تلخ تر از زهر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تلخ تر از زهر - نسخه متنی

سازمان آتش نشانی و خدمات ایمنی شهرداری تهران

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تلخ تر از زهر

در گرماي تابستان ، برابر برنامه ، آتش نشانان پس از اداي فريضه نماز ظهر و صرف ناهار چند ساعتي را با استراحت سپري مي کنند ، مگر آنکه زنگ ايستگاه به صداي در آيد و خواب کوتاه بعدازظهر را در چشم تلاشگران بشکند . وقي زنگ خطرسکوت ايستگاه را مي شکند ، هيچ فريضه اي بالاتر از نجات جان انسانهايي که در چنگال حادثه گرفتار شده اند ، نيست.
تابستان سال 84 ، آتش نشانان شيفت ( ث ) ايستگاه 6 ، پيش از آن که چشم بر هم بگذارند با صداي زنگ ايستگاه به ماموريتي از اين دست فرا خوانده مي شوند .

عقربه هاي ساعت روي ساعت 14 قفل شده اند که زنگ حريق ، آتش نشانان را به سوي خودروها مي کشاند ، هنوز گروه حريق به خودروها نرسيده اند که فرماندهي از طريق بي سيم « گروه نجات » را نيز فرا مي خواند .

« امير يعقوبي » عضو گروه نجات ، با خروج همکارانش غلتي روي تخت مي زند اما هنوز چرخ زدن خود را کامل نکرده که ماموريت نجاگران نيز به آنها ابلاغ مي شود . « يعقوبي » به سرعت برمي خيزد و تلاش مي کند پيش از همه همکارانش به خودرو برسد ، اما هميشه نجاتگران چنان به سرعت سوار برخودرو مي شوند که به درستي نمي توان يکي را جلوتر از بقيه تصور کرد . خبر فاجعه و نشاني محل به زودي دهان به دهان مي گردد :

(( دريک حادثه آوار ، در خيابان بوعلي، کوچه سليمي ، حدود ده نفر از ساکنان ساختمان زير آوار مانده اند ))

اطلاعاتي که از طريق بي سيم اعلام مي شود ، لحظه به لحظه بر التهاب و نگراني آتش نشانان مي افزايد.

وسعت آوار زياد است و علاوه بر ايستگاه 6 نيروي کمکي از ايستگاه 61 نيز به محل حادثه اعزام شده اند .

همه خودروهاي ايستگاه 6 به صورت يک کاروان نجات با چراغ هاي گردان و آژيرهاي روشن به دنبال هم از خيابان بوعلي وارد کوچه سليمي مي شوند و روبروي « انجمن خوشنويسان » مقابل ساختمان فرو ريخته ، توقف مي کنند .

« شجاعي پور » ( فرمانده شيفت ) در حالي که محوطه حادثه را از نظرمي گذراند ، با صداي بلند ، همکارانش را به سرعت بيشتر تشويق مي کند .

- با همه بيل و کلنگ هاي موجود شروع مي کنيم . سريع تر بچه ها . سريع تر

«امير يعقوبي » نيز کلنگي را بر مي دارد و همراه بقيه در محل حادثه مستقر مي شود .چند لحظه ميخکوب بر جاي مي ماند و تمام محل را از نظر مي گذارند . بر اثر گودبرداري غير اصولي ، ساختمان مجاور فرو ريخته و همه ساکنان آن زنده در خاک مدفون شده اند .

- يا حسين ! چه خبره !؟

- منتظر چي هستي ؟ شروع کن ديگه .

- ازکجا شروع کنم؟ اين همه آوار !؟ تيکه هاي ديوار خيلي بزرگه بيل و کلنگ جواب نميده .

- چاره اي نيست . بيا اينجا . بايد از يه طرف راه باز کنيم .

فرمانده « شجاعي پور » بيش از بقيه تلاش مي کند . او با سرعتي باور نکردني ، چند بار اطراف محل حادثه را به دقت مي کاود و مناسب ترين محل ها را به همکارانش نشان مي دهد . در گرماي طاقت فرساي تابستان ، گروه امداد و نجات عرق ريزان تکه هاي بزرگ ديوار را به سختي جابجا مي کنند و تکه هاي درشت را با بيل کنار مي زنند . فرمانده با صداي بلند، همه را هدايت مي کند و با ديدن کارگرداني که انگشت به دهان و اندوهگين ايستاده اند آنها را فرا مي خواند .

- شما کارگراي همين ساختمونيد ؟

بياييد کمک . بيل و کلنگ تون کجاست ؟ ... آقاي پيمانکار ، مهندس ... مسئول اينجا کي يه ؟

مرد جواني در حالي که پيش مي دود ، کارگران ساختماني حاضر در محل را به سوي خود مي خواند.

- امر بفرمايين . مسئول اينجا منم ؟

- ما احتياج به کمک داريم . اين تيکه هاي ديوار بزرگه.کارگرارو جمع کنين و بگين به ما کمک کنن .

