علل به فراموشی سپردن حقوق طبیعی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

علل به فراموشی سپردن حقوق طبیعی - نسخه متنی

سید محمدرضا علوی سرشکی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

علل به فراموشي سپردن حقوق طبيعي

1 - اول اينكه تا قرن «هيجدهم» تاريخ در فلسفه وارد نشده بود و مسائل فلسفي كلاً عقلي بودند اما در قرن «نوزده و بيست» بخاطر ضعيف شدن فلسفه، «مسائل بي ارتباط با فلسفه»، وارد فلسفه شده است در اين دو قرن اخير، حقوق وضعي دچار مشكل شد و در اخلاق هم مكتب‌هاي زيادي پيدا شد و در فلسفه حقوق «حقوق طبيعي» به عنوان يك مكتب اصيل باقي ماند مثل مبناي آقاي دل وكيو.

آقاي گروتيوس در قرن هجدهم حقوق بين الملل و حقوق كشتي‌ها را بر اساس «حقوق طبيعي»، تدوين نمود و هنوز هم دنيا بر مباني او باقي است چون به حقوق طبيعي تكيه كرد .

در انقلاب‌ها و در مقابل تبعيض نژادي هم عاقلان مي‌گويند: «همه حق آزادي و برابري دارند و نبايد تبعيض باشد» و اينها بر اساس «حقوق طبيعي» است و اينكه مردم در سياست مي‌گويند: «فلان شاه چون ستمگر است نبايد باشد و تاييد مي‌شود» بر اساس «حقوق طبيعي» است .

اما در همين دو قرن اخير، مكتب جامعه شناسي و تاريخ گرايي در «فلسفه حقوق» براي خود جا باز كرده است.

اما چرا اينها وارد فلسفه شده است با آن كه بر اساس منطق و عقل نبايد چنين مي‌شد؟

تا قرن هيجده «حقوق طبيعي» سر بلند بود اما در اين دو قرن كم رنگ شد چرا؟

خلاصه با پيشرفت‌هاي علوم تجربي، رشته فلسفه در دانشگاه‌ها عقب نشيني كرد و خيلي‌ها به فلسفه بي اعتنا شدند و بسياري از مسائل فلسفه به فراموشي سپرده شد و من جمله فلسفه‌ي حقوق طبيعي و بعضي از علوم تجربي همچون جامعه شناس و نيز تاريخ‌نگاري، وارد «فلسفه حقوق» شد.

2 - دوم اينكه «حقوق طبيعي» در كلمات «رواقي‌ها» كه پايه گذار «حقوق طبيعي» بودند مجمل بيان شده بود آنها گاهي به «حق طبيعي» تعبير مي‌كردند و گاهي «قانون طبيعي» به آن ميگفتند مقصود آنها از قانون گفتن هرگز «قانون تجربي» در «طبيعت»، نبود بلكه مقصود آنها «قانوني غير وضعي» در «ميان بشر» بود كه ميتوان بر اساس آن، افراد را محاكمه و مجازات كرد و كراراً آنرا به «قانون نانوشته» كه اختصاص به ملت و نژادي خاص ندارد و همه ملت‌ها و نژادها را نيز شامل ميشود تعبير ميكردند.(1)

اما آنها در كلام خود صراحتا گفتند: «حقوق طبيعي» يعني «حكم عقل» بر اقتضاي طبيعت، مثل حق نگهداري مادر از نوزاد خود، يا برابري همه انسان‌ها اما كلمه «قانون» كه در اين عبارات رواقي‌ها، آمده است براي قرون نوزده و بيست كه خيلي از فلسفه‌هاي گذشته آگاهي كافي نداشتند «بلكه گرايش به تجربه گرايي زياد داشتند»(2) مشكل ساز شد خيال كردند مقصود رواق، از قانون‌اي كه نام ميبرند همان قانون تجربي است همچون قوانين فيزيك و شيمي كه به‌طور جبر طبيعي انجام ميگيرد،

در نتيجه در قرون اخير، «حقوق طبيعي عقلي» را با « قانون طبيعي تجربي»، مخلوط كردند و كساني كه در اين مدت فلسفه حقوق نوشتند اين قانون طبيعي به معني تجربي‌اش را با حقوق طبيعي كه حكمي عقلي است خلط كردند، در حالي كه «قانون طبيعي»، به معني تجربي‌اش، از هست‌هاي مادي خبر ميدهد، و مصداق در طبيعت مادي دارد اما «حقوق طبيعي» كه از بايدهاي عقلي، سرچشمه مي‌گيرد هميشه و همجا، حكم عقل است بر مقتضاي طبيعت، و اين دو با هم فرق دارند حكم عقل در عقل است و قانون تجربي در طبيعت مادي و خارج است.

