بررسى سه ديدگاه «اخلاق مبتنى بر فضيلت،اخلاق مبتنى بر عمل و اخلاق مكمل»
تاريخ دريافت: 5/8/80 تاريخ تأييد: 22/10/80 مرضيه صادقى(1)
چكيده:
مقاله حاضر درصدد بيان معيارى است كه فلاسفه اخلاق در جهت درست و نادرست بودن احكام اخلاقى ارائه دادهاند، اما از آن جايى كه به نظر نويسنده ديدگاه اخلاق مبتنى بر فضيلت از جايگاه عميقترى برخوردار بوده، به نقد و بررسيهايى كه نسبت به اين ديدگاه بعمل آمده، پرداخته شده است. همچنين به نقدهايى كه اين ديدگاه نسبت به ديدگاه مقابل خود، يعنى اخلاق مبتنى بر عمل دارد، اشاره شده و در پايان به تبيين قول مختار در اين زمينه پرداخته شده است. واژگان كليدى: فضيلت، ارزش، اخلاق، انگيزه، وظيفه، اصول اخلاقى
مقدمه:
موضوع اخلاق بويژه از اواخر قرن بيستم، اولويت و اهميت خاصى پيدا كرده، چرا كه براى همه انسانها شناختن اصول رفتار درست، جهت خوب زيستن، نقش اساسى دارد، بنابراين ما نيز يكى از مباحث فلسفه اخلاق، يعنى معيار صواب و خطا بودن گزارهها و احكام اخلاقى را مورد بررسى قرار مىدهيم. در اين بحث معمولاً از سه نظريه سخن به ميان مىآيد. (1) نظريه غايت انگار (2) نظريه وظيفه گرا (3) نظريه فضيلت محور مقصود از دسته اول، آن گونه نظرياتى است كه ارزش عمل را، مبتنى بر نتيجه آن مىدانند؛ البته اين خود نيز انواع گوناگونى دارد؛ امّا همه آنها به utilitarianismمشهور هستند كه به معناى سود گروى است، اما غايت گرايان غالبا لذت گرا هستند، گرچه عدهاى از آنها كمال گرا هستند. بين لذت گرايان نيز اختلاف نظر وجود دارد؛ عدهاى خودگرا هستند، يعنى معتقدند كه انسان بايد هميشه كارى را بكند كه بيشترين خير خودش را ايجاد كند. در حالى كه عده ديگر كه به سودگراى جمعى مشهورند، معتقدند غايت اخلاقيى كه بايد در تمام اعمالمان به دنبال آن باشيم، بيشترين غلبه ممكن خير بر شر در كل جهان است. البته هر يك از نظريات سودگرا، از جهت ديگر نيز قابل تقسيم به سودگروى عمل نگر و قاعده نگر است. اما نظريات وظيفه گرا بطور كلى صرفا تأكيد بر عمل دارند؛ به بيانى ديگر معيار اخلاقى بودن عمل را وظيفه بودن آن مىدانند. صاحبان نظريات دسته سوم نيز معتقدند كه نه تنها انجام كار درست اهميت دارد، بلكه انگيزه نيز در انجام آن لازم است. در اين مقاله، كوشش شده اين تقسيم بندى را براساس تفسيرى كه فلاسفه معاصر داشتهاند مطرح كنيم، از اين رو مىتوان، اقوال آنان را در سه دسته كلى جاى داد. مسلما در اين مقاله مجال بحث از اقسام ديگر و جزئيات مربوط به آن نمىباشد. به دليل اين كه طرح دوباره فضايل اخلاقى به عنوان يك نظريه اخلاقى، عمدتا معلول عدم رضايت از نظامهاى اخلاقى عمل محور بوده است و همين امر سبب شده بود كه بعضى از فلاسفه در پى بازگشت به يك نظريه اخلاقى مبتنى بر فضيلت باشند، بطورى كه مىتوان گفت، چهره فلسفه اخلاق، در قرن بيستم كاملاً عوض شده و دوباره حاكميت ارسطو به ميان آمده است. بنابراين در اين مقاله، درصدد مقايسه بين دو نظام اخلاق عمل محور و اخلاق مبتنى بر فضيلت برآمده و از طرح كردن نظريات غايت انگارانه صرف نظر شده است؛ اما اين كه سه دسته از ديدگاههاى مبتنى بر عمل را مطرح مىكنيم، از اين باب است كه قائلان به اخلاق مبتنى بر فضيلت، معمولاً درصدد انكار اين سه ديدگاه برآمدهاند و دليل آن اين است كه هر يك از اين سه قسم به نحوى به نقش فضايل اشاره دارند كه البته با آن كاركردى كه اخلاق مبتنى بر فضيلت در نظر دارد، منافات دارد. پس اين دسته بندى براساس آن مدرك و معيارى بعمل آمده كه آنها را دقيقا در مقابل اخلاق مبتنى بر فضيلت قرار مىدهد. بررسى سه ديدگاه «اخلاق مبتنى بر فضيلت» و «اخلاق مبتنى بر عمل» و «اخلاق مكمل»
1ـ ديدگاه اخلاق مبتنى بر عمل
اين ديدگاه كه به ديدگاه بايد شناختى يا وظيفه گروى نيز موسوم است، معتقد است، ارزش يك عمل به نتيجه و آثار آن بستگى ندارد، بلكه به اين كه براساس اصول اخلاقى باشد بستگى دارد. اصول هدايت كننده عمل همان ماهيت اخلاق است. فضائل ناشى از اصول هستند. اما براى تبيين بيشتر ابتدا لازم است به سه نمونه، از ديدگاههاى مبتنى بر عمل اشاره كنيم. الف - يك ديدگاه معتقد است كه قواعد اخلاقى باعث مىشود كه افراد، كارهايى را انجام دهند يا از كارهايى صرف نظر كنند و اين افعال مىتوانند توسط كسانى كه فاقد فضائل گوناگونى هستند انجام بگيرند، چنانكه مىتوانند توسط كسانى كه واجد آن فضائل هستند انجام گيرند. اين ديدگاه موسوم به ديدگاه مبتنى بر عمل قواعد مىباشد. (Elhics P.173) البته يك اشكال عمده اين ديدگاه، اين است كه ارتباط علىّ بين فضيلت و عمل را ناديده مىگيرد. انجام كار درست بدون ميل الزام آور، مانند كسى است كه هرگز بازى بسكتبال نكرده و بخواهد، در يك مسابقه عظيم شركت كند. به همين ترتيب ما بدون داشتن فضائل نبايد انتظار داشته باشيم كه رفتار شايسته داشته باشيم؛ اگرچه به صورت اتفاقى از انجام گرفتن كارهاى درست از افراد بىفضيلت و كارهاى نادرست از افراد صاحب فضيلت متعجب مىشويم؛ چون به دليل ارتباط نزديك علىّ امكان ندارد كه اراده نيك، كار نادرست انجام دهد يا اراده بىتفاوت، كار نيك انجام دهد. اشكال ديگر اين كه اين نظريه فقط قواعدى را كه باعث انجام عمل مىشوند، معين مىكند؛ اما قواعد اخلاقى ديگرى نيز وجود دارند كه فضائل را ايجاب مىكنند. ب ـ نمونه ديگر اين كه گفته مىشود فضائل اخلاقى، اميالى هستند، براى پيروى از قواعد اخلاقى، يعنى براى انجام يا عدم انجام افعال معينى. طبق نظريه مطابقت درباب فضائل، هر فضيلتى مطابق با يك اصل مناسب اخلاقى است. اين ديدگاه مشهور به نظريه ساختار گرا (reductionist Thesis) مىباشد. (Ethics.P.174.) براى ردّ اين نظريه مىتوان به گفته ارسطو استناد كرد كه مىگويد: ابتدا بايد ميل به فضيلت وجود داشته باشد، يعنى دوست داشتن آنچه خوب و شايسته است و تنفر از آنچه كه بد و ناشايسته است. بنابراين اگر دو شخص را در نظر بگيريم كه اعمال آنها به نحو برابر صحيح است، اما در نگرشهاى آنان تفاوتى وجود دارد. يكى از موفقيتهاى ديگران خوشحال و از شكستهاى آنان ناراحت مىشود، ولى ديگرى