بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدیدبررسى تحليل اراده و آزادى اراده از ديدگاه توماس آكوئيناس گيتا مقيمى(1) چكيده: در اين نوشتار، تبيين توماس آكوئيناس از معناى اراده و توانايى اين تبيين در توجيه برخى مسائل مربوط به اراده بررسى مىشود. آكوئيناس نفس را جوهرى واحد مىداند كه قواى بسيارى متمايز از آن و عارض برآنند. او نظر ارسطو را مبنى بر وجود قوه شوقيه به عنوان قوهاى جدا از ساير قوا در نفس مىپذيرد و در تقسيم بندى شوق، قائل به دو نوع شوق است: شوق حسى و شوق عقلى، كه اوّلى وابسته به احساس و دومى وابسته به فهم عقلانى است. شوق عقلى، اراده ناميده مىشود. آكوئيناس همچنين قائل به آزادى اراده است كه علامت مشخصه اين امر، انتخاب است. در اين صورت بايد پذيرفت كه اراده همان گونه كه از عقل تأثير مىپذيرد، از شوق حسى هم اثرپذير است و خود آكوئيناس نيز اذعان به اين امر دارد. اما با توجه به عقلانى بودن اراده، پذيرفتن اين مطلب دشوار است و از اين رو آزادى اراده به خوبى قابل تبيين نيست. واژگان كليدى: اراده، قوه شوقيه، انتخاب. مقدّمه: بحث درباره اراده يكى از موضوعاتى است كه در عالم فلسفه نقش مهمّى در مباحث اساسى متافيزيك، اخلاق، علم النفس و كلام داشته است. از جمله مباحث مهم مطرح شده پيرامون اين موضوع عبارتند از: آزادى اراده، ارتباط اراده با افعال انسان، رابطه عقل و اراده و نيز اراده انسان در ارتباط با اراده خداوند. در تمام بحثهاى مربوط به اراده ابتدا بايد جايگاه و معناى اراده را به عنوان يك اصطلاح فلسفى كليدى، معلوم و مشخص نمود. اهميت اين موضوع وقتى بيشتر روشن مىگردد كه توجه داشته باشيم همگان «اراده» را به معناى واحد بكار نمىبرند. پس وقتى كه قصد داريم در يك نظام فلسفى به بررسى مباحث مربوط به اراده بپردازيم در قدم اوّل بايد تحليلى را كه آن نظام فلسفى از اراده بعمل آورده است مورد مطالعه قرار دهيم. اين مقاله عهده دار تبيين معناى اراده در نظام فلسفى توماس آكوئيناس و بررسى و نقادى آراء اين فيلسوف بزرگ مسيحى در باب آزادى اراده با توجه به تبيين مذكور است. 1ـ سابقه بحث اراده پيش از آكوئيناس بحث از اراده سابقهاى ديرين دارد و مىتوان رد پاى اين مبحث را تا فلسفه يونان پى گرفت. اگرچه در مباحث نخستين در اين باب و در نزد فيلسوفانى نظير افلاطون و ارسطو، اراده فاقد مفهوم دقيق (لااقل به معناى امروزى آن) است، ليكن رفته رفته اين بحث جايگاه خاص خود را مىيابد؛ چنانكه امروزه يكى از مهمترين و تأثيرگذارترين موضوعات محسوب مىگردد. افلاطون با قراردادن عقل، اراده و شهوت بعنوان اجزاء سه گانه نفس، عنصر عقلانى را به ارابهرانى تشبيه مىكند كه اراده و شهوت همچون دو اسب خوب و بد ارابه او را پيش مىبرند. او عقل را وجه تمايز انسان از حيوانات درنده مىداند در حاليكه اراده و شهوت بين انسان و حيوان مشتركند. از ميان دو جزء اراده و شهوت نيز اراده شريفتر است؛ چرا كه يار و ياور عقل محسوب مىشود و يا بايد اينچنين باشد. (افلاطون: ج 2، صص 230-229) عليرغم اينكه اراده مفهومى واضح در سخنان افلاطون ندارد در عين حال اصالت و تقدمى كه براى عقل در مقايسه با اراده قائل است بخوبى هويداست. در مورد ارسطو بايد گفت كه سخن او درباره انتخاب و تعريف انتخاب به ميل معقول يا تمايل مسبوق به انديشه نسبت به امورى كه انجام آنها در توان ماست، (Aristotle: P.58-III.4 [IIIa9]) حاكى از آن است كه او تصور و انديشهاى در باب اراده داشته است كه به مفهوم امروزى آن تا حدى نزديك است؛ زيرا انتخاب را با ميل به تنهايى و يا با عقل به تنهايى يكى نمىگيرد بلكه آن را بعنوان چيزى مستقل مورد ملاحظه قرار مىدهد. ارسطو نيز بمانند افلاطون قائل به اصالت عقل در مقايسه با اراده است. اما برخلاف عقل گرايى مشهود نزد افلاطون و ارسطو در فلسفه يونانى، در قرون وسطى نزد مسيحيان، على الخصوص آنهايى كه فرهنگ لاتينى