محوطه ايستگاه 13 از هيجان ورزش آتشنشانان جاني دوباره گرفته است . تا ساعتي پيش ، سكوتي غريب در همه جا موج مي زد. بعد از ظهر روزهاي تابستان هميشه اين گونه است ، هرم گرما كه مي شكند ، شهروندان رخوت خواب قيلوله را از خود دور مي كنند ، و در گرماي مطبوع بعد از ظهر ، زندگي را از سر مي گيرند . آتش نشانان شيفت كاري « ث» اين ايستگاه نيز در اين ساعت برنامه « س » تابستان 85 را با ورزش بعد از استراحت دنبال مي كنند . هيجان فوتبال ، رخوت را از جان آنها دور كرده و پير و جوان در كنار هم از شور ورزش لذت مي برند . عقربه هاي ساعت از پنج مي گذرد كه « زنگ اتوماتيك » ايستگاه ، ورزش را تعطيل مي كند. در يك چشم به هم زدن محوطه ايستگاه خالي مي شود و دو خودروي « آتگو» به دنبال هم ايستگاه را ترك مي كنند ، در حالي كه خودروي نيسان به سرعت به آنها ملحق مي شود .داخل خودروي پيشرو« سليمان گودرزي » ، در حالي كه لباس خود را مرتب مي كند با همكارش حرف مي زند :- قول ميدم سه دقيقه بيشتر طول نمي كشه . ساعت تو نيگا كن .- 3 دقيقه خيلي خوبه . تا الان 2 دقيقه اش گذشته .- همين جاس . نيگا كن . پيداش ميكني .- دنبال چي بگردم ؟گودرزي لبخندي مي زند و به خاطر مي آورد كه در اينگونه موارد ، شلوغي جمعيت تماشاگر بيش از هر چيزي به چشم مي آيد .- طبق معمول دنبال جمعيت بگرد . حريق « ميني بوس » گزارش شده .محوطه شهرك كاملاً خلوت است . حتي صداي آژير خودروي آتش نشاني نيز كسي را به خيابان نكشانده است . فرمانده فرمان توقف مي دهد و در حالي كه فرعي هاي اطراف را از نظر مي گذراند با بي سيم صحبت مي كند .- ما به محل رسيديم . ولي هيچ مورد حريقي مشاهده نميشه .آنگاه با اشاره دست ، خودروها را به حركت در مي آورد . آتش نشانان سوار بر خودروها ، اطراف را جستجو مي كنند و فرمانده همچنان گزارش مي دهد .- ما به جستجو ادامه مي ديم . ظاهراً مورد مشكوكي نيست . اگه موردي مشاهده شد ، اعلام مي كنيم .خودروها به دنبال هم خيابان هاي شهرك را طي مي كنند ، ظاهراً هيچ حادثه اي روي نداده و معلوم نيست ، چه كسي تقاضاي كمك كرده است . « گودرزي » نيز مانند بقيه ، حالا با آرامش بيشتري حرف مي زند :- هيچ خبري نيست . همه شهرك رو گشتيم .- سركاري يه . لابد نخواستن ما بيكار باشيم .- شايدم با كپسول هاي دستي ، خاموش كرده باشن . نميشه ؟- چرا نميشه ؟ خوشبختانه خيلي ها فهميدن كه يه كپسول كوچيك از يه خسارت بزرگ جلوگيري ميكنه .خودروي « پيشرو » از خيابان اصلي شهرك خارج مي شود و بقيه نيز به دنبال آن محوطه شهرك را ترك مي كنند . «فرمانده » با اشاره دست به « كاردان » فرمان مي دهد كه پيش از ترك محل ، خيابان مجاور شهرك را نيز بازديد نمايند . خودروها به دنبال هم به فرعي مي پيچند ، جايي كه جمعيت انبوهي ، با هياهوي بسيار يك دستگاه خودروي « اسكانيا » همراه با تريلي آن را در ميان گرفته اند . مردم با ديدن خودروهاي آتش نشاني به هيجان مي آيند و تعدادي از آنها به سرعت پيش مي دوند . فرمانده با دقت نگاه مي كند :- اين كه يه حادثه ديگه س . ربطي به حريق ميني بوس نداره . نيگه دار ببينيم چي يه ؟