پدیدارشناسی برنتانو، حیث التفاتی و شهودی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

پدیدارشناسی برنتانو، حیث التفاتی و شهودی - نسخه متنی

رضا کلهر

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

پديدارشناسى برنتانو، حيث التفاتى و شهودى

رضا كلهر(1)

چكيده

اگر بگوييم كه اساسى‏ترين مفهوم در مكتب پديدارشناسى، مفهوم حيث التفاتى است، سخنى به گزاف نگفته‏ايم. مبناى معرفت‏شناسى و شناخت‏شناسى در اين نحله فلسفى، ريشه از مفهومى مى‏گيرد كه بايد سرگذشت آن را در تاريخ فلسفه كاوش نمود. برنتانو بدون شك اولين كسى است كه اين مفهوم را دوباره در پديدارشناسى به عنوان يك اصل شناخت‏شناسى، مورد تجزيه و تحليل قرار داده است. بدون ريشه يابى تاريخى اين مفهوم، علل توجه برنتانو به آن نيز به روشنى تبيين نخواهد شد و نقش اساسى اين مفهوم، نزد هوسرل هم دقيقا روشن نخواهد شد. البته كاركردهاى متفاوت مفهوم حيث التفاتى و پيامدهاى اين مفهوم در دستگاه فكرى هوسرل، يكى از شاخصه‏هاى توجه فيلسوفان، به مكتب پديدارشناسى شده است. در اين مقال ضمن بيان تاريخچه‏اى از اين مفهوم، به بررسى اين موضوع نزد برنتانو مى‏پردازيم.

واژگان كليدى:

حيث التفاتى، پديدارشناسى، شناخت‏شناسى، برنتانو، هوسرل

ريشه‏هاى حيث التفاتى(Intentionality)

برنتانو در روانشناسى از ديدگاه تجربى آورده است كه: «هر پديده ذهنى با آنچه كه مدرسيان قرون وسطى آن را درون باشندگى التفاتى (يا ذهنى) يك عين مى‏ناميدند و آنچه كه ما مى‏توانيم آن را، هر چند نه بطور كاملاً روشن»، ارجاع به يك محتوا، جهت يافتن به سوى يك عين (كه نبايد در اين جا همچون معناى يك شى‏ء فهميده شود) و يا عينيت ذاتى بناميم، تعريف مى‏شود. هر پديده ذهنى در برگيرنده چيزى به عنوان يك عين درون خودش است، هر چند آن پديده‏هاى ذهنى هر عينى را به يك شكل دارا نمى‏باشند. در بازنمايى، چيزى باز نموده مى‏شود، در حكم، چيزى تأييد يا انكار مى‏گردد، در عشق، چيزى مورد عشق ورزيدن قرار گرفته و در نفرت چيزى مورد تنفر و در طلب چيزى مطلوب قرار مى‏گيرد و...»(---->88:6)

از تعريفى كه برنتانو، درباره حيث التفاتى ارائه مى‏كند، آنچه در اولين نگاه به چشم مى‏خورد، اشاره به مدرسيان قرون وسطاست. در فلسفه قرون وسطى كه ميراث يونان و آميخته‏اى از تفاسير انديشمندان مسلمان در مكتب مشاء است، اين مفهوم بايد بازشناسى شود. اين مقال در صدد ريشه يابى صرف اين مفهوم، در انديشه فلاسفه اسلامى نيست، ولى آنچه محرز است اين است كه برنتانو در طى دوران تحقيق در فلسفه ارسطو با مفاهيمى آشنا گرديده است كه پس از بررسى اين سير آن مفاهيم را بطور پخته‏تر و كامل‏تر به همراه تفسيرى كه فيلسوفان مسلمان از آنها ارائه كرده‏اند و توسط ابن رشد به فلسفه قرون وسطى راه پيدا كرده است، مى‏يابد. بدون هيچ گونه ترديدى مفسرين برنتانو، نيز، ارتباط لفظ Intentio را در لاتين با لفظ mana كه از مفاهيم ابن سينايى است، دريافته‏اند و در آثار خود بدان اشاره نموده‏اند. (---->10)يكى از اين مفسرين آورده است:

«واژه intentio هنگامى كاربرد فلسفى يافت، كه واژه‏هاى عربى» معنا «mana» و مقول maqul به واژه intentio در زبان لاتينى ترجمه شدند. با اين واژه‏ها ابن سينا به صورت بدون ماده‏اى اشاره مى‏كند كه در ذهن يك موجود انديشنده وجود دارد. مفهومى كه او از ارسطو آموخته بود.»(---->11:13)

ارتباط يافتن معناى كلمه «intentio» با كلمه «معنا» در ترجمه لاتينى اين مفهوم ابن سينايى نشانگر اين است، كه اين واژه داراى بار فنى خود در فلسفه مشاء و نزد فيلسوفان مشائى است. در ريشه يابى معناى لغت intention يكى ديگر از پژوهشگران فلسفى در مقاله‏اى آورده است:

«اكنون واقعيتى وجود دارد كه براى بسيارى از خوانندگان ممكن است، غافلگير كننده باشد، همان طور كه براى من بود و آن اين است كه اولين معناى ارائه شده براى واژه «intend» در لغت نامه و بستر «قصد» يا «طرح» (design) به معناى آن كه مى‏گوييم من طرح يا قصد انجام كارى را دارم، نيست بلكه به معناى «معنا دادن» (to mean) و «دلالت كردن» (Signify) است.» (---->2:11)

اين كه در لغت اين واژه به معناى دلالت كردن و معنا داشتن است، همان، قدر مشتركى است كه واژه معنا يا مقول را از زبان عربى به لاتينى مرتبط نموده است. آنچه حائز اهميت است، اين است كه آيا ميان مفهوم «معنا» و قصديت مى‏توان ارتباطى يافت و اين ارتباط چگونه است؟ در واقع ابن سينا هم از كلمه معنا آنچه را كه مراد مى‏شود در نظر گرفته و به همين سبب معناى دوم واژه (intentio) در زبان لاتينى مفهوم قصديت و يا داشتن طرح است. از اين جا روشن مى‏شود كه ابن سينا در مورد كلمه معنا به صورت ذهنى «مفهوم» در تطبيق با جوهر «مصداق» نظر داشته است و برنتانو همين مفهوم را از ابن سينا در قصديت و حيث التفاتى اخذ نموده است. به بيان ديگر از همان تأثير ارسطويى در شناخت موجودات جزئى و داشتن تصويرى ذهنى از يك مصداق است كه برنتانو به حالات روان شناسانه و بررسى روانى اين پديده ذهنى و ارتباط آن با يك عين و يا دربارگى و متعلق بودنش به يك متعلق پى مى‏برد. به همين سبب است كه در تعريف حيث التفاتى (intentionality) برخى گفته‏اند كه اين واژه از فعل لاتينى "intendere" به معناى «اشاره كردن» و به معناى آگاه كردن از چيزى است. (---->2:1;2:3) اما آنچه مراد برنتانو از اين معنا است همين دربارگى و جهت يافتن به سوى يك عين است و به همين دليل است كه وى فورا تصريح مى‏كند كه «اين تعريف نبايد در اين جا به عنوان معناى يك شى‏ء اخذ شود.»(---->10:2)

به همين وجه است كه برخى از مفسرين برنتانو با گذشتن از مفهوم «معنا براى يك شى‏ء» حيث التفاتى را توانايى ذهن انسانى براى ارجاع به خود اعيان در خارج از ذهن مى‏دانند.(---->11:13) البته در اين جا بايد توجه كرد كه برنتانو نيز، بر اين نكته آگاهى داشته است، كه در بسيارى از موارد ممكن است، اين عين بالفعل وجود خارجى نداشته باشد. او در كتاب ريشه شناخت ما از درست و نادرست مى‏نويسد:

«ارتباطى كه حيث التفاتى ناميده مى‏شود، ارتباط با چيزى است كه مى‏تواند موجودى بالفعل نباشد كه به عنوان يك عين حاضر باشد... شنيدنى نيست، مگر اين كه چيزى شنيده مى‏شود، باور كردنى نيست، مگر اين كه چيزى باور مى‏شود و اميدوارى نيست، مگر اين كه چيزى مورد اميد قرار مى‏گيرد... در مورد ديگر پديده‏هاى ذهنى نيز اين چنين است.» (---->14:7)

به بيان ديگر، برنتانو، هنگامى كه از حيث التفاتى سخن مى‏گويد، از نوعى رابطه بحث مى‏كند كه عين مورد التفات آن، لازم نيست، وجودى خارجى داشته باشد، بلكه هر لايه‏اى از ذهن انسانى، مى‏تواند، لايه‏اى ديگر را به عنوان عين، مورد التفات قرار دهد. بيشتر اين بيان حكايت از آن دارد كه عين در درون التفات قرار مى‏گيرد و پديده‏هاى ذهنى حاوى التفات به همراه عين هستند. اين بيان برنتانو به كمك اصطلاحى كه وى از مدرسيان قرون وسطى وام گرفته بود بهتر و روشن‏تر بيان مى‏گردد و آن «درون باشندگى» (In - existence) التفاتى عين است. برنتانو در اولين دوره فكرى خود در فلسفه‏اش كه تقريبا از سال 1874 تا 1904 مى‏باشد، حيث التفاتى را مبناى درون باشندگى التفاتى عين مى‏دانسته است. در واقع اين لفظ، ترجمه برنتانو از واژه لاتينى «in - esse» به معناى بودن در چيزى است، كه توسط مدرسيان قرون وسطى بكار مى‏رفته است و حالتى را توصيف مى‏كرد كه به آن عرض گفته مى‏شد و در جوهر واقع مى‏شود و بويژه در ارتباط با معرفت‏شناسى، حالتى است كه در آن يك صورت در ذهن وجود دارد. (---->48:4)

برنتانو به همين سبب كنشهايى را كه، به يك عين خارجى مستقيما التفات پيدا مى‏كنند، حيث التفاتى اوليه مى‏نامد كه عين آن نيز عين اوليه است و آن رابطه بين يك كنش ذهنى و محتواى آن كنش است، تا آنجا كه اين محتوا، خود آن كنش نيست. (ديويدبل: 22) به همراه اين مفهوم است كه مفهومهاى عين يا محتواى اوليه و آگاهى اوليه پديدار مى‏شوند. البته بايد توجه داشت كه عين خارجى، در اين جا به معناى پديده فيزيكى نيست، بلكه به معناى عين خارج از حيث التفاتى است، آن هنگام كه التفات به وى حاصل مى‏شده. بدين معنى برنتانو هر كنشى را كه با يك پديده ذهنى ارتباط مى‏يابد، در يك مرحله حيث التفاتى اوليه مى‏داند و در مرحله بعد، اين كنش را به همراه عين آن، خود عين يك كنش التفاتى ديگر مى‏شمارد. ديويد بل مى‏گويد:

«چنين مى‏نمايد كه كنشهاى التفاتى، مى‏توانند بدون آن كه دشواريزا شوند عينهاى اوليه كنشهاى التفاتى باشند. مادام كه كنش التفاتى و كنش مورد التفات، تفاوت در رديف دارند.» (همان: 23)

از سوى ديگر، برنتانو، معتقد است كه، عين ثانوى يك كنش التفاتى، خود آن كنش است و مى‏توانيم بگوييم صورت عين اوليه كنش، شنيدن است و كنش شنيدن، عين ثانوى است. (همان: 25) و (---->139:7) با توجه به آنچه بيان شد، مى‏توان نظريه اوليه برنتانو در حيث التفاتى را كه متعلق به سالهاى 1874 تا 1904 است، تبيين نمود. اين نظريه عين محور است كه در آن پديده التفاتى به سوى خود «اشياء» جهت نمى‏يابد، بلكه به سوى اعيان جهت مى‏يابد كه داراى نوع خاصى از «درون باشندگى التفاتى (يا ذهنى)» هستند. (---->47:14)

به خوبى روشن مى‏شود كه برنتانو، در شناخت خود، از عالم خارج، پديده‏هاى فيزيكى را به عنوان ريشه و اصل و سرچشمه پديده‏هاى ذهنى، لحاظ مى‏كرده است؛ ولى خود پديده فيزيكى را مورد التفات نمى‏دانسته است؛ بلكه نوعى حضور و وجود پديده فيزيكى در درون پديده روانى ـ ذهنى (Psych - Phenomenon) را براى شناخت پايه و مايه اصلى قرار مى‏دهد. و به همين سبب در نظريه اوليه خودش از تئورى حيث التفاتى اصولاً عين محور است.

از اين روى مى‏توان رد پاى تفكر و اعتقاد به وجودهاى ذهنى را به عنوان پديده‏هاى ذهنيى كه حاوى اعيان مورد التفاتند و به كنشهايى كه آنها را مورد التفات قرار مى‏دهند، وابسته مى‏باشند، در برنتانو يافت. در نظريه اوليه برنتانو از حيث التفاتى مى‏توان اركان ذيل را به صورت اجزاء اساسى اين نظريه دسته بندى و ارائه كرد.

1- قصديت يك كنش عبارتست از جهت يافتن به سوى يك عين (يعنى حيث التفاتى كنش)

2- هر كنشى بايد داراى يك عين باشد كه به سوى آن جهت يابد تا اين كه كنش التفاتى باشد. (عين التفاتى)

3- اين اعيان كه كنشها به سوى آنها جهت مى‏يابند و بدون آنها، آن كنشها التفاتى نخواهند بود، «اشياء» معمولى و عادى نيستند، بلكه اعيانى «ذاتى و درونى» هستند كه داراى درون باشندگى التفاتى (يا ذهنى) اند كه درون پديده‏هاى ذهنى حاضر هستند كه اين كنشها به سوى آنها جهت مى‏گيرند.(---->48:14)

بند سوم اين دسته بندى، آن هنگام كاملاً توجيه و تبيين مى‏گردد، كه نوع ارتباط عين يا محتواى التفاتى با پديده ذهنى كاملاً بيان گردد. پيش‏تر گفته شد كه نظريه جزء و كل، در بيان برنتانو از پديده‏هاى ذهنى و ارتباط آن با عين يا محتواهاى التفاتى آنها بسيار مؤثر و روشنگر است.

جزء و كل (Part - whole)

در مطالعات برنتانو، از فلسفه ارسطو و بررسى تفسيرهاى قرون وسطايى از آن، موضوع جزء و كل، در انديشه برنتانو، جايگاه ويژه‏اى يافت.(---->361:4) در واقع برنتانو، به تبيين ارتباط عين با كنش، بر اساس ارتباط بين جزء و كل، گرايش يافت. نظريه مقولات ارسطويى كه حاوى بحثهاى جدى درباره جزء و كل بود، برنتانو را به بحثهاى مهمى در زمينه جزئى‏شناسى (Merology) كشاند. هر چند برنتانو، در تز دكترى خود بيان ارسطويى را از جزء و كل به نقد كشيد، ولى تأثير ارسطو در اين زمينه بر او انكارناپذير است.

ارسطو كه در يك زمان و در يك جهت به وجود بالفعل جزء و كل با يكديگر قائل نبود و لايب نيتس كه فقط به وجود اعيان بدون وجود اجزاء قائل بود، هر دو سخت مورد انتقاد برنتانو، قرار گرفتند.

برنتانو در اين ميان به بيان ديگرى، اجزاء وابسته (Dependent Parts) و اجزاء غيروابسته (independent parts) را تبيين كرد و وحدت تشكيل يافته از اين اجزاء را نيز به وحدت قوى و وحدت ضعيف تقسيم نمود. وحدت قوى در آنجا تشكيل مى‏شود، كه جزء نسبت به كل جزء است، ولى عضو نيست و وحدت ضعيف آن است كه جزء نسبت به كل هم جزء است و هم عضو است. مثلاً گوسفند نسبت به گله هم جزء است و هم عضو است و در واقع كل تشكيل يافته به عنوان گله، داراى وحدتى ضعيف از اجزائى غير وابسته است، در صورتى كه خود گوسفند يك وحدت قوى نسبت به اجزاء وابسته خود دارد كه اجزاء نسبت به كل گوسفند جزء آن هستند ولى عضو آن نيستند.

در واقع كل قوى، متضمن وابستگى دو سويه كل و اجزاء است، اما در كل ضعيف اگر چه به اجزاء بستگى دارد، ولى اجزاء، خود كلهاى قويى هستند و بدين لحاظ از كل مستقلند. (ديويد بل: 41) با اين تبيين ارتباط عين يا محتواى التفاتى با پديده ذهنى را بايد از نوع ارتباط جزء و كل در وحدت كل قوى دانست. از اين رو اگر c، محتواى درون باشنده يك كنش التفاتى a باشد، جزء به معناى دقيق a است. نظريه اوليه حيث التفاتى برنتانو مى‏گويد: عين يا محتواى التفاتى جزء تشكيل دهنده پديده ذهنيى است كه داراى آن است. (همان: 2-41) البته اين ارتباط جزء و كل كه در مورد كنش التفاتى و اعيان و محتواهاى آن گفته شد، در دايره آگاهيهاى اوليه‏اى است كه اعيان اوليه، مورد التفات آنها واقع مى‏گردند، ولى در آگاهى ثانوى كه كنش به همراه عين خود، در واقع عين ثانوى مى‏باشد مسأله پيچيده‏تر است. برنتانو بر اين اعتقاد است كه آگاهى عين اوليه و آگاهى عين ثانوى هر يك پديده‏اى متمايز نيستند، بلكه دو جنبه يك پديده واحد يگانه‏اند. (همان: 45) از يكسو دريافتيم كه به نظر برنتانو رابطه پديده ذهن با محتواى خود يك رابطه كامل و جزء است كه عين در واقع جزء پديده ذهنى به معناى دقيق مى‏باشد و از سوى ديگر در آگاهى ثانوى برنتانو بر اين عقيده است كه پديده ذهنى آگاهى ثانوى، داراى محتوايى است (يعنى خود كنش و عين درون باشنده آن) كه با خود آگاهى ثانوى داراى محتوايى است (يعنى خود كنش و عين درون باشنده آن) كه با خود آگاهى يكى است. ديويد بل اين نكته را تناقضى آشكار در بيان برنتانو از عينهاى اوليه و عينهاى ثانويه و محتواى كنشهاى التفاتى مى‏داند و آن را نقدى بر انديشه‏هاى برنتانو برمى‏شمرد. (همان: 46)

نگارنده اين سطور بر آن است كه در اين جا نيز مى‏توان بيان برنتانو را به نحوى تقرير كرد كه متضمن تناقضى نباشد و آن اجمالاً اين است كه محتوا يا عين التفاتى در ارتباط با پديده ذهنى از آن جهت جزء هستند كه پديده ذهنى، در واقع متشكل از اين اعيان باز نموده است، ولى در آن جا كه ذهن به پديده‏هاى خود مى‏نگرد، اصولاً ذهن غير از اين پديده‏ها چيز ديگرى نيست. و در واقع نمى‏توان رابطه ذهن را با خود پديده‏هاى ذهنى ديگر، مانند رابطه پديده‏هاى ذهنى با اعيان و محتواها مقايسه نمود.

خلاصه كلام آن است كه در نظريه اوليه حيث التفاتى برنتانو، اعيان مورد التفات وجودات جزئى وابسته به ذهن و پديده‏هاى ذهنى هستند، كه وجود بالفعل داشتن آنها و يا منتفى شدن وجود بالفعل آنها، اين وابستگى را از ميان نمى‏برد و اين اعيان بايد بدين شكل درك و فهميده شوند. برنتانو اين وضعيت هستى شناسانه يك موجود بالفعل مانند A را با آن A هنگامى كه مورد تفكر و تأمل قرار مى‏گيرد، مقايسه مى‏كند و مى‏گويد:

«اين دقيقا درست است كه اين A مورد تأمل و انديشه است. زيرا اين A يك A موجود بالفعل است كه در واقعيت وجود دارد. A مى‏تواند بالفعل بودنش منتفى گردد و اما هنوز مورد تفكر بودنش ادامه يابد، تا آن زمانى كه شخص متفكر درباره آن A فكر مى‏كند. و برعكس مى‏تواند مورد تفكر بودنش منتفى گردد، اگر شخصى كه درباره آن فكر مى‏كند، فكر كردنش را متوقف سازد و هنوز موجود بودنش ادامه يابد.» (49: 14 î(

به بيان ديگر، برنتانو، در پى آن است كه بر وابستگى ذهنى اين اعيان مورد التفات دائمى، تاكيد نمايد و از اين روى اعلام مى‏دارد كه:

«هيچ عين مورد التفاتى جداى از هستى اى كه آن را مورد التفات قرار مى‏دهد، وجود ندارد.»(ibid)

در اين بيان برنتانو، رويكرد كاملاً عين محور او، در نظريه اوليه‏اش، از حيث التفاتى بارز و چشمگير است. در حالى كه در نظريه متاخر حيث التفاتى برنتانو، اعيان نقش قبلى خود از دست مى‏دهند و همچون افسانه‏ها يا پندارها تلقى مى‏گردند.

نظريه متأخر حيث التفاتى برنتانو

برنتانو، در اواخر دوران تفكر فلسفى اش و بر اساس تحولات فكرى به نگاه ديگرى در نظريه حيث التفاتى رسيد. اين نگرش كه به نظريه متأخر برنتانو در حيث التفاتى مشهور است، بر اساس اصرار بيش از گذشته برنتانو بر تجربه گرايى استوار مى‏باشد. اساسى‏ترين محور اين نظريه را مى‏توان جزئى‏شناسى (mereology) و يا اصالت بخشيدن به وجودات جزئى دانست. به همين سبب برنتانو به اشياء به صورت يك وجود جزئى مجرد و غير وابسته نگاه مى‏كند. اين نظريه بعدها به رئيسم (reism) شناخته شد. اين نظريه كه نام ديگرى با عنوان (Concretism) دارد، نظريه‏اى است كه هستيهاى پايه‏اى را اعيان انضمامى واقعى مى‏داند. او معتقد بود كه جواهر، انبوه‏هاى جواهر، اجزاء جواهر تنها چيزهايى هستند كه وجود دارند.(788: 11) چيزى به عنوان هستى يا وجود يك عين بطور جداگانه وجود ندارد، و اعيان عدمى نيز موجود نيستند. نتيجه طبيعى اين نوع بينش آن است، كه بگوييم آنچه مورد تفكر و انديشه، به عنوان عين قرار مى‏گيرد، خود عينهاى مجزا و جداگانه هستند.

در اين كه گزاره‏ها و ديگر تركيبات، عين مورد تفكر قرار گيرند، نيز مى‏توان سخن گفت براى مثال مى‏توان اين جمله را كه «تخته سياه است» نام برد. در اين تفكر و انديشه آنچه كه واقعا وجود دارد تخته است و انديشه موجود درباره تخته شكل مى‏گيرد، نه اين كه خود گزاره تخته سياه است، داراى يك عين واقعى باشد.

اين تفكر سخت مورد انتقاد شاگردان و بويژه ماينونگ قرار گرفت. تفسيرهاى ديگر از رئيسم متعلق به كوترابينسكى و ماساريك است، كه مقام بحث اجازه تفصيل در آنها را نمى‏دهد. همان گونه كه بيان شد، برنتانو به سوى نوعى تجربه گرايى محض، كشيده شده است. هر چند نمى‏توان تفسيرهاى فيلسوفان مشائى مسلمان را در اين مورد بى تاثير دانست، ولى ارسطو گرايى برنتانو، در كل تحقيقات وى، از ابتدا تا انتها، سايه سنگينى را بر آراء او انداخته است.

ريچارد سورابجى كه يكى از پژوهشگران معروف، در آثار برنتانوست، مسير اين تاثير و تاثر را در مقاله تحقيقى اش بررسى نموده و بويژه تاثير پذيرى برنتانو را، در مقوله حيث التفاتى از ارسطو و فيلسوفان مسلمان مورد پژوهش قرار داده است.

وى در اين تحقيق نشان مى‏دهد كه برنتانو ريشه‏هاى مفهوم حيث التفاتى را در فلسفه ارسطو و تفسيرهاى بعدى از آن، دريافته است. برنتانو در نظريه متأخر حيث التفاتى، اعيان التفاتى را به عنوان «پندارها يا افسانه‏ها» (---->57:14)( تعبير نموده است. برنتانو از اين تعبير مرادش آن است كه اعيان التفاتى اگر مورد التفات قرار مى‏گيرند خود اصالتى بالذات ندارند و فقط اين نوع ارجاع ذهن است كه نشانگر اعيان خارجى مى‏باشد. پس آنچه كه واقعا در مقوله هستى‏شناسى معقول قرار مى‏گيرد، هستى‏شناسى «اشياء» است كه اين فقط دربرگيرنده موجودات جزئى عينى است. همان طور كه گفته شد اين موجودات جزئى خود جواهرند و بطور كلى چيزى جز اعيان جوهرى نمى‏تواند وجود داشته باشد. پس بدين معنا مفهوم واحد «شى‏ء» كه كلى‏ترين مفهوم تمام اشياء است هر چيزى را كه به نحو واقعى و حقيقى يك عين است، در بر مى‏گيرد. (ibid)

مراد برنتانو آن است كه وجودات جزئى فقط در دايره شناخت قرار مى‏گيرند و اصولاً غير از جواهر چيزى نمى‏تواند مورد التفات باشد، پس اعراض ديگر خود در واقع مورد التفات نيستند و اينها را بيشتر بايد، در چارچوب اشكال بيان و زبان تحليل كرد و آنها را مى‏توان، چون پندارها يا افسانه‏هايى كه از درك نادرست شكلهاى زبانى ما ناشى مى‏شوند، تبيين نمود. در واقع وقتى از، كاغذ سفيد است، سخن مى‏گوييم، عين مورد التفات ما همان كاغذ و وجود جزئى كاغذ است و گزاره‏هايى اين چنين، سفيد بودن را براى كاغذ خارجى، در حد يك بيان زبانى تبيين مى‏نمايد، نه اين كه واقعا سفيد بودن كاغذ نيز جداگانه مورد حيث التفاتى قرار گرفته باشد. در نظريه متأخر حيث التفاتى، برنتانو ويژگى هر فعاليت ذهنى را ارجاع به چيزى به عنوان يك عين مى‏داند و به همين سبب هر فعاليت ذهنى را امرى نسبتمند تبيين مى‏كند و در انتها به اين نتيجه دست مى‏يابد كه آگاهى ظاهرا امرى اضافى است و «چيزى به عنوان يك عين» كه بر حسب آن ارجاع ذهنى تعريف مى‏شود، خود فى نفسه يك «افسانه زبان» است.

پس در نتيجه اين عين مى‏تواند، داراى شأن هستى شناسانه يا وجود هم نباشد. از اين جا برنتانو به ارجاع به يك وضع امور (state of affairs) دست مى‏يابد. اين امر در هوسرل بعدها بسيار بارزتر جلوه مى‏كند. هر چند هوسرل، ماينونگ و تواردوسكى با نظريه متأخر حيث التفاتى به شدت برخورد كردند و آن را مورد انتقاد قرار دادند، ولى شايد بتوان گفت كه تاثيرات برنتانو در نظريه متأخر حيث التفاتى موجب شد كه نظريه‏هاى عين محور، نقاط ضعف خود را چشمگيرتر جلوه دهند و نظريه‏هاى محتوا محور (content - Theory) فرصت ظهور و بروز بيابند.

البته اعتقاد برنتانو به رئيسم بر ديگر اركان فلسفى او نيز تاثيرات بسزائى بر جاى گذاشت و موجب بيانى تكثرگرايانه از ارزشها نزد برنتانو شد. (---->101:11) و حتى بدان جا كشيد كه برنتانو شر مطلق را انكار كرد.(---->102:11)

نظريه متأخر حيث التفاتى برنتانو در برگيرنده پايه‏هاى اساسى تفكر او در شناخت جواهر و موجودات، از يك سو (reism) و گرايشات تجربه گرايانه برنتانو از سوى ديگر است. در اين نظريه عين التفاتى به عنوان يك قطب از ارتباط التفاتى تحليل مى‏گردد. نظرى كه بعدها توسط هوسرل نيز مورد انتقاد قرار گرفته است.

آنچه جالب توجه است، اين است كه برنتانو به نحوى به نوعى از ارتباط التفاتى ( intentional Relation) قائل است، كه بايد مورد تبيين قرار گيرد. اين ارتباط موجب برقرارى رابطه التفاتى ميان ذهن و عين مى‏گردد. در تبيين اين ارتباط است كه شهود برنتانويى، پاى در ميان مى‏گذارد. هر چند هايدگر و هوسرل بر ارتباط التفاتى نقدهاى جدى وارد كردند، برنتانو اغلب از اين ارتباط به نحوى سخن مى‏گويد كه هنگامى كه صوتى شنيده مى‏شود، كنش شنيدن در واقع معلول صدايى است كه خود آن صدا نيز معلول امر ديگرى است. هايدگر اين بيان را به نقد مى‏كشاند و اعتقاد دارد كه حيث التفاتى، ارتباطى بين دو شى‏ء نيست كه اين ارتباط هنگامى كه اين دو شى‏ء وجود داشته باشند، ظهور كند، مانند مسافت مكانى كه هنگامى كه دو عين در كنار يكديگر قرار مى‏گيرند، ظهور مى‏كند. (---->51:4) هايدگر مى‏گويد:

«اين نفس چگونه مى‏تواند، با تجربيات التفاتيش، از قلمرو تجربه فراتر رود و ارتباطى را با يك جهان موجود بپذيرد.» (---->52:4)

شايد به همين سبب است كه برنتانو، از يك ارتباط صرف و صريح سخن نمى‏گويد، و ارتباط التفاتى را يك شبه ارتباط مى‏نامد. (Quasi - relational) اگر از يك سو، مى‏توان عين مورد التفات را، اصولاً يك عين بالفعل ندانست و آن را ملزم به وجود نكرد، پس چگونه مى‏توان از ارتباطى نام برد كه ميان دو شى‏ء به اين نحو برقرار است.

هوسرل نيز به نوبه خود اين بيان برنتانو را به نقد كشيده است و مى‏گويد:

«چنين بيانى دو سوء تفاهم را ايجاد مى‏كند: نخست اين كه ما با يك رويدارد واقعى سر و كار داريم يا با يك ارتباط واقعى ربط مى‏يابيم كه از يك سو بين آگاهى يا نفس و از سوى ديگر چيزى كه متعلق آگاهى است، وجود دارد. دوم اينكه با ارتباط ميان دو چيز كه هر دو در يك سطح واقعى و به طور برابر حاضر هستند، يعنى كنش آگاهى و عين التفاتى، يا با نوعى از ساختار تو در توى محتواهاى ذهنى سر و كار داريم.» (---->568:5)

از بيان هوسرل بدست مى‏آيد كه هوسرل، دو نگرانى اساسى را در بيان برنتانو از حيث التفاتى (هر چند بيشتر در نظر اوليه حيث التفاتى) بيان مى‏دارد. اول، آن كه به نظر هوسرل، بيانات برنتانو ايجاد كننده اين سوء تفاهم است كه يك ارتباط واقعى ميان دو چيز برقرار است، يعنى آگاهى يا نفس از يك سو و شى‏ء متعلق اين آگاهى از سوى ديگر و دوم، اين كه هر دو اين هستيها، در يك سطح برابر از نظر واقعيت نزد آگاهى حضور دارند. يعنى كنش و عين التفاتى، در يك سطح برابر از نظر هستى‏شناسى اخذ مى‏شوند و اين به نظر هوسرل درست نيست.

البته جاى تأمل دارد كه به اين صراحت برنتانو را در اين موضوع متهم به دو اتهام فوق كنيم. زيرا از نوع نگرش برنتانو، نمى‏توان علم را از مقوله اضافه مقولى دانست تا موهم سوء تفاهمات پيش گفته باشد. حتى برنتانو بعدها هنگامى كه بحث مفصل‏تر آن، در باب دريافتهاى درونى را به ميان مى‏آورد، قطعيت و يقينى بودن هر آنچه كه در سطح دريافت درونى نيست را مورد ترديد قرار مى‏دهد. از اين رو صرفا مى‏توان، نقدهاى هوسرل را، در باب بيانات برنتانو، نقدهايى متوجه لوازم نظريه حيث التفاتى برنتانو دانست. دريافت درونى برنتانويى، كه ارتباط مستقيم با شهود برقرار مى‏كند، يقينى‏ترين مرحله علم نزد برنتانوست كه برنتانو آن را لغزش‏ناپذير، غير خطاپذير، و مستقيم مى‏داند. (ديويد بل: 47)

اين تفسير برنتانو كمتر زمينه‏هاى نقد ديگر انديشمندان را بوجود آورد كه بايد در جاى خود مورد بحث قرار گيرد. ولى دستگاه فكرى برنتانو و نوع نگرش او به حيث التفاتى موجب موضع گيريهاى جدى از سوى هوسرل، مانيونگ و تواردوسكى گرديد، و البته آن جا كه برنتانو پديده فيزيكى را جزء مندرج در پديده ذهنى به صورت جزء و كل تفسير مى‏نمايد، از اين ديدگاه نشأت مى‏گيرد كه به نظر برنتانو گويى دو چيز وجود دارد و در نتيجه نقد هوسرل را بسيار موجه مى‏نماياند. هوسرل مى‏گويد:

«دو چيز در اين تجربه وجود ندارد، ما عين را تجربه نمى‏كنيم و در كنار آن تجربه التفاتى جهت يافته به سوى آن را، حتى دو چيز به معناى، يكى جزء و ديگرى كل كه حاوى آن جزء باشد، وجود ندارد، فقط يك چيز وجود دارد و آن تجربه التفاتى است كه ويژگى توصيفى ذاتيش قصديت و التفات در موضوع مورد بحث است. (---->558:5)

بخش سوم: شهود

هر چند تعاريف متفاوت با مضمونهاى گوناگونى درباره شهود ارائه شده است، ولى قدر مشترك همه آنها بر اين معنا دلالت دارد كه شهود (Intution) يك شناخت يا ادراك غيراستنباطى در يك قضيه، مفهوم يا هستى است كه مبتنى بر درك، حافظه يا درون نگرى نمى‏باشد. (---->442:11) اين تعريف بدان معنا است كه اگر كسى مجموع دو بعلاوه دو را مساوى با چهار (4=2+2) بداند، ممكن است، آن را به گونه‏اى شهودى و به طريقى غيراستنباطى از ديگر قضايا دانسته باشد و ممكن است فردى وجود خداوند را به گونه‏اى شهودى و بلاواسطه درك كند. دايره تعاريف عرفانى از شهود بسيار گسترده و وسيع است، ولى آنچه در قلمرو فلسفه از شهود ذكر مى‏شود، شناختى غيراستنباطى و غير استنتاجى از مفاهيم و موجودات است كه در همان مرحله حس نيز آغاز مى‏گردد.

اين مفهوم كه از اساسى‏ترين مفاهيم در پديدارشناسى است، در مباحث شناخت‏شناسى برنتانو و سپس هوسرل جايگاه مهمى را بدست مى‏آورد. اما در برنتانو اين مفهوم ارتباط تنگاتنگى با دريافت درونى پيدا مى‏كند و مفاهيم خودپيدايى، خوددانى و خود دريابى، در اين چارچوب تحليل و تبيين مى‏گردد. برنتانو مى‏گويد: «تنها آموزگار من تجربه است، اما با ديگر انديشمندان در اين باور شريك و سهيم هستم كه اين امر با يك شهود مفهومى (ideal intuition) بتمامه سازگار است.» (ديويد بل: 46)

هم هوسرل و هم برنتانو، در نهايت مؤيد يك الگوى دريافتى، براى دانش انسانى بودند: يعنى در تحليل نهايى ما فقط آنچه را براستى مى‏دانيم كه عملاً و مستقيم دريافت مى‏كنيم. (همان: 47) به روشنى ديدگاه بنيانگذاران پديدارشناسى در مقوله شهود قابل فهم است. برنتانو و هوسرل هر دو بر اين امر تأكيد دارند كه درك انسانى حداقل در آن جا كه مستقيما و بلاواسطه اعيان را درك مى‏كند، قابل اتكا و اعتماد است. تأكيد بر اين نوع، از شناخت و اصرار برنتانو، بر دريافتهاى درونى در واقع، قابل قياس با بحث علم حضورى در ميان فلاسفه مسلمان است. اين تأكيد تا آنجا پيش مى‏رود كه برنتانو ادعا مى‏كند، ما وقتى «سرما» را از طريق حس مى‏يابيم، پس سرما به گونه‏اى عينى در ما وجود دارد. (---->28:4)

بدين شكل، برنتانو سرانجام، هر امر فيزيكى را به نحوى در دريافت درونى تحليل مى‏كند. به بيان ديگر به هر شكل ممكن، علم حصولى از اعيان فيزيكى را به علم حضورى منتهى مى‏سازد. او مى‏گويد: «همه پديده‏ها بايد درونى ناميده شوند» و بدينسان «هر چيز فيزيكى تحت عنوان دريافت درونى در مى‏آيد.»(---->54:4)

در واقع برنتانو بر اين باور است كه عملاً تمامى پديده‏هاى فيزيكى در پديده‏هاى ذهنى مندك گرديده و پديده‏هاى ذهنى، مستقيما در حوزه دريافت درونى، قرار مى‏گيرند. برنتانو با ايجاد تمايزات جدى ميان درون نگرى و دريافت درونى بر آن بود كه اين دو مقوله را از يكديگر بازشناسى كند و جايگاه نفس و پديده‏هاى ذهنى و حالات روانى را در آن تعريف نمايد. از اين رو، همواره در پى آن بود كه با تعيين حدود و ثغور اين مفاهيم، جايگاه دريافت درونى را روشن‏تر بيان نمايد. در نتيجه در جاى جاى مباحث خود در زمينه دريافت درونى به اين تعيين و تحديد حدود، پرداخته است. دريافت درونى بديهى است، در حالى كه مشاهده درونى (inner observation) يا درون نگرى بسيار لغزش‏پذير و ذهنى است. (---->41:4)

از سوى ديگر، برنتاتو همواره، تاكيد داشت، كه اين، يك قانون معتبر روانشناسانه است، كه ما هرگز نمى‏توانيم، توجه خودمان را بر عين دريافت درونى، متمركز كنيم. يا به بيان ديگر، معلوم بالذات دريافت درونى، هرگز نمى‏تواند، خود، مورد توجه ما قرار گيرد و هر گاه، بخواهيم آن را مورد مطالعه قرار دهيم، در يكى از حالات روانى با آن رو به رو شويم. مثلاً خشم را بدون اين كه، بوجهى، آن را تعديل كنيم، نمى‏توانيم، مورد توجه قرار دهيم.

گويا مراد برنتانو آن است كه دريافت درونى همواره در حالات روانى براى ما جلوه و بروز مى‏كند و اين تا اندازه زيادى تاثيرات بحثهاى روانشناسانه هيوم را در فلسفه بر برنتانو نشان مى‏دهد. در واقع درك درونى، از عليت، هر گاه كه بخواهد مورد توجه قرار گيرد، با يك حالت روانى همراه است؛ يعنى توالى پديده‏ها و شناخت درونى و حالت درونى ما از آنها. پس بدين سبب است كه اجسام و وجودات خارجى، كه به عنوان اعيان، در علم فيزيك مورد بحث، قرار مى‏گيرند، خارج از آگاهى قرار مى‏گيرند و بدينسان در واقع شناخته شده نمى‏باشند و يا به نحوى كه برنتانو بيان مى‏كند، آنها شهودناپذير مى‏باشند.(---->42:3) و چون شهودپذير نيستند، اصولاً علم متقنى، به آنها نمى‏تواند پيدا شود. شايد از همين مراحل است كه ايده آليسم، در تفكر برنتانوئى آغاز مى‏شود.

البته منظور از ايده‏آليسم در اين نگرش آن نوع شناختى است، كه هر چند، اساس و پايه آن تجربه و وجودات جزئى است، ولى به سبب آن كه، اين موجودات به چنگ آمدنى نيستند، شكل مى‏گيرد. برنتانو در روانشناسى از ديدگاه تجربى مى‏گويد: «ما از آنچه كه حقيقتا وجود دارد، هيچ تجربه‏اى نداريم، نه از درونش و نه از خودش؛ و آنچه كه ما تجربه مى‏كنيم، حقيقت نيست.» (---->19:6)

عدم شهودپذيرى اشياء عالم خارج، در تفكر برنتانو، جائى براى اثبات و اتقان يقينى عالم خارج، باقى نمى‏گذارد. برنتانو تا بدان جا كه گويد: «من فقط از انديشه‏هاى خودم بطور مستقيم آگاهم.»(---->92:6)و از آنچه در اين انديشه‏ها شهودپذير هستند مى‏تواند به عنوان موجوداتى كه واقعا وجود دارند، سخن بگويد و از آنجا كه همه معرفتها و شناختها، در فلسفه برنتانو بر اساس باز نماها شكل مى‏گيرند و حتى احكام نيز در درون خود، بر اساس باز نماها تشكيل مى‏گردند. از اين رو، بايد ديد كه آيا بازنماها همگى شهودى هستند يا خير و شق ديگر اين بازنماهاى شهودى چه نوع از بازنماها هستند. يكى از مفسرين برنتانو، برخى از اين بازنماها را شهودى دانسته و برخى ديگر را صرفا نمادين مى‏داند و گفته است:

«در مورد هر دو اينها گاهى «اصيل» (Authentic) گفته مى‏شود و گاهى بطور نسبى «غير اصيل» (in Authentic) باز نمائيهاى نمودين، بازنمائيهاى شهودى را پيش فرض مى‏گيرند. تمامى انديشه‏هاى رياضى را نمى‏توان اصيل ناميد، زيرا درك شهودى ما به همان اعداد كوچك نبايد محدودشود. بيشتر تفكرات رياضى و اغلب عمليات رياضى، صرفا سمبليك و نمادين هستند.» (---->48:9:8)تفسير موهانتى، از بازنماهاى شهودين و بازنماهاى نمادين به ايجاد تمايزهاى ميان انواع گوناگون بازنماها و محتواهاى آنها مى‏تواند، مربوط گردد. شايد دليل اصلى اين نكته، در آن باشد كه در نظريه برنتانو، هيچ تمايز ديگرى، در مورد ويژگى كنشى بازنمائى وجود ندارد. (---->59:9) باز در اين جا تعريف كنش و اين كه تمايزهاى ميان كنشها در آنجا مربوط به دريافتهاى درونى هستند و يا به دريافتهاى بيرونى مربوط مى‏گردند، نقش مهمى را ايفا مى‏كند. كنش، دريافتى درونى است، اگر عين التفاتى آن يك پديده ذهنى باشد. و كنش، دريافت بيرونى است، اگر عين آن پديده‏اى فيزيكى باشد. (ديويدبل: 48) ارتباط يافتن كنشها با اعيان خود در نوع دريافته است. اگر يك پديده ذهنى، مورد التفات يك كنش التفاتى قرار مى‏گيرد و پديده ذهنى، در آن جا، عين التفاتى است، نوع دريافتى كه صورت مى‏پذيرد نيز، دريافت درونى است. و اگر يك پديده فيزيكى، مورد التفات قرار بگيرد، دريافت بيرونى خواهد بود. با آن كه بايد در نظر داشت كه پديده فيزيكى به معناى عين‏هاى فيزيكى نيست، بلكه در واقع نوع پديدار شدن عين‏هاى فيزيكى براى ما مى‏باشند. (همان)

بدين سبب اصولاً خود عين‏هاى فيزيكى در هيچ نوع از اداركى، در دسترس قرار نمى‏گيرند و از اين رو برنتانو، امكان دسترسى به مقيمان جهان بيرونى را قبول ندارد و تمايز او بين پديده‏هاى ذهنى و فيزيكى، در عمل تمايز بين كنشها و محتواهاى آنهاست. (همان: 50-49)

در واقع آنچه قابل اعتماد است نوع ادراكى است، كه به پديده‏هاى ذهنى، تعلق مى‏گيرد و به نحوى مى‏توان گفت كه اين معلومهاى بالذات هستند كه قابل ادارك و شهود پذيرند و در واقع شهود در برنتانو، شناخت همين پديده‏هاى ذهنى است كه نزد نفس حاضر است و نفس با شهود آنها، به نحو علم حضورى، تنها امور يقينى را مى‏تواند بدست مى‏آورد.

البته برنتانو اين ادارك را، دريافت درونى مى‏خواند و بين آن با درون نگرى، تمايز جدى قائل مى‏شود. اتقان اين شناخت، بدان سبب است كه تنها اين پديده‏ها هستند، كه همان گونه كه به نظر مى‏رسند، باشند، به راستى هستند. (همان) با همه اينها و با تكيه مطلق، بر شهود به اين معنا، باز برنتانو تجربه گراست و ادراك را مديون و مرهون آن هسته فيزيكى مى‏دانست كه درون پديده فيزيكى جاى دارد و آن پديده فيزيكى در يك كنش ذهنى به پديده ذهنى راه مى‏يابد و شناخت نفس بدين پديده ذهنى حاصل مى‏شود. بدين شكل هر چه شكل مى‏گيرد از حواس سرچشمه مى‏گيرد و حواس هم جز با وجودات جزئى با چيزى سر و كار ندارد. بدين سبب است كه مى‏گويد:

«فقط وجودات جزئى عينى وجود دارند و عين التفاتى به عنوان جزء يا عَرَض يك كل جوهرى عينى واحد تلقى مى‏شود.» (---->50:4)

از سوى ديگر برنتانو هر نوع وجودى را براى عين التفاتى رد مى‏كند و آن را داراى هيچ نوع خاصى از هستى نمى‏داند و در بسيارى از نامه هايش به مارتى و ديگران به شدت همه انواع مبنا قراردادن هستى‏هاى ذهنى را (وجودات ذهنى) - و اين نامى بود كه او بر اين هستى‏هاى افلاطونى مى‏گذاشت - رد مى‏كرد. اين تعلق خاطر صرف به وجودهاى جزئى، برخى مانند كوتورابينسكى را، بر آن داشت كه او را معتقد به «رئيسم» بدانند.

نگارنده اين سطور بر اين عقيده است كه برنتانو، در اواخر عمر خود، با تحليل ارائه شده در نظريه اوليه خود از حيث التفاتى دريافت كه اين مبنا نمى‏تواند اتقانى را كه وى دل در بند اثبات آن داشت، عرضه كند. به همين سبب و با گرايش تندى كه وى به تجربه گرائى عصر خويش داشت - كه تحت تاثير استيلاى علم تجربى بر آن دوران بود - كوشيد تا با استحكام بخشيدن به ارتباط ميان ذهن و عين، نوعى ادارك مستقيم را ميان نفس و اعيان برقرار نمايد و تلاش كند كه تا با حفظ ارتباط ذهن و عين، فلسفه خود را بر اساس شناخت مستقيم اعيان سامان دهد. از يكسو با همه استدلالها نتوانست اشياء جهان بيرونى را به چنگ آورد و از سوى ديگر كوشيد كه علم انسان را به شناخت پديده‏ها منحصر سازد و در اين ميان پديده‏هاى فيزيكى را در كانون پديده‏هاى ذهنى قرار داد و نوع شهود پذيرى پديده‏هاى ذهنى را مبناى ادارك مستقيم انسانى ساخت.

دستگاه فلسفى برنتانو غير از دل مشغولى خاص او به اتقان فلسفه بعدها مورد انتقاد قرار گرفت كه ما تنها به چند انتقاد خاص از هوسرل در اين زمينه بسنده خواهيم كرد، ولى قبل از وارد شدن به انتقادات هوسرل، گفتنى است كه انديشه‏هاى هوسرل در بسيارى از مراحل تكوينى خود وامدار جدى برنتانوست.

با آن كه هوسرل بيش از دو سال را به صورت مستقيم نزد برنتاتو تحصيل نكرد، ولى همواره و هميشه در جاى جاى آثار خود با نقل گفتار برنتانو و انديشه‏هاى او با تكريم از ژرف انديشيهاى برنتانو دين خود را به او ادا كرده است.

قابل ذكر است كه هوسرل در بسيارى از مباحث به بررسى و نقد نظرات برنتانو پرداخته است؛ اما آنچه ما در اين مقاله مختصر مى‏آوريم، برخى از جستارهائى است كه هوسرل در كتاب پژوهشهاى منطقى خود در باب حيث التفاتى و آگاهى ارائه نموده است. هر چند هوسرل روانشناسى توصيفى را مبناى ورود به پديدارشناسى مى‏دانست و اصولاً پژوهشهاى منطقى را بر اساس رويكرد روانشناسانه توصيفى نگاشته است، ولى اين بدان معنا نيست كه در تمامى مراحل واركان بحث، توافقى ميان برنتا نو و هوسرل برقرار باشد.

بخش چهارم: نقدهاى هوسرل

هوسرل با تاكيد بر اين كه، يكى از برجسته‏ترين كارهاى برنتانو، فرق نهادن ميان پديده‏هاى ذهنى و فيزيكى است و اين در روانشناسى توصيفى از مهمترين مباحث است به نقدى در اين مورد پرداخته است و مى‏گويد:

در ميان مرز بنديهاى بين مقوله‏ها در روانشناسى توصيفى، به لحاظ فلسفى، هيچ چيزى برجسته‏تر و پراهميت‏تر از آنچه كه برنتانو تحت عنوان، پديده‏هاى ذهنى، طرح كرده است، نمى‏باشد و اين اصطلاح بوسيله برنتانو در تقسيم مشهودش در پديده‏ها به ذهنى و فيزيكى بكار گرفته مى‏شود. (---->552:5)

هوسرل پس از ذكر اهميت اين تقسيم بندى، در نقد آن مى‏گويد:

«مى‏توان نشان داد كه همه «پديده‏هاى ذهنى» به معناى يك تعريف محتمل روانشناسانه پديده‏هاى ذهنى به معناى «كنش‏هاى ذهنى» برنتانوئى نيستند و از سوى ديگر بسيارى از «پديده‏هاى ذهنى»، واقعى تحت عنوان سر فصل ابهام‏آميز» پديده‏هاى فيزيكى، برنتانو در مى‏آيند.» (ibid)

هوسرل ضمن اين كه عنوان پديده‏هاى فيزيكى برنتانو را ابهام‏آميز مى‏خواند، مى‏خواهد نشان دهد كه همه پديده‏هاى ذهنى را، به آن معنائى كه برنتانو در نظر دارد، نمى‏توان پديده ذهنى شمرد.

اين بيان هوسرل نشانگر آن است، كه وى در تفكيك ميان پديده‏هاى ذهنى و پديده‏هاى فيزيكى برنتانو، نمى‏تواند با او به يك نظر مشترك برسد و بسيارى از حالات و يا پديده‏هائى را كه برنتانو ذهنى مى‏داند، وى دست كم پديده‏اى غير ذهنى يا حتى فيزيكى مى‏انگاشته است. به همين سبب مى‏گويد. «ارزش مفهوم برنتانوئى پديده‏هاى ذهنى به هر حال بطور كامل مستقل از اهدافى است كه الهام بخش آن بوده است.» (ibid)

به هر حال در نظر هوسرل احساسات و مجموعه احساسات پيچيده تمايزهائى را كه برنتانو در تقسيم پديده‏هاى ذهنى و فيزيكى قائل مى‏شود، مخدوش مى‏سازد و هوسرل از تقسيم اين پديده‏ها، بوسيله ذات خارج گرديده و در واقع ملاك اين تقسيم را، بيرون از ذاتيات خود پديده‏ها مى‏برد و مى‏گويد: شيوه و نحوه ارجاع آنها ملاك اصلى تقسيم بندى برنتانوست و خود پديده‏ها نمى‏توانند، با ويژگيهاى ذاتيشان ملاك اين تقسيم بندى باشند؛ بويژه اين معيار را هوسرل، در تقسيم بندى برنتانو، در مورد پديده‏هاى ذهنى به بازنماها، احكام و تمايلات صراحتا ابراز مى‏دارد و مى‏گويد:

«طبقه بندى شكل يافته برنتانو در پديده‏هاى ذهنى به بازنماها، احكام و تمايلات (پديده‏هاى عشق و نفرت) آشكارا مبتنى بر حالت ارجاع هستند كه در اين حالت است كه اساسا اين سه نوع تفاوت كاملاً متمايز مى‏گردند (با اين كه هر يك از اين اشكال ويژگيهاى ديگرى را مى‏پذيرد.)» (----> ibid554)

بايد متذكر شد كه تفسير هوسرل، از تمايز ميان اين پديده‏ها و ارجاع اين تمايز به شيوه ارجاع پديده‏ها و حالت آنها مبتنى بر نظريه عين محورى است كه برنتانو در نظريه حيث التفاتى خود سخت دل در بند آن داشته است و البته طعنه هوسرل، در اين كه هر يك از اين اشكال، ويژگيهاى شكل ديگرى را نيز، مى‏پذيرد، نشانگر آن است كه هوسرل به تمايزگذاريهاى ذاتى كه برنتانو بيان مى‏داشته است، اعتقادى نداشته و بيشتر مى‏كوشيده است تا به نحوى رأى برنتانو را در اين زمينه تاويل نمايد.

با اين وجود هوسرل تاكيد مى‏كند كه ما چه تقسيم بندى برنتانو را در پديده‏هاى ذهنى موفق بدانيم و چه ندانيم، اين موضوع پر اهميتى نيست، بلكه آنچه براى ما اهميت دارد تفاوتهاى اساسى ويژه اين ارتباط يا قصديت التفاتى است. وى در تفسير نكته خود مجددا اشعار مى‏دارد كه: «حالتى كه در آن يك بازنمائى صرف به عين اش ارجاع مى‏شود، با حالتى كه يك حكم، وضع امور خود را صادق يا كاذب مى‏خواند، متفاوت است.» (ibid)

هوسرل، بر آن است كه شيوه ارجاع تصور با تصديق كاملاً فرق دارد. در تصور ارجاع به عينى كه صورت آن در وجود ذهنى تصوير مى‏شود با تصديقى كه بايد حمل شدن محمولى بر موضوعى را صادق يا كاذب بداند، تفاوتى اساسى دارد. به نظر مى‏رسد كه رأى هوسرل صائب باشد. ارجاع يك تصور به غول شاخدار با ارجاع به اين كه، غول شاخدار وجود ندارد، نشانگر دو نوع ارجاع است و تفاوت در پديده‏هاى ذهنى را بهتر است، به اين نحوه ارجاع تحويل نمائيم، تا به ذاتيات خود پديده‏ها.

به نظر مى‏رسد كه اين تفاوت در ارجاع را، در فلسفه اسلامى، بتوان با وضعيت تصور در تصديق و تطبيق آنها با نفس الامر خود تحليل نمود. در هر تصورى كه مطابقت با نفس الامر وجود دارد، مى‏توان آن تصور را، بازنمائى، از يك ادراك حسى بيرونى گرفت، مانند تصور درخت كه از يك بازنمائى متحد از حس سرچشمه گرفته از پديده فيزيكى درخت مى‏باشد، در حالى كه تصديق اين كه «درخت چنار بلند است» ارجاع يك تصديق به وضع امور خودش، يعنى بلندى درخت مى‏باشد. بديهى است كه اين دو ارجاع كاملاً با يكديگر تفاوت دارد، اگر چه هم تصور درخت و هم تصديق اين كه درخت چنار بلند است، دو پديده ذهنى هستند، كه داراى وجود ذهنى خاص خود مى‏باشند؛ ولى تطبيق اين دو وجود ذهنى، با وضع امور خود، كاملاً متفاوت و نشانگر حالات ذهنى است كه بر اين دو وجود مترتب مى‏باشد.

هوسرل نيز، در آثار برنتانو، اين مفهوم را رديابى مى‏كند كه تفاوت در ارجاعات را بايد ملاك و معيار تفاوت ميان بازنماها و احكام دانست و عينهاى مورد التفات را در هر يك بايد بازشناسى نمود. تجربيات التفاتى و محتواهاى آنها بايد به دقت مورد بررسى قرار گيرند و تفاوتهاى ذاتى و غير ذاتى آنها تبيين و تحليل گردد. تفاوتهاى اساسى در برداشتهاى عين محور با محتوا محور نيز، خود، از همين ديدگاهها ريشه مى‏گيرد.

برنتانو كه سخت علاقمند به نظريه عين محور، در تبيين ديدگاههاى معرفت شناسانه خود بود و اعيان را در همه حالات، هستى دورن باشنده در التفاتها، تلقى مى‏كرد، در پى آن بود كه هر معرفتى را حاصل از بازنماها دانسته واعيان را، درون بازنماها، به پديده‏هاى ذهنى تحويل نمايد.

اتكاء بيش از اندازه برنتانو، بر مفهوم بازنماها، از همين جا ريشه مى‏گيرد، زيرا در صدد يافتن پايه‏هاى تجربى براى شناخت بود و بر اين اساس، هوسرل بر مفهوم، بازنما نيز، نقدهائى را وارد كرده است و اصولاً ابتناء هر پديده ذهنى را بر يك بازنما مورد پرسش قرار داده است و خود از برنتانو نقل مى‏كند كه دومين ويژگى يك پديده ذهنى نزد برنتانو كه براى ما نيز حائز اهميت است، اين است كه پديده‏هاى ذهنى يا بازنما هستند و يا بر بازنماهايى مبتنى مى‏شوند. هوسرل در ذيل اين مطلب آورده است كه:

«اين ويژگى، ظاهرا نقطه آغاز مناسبى براى پژوهشهاى ما نمى‏تواند باشد. زيرا اين تعريف، مفهومى از بازنما را پيش فرض مى‏گيرد كه هنوز نيازمند توضيح است، قائل شدن به تمايزات در كاربردهاى كاملاً ابهام‏آميز واژه‏اى، دشوار است.» (566: ibid)

البته برنتانو، خود نيز، مفهوم مورد نظرش از بازنمائى را كاملاً نشكافته است و همان گونه كه ديده شد، آن را به نحوى كه لاك و هيوم، مفهوم تصور را بكار گرفته بودند، بكار مى‏گيرد. اگر بتوان با تسامح پذيرفت كه در نظر برنتانو، مفهوم بازنما، با تصور همترازى دارد، در نتيجه اين كه پديده ذهنى خود، يك تصور است يا بر يك تصور مبتنى مى‏شود، نمى‏توان مناقشه‏آميز تلقى نمود و يا ابهام‏آميز تعبير كرد. اما بعدها خواهيم ديد كه هوسرل در تفصيل دادن اين انتقاداتش از اين مفهوم، تلقى ديگر برنتانو را از مفهوم بازنما مراد مى‏كند و آن را به نقد مى‏كشد.

