تاملی بر دو نقد پیرامون دیدگاه فریقین درباره اهل ذکر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تاملی بر دو نقد پیرامون دیدگاه فریقین درباره اهل ذکر - نسخه متنی

احمد قدسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تاملي بر دو نقد پيرامون ديدگاه فريقين درباره اهل ذکر

حجت‌الاسلام‌والمسلمين احمد قدسي

اشاره

در شماره هفتم فصلنامه طلوع، مقاله اي تحت عنوان «نقد و بررسي ديدگاه فريقين دربارة اهل ذكر» به قلم جناب آقاي محمديعقوب بشوي درج شده است وي در چكيدة مقالة خود مي‌نويسد:

«ذكر در لغت، حفظ شيء و خلاف نسيان است. از اين جهت مشترك لفظي است و با قرينه مي‌توان معاني مورد نظر را به دست آورد. اضافة «اهل» به «الذكر» معناي منحصري را افاده مي‌كند. روايات شيعه «اهل ذكر» را در اهل بيت(ع) منحصر مي كنند و در اين زمينه متواتر يا حداقل متظافرند. در منابع اهل سنت درباره اهل ذكر پانزده نظريه مطرح شده است كه آنها را مي‌توان در سه نظريه عمده خلاصه كرد: «‌اهل كتاب به طور اعم با اخص»، «اهل قرآن»‌،«‌اهل بيت»‌ روايات اهل سنت به دو گروه تقسيم شده است: سند گروه اول از صحابه و تابعين است و سند گروه دوم به شخص پيامبر(ص) و اهل‌بيتش همچون امام علي(ع)، امام باقر(ع) و امام صادق(ع) مي‌رسد. لذا گروه دوم از حيث سند و متن قوي‌تر و صحيح‌تر به نظر مي‌رسد و با ديدگاه شيعه كاملاً انطباق دارد.»

در هر حال نويسندة محترم در اين مقاله نتيجه مي‌گيرد كه مقصود از اهل الذكر در آية «فاسألو اهل الذكر ان كنتم لاتعلمون» منحصراً اهل بيت عصمتند نه علماي يهود و نصارا و نه ديگران.

در شمارة و همين فصلنامه، مقالة ديگري تحت عنوان «نقد مقالة نقد و بررسي ديدگاه فريقين در بارة اهل ذكر» به قلم جناب آقاي سيدمحمدجعفر نوري به چاپ رسيده است.

در اين نقد نويسندة‌ محترم، پس از اشاره به عمدة استدلالات نويسندة اصل مقاله درباره اينكه آية «فاسألو اهل الذكر...» اختصاص به اهل بيت دارد، مقدمه‌اي را دربارة نبوت و شرايط نبيّ و اينكه اساس بحث آية شريفه دربارة چيست و علت ارجاع دادن مشركان به آنها چه بوده است بيان مي‌دارند و گويا مي‌خواهند چنين نتيجه بگيرند كه تنها عذر و بهانه يا يكي از عذرها و بهانه‌هاي مشركان در ايمان نياوردنشان به رسول مكرم اين بود كه تصور مي‌كردند (و يا سران مشرك براي اينكه موقيعت و جايگاه اجتماعي و سياسي‌شان به خطر نيفتد اينچنين القا مي‌كردند) كه پيامبر بايد فرشته و موجودي فرازميني باشد و مثل محمد«ص» كه مي‌خورد و مي‌آشامد و...، نمي‌تواند واسطة بين خلق و خالق باشد از طرفي اثبات بطلان اين توهّم كار آساني بود، چون علماي اهل كتاب مورد وثوق و اعتماد مشركان بودند و آنان بر اساس آيات متعددي از قرآن پيامبر را به خوبي، بلكه همانند فرزندان خود مي شناختند و مي‌دانستند او پيامبر است. لذا در قبال مشركان كه آن بهانه و يا عذر را مطرح مي‌ساحتند خداوند متعال به آنها خطاب مي‌كند كه اگر قبول نداريد بشر هم مي‌تواند پيامبر باشد، از اهل ذكر و آنها كه در نگاه شما آگاهند سؤال كنيد.

نويسنده براي اثبات اينكه مقصود از اهل الذكر در آية محل بحث نمي‌تواند اهل بيت پيامبر باشد، سه دليل ذكر مي‌كند آن گاه به آياتي كه در آن صريحاً پيامبر مأمور به سوال از اهل كتاب مي‌شود اشاره مي‌كند و مي‌گويد وقتي پيامبر ملزم به سؤال از آنها باشد به طريق اولي بر امت او نيز رواست، و لو از باب قاعدة الزام، از اهل كتاب چيزهايي را سؤال كنند.

سپس رواياتي را مطرح مي‌سازد كه به رجوع به غير مسلمانان براي حكمت آموزي امر مي‌كند. آن گاه نه ويژگي و مزيت براي اهل كتاب بيان مي‌دارد و معتقد است آنها مي‌توانند بهتر از ديگران اهل‌ذكر و آگاهي باشند و اطلاق «اهل الذكر» بر آنها دور از انتظار نيست.

نويسنده در پايان به عام بودن روح آيه و اينكه خاص بودن شأن نزول يك آيه باعث سقوط آن از جريان و سريان در طول زمان نمي شود اشاره مي‌كند و سيزده تفسير از تفاسيري كه اهل‌الذكر را ناظر به اهل كتاب مي‌دانند و با ناقد محترم هم رأي و هم نظر هستند بر مي‌شمرد.

ما ضمن اينكه به حساسيت نويسنده محترم اصل مقاله و عشق و غيرت والاي او ارج مي‌نهيم و براي او اجر جزيل و همراهي و همنشيني با آن ذوات مقدس را طلب مي‌كنيم و نيز ضمن تقدير و تشكر فراوان از ناقد محترم كه بحث تاريخي جذاب و روشنگري را مطرح ساختند و تتبع وافر و مفيدي را درباره مجسم ساختن فضاي نزول آيه و ويژگيهاي دو گروه مشركان و اهل كتاب متقبّل شدند، نكاتي را درباره هر كدام از دو مقاله مطرح مي‌سازيم.

تأملي درباره نقد مقاله

. ناقد محترم نيز همانند نويسندة اصل مقاله به ثنائي بودن آية «فسألو اهل الذكر...» هيج اشاره‌اي نكرده است، با آنكه اگر به آن اشاره مي‌كرد و توجه مي‌داد كه اين آيه در سوره انبياء كه شكي در مكي بودن همة آيات آن نيست نيز تكرار شده، پذيرش نكاتي كه درباره شأن نزول مطرح ساخته آسان‌تر مي‌شد.

. در صفحة اول از مقالة نقد، پنج نكته به عنوان عمدة استدلالات نويسنده اصل مقاله ذكر شده و به روايات فراواني كه نويسنده مقاله به آن استدلال كرده، هيچ اشاره‌اي نشده است، در حالي كه عمده‌ترين استدلال ايشان براي اثبات اينكه مقصود از اهل‌الذكر تنها اهل بيت(ع) هستند همين روايات حاصره ‌است و جالب است كه ناقد محترم تا پايان نقد خود هيچ اشاره‌اي به آن نكرده و هيچ پاسخي به اين روايات نداده است.

. ناقد محترم قبل از ورود در اصل بحث و پاسخ دادن به ادله مقابل، مقدمه‌اي را به عنوان بحث اساسي مطرح ساخته است كه پيوند آن با مباحث بعد و نتيجه‌اي كه مي‌خواهد بگيرد روشن نيست و به نحو شفّاف بيان نشده و معلوم نيست كه اين مقدمه كجا پايان مي‌پذيرد. گويا اين مقدمه كه از صفحه دوم مقاله() شروع مي‌شود تا چهار صفحه (يعني تا پايان صفحة() ادامه مي‌يابد و گويا نتيجة مورد نظر همان است كه در گزارش مختصري كه از اين مقاله داده شد گذشت؛ يعني اولاً تنها عذر يا يكي از عذرهاي مشركان در عدم ايمان، اين تصور بود كه پيامبر بايد موجودي فرا زميني باشد و ثانياً علماي اهل كتاب مقبول مشركان بودند پس مي‌توان با ارجاع آنها به اهل كتاب عذر و بهانه را از دستشان گرفت.

. در صفحة سوم از مقالة نقد() آمده است: «مشركان مكه به علل و دلايل بسياري سعي داشتند تا پيامبر را موجودي فرا زميني معرفي كنند. مي‌توان حدس زد كه يكي از دلايل و انگيزه‌هاي مشركان از حجّيت انداختن كردار پيامبر...» اين بيان اين نكته را در ذهن خواننده القا مي‌كند كه مثل اينكه اشكال ملك بودن پيامبر و اينكه بشر نمي‌تواند واسطة خلق و خالق باشد، اشكالي جدي نبود، بلكه جنبة سياسي داشت، در حالي كه ظاهر «فاسألو اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون» اين است كه اين اشكال به نحو جد براي آنها مطرح بود، به گونه‌اي كه اگر مي‌رفتند و از اهل كتاب مي پرسيدند چيز جديدي براي آنها كشف مي‌شد و شبهه مرتفع مي‌گشت.

. درموارد متعددي از مقاله، تشويشها و ابهاماتي به وجود آمده كه گويا بعضي از واژه‌هاي پيوندي حذف شده و يا تقطيعاتي صورت گرفته كه اگر به ناقد محترم عرضه شود ممكن است در جواب همين را بگويد، يعني گناه را به عهدة هيأت تحريريه و يا ويراستار بگذارد؛ از جمله:

الف: در صفحة چهارم(صفحة ) پاراگراف چهارم. تا قبل از اين پاراگراف، مسئله مربوط است به توقع مشركان از پيامبر و برخوردي كه آن حضرت در مقابل اين توقع داشت. ولي پيوند پاراگراف چهارم(كه مسئله آسان بودن اثبات نبوت پيامبر براي مشركان است) با مطلب فوق روشن نيست مگر با تقريري كه گذشت.

ب: در صفحة پنجم() پس از نقل بيانات تفسير منهج الصادقين و تفسير گازر آمده است: «در اين ميان مشركان به نبوت اعتقاد داشتند....» هيچ معلوم نيست كه استخدام واژة پيوندي «در اين ميان» در چنين جايگاهي چه وجهي دارد؟!

ج: در صفحة ششم() سطر هفتم آمده است: «اهل بيت(ع) يهودي يا مسيحي نيستند تا گزارش آنها از پيشينيان مورد قبول مشركان باشد چرا كه احوال هر خانه‌اي را بايد از صاحب آن خانه پرسيد» اوّلاً تعبير به «اهل بيت يهودي يا مسيحي...» زننده است؛ ثانياً ارتباط اين مثل (احوال هر خانه...) با مدعا روشن نيست.

د: در صفحة دهم () از تفسير القرآن و العقل مطلبي نقل شده كه هيچ دخالتي در موضوع بحث‌ندارد.

هـ‌: در صفحة دهم () در سطور پاياني صفحه آمده است: «اما اين سخن كه اهل ذكر در شأن مشركان نازل شده، به هيچ وجه به اين معنا نيست كه خداوند مسلمانان حقيقي و مؤمن را به اهل كتاب ارجاع داده است، زيرا گفته شد مخاطب آيه مشركانند نه مسلمانان و بعد از اينكه به آنها ثابت شد كه انسان هم مي‌تواند پيامبر شود و اخبار پيامبر در كتابهاي يهود و نصارا هست، ديگر دليلي براي ارجاع به آنها وجود ندارد.» هيچ معلوم نيست مقصود از اين عبارات چه مي‌باشد؟ گويا مقصود ناقد بيان اين نكته است كه «مورد، مخصص نيست» و نبايد بين مفهوم آيه و مصداق آن خلط كرد؛ مصداق خاص است، ولي مفهوم عام مي‌باشد.

تأملي در اصل مقاله

. نويسندة محترم اين مقاله هيچ اشاره‌اي به متعدد بودن آيه محل بحث (وما ارسلنا من قبلك الا رجالاً توحي اليهم فاسألوا اهل الذكر ان كنتم تعلمون) نكرده است. اين آيه هم در سوره نحل(آيه) و هم در سوره انبيا(آيه) آمده و تنها تفاوت در كلمه «من» است كه در دومي نيامده است. اين در حالي است كه سوره انبيا بالاتفاق مكي است و تنها در مكي بودن بعضي از آيات نحل، بحث و اختلاف است و سياق حاكم بر هر يك، غير از سياق حاكم بر ديگري است. در نتيجه بسياري از مطالب نويسنده محترم(كه ظاهراً و به قرينه اشاره‌اي كه به آيه سوره نحل دارد، تنها ناظر به آيه اول است) درباره آيه دوم (سوره انبيا) صادق نيست.

. در اصل مقاله، درباره معناي لغوي ذكر چند نكته گفتني است:

اولاً: روشن نيست كه بالاخره «ذكر» در آيه محل بحث (فاسألوا اهل الذكر) به چه معني از معاني هفت‌گانه است.

