چتر باز نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

چتر باز - نسخه متنی

سازمان آتش نشانی و خدمات ایمنی شهرداری تهران

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

چتر باز

خورشيد به آرامي به سوي باختر مي‌رود و نسيم سردي وزيدن گرفته است. هوا تميز و آسمان شفاف است،به گونه‌اي كه از جنوبي‌ترين نقطه شهر نيز
بلندي‌هاي شمال تهران به وضوح ديده مي‌شود. بر فراز شهر در بلندترين نقطه، دو چترباز در آسمان به پرواز درآمده‌اند و كمي پايين‌تر، روي شيب جنوبي تعدادي از كوه‌پيمايان جوان از سفر شادي‌بخش خود باز مي‌گردند.

در نقطه فرود چتربازان، علاوه بر مربي و اعضاي گروه چتربازي، ‌رهگذران اندكي نيز گرد آمده‌اند و به آسمان نگاه مي‌كنند. مربي،‌ در حالي كه بي‌‌سيم را در دست خود مي‌فشارد،‌ مسير چترباز اول را به دقت دنبال مي‌كند. چترباز به سلامت فرود مي‌آيد، اما براي نگاه داشتن چتر خود كمي با مشكل مواجه مي‌شود. شدت باد بيشتر شده و فشاري كه بر چتر وارد مي‌شود، چترباز را در چند متري به دنبال خود مي‌كشد. در اين فاصله مربي از سمت مقابل پيش مي‌رود و خودش را به او مي‌رساند. چترباز در حال جمع كردن چتر با نگراني به آسمان نگاه مي‌كند، جايي كه چترباز دوم چون پرنده‌اي سبكبال در آسمان چرخ مي‌زند. براي چند لحظه كار خود را رها مي‌كند و به حركات دوستش خيره مي‌شود. پيداست كه وزش قدرتمند باد،‌چترباز را از مسير دلخواه به سمت ديگري مي‌كشد. همزمان مربي از راه مي‌رسد و در حاليكه نگراني در صدايش موج مي‌زند با اعتراض لب به سخن مي‌گشايد.

- چيكار مي‌كنين شما؟ اون بالا چه خبره؟

- باد خيلي شديده آقا مهدي! از كت وكول افتادم.

- حسين چيكار مي كنه اون بالا؟ چرا كشيده اونور؟

- نگران نباشين آقا. اون كارشو بلده.

چتر باز اول در حال صحبت كردن با مربي، چتر خود را جمع مي كند و همزمان دوتن از اعضاي گروه نيز به آنها مي‌رسند. مربي از آنها فاصله مي‌گيرد و ناخودآگاه به سوي چتربازي مي‌رود كه بر فراز سر او به زمين نزديك مي‌شود. بي‌سيم را بالا مي آورد و تلاش مي‌كند با «حسين» تماس بگيرد.

- صدامو مي‌شنوي حسين! جواب بده!.... جواب بده حسين به گوشم..... اگه صدامو مي‌شنوي، ‌بكش اينور،.... مواظب كابل فشار قوي باش،....جواب بده
بي حوصله و كلافه، ‌بي‌سيم را به بدن خود مي‌كوبد و با بقيه حرف مي‌زند:

- اصلا گوشش بدهكار نيست. هوا داره تاريك ميشه

- نگران نباشين آقا. دفعه اولش كه نيست، سلامت فرود مياد.

مربي چنان كه گويي «حسين» صداي او را مي‌شنود، در حالي كه فرياد مي‌زند به سوي او مي‌رود

- بيا پايين پسر، اونورخطرناكه .... عجب آدمي يه اين؟!

در اين فاصله حسين به زمين نزديك مي‌شود، زير پايش كابل‌هاي فشار قوي به رديف صف كشيده‌اند و او تقلا مي‌كند از آنها فاصله بگيرد،‌ اما فشار باد، زياد است و او را به خطرناك‌ترين نقطه مي‌كشاند.