از شكستهاى آنان خوشحال و از موفقيت آنان ناراحت مىشود، تا زمانى كه افعال آنان در خارج، يكسان است، قائلان به اخلاق مبتنى بر عمل، هر دو را به نحو يكسان اخلاقى مىدانند؛ در حالى كه از نظر قائلان به اخلاق مبتنى بر فضيلت، شخص دوم فاقد گرايش اخلاقى الزامى است، از اين رو تكليف اخلاقى دارد كه گرايش خود را عوض كند. بنابراين ديدگاه مبتنى بر عمل، اين ويژگى اخلاق را ناديده مىگيرد و اخلاق را به اعمال، تحويل مىبرد. ج - دسته سوم، بدين صورت است كه گفته مىشود، فضائل اخلاقى، هيچ ارزش ذاتى ندارند، بلكه ارزش ابزارى (instrumental value) دارند. فضائل فقط از اين جهت كه انگيزه اعمال صحيح مىشوند، اهميت دارند، اين ديدگاه موسوم به نظريه ابزارى ارزش مىباشد. البته اين ديدگاه ابزارى درباره فضائل، توسط قائلان به اخلاق مبتنى بر فضيلت، انكار مىشود. فضائل داراى ارزش ذاتى هستند و صرف ابزار نيستند، بلكه بخشى از حيات نيكو مىباشند. بنابراين خير صرفا به خاطر امور ديگر خير نيست، بلكه خودش ارزش حياتى دارد. پس اگر دو شخص فوق را در نظر بگيريم، شخص اولى، فرد بهترى است، چون او گرايش مناسبى دارد. فقط انجام كار خوب، كافى نيست، حتى اگر دليل خوبى براى انجام آن باشد؛ بلكه مهم است كه آن كار با گرايش درست انجام شود. داشتن گرايش و اميال درست، حتى اگر هيچ كارى انجام نشود لازم است. بنابراين به نظر مىرسد نيت و انگيزه شخص، ركن اساسى باشد، بطورى كه انسانيت انسان در سايه آن شكل مىگيرد و به بيان ديگر فضائل، خود باعث شكوفايى انسان مىشوند و از اين رو نمىتوان گفت زندگى، بدون فضيلت زندگى ارزشمندى نيست. انتقادات كلى و عمده به اخلاق مبتنى بر عمل (قاعده محور) 1- اخلاق مبتنى بر عمل، فاقد انگيزه است. در واقع اخلاق مبتنى بر عمل، بى روح و حتى خسته كننده است و نمىتواند باعث يا الهام بخش عمل باشد، بويژه كه ملاحظه مىشود كه اغلب دستورات و قواعد در چنين نظامهايى سلبى هستند «تو نبايد...» جان استوارت ميل درباره اخلاق به اصطلاح مسيحى عصر ويكتورى چنين گلايه مىكند: «اخلاق مسيحى همه ويژگيهاى يك عكس العمل را دارا مىباشد. بخش عمده آن اعتراضى است، عليه بت پرستى و شرك. آرمان آن بيشتر سلبى است تا ايجابى، انفعالى است تا فعال. در پى دورى از شيطان است، نه اين كه در جستجوى فعالانه خير باشد. در فرامين آن «تو نبايد» به عبارت «تو بايد» غلبه دارد. بلند نظرى، همت، منزلت شخصى، حتى حس احترام ناشى از انسانيت محض است، نه جزء دينى تربيت ما و هرگز نمىتواند از معيار اخلاقى پرورش يافته باشد كه تنها ارزش در آن، ارزش اطاعت است.» (Essay. P.112.) پس مىتوان گفت چنين نظريهاى كه اصول اساسى آن بيشتر سلبى است نه ايجابى، ارزش كمى براى اخلاق قائل است، در حالى كه اخلاق به عنوان فعاليتى ذاتا داراى ارزش، تلقى مىشود. 2- اخلاق مبتنى بر عمل بر اساس يك الگوى الهياتى ـ قانونىTheological -legal) Model) است كه زمان آن گذشته و تناسبى ندارد. يكى از انتقاداتى كه در رابطه با اخلاق مبتنى بر عمل مطرح كردهاند، اين است كه زبان اخلاقى در نظامهاى سنتى، معمولاً داراى ساختارى است كه به قانون شباهت دارد. بطورى كه مفاهيم درست و نادرست در ساختار يك بافت قانونى رخ مىدهند كه در آن نوعى مرجعيت (اقتدار) وجود دارد. البته بايد بگوييم كه اين مشكل در اخلاق قانون طبيعى، سنتى، مطرح مىشود، چون اصول اخلاقى را شبيه قانون و خدا را شبيه حاكم در نظر مىآورد. در حالى كه امروزه اخلاق از زنجيرههاى الهياتى خود جدا شده و تبديل به فعاليتى خودمختارانه شده است. با اين ملاحظه، قيد قانونى نظريه اخلاقى جديد، در تضعيف روح اخلاق مؤثر بوده است. اخلاق براى انسان درست شده است نه انسان براى اخلاق. بنابراين مقصود از اين نقد اين است كه ممكن است، گاهى اصول اخلاقى ما در برابر عمل عميقتر اخلاقى كه ناشى از شخصيت ماست، قرار گيرد كه در آن صورت، انسان شايد وظيفهاش اطاعت از قاعده و قانون نباشد. چنانكه در عبارات كتاب هاكل برى فين آمده كه هاك در آن جا ملاحظه مىكند كه وظيفهاش اطاعت از قانون و بازگرداندن دوست سياهپوست خود و برده فرارى است، در حالى كه گاهى شخصيت هاك او را از تحويل دوستش باز مىدارد.(Ethics. P. 160)
3ـ اخلاق مبتنى بر عمل، غالبا ساحت معنوى اخلاق را ناديده مىگيرد:
اخلاق مبتنى بر عمل، همه داوريهاى اخلاقى را به داوريهايى درباره اعمال تحويل مىبرد و از كيفيات معنوى قدردانى، عزت نفس، همدلى، داشتن احساسات مناسب، غفلت مىكند. حال اگر دو شخص در نظر گرفته شود كه هر دو فرصت اختلاس دارند، اما در يكى تلاش مجدانه اراده است كه باعث مىشود او در مقابل وسوسه اختلاس مقاومت كند، در حالى كه در ديگرى اين وسوسه، اصلاً ايجاد نمىشود، او به نحو اتوماتيك وار به خاطر شخصيت خود، اين انديشه زودگذر را نفى مىكند، در اين جا ممكن است گفته شود كه فرد اول داراى فضيلت مهم اراده قوى است؛ اما اين شخص، فضيلت شخصيت عميقى كه فرد دوم از آن برخوردار است را ندارد. در اين جا افرادى مانند كانت كه بر وجدان و يا انجام وظيفه به خاطر خود وظيفه تأكيد دارند، مىگويند كه فقط فرد اول شخصيت اخلاقى است، در حالى كه فرد دوم، موجودى فوق اخلاقى است. او چيز نيكويى در شخصيت خود دارد كه فرد اول فاقد آن است و به همين ترتيب اگر دو فردى را در نظر بگيريم كه يكى به جهت نيكوكارى پول خرج مىكند؛ ولى ديگرى به علت احساس تأثر شديد از قربانيان قحطى. در اين جا نيز شخصى كه با انگيزه چنين كارى را مىكند داراى احساسات اخلاقى درستى است. در حالى كه ديگرى يك ماشين اخلاقى محاسبهگر است كه شور و حرارت متناسب با داورى پيرامون قحطى و گرسنگى را ندارد. بنابراين به همان سخن ارسطو مىرسيم كه مىگويد: ممكن است به اين نتيجه برسيم كه بگوييم انسانى كه از انجام كارهاى خير خوشحال نمىشود، اصلاً انسان خوبى نيست؛ زمانى به نحو شايسته مىتوان كسى را درستكار و نيكو ناميد كه از انجام كار خير لذت ببرد، نه كسى كه از انجام كار نيكو خوشحال نمىشود.(Aristotle, 1099a) پس خير واقعى آن است كه شخص، خود مختارانه، مشتاقانه و با ميل آنچه را خير است انجام دهد.
4- نقد مك اينتاير بر اخلاق مبتنى بر عمل
مك اينتاير از عميقترين اخلاق گرايان عصر حاضر است كه در برابر جريانات مختلف مدرنيسم و ليبراليسم ايستاده و بازگشت به اخلاق ارسطويى را پيشنهاد مىكند و مىگويد: «اخلاق مبتنى بر عمل بيش از حد بر خود مختارى تاكيد مىكند و از محتواى عام اخلاق غفلت مىكند.» اين انتقاد را مك اينتاير در كتاب After uirrue مطرح كرده است. وى مدعى است كه اخلاق قاعده، محور، نشانه بيمارى عصر روشنگرى است كه درباره اصل خود مختارى مبالغه مىكند؛ يعنى توانايى هر كس در رسيدن به يك رمز اخلاقى (moral code) به وسيله عقل تنها. از نظر وى نظامهاى قاعده محور، بيش از حد، عقل گرا و جزء گرا (Atomistic) هستند. مك اينتاير پس از رد چنين فردگرايى، مىگويد: در جوامع است كه فضائلى نظير وفادارى، عاطفه طبيعى، همدردى و علايق مشترك ايجاد مىشود و گروهها را حفظ مىكند. اين وفادارى اوليه و اساسى است (وفادارى به خانواده، دوستان و جامعه) كه اميال شايسته ايجاد مىكند و به آسايش بشر مىانجامد. وى معتقد است كه يك نوع نابينايى ايدئولوژيكى محض است كه باعث اين تصور منحرف مىشود. چرا كه در واقع، همه رمزهاى اخلاقى ريشه در اعمالى دارند كه خودشان ريشه در سنتها يا صور زندگى دارند و ما اينطور نيست كه در خلأ تصميمات اخلاقى بگيريم. (Aftere uirtue. P. 259) - ديدگاه اخلاق مبتنى بر فضيلت (اخلاق محض) اين ديدگاه ريشه در دنياى باستان بويژه در نوشتههاى افلاطون و ارسطو دارد. اخلاق مبتنى بر فضيلت نظريهاى است كه طرفدار عمل كردن بر طبق فضيلت است و بعضى اظهار داشتهاند كه شق سومى در نظريه اخلاق است كه بديل نفع گرايى و مكتب كانتى مىباشد. در حالى كه يك شخص نفع گرا هم ممكن است طرفدار عمل كردن بر طبق فضيلت باشد، اما بخاطر نفع. بنابراين ديدگاه اخلاق محض معتقد به اين است كه فضائل غلبه دارند و داراى ارزشى ذاتى هستند. اصول اخلاقى يا وظايف، ناشى از فضائلند. براى مثال اگر ما ادعا كنيم كه وظيفه داريم، عادل يا نيكوكار باشيم، بايد فضيلت عدالت و نيكوكارى را با دلايل مناسب كشف كنيم. بنابراين اخلاق محض عمدتا بر حسب فضائل و فضيلتمندى سخن گفته است، نه برحسب آنچه درست يا الزامى مىباشند. اخلاق مبتنى بر فضيلت، احكام ناظر به وظيفه را اساس اخلاق نمىداند و به جاى آن، احكام ناظر به فضيلت را اساسى مىداند. همچنين اين ديدگاه معتقد است كه صرفا انجام كار درست اهميت ندارد، بلكه داشتن انگيزه و ميل شايسته در انجام آن نيز لازم است. اين ديدگاه منسوب به ارسطو و پيروان او مانند فيليپ فوت، مك اينتاير و ريچارد تيلور مىباشد. اما اخلاقيون جديد غالبا ادعا دارند كه ارسطو جد و نياى آنهاست، اما خود ارسطو طرح و برنامهاى مطرح كرد كه از افلاطون و سقراط بود. سقراط پرسشى از دل و هسته اخلاق يونانى مطرح كرد: انسان چگونه مىبايست زندگى كند؟ هر سه اين فيلسوفان معتقد بودند كه پاسخ به اين پرسش چنين است: «اخلاقى.» بنابراين وظيفه آنان اين بود كه نشان دهند كه چگونه، اخلاقى زندگى كردن، براى شخص بهتر است. تصور افلاطون و ارسطو از اخلاق اين است كه در درجه اول با پروش ملكات يا ويژگيهاى منش سرو كار داشتهاند با قواعد اصول يعنى اين دو عمدتا بر حسب فضائل و فضيلت مندى سخن گفتهاند، نه بر حسب آنچه كه درست و الزامى است. چنانكه افلاطون در كتاب جمهورى مىكوشد كه به تراسيماخوس پاسخ اين چالش را بدهد كه مردمان عاقل بدنبال بدست آوردن لذت و احترام و قدرت براى خودشان هستند. استدلال وى چنين است: عدالت به معناى وسيع بايد با نوعى نظم عقلانى نفس متحد شود. وقتى كه انسان ملاحظه مىكند كه خود با عقل خويش متحد شده است پى مىبرد كه عادل بودن در واقع برايش بهتر است.