ثانياً: به قرينه تناسب حكم و موضوع و سؤال و جواب، واژه ذكر در آيه محل بحث مي‌تواند به معناي علم و آگاهي و خبرويت باشد. چون فرض بر اين است كه مشركان ناآگاه مكه و يا هر گروه ديگر از كفار يا مسلمانان مي‌بايست سؤالاتي را درباره ويژگيهاي انبياي سلف مطرح سازند و فرقي نمي‌كند كه مورد سؤال، بشر بودن پيامبر باشد و يا قضيه پرستش غيرخدا و تحريم حلالها. آيه مي‌خواهد بگويد: شما كه خبر نداريد و آگاه نيستيد، از كساني كه آگاهي دارند و در اين‌گونه مسائل خبره‌اند سؤال كنيد. مشركان مكه يا هر گروه ديگري كه مأمور به سؤال شده‌اند، اين‌گونه نبودند كه چيزي را فراموش كرده باشند تا از كساني كه فراموش نكرده‌اند و به ياد دارند سؤال كنند تا به يادشان بياورند. پس تكيه روي معناي يادآوري و «حفظ‌الشيء» در مقابل «نسيان» در اينجا (آن‌گونه كه در مطلع مقاله مشاهده مي‌شود) ناصواب است، بلكه اين واژه در چنين مواردي به معناي اعلام و آگاهي دادن است. شكي نيست كه يكي از لوازم يادآوري، آگاهي دادن است و استعمال يك واژه در لازمه معناي اصلي، امري رايج و شايع است و اتفاقاً درلغت نيز به اين معنا تصريح شده است؛ در المعجم البسيط آمده است: «ذكر الشيء له= أعلمه به».

ثالثاً: با آنكه نويسنده محترم عبارت مفردات را نسبتاً مفصل نقل كرده، اما به مختار خود راغب درباره ذكر در آيه محل بحث اشاره‌اي نكرده است.

رابعاً: لازمه بيان مصاديق متعدد براي يك واژه در تمام موارد، اين نيست كه آن واژه مشترك لفظي باشد؛ خصوصاً وقتي مبناي كساني چون صاحب التحقيق في كلمات القرآن الكريم را بپذيريم كه مدعي است اساساً در قرآن يك واژه هم نيامده است كه دو مفهوم مختلف و متضاد از آن اراده شده باشد. پس بايد تأمل كرد و آن معناي جامع را يافت؛ معناي جامعي كه در همه آن مصاديق هفت‌گانه حضور دارد؛ چنان‌كه صاحب التحقيق چنين كرده است. مضافاً نويسنده از صاحب التحقيق معناي اصيلي را كه در همه مصاديق ساري و جاري است نقل كرده، اما به چگونگي اين سريان و جريان كه خود التحقيق به خوبي آن را تشريح كرده، عنايتي ننموده است.

. از اصول مسلّم عقلا در محاورات و براي فهم مراد متكلم، ملاحظه سياق كلام است؛ يعني اصل اولي بر اين است و در همه جاي قرآن نيز از آين قاعده استفاده مي‌شود مگر اينكه ادله محكمي قائم شود كه فلان جمله يا آيه، آن هم بر اساس حكمتي خاص، از قبيل جمله معترضه است؛ چنان‌كه درباره آيه تطهير و اكمال ممكن است مسئله چنين باشد. پس اينكه در مقاله آمده است: «سياق آيه براي تفسير آن، قرينه است نه دليل و در همه جاي قرآن نيز از سياق استفاده نمي‌شود» مشكلي را در آيه محل بحث و نظر مرحوم علامه(ره) به وجود نمي‌آورد.

. اگر چه معتقديم كه آيات قرآن داراي بطن است و بطن آن نيز بطن و يا بطوني دارد كه مخاطبان اصلي قرآن از آن باخبرند، اما اين بدان معنا نيست كه ظهر و ظاهر قرآن، جملات و فقرات ناهماهنگي بوده باشد و هيچ انسجام و هماهنگي بين صدر و ذيل يك آيه وجود نداشته باشد كه اگر چنين باشد بايد فاتحه اعجاز قرآن در بعد فصاحت و بلاغت خوانده شود.

بر همين اساس بايد در روايتي كه نويسنده گرامي براي تأييد نظر خودش نقل كرده، يعني «ان الاية لتكون اولها في شيء و آخرها في شيء و هو كلام متصل يتصرف علي وجوه» بسيار تأمل نمود كه بالاخره مقصود امام باقر(ع) از اين بيان چيست؟ اصولاً متصل بودن كلام، اگر به همان معناي انسجام و هماهنگي ظاهري آيات باشد، چگونه با «اولها في شيء و آخرها في شيء» و با «لتصرف علي وجوه» سازگار است؟ آيا نمي‌توان گفت كه اين روايت مي‌خواهد بگويد: آيات قرآني در عين حال كه از ظهر و تنزيلي برخوردار است كه هيچ اختلاف و ناهماهنگي بين صدر و ذيل آن در اين مرحله وجود ندارد (بلكه به گونه‌اي انسجام و وزن دارد كه شيوايي و رسايي واژه‌ها و فقرات آن خود، يكي از جلوه‌هاي اعجاز است)، در عين حال از بطون و تأويلات و مصاديق و تطبيقاتي برخوردار است كه ممكن است هيچ گونه تشابهي بين آن مصاديق نباشد؛ به گونه‌اي كه صدق مي‌كند گفته شود: «اولها في شيء و آخرها في شيء... لتصرف علي وجوه.»