روي زمين مربي، و با فاصله اندكي از او بقيه اعضاي گروه نگران به سمتي مي‌دوند كه «حسين» به زمين نزديك مي‌شود. تقريبا همه همزمان فرياد مي‌زنند.

- مواظب باش حسين، بكش اينور ..... يا حسين

چترباز با آخرين توان «بند» را مي‌كشد،‌ اما نمي‌تواند خود را از دايره خطر برهاند. چترش به دكل فشار قوي برق گير مي‌كند و در ارتفاع 60 متري نزديك به كابل در آسمان معلق مي‌ماند. در آغاز تلاش مي‌كند خودش را برهاند. كمي به چپ و راست مي‌زند و دور خود مي‌چرخد اما چتر، به بلندترين نقطه دكل قلاب شده و هر لحظه فشار بيشتري بر بدن او وارد مي‌شود .حسين دست از تلاش مي‌كشد و نااميد به زمين نگاه مي كند . زير پاي او تعداد زيادي از رهگذران در حالي که او را نشان مي دهند تجمع کرده اند پيش از همه مربي در محل حاضر شده و کم کم بر تعداد جمعيت افزوده مي شود . همهمه اي در مي گيرد و صداها چنان در هم مي پيچد که هيچ جمله اي به وضوح شنيده نمي شود . مربي فرياد مي زند .

- ساکت ... کسي حرف نزنه . ساکت باشين .

- ساکت

بي سيم را به دست مي گيرد و با نگراني حرف مي زند

- حسين ! گزارش بده ببينم اوضاع از چه قراره ؟ جواب بده حسين

همزمان با دست اشاره مي کند که او با بي سيم جواب بدهد ، بالاخره حسين بر خود مسلط مي شود و صداي او ، از بي سيم مربي به گوش مي رسد .

- گير افتادم آقا . چتر، پيچيده به دکل .

- حواستو جمع کن حسين .زياد تکون نخور . زير پات کابل فشار قوي يه . بمون تا درخواست کمک کنيم . فهميدي ؟

- فهميدم آقامهدي ! نگران نباشين . طاقت ميارم .

مربي در حالي که چشم از او بر نمي داردگوشي تلفن همراهش را بيرون مي آورد و شماره «125 »را مي گيرد . يکي از همکاران ، تلفن به دست به او نزديک مي شود .

- اطلاع دادم آقا . بچه هاي آتش نشاني راه افتادن .

- اينارو ساکت کنين . کسي حرف نزنه . بذارين آرامش داشته باشه .

دوباره به آسمان نگاه مي کند . خورشيد به طور کامل فرونشسته و سوز سرما هر لحظه بيشتر مي شود . " حسين " چترباز 22 ساله ، خوشبختانه روحيه خوبي دارد ، اما به هر حال توانايي انسان محدود است و طولاني شدن عمليات نجات ، ممکن است او را با خطر مواجه سازد .

مربي با بي سيم حرف مي زند :

- در چه حالي حسين !؟

- خوبم آقا مهدي ، ميتونم تحمل کنم .

- ممکنه يه خورده طول بکشه باتري بي سيمت در چه حاله ؟

- نميدونم آقا ولي نگران نباشين . احتياجي به بي سيم نيست

- نميخواد منو دلداري بدي" بي سيم " لازمه . فعلا خاموشش کن هر چند دقيقه يه بار تماس بگير تا من مطمئن بشم سلامتي . مفهومه ؟

- بعله آقا فهميدم . ماشيناي آتش نشاني ام دارن ميان

حسين بي سيم را خاموش مي کند و با دست مسير حرکت خودروهاي آتش نشاني را نشان مي دهد. برق شادي درچشمان مربي مي درخشد . روي بر مي گرداند و به سمتي نگاه مي كند که خودروي نيروهاي نجات ويژه از مسير خاکي دامنه ارتفاع به سرعت بالا مي ايد . کمي دورتر نيروهاي پشتيباني آتش نشاني نيز به دنبال آنها در حرکت ديده مي شوند .