«حقوق طبيعي» را كه از بايدها و نبايدها خبر ميدهد مي‌توان نافرماني كرد اما قانون طبيعي تجربي جبر طبيعي است مثل قوانين فيزيك و شيمي و نمي‌توان با آن مخالفت نمود.

از طرف ديگر «فلسفه اخلاقي كه آقاي لارنس ويراستاري كرده» و همه را آورده فصلي دارد به نام «قانون طبيعي» و در آن فصل هم هابز را آورده كه طرفدار قانون طبيعي به معناي تجربي است و هم گروتيوس را كه طرفدار حقوق طبيعي به معني حكم عقل است و اين دو كاملا مقابل هم هستند در حالي كه او آن دو را يكي دانسته است.

مطالب داروين را هم قانون طبيعي گفته‌اند (داروين در قرن نوزده است و هابز قرن هيجده و افراد ديگري هستند كه قرن نوزده هستند و در كلام آنان قانون طبيعي آمده است) و مراد آنان هم همان قانون تجربي طبيعت است كه از هست‌ها خبر مي‌دهد نه حقوق طبيعي كه از بايدهاي عقلي خبر ميدهد. در مجموع در كتاب‌هاي اخير «قانون طبيعي تجربي» را با «حقوق طبيعي عقلي»، خلط كرده اند.

از يك طرف ارسطو مي‌گويد بر اساس قانون طبيعت يعني «قانون طبيعي تجربي» همه انسان‌ها كار خوب را انتخاب مي‌كنند و نمي‌توانند كار بد انجام دهند بعكس هابز كه انسان‌ها را در حالت طبيعي در حالت جنگ ميداند و از طرفي ديگر داروين مي‌گويد: طبق قانون طبيعي (تجربي) انسان‌ها براي بقاء خود، همديگر را مي‌كشند و از بين مي‌برند كه با گفتار ارسطو كاملا متناقض است اما اينها (همگي چه داروين و چه هابز و چه ارسطو) از قانون تجربي خبر ميدهند نه از حقوق طبيعي كه حكم عقلي باشد و از بايدها و نبايدهاي عقلي است حتي آقاياني كه فلسفه سياسي يا حقوق نوشته‌اند اين دو را با هم مخلوط مي‌كنند(3,4)و خلاصه اشتباه اين دو نوع قانون عقلي و قانون تجربي با هم موجب ضعف و فراموش شدن «حقوق طبيعي» شده است.

سومين عامل اين تناقض‌‌گوئي‌ها، شخص آقاي هيوم است و او كبريت اين تناقض‌ها را زده است آقاي هيوم در كتاب تحقيق در مبادي اخلاق در اول بخش چهار در بند 164 كه «عدالت طبيعي» را مي‌پذيرد، در نتيجه «حقوق طبيعي» را كه پيشفرض «عدالت طبيعي» است پذيرفته است اما در جاي ديگر مي‌گويد: «عقل هيچ حكم مفيدي ندارد»(5) عقل، فقط مي‌تواند تحليل‌هاي بي‌فايده بكند كه آن را قضاياي تحليلي مي‌ناميم در حالي كه حقوق طبيعي از قضاياي تركيبي مفيد است نه تحليل بي فايده. پس طبق يكي از دو نظر هيوم، حقوق طبيعي نمي‌تواند جزء قضاياي عقلي باشد در نتيجه «حقوق طبيعي» نزد اين گفته دوم هيوم، معني ندارد. آنها كه اشكال هيوم در تحليلي دانستن و بي‌فايده دانستن تمام احكام عقلي را نتوانسته‌اند جواب دهند كه جواب هم نداده‌اند بزرگترين ضربه را بر «فلسفه» زده‌اند آقاي پازارگاد در تاريخ فلسفه سياسي تحت تأثير اين نظر مزبور هيوم و پوزيتويست‌ها مي‌گويد: «آخرين ضربه، به حقوق طبيعي را هيوم زد و حقوق طبيعي اصلا وجود ندارد و معقول نيست و معني ندارد » (6).