داشتند، توجه به مفهوم اراده و اختيار در مقام اول قرار گرفت. دغدغه فكرى اين فيلسوفان در باب تبيين چگونگى اختيار انسان، مودى به اين نتيجه شد كه اين امر ناشى از استعداد انسان به متعين ساختن خويش از درون است. در نزد اين گروه اراده صاحب خويش است و هيچ چيز بيش از خود اراده، در معرض مستقيم اراده نيست، اراده بدين سبب مختار است كه از خود برمى خيزد. (ژيلسون: ص 473) آگوستين(St.Augustine) ضمن تركيب اصالت عقل يونانى و تأكيد مسيحيت بر عشق و ايمان، اراده را بر عقل مقدم دانست و بدينسان بر اهميت اراده هم در انسان وهم در خداوند در كليه حوزههاى روانشناختى، اخلاقى، كلامى و مابعدالطبيعى افزود. آنسلم نيز از حيث مشرب فلسفى به آگوستين نزديك بود. از نظر او وقوع فعل ارادى به صرافت طبع است. آنچه كه او در اين باره بيان كرد به نحو قاطع در فلسفه دونس اسكوتوس (Duns Scotus) مطرح گرديد. دوس اسكوتوس عدم تعين اراده را حاكى از علو مرتبه آن مىدانست. او همچنين بر اراده الهى بعنوان منشأ و ضمانت اجرايى اخلاق تأكيد مىنمود.(Ibid) البته نبايد از نظر دور داشت كه همه فيلسوفان قرون وسطى در زمينه اراده تا اين حد فرا نرفتهاند. عدهاى از آنان در اين مورد ترديد داشتند كه بتوان صدور فعل اختيارى از انسان را تنها براساس اراده مبتنى ساخت. ارسطو و پيروانش تأكيد كرده بودند كه عزم ارادى مسبوق به تصميم عقلى است. بوئتيوس كه انتقال دهنده منطق كلاسيك يونانى از ارسطو، رواقيون و نوافلاطونيان به حكماى اسكولاستيك در قرون وسطى بود بوضوح يك عقل گراى به تمام معنا محسوب مىشد. طبق نظر او اراده فاعل تنها از آن نظر مقرون به اختيار است كه به حكم عقل انجام مىگيرد. و اما توماس آكوئيناس برطبق روش هميشگى خود كوشش نمود تا آراء متقابل را در اين زمينه متعادل سازد.(ژيلسون، ص 478 و 479) و اما بررسى ميزان موفقيت او در اين مورد مستلزم مطالعه ديدگاه او درباره ماهيت اراده و نيز اختيار است. از آنجايى كه توماس آكوئيناس اراده را قوّهاى(Power) از قواى نفسانى مىداند لذا براى تحليل سخن او در باب ماهيّت اراده ابتدا بايد ببينيم كه از نظر او اراده د رتقسيم بندى قواى نفسانى چه جايگاهى دارد؟ براى اين كار مطالعهاى اجمالى در انواع نفس و تقسيمبندى قواى آن لازم است. 2ـ نفوس حيوان و انسان از حيث ماهيت و قوا در نزد آكوئيناس آكوئيناس در تعريف نفس و تقسيمبندى قواى نفس ديدگاه ارسطو را مىپذيرد. ارسطو يك تعريف كلى براى نفس قائل است و آن را كمال اول براى جسم طبيعى كه داراى حيات بالقوه است، مىداند.(ارسطو: ص 78) او سپس نفس را اصل و مبدأ قوا معرفى مىكند. قوا در واقع تواناييهاى (Potentialities) نفس محسوب مىشوند و تمايز قوا از يكديگر براساس فعل و متعلق هريك از آنهاست. براساس همين قواست كه مىتوان قائل به سه نوع نفس يعنى نباتى، حيوانى و انسانى شد،(Aquinas, 1970, Vol: 11, P. 191ad123) و هريك از نفوس سه گانه برحسب قواى آن قابل تعريف است. ارسطو قوا را به پنج دسته تقسيم مىكند: قواى غاذيه، قواى حسى، قواى شوقيه، قواى حركتى و قواى عقلى.(ارسطو، ص 94) آكوئيناس متذكر اين نكته مهم مىگردد كه قواى شوقيه كه در تقسيم بندى قوا از سوى ارسطو به چشم مىخورد موجب تفكيك نوع ديگرى از حيات نمىشود؛ زيرا شوق، خصوصيتى است كه ضرورتا به دنبال دانستههاى(Sense Knowledge) حسى مىآيد. (Aquinas 1954-P.200)اما در عين حال او نظر ارسطو را مبنى بر اينكه شوق بعنوان قوهاى مجزا و متمايز از ساير قوا در نفس محسوب مىگردد تأييد مىكند. بدين ترتيب تقسيم بندى قوا اينگونه در تمايز هريك از نفوس سه گانه نباتى، حيوانى و انسانى از يكديگر بكار مىروند كه موجوداتى كه داراى نفس نباتى هستند فقط واجد قوه غاذيهاند. و اما نفس حيوانى علاوه بر قوه غاذيه داراى قواى حسى است و همين قواى حسى نفس حيوانى را از نفس نباتى متمايز مىسازد. نفس حيوانى از آنجايى كه داراى قوه حساسه است، واجد