تقريبا پنج دقيقه طول مي کشد تا خودروهاي آتش نشاني زير دکل مستقر شوند . نجاتگران به سرعت از خودروها پياده مي شوند و فرمانده گروه در حالي که با اشاره دست همکارانش را براي شروع عمليات هدايت مي کند به سرعت همه جا را از نظر مي گذراند . از ديدگاه او پيش از هر کاري بايد جريان برق قطع شود ، با همين نيت از طريق بي سيم با ستاد فرماندهي تماس مي گيرد .

- ....نياز فوري به کارشناس اداره برق داريم . موقعيت بسيار حساس و استثنائي يه . وزش باد شديده ، هوا داره تاريک ميشه . 60 متر ارتفاع و کابل فشار قوي برق ، عمليات رو مشکل کرده . خوشبختانه نيروي پشتيباني ما رسيده . اقدام مي کنيم تا کارشناس برق برسه . تمام .

فرمانده ارتباط را قطع مي کند و همزمان نيروي پشتيباني نيز آماده انجام عمليات مي شود.

« اصغر عبادي » و «حميد بابايي» به عنوان نجاتگران با تجربه و متخصص تجهيزات و طناب هاي ويژه را آماده مي کنند . قرار است « بابايي » از طريق کارگاهي که به زودي مستقر خواهد شد ، با حمايت کافي خودش را به چترباز گرفتار برساند و اورا نجات دهد . اما هوا کاملا تاريک شده و کارشناسان برق نيز هنوز به محل نرسيده اند با اين همه نيروهاي پشتيباني و نجاتگران با سرعت هر چه تمام تر ، کارگاه صعود را آماده مي کنند . خودروهاي سنگين آتش نشاني به حرکت درمي آيند وچند دقيقه بعد صداي موتوربرق در فضا مي پيچد. در فاصله اي که کارگاه آماده مي شود وکار نورپردازي محيط به انجام مي رسد، مسئولان ومديران فني آتش نشاني نيز از راه مي رسند ومعاون عمليات آتش نشاني تهران مسئول هدايت عمليات مي شود.

در اين فاصله «حسين» هر پنج دقيقه يکبار باروشن کردن بي سيم، سلامت خود را به اطلاع «آقا مهدي» مي رساند که اينک وظيفه اي جز روحيه دادن به شاگرد چترباز خود ندارد. خوشبختانه وضعيت جسماني چترباز و روحيه او بسيار خوب است و مانعي در راه عمليات ايجاد نمي کند.

کارشناسان برق از راه مي رسند و به سرعت کار ايمن سازي دکل و کابل هاي متصل به آن را به انجام مي‌رسانند . اينک بيش از يک ساعت از حضور نجاتگران گذشته است و آنها نمي توانند عمليات خود را آغاز کنند .

« مربي » با عجله خودش را به کارگاه نجات مي رساند و نگران با مسئول عمليات گفت و گو مي کند .

- باتري بي سيم تموم شد – ديگه نمي تونم با هاش تماس بگيرم

- اصلا نگران نباشين . بچه هاي ما کارشونو بلدن . مقدمات آماده شده و خيلي زود مياريمش پايين . نيازي به بي سيم نيست .

- خيلي ممنون خدا عمرتون بده .

مربي به نقطه اول باز مي گردد و « اصغر عبادي » (نيروي با تجربه آتش نشاني ) به اتفاق همکارانش « حميدرضا بابايي» را براي صعود از محل کارگاه به سمت دکل آماده مي کنند. همه در سکوت به صعود نجاتگر جوان آتش نشاني چشم مي دوزند که هر لحظه بالاتر مي رود و چند دقيقه بعد در افق « حسين قرار مي گيرد . ناگهان صداي نگران مردي سکوت را مي شکند . پدر حسين همراه با چند تن از دوستان او به سوي کارگاه مي آيند .

- چه خبر شده؟ پسرم كجاست؟ حسين! در چه حالي بابا!؟

تعدادي از ماموران آتش‌نشاني و«مربي» به سوي او مي‌دوند.