بعد از قرن هيجده پوزيتويست‌ها دنبال اين سخن هيوم رفتند و گفتند «فلسفه»، خوب نيست و قضاياي مفيد ندارد. فلسفه با الفاظ بازي مي‌كند و اين از نتايج حرف‌هاي مورد ذكر اخير هيوم بود. هيوم در يكي از گفته‌هايش مي‌گويد:«غير از قضاياي تجربي (كه تنها آنها تركيبي است) ديگر قضايا هرگز آگاهي جديد به ما نمي‌دهند».(7)

تناقض‌هاي هيوم

گفتيم در فراموش كردن اهميت «حقوق طبيعي» در قرون اخير، عامل مهم، «نظريه هيوم» است زيرا خيلي تاثير داشته است. هيوم در اخلاق يك مطلب دارد كه خوب و قابل تمجيد است و در آنجا حقوق طبيعي را به عنوان پيش فرض «عدالت طبيعي» قبول مي‌كند و مي‌گويد: اگر هر كس طبق عقل عمل مي‌كرد و به ديگران ضرر نمي‌زد اصلا به حكومت نياز نبود
(8)
(عكس سخن هابز كه بدون دولت حقوق را بي معني مي‌داند) اين حرف خوب است گر چه به «حقوق طبيعي» تصريح نكرده بلكه به «عدالت طبيعي» تعبير كرده است ولي روشن است كه «پيش فرض عدالت طبيعي» همان «حقوق طبيعي» است و قبول عدالت طبيعي بمعني قبول حقوق طبيعي است اما مطالبي از كتاب «پژوهش در فهم انسان» و «رساله‌اي در طبيعت انسان» آقاي هيوم نقل مي‌كنند كه او به حكم عقل نسبت به رفتار، حمله كرده است و همه چيز را زير سوال برده است و قبول ندارد كه رفتاري بهتر از رفتار ديگر باشد. يعني هيوم مي‌گويد: «عقل اينها را درك نمي‌كند». مقداري هم هيوم در مورد كنوانسيون‌ها و قراردادها بحث كرده است.(9) اما اگر مراد آقاي هيوم از اين كه هيچ عملي بهتر از عمل ديگر نيست، باطل كردن پايه حقوق طبيعي باشد، با آن مطلب كه در اخلاق گفته است تناقض پيدا مي‌كند، مگر گفته شود آن كتاب را ديرتر نوشته و نظرش عوض شده است و يا اخلاق را زود تر نوشته ولي فراموش كرده است كه قبلا در اخلاق چه نوشته؟ به هر صورت در كلام او تناقض است .

ديگر اين كه هيوم براي اثبات اين كه عقل هيچ حكم مفيدي ندارد به تقسيم تصديق مي‌پردازد و مي‌گويد قضايا و جمله‌ها دو گونه اند:

1- قضاياي تحليلي

همه جمله‌ها از نهاد و گزاره تشكيل ميشود در جمله‌هاي تحليلي، گزاره (محمول) تكرار همان موضوع (نهاد) است. مثل اين كه مثلث سه ضلع دارد، مربع چهار ضلع دارد، اينها قضاياي تحليلي و تكرار موضوع هستند. با تحليل موضوع، محمول را بدست آورده‌اند (جان لاك به آنها قضاياي بي فايده مي‌گويد) و هيوم مي‌گويد قضاياي رياضي و ساير قضاياي غير تجربي مثل «قضاياي فلسفه»، همه از اين نوع قضاياي تحليلي بي فايده هستند.

2- قضاياي تركيبي

اين قضايا مطلب تازه به ما مي‌دهند هيوم مي‌گويد قضاياي علوم تجربي از قضاياي تركيبي هستند كه حكم را از موضوع به دست نياورده‌اند بلكه حس، حكم را از خارج مي‌گيرد مثلا «هواي كره زمين بين صفر تا پنجاه است. الان هوا گرم است خورشيد گرم است. ديروز هوا سرد بود». مي‌بينيد كه در مفهوم هوا، هرگز مفهوم سرما يا گرما وجود ندارد، هوا مي‌تواند سرد باشد و يا گرم؛ پس قضاياي حسي از قضاياي تركيبي هستند در نتيجه قضاياي علوم تجربي از، قضاياي تركيبي هستند و مطلب تازه ياد مي‌دهند و به ما علم مي‌دهند پس علوم تجربي مفيد است اما قضاياي فلسفي و عقلي، چون از قضاياي تحليلي است و در قضاياي تحليلي، محمول تكرار موضوع است در نتيجه وقت انسان را مي‌گيرد و آگاهي تازه‌اي هم نمي‌دهد. پس قضاياي بي‌فايده است پس بنا بر اين گفته، آقاي هيوم انكار مي‌كند كه عقل بتواند چيز تازه‌اي به ما بدهد هنگامي كه اين سخن او را قبول كنيم ديگر «فلسفه حقوق» و «حقوق طبيعي» هم بي فايده مي‌شود و زير سوال مي‌رود زيرا فلسفه، از قضاياي عقلي است اگر در قضاياي عقلي همه گزاره‌ها، تكرار موضوع و در نتيجه بي‌فايده است. پس جنگ با فلسفه و اخلاق و اصول دين را هيوم بوجود آورده است زيرا عمده اينها، قضايايي از قضاياي عقلي هستند نه از قضاياي حسي تجربي.

