تبيين و نقد تطبيقى
قرابتها و پارادكسهاى ممكن بين آموزههاى تربيتى مولوى و پست مدرنيسم
سيدمهدى سجادى(1) چكيده:
چنانكه مىدانيم امروزه نظامهاى تربيتى جوامع اسلامى با چالشهاى فراوانى مواجهاند و عبور از بحرانهاى ناشى از چالشهاى پيش روى يكى از جدىترين موضوعات در عرصه برنامه ريزىهاى آموزشى و تربيتى اين جوامع است. از ميان چالشهاى پيش روى مىتوانيم به رواج آموزههاى پست مدرنيستى همچون نفى منابع مقتدر معرفتى، ساختار شكنى، نفى الگو گرايى در تعليم و تربيت، نسبيت گرايى و... اشاره نمود كه هر كدام چالشهايى را پيش روى نظامهاى تربيتى جوامع دينى بوجود مىآورند. يكى از راههاى مواجهه منطقى با اين چالشها، طرح نظريههاى اسلامى رقيب در حوزه مربوطه است؛ از جمله روى آوردن به نظريه انديشمندان و فلاسفه مسلمان. در اين مقاله، به منظور پاسخگويى به بعضى از داعيههاى پست مدرنيستى كه سعى در تأثير گذارى بر ساختار و محتوى تعليم و تربيت جوامع دينى دارد، و به منظور بررسى نقاط اشتراك (قرابت) و نقاط افتراق (پارادكسهاى) موجود و ممكن بين ديدگاه اسلامى تربيت و پست مدرنيسم، آراء تربيتى مولوى (البته به عنوان يك انديشمند مسلمان و نه نماينده نظريه اسلامى) و آراء بعضى انديشمندان پست مدرن را به صورت تطبيقى مورد مطالعه قرار دادهايم. هدف اساسى اين مقاله تعيين قرابتها و پارادكسهاى ممكن بين ديدگاه تربيتى مولوى و پست مدرنيسم مىباشد. مقدمه:
با ظهور آموزههاى تربيتى جديد در عرصه تعليم و تربيت و بويژه طرح مباحثى نو در حوزه موضوعات نظرى و فلسفى مربوط به تعليم و تربيت، بويژه در حوزه فلسفه تعليم و تربيت، پديد آمدن بعضى پرسشهاى بىپاسخ و پيدايش بعضى چالشها و پارادكسها در زمينه مسائل تربيتى نيز امرى بديهى به حساب مىآيد و راه گريزى از آن نيست. يكى از مواردى كه مىتوانيم به عنوان امر چالشبرانگيز براى تعليم و تربيت به حساب آوريم، ظهور جريان فكرى-اجتماعى پست مدرنيسم است كه دربردارنده دلالتهايى براى تعليم و تربيت معاصر است. پيدايش چنين آموزههايى امرى تجويزى و خودخواسته نيست و به همين دليل پذيرش تحولات ناشى از آن امرى اجتنابناپذير است. به هر حال، نه اجتنابناپذير دانستن آن و نه وجود و قبول بعضى چالشها، هيچ كدام دليلى براى مواجهه انفعالى با اين گونه تحولات نيست. به همين خاطر پاسخ به چالشهاى ناشى از پيدايش تحولات فوق نيز امرى لازم است. اساساً براى مواجهه نقادانه با چالشهاى موردنظر، نيز دو راه اساسى وجود دارد: راه اول اين است كه بتوانيم به پارادكسهاى ذاتى و درونى موجود در آموزههاى فوق دست يابيم و با طرح قرينههاى محتوايى پارادكسيكال موجود در نظريهها و آموزههاى موردنظر به نقد آن بنشينيم؛ و راه دوم اين است كه آموزههاى فوق را در ارتباط با ديگر آموزهها و نظريهها مورد سنجش و نقد تطبيقى قرار دهيم. امروزه در عرصه تعليم و تربيت اسلامى، پاسخگويى به بعضى چالشهاى ناشى از تحولات فوق مستلزم طى كردن راه دوم است كه خود مستلزم طرح و تبيين بعضى ديدگاهها و نظرات انديشمندان و متفكران اسلامى است كه در اين ميان، با طرح ديدگاه انديشمند، فيلسوف و شاعر توانمند مسلمان مولانا جلالالدين رومى (مولوى) كه در نوع خود ويژگيهاى خاصى را داراست، به مقايسه آن با بعضى مواضع انديشمندان پست مدرن (انديشمندان تعليم وتربيت) مىپردازيم. هدف ما بررسى، تبيين و نقد تطبيقى آموزههاى تربيتى مولوى و پست مدرنيستهاى تربيتى است. انجام اين بررسى نيز اولاً، مستلزم بررسى نقاط اشتراك نظريهها (قرابتها) و ثانياً نيازمند تبيين نقاط افتراق موجود در دو نظريه است كه ما از آن با عنوان پارادكسهاى ممكن ياد مىكنيم. در نهايت نيز دلالتهاى تربيتى هر يك از دو نظريه را مورد مطالعه تطبيقى قرار مىدهيم. 1- قرابتها
تبيين و تحليل نقادانه و در عين حال تطبيقى دو نظريه، مستلزم مطالعه نقاط مشترك (قرابتها) و تلائمهