عابر شب نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

عابر شب - نسخه متنی

سازمان آتش نشانی و خدمات ایمنی شهرداری تهران

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

عابر شب

مرد، بعد از ساعت‌ها تلاش،‌ بالاخره ‍‍‍‍‍ كار «‌تدوين» فيلم مستند را به پايان مي‌رساند و آن را به سفارش‌دهنده اثر كه كنار دستش نشسته است تحويل مي‌دهد.

- امر ديگه‌اي باشه،‌ استاد!؟

- عرضي نيست،‌ خيلي ازت ممنونم. واقعا لطف كردي. اگه تموم نميشد واسه من خيلي بد ميشد.

- گفتم كه نگران نباش. تا صبح هم شده تمومش مي‌كنم. ساعت چنده؟

مرد دوم لبخند مي‌زند و به چشمان خسته تدوينگر خيره مي‌شود. آنگاه بدون آن كه به ساعت نگاه كند پاسخ مي‌دهد:

- ساعت چهار و دوازده دقيقه است.

- اووه.... چه دقيق؟

- تو كه كار ميكردي، من دقيقه به دقيقه به ساعت نيگا مي‌كردم.

بر مي‌خيزند و به سمت در ساختمان مي‌روند. تدوينگر،‌ نگاهي به اتاق مي‌اندازد. خسته است و حوصله جمع و جور كردن ندارد. شانه بالا مي‌اندازد و چراغ‌ را خاموش ‌مي‌كند.

مرد تدوينگر، ‌پشت فرمان خودرو، از خيابان «تهران نو» مي‌گذردو پس از عبور از مقابل يك گاراژ، به خيابان فرعي پشت آن مي‌پيچد. در حال حركت نيم نگاهي به سمت راست مي‌اندازد و دوباره به روبرو نگاه مي‌كند. به گونه‌اي كه انگار چيزي عجيب به نظرش آمده، كمي مي‌انديشد و از سرعت خودرو مي‌كاهد. خسته است و حوصله برگشتن ندارد، ‌اما اگر درست ديده باشد، ممكن است در همين لحظه جان كسي در خطر باشد. به پشت سر نگاه مي كند و با استفاده از دنده عقب،‌ مسير آمده را باز مي‌گردد. كمي عقب تر مي‌ايستد و به شعله قرمز رنگي كه از آن سوي ديوار گاراژ زبانه مي كشد نگاه مي‌كند. پياده مي‌شود و به آن سوي خيابان تاريك مي‌رود. داخل گاراژ بزرگي كه ورودي آن سمت خيابان اصلي قرار دارد، از داخل يكي از كارگاه‌ها زبانه‌هاي آتش سر برآورده‌اند. در جستجوي گوشي تلفن همراه جيب‌هايش رامي‌گردد. سپس شتابان به طرف خودرو مي‌رود. باعجله گوشي را از داخل بر مي‌دارد و شماره 125 را مي‌گيرد.

چيزي به صبح نمانده است. در تاريك روشن سحر، ‌خودروهاي آتش‌نشاني، آژيركشان طول خيابان اصلي را طي ‌مي‌كنند و مقابل در بزرگ گاراژ مي‌ايستند. آتش‌نشانان به سرعت پياده مي شوند و فرمانده به سوي در مي‌رود. هر چه نگاه مي‌كنند نشانه‌اي از آتش پيدا نيست. با اين همه با فشردن زنگ و كوبيدن به در براي تحقيق بيشتر اقدام مي‌كنند. كمي انتظار مي‌كشند اما هيچ‌كس در را نمي‌گشايد. آتش‌نشان «‌محمد نوري» به فرمانده پيشنهاد مي‌كند.

- اينجا گاراژه. اجازه ميدين، ‌از ديوار برم بالا؟

- فعلا كه چيزي پيدا نيست، ‌صبر مي‌كنيم تا نگهبان بيدار بشه.

دوباره با فشردن زنگ وكوبيدن به در بزرگ براي پيدا كردن نگهبان اقدام مي‌كنند. چند لحظه بعد صداي نگهبان از دور دست شنيده مي‌شود.

- چي يه بابا؟ چه خبره سر صبحي !؟

- گزارش دادن تو گاراژ آتش سوزي شده .

- آتيش کجا بود !؟ گذاشتن تون سر کار .

- درو واکن يه دوري تو گاراژ بزنيم .

- من تو گاراژم ديگه چيزي نمي بينم که .

- منتظر ميشم ، خودت برو همه جا رو نيگا کن .

- داداش کور نيستم که . اينجا خبري نيست .

- برو انتهاي گاراژ . از اينجا که نمي بيني . گزارش دادن شعله آتش ديده شده.

- آقا عجب گيري دادين ها .... دروغ گفتن .

- حالا اگه درو واکني چي ميشه خب ؟ شايد دروغ نباشه .

يکي از آتش نشانان در فاصله اي که فرمانده با دلخوري سر تکان مي دهد و اظهار ناراحتي مي کند ، با صداي بلند پاسخ نگهبان را مي دهد
- آقا اوني که گزارش داده اينجا پيش ماست .

- پس لابد من کورم ديگه . آه ... آه ... دارم دور خودم مي چرخم ، هيچ ...

ناگهان سکوت مي کند و چند لحظه بعد فريادش با صداي خشک باز شدن در بزرگ گاراژ در هم مي آميزد .