هيوم مي‌گويد: در ميان « قضاياي عقلي» تنها «مسائل رياضي» كاملا هم بي فايده نيست، بلكه مقداري خوب است زيرا در محاسبات مردم، اين قضاياي تحليلي رياضي چون موضوع را روشن‌تر ميكند و توضيح ميدهد و مردم در محاسبات روشن‌تر ميشوند پس مقداري فايده دارد اما اگر يك «كتاب فلسفه» را برداريم اينگونه نيست «و هيچ فايده ندارد» زيرا گزاره در آنها تنها تكرار مفهوم موضوع است و بازي با الفاظ است پس آنها را بسوزانيد!!(10) پوزيتويست‌ها اين سخنان او را گرفتند و به فلسفه و علوم ديني حمله كردند چون قضاياي آنها از قضاياي عقلي هستند كه هيوم همه آنها را تحليل بي‌فايده ميداند.

نقد

آيا واقعا كار عقل فقط تحليل است و قضاياي عقلي همه از قضاياي تحليل‌اي هستند كه محمول در آن‌ها، تكرار موضوع است و يا تكرار جزئي از موضوع است يعني همچون فلسفه ارسطوئي چند جزئي را ببيند و از ما به الاشتراك آنها كلي را انتزاع كند، هرگز.

در جواب ما مي‌گوئيم اولاً هيوم گفته كه ضرورت در قضاياي رياضي، تحليلي هستند به اين خاطر است كه سلب گزاره از نهاد به تناقض مي‌انجامد (تناقض محال است) پس حكم در رياضايت نسبت به موضوعشان ضرورت دارد ما در جواب هيوم مي‌گوئيم خود اينكه حتي اگر بپذيريم كه قضاياي رياضيات تحليلي هستند باز اين قضيه «تناقض محال است» يك قضيه‌ي تركيبي عقلي است بر خلاف گفته هيوم كه مي‌گفت همه قضاي عقلي هميشه تحليلي هستند در حالي كه قضيه تناقض محال است قضيه عقلي‌تركيبي است و تحليلي نيست.

ثانياً ما در اول كتاب «نقدي بر فلسفه كانت» در نقدي بر گفته هيوم آورده‌ايم كه رياضيات، قضاياي تحليلي نيست. و اينكه مثلث سه ضلع دارد يا مربع چهار ضلع دارد تكرار موضوع است اما اينها از قضاياي رياضي نيست، بلكه اينها تعريف موضوع است و «تعريف موضوع» از مقدمه رياضي هست نه خود رياضي اما خود «قضاياي رياضي» هرگز تكرار موضوع نيست قضيه رياضي مثل مجموع زواياي داخلي مثلث 180 درجه است «يا مساوي دو قائمه است» آيا از مفهوم مثلث، مفهوم،180 درجه بودن و يا مساوي دو قائمه بودن، بدست مي‌آيد؟ وقضيه رياضي مثل مربع وتر در مثلث قائم الزاويه، مساوي با مجموع مربع‌هاي دو ضلع ديگر است آيا اين قضيه رياضي، از مفهوم مثلث قائم الزاويه بدست مي‌آيد؟ خير، هرگز.

اين كه قضاياي رياضي را قضاياي تحليلي بدانيم خطاء بزرگ است آيا كسي كه دكتراي رياضي دارد با آن كه بي سواد است در آگاهي مثل هم هستند و كسي كه دكتراي رياضي دارد، مطلب تازه‌اي در رياضيات، ياد نگرفته است؟هرگز چنين نيست.
قضاياي رياضي، هرگز تكرار موضوع نيست ولي لازمه موضوع هست. 180 درجه بودن، داخل معناي مثلث نيست، اما لازمه ماهيت مثلث هست و از نوع لازم غير بيّن است كه با بيان رياضي دان، و تصريح به آن، ديگران هم بر آن آگاه مي‌شوند. پس قضاياي رياضيات از قضاياي تركيبي است و مطلب تازه دارد و هرگز تحليلي به معني اين كه گزاره در آن، تكرار نهاد باشد نيست.