- همين جا ، در خدمت شمان. بياين جلو . جعفرآقا ببين آقاي مهندس چه ، دستوري ميدن .

- من مهندس نيستم آقا جون . فرمانده اين گروه آتش نشاني ام .آقاي يعقوبي ! ... بيا اينجا

يعقوبي به سرعت پيش مي‌دود . فرمانده دوتن از کارگران را به او مي سپارد و بقيه را با خود مي برد .کارگران کمکي ، همراه يعقوبي به نقطه اي مي روند که يکي از همکاران براي برداشتن تکه بزرگ ديوار تلاش مي کند .

به زودي نيروهاي کمکي از ايستگاه 61 نيز به محل مي رسند . شجاعي پور به سرعت پيش مي آيد و همزمان ، فرمانده نيروي کمکي به او ملحق مي شود .

- وسعت آوار زياده . من بچه ها رو جمع مي کنم اين طرف شما از ضلع شمالي شروع کنين

- درخواست بيل مکانيکي کردين ؟

- آره تو راهه . هنوز اميد زنده بودن مصدوم ها هست . فعلا بايد روي زوربازوي بچه ها حساب کنيم . بفرمايين شما .

در اين فاصله تلاشگران ايستگاه 61 آماده اجراي فرمان مي ايستند و فرمانده آنان ، گروهش را به سمتي که پيش تر تعيين شده هدايت مي کند.
بيش از 45 دقيقه از شروع عمليات مي گذرد ولي متاسفانه هنوز هيچيک از قربانيان حادثه کشف و شناسايي نشده اند . ناگهان در سمتي که يعقوبي و همکارانش مشغول خاکبرداري هستند همهمه اي بر پا مي شود و فرمانده به آن سو مي دود .

دست يکي از حادثه ديدگان از خاک بيرون آمده و نجاتگران با شتابي باور نکردني سر و گردن اورا آزاد مي کنند . « يعقوبي » خاک روي صورت او را پاک مي کند به اين اميد که بتواند با بازکردن مجراهاي تنفسي مصدوم را نجات دهد .دراين فاصله فرمانده با گرفتن نبض قرباني در مي يابد که او بر اثر فشار زياد در همان دقايق نخستين خفه شده است . به آرامي دستي به شانه « يعقوبي » مي زند و اورا از ادامه کار بازمي دارد . براي چند لحظه ، تلخي حادثه ، همه را مبهوت مي کند ، اما با فرياد فرمانده شجاعي پور ، دوباره حرکت و تلاش از سر گرفته مي شود .

- چرا مات تون برده؟مصدوم هاي ديگه اي هم هستن ...قرباني رو ببرين تو اتاقک . برانکارد بيارين .

« شجاعي پور » برمي خيزد و دور از چشم همکارانش اندوه و تاسف خود را با کشيدن آه و تکان دادن سر بروز مي دهد . او فرمانده است و چاره اي ندارد جز آنکه براي حفظ روحيه ديگران ، قوي تر و با روحيه تر از همه باشد .

هجوم جمعيت تماشاگر هر لحظه بيشتر مي شود ولي ماموران انتظامي كه براي کنترل محل وارد معرکه شده اند به خوبي آنهارا کنترل مي کنند . در اين فاصله « بيل مکانيکي » که از چند دقيقه قبل منتظر فرمان ايستاده ، راه مي گشايد و کمي جلوتر مي آيد .

از سوي ديگر ساختمان فرو ريخته نيز جسد بيجان شخص ديگري به سختي از زير تکه بزرگ ديوار بيرون کشيده مي شود . پيکر قرباني صدمه بسيار ديده و هنگامي که او را روي برانکارد قرار مي دهند ، چند بار دست و پايش از گوشه برانکارد آويزان مي شود . به دستور فرمانده روي جسد را مي پوشانند و آن را با احتياط به اتاقک بالاي منطقه گودبرداري شده منتقل مي کنند .

« امير يعقوبي » خسته و اندوهگين عرق صورت خود را پاک مي کند و نااميد به قطعات سنگين آوار چشم مي دوزد . سر مي گرداند و تازه متوجه مي شود که علاوه بر بهراميان ( رئيس ايستگاه ) تعداد زيادي گزارشگر و خبرنگار در محل حضور يافته اند .

تعداد زيادي از مديران منطقه نيز در کنار « بهراميان » ديده مي شوند . به جهت طولاني شدن عمليات و احتمال فوت همه قربانيان ، رئيس ايستگاه پس از رايزني با کارشناسان به فرمانده ( شجاعي پور ) اجازه مي دهد که از بيل مکانيکي براي خاکبرداري استفاده کند .

با اشاره فرمانده ، بيل مکانيکي به قسمت گودبرداري شده وارد مي شود و با نظارت نجاتگران و کنترل دقيق ، آوار برداري را آغاز مي کند. هر بار که بيل ، قسمتي از خاک را جابجا مي کند ، نجاتگران با دقت محل خاکبرداري شده را بررسي مي کنند تا دوباره بيل مکانيکي به محل قبلي برمي گردد .