- آروم باشين لطفا. اجازه بدين عمليات انجام بشه.

- پسرم چطوره؟ زخمي كه نشده؟ نه؟

- نه خوشبختانه هيچ صدمه اي نديده. خيلي هم قوي وسرحاله

- ميخوام باهاش حرف بزنم. ميخوام صداشو بشنوم.

- باتري بي سيمش تموم شده. چند دقيقه پيش با مربي حرف زده. بفرمايين اونجا، بفرمايين.

فرمانده همزمان مربي را با حركت دست پيش مي‌خواند و با اشاره مي‌فهماند كه پدر را از محل دور كرده و او را آرام كنند. «مربي» دست روي شانه پدر حسين مي‌گذارد و در حال صحبت كردن او را با خود مي‌برد. دوستان حسين نيز با آنها همراه مي‌شوند.

- حسين،‌بيدي نيست كه بااين بادها بلرزه. نگران نباشين.

- كي باهاش حرف زدين؟

- يه ربع پيش. هر پنج دقيقه،‌تماس مي‌گرفت تا باتري بي‌سيمش تموم شد.

- حالش خوب بود؟

- آره بابا. اون منو دلداري مي‌داد. يه ساعته كه هي ‌مي‌گه. نگران نباشين،‌ حالم خوبه ...

دوباره سكوت حكمفرما مي‌شود. تنها صداي «بابايي» به صورت نامفهوم به گوش مي‌رسد.« بابايي» در حالي كه قرقره را به سمت حسين مي فرستد نكات فني را به او گوشزد مي‌كند. از روي زمين جملات او به وضوح شنيده نمي‌شود، اما از حالت آنها پيداست كه به خوبي باهم ارتباط برقرار كرده‌اند. قرقره مخصوص به «حسين» مي‌رسد و او با راهنمايي « بابايي» قلاب‌ها را به دور كمر خود مي‌بندد، تا در فرصت مناسب نجاتگران آتش‌نشاني با كشيدن طناب او را به سوي دكل نجات هدايت كنند.

هر لحظه به شدت باد و سرماي محيط افزوده مي شود . آتش نشانان با هدايت " عبادي " طناب را مي کشند و " حسين " زيرنگاه نگران " بابائي " به سمت دکل کشيده مي شود . نگراني نجاتگر به اين جهت است که باد شديد ، چتر باز را در آسمان به چپ و راست مي کشد و چتر حول محور خود مي چرخد .
- آروم تر. نيگه دارين . حسين نذاربچرخوندت .

- کاري ازم بر نمياد . باد شديده .

ناگهان چتر در حال چرخش به قرقره مي پيچد و چترباز در اسمان معلق مي ماند . نجاتگران در آغاز به طناب فشار مي آورند اما چند لحظه بعد ،قرقره به طور کامل از حرکت باز مي ماند . فرمانده با صداي بلند مي پرسد :

- چي شد " بابايي " به چي گير کرده ؟

- چتر به قرقره پيچيده ، بايد عمودي بياريمش پايين .

- " حمايت " کافي يه ؟ يا بايد تقويت کنيم ؟

- کافي يه آقا . بايد طناب هاي چتر بريده بشه .

فرمانده با دقت بيشتري نگاه مي کند و هنگامي که از سلامت چترباز مطمئن مي شود به عبادي دستور مي دهد که شيوه عمليات نجات را تغيير بدهند.

- يه " کاتر " برسونين به " چترباز"

بيش از سه ساعت از لحظه آغاز گذشته است اما خوشبختانه چترباز ازنيروي بدني و روحيه خوبي برخوردار است با آنکه خستگي امانش را بريده به سئوال بابائي به گونه اي پاسخ مي دهد که لبخند برلبان نجاتگر جوان مي نشيند .