مثلاً اينكه در رياضيات مي‌گوئيم در مثلث قائم الزاويه، مربع وتر مساوي است با مجموع مربعهاي دو ضلع ديگر هرگز قضيه تحليلي نيست كه گزاره، در آن، تكرار نهاد باشد يعني مفهوم «مربع وتر» همان مفهوم «مجموع مربعهاي دو ضلع ديگر» باشد بلكه مفهوم «مربع وتر»، لازمه مفهوم «مجموعه مربعهاي دو ضلع ديگر» است كه در هر مثلث قائم الزاويه‌اي مقدار اين دو ماهيت با هم مساوي هستند يعني اين دو موضوع (مربع وتر - مجموع مربعهاي دو ضلع ديگر) با هم متلازم هستند ولي هيچكدام بمعني ديگري نيست و چقدر فرق است ميان دو ماهيت متلازم كه از وجود يكي ميتوان به وجود ديگري پي برد و اين موضوع در هندسه كاملاً روشن است.

اما در حساب كه قضاياي آنها اينهماني است باز قضيه اينهماني غير از قضيه‌ي تكرار بي‌فايده مفهوم موضوع است. براي روشن شدن مطلب براي هر كدام يك مثال مي‌زنيم كه آنچه بي‌فايده است قضيه‌اي است كه در آن مفهوم گزاره تنها تكرار مفهوم نهاد باشد مثل اينكه انسان انسان است هزار هزار است كه ظاهراً به آن قضيه توتولوژي ميگويند اما در قضيه اينهماني، ممكن است مفهوم گزاره تكرار مفهوم نهاد نباشد مثل اينكه كسي از شما ميپرسد «اين مرد كي است؟» شما جواب ميدهيد. «اين مرد پدر من است» در اين قضيه (اين مرد پدر من هست) اين هماني‌است اما مفهوم گزاره تكرار نشده است و توتولوژي نيست. آري اگر مي‌گفتيم اين مرد اين مرد است مي‌شد قضيه توتولوژي و تكرار بي‌فايده مفهومي نهاد.

اما اينكه گفتيم «اين مرد پدر من است» مفهوم گزاره تكرار مفهوم نهاد نبود زيرا مفهوم «اين مرد» مفهومي براي خودش دارد و غير از مفهوم «پدر من» است اما «آنچه در اين جا، يكي است مصداق‌آن دو مفهوم است» يعني مصداق مفهوم «پدر من» «همين مرد خارجي» است كه باو گفته شد «اين مرد» پس در جمله اين هماني ممكن است مصداق مفهوم موضوع با مصداق مفهوم محمول يكي باشد اما مفهوم‌ها يكي نباشند و با گفتن چنين جمله‌اي اينهماني شنونده‌به آگاهي جديدي مي‌رسد كه همان اتحاد دو مصداق نهاد و گزاره باشد كه قبلاً نميدانسته‌اند آندو در مصداق با هم يكي هستند يعني در قضيه توتولوژي هيچ آگاهي جديدي به شنونده داده نميشود اما در قضيه اينهماني ممكن است آگاهي جديدي به شنونده داده شود و قضاياي حساب از قضاياي اينهماني مفيد آگاهي هست نه از قضايا‌يي كه گزاره تنها تكرار مفهوم نهاد است.
مثلاً اينكه ده به توان سه ميشود هزار هرگز گزاره كه هزار باشد تكرار مفهوم نهاد نيست كه ده به توان سه باشد و آگاهي جديدي به شنونده داده مي‌شود. اگر شنونده، دبستاني باشد و براي اولين بار اين قضيه را ميشنود آگاهي جديدي به او داده مي‌شود اما مثال ديگر نه به توان دو ميشود 81 هشتاد و يك. 81=92

و يا قضيه اينكه هفت به توان سه ميشود سيصد و چهل و سه كه اولين باري كه انسان مي‌شنود آگاهي جديدي بدست ميايد و همچنين در معادلات درجه يك و درجه دو و درجه سه - و ساير توابع و مشتقات و انتگرال كه حل آنها واقعاً آگاهي جديدي بدست مي‌دهد و جاي هيچگونه شك و شبهه در آن نيست پس اين نوع قضايا از قضاياي تركيبي هستند.