(بند 233) ارسطو همين برنامه را ارائه داد و مىخواست نشان دهد كه سعادت انسان در تحقق و انجام فضائل است (نه صرف داشتن آنها)، ركن اصلى ادعاى او طرح اين استدلال است كه ذات انسان بواسطه فضيلت، كامل مىشود.(Great book. 7729 a.P376) به هر حال روش ارسطو شبيه روش افلاطون است. اكثر بحثهاى كتاب اخلاق نيكو ماخوس با تصاويرى از انسان داراى فضيلت آكنده است كه مىخواهد، ديگران را به زندگيى مانند، زندگى خود جذب كند. از نظر ارسطو همه فضائل عملى را يك شخص واقعا صاحب فضيلت، دارا مىباشد. سقراط معتقد بود كه فضيلت يك چيز واحد است و آن معرفت است. موضع ارسطو در مقابل آن بود: دارا بودن يك فضيلت، دلالت بر دارا بودن همه فضائل دارد. اما نظريه اخلاق جديد كه به فضائل مىپردازد، از زمان كتاب فلسفه اخلاق جديد «آنسكوم» احياء شده است. وى احياء كننده مكتب فضيلت محور در غرب در نيمه دوم قرن بيستم است. در واقع آنسكوم اخلاق فضيلت را بعد از يك فترت طولانى، زنده كرد. در اين جا پرسش اين است كه آيا مىتوان يك تبيين كامل از عمل اخلاقى محض ارائه داد؟ به نظر مىرسد، اين ديدگاه نيز مشكلاتى داشته باشد. يك مورد آن مشكل معرفت شناختى است. اين كه كدام عادات و عواطف، فضائل اصيل يا مناسب مىباشند؟ چگونه مىتوانيم فضيلت و عواطف اصلى را بشناسيم و شخص با فضيلت كيست؟ اگر كسى از ما بپرسد كه كار صحيح كدام است كه انجام دهم؟ پاسخ خواهيم داد آنچه را كه شخصى با فضيلت آن را انجام دهد. اما شما پاسخ خواهيد داد كه شخص بافضيلت كيست؟ پاسخ مىدهيم كسى كه كار خوب انجام مىدهد. در اين صورت ملاحظه مىشود كه با يك استدلال دورى مواجه مىشويم. بنابراين به نظر مىرسد. ما نياز به معيارى براى شناخت فضائل داريم. زيرا با اين مسأله روبرو هستيم كه آنچه فضيلت محسوب مىشود، در طول زمان و مكان تغيير مىكند. چنانكه مثلاً ارسطو غرور را يك فضيلت خاص مىدانست؛ در حالى كه مسيحيان آن را رذيلت مىشمارند و يا مثلاً ديدگاه سرمايه دارى زياده طلبى را يك فضيلت مىداند؛ در حالى كه ماركسيستها آن را رذيلت مىدانند. اين اختلاف نظرها ممكن است، حاكى از نوعى نسبيت در فضائل باشد. بنابراين، ما نيازمند به معيار واحدى جهت شناخت فضائل هستيم. مسأله ديگرى كه مطرح مىشود، اين است كه نظامهاى اخلاقى مبتنى بر فضيلت، معمولاً هيچ نوع راهنمايى بر اين كه چگونه بايد معضل اخلاقى را حل كرد ارائه نمىدهند. اگر از ارسطو در اين رابطه بپرسيم، خواهد گفت آنچه را يك شخص نيكو، انجام دهد، انجام بده. اما اين پرسش مطرح مىشود كه شخص نيكو كيست؟ ما چگونه مىتوانيم او را بشناسيم؟ حتى اگر در اين جا به آن تعريف ارسطو تمسّك شود كه كار خوب را واسطه بين دو حد افراط و تفريط مىداند، باز شناخت كاربرد آن، كار دشوارى خواهد بود. بنابراين به نظر مىرسد اخلاق محض نيز خالى از ايراد نباشد. 3- ديدگاه سوم، ديدگاه اخلاق مكمل است.