" بابايي " مي پرسد ؟

- خسته که نشدي حسين آقا ؟

- خسته ام ولي مهم نيست . يه ساعت ديگه مي تونم طاقت بيارم

- احتياجي نيست . ده دقيقه ديگه پات ميرسه به زمين الان يه کاتر مي رسه ، بالا . بايد طناب ها رو دونه دونه ببري .مي توني ؟

- چتربازي که نتونه بند چترشو ببره به درد لاي جرز ميخوره .

- خوشم مي ياد که کم نمياري . توبايد آتش نشان بشي . پارتي بازي مي کنم قبولت کنن .

- حالا بذار پام به زمين برسه ، بعد يه فکري مي کنم .

" بابايي" در حاليکه زير لب او را تحسين مي کند ، به بي سيم جواب مي دهد .

- حالش خوبه آقا . جاي نگراني نيست .

- توصيه کردي که چه جور ببره !؟

- نظارت مي کنم .

در اين فاصله " کاتر " به دست حسين مي رسد . او " کاتر" را دردست خود مي فشارد و به " بابايي" نگاه مي کند.

- حاضرم ، ببرم ؟

- اول از همه خونسرد باش .هستي ؟

- هستم .

- طناب حمايت رو کنترل کن ببين محکمه ؟

- محکمه

- خب . بايد يکي يکي ببري . يه جوري که تعادلت از دست نره . مفهومه ؟

- مفهومه

- به اميد خدا شروع مي کنيم . ببّر.

- به اميد خدا مي برم . اين هم اولي ...

"بابايي " با دقت نگاه مي کند . " حسين" در آغاز به آرامي کاتر را روي بند مي کشد و چند لحظه بعد با قدرت بيشتري کار را پي مي گيرد. ناگهان بند بريده مي شود و چترباز با يک تکان محکم بريده شدن آن را احساس مي کند .

روي زمين ، چند نفري ناخودآگاه فرياد مي کشند و دست هايشان را به حالت احتياط بالا مي آورند .

- مواظب باش ، احتياط کن پسر!

فرمانده با بي سيم صحبت مي کند .

- بابايي ! چي شد ؟

- چيزي نيست آقا . کار خوب پيش ميره .

- بي تعادل نشه ، بپيچه دور خودش .

- نه آقا . حواسش هست ، داره بند سوم هم ميّبره.

روي زمين نجاتگران طناب را با قدرت بيشتري در دست هاي خود مي فشارند و با بريده شدن آخرين بند ، چتر باز به طور کامل از چتر جدا مي شود. معاون عمليات سازمان به عنوان ارشد ترين فرمانده حاضر، عمليات را هدايت مي کند و دوتن از کارشناسان به آرامي با او صحبت مي کنند . نجاتگران با صداي فرمانده طناب اصلي را به آرامي آزاد مي کنند و " حسين " گام به گام به زمين نزديک مي شود .

سکوتي غريب بر همه جا حکمفرماست و حاضران در دل دعا مي کنند . پدر حسين آشکارا دستهايش را به سوي آسمان گرفته و پرده اشکي چشمانش را شفاف کرده است . دوستان حسين با نگراني به تلاشگران آتش نشاني نگاه مي کنند که اميدوارانه و با قدرت تمام کار را به انجام مي رسانند ، نيمي از مسير طي شده و کم کم حاضران با اطمينان بيشتري به هم نگاه مي کنند . افراد نيروي اورژانس ، در حاليکه پتويي را براي تحويل گرفتن چتر باز آماده کرده اند ، گام به گام پيش مي‌روند

حالا حسين به ارتفاع دو متري رسيده و برق اميدواري در چشمان همه مي درخشد .

حسين با اطمينان از رسيدن به زمين به يکباره نيروي خود را تمام شده مي يابد و در آغوش نجاتگر رها مي شود . نيروي امداد ، پتو را به او مي پيچد و سکوت کوهستان با غريو شادي و صداي صلوات جمعيت در هم شکسته مي شود . پدر حسين سر بر زمين مي گذارد و سجده شکر به جا مي آورد . آنگاه بر مي خيزد و به سوي آمبولانس مي دود .