خودروها توقف مي كنند و فرمانده در حاليكه مردم را به آرامش مي خواند ، ضمن صحبت با بي سيم به طرف «اسكانيا » مي رود . صداي فرمانده در هياهوي جمعيت گم مي شود و بقيه آتش نشانان به سرعت پياده مي شوند . « گودرزي » نيز مانند بقيه ، سعي دارد صحنه را به دقت بازبيني كند . صداي فرمانده همچنان به گوش مي رسد .- اجازه بدين ، ببينيم چي شده . بفرمايين كنار . آقاجون يه لحظه امان بده . تواين شلوغي نمي فهمم چي ميگي .- دو نفر زير تريلي گيركردن .- دارم مي بينم ، شما اجازه بدين .آنگاه با سرعت ضمن بازديد از كاميون ، همكارانش را براي نجات جان حادثه ديدگان توجيه مي كند . همزمان صداي اعتراض يك نفر شنيده مي شود .- اينا نيم ساعته اين زير گير كردن . دير اومدين ، داد و بيداد هم مي كنين ؟درحاليكه آتش نشانان ، وسايل نجات را آماده مي كنند گودرزي پاسخ مرد را مي دهد .- شما به آتش نشاني خبر دادين كه كسي بياد ؟- پس چه جوري با خبر شدين اگه كسي زنگ نزده ؟- ما يه زنگ حريق داشتيم . دنبال يه ميني بوس بوديم كه آتيش گرفته باشه . عوض اين حرفا ، مردمو دوركنين ، تا ما ببينيم چي شده . اينجوري كه نميتونيم كمك كنيم .- تازه ببينين چي شده ؟ سه نفر سوار موتور بودن با تريلي تصادف كردن . موتور سواره مرده ، زنش پرت شده اونور ، بچه شون ام زير تريلي گير افتاده .آتش نشانان جك تلسكوپي را درقسمت جلوي شاسي كاميون قرار مي دهند .- چرخ هاي عقب رو مهار كنين ، تريلي حركت نكنه ، زود باش پسر ، چيكار مي كني ؟- چرخ هاي عقب مهارشده آقا ، آماده ايم .گودرزي با دقت بيشتري نگاه مي كند . پسر بچه اي حدوداً 9 ساله از ناحيه كمر و پاها بين فرمان موتورسيكلت و باك ، زير تريلي گيرافتاده است . كودك كه مجروح به نظر مي رسد از درد فرياد مي زند . فرمانده سعي دارد او را آرام كند .- آروم باش پسرم ، الان نجاتت ميدم . آروم باش .مادر پسر بچه كه از فرط فرياد زدن ، صدايش گرفته است ، بي تاب دور خود مي چرخد و فرياد مي زند .- بچه موكشتن . ده دفعه اين تريلي روبلند كردن انداختن روپاش . كجا بودين شما تا حالا ؟يكي از حاضران كه عرق از سر و رويش سرازير است پاسخ مي دهد .- بد كرديم خواستيم نجاتش بديم ؟مگه بلند كردن تريلي آسونه ؟در اين فاصله گودرزي و آتش نشان همراهش ، تلاش مي كنند با دور كردن آنان موقعيت را براي نجات جان مصدومان آماده كنند .- ما الان جك مي زنيم ، مشكل حل ميشه . آخه تريلي رو مگه ميشه با دست بلند كرد ؟ معلومه كه ميفته . هر دفعه هم كه بيفته ، به بچه صدمه مي زنه . بفرمايين لطفاً .مأموران آتش نشاني با دقت و مهارت و با استفاده از تجهيزات همراه ، با ايمني كامل تريلي را توسط جك از روي موتورسيكلت بلند مي كنند . دراين فاصله فرمانده با اشاره دست ، گودرزي را پيش مي خواند :- نذارين اول خانم ، اينجا وايسه . شوهرش فوت كرده ، نبينه بهتره . همه رو دور كنين ، جنازه روهم بكشين يه جاي خلوت .گودرزي بر مي خيزد و يكي از آتش نشانان ، آرام ، خودش را به زير خودرو مي كشد . فرمان موتور سيكلت را مي چرخاند و با دقت پسر بچه مصدوم را نجات مي دهد . دراين فاصله ، خودروي اورژانس نيز كه توسط فرمانده احضار شده ، آژير كشان به محل مي رسد و توقف مي كند . پيش از آن خودروي نيروي انتظامي نيز به محل رسيده است . آتش نشان ، كودك مصدوم را به مأموران اورژانس تحويل مي دهد . مادرش گريه كنان به دنبال او مي دود و در كنار فرزندش داخل آمبولانس مستقر مي شود . آمبولانس آژير كشان دور مي شود ، اما تلاش آتش نشانان براي تمام كردن كار ادامه دارد .