از سوى ديگر، هوسرل، برخى از واژه‏ها را نيز مبهم و ترديدآميز مى‏داند. يكى از اين واژه‏ها، واژه «پديده» است. هوسرل در پژوهشهاى منطقى، يادآور مى‏شود كه:

«واژه «پديده» آكنده از خطرناك‏ترين ابهامات است و آن گونه كه توسط برنتانو، بيان گرديده است، حاكى از يك باور كاملاً ترديدآميز نظرى است؛ يعنى اين نظر، كه هر تجربه التفاتى يك پديده است.» (557: ibid)

اين اعتقاد هوسرل بيشتر متوجه آن بخش از بيانات برنتانوست كه مى‏كوشد تا هر تجربه التفاتى را يك پديده بداند. به نظر هوسرل، چون پديده در كاربرد فراگيرش - كه مورد استفاده برنتانو نيز هست - به معناى عينى است كه بدين گونه ظاهر مى‏شود. اين معنا مستلزم آن است كه هر تجربه التفاتى، نه فقط به سوى اعيان جهت يابد، بلكه خودش نيز عين تجارب التفاتى معينى قرار گيرد. (ibid)

به نظر هوسرل اگر پديده با تجربه التفاتى همترازى معنائى داشته باشد و هر تجربه التفاتى يك پديده باشد، از آنجا كه پديده‏ها مى‏توانند، عين تجارب التفاتى قرار گيرند، پس هر تجربه التفاتى از آن جهت كه ماهيتى التفاتى دارد، فقط بايد، به سوى اعيان معطوف باشد و ديگر در عين حال خود نيز نمى‏تواند، مورد التفات تجربه‏اى ديگر قرار گيرد. (2: 14 î( در نظر هوسرل اين بيان حاوى تناقضى آشكار است و نمى‏تواند بدين نحو قابل دفاع فلسفى باشد. اما از ديدگاه برنتانو كه نگرشى ارسطوئى بر ديدگاههاى او حاكم بوده است، اين كه يك تجربه التفاتى از يكسو خود تجربه باشد و از سوى ديگر عين يك تجربه التفاتى ديگر باشد، نمى‏تواند مستلزم تناقضى باشد، كه هوسرل در پى كشف و آشكار كردن آن است.

در مرحله‏اى ديگر، هوسرل، دو اشكال اساسى را بر برنتانو وارد مى‏كند. قبل از پرداختن به اين دو نقد بر آراء برنتانو، در تجربيات التفاتى بايد متذكر شد كه اصولاً هوسرل قصد ندارد كه موضوع و صفت حيث التفاتى را بر هر پديده ذهنى تحميل كند و هر رويداد ذهنى را به نحوى تجربه التفاتى بداند.

بيانات برنتانو، در زمينه ارتباطات التفاتى ميان فرد مدرك و عين التفاتى و يا به بيانى ديگر ميان آگاهى يا نفس از يكسو و شى‏ء متعلق آگاهى از سوى ديگر، در نظر هوسرل موهم دو سوء تفاهم اساسى است، كه قبلاً به آن اشاره گرديد و اما هوسرل بر خلاف برنتانو كوشش نمى‏كند تا هر پديده ذهنى را التفاتى بداند، بلكه مى‏كوشد تا نشان دهد كه اصولاً فقط يك چيز وجود دارد و آن تجربه التفاتى است كه از سوى نفس در شناخت اشياء رخ مى‏دهد، اين تجربه نيز بين دو چيز واقع نمى‏گردد، بلكه فقط يك پديده است كه رخ مى‏دهد، و آن همان تجربه التفاتى است كه ويژگى آن قصدى است كه در آن تجربه نهفته است.

بدين نحو در نظر هوسرل اصولاً فقط اين رابطه التفاتى وجود دارد و هر جا كه اين رابطه التفاتى وجود داشته باشد، يك عين نيز به نحو التفاتى حاضر است و اساسا اين ارتباط التفاتى با عين التفاتى در اين جا به يك معنا هستند.

هوسرل حتى اين نوع از ارتباط را با اعيان ذهنى نيز برقرار مى‏كند، به اين معنا كه اين تجربه ممكن است، در آگاهى همراه با التفاتش وجود داشته باشد؛ هر چند كه عين هرگز وجود نداشته باشد و شايد كه آن عين نيز قابليت وجود داشتن نيز، نداشته باشد. (558: ibid)اين اظهار بدان معنا است كه از نظر هوسرل، اين عين لازم نيست كه حتما با يك وجود خارجى تعريف گردد، حتى مفهومى كه ممكن است، مصداقش هرگز وجود نداشته باشد، يا اصلاً نتواند كه وجود پيدا كند نيز، مى‏تواند مورد التفات قرار گيرد.

در اين مرحله نيز ممكن است، بتوان مفهوم نفس الامر را نيز مجددا در مبانى فلسفى هوسرل نيز سراغ كرد. براى مثال در قضايائى كه ذهن مى‏سازد و اصلاً داراى موضوع خارجى متحقق نيستند التفات مورد نظر هوسرل بدان عينى تعلق مى‏گيرد كه وضع امور ويژه و خاص اين مفهوم است، چه اين مفهوم اصولاً داراى ما به ازاء خارجى باشد يا نباشد و يا آن كه مابه ازاء خارجى آن هرگز نتواند در ظرف تحقق، متحقق گردد.

بايد متذكر گرديد كه هوسرل، به فراخور بحثهاى خود، در زمينه‏هاى مختلف گاه متعرض نكاتى مى‏گردد كه وجه امتياز آراء او با برنتانوست. هر چند با نگرش در اين اختلاف نظرها مى‏توان دريافت كه يكى از پايه‏اى‏ترين خاستگاههاى اين اخلافات و رويكردهاى هوسرل و برنتانو در نظريات عين محور و محتوايى محور مى‏باشد، با اين همه، آنچه روشن است، اين است كه هوسرل بيش از هر كس ديگرى از ميراث برنتانو بهره‏مند گرديده است و پديدارشناسى خود را بر اساس ايده‏ها و تفكرات روانشناسانه توصيفى برنتانو، پايه گذارى نموده و پژوهشهاى منطقى را كاملاً بر اين اساس بنيان گذاشته است.

منابع

1 - بل، ديويد، انديشه‏هاى هوسرل، ترجمه: فريدون فاطمى چاپ اول، تهران، نشر مركز 1376.

2- David woodruff smith and Ronald Mcintyre, "Husserl and intentionality" first edition,london reidel publishing campany, 1982.

3- Daniel, C.Dennett "intentionality" oxford Companion to mind london 1987.

4- Dermot, Moran, Intraduetion to phenomenology first edition london Routledge 2000.

5- Edmund Husserl, "Logical investigations", translated by.J.N. finday, by Routledge and keganpaul, First edition. london, 1970.

6- Franz Brentano. "psychology from an empricalstand point" london Routledge and keg an 1973.

7- franz Brentano, "the origin of", our knowledge of right and wrong edited by chiBolm, firstedition routledge and kegan Paul 1969.

8- From the Cambrige Companion to Husserl, First edition, Barry Smith and David Smith, Cambridge press, London, 1995.

9- J.N.MOHNTI, the development of Hussel's thought.

10- Paul Edwards, "Encyclopedia of philosophy", intentionality

11- Robert AUdi, "the cambridge dictionary of philosophy" second edition london, cambridge university press, 1999.

12- Rollo May. "intentionality, the heart of human will".

13- Seppo Sojama. "A historical introduction to pheromenology" first edition' london crom helm. 1987.

14- Smith and Mcintyre, "Husserl and intentionality" first edition, london, Redel Publishing company co 1982.

1 - دانشجوى دكترى رشته فلسفه دانشگاه تربيت مدرس.

/ 1