_ آتيش ... آخ آخ آخ ... بيايين تو ... بيايين تو.

در گشوده مي شود و در يک چشم به هم زدن ، آتش نشانان سوار برخوردها از چارچوب بزرگ مي گذرند و خودروها با سرعت به سمت انتهاي گاراژ مي روند .

- عجب بساطي يه ها ... اينا از اونور دنيا فهميدن آتيش گرفته ، من توي يه قدمي نفهميدم . حالا جواب مردمو چي بدم ؟

نگهبان خودش را به انتهاي گاراژ مي رساند . در اين فاصله ، آتش نشانان ، کار لوله کشي را به پايان رسانده اند و با "دو سر لوله" از دو سو به آتش هجوم برده اند . نگهبان مي ايستد و دو دستي بر سر خود مي کوبد .

- بازم اين قالب سازه کار داد دست ما ، صد دفعه گفتم تا دير وقت کار مي کني ، خسته ميشي ، حواست پرت مي شه . کار دست ما ندي .

آتش نشانان در سرماي صبحگاهي زمستان 1372 ، تلاش چشمگير خود را ادامه مي دهند . در نخستين گام با شکستن دري که شعله هاي آتش از اطراف آن بيرون مي زند مسير عبور آتش نشانان را هموار مي کنند . آنگاه پيش از آنکه کار بالا بگيرد و آتش به کارگاه هاي اطراف سرايت کند ، مهار آتش را در دست مي گيرند . نگهبان همچنان حرف مي زند .

- اونورش تشک دوزي يه . اينورش سيم پيچي . اول اون طرف رو خاموش کنين

- آقا شما عقب وايسا ، الان هر دو طرف خاموش ميشه. برو عقب جلوي کار بچه ها رو نگير ،

- من هنوزم حيرونم که شما از کجا فهميدين !

آتش نشانان که حالا آتش را به طور کلي خاموش کرده اند ، لبخند مي زنند و به هم نگاه مي کنند فرمانده با لبخند به نگهبان نگاه مي کند .

- ما توي ايستگامون يه زنگ اتوماتيک داريم . زنگ که صدا ميکنه، مي فهميم يه جا آتيش سوزي شده . ما از زنگ مي فهميم .

- منظورم اينه که زنگ از کجا مي فهمه ؟ اوني که زنگ ميزنه !؟

يکي از آتش نشانان در حا ل جمع کردن لوله با لحني توام با شوخي پاسخ مي دهد

- تو مثل اينکه زبونت جاي همه اعضاي بدنت کار ميکنه. چقدر حرف مي زني ؟

- ناراحتم آخه . من اينجا مثلاً نگهبانم . زير گوشم آتيش سوزي شده نفهميدم . ولي شما ، سه شماره اومدين .

- عوضش تو " صد شماره " مارو پشت در علاف کردي . چرا درو وا نميکردي ؟

- دست تنهام. يه دفعه يکي با چوب زد توسرم ، کلي جنس رو بارکردن و بردن .

- خب از درز در نيگا کن ، ببين کي پشت دره . ما که با ماشين آتش نشاني و با لباس فرم از يه کيلومتري ديده ميشيم.

- عقلم نرسيد ديگه . ببخشين .

در اين فاصله ، فرمانده ومعاون با بررسي کارگاه ، مرکز آتش و محل شروع آن را مشخص مي کنند .فرمانده با نشان دادن ظرف فلزي بزرگي از نگهبان مي پرسد .

- اين چي يه ؟

- هروقت تا دير وقت کار مي کنه ، يه بلايي سر خودش و بقيه مياره .

- اينو ميگم ها ...

- اون ظرف نفته. حتما دوباره از خستگي حوصله نداشته صبر کنه . " قالب " رو انداخته تو نفت و درو بسته

- شانس آوردي که يه آدم مسئول ، به 125 زنگ زد و گرنه تا تو بيدار شي ،کل کارگاه ها ميسوخت .

در اين مدت آتش نشانان با جمع کردن تجهيزات واستقرار در خودروها ، براي بازگشت آماده شده اند . فرمانده با دست فرمان حرکت مي دهد و خودش همراه با نگهبان به طرف ورودي گاراژ مي رود .

- به نظرم علت حريق مشخصه ، ولي باز هم کارشناس بررسي علت مياد اينجا. درو واسش بازکني ها ....؟

- نه ديگه درس عبرت شد . هيشکي رو پشت در نيگه نمي دارم . خدا رحم کرد . اگه همه جا ميسوخت، چه خاکي به سرم مي ريختم .

- حالا کي مياد ؟

- کي ؟

- کارشناس ديگه .

- واسه چي مي پرسي ؟

- ميخوام بيدار بمونم که معطل نشه ديگه ...

- لازم نيست بيدار بموني . کارشناس روز مياد .

- ها ... از اون لحاظ ! روز که ديگه در گاراژ وازه ...

فرمانده سوار مي شود و خودروها به دنبال هم از گاراز خارج مي شوند. نگهبان مي ايستد و به دور شدن خودروها نگاه مي کند . هنوز براي لحظه هايي که از دست رفته اند افسوس مي خورد و در دل براي آتش نشانان دعا مي کند که او را از افتادن به مخمصه اي بزرگ رهايي بخشيده اند.آه مي کشد، به آسمان نگاه مي کند و در را مي بندد . تازه سوز سرماي زمستان را احساس مي کند و به طرف استراحتگاه خود مي رود .

/ 1