بازي در آسمان
گرماي دل انگيز خورشيد بهاري به تهران حال و هواي ديگري بخشيده است . حتي جنوب شهر ، جايي كه بيش از نقاط ديگر اسير آلودگي هواست ، امروز آسماني صاف و درخشان و هوايي پاك دارد . در يك روز آفتابي نيمه ارديبهشت ، آتش نشانان و نجات گران ايستگاه 6 بامداد را با شادماني آغاز كرده و در محوطه باز ايستگاه واليبال بازي مي كنند . درست در لحظه اي كه توپ ، بر اثر ضربه پرقدرت آبشار به زمين برخورد مي كند ، زنگ اتوماتيك به صدا در مي آيد و در يك چشم به هم زدن زمين واليبال خالي مي شود . آتش نشانان به سرعت به طرف ساختمان ايستگاه مي دوند و با مهارت تمام براي حركت آماده مي شوند . چند دقيقه بعد ، خودروها منتظر فرمان ايستاده اند و فرمانده شيفت گروه نجات در حالي كه با بي سيم صحبت مي كند به سوي خودروي اول مي رود .- بچه ها سريع تر، يه حادثه چرخ و فلك توي شهربازي . چند نفر محبوس شدن . حركت مي كنيم .سوار مي شود و به « كاردان » ( راننده خودرو ) فرمان حركت مي دهد . خودروي پيش رو از ايستگاه خارج مي شود و به دنبال آن بقيه خودروها نيز ايستگاه را ترك مي كنند و آژير كشان در دل شهر پيش مي روند .مسيري كه به بهشت زهرا منتهي مي شود ، شلوغ است و خودروهاي عبوري با شنيدن « آژير » و ديدن نور چراغ گردان راه باز مي كنند . فرمانده شيفت ، اطلاعات بيشتر را از طريق ارتباط با ستاد فرماندهي كسب مي كند و خودروهاي آتش نشاني به سمت فرهنگسراي بهمن مي پيچند . روبروي فرهنگسرا ، در محدوده پارك شادي جايي كه « چرخ فلك » از حركت باز ايستاده تعدادي از اهالي اجتماع كرده اند و با ديدن خودروهاي گروه امداد و نجات آتش نشاني جنب و جوش و هياهوي تازه اي بر پا مي شود . خودروها توقف مي كنند و سه تن از مسئولان شهربازي به سمت خودروي « پيش رو » مي دوند . فرمانده « اكبر ابراهيم زاده » پيش از ديگران پياده مي شود و درحالي كه وضعيت كلي محل را از نظر مي گذراند با آنها صحبت مي كند .- مشكل چي يه ؟ چند نفر محبوس شدن ؟- دنده هاي گير بكس خورده شده، دستگاه ترمز نداره . با يه تسمه پلاستيكي مهارش كرديم .درحاليكه نجات گران ، وضعيت را بررسي مي كنند و براي انجام مأموريت آماده مي شوند . فرمانده ، به همراه مسئولان شهربازي به سوي تسمه پلاستيكي مهار كننده مي رود .- اينكه نميتونه دستگاه رو نيگه داره. چند نفر اون بالان؟- نميدونيم . آمار دقيق نداريم .- چطور نميدونين آخه؟ من بايد درخواست نيروي كمكي كنم .فرمانده به سمت خودروها باز مي گردد و در حال حركت ، با شمردن تعداد كابين ها ، سعي مي كند تعداد كساني را كه داخل كابين ها گير افتاده اند، تخمين بزند . همزمان « كمك فرمانده » گروه را فرا مي خواند .- نميتونيم كابين ها رو با تجهيزات كششي بياريم پايين. نقطه اتكاي محكمي نداريم. اگه در بره، كابين ها ميفتن، توي پيچ و تاب و سقوط مي كنن. خطرناكه ... بايد يه فكر ديگه بكنيم .درهمين فاصله با بي سيم ، تماس مي گيرد . با شنيدن صداي مركز فرماندهي، گفتگوي خود را قطع مي كند و با بي سيم حرف مي زند .- درخواست نردبان داريم. تعداد مشخص نيست، احتمالاً بين 20 تا 25 نفر گير افتادن. خوشبختانه در حال حاضر خطري تهديدشون نمي كنه. ارتفاع كابين ها بين 10 تا 35 متره .ضمن شنيدن پاسخ فرماندهي ، با اشاره دست ، يك آتش نشان ديگر را فرا مي خواند و به « كمك فرمانده » دستور مي دهد .