قوه شوقيه هم مىباشد؛ زيرا چنانكه گذشت شوق خصوصيتى است كه ضرورتا به دنبال دانستههاى (Sense Knowledge) حسى مىآيد. (Aguinas: 1954, P.200) همچنين برخى از نفوس حيوانى داراى قوه حركت مكانى هم هستند، اما همه حيوانات داراى چنين قوهاى نمىباشند. نفس انسانى، نفسى است كه واجد تمامى اين قواست، يعنى علاوه بر قوه غاذيه و حساسه و شوقيه و قوه حركت مكانى، داراى قوه ناطقه يا عقل هم مىباشد و توسط قوه ناطقه از حيوان متمايز مىگردد. در واقع قواى مذكور به نحوى هستند كه هميشه مقدم، بالقوه در تالى خود مندرج است؛ بعنوان مثال بدون قوه غاذيه قوه حساسه ودر نتيجه نفس حساسه وجود ندارد، در حالى كه نفس غاذيه جدا از نفس حساسه در نبات تحقق دارد.(Ibid - p.202 ad 203) بدينسان نفس انسانى در چهار دسته از قوا با نفس حيوانى مشترك است و فقط در داشتن قوه ناطقه كه نفس حيوانى فاقد آن است، بر آن امتياز دارد. انسان در ميان موجوداتى كه مىتوانند به سعادت(happiness) برسند در نازلترين مرتبه قرار دارد و لذا او براى رسيدن به سعادت نياز به قواى متعدد و فعاليتهاى زياد و مختلف دارد. همچنين مىتوان تنوع زياد قواى نفس انسانى را نسبت به موجودات مادون انسان محصول اين امر دانست كه او موجودى در مرز ميان عالم ماده و معناست و لذا قواى مربوط به هر دو عالم در او گرد آمده است. 3ـ رابطه نفس و قوا از ديدگاه آكوئيناس در نزد آكوئيناس ذات(essence) نفس غير از قواى نفس است، به اين معنا كه نفس، مجموعه قواى نفس نمىباشد. او با آوردن استدلال به اثبات اين مطلب مىپردازد.(Aquinas 1970 p:91) او معتقد است نفس، جوهر(substance) و قواى آن، عرض(accident) مىباشند (ibid- p.95 & 262) لكن منظور وى از بكارگيرى دو اصطلاح جوهر و عرض، آن نيست كه نفس، موضوع قواى خود باشد، بلكه مقصود از عرض، عارض است. بدين ترتيب آكوئيناس تأكيد بر اين مطلب دارد كه در اين مورد جوهر به هر آن چيزى اطلاق مىشود كه نسبت به شىء، ذاتى باشد و عرض نيز منحصرا به چيزى گفته مىشود كه ضرورتا از ذات شىء برنخواسته باشد. در اينصورت قواى نفس عارض بر نفس يعنى متمايز از ذات نفس هستند. بدينسان همه قوا متعلّق به نفسند(ibid- p. 107) اما همانگونه كه گذشت اين تعلق از نوع تعلق به موضوع نيست& بلكه از نوع تعلق به منشأ و مبدأ(Source) است؛ زيرا اين از آثار وجود نفس است كه با اتحاد نفس و بدن، امكان انجام فعاليت قوا فراهم مىگردد. 4ـ اراده و افعال ارادى در انسان و حيوان با توجه به قواى آنها از ديدگاه آكوئيناس در نظام فلسفى آكوئيناس شوق كه عبارت از گرايش يك چيز به سوى خير است، به دو دسته تقسيم مىشود: برخى از شوقها، شوق طبيعى(natural appetite) و برخى ديگر شوق ارادى(HUGHES: 1999-vol:2- p.549) هستند. دسته اول ناآگاهانه صورت مىگيرند؛ اما دسته دوم، از علم (اعم از حسى و عقلى) ناشى مىشوند، يعنى بدنبال دانستن، ميل ايجاد مىشود. شوق ارادى خود دو گونه است: شوق حسى كه صرفا وابسته به احساس است و شوق عقلى كه اراده (Will) نيز ناميده مىشود و وابسته به فهم (understanding) مىباشد. (Aquinas 1994 - p.92) ممكن است ظاهرا اين گونه به نظر برسد كه شوق حسى و شوق عقلى كه آكوئيناس آنها را تحت عنوان شوق ارادى قرار مىدهد، تفاوتِ ذاتى با هم ندارند و لذا با دو قوه متمايز از هم رو به رو نيستيم، اما او شوق حسى را قوهاى متمايز از شوق عقلى مىداند.(Aquinas 1970 P.201 ad 203) قواى شوقيه نزد توماس قديس قوايى منفعل(Passive) هستند. اگر چه اين اصل مورد توافق همگان نيست و بسيارى با آن مخالفت كردهاند، اما اگر آن را بپذيريم و قبول كنيم كه شوق توسط آنچه كه مورد ادراك قرار مىگيرد، به حركت مىافتد و از طرفى چيزهايى كه منفعل باشند، براساس آنچه كه آنها را به حركت انداخته است از يكديگر متمايز و متفاوت مىگردند، پس بايد به اين نتيجه نيز گردن نهيم كه يك قوه منفعل مثل قوه شوقيه از حيث طبيعت، وابسته به آن چيزى است كه او را به فعاليت مىاندازد و از آنجايى كه آنچه عقل درك مىكند و آنچه كه حس در مىيابد متعلق به دو مقوله مختلف هستند، پس شوق عقلى نيز قوهاى متمايز از شوق حسى است. اينها دو سطح مختلف از علم و دو درجه متفاوت از آنند ولذا دو قوه شوقيه مختلف و متمايز از هم را تحريك كرده و به حركت در مىآورند. به اين ترتيب نفس حيوان كه فاقد قوه عقلى است به دليل داشتن قواى حسى فقط از شوق حسى برخوردار است؛ اما نفس انسان كه داراى قوه عقل نيز هست، هم داراى شوق حسى و هم شوق عقلى مىباشد. شوق حسى كه آكوئيناس آن را نفسانيت(Sensuality) نيز مىنامد (ibid- p.205) به دو جزء شهوت (desire) و غضب (aggressiveness) تقسيم مىگردد. ممكن است تصور شود كه شهوت و غضب اجزاء شوق عقلى نيز محسوب مىشوند و همانگونه كه در مرتبه حس وجود دارند، در مرتبه عقل نيز هستند، اما آكوئيناس در مقابل چنين گمانى به قول ارسطواستناد مىكند كه اراده را مولود جزء عقلى ،و غضب و شهوت را نتيجه جزء غير عقلى معرفى مىنمايد. (ارسطو: ص 257) پس از نظر آكوئيناس شهوت و غضب از اجزاء اراده نيستند؛ چرا كه شوق حسى كه شهوت و غضب از اجزاء آنند ارتباطى با خير بعنوان يك مقوله فراگير ندارد؛ زيرا حس، مفهوم كلى را در نمىيابد، براى همين هم اجزاء شوق حسى بر حسب انواع مختلف متعلقات حس مختلفند. پس شهوت به نحو خاص خود با خير (خيرجزئى) ارتباط دارد و اين ارتباط در محدوده نيازهاى طبيعى و آن چيزهايى است كه حواس را ارضا مىكنند و غضب نيز با خير ارتباط دارد، تا آن حد كه با خطرات مقابله نمايد. اما شوق عقلى كه اراده نيز ناميده مىشود با خير در تمامى صور آن مرتبط است و لذا در مرتبه عقل، قواى شوقيه تنوعى ندارند و اجزائى بنام شهوت و غضب در كار نيست و بهمين طريق عقل انسان بر خلاف، حس، مقتضى تنوع قواى شناختى (The Powers of knowledge) نيست. بدينسان معناى اين سخن در نزد آكوئيناس كه: اراده عبارت از قوه خواستن خيرى است كه توسط عقل شناسايى مىشود، روشن مىگردد. از نظر توماس قديس افعال انسان از روى اراده است؛ زيرا انسانها ميتوانند آزادانه عمل كنند. در نزد او افعال وقتى ارادى هستند كه همراه با زمينه معينى از باور و عقيده و نيز همراه با ميل فاعل باشند و اين دو عامل ملاك تميز فعل ارادىاند. Davis Brian) (1992-p.221 آكوئيناس براى روشن شدن اين مطلب بين فاعلهاى مختلف تفكيك قائل مىشود (Aquinas vol:17- 1970-P.5 ad7) بدين صورت كه: هر فاعلى كه فعلى از او سر مىزند يا چنان است كه منشأ فعل در درون اوست يا چنان است كه افعال يا حركات ديگرى او را به حركت در مىآورند ـ يعنى منشأ و سرچشمه فعل، خارج از فاعل است ـ مانند سنگى كه به طرف بالا پرتاب مىشود. فاعلهاى دسته اول خود دو گروهند: برخى خودشان عامل حركت خود مىباشند و برخى چنين نيستند. توضيح مطلب اينكه هر حركتى و هر فعلى بخاطر رسيدن به غايتى انجام مىشود، حال در صورتى كه مبدأ درونى فعل يا حركت نه تنها منشأ حركت بلكه منشأ حركت به سوى يك غايت باشد (يعنى حركت همراه با شناخت غايت باشد) مىتوان گفت كه مبدأ حركت بطور كامل در درون فاعل است؛ زيرا وقتى فاعل، فعل را به منظور رسيدن به غايتى انجام مىدهد، اين امر مقتضى شناخت غايت است. بر اين اساس فاعلى كه آگاهى از غايت داشته باشد، نه تنها مبدأ و سرچشمه فعل بلكه مبدأ فعل غايتمند را هم در درون خود دارد و حركات و افعال چنين فاعلى، ارادى است. بدين ترتيب ارادى بودن(Voluntariness) فعل به معناى كامل در افعال انسان تحقق دارد و كيفيت فعل او محسوب مىشود. آكوئيناس همچنين متذكر اين نكته مىگردد كه وقتى فعل ارادى را فعلى بدانيم كه مبدأ آن در درون فاعل باشد، لازمه اين تعريف آن نيست كه اين مبدأ درونى، مبدأ نخستين باشد، بلكه اين مبدأ خود مىتواند توسط يك مبدأ خارج از فاعل به حركت افتد. اما مىتوان گفت كه قوه ادراكى و قوه شوقيه كه مبدأ درونى فعل ارادى بشمار مىآيند، مبدأ نخستين در اين نوع حركت كه از حركات روانشناختى است مىباشند، در عين حال كه توسط نيروى خارجى به حركت در مىآيند. با توجه به مطالبى كه گذشت اين سؤال پيش مىآيد كه آيا در حيوانات هم فعل ارادى وجود دارد يا نه؟ حيوانات بر خلاف جمادات مبدأ حركتشان (حركت غايتمند) در درونشان است و مىتوان گفت داراى قصد و غرض (Purposes) هستند. اما آكوئيناس به اين نكته توجه دارد كه بايد فرق گذاشت بين متوجه بودن به سوى يك هدف با متوجه بودن به سوى آنچه كه شخص بصراحت آن را بعنوان هدفى كه با فعاليتى چنين و چنان مىتوان به آن رسيد، شناسايى مىكند. چنانكه گذشت: اراده يك شوق عقلى است و حيوانات محروم از عقلند، پس در بادى امر شايد به نظر رسد كه فعاليت ارادى از حيوانات سر نمىزند و آنها برخلاف انسان حاكم بر اعمال خود نيستند و نيز بخاطر انجام فعلى مورد سرزنش يا تحسين قرار نمىگيرند. اما قديس توماس بمانند ارسطو معتقد است كه مىتوان براى حيوانات هم به نحوى فعل ارادى قائل شد. از معيارها و شرايط فعل ارادى يكى وجود مبدأ فعل در درون فاعل و ديگرى علم به غايت است كه اين علم دو نوع است: علم كامل و علم ناقص.(ibid-p:11) علم كامل آن است كه نه تنها آنچه را كه غايت است درك كنيم، بلكه آن را بعنوان غايت بشناسيم و همچنين به رابطه وسائل (غايات بالعرض) با غايت نيز علم داشته باشيم. چنين علمى به غايت فقط در حد موجودات داراى عقل امكانپذير است و اما علم ناقص به غايت فقط شامل درك غايت است بدون اينكه بعنوان مطلوب و هدف شناخته شود و بدون اينكه علم به ارتباط افعال ديگر (كه وسيله براى رسيدن به غايتند) با غايت وجود داشته باشد. علم ناقص به غايت در حيوانات فاقد عقل از طريق حواس و غريزه طبيعى (instinct) آنها بدست مىآيد، بدين ترتيب شناخت كامل نسبت به غايت در فعل ارادى به معناى كامل آن است، اما شناخت ناقص نسبت به غايت در فعل ارادى به معناى ضعيف آن وجود دارد كه در انجام آن هيچ رويه و انديشهاى درباره غايت و رسيدن به آن صورت نمىگيرد و حركت به سوى غايت بدون فكر و مطالعه قبلى است و صرفا خود غايت (آن هم نه بعنوان غايت) درك شده است. پس در حيوانات كه فاقد عقلند، اراده كه شوق عقلى است وجود ندارد، اما «ارادى» كلمهاى است كه مىتواند انبساط و امتداد يافته و به فعل موجوداتى كه سهمى از اراده كردن(Volition) دارند نيز اطلاق شود، پس فعل ارادى به معناى ضعيف آن به حيوانات نيز تا آنجايى كه از روى نوعى شناخت (ادراك حسى) به سوى غايت حركت كنند، اسناد داده مىشود.(ibid-p.13) اما اينگونه فعل ارادى موجب آن نمىشود كه حيوانات مثل انسان حاكم بر فعل خود باشند. همچنين سرزنش يا تحسين نيز به فعل ارادى به معناى كامل آن تعلق مىگيرد كه در حيوانات وجود ندارد. 5ـ آكوئيناس و مسأله اختيار يا آزادى اراده در انسان آكوئيناس علاوه بر اين كه فعل انسانها را ارادى يعنى بر اساس ميل و از روى علم به غايت مىداند، همچنين معتقد است كه انسان در تصميمگيريهايش آزاد است؛ (ibid- p.237 ad239) چرا كه اگر اين گونه نبود توصيهها، امرونهى كردنها، پاداشهاو تنبيهها همگى بيهوده بودند، در حاليكه چنين نيست. موجودات چند دستهاند، يك دسته آنهايى هستند كه فعل بدون اينكه حكمى كرده باشند از آنها سر مىزند، مانند سنگى كه از بلندى به پايين مىافتد. اشياء فاقد علم در اين دسته قرار مىگيرند. دسته ديگر آنهايى هستند كه بر اساس حكمى عمل مىكنند اما فاقد آزادىاند، همه جانوران در اين گروهند. در اين موارد حكم توسط غريزه طبيعى جانور صادر مىشود و حاصل رويه و تأمل او نيست لذا او از آزادى برخوردار نمىباشد. اما انسانها در گروه سوم جاى مىگيرند؛ آنها افعال خود را براساس حكمى انجام مىدهند كه توسط قوه شناخت صادر مىشود. اين احكام عملى جزئى كه مبناى انجام فعل در انسان است محصول غريزه طبيعى نمىباشد، بلكه از استدلال بر اساس تجربيات فراهم مىآيد. در امور محتمل(Contingent