خلاصه رياضي چه در هندسه و چه در حساب از قضاياي تركيبي هستند و در علوم تجربي هم ما از اين نوع قضايا زياد داريم چه در فيزيك و چه در شيمي مثلاً اينكه آب تركيبي است از يك اكسيژن و دو تا ئيدروژن يعني آب = H2O به عبارتي ديگر آب H2O است. در اين قضيه كه قضيه اينهماني است مفهوم گزاره با مفهوم نهاد فرق مي‌كند اما مصداق آندو مفهوم در خارج يكي است يعني آب در خارج همان H2O است و بالعكس H2O همان آب است و اين از باب مثال بود و بقيه قضاياي شيمي هم از همين قبيل قضاياي اينهماني است.

و در فيزيك هم كه ميگوئيم كوچك‌ترين ذرات ماده يعني اتم عبارت است از مجموعه‌اي از الكترون و پروتون و نترون. باز از همين قضاياي اينهماني است كه مفهوم گزاره غير از مفهوم نهاد است در مفهوم بودن اما در مصداق خارجي هر دو مفهوم، هميشه يك واقعيت خارجي را نشان مي‌دهند در نتيجه در علوم رياضي و در علوم تجربي هر دو از قضاياي اينهماني استفاده ميشود و از اين جهت با هم چندان فرقي ندارند و در هيچكدام مفهوم گزاره تكرار مفهوم نهاد نيست تنها تفاوت اين قضايا در رياضيات با تجربيات در اين است كه در رياضيات نوعاً از راه تعقل و تفكر به كشف چنين قضايايي مي‌رسند و در علوم تجربي نوعاً از طريق حسّ به كشف آن مي‌رسند.

ثالثاً - كليت قوانين چه در رياضيات و چه در علوم تجربي بكمك عقل انجام ميگيرد يعني بكمك يك تنقيح مناط شهودي عقل كه موضوع حكم را - ذات آن ماهيت ميداند نه اين مصداق يا آن مصداق مثلا در قضيه‌ي رياضي اينكه محيط دايره مساوي با قطر ضربدر 14/3 است مثلا حوضي در خانه فلان شخص است به شكل دايره آن را از طريق حس يك بار اندازه گيري مي‌نمايند و از آن اين نتيجه را بدست آوردند اما اين نتيجه جزئي است و قضيه كلي رياضي نيست بلكه آن قاعده كلي كه محيط هر دايره‌اي قطر ضربدر14/3 است رياضي است. قانون كلي آن است كه عقل در آن نقش داشته و كليت آن را (بر اساس تنقيح مناط عقلي اينكه اين حكم لازمه ذات ماهيت موضوع است و خصوصيت اين نوع دايره در آن تأثيري ندارد) بدست آورده باشد.

قوانين كلي تجربي

«كليت قوانين در علوم تجربي» هم تنها از طريق حس به دست نمي‌آيد و بكمك عقل است كه كليت در قضاياي علوم تجربي بدست مي‌آيد مثلاً در علوم تجربي نيز براي آقاي نيوتن مورد جزئي بوجود آمد ولي عقل او از آن نيروي جاذبه را كشف كرد و آن را (بر اساس تنقيح مناط و علت‌يابي و وجود معلول در تمام موارد وجود علت كه مطلق جسم باشد سرايت داد) عموميت داد. عناصر صد و چند گانه كه كشف شد و بعض موارد تجربي ديگر، كليت دارند و كلي بودن آنها صحيح و يقيني است. يا در فيزيك مي‌گويد: در اين شرايط مثلا فشار هوايي و... كه آزمايش كرديم اين نتيجه را داد پس «در اين شرايط» هميشه و هر جا و هر مورد به حكم عقل بايد اين نتيجه بدست آيد، مگر شرايط آن عوض شود؛ پس«كليت دادن» به قانون‌هاي طبيعي، كار عقل است ولي مقدمه آن يك عمل حسي است و نبايد سهم عقل را در تجربه، فراموش كنيم اگر علوم تجربي تنها كار حس باشد، «حيوانات»، حواسي بس قوي تر از انسان دارند پس بايد آنان بيش از انسان، «علوم تجربي» داشته باشند اما چرا ندارند؟ چون عقل ندارند. پس بدون عقل اصلا علوم تجربي نمي‌ماند بنا بر اين سهم عقل در علوم تجربي بيشتر از سهم حس جزئي است و نبايد مثل هيوم خيال كنيم كه تنها در «رياضيات»، «عقل»، فعّال است اما كليت در قوانين تجربي تنها از طريق حس جزئي بدست مي‌آيد و قضاياي رياضي و فلسفه را تنها نتيجه تعقل و قضاياي (قوانين) كلي تجربي را تنها نتيجه شناخت حس جزئي دانست.