چند لحظه بعد " حميدرضا بابائي " نيز که فرود آمده است خودش را به چتر باز نجات يافته مي رساند. " حسين " در حاليکه روي برانکارد در آغوش پدر قرار دارد به آمدن " بابايي " نگاه مي کند . پدر از او جدا مي شود و" بابايي " با لبخند به او مي رسد. " حسين " با بي حالي دست خود را بالا مي آورد و " بابايي" محکم با او دست مي دهد . حسين دستش را جمع مي کند تا نجات دهنده خود را در آغوش بکشد . پدر از شوق مي گريد و حاضران بار ديگر صلوات مي‌فرستند .

کمي دورتر معاون عمليات سازمان آتش نشاني تهران با آقا مهدي ( مربي حسين ) صحبت مي کند .

- من اين بي احتياطي رو به حساب شما مي نويسم . اين قسمت از ارتفاعات تهران يا هر جاي ديگه اي که موانع خطرناک وجود داره ، اصلا مناسب چتربازي و کايت سواري نيست .

- حساب وزش باد و نکرده بوديم . مخصوصا اينکه اين بچه ها به اندازه کافي آموزش ديده بودن . حق با شماست بي احتياطي کرديم .

- بايد خدا را شکر کنيم . من جايي نخوندم که هيچ جاي دنيا همچين عملياتي انجام شده باشه. تاريکي هوا ، 60 مترارتفاع ، کابل فشار قوي ، وزش شديد باد ... اين همه مانع . فقط خواست خدا بود که نجات پيدا کرد .

- خواست خدا به دست بچه هاي متخصص آتش نشاني عملي شد . از شما ممنونيم .خدا رو هم شکر مي کنيم.

نيروهاي نجاتگرو پشتيبان به سرعت کارگاه نجات را جمع آوري مي کنند و براي بازگشت به ايستگاه ها آماده مي شوند. در اين فاصله معاون عمليات به عبادي نزديک مي شود .

- دست شما درد نکنه آقاي عبادي .خيلي عالي بود.

- کار اصلي رو "بابايي" انجام داد ، انصافا بايد تشويق بشه .

- همه تون تشويق ميشين . يه کار گروهي بي نظير انجام دادين.

- البته با فرماندهي شما .

در اين فاصله خودروي اورژانس ، چترباز نجات يافته را با خود مي برد و حاضران به سرعت پراکنده مي شوند . کارگاه نجات جمع آوري شده و با خاموش شدن موتور برق سکوت حکمفرما مي شود . تنها صداي ماموران آتش نشاني در فضاي کوهستان طنين افکنده است که پس ازجمع آوري تجهيزات ، با شادماني بر خودروها سوار مي شوند .

پائين دامنه ، داخل آمبولانس پدر حسين درحاليکه دست فرزندش را محکم در دست گرفته است ازقاب شيشه عقب به چراغ ها ي روشني نگاه مي کند که از دامنه به سوي شهر سرازير شده اند .

خودروها ي آتش نشاني از شيب خاکي کوه پايين مي آيند و چند لحظه بعد آژيرکشان به سوي ايستگاه مي روند ، چنان که گويي موفقيت خود را جشن گرفته اند .

خودروهايي که مي گذرند براي آنها راه مي گشايند و برخي دستي بر ايشان تکان مي دهند ، در حالي که هيچکدام نمي دانند اين سربازان ايمني و سلامت فاتحانه از ماموريتي براي نجات جان يک انسان بازمي گردند .

در تقاطع بعدي خودروها از يکديگر جدا مي شوند و هر گروه به سمتي مي روند .داخل يکي از خودروها " حميدرضا بابايي " در حاليکه لبخند شادي بر لب دارد ، خسته ،به پشتي صندلي تکيه داده و به نقطه اي دردوردست نگاه مي کند .حسي غريب در دلش شکفته شده و شادماني تمام وجودش را پر کرده است . چشمانش را مي بندد و روي صندلي جابجا مي شود . خودروي آتش نشاني وارد ايستگاه مي شود.

/ 1