چند دقيقه بيشتر نمي گذرد که پيکر بيجان يک قرباني ديگر نيز از زير خاک بيرون مي آيد . نجاتگران به سرعت جنازه را روي برانکارد مي گذارند و از گود بيرون مي برند . هيچکس ناراحتي خود را آشکار نمي کند اما هر بار که جنازه اي کشف مي شود ، اندوه ، نگراني و تاسف چهره تلاشگران آتش نشاني را پر مي کند . با اين همه دست از کار نمي کشند و در گرماي طاقت فرساي تابستان مانند دقايق نخستين به کار ادامه مي دهند .

وجود بيل مکانيکي باعث مي شود که بقيه قربانيان نيز به فاصله اندکي از زير آوار خارج شوند ، به گونه اي که هنوز جسد قبلي به اتاقک نرسيده ، نجاتگران پيکر بعدي را روي برانکارد مي گذارند . برخلاف احتمال اعلام شده اين حادثه تنها 6 قرباني گرفته است بيل مکانيکي همه خاک را جابجا مي کند و به دستور فرمانده از گود بيرون مي رود .

گزارشگران شبکه هاي مختلف ، به محض خاتمه عمليات براي مصاحبه به سراغ مديران و مسئولان مي روند . در اين ميان ، رئيس ايستگاه با چند تن از خبرنگاران صحبت مي کند . بديهي است که گودبرداري غيراصولي و عدم رعايت مسائل ايمني جان افراد بيگناهي را گرفته است که د رگرماي ظهر تابستان در چارديواري امن خانه خود به استراحت مشغول بوده اند . با اين همه اعلام رسمي موضوع ، منوط به بررسي دقيق کارشناسان و اعلام نظر کارشناسي خواهد بود . دور از اين هياهو ، آتش نشانان و نجاتگران ، اندوهگين از خاطره اي چنين تلخ و زجر آور خسته و بيحوصله داخل خودروها مستقر شده اند . داخل يکي از خودروها ، امير يعقوبي به پشتي صندلي تکيه داده و به گود دهان گشوده اي نگاه مي کند که شش شهروند بيگناه را به کام مرگ کشانده است .

د رامتداد نگاه او فرمانده شجاعي پور نيز اندوهگين به منظره نگاه مي کند. آنگاه چنان که گويي ناگهان به خود آمده است به اطراف مي نگرد و به سوي خودروي پيشرو مي رود . به زودي برخود مسلط مي شود و با گام هاي محکم چرخي دور خود مي زند و با قدرت فرمان حرکت را صادر مي کند . او فرمانده با تجربه اي است و به خوبي مي داند که در چنين موقعيت هايي ، آتش نشانان جوان معمولا وضعيت روحي مناسبي ندارند . در مدتي که خودروها ، فاصله محل حادثه تا ايستگاه را طي مي کنند ، فرمانده به اين نکته مهم مي انديشد که چگونه مي تواند اندوه و پريشاني را از جان همکاران جوان خود پاک کند . آنها بايد در تمام ساعت هاي شبانه روز براي خدمت به شهروندان آماده باشند و هر لحظه ممکن است زنگ اتوماتيک به صدا در آيد .
فرمانده مي انديشد و همزمان با رسيدن خودروها به ايستگاه لبخندي بر لبانش مي نشيند .

سالها پيش يکي از فرماندهان وقت ، چنين موقعيتي را با روايت موضوعي روحيه بخش براي او و همکاران جوانش قابل تحمل کرده است . همچنان که موضوع را به خاطر مي آورد چهره اش بازتر مي شود و لبخندش واقعي تر به نظرمي رسد . تصميم مي گيرد در مقام فرماندهي خاطره آن روز را تکرار کند .
خودرو توقف مي کند و فرمانده به سرعت پياده مي شود . در ميانه ميدان مي ايستد و همزمان باتوقف بقيه خودروها باقدرت فرياد مي زند .

- چرا تو ماشينا موندين تنبل ها !؟ هر چه سريعترتوناهار خوري جمع شين .نبينم کسي تنبلي کنه . سريع تر ... سريع تر

آتش نشانان با سرعت پياده مي شوند و به سمت ساختمان مي دوند . يعقوبي کمي عقب مي ماند و ناگهان با صداي رساي فرمانده از جا کنده مي شود

- پس چرا جاموندي يعقوبي ؟ اگه زودتر از تو برسم تنبيه ميشي . بدو ...

فرمانده لبخندي مي زند وبه معاونش نگاه مي کند كه پرسشگر به او نزديک مي شود

- تشريف ميارين داخل ناهارخوري ؟

- همه جمع شدن ؟

- فکر مي کنم.

- فکر نکن . مطمئن شو ، بعد خبر بده . مفهومه ؟

معاون روي برمي گرداند و در حال رفتن لبخند مي زند . فرمانده با قدم هاي محکم به دنبال او به طرف ساختمان مي رود .

/ 1