زيرا اگر مراد از «علوم تجربي»، همان «كليت قوانين تجربي» است كه از قضاياي تركيبي است اين كليّت را عقل بدست مي‌آورد و كار عقل است پس چرا شما حكم تركيبي را منحصر به حس مي‌دانيد؟ حكم تركيبي حسي همان موارد جزئي خارجي است. كه كم فايده و بعضا بي فايده است.

تلاش گروه تجربي وين، كه مي‌خواست همه چيز را حسي كند به «كليت قوانين تجربي» كه رسيد در مانده شد و گفته‌اند ما روي احتمال كار مي‌كنيم احتمال دارد كه اين بمب منفجر شود و خسارت بزند و احتمال دارد كه كبريت بنزين را آتش بزند، شما مي‌بينيد كه قبل از آزمايش تجربي هم اين احتمال بود پس تجربه طبق نظر آنها بايد بي ثمر باشد و فايده از قانون‌هاي كلي است پس سهم عقل در علوم تجربي بيشتر است چون حكم به كليت كار عقل است، كشف علت حوادث مثل كشف نيروي جاذبه و...كار عقل است و... حتي در علوم تجربي .

توضيح اينكه كليت در قوانين تجربي تنها محصول حس نيست و با همكاري عقل و حس انجام مي‌گيرد و كليت آن بر اساس يك تنقيح مناط عقلي است نه استقراء.

و «قانون عليت» هم يك قضيه عقلي تركيبي است ما در كتابي مستقل به نام كتاب «نقدي بر نقدهاي هيوم» توضيحات لازم را داديم. مراجعه شود به آنجا.

بعضي موارد كشف امور مادي

رابعاً در بعضي موارد، «كشف امور مادي» تنها از طريق حس، ممكن نيست مثل كشف اتم، اين كشف كار عقل است نه حس، زيرا هيچگاه حس آن را مشاهده نكرده است ذيمقراطيس دو هزار سال قبل سخن از وجود اتم زد و آن را از خواص اجسام عقلاً استنباط كرد ولي چشم او و ديگران آن را نديد و ارسطو كه حس گرا بود با آن مخالفت كرد و گفت در جسم خلاء نيست و جسم، كمٌ متصل است. به گفته راسل «ارسطو دو هزار سال علم را كشت». حال ثابت شد كه علوم تجربي نتيجه همكاري مشترك حس و عقل است. پس چرا بگوييم علوم تجربي تنها كار حس است، اگر سهم عقل را در كشف كليت قوانين تجربي و كشف علت حوادث فراموش كنيم ديگر علوم تجربي وجود خارجي ندارد و آن را هم بايد كنار بگذاريم و فراموش كنيم و حيوانات هم كه حواس پنجگانه آنها نوعاً قويتر از انسان است بايد بنابر نظر هيوم كه علوم تجربي را تنها نتيجه حس ميداند بيش از انسانها داراي علوم تجربي باشند.

نتيجه گيري كلي از بحث عليت و رابطه هست‌ها و بايدها

با مطالبي كه مطرح شد در مورد «قانون عليت» و آثار آن دانسته مي‌شود كه اين قانون عليت همچون قانون «استحاله تناقض» يك «قضيه تركيبي عقلي» است «نه تحليلي كه، گزاره در آن، تكرار نهاد باشد» حال بر اساس اين قضيه تركيبي عقلي، ما در محسوسات تجربي خود به دنبال علت مي‌رويم و تنقيح مناط مي‌كنيم. «تجربه تنقيح مناط است نه استقراء. و خواجه طوسي هم اين را مطرح كرده است». در «قضاياي تجربي» «عليت طبيعي» موجود است و در قضاياي رياضي موضوع يابي، عقلي است. محيط يك دايره كه اندازه گيري و بررسي شد و نتيجه داد به اين كه مساوي است با قطر ضربدر14/3 عقل آن را بررسي مي‌كند هنگامي كه به اين نتيجه رسيد كه اقتضاي ماهيت دايره اين است نه نوع خاصي از آن در نتيجه آن حكم را به تمام دايره‌ها تا بي نهايت سرايت مي‌دهد. در رياضيات، ما موضوع يابي مي‌كنيم سپس محمول را بر آن بطور كلي حمل مي‌كنيم و در تجربيات باز كليت قوانين از طريق تنقيح مناط و علت يابي است.

آقاي هيوم مي‌گويد: گزاره‌هاي علوم تجربي، تركيبي حسي است.

در جواب مي‌گوييم آري تركيبي حسي است و جزئي؛ اما «كليت قوانين تجربي»، حكم كلي هميشه عقلي است و با كمك عقل كشف شده است نه حسي جزئي بلكه حكم به كليت، حكمي عقلي تركيبي است پس اين كه احكام عقلي را از تركيبي بودن خارج كرديد درست نيست.