اتفاقاً در صدر روايت و سؤال جناب جابر و جوابي كه امام داده است قرائني وجود دارد كه اين معنا را تاييد مي‌كند. وقتي جابر به امام (ع) مي‌گويد: جعلت فداك: در اين مسئله پاسخي به من داده‌اي كه با پاسخ روز قبل شما تفاوت دارد، حضرت مسئله ذوبطون بودن قرآن را مطرح مي‌سازد( يا جابر ان للقرآن بطناً و للبطن بطن...) و به دور بودن عقول مردم از تفسير قرآن اشاره مي‌فرمايد(وليس شيء ابعد من عقول الرجال من تفسير القرآن). شكي نيست كه اگر مقصود از «تفسير»، بيان ظاهر قرآن باشد و اينكه مردم از ظاهر قرآن چيزي نمي‌فهمند، ديگر فصاحت و بلاغت و معجزه بودن زيباييهاي بياني قرآن براي آشنايان با لسان مفهومي ندارد. اين نكته نشان آن است كه مقصود امام(ع) از واژه «تفسير» پرداختن به بطون و بالاخره مرحله‌اي بالاتر از مرحله ظاهر است، نه آنچه ما امروز از اين واژه اراده مي‌كنيم.

. مؤلف محترم در ادامه مي‌نويسد: «سياق آيه لرزان است، خداوند يهود و نصارا را اهل كتاب خطاب كرده است و نه اهل ذكر، اهل ذكر را اهل كتاب دانستن به دليل نيازمند است و چنين دليلي موجود نيست.»

مطالب فوق نيز، ناتمام و از قبيل «مصادره به مطلوب» است، زيرا:

اولاً: نويسنده محترم پذيرفته كه مقتضاي سياق هماهنگ با نظر مرحوم علامه است و به آن و قرينيت آن اعتراف كرده است و تنها در دليل بودن آن مناقشه دارد. با توجه به اين امر نمي‌فهميم مقصود ايشان از «لرزان» بودن چيست.

ثانياً: اگر مراد از كتاب در عنوان «اهل كتاب» تورات و انجيل است و بدين سبب به علماي يهود و نصارا اهل كتاب مي‌گويند كه اهل تورات و انجيل هستند و از طرفي قرآن صريحاً از تورات به «ذكر» ياد كرده است(و لقد آتينا موسي و هارون الغرفان و ضياء و ذكراً للمتقين)، پس بايد بر آنان «اهل ذكر» نيز صادق باشد. تعبير نويسندة محترم: «در اين آيه ذكر صفت تورات است نه خود تورات»، از عجايب است، زيرا چه فرقي مي‌كند كه «ذكر» صفت تورات باشد يا خود تورات و اسم تورات؟! مگر در صورتي كه گفتيم مراد از ذكر در بعضي از آيات، قرآن يا پيامبر است، «ذكر» صفت براي قرآن يا پيامبر نيست؟!

. مضافاً ايشان در ادامه به رواياتي تمسك مي‌كند كه هيچ نشاني از ارتباط به ظهر و تنزيل قرآن ندارد، بلكه مي‌تواند مربوط به تأويل و بطن باشد. حصر آن نيز اضافي است، يعني امام صادق(ع) به اصحاب خود مي‌فرمايد: مصداق فعلي اهل ذكر ما هستيم نه اهل كتاب و نه صاحبان رأي و قياس‌و....

. مهم‌ترين نكته قابل توجه اين است كه بايد روشن ساخت اولاً: اين دو آيه(آيه سوره انبيا و سوره نحل) مكي هستند يا مدني، و ثانياً: «مسئول‌عنه» در اين دو آيه چه چيزي است و اين دو آيه درباره چه چيزي امر به سؤال مي‌كنند؟، و ثالثاً: «مخاطب» چه كساني هستند؟

درباره سؤال اول مي‌گوييم: شكي نيست كه آيه هفت سوره انبيا: «وما ارسلنا قبلك الا رجالاً نوحي اليهم فسئلوا اهل الذكر ان كنتم لاتعملون» مكي است، چون همه مفسران اتفاق‌نظر دارند كه سوره انبيا مكي است، لذا بحث را متمركز روي همين آيه ( انبيا) مي‌كنيم و آيه سوره نحل را كه مكي بودن آن مورد اختلاف است، در درجه دوم بحث قرار مي‌دهيم.

