یک شب بهاری نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

یک شب بهاری - نسخه متنی

سازمان آتش نشانی و خدمات ایمنی شهرداری تهران

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

يك شب بهاري

آتش نشانان در مقاطع ويژه اي از سال با حادثه هاي گوناگوني روبرو مي شوند. "تعطيلات نوروز"، "فصل زمستان"، "گرماي تابستان"، "چهارشنبه سوري" و مناسبت هايي چون "سيزده بدر" براي آتش نشانان به سبب بروز حادثه هاي متناسب با موقعيت، معناي ويژه اي دارند. با اين همه آنها به دليل انتخاب شغلي متفاوت ، همواره براي مقابله با خطر و دور ساختن بلا از جان شهروندان آمادگي دارند.

از لحظه تحويل سال تا پايان سيزدهمين روز فروردين، ‌در زندگي آتش نشانان مقطع مشخصي است كه نه تنها به خاطر بروز حوادث، بلكه از نظر روحي و ديدگاه شخصي نيز براي آنها با روزهاي ديگر سال تفاوت دارد. آنگاه كه همه شهروندان در كنار سفره هفت سين با اعضاي خانواده لحظاتي به يادماندني را تجربه مي كنند، در ايستگاه هاي آتش نشاني، كساني حضور دارند كه از بيم به خطر افتادن جان انسان ها، انتظاري پرتشويش را تجربه مي كنند. در تمام روزهاي تعطيل نوروز و مناسبت هاي شادي بخش نيز، ايستگاههاي آتش نشاني همواره آماده ارائه خدمت هستند و مردان آموزش ديده و برومندي در اين ايستگاه ها چشم به زنگ حادثه دوخته اند.

در هر گوشه كلانشهري چون تهران ، حتي در خيابان هاي خلوت روزهاي آغازين فروردين ماه نيز نشانه هايي آميخته به رنگ زرد و قرمز و سه عدد پيوسته 125،‌نويد بخش سلامتي و يادآور ايمني و آرامش شهرونداني است كه به سفرهاي دور و دراز رفته اند يا در ديد و بازديدي شادي بخش لحظات شيرين زندگي را تجربه مي كنند.

در نخستين روزهاي فروردين 86، "مهدي قورخانه چي" آتش نشان جوان ايستگاه6 پس از گذراندن روزي پر تلاش، مقابل ساختمان ايستگاه به چراغ هاي روشني نگاه مي كند كه شب بهاري تهران را ديدني تر كرده اند.

همكارانش چند دقيقه پيش به آسايشگاه رفته اند، اما او همچنان به دور دست نگاه مي كند و به اعضاي خانواده اش مي انديشد كه در كنار هم از مهماني دوره اي خانوادگي لذت مي برند.

نفس عميقي مي كشد و به فردا فكر مي كند كه بستگان و آشنايان در خانه آنها جمع خواهند شد. لبخندي مي زند و وارد ساختمان مي شود.
داخل ساختمان، سكوت غريبي حكمفرماست. با آنكه هنوز آغاز شب است، همكاران او در بستر خفته اند، يا در سكوت، مانند او به خاطره هاي خوب مي انديشند. "مهدي" روي تخت فرود مي آيد و چشمانش را مي بندد. دلش مي خواهد، ‌امشب بدون هيچ حادثه اي سپري شود و آتش نشانان و نجاتگران صبح فردا را با نشاط و آرامش بيشتري آغاز كنند.
به ساعت نگاه مي كند. بر خلاف تصور او، هنوز چند دقيقه اي به ساعت 21 باقي است.

ابرو در هم مي كشد و دوباره نگاه مي كند، اما درست ديده است، هنوز آغاز شب است، با اين همه سكوت آسايشگاه را فراگرفته و فرصتي است براي او كه انتظار التهاب آور زنگ خطر را فراموش كندو دل به خواب بسپارد. لبخندي روي لبانش مي نشيند . در تخت جابجا مي شود و چشمانش را مي بندد، اما ناگهان چنان از جا مي جهد كه انگار صداي زنگ را براي اولين بار شنيده است. در سكوت شبانگاهي، صداي "زنگ حريق" بلند تر از هميشه به گوش مي رسد و آتش نشانان آماده در يك چشم به هم زدن، آسايشگاه را ترك مي كنند و با شتاب از ميله فرود پايين مي روند.

داخل خودروها، در حالي كه بعضي از آتش نشانان هنوز مشغول پوشيدن و مرتب كردن لباس هستند، فرمانده، اطلاعات دريافتي از ستاد فرماندهي را به آگاهي همكارانش مي رساند. حادثه آتش سوزي در محلي روي داده كه فاصله چنداني با ايستگاه ندارد و آتش نشانان مي توانند در زمان مناسب عمليات را آغاز كنند.