matters) عقل مىتواند به هر يك از راههايى كه پيش پا دارد قدم گذارد چنانكه در دلائل جدلى و خطابى اينگونه است، از آنجايى كه افعال جزئى نيز محتملند نه ضرورى، لذا حكم عقل در مورد آنها در جهات موارد متعدده ممكنه انعطاف دارد. حال با توجه به اينكه انسان، عاقل است پس در تصميم گيريها نيز لزوما آزاد است. آكوئيناس يكى از نشانههاى آزادى انسان در تصميمگيرى را آن مىداند كه عليرغم اين كه شوق حسى انسان، تحت كنترل عقل در مىآيد با اين حال گاهى ممكن است شوق حسى با تمايلاتى كه مخالف تصميمات عقلند در برابر عقل مقاومت نمايد. اين به آن معناست كه انسان به خواست خود يك امر خير را رها كرده، انجام نمىدهد. البته با توجه به اينكه ارسطو در كتاب اخلاق خود ياد آورشده است كه هر موجودى (Aristotle P.62)كمال مناسب خود را كه هدف او محسوب مىشود، توسط طبيعتش دنبال مىكند، اين سؤال پيش مىآيد كه آيا ديگر جايى براى اراده آزاد در تصميمگيرى باقى مىماند؟ آكوئيناس با تقسيم خصوصيات انسان به فطرى و اكتسابى به اين سؤال پاسخ مىدهد.(Aquinas 1970 vol:11 - p.241) خصوصيات فطرى، برخى مربوط به ساختار فيزيكى انسان و برخى مربوط به ساختار عقلى اويند. توسط خصوصيات فطرى كه در مرتبه عقلند، انسان بطور طبيعى به كمال نهايى خود كه همان سعادت است گرايش دارد و اين گرايش از تمايلات اراده آزاد انسان و امرى اختيارى نيست؛ چرا كه اختيار و آزادى اراده فقط در ارتباط با گزينش وسايلى كه ما را به غايت مىرسانند مطرح است نه در مورد غايت نهايى. و اما خصوصيات فطرى مربوط به ساختار فيزيكى و نيز خصوصيات اكتسابى، هر يك گرايشاتى را در انسان ايجاد مىكنند، اما اين تمايلات در معرض حكم عقل(resons judgment) قرار مىگيرند ولذا منافاتى با آزادى انسان ندارند. از نظر آكوئيناس آزادى، ريشه در اراده دارد؛ زيرا جايگاه آن در اراده است، اما اراده علت آزادى نيست بلكه علت آزادى، عقل است؛ چرا كه اراده مىتواند آزادانه به سوى متعلقهاى مختلف تمايل پيدا كند و اين را مرهون اين واقعيت است كه عقل مىتواند تصورات مختلفى از خير داشته باشد.(ibid-vol.17-p.185) و همانگونه كه گذشت از آنجايى كه افعال جزئى محتملند نه ضرورى، لذا حكم عقل در مورد آنها در جهات موارد متعدده ممكنه انعطاف دارد. آكوئيناس آزادى در تصميمگيرى را مربوط به قوه شوقيه مىداند نه قوه ادراكى. انتخاب، علامت مشخصه تصميم آزاد است. بنابر اين هر حكمى در اين مورد انتخاب نماييم، در مورد تصميمگيرى آزاد هم صدق مىكند.(ibid-vol.17-p.185) در انتخاب هم عنصر ادراك وجود دارد و هم عنصر شوق، اما جاى اين سؤال باقى است كه بالأخره انتخاب، بيشتر امرى ادراكى است يا شوقى؟ ارسطو انتخاب را تمايلى خردمندانه مىداند (Aristotle: p.58) زيرا انتخاب در ارتباط با وسايلى است كه ما را به هدف مىرسانند و اين مربوط به نوعى از خير است و چون خير متعلق به شوق است پس انتخاب هم كه با خير ارتباط دارد، بيشتر فعل قوه شوقيه است تا قوه ادراكى، و البته اين نظر مورد پذيرش آكوئيناس نيز مىباشد. سؤال ديگرى كه در مورد آزادى اراده مطرح مىشود اين است كه آيا اراده آزاد امرى متمايز از اراده است يا نه؟ ممكن است تصور شود كه اين دو كاملاً متمايز از يكديگرند؛ زيرا در اراده آزاد دو چيز با هم مقايسه مىشوند در حاليكه در اراده اينگونه نيست و يا اينكه فعل اراده آزاد همان انتخاب است كه مربوط به وسايلى است كه ما را به مطلوب مىرسانند (the means to end) در حالى كه خود اراده مربوط به غايت مىباشد. اما آكوئيناس اين دو را متعلق به دو قوه نمىداند. او معتقد است همانگونه كه فهم (understanding) و عقل استدلالگر (reason) در حوزه عقل (intellect) با هم ارتباط دارند (Aquinas vol: 11-1970- p:175)همانطور هم اراده و اراده آزاد در حوزه شوق عقلى با هم مربوطند. فهم، مربوط به پذيرش ساده و بى مقدمه چيزى است بطوريكه ما مىتوانيم از اصول فهم