درباره سؤال دوم نيز مي‌گوييم: خصوصاً به قرينه آيه بعد(وما جعلناهم جسداً لايأكلون الطعام و ما كانوا خالدين)، شكي نيست كه سؤال، مربوط به رجال بودن و بشر عادي بودن انبياي گذشته است. اين نيز در مقابل تصور مشركان بود كه مي‌گفتند: چرا پيامبر مجهز به يك نيروي فوق‌العاده نيست كه ما را مجبور به ترك كارهايمان بنمايد و يا چرا خداوند فرشته‌اي را براي ابلاغ رسالت نازل نكرده است؟ فرشته‌اي كه عمر جاودان داشته باشد.

قرآن در رد تصور آنان مي‌فرمايد: براي اينكه الگو بودن پيامبر حفظ شود، او بايد از جنس خودشان باشد و از همان عواطف و غرائز برخوردار باشد؛ اگر قبول نداريد از كساني كه نزد شما از آگاهان هستند سؤال كنيد. قابل توجه است كه مشركان، علماي اهل كتاب را قبول داشتند و هدايت يافته‌تر از مؤمنان مي‌دانستند و مي‌گفتند: «هؤلاء اهدي من الذين آمنوا سبيلاً».

درباره سؤال سوم نيز بايد گفت: مخاطب «فاسألوا» مسلّماً كساني هستند كه بشر عادي بودن پيامبر يا عدم تجهيز او به نيروي فوق‌العاده را قبول نداشتند.

پس از پاسخ به سه سؤال مزبور، اكنون به خوبي روشن مي‌شود كه مقصود از اهل ذكر در ظهر و تنزيل آيه علما و اهل كتاب‌اند و اساساً غير اين معقول نيست؛ چون معنا ندارد مخاطبان «فاسألوا» مسلمانان اندك مكه باشند كه به رسول و حقانيت او و آياتش ايمان آورده‌اند. چنان‌كه معنا ندارد آنها مأمور شوند از اهل بيت عصمت كه تنها در اميرمؤمنان مصداق داشت، يك مسئله اعتقادي و كلامي واضح را بپرسند. همچنين با توجه به «فاء» نتيجه در «فاسألوا» كه نشان مي‌دهد مسئول‌عنه چيزي مرتبط با رجال بودن انبياست، و با توجه به آيه بعد، معنا ندارد مورد سؤال امر ديگري بوده باشد.

با توجه به اين قرينه قطعي عقلي و لفظي، رواياتي كه در ذيل اين دو آيه وارد شده، نظير روايت منقول از امام رضا(ع) در مجلس مأمون كه به تعبير آن مقصود از اهل ذكر در ظهر آيه نيز ائمه‌اند ـ‌با صرف‌نظر از ضعف سندي آن ـ يا بايد توجيه شود و يا به اهلش واگذار گردد. حصر در روايات حاصره نيز بايد به حصر اضافي حمل گردد كه توضيحش خواهد آمد.

اما درباره آيه سوره انبيا مي‌گوييم: اگر فرضاً بپذيريم كه اين آيه مدني است و مورد سؤال آن نيز به قرينه آيه مربوط به بشر عادي بودن پيامبران نيست، بلكه به اين ارتباط دارد كه انبيا فقط مأمور ابلاغ بودند و كسي را مجبور به پذيرش دعوت خودشان نمي‌كردند و سنت خدا نيز بر اين نيست كه از قدرت لايزال خويش براي هدايت انسانها استفاده كند ـ اگر چنين چيزي را بپذيريم ـ در جواب گفته مي‌شود: چنين بياني مشكلي را براي نويسنده محترم حل نمي‌كند، چون در هر حال چنان‌كه ايشان اعتراف دارند، مخاطب در «فسألوا...»مشركان‌اند و در اين صورت با توجه به اينكه مصداق اهل بيت كه در زمان پيامبر، حضور داشت و قابل اعتنا و توجه بود، علي(ع) بود، چگونه مشركاني كه اساساً علي(ع) را قبول ندارند مأمور مي‌شوند كه از او سؤال كنند و از او مطلب بپذيرند.

. به نظر مي‌رسد كه نگارنده محترم مقاله، حصر اضافي را با حصر حقيقي اشتباه گرفته و به اين نكته عنايت نكرده‌اند كه رواياتي كه لسانش حصر «اهل ذكر» در اهل بيت است، قريب به اتفاق مربوط به عصر صادقين(ع) است؛ زماني كه در مقابل آن دو بزرگوار، كسان ديگري داعية علم و آگاهي و ذكر داشتند و خودشان را به عنوان مصداق تأويلي آيه مطرح مي‌ساختند و نيز جاهلاني بودند كه فكر مي‌كردند مصداق تأويلي آيه در آن زمان نيز همانند زمان نزول، علماي يهودند و در نتيجه مؤمنان و مسلمانان، در مشكلات فرهنگي‌شان بايد به آنها رجوع كنند.