از لحظه اي كه خودروها با سرعت ايستگاه را ترك مي كنند، تنها سه دقيقه طول مي كشد تا آژيركشان به محل حادثه برسند.

به محض توقف خودروها، زن جواني هراسان پيش مي آيد و در حال كه نمي داند با چه كسي بايد صحبت كند، شيون كنان بر سر و روي خود مي كوبد.

- آقا بچه ام، 5 سالشه، مونده اون تو. شما رو بخدا عجله كنين. خواهش مي كنم. دخترمو نجات بدين.

آتش نشانان به سرعت وضعيت مي گيرند و فرمانده در حالي كه فعاليت همكارانش را زير نظر دارد، پاسخ زن را مي دهد.

- خواهر من! آروم باشين. چشم. اجازه بدين سريع تر شروع كنيم. بفرمايين اونجا. بفرمايين.

- آقا خواهش مي كنم، عجله كنين، توروخدا عجله كنين.

فرمانده از زن فاصله مي گيرد و آتش نشانان را سازمان مي دهد.

- زودتر بچه ها، زودتر. شما سرلوله رو ببرين اونور.معطل چي موندي؟ دو تا سرلوله لازمه. شما! با احتياط برين داخل. تو از پنجره برو تو . مواظب باشين.

در حالي كه آتش نشانان براي انجام ماموريت هاي محوله به سمت ساختمان مي روند، فرمانده با بي سيم حضور نيروي اورژانس را درخواست مي كند و همزمان دوباره زن به سراغش مي آيد.

- آقا چي شد؟ پس چرا هيچ كاري نمي كنين. دخترم مونده تو آتيش. خدايا بچه مو به تو مي سپارم.

زن چنان هراسان است كه بي توجه به تلاش همسايگان به چپ و راست مي رود. زن همسايه دست او را مي كشد و با صداي بلند، با او حرف مي زند، اما او گوشش بدهكار نيست و بي تابي مي كند.

داخل ساختمان، دود همه جا را در برگرفته است، "مهدي قورخانه چي" و يك آتش نشان ديگر چون شبحي ناپيدا در دود غليظ به آرامي پيش مي روند و با دقت همه جا را از نظر مي گذرانند. صداي زن در گوش "مهدي" زنگ مي زند، چنان كه گويي، اينك نيز كنار او ايستاده و تقاضاي كمك مي كند.

- بچه ام، 5 سالشه. خواهش مي كنم دخترمو نجات بدين.

مهدي با ناراحتي سر تكان مي دهد و در اتاق را مي گشايد. دود همه جا را فراگرفته و تخت كوچكي در انتهاي اتاق ديده مي شود. به سرعت پيش مي رود و زير و بالاي تخت را مي گردد. آنگاه نگاهي به گوشه هاي اتاق مي اندازد و اسباب بازي ها را جا بجا مي كند. هيچ نشاني از دختر 5 ساله ديده نمي شود و هيچ صداي جز صداي آتش نشاناني كه عمليات را هماهنگ مي كنند، به گوش نمي رسد.

- پس كجايي تو دختر خانوم!؟ كسي اينجا نيست؟

از اتاق بيرون مي رود و همكارش را مي بيند كه از اتاق ديگر خارج شده است. به همه علامت مي دهند و هر كدام به سويي مي روند. مهدي مقابل حمام مي ايستد و به دنبال دستگيره مي گردد. در باز است و او با احتياط از چارچوب مي گذرد . حمام كوچك است اما در آن تاريكي و دود نمي توان چيزي را تشخيص داد. خودش را به پنجره كوچك مي رساند و آن را مي گشايد. كم كم چشمش به تاريكي عادت مي كند و ناگهان جسمي به اندازه دختربچه را در گوشه حمام تشخيص مي دهد. تازه متوجه مي شود كه شير حمام نيز باز است. آب به شدت به زمين برخورد مي كند و در آن لحظات التهاب آور صداي آب چون ضربه پتكي در سر "مهدي" مي پيچد.

زانو مي زند و رنگ پريده و هيجان زده دست پيش مي برد. دست دخترك را مي گيرد و آن را تكان مي دهد. جسمي بيجان در دستش سنگيني مي كند و مهدي آن را به سمت خود مي كشد. جسم سنگين است و آب از آن چكه مي كند، اما چنان لخت و بي جان است كه هيچ نشانه اي از حيات درآن ديده نمي شود.

"مهدي" گيج و مردد، آن را از زمين بر مي دارد و ناگهان آسوده و متعجب هوا را به شدت از دهان خود بيرون مي فرستد. جسمي كه در دست اوست عروسك پارچه اي بزرگي است كه آب به خود كشيده و سنگين شده است.

بيرون ساختمان ، زن دخترش را در آغوش گرفته و با گريه شوق آلود، پياپي بر سر و صورت او بوسه مي زند.

- مامان! چرا گريه مي كني؟ من كه يه ساعته داد مي زنم، ميگم اومدم بيرون.

- قربون صدات برم. من داشتم ديوونه مي شدم.

زن همسايه كه پيش تر با زن صاحبخانه صحبت مي كرد، پاسخ او را مي دهد.

- هي دست تو مي كشم، ميگم دخترت اينجاست. صداتو انداختي به سرت و داد مي زني.

- من نديدم كي اومد بيرون. تمام اتاق ها را گشتم، نبود...

- من دويدم بيرون، تو هنوز تو بودي مامان!

دور ازآنها، خودروي اورژانس توقف كرده و تكنيسين ها كنار فرمانده به ساختمان نگاه مي كنند. فرمانده از تلاش همكارانش احساس رضايت مي كند. آنها به سرعت آتش را مهار كرده اند و پس از لكه گيري از ساختمان فاصله مي گيرند.

همزمان "مهدي قورخانه چي" نيز به سوي فرمانده مي آيد و گزارش مي دهد.

- هيشكي تو ساختمون نيست آقا، آتيش هم كاملا مهار شده. دختر بچه اي در كار نبود.

- دختره اينجاست. تو بغل مادرش. قبل از اون اومده بيرون.

- يه عروسك بزرگ تو حموم بود. اعصاب منو به هم ريخت.

- خوشبختانه خطر رفع شده. آماده بشين برگرديم ايستگاه.

نيروي اورژانس پس از هماهنگي با فرمانده و اعلام وضعيت به مركز ، سوار آمبولانس مي شوند و محل را ترك مي كنند. آتش نشانان لوله هاي برزنتي را با دقت جمع مي كنند و آنها را در محل اصلي قرار مي دهند. در فاصله اي كه نيسان لوله كشي براي حركت آماده مي شود، فرمانده براي بررسي نهايي به طرف ساختمان مي رود. مهدي پس از برداشتن دستگاه تنفسي به اطراف نگاه مي كند و به طرف صاحبخانه مي رود.

زن در حاليكه دست دخترش را در دست مي فشارد از مهدي تشكر مي كند.

- آقا زحمت كشيدين، خيلي ممنون.

- خدارو شكر دخترتون هم كه سالمه.

- آره قبل از من اومده بود بيرون.

مهدي، بدون توجه به زن، چهره دخترك را به دقت از نظر مي گذراند و شادمان از اين كه بر اثر حادثه صدمه نديده به او لبخند مي زند.

- عروسك تو جا ميذاري و مياي بيرون ديگه، آره؟

- عروسكم طفلكي سوخته، تو آتيش.

- نخير. كاملا سالمه. فقط يه خورده خيس شده. افتاده بود كف حموم، من سرپا گذاشتمش كنار ديوار.

دخترك خوشحال مي شود و دست خود را از دست مادرش بيرون مي كشد.

- آخ جون عروسكم نسوخته. عروسكم نسوخته.

مهدي از تحرك و شادماني دختر به وجد مي آيد و به نقطه اي در دوردست خيره مي شود. همزمان فرمانده از ساختمان خارج مي شود و براي بازگشت اعلام آمادگي مي كند. "مهدي" به سرعت به طرف خودرو مي رود و پيش از فرمان حركت، سوار مي شود. خودروها به آرامي از ساختمان فاصله مي گيرند و دخترك، شادمان براي آنها دست تكان مي دهد.

"مهدي" در خودروي پسرو، به پشتي صندلي تكيه مي دهد و در آرامشي لذت بخش به دختركي نگاه مي كند كه فارغ از اندوه مادرش، براي از دست دادن بخشي از اثاثيه و تخريب خانه، شادمانه دستش را در فضا به چپ و راست مي برد. زير نگاه مهدي، دخترك كم كم از ديد پنهان مي شود و خودروها به خيابان اصلي مي پيچند.

در آغاز بهار،‌ خيابان هاي تميز شهر تهران، زير نور چراغ ها، جلوه ديگري دارند و خودروهاي آتش نشاني در خيابان خلوت به سرعت دور مي شوند.

/ 1