بعنوان امورى بديهى و بىنياز به تحليل منطقى گفتگو كنيم در حاليكه استدلال دلالت دارد بر شناخت نسبت به امرى كه اين شناخت از شناخت امر ديگر حاصل شده است. بطورى كه مىتوانيم بگوييم: براى رسيدن به نتايجى كه بواسطه اصول براى ما معلوم مىگردند، استدلال مىكنيم. همين نسبت و ارتباط كه در عقل وجود دارد عينا در شوق هم هست. خواستن(Willing) دلالت بر صرف شوق نسبت به چيزى مىكند و مربوط به غايت است، اما انتخاب كه مربوط به اراده آزاد است به معناى جستجوى چيزى بخاطر چيز ديگرى است يعنى دستيابى به وسائلى كه ما را به هدفى مىرسانند. بدينسان اراده و اراده آزاد دو قوه نبوده بلكه متعلق به قوه واحدند؛ يعنى خواستن و انتخاب كردن، دو فعل مختلف مربوط به يك قوه مىباشند، همچنانكه فهم و استدلال نيز اينگونهاند.(ibid- p.249) 6 ـ نقد آراء آكوئيناس در باب اراده و اختيار با توجه به آنچه كه گذشت به نظر مىرسد كه تبيين آكوئيناس در مورد اراده، پذيرش ساير آراء او را در اين مورد مشكل مىسازد. اين اشكال در دو جا بطور آشكار بروز مىكند كه رهايى از آنها دشوار است. اشكال اول اين است كه وقتى اراده، مقيد به عقلى بودن گردد ديگر نمىتوان در حيوانات قائل به فعل ارادى شد، اگر چه ظاهرا آكوئيناس خود نيز در همه جا ملتزم به اين تعريف (قيد عقلى بودن) نبوده است و حيوانات را واجد مراتب ضعيف اراده مىداند. بنابر اين وقتى معناى اراده را امتداد و انبساط مىدهد و مراتب ضعيف و قوى براى آن قائل مىشود ديگر تعريف اراده بعنوان شوق عقلى چندان موجه نمىنمايد، مگر اينكه اين قيد بر آن افزوده شود كه اراده در مراتب مطلوب و بالا، شوق عقلى است نه آنكه هر ارادهاى شوق عقلى محسوب گردد. از طرف ديگر اگر در تعريف اراده بعنوان شوق عقلى، تجديد نظر نشود، اشكال جدىترى نيز پيش مىآيد و آن اينكه آزادى اراده با توجه به اين تعريف، غير قابل تبيين مىگردد؛ چرا كه آكوئيناس يكى از نشانههاى آزادى انسان در تصميمگيرى را آن مىداند كه گاهى ممكن است شوق حسى با تمايلاتى كه مخالف تصميمات عقلند در برابر عقل مقاومت نمايد و اين به آن معناست كه انسان به خواست خود يك امر خير را رها كرده و انجام ندهد. در اينجا اين سؤال پيش مىآيد كه چگونه خواست انسان كه همان اراده اوست و آن را بعنوان شوق عقلى شناختهايم تحت تأثير شوق حسى قرار مىگيرد وطبق نظر آكوئيناس در چنين حالتى مىتوان گفت كه اراده تحت تأثير شوق حسى به حركت درآمده است؟! اگر اراده به تحريك شوق حسى به حركت درآيد، ديگر جنبه عقلى در آن وجود نخواهد داشت و بايد بپذيريم كه اراده هميشه به شوق عقلى اطلاق نمىشود و بعبارت ديگر جنبه عقلى بودن آن با آزاديش ناسازگار است. مگر اينكه گفته شود شوق حسى، عقل و شوق عقلى (اراده) حاصل از ادراك عقلى را از كار مىاندازد كه در اينصورت ديگر آنچه را كه توسط شوق حسى به حركت درآمده است نمىتوان اراده ناميد، در حالى كه آكوئيناس دقيقا قائل به حركت اراده تحت تأثير شوق حسى است و اين مشكل بخصوص با توجه به تأكيد آكوئيناس مبنى بر اينكه شوق عقلى قوهاى متمايز از شوق حسى است ـ زيرا محركهاى اين دو شوق اساسا متمايز از يكديگرند ـ پيچيدهتر مىشود. اشكال ديگرى كه عقلانى بودن اراده براى آزادى اراده ايجاد مىكند اين است كه اگر ادراك خير توسط عقل را محرك و ايجاد كننده شوق يا همان اراده بدانيم، در اين صورت تصميمگيرى آزاد كه آكوئيناس انتخاب را علامت مشخصه آن مىداند معنا نخواهد داشت و يا بايد انتخاب را مربوط به عقل بدانيم كه در اينصورت ديگر صحبت از آزادى اراده بى معناست؛ چرا كه انتخاب به معناى قدرت برگزيدن امرى و رها كردن امر ديگر است و وقتى اين كار، فعل مربوط به عقل باشد و ارتباطى با قوه شوقيه نداشته باشد ديگر بحث از آزادى اراده به ميان نخواهد آمد. از نظر آكوئيناس نيز انتخاب بيشتر به قوه شوقيه مربوط است تا قوه ادراكى، پس نمىتوان انتخاب را كاملاً مربوط به قوه ادراكى دانست. اما