یک اتفاق ساده نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

یک اتفاق ساده - نسخه متنی

سازمان آتش نشانی و خدمات ایمنی شهرداری تهران

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

يك اتفاق ساده

دختر جوان ، خسته از كار روزانه از خودرو پياده مي شود . نگاهي به ساعتش مي اندازد و با قدم هاي تندتر به سوي خيابان فرعي حركت مي كند . ساعت از 4 گذشته است و او كمي براي مادرش نگران است . صبح به علت عجله ، تلفن همراه خود را در خانه جا گذاشته و در طول روز فقط يكبار موفق به تماس با مادرش شده است . آخرين بار ساعت 11:00 از محل كار به او تلفن زده و از آن پس همه زنگ هايش بي پاسخ مانده است .

وارد كوچه مي شود و از دور به ساختمان نگاه مي كند . يكي از همسايه ها درحال گشودن در اصلي ساختمان او را مي بيند و منتظر مي ماند .

- خسته نباشي ، امروز زودتر رسيدي خونه .

- يه ساعت زودتر اومدم . مامانم با شما نبود ؟

- ساعت 11:00 من رفتم بيرون كه « مهناز » و از مدرسه ببرم خونه مادرم . قرار بود مادرت ساعت يك بياد جلوي « سونا » . هرچي منتظر شدم نيومد . زنگ زدم گوشي رو ورنداشت .

- من هم ساعت 11:00 باهاش صحبت كردم . گفت كه ميخواد بره « سونا »

درحال صحبت وارد ساختمان مي شوند . زن همسايه در طبقه همكف به طرف آپارتمان مي رود و دختر كه حالا نگراني بيشتري در چهره اش ديده مي شود ، نگاهي به آسانسور مي اندازد كه در طبقه چهارم گير كرده است . آنگاه با شتاب از پله ها بالا مي رود . نفس زنان به طبقه سوم مي رسد . پيش از آنكه كليد را بيابد ، زنگ مي زند و همزمان داخل كيفش به دنبال كليد مي گردد . صدايي مي شنود ، ابرو در هم مي كشد و گوش تيز مي كند . صداي مادرش قابل تشخيص است اما به درستي كه كلمات را درنمي يابد . لحن كلامش به گونه اي است كه انگار تقاضاي كمك مي كند . به سرعت در را مي گشايد و به درون مي رود .

درداخل آپارتمان ، كيفش را پرتاب مي كند و به جستجو بر مي آيد .

- مامان ! .... كجايي ؟

- بيا اينجا ، توي توالت .

صداي مادرش را به وضوح مي شنود ، كمي خسته و بيمار به نظر مي رسد . شتابان به سوي توالت مي دود و سعي مي‌كند در را بگشايد ، اما از داخل قفل است .

- درقفله كه مامان ! وازش كنم ببينم .

- نميتونم . اينجا گير افتادم .

- چه جوري گيرافتادي ، چي شد ؟

- دستم گير كرده . از يكي كمك بگير .

- بذار يه چيزي بيارم اول درو واكنم .

به سرعت به طرف آشپزخانه مي دود و كشوها را مي گردد . قفل در بدون كليد است ، و از اين سو به كمك يك پيچ گوشتي ، به راحتي مي توان آن را باز كرد . وسايل داخل كشو را بيرون مي ريزد . يك چاقوي بزرگ و يك قاشق بر مي دارد و به سمت توالت مي دود . صداي مادر همچنان شنيده مي شود .

- زنگ بزن اورژانس ، يا 110 يكي بياد كمك .

- چي شده مامان ؟ مگه زخمي شدي ؟

- نه . دستم گير كرده .

دختر با قدرت دسته چاقو را مي چرخاند و در را باز مي كند . مادر پيرش خسته و رنگ پريده به حالت نيم خيز مانده و از فرط خستگي و درد به خود مي پيچد . دست راستش داخل سوراخ « توالت فرنگي » گير افتاده و او را اسير كرده است . دختر به سمت او مي دود و سعي مي كند دستش را خلاص كند .

- نميشه دختر ! ول كن . اگه با زور درميومد كه خودم درمي آوردم . يه چيزي بيار روش بشينم . كمرم داره ميتركه . چند ساعته اينجوري موندم .

دختر به سمت حمام مي دود . چهارپايه پلاستيكي كوچك را بر مي دارد و باز مي گردد درحاليكه سعي مي كند مادرش را روي چهارپايه بنشاند با او حرف مي زند .

- بشين تا برم يه متكا بيارم بذارم زيرت .

- نميخواد متكا كثيف ميشه .

- فداي سرت ميندازيمش بيرون .

- اول زنگ بزن به 110

دختر درحال بيرون رفتن همچنان با مادرش حرف مي زند و شتابان خود را به تلفن مي رساند .

- بايد به 125 زنگ بزنم . آتش نشاني .

متكا را با دست پيش مي كشد و با تلفن شماره مي گيرد . صداي مادرش همچنان شنيده مي شود . مادر داخل توالت خودش را جابجا مي كند و چهارپايه پلاستيكي از زير بدنش درمي رود .

- آتش نشاني واسه چي ؟ من كه آتيش نگرفتم . بيا اين چهارپايه در رفت .

دختر با شتاب ، به مادرش نزديك مي شود و درحاليكه جواب مي دهد براي اصلاح وضعيت بدن او تلاش مي كند .

- « آتش نشاني » كه فقط مال آتيش سوزي نيست . هر مشكلي داشته باشي حل مي كنه . اين همه تبليغ مي كنن ، نشنيدي ؟

- وا .... به حق چيزاي نشنيده .