در چنين فضايي آن همه روايات حاصره، صادر شده كه طبعاً حصر در آن اضافي است نه حقيقي. در اين روايات ائمه مي‌گويند مصاديق فعلي «اهل الذكر» ما هستيم نه ابوحنيفه و... و نه علماي فعلي يهود.

همچنين است روايتي كه منسوب به اميرمؤمنان است، چرا كه تنها ناظر به كساني است كه حق آن بزرگوار را غصب كردند و او را به انزوا كشاندند. اتفاقاً در نامه طولاني امام صادق(ع) (كه نويسنده محترم فقراتي از آن را نقل كرده‌اند) تعبيراتي وارد شده كه دقيقاً اضافي بودن حصر و اينكه امام صادق(ع) ناظر به مصاديق تأويلي عصر خود است را تأييد مي‌كند. اين تعبير «وجعل للقرآن و تعلم القرآن اهلاً لا يسع اهل علم القرآن الذين آتاهم الله علمه ان يأخذوا فيه بهوي ولارأي ولامقايس» از آن جمله است. اين‌گونه تعبيرات به خوبي نشان مي‌دهد كه حضرت مي‌خواهد بفرمايد: در عصر فعلي(عصر امام صادق) اهل ذكر كساني هستند كه به سراغ رأي و قياس نمي‌روند.

. به هر حال ظاهراً بين ظهر و بطن، تأويل و تنزيل و مفهوم و مصداق خلط شده است؛ لذا تصور شده است كه اگر گفتيم مراد از «اهل ذكر» اهل كتاب هستند، يا لازم مي‌آيد كه اين آيه در طول زمان مربوط به اهل كتاب باشد و در نتيجه «خداوند جامعه اسلامي را به اهل كتاب سپرده باشد» و يا لازم مي‌آيد كه «اين آيه محدود به همان زمان نزول باشد و اين با حيات جاوداني قرآن سازگار نيست.»

با آنكه مدعا اين است كه مفهوم «اهل الذكر» مفهوم عامي است كه مي‌تواند در طول زمان و بستر دوران، مصاديق فراواني براي خود داشته باشد و اگر تنها مصداق تنزيلي «اهل ذكر» را اهل كتاب دانستيم، اين سبب محدود شدن مفهوم «اهل الذكر» نمي‌شود؛ چنان‌كه اگر مصداق تنزيلي «فاسألوا» را مشركان دانستيم، لازمه‌اش اين نيست كه باطن و لبّ و مغز آيه شامل هر جاهل و ناآگاه به امور در طول زمان نشود؛ چرا كه روح اين آيه«رجوع جاهل به عالم و اهل خبره» است و نبايد بين ظاهر و باطن، پوسته و مغز، تنزيل و تأويل و مصداق و مفهوم خلط كرد.

به هر حال شكي نيست كه مخاطب تنزيلي جمله «فاسألوا» (لااقل در آيه انبيا) مشركان مكه‌اند، چنان‌كه مصداق تنزيلي «الذكر» كتابي مثل كتاب تورات است كه اتفاقاً ـ چنان‌كه گذشت ـ در خود قرآن به آن «ذكر» اطلاق شده است (ولقد آتينا موسي و هارون الفرقان و ضياء و ذكراً للمتقين). پس مصداق تنزيلي «اهل الذكر» مي‌تواند اهل كتاب و صاحبان كتابهاي آسماني خصوصاً توارت باشد، ولي اين بدان معنا نيست كه آيه از مفهوم جامعي برخوردار نباشد. طبعاً در اين صورت، آيه در بستر زمان مصاديق فراوان تأويلي و بطني خواهد داشت كه شامل همه عالمان و خبرگان و در رأس همه، ائمه اهل بيت خواهد شد. البته حتي اگر چارچوب لفظي آيه خاص باشد، بازهم لبّ و مغز و روح و مناط آيه در بستر زمان جري و تطبيق دارد.