اگر آن را به قوه شوقيه مربوط كنيم در اينصورت صحبت از رويه و تقدم عقل بر اراده بيهوده خواهد بود، در حاليكه طبق نظر آكوئيناس رويه مقدم بر شوق است. اين عقل است كه مقايسه مىكند و از طريق رويه است كه ما مىفهميم چه چيز بر چيز ديگر رجحان دارد. حال اگر ادراك خير ايجاد شوق مىكند پس همين كه عقل تشخيص داد كه چه چيزى خير است خود بخود شوق ايجاد مىشود و ديگر جايى براى تصميمگيرى آزاد وجود نخواهد داشت. آكوئيناس براى توجيه اين مطلب كه در انتخاب علاوه بر عنصر ادراك، عنصر شوق هم وجود دارد، مىگويد كه انتخاب بعنوان شوق، مقتضى پذيرش حكمى است كه توسط رويه تعيّن يافته است. ولى در پاسخ بايد گفت كه اگر حكمى توسط رويه، تعيّن يافته باشد و چيزى بعنوان خير شناخته شود و اراده، آن را بپذيرد، ديگر انتخاب توسط قوه شوقيه محلى از اعراب ندارد و ايجاد شوق به دنبال ادراك خير، اجتنابناپذير است. اگر هم گفته شود كه عقل راههاى مختلفى پيش پاى انسان قرار مىدهد و خيرهاى متعددى را براى رسيدن به غايت ارائه مىكند، در پاسخ بايد گفت كه انسان در نهايت امر باز هم آن را كه بهترين است انتخاب مىكند و تشخيص بهترين به عهده عقل است نه اراده. از آنجايى كه شوق نتيجه ادراك عقلى است پس اصلاً قبل از معين شدن خير و شناخته شدن آن، وجود خارجى ندارد و وقتى هم كه خير شناخته شد و شوق ايجاد گرديد، اين شوق، متعلق به آن امر خير شناخته شده است. پس قوه شوقيه نقش تعيين كننده ندارد و اين عقل است كه تعيين مىكند؛ لذا نمىتوان بنحو قانع كننده و منطقى، سخن آكوئيناس را مبنى بر اسناد انتخاب به قوه شوقيه پذيرفت. نتيجهگيرى: اگر اراده را به گونهاى كه توماس آكوئيناس تببين مىكند، مربوط به قوه شوقيه بدانيم،به نحوى كه ادراك حاصل از عقل، آن را تحريك كرده و به حركت در آورد، در اينصورت پذيرش برخى از آراء آكوئيناس در موارد ديگر در باب اراده دچار مشكل مىشود و ناسازگاريهايى رخ مىنمايد كه توجيهشان دشوار است. پس يا بايد در تحليل معناى اراده، تجديد نظر صورت گيرد و يا اگر بخواهيم در همه موارد به نحو دقيق به تحليل صورت گرفته، ملتزم باشيم آنگاه پذيرفتن نظر آكوئيناس در باب انتخاب بعنوان فعلى از افعال قوه شوقيه، تأثير پذيرى اراده از شوق حسى و بطور خلاصه اراده آزاد انسان، خالى از اشكال نخواهد بود. بنابراين در اين نظام فلسفى نمىتوان آزادى اراده را با توجه به تحليلى كه از مفهوم اراده صورت گرفته است، بخوبى تبيين نمود. منابع و مآخذ: 1- AQUINAS THOMAS - SUMMA THEOLOGIAE- VOL: 11- English translation: TIMOTHY SUTTOR- BLACK FRIARS- 1970 2-Ibid - vOL:17- English traslation: THOMAS GILBY O.P. BLACK FRIARS-1970 3- AQUINAS THOMAS- ARISTOTLES DE ANIMA- BOOK(2) - English translation:KELEN FOSTER and SILVESTER HUMPHRIES- First published- ROUTIEDGDE and KEGAN PAUL LTD -1951 4- Ibid - 1954 5- Ibid- U.S.A - DOMB O× BOOK-1994 6- ARISTOTLE- THE NICOMACHIAN ETHICS OF ARISTOTLE-English traslatin:SIR SAVID ROSS- LONDON- O×FORD UNIVERSITY PRESS-9 th published-1972 7- DAVIS BRIAN-THE THOUGHT OF THOMAS AQUINAS- first published U.S.A- O×FORD UNIVERSITY PRESS Inc., New York-1992 8- HUGHES CHRISTOPHER- MEDIEVAL PHILOSOPHY in PHILOSOPHY(2) - Editor: GRAYLING - O×FORD UNIVERSITY PRESS Inc., NEW YORK- Second published-1999 9- L.Reese William - DICTIONARY of PHILOSOPHY and RELIGION Humanities Press - Newjersy - Second Printing - 1983 10ـ ارسطو - درباره نفس - عليمراد داوودى (مترجم) - چاپ چهارم - انتشارات حكمت - تهران - 1378 11ـ افلاطون - مجموعه آثار افلاطون - محمد حسن لطفى (مترجم) - جلد دوم - انتشارات ابن سينا - تهران - 1350 12ـ ژيلسون اتين - روح فلسفه قرون وسطى - عليمراد داوودى (مترجم) - انتشارات علمى و فرهنگى - چاپ دوم - 1370