- ما درمن ! سال هشتاد و پنجه ، زمان قاجار كه نيست .

- خيلي خب پس زنگ بزن ديگه .

- زدم . الان ميرسن ....

زنگ « نجات » در ايستگاه 60 به صدا در مي آيد . افراد گروه نجات 11 به سرعت از محوطه به سمت خودروها مي دوند و خيلي زود از ايستگاه خارج مي شوند . صداي آژير در خيابان مقابل ايستگاه مي پيچد و خودروهاي عبوري راه باز مي‌كنند.

داخل آپارتمان ، زنگ به صدا درمي آيد و دختر با خوشحالي در را مي گشايد و با گوشي دربازكن صحبت مي كند .

- تشريف بيارين طبقه سوم .

گوشي را مي گذارد و درآپارتمان را مي گشايد . چند لحظه بعد نجاتگران وارد ساختمان مي شوند و با هدايت دختر به سمت دستشويي مي روند .

- مادرم ساعت 11 يا يه خورده ديرتر ، داشته توالت فرنگي رو تميز مي كرده . سيفون كشيده دست راستش با آب رفته تو گلويي گيركرده .

« مير منصور موسوي » و همكارانش كه پيش از اين چنين تجربه اي داشته اند به محض رؤيت مادر ، به معاينه او مي‌پردازند . هيچ راهي براي رهايي نيست مگر آنكه كاسه توالت فرنگي شكسته شود .

- خانوم ببخشين ، يه خورده كار داره . بايد كاسه رو بشكنيم ، اون هم با احتياط . اشكالي نداره ؟

- پاهام و كمرم داره ميتركه . يه فكري به حال دردم بكنين . بقيه اش مهم نيست .

موسوي از همكارش مي خواهد كه وسايل را آماده كند . آنگاه خودش با جابجايي چهارپايه و متكا ، از دخترش مي خواهد كه كاناپه يا وسيله بلندتري را آماده كند . دراين فاصله ، چكش ، پيچ گوشتي و ابزار ديگر آماده مي شود .

- يه پلاستيك يا ملافه لازم داريم . خورده چيني خيلي تيزه . به سرو صورت ايشون صدمه مي زنه .

دختر متكاي ديگري را زمين مي گذارد و با شنيدن جملات موسوي به سرعت به طرف اتاق برمي گردد . موسوي يكبار ديگر وضعيت را به دقت بررسي مي كند . همزمان همكارش وضعيت بدن زن مصدوم را اصلاح مي كند . زن به سختي جابجا مي شود ، ابرو درهم مي كشد و تكيه مي كند . آنگاه با رضايت نفسي مي كشد و چشمانش را مي بندد نجاتگران با استفاده از ملافه ، پرده اي مقابل صورت زن مي گيرند و « موسوي » به آرامي كارشكستن كاسه توالت را آغاز مي كند . خرده هاي چيني به اطراف مي پاشد و ضربه ها با احتياط فرود مي آيند . دختر نگران است .

- محكمتر بزنين . اول آخرش كه بايد بشكنه .

- مسأله اون نيست خانوم . چيني تيزه . ممكنه دست مادر صدمه ببينه . پنج ساعت تحمل كردن . چند دقيقه ديگه هم روش .

دختر به طرف مادرش مي رود . به ديوار تكيه مي دهد و بدنش را حايل بدن مادر مي كند .

- به من تكيه بده مامان . بميرم برات خيلي خسته شدي .

- خدا نكنه دختر ، توچرا بميري ؟

چند دقيقه بعد بالاخره دست زن آزاد مي شود و نجاتگران نفسي به راحتي مي كشند زن تقريباً روي زمين ولو مي شود و از درد به خود مي پيچد . دختر تشكر مي كند .

- خيلي ممنون آقايون ! محبت كردين .

- انجام وظيفه است خانوم . خوشحاليم كه صدمه جدي نديدن . ولي براي معاينه تخصصي بايد منتقل بشن به بيمارستان .

- شما ديگه زحمت نكشين . از همسايه ها كمك مي گيرم ميبرمش .

- ميتونين زنگ بزنين به اورژانس .

دختر به چهره مادرش نگاه مي كند . او سعي مي كند برخيزد . بالاخره با كمك ديگران برمي خيزد و چند قدم برمي دارد .

- استراحت مي كنم خوب ميشه .

- ايشون ميگن بهتره بريم بيمارستان .

نجاتگران وسايل خود را جمع كرده و آماده خروج مي شوند . « موسوي » پاسخ زن را مي دهد .

- ضرر نداره كه خانوم ! يه معاينه تخصصي يه . خدا رو شكر صدمه نديدين ولي كار از محكم كاري عيب نمي كنه . خيلي حركت نكنين و جابجا نشين . اگه با ما فرمايشي ندارين مرخص بشيم .

- خيلي ممنون . خدا شما رو حفظ كنه . من نميدونستم كه بايد به آتش نشاني زنگ بزنم .

- خيلي ها نميدونن . اسم سازمان ما « آتش نشاني و خدمات ايمني » يه ، براي سلامتي شهروندان براي ايمني اونها ، هركاري كه لازم باشه انجام ميديم .

- موفق باشين . خدا خيرتون بده . خدا عمرتون بده .

- خدا نگهدار

- بسلامت مادر . بازم ممنون

نجاتگران از آپارتمان بيرون مي روند و مادر ودختر با نگاهي سپاسگزار ، آنها را بدرقه مي كنند . گاهي يك اتفاق ساده هم مي تواند مرگبار باشد .

/ 1