(Complementarity Ethics) كه اخلاق كثرت گرا نيز ناميده مىشود و معتقد است كه هر دو الگوى فوق براى يك نظام كامل ضرورت دارد. نه فقط اصول و نه فقط فضائل، بلكه آنها همديگر را كامل مىكنند و هر دو مىتوانند ارزش ذاتى داشته باشند. اين ديدگاه اهميت قواعد و فضائل را به رسميت مىشناسد، به نحوى كه هيچ كدام به تنهايى كافى نيستند. افرادى مانند رابرت لورن به اين ديدگاه معتقدند. نتيجه بحث و تعيين قول مختار همانطورى كه ملاحظه شد، نقدهايى بر اخلاق مبتنى بر عمل مطرح شد كه حداقل سه مورد آن موجه مىباشند كه عبارت بودند از: بى انگيزه بودن، غافل بودن از ساخت معنوى اخلاق و بيش از حد عقل گرا و جزء گرا بودن. بنابراين به نظر مىرسد صرفا كارى را از روى احساس وظيفه خشك يا هدايت شده انجام دادن مطلوب نباشد و از طرفى در اخلاق مبتنى بر فضيلت نيز، ما با يك مشكل عمده كه آن مشكل كاربرد است مواجه هستيم. آن نمىتواند به ما بگويد كه در موارد خاص كه نياز شديد به راهنما داريم چكار بايد بكنيم. چنانكه ما از رذائل گوناگونى خبر داريم كه هر كدام در مقابل فضيلت قرار دارند؛ اما درباره اين كه بتوانيم خط متمايز كنندهاى بين آنها بكشيم چيز بسيار كمى مىدانيم. اين پرسش كه حيات نيكو چيست؟ آنچه دقيقا انسان بايد انجام دهد چيست؟ يا حتى با چه معيارى بايد كوشيد تا تعيين كرد كه شخص چه كارى بايد انجام دهد؟ درباره اين پرسشها اگر يك معيار و راهنما مطرح شود، بسيار مفيد خواهد بود؛ چرا كه صرفا مانند ارسطو جاى فضيلت را نشان دادن، كفايت نمىكند. پس آنچه به عنوان سخن نهايى مىتوان گفت اين است كه: اخلاق وظيفه و اصول و اخلاق فضائل دو وجه مكمل يك اخلاق هستند، بطورى كه اصول و فضائل همديگر را كامل مىكنند و هر يك به تنهايى كافى نيستند. بنابراين هم نظر با فرانكينا خواهيم شد كه مىگويد، به ازاى هر خصلت خوب اخلاقى يك اصل وجود دارد كه نوع عملى را تعيين مىكند كه اين خصلت اخلاقى خود را در آن مىنماياند. و به ازاى هر اصلى، يك فضيلت خوب اخلاقى وجود دارد كه عبارت است از ملكه يا تمايل به عمل بر اساس آن اصل. اما وجه نياز به هر دو اين است كه همانطورى كه بيان شد براى شناخت فضائل، نياز به معيار و اصولى داريم و در واقع فضائل بدون اصول كورند. پس اگر اصول را نپذيريم، نمىتوانيم بدانيم چه خصلتهايى بايد تقويت شوند. از طرفى براى اين كه اخلاق، ضمانتهاى اجرايى درونى مناسبى داشته باشد، بايد به پرورش چنين ملكاتى پرداخت، بعلاوه بايد ويژگيهاى منش خاصى را در خود پرورش دهيم؛ زيرا فقط به اين دليل كه فاعلى مطابق با اصول خاصى عمل كرده يا نه، نمىتوان وى را ستايش يا سرزنش كرد. آن فاعل، ممكن است بدون آن كه تقصير داشته باشد، تمام واقعيتهاى مربوط را نداند و شايد در مورد وظيفهاش، صادقانه به خطا رفته باشد، پس بايد ملكاتى را بپروريم تا كار صواب را بيابيم. همچنين به نظر مىرسد كه هنگام تعارض بين اصول، اين فضائل و ملكات هستند كه انسان را يارى مىكنند.
منابع:
1-Ethics -louis P. Pot man. Discorering Right and wrong Third Edition. united states Milrtary Academy 2-Essay on liberty. thonost mill, penguin boos 1971 3-Aristotle, Nicomachean Ethics, trans, D. Ross. oxford university press, 1980. 4-After uirtue-Alasdair-Macirtyre. published by the university of Notre Dame press. Nater Dame. Idian. second ed. 5-Great books of the Western world mortimer editor in cbief. ADLER. J. 6-Plato-Republic-trans, R. Waterfield-Oxford university press. 1995. 7- فلسفه اخلاق - فرانكينا- ترجمه: هادى صادقى، مؤسسه فرهنگى طه.