تكرار مي‌شود كه چه معنا دارد بگوييم: مشركان مكه مخاطب شدند كه از علي(ع) درباره ويژگيهاي انبياي سلف پرس‌وجو كنند، با آنكه آنها اساساً اهل ذكر بودن علي(ع) را قبول ندارند؟ همچنين چه معنا دارد مخاطب «فاسألوا» مسلمانان باشند و مؤمنان و پيروان پيامبر در مكه مأمور شده باشند كه از علي(ع) درباره انبياي سلف سؤال كنند؟ آنها نيازي به چنين سؤالي نداشتند، چون آيات مربوط به ويژگيهاي انبياي سلف براي مؤمنان به قرآن، ابهامي در ارتباط با بشر بودن انبيا و يا مسائلي مشابه به آن باقي نگذاشته بود؛ خصوصاً با توجه به اينكه از جهت ترتيب نزول، دو سوره نحل و انبيا بعد از دو سوره كهف و فصّلت نازل شده‌اند كه در هر يك از آن دو سوره اين آيه وارد شده است: «قل انما انا بشر قبلكم يوحي اليّ...» و مومنان، صبح و شام اين سوره‌ها را تلاوت مي‌كردند و از بشر عادي بودن پيامبر و ساير انبيا آگاهي داشتند.

. گويا در تدوين مقاله اصل، تفسير الميزان به دقت ملاحظه نشده است. در الميزان،ج ، ص(صفحه دوم از بحث روايي) و تفسير نمونه، ج ، ص و نيز الميزان، ج، ص(صفحه دوم از بحث روايي) به خوبي توضيح داده شده است:

الف: اگر پذيرفتيم كه سياق آيه مربوط به مشركاني است كه نبوت و رسالت محمد(ص) را محال مي‌دانستند(چنان‌كه نويسنده محترم آن را پذيرفت و خصوصاً در آيه انبيا بايد چنين باشد)، مشركاني كه از خود پيامبر چيزي را قبول نمي‌كردند و قرآن را حق نمي‌دانستند، چگونه به پيروان پيامبر و اهل القرآن ارجاع داده مي‌شوند؟!

ب: با قطع‌نظر از خصوصيت مورد و شأن نزول (كه مخصّص نخواهد بود)، آيه از سه حيثيت «سائل» و «مسئول» و «مسئول‌عنه» عام است؛ «سائل» همه كساني هستند كه به معارف حقيقيه و مسائل فرعي جاهل‌اند و «مسئول‌عنه» جميع معارف و مسائل است و «مسئول» نيز از حيث مفهوم عام است و شامل همه كساني مي‌شود كه آگاه به معارف و مسائل باشند.

مرحوم علامه در ص از ج الميزان نيز تصريح مي‌كند كه اين آيه، ارشاد به يك اصل كلي عقلايي است كه همان وجوب رجوع جاهل به اهل خبره باشد. در تفسير نمونه نيز درباره روايت امام رضا(ع) (اگر ما به علماي يهود و نصارا مراجعه كنيم مسلّماً ما را به مذهب خود دعوت مي‌كنند) آمده است:

امام اين سخن را به كساني مي‌گويد كه آيه را منحصراً به معناي مراجعه به علماي اهل كتاب در هر عصر و زمان تفسير كرده بودند، در حالي كه مسلّماً چنين نيست. در عصر و زماني همچون عصر و زمان امام علي‌بن‌موسي الرضا(ع) هرگز مردم مؤظف نبودند كه براي درك حقايق به علماي يهود و نصارا مراجعه كنند. در اين گونه اعصار،‌ مرجع، علماي اسلام بودند كه در رأس آن اهل‌بيت قرار داشتند.

يادآوري پاياني

در پايان خاضعانه يادآور مي‌شوم كه بايد مراقب باشيم عشق دفاع از حريم ولايت و ثقل اصغر، سبب غفلت از ثقل اكبر و اخراج آن از كارآمدي و حضور فعال در طول زمان و بستر تاريخ نشود. آيه «فاسألوا اهل الذكر...» كه در طول تاريخ فقه و اصول، روشنايي‌بخش فقها و اصوليون و همه مقلدان بوده است، با حصر آن در اهل بيت عصمت، به تصور دفاع از حريم آن ذوات مقدس، نقش كليدي و قاعده‌اي خود را از دست مي‌دهد. گمانمان بر اين نباشد كه ولايت و ارادت ما وقتي به اوج خود مي‌رسد كه بگوييم: تنها مصداق اين آيه براي هميشه تاريخ، اهل بيت عصمت‌اند و اصرار بورزيم كه اين آيه با آنكه مكي است و سياق و فضايش اختصاص به مشركان دارد (لااقل در مورد آيه سوره انبيا)، در ارتباط با علي و آل علي ـ عليهم آلاف التحية والثناء و ارواحنا و ارواح العالمين لهم الفداءـ نازل شده است.


1-. فصلنامه طلوع، شمارة ، ص .
2-. همان، شمارة ـ ، ص .
3-. رك: التحقيق في كلمات القرآن الكريم، مادّه «ذكر».
4-. مجله طلوع، شماره ، ص .
5-. رك: همان، ص .
6-. همان.
7-. رك: التمهيد، ج ، ص .

/ 1