- از سه نقطه ، جنوب ، شمال و از سمت خيابون (جنوب غربي) با سيم بكسل چرخ فلك رو مهار كنين . من و يكي از نجات گرها ميريم بالا ، آمار دقيق بگيريم و به شون آرامش بديم .- من باهاتون بيام ؟- نه. شما دستگاه رو مهار كنين . بگو «عباس هداوند» بياد .نگاهي به بالا مي اندازد ، جايي كه داخل يكي از كابين ها ، خانمي با فرياد ، ابراز ناراحتي مي كند ، همزمان چند صداي ديگر نيز شنيده مي شود . « عباس هداوند » به فرمانده نزديك مي شود و هر دو در حاليكه گرفتار شدگان را به آرامش فرا مي خوانند به سوي دستگاه مي روند .آنسو تر نجات گران با قدرت سيم بكسل ها را مي بندند و به سرعت دستگاه را مهار مي كنند . حالا چرخ فلك استحكام بيشتري دارد و هر دونفر خود را بالا مي كشند .فرمانده شيفت پس از بازديد از دو كابين متوجه مي شود ، آماري كه پيش تر اعلام شده درست نيست . در هر كابين 6 يا 7 نفر حضور دارند كه بيشتر آنها كودكان 5 تا 7 ساله هستند و توسط يك خانم مربي سرپرستي مي شوند .- خانم ، لطفاً آروم باشين . بچه ها رو هم آروم كنين . هيچ خطري تهديد تون نمي كنه . چرخ فلك مهار شده ، الان نردبون ميرسه همه رو ميبريم پايين .- آقا تو رو خدا عجله كنين . مسئوليت اين بچه ها با منه . جواب خونواده هاشونو چي بدم ؟- نگران نباشين . اميد تون به خدا باشه . ما هم در خدمتتون هستيم .درحاليكه «هداوند» با بقيه گرفتار آمدگان صحبت مي كند ، فرمانده به سرعت پايين مي آيد . و با بي سيم تماس مي گيرد .- توي تخمين نفرات اشتباه كردم . بيشتر از هفتاد نفر ، دقيق تر بگم هفتادو سه نفر گير افتادن كه بيشترشون بچه هاي خردسال مهد كودكي و مدرسه اي هستن .- دو دستگاه نردبان توي راهه ، دو گروه كمكي هم به محل اعزام شدن . كافي يه يا اقدام ديگه اي لازمه .- نردبان ها سريع تر برسن ، احتياجي به نيروي كمكي نداريم عمليات يه خورده زمان بره ، اما از پسش بر ميايم .تماس را قطع مي كند و به سمت خيابان روي بر مي گرداند . چند خودرو از راه مي رسند ، گويا تعدادي از مسئولان آتش نشاني براي نظارت و ياري رساندن به آنها آمده اند . فرمانده شيفت پيش مي رود . رئيس ايستگاه ، معاون عملياتي منطقه ، مدير منطقه و معاونت عمليات سازمان به همراه تعدادي از مديران و رؤساي ايستگاه هاي ديگر ، يكي پس از ديگري از راه مي رسند . حالا فرمانده شيفت ، آرامش بيشتري احساس مي كند . اگر چه هنوز اوست كه بايد به كمك نجاتگران ، عمليات را انجام دهد ، اما به طور طبيعي با حضور « مافوق » به مسئوليت عمليات بر عهده مافوق قرار مي گيرد .نخستين پيشنهاد ، خلاص كردن سيم بكسل ها به ميزان يك متر و نيم و مهار كردن دستگاه توسط طناب و نيروي ده نفر آتش نشان است . با دقت سيم بكسل ها را كمي رها مي كنند و طناب ها را از آنسوي درخت تنومند و محكم به دست آتش نشان ها مي سپارند . آنگاه با هماهنگي ،تسمه پلاستيكي بسته شده ، بريده مي شود و چرخ فلك به دليل سنگيني به سرعت به حركت درمي آيد . آتش نشانان توان مهار كردن دستگاه را ندارند . چرخ فلك از كنترل خارج مي شود . سرعت حركت زياد است و حتي فرصت فرياد زدن نيز به كسي داده نمي شود . ناگهان دستگاه با شوك شديدي از حركت مي ايستد و به وسيله سيم بكسل ها مهار مي شود .اين حركت چند ثانيه بيشتر طول نمي كشد ، و همه حاضران در سكوتي غريب به دستگاه خيره مي شوند . چند لحظه بعد حيرت و ترس به آرامش و شادماني بدل مي شود و همه نفس عميقي مي كشند .