در «فلسفه حقوق» نيز ما به كشف «حقوق طبيعي» مي‌رسيم. وقتي به مسئله مادر و نوزاد او توجه مي‌كنيم و شيري كه براي او آماده شده است اين تأمل‌هاي عقلي، باعث كشف حق حضانت مي‌شود و«بايد» را بوجود مي‌آورد، شير دادن «حق مادر» است و حق فرزند از مادر. اينها همه گزاره‌هاي تركيبي عقلي هستند.

يك اشكال

آيا بايد و نبايد از هست‌ها سر چشمه گرفته است يا خير.؟

جواب

بايد و نبايد عقل، ارشادي است نه تعبدي بايد مادر بچه را نگهدارد يعني از نظر عقل به جا است و اگر غير مادر نگه دارد و مادر راضي نباشد از نظر عقل، نابجا است و متجاوز به حقوق مادر مستحق مجازات است. پس عقلا مي‌توان مجازات كرد.

از طرفي اين كه نگهداري اين نوزاد حق مادر است و اگر كسي از او بگيرد با ديد عقلي، مستحق مجازات است و كار بدي كرده است اين را عقل درك مي‌كند اما اين حكم، حكم عقلي است نه قانون تجربي. اما ملزوم ادراك عقلي آن حكم عقلي، «موضوع طبيعي» است كه مادر باشد بنا بر اين رابطه بين هست‌ها و بايد‌ها هم روشن شد. چرا عقلا بايد مادر نوزاد را نگهدارد؟ چون مادر است. يعني واقعا در خارج اين مادر آن نوزاد است پس اين حق را هم دارد و ساير حقوق طبيعي هم لازمه عقلي درك موضوعات طبيعي خودشان هستند.

كسي كه از دست رنج خود چيزي را بدست مي‌آورد چون از خودش هست اين حق را دارد اين رابطه بين هست‌ها و بايد‌ها است كه چون «دست رنج او است» «حق او است» و نبايد كسي از او بگيرد. اين كه حق او است حكم عقل است. و اگر كسي از او بگيرد مستحق مجازات است. پس در واقع، «حقوق طبيعي»، رابطه بين هست‌ها و بايد‌ها را روشن مي‌كند.

1- محصول فكر انسان يا مقررات موضوعه را نتوان قانون يا حقوق خواند بلكه قانون چيزي است جاوداني كه بوسيله عقلاي كه در آن مندرج است بر كل جهان حكومت ميكند و دو عمل را انجام ميدهد امر به نيكي و نهي از بدل ميكند. حقوق طبيعي مقدم بر حقوق مطلق و مرجع حقوق موضوعه ميباشد.

2- تاريخ فلسفه سياسي پازارگاد ج1 - فصل هشتم -چاپ چهارم ص238 و تاريخ فلسفه غرب تاليف راسل ترجمه دريا بندري سال 1365 - ص 389 در قسمت رواق

3- تاريخ فلسفه سياسي پازارگاد ج 1 - ص 238 خلط حقوق طبيعي و قانون طبيعي

4- فلسفه حقوق كاتوزيان ج 1 فصل اول ص 50 ان را قبول كرده و در ص 54 حقوق طبيعي ان را رد ميكند

5- همين كتابها و كتاب تاريخ فيلسوفان انگليسي كاپلستون قسمت هيوم - وتاريخ فلسفه غرب راسل فصل هيوم و..

6- تاريخ فلسفه سياسي تاليف پازارگاد ج 2 فصل بيست وهشتم ص 783 - فصل هيوم

7- تاريخ فلسفه غرب تاليف راسل فصل هيوم وتاريخ فلسفه كاپلستون در فصل هيوم و تاريف فلسفه سياسي پازارگاد ج 2

8- تحقيق در مبادي اخلاق - بخش چهارم در جامعه سياسي - بند 164 -جايي كه عدالت طبيعي في نفسه مانعي تمام عيار باشد چه نيازي به قوانين وضعي است.

9- تاريخ فلسفه سياسي -تاليف پازرگاد-فصل هيوم - و تاريخ فلسفه راسل در فصل مربوط به هيوم و تاريخ فلسفه كاپلستون

10- كتاب فيلسوفان انگليسي از هابز تا هيوم - تاليف كاپلستون در اخر قسمت دوم هيوم - در ترجمه فارسي سال 1362 - صفحه 332.

/ 2