گودرزي و همكارش جنازه مرد را به نقطه خلوتي منتقل مي كنند و آن را با كفن مي پوشانند .- سرش رفته زير چرخ . همون لحظه اول فوت كرده .- خدا رحمتش كنه ، ولي به خاطر بي احتياطي جون خودش و زن بچه شو به خطر انداخت .گودرزي كه كمي عصبي شده ، از فرط ناراحتي با لحن پرخاشگرانه اي حرف مي زند .- يكي نيست بگه ، آخه سه نفري سوار موتور ميشن !؟ بدون كلاه ايمني ، با سرعت زياد .... !؟- چرا داد ميزني ؟ اينجا كه كسي نيست .- اعصابم خورده . آخه هيشكي توصيه هاي ايمني رو جدي نميگيره . اصلاً انگار نه انگار .درحاليكه فرمانده جنازه مرد را به مأموران انتظامي تحويل مي دهد ، گودرزي و همكارش در جمع كردن تجهيزات به ديگران كمك مي كنند . گودرزي همچنان عصبي است و همكارش براي آنكه او را از اين حال و هوا خارج كند ، ضمن سوارشدن به خودرو پرسش تازه اي را مطرح مي كند .- اگه گفتي كي به 125 زنگ زده بود؟- هيشكي . اين هم از همون موارده . سه نفر صدمه ديدن ، مردم عوض زنگ زدن به 125 جمع شدن تريلي رو بلند مي كنن ، ميكوبن روي پاي بچه .- اونو نميگم كه بابا . حواست كجاست ؟- پس چي رو ميگي ؟ دلت خوشه تو هم ، ها ...- حريق ميني بوس . يادت رفته ؟ ميگم به نظر تو كي تقاضاي كمك كرده بود ؟- من چه ميدونم . يه آدم بيكار .دراين فاصله همه سوار شده اند و خودروهاي آتش نشاني به دنبال هم خيابان فرعي حاشيه شهرك را به مقصد ايستگاه 13 آتش نشاني ترك مي كنند . داخل خودروي « پسرو» آتش نشان همراه ، لبخندي بر لب دارد ، اما جرئت نمي كند سوالش را تكرار كند . گودرزي ابرو در هم كشيده و در سكوت به خيابان خيره شده است . بالا خره بر ترديد خود غلبه مي كند .- نگفتي كي زنگ زده بود به آتش نشاني ؟گودرزي با ديدن اين همه سماجت لبخندي به لب مي آورد و به همكارش نگاه مي كند .- من نمي دونم . تو بگو .- يه خورده فكر كن ، شايد متوجه شدي .- آها . . . اين شد يه حرفي . ديدي كه ميني بوسي در كار نبود ، يه نفر مارو خبر كرده ، ولي آدرس عوضي داده .- خفه ام كردي بابا . بگو كي بوده ؟ كي تقاضاي كمك كرده ؟همكار ، لبخندي مي زند و به دقت به گودرزي نگاه مي كند .- به نظر من ، حضرت عزرائيل وقتي جون پدره رو گرفته ، زنگ زده كه ما بريم ، پسره رو نجات بديم .گودرزي چند لحظه نگاه مي كند ، آنگاه لبخندي مي زند ، لبخندي كه كم كم به خنده اي پر سر وصدا بدل مي شود. آتش نشانان هر كدام جمله اي مي گويند و صداي خنده آنها اوج مي گيرد. همراه با هياهوي شادمانه آنها ، خودروها وارد ايستگاه مي شوند.شب خيمه سياهش را بر سر ايستگاه مي كشد ، اما براي آتش نشانان پر تلاش شب و روز فرقي ندارند. آنها در تمام ساعات شبانه روز ، انتظاري طولاني را تجربه مي كنند ، كه مبادا دست حادثه ، ايمني شهروندان را به خطر بيندازد .هرگاه زنگ حادثه به صدا در بيايد ، هيچ كاري مهم تر از دويدن به سوي حادثه براي نجات جان آسيب ديدگان نيست . حادثه خبر نمي كند اما هميشه كسي هست كه تقاضاي كمك كند و كساني هستند كه همه توان خود را براي نجات ديگران به كار مي گيرند .