همزمان نردبان ها از راه مي رسند و رايزني براي استقرار آنها آغاز مي شود . مسئولان بر اين باورند كه استحكام كف بايد به دقت مورد بازبيني قرار گيرد . فرمانده شيفت كه پيش از ديگران به محل رسيده و همه جا را به دقت بازرسي كرده ، تأمل را جايز نمي داند . اما به هر حال مسئوليت عمليات اينك از دوش او برداشته شده است . پس مي ايستد و به سخنان مسئول گوش مي دهد .- خاطرتون هست كه كه چه جوري ، به خاطر سست بودن آسفالت كف خيابون ، نردبان هيدروليكي توي زمين فرو رفت و سقوط كرد!؟در يك لحظه سقوط نردبان هيدروليكي و شهادت يكي از امدادگران در جريان عمليات سال گذشته همه را متأثر مي كند و سكوت حكمفرما مي شود ، اما فرمانده شيفت ( اكبر ابراهيم زاده ) سكوت را مي شكند و به ديگران اطمينان مي دهد كه خطري ، كسي را تهديد نمي كند .- من تحقيق كردم . اين چرخ و فلك موقع حركت حدود 50 تن وزن داره . به طور طبيعي قبل از نصب بايد منطقه اي به شعاع 100 متر، براش بتون ريزي بشه.در حال صحبت يكي از مسئولان شهر بازي را با نگاه جستجو مي كند و پس از ديدن ، با اشاره دست او را فرا مي خواند . مسئول شهر بازي از راه مي رسد و استحكام محل بتون ريزي مهندسي و اصول آن را تأييد مي كند . نگراني بر طرف مي شود و نردبان ها به سرعت استقرار مي يابند .نردبان اول كه داراي آسانسور (كابين) است عمليات نجات را سمت خيابان از ضلع جنوب غربي آغاز مي كند و فرمانده شيفت از داخل شهر بازي (سمت شمال) نردبان بدون كابين را هدايت مي كند . كار كردن با اين نردبان به علت نداشتن كابين مشكل تر است و استفاده از آن به مهارت و تجربه بيشتري نياز دارد . فرمانده و نجاتگر همراه او نردبان را به نخستين كابين مي رسانند اما هنوز تا كابين دو متر فاصله است . نردبان دستي ، فاصله بين نردبان هيدروليكي و كابين را پر مي كند و فرمانده از طريق آن وارد كابين مي شود . كودكان محبوس در كابين فرياد مي زنند و به سوي او مي دوند .- خب بچه ها ، نگران نباشين . يكي يكي مي برمتون بيرون ، باشه !؟ اول تو بيا عزيزم . بقيه بايد صبر كنين. ميرم و زود بر مي گردم .فرمانده اولين كودك را در آغوش مي گيرد و پس از عبور از نردبان دستي او را به نردبان هيدروليكي مي رساند . عمليات نجات توسط نردبان ديگر نيز در حال انجام است اما پيدا ست كه انتقال 73 كودك وزن از ارتفاع 35 متري و از داخل 9 كابين چرخ و فلك كاري زمان بر است به ويژه آنكه فاصله كابين ها زياد است و براي هر يك از آنها حركتي مستقل لازم است .به اين ترتيب پس از تخليه كابين اول نردبان جمع مي شود تا به سوي كابين دوم هدايت گردد . استقرار نردبان ، اين بار مشكل تر است . فرمانده شيفت ، از مسئول عمليات اجازه مي خواهد تا نردبان را با بي سيم هدايت كند.اجازه صادر مي شود و او بي سيم را به دست مي گيرد .- 5 متر چپ .... حالا 2 متر بالا .... خوبه خوبه .. نه زياد شد . زياد شد برو پايين . يه خورده ديگه حالا خوبه . نيگهش دار ، خوبه .نردبان روي كابين دوم مستقر مي شود و نجاتگر ، آن را با طناب به كابين مي بندد . اما براي رسيدن و حركت به سوي كابين دچار ترديد مي شود . فاصله حدود 80 سانتي متراست و براي ورود به كابين بايد گامي بلند بردارد . چاره اي نيست ، پس با توكل به خدا همه حواس خود را متمركز كار مي كند ، كمي مي انديشد و نگاهي به آسمان مي اندازد آنگاه با قدرت گام برمي دارد و وارد كابين مي شود .كودكان كه حركات او را زير نظر دارند ، رنگ پريده و هراسان خيره مي شوند . فرمانده لبخند مي زند و آنها را نوازش مي كند .- خب بچه ها . ديدين من چه جوري اومدم تو؟ خيلي راحت . من كه شما رو بغل مي كنم ، پاها تونو دور كمر من قلاب كنين . متوجه شدين ؟ ....... من محكم مي گيرمتون توي بغل خودم ، شما دستتو نو ميندازين دور گردن من و .... چشماتونو مي بندين . تا شماره 10 كه بشمرين ، من رسوندمتون پايين . چطوره ؟بچه ها در سكوت نگاه مي كنند و فرمانده شيفت كوچكترين كودك را در آغوش مي گيرد . كودك گردن فرمانده را محكم مي چسبد و سرش را روي شانه او قرار مي دهد . فرمانده وضعيت او را اصلاح مي كند .- پاهات هم بنداز دور كمرم .... خوبه . حالا چشماتو ببند توي دلت شروع كن به شمردن ، اصلاً ميخواي بلند بشمار .... حاضري ؟ ..... بريم ....مسئولان آتش نشاني عمليات را به دقت زير نظر دارند . از ديدگاه آنها پيداست كه فرمانده كودكان را يكي يكي به نردبان مي رساند و همراه آنها پايين مي آيد . سپس به سرعت ، مسير آمده را باز مي گردد . ارتفاع زياد است و به نظر مي رسد كه فرمانده شيفت نتواند ارتفاع 36 متري را پيش از پنجاه بار همراه با كودكاني كه درآغوش دارد ، طي كند . فكري به خاطر مسئول عمليات مي رسد كه آن را با صداي بلند اعلام مي كند .- ابراهيم زاده ! اينجوري خسته ميشي . يه نفر بذار وسط نردبون بچه ها رو تحويل بگيره . خودت تا پايين نيا .به اين ترتيب سرعت عمليات بيشتر مي شود . ابراهيم زاده كودكان را تا ميانه نردبان مي آورد و نجاتگر ديگري آنها را به پايين منتقل مي كند . استقرار نردبان براي كابين هاي سوم و چهارم مناسب است ، اما براي پنجمين كابين ، نردبان جمع مي شود تا درمحل مناسب مستقر شود . هنوز نردبان باز نشده كه « هواي بهاري » شروع به قدرت نمايي مي كند ، گويي قصد دارد توان ،مهارت و مقاومت نجاتگران و آتش نشانان را محك بزند . چند لحظه گذرا ، عمليات متوقف مي شود ، اما هنوز كودكان بسياري در 5 كابين و بالاترين ارتفاع نياز به كمك دارند ، حالا كه طبيعت قصد آزمايش دارد ، آتش نشانان و نجاتگران نيز تصميم مي گيرند قدرت خود را به رخ بكشند و در بارندگي و سرماي شديد هنرنمايي كنند . با دو باران از يكسو همه چيز را به بازي مي گيرد و از سوي ديگر گروه نجات 1 ايستگاه 6 به مقابله برمي خيزد .هوا سرد شده و بايد وسيله اي براي گرم نگاه داشتن گرفتار آمدگان به آنها تحويل داد ، اما جز اوركت آتش نشانان ايثارگر ، هيچ وسيله ديگري در اختيار نيست . نجاتگران و پيشاپيش آنها فرمانده شيفت در باد و باران شديد از نردبان هيدروليكي بلند بالا مي روند و به هر كابين دو يا سه اوركت هديه مي كنند . داخل كابين كودكان به سرپرستي خانم مربي خود را گرم نگاه مي دارند و براي فرار از اين مهلكه لحظه شماري مي كنند . دقايقي بعد ، عمليات نجات از سر گرفته مي شود . « ابراهيم زاده » به كابين ششم مي رسد و با تعجب به درون نگاه مي كند . از ديدگاه او فقط خانم مربي داخل كابين ديده مي شود ، درحاليكه پيش تر افراد بيشتري در محل حضور داشتند . يك لحظه نگراني اش زياد مي شود و به سرعت خود را به داخل مي رساند . با حضور او بچه ها يكي يكي از زير صندلي ها بيرون مي آيند و در آغوش او قرار مي گيرند . اشك شوق در چشمان ابراهيم زاده حلقه مي زند .- رفتين اون زير چيكار كنين شما ؟... سردتونه ؟ .... الان خودم ميبرمتون پايين. شما فقط بايد چشماتونو ببندين و تا بيست بشمارين .... اونوقت رسيدين پايين ..... اول تو .... بيا بغل عمو ببينيم . ...مسئولان آتش نشاني همچنان به بالا نگاه مي كنند . با دو باران ، بسياري از تماشاگران را فراري داده است ، اما تلاش امداد گران آتش نشاني همچنان ادامه دارد . خيلي زود نردبان بر روي كابين ديگري مستقر مي شود . ظاهراً با تخليه كابين نهم ، عمليات به خوبي پايان خواهد گرفت . اين خيال خوش ، خنده را روي لبان مسئولان مي نشاند ، اما ناگهان فرياد چند تن از امداد گران اين فضاي شاد را مي شكند .- مواظب باش ..... كابينو بگير ....پايه نردبان داخل كابين افتاده و بر اثر تاب خوردن آن ، پايه نردبان رها مي شود . ابراهيم زاده بر بلنداي نردبان تعادل خود را از دست مي دهد و به زير نردبان مي چرخد . هنوز فرياد اعضاي گروه شنيده مي شود كه بي سيم از دست او رها مي شود در هوا مي چرخد . ابراهيم زاده با دست چپ نردبان را بغل مي كند و بي سيم بر روي زمين فرود مي آيد . آنگاه نجاتگر پرتلاش خود را از نردبان بالا مي كشد . چند لحظه بر جاي مي ماند و خدا را سپاس مي گويد ، سپس با فرياد خدمه نردبان را براي استقرار دوباره آن راهنمايي مي كند .- يه خورده برو به راست ، بده بياد بالا .... يواش تر داري مي رسي .... خوبه .... خوبه ....نردبان به كابين نزديك مي شود و ابراهيم زاده آن را محكم به كابين مي بندد . آنگاه وارد كابين مي شود . كودكي دور از بقيه كز كرده و در مقابل اصرار او براي پيش آمدن سر به زير مي اندازد . كودكان ديگر به سرعت پيش مي دوند و داوطلبانه خود را در آغوش او مي اندازد . نجات گر ، آنها را آرام مي كند و دستي برسر كودك گوشه گير مي كشد . ناگهان لبخندي به لب مي آورد و مي فهمد كه كودك خودش را خيس كرده است . به گونه اي كه تنها ،خانم سرپرست متوجه مي شود ، كودك را در آغوش مي گيرد و صورت او را مي بوسد ، آنگاه به عنوان اولين نفر او را با خود مي برد .- اصلاً نترس عزيزم .... چشماتو ببند و بشمار . خدا با ماست . محكم بگير كه رفتيم ..... بشمار .......كودك چنان به امداد گر چسبيده است كه گويي هر دو نفر يكي هستند . امداد گر خسته اما شادمان او را با خود مي برد . در ميانه نردبان عليرغم اصرار نجات گر دوم ، ابراهيم زاده به سختي از كنار او مي گذرد و كودك ترسيده را مهربانانه به زمين مي رساند . خستگي در چهره اش موج مي زند ، چنانچه گويي رمقي در دست و پايش نمانده است ، اما شوقي در دل دارد كه خستگي را از پاي درآورده است . بدون معطلي بر مي خيزد و دوباره به نردبان هجوم مي برد .نفر هفتاد و سوم ، يكي از مربيان همراه كودكان است كه با دستان لرزان ، درحالي كه زير لب ذكر مي گويد پايين مي آيد در فاصله اندكي از او ابراهيم زاده از پله هاي بالاتر حركاتش را زير نظر دارد و كمي پايين تر روي زمين ، آتش نشانان و امداد گران در سكوتي غريب انتظار مي كشند تا آخرين نفر پاي بر زمين محكم بگذارد . او فرود مي آيد و چند لحظه بعد ابراهيم زاده نردبان را ترك مي كند . نگاهي به آسمان مي اندازد و كابين هاي خالي را يكي پس از ديگري از نظر مي گذراند . حالا احساس مي كند كه رمقي در پاهايش نمانده است . تازه به خاطر مي آورد كه 56 بار از نردبان 36 متر بالا رفته و همراه با كودكي كه او را در آغوش گرفته از اين ارتفاع باز آمده است . قصد نشستن دارد كه او را درآغوش مي گيرند و بر شانه هاي توانمندش بوسه مي زنند . چند لحظه بعد فرمانده شيفت در آغوش امدادگران خسته به سوي خودرو مي رود و آسمان نيز آرام مي گيرد . در بعد از ظهر ارديبهشت ماه رنگين كماني زيبا بر روي شهر پل مي زند و خودروهاي آتش نشاني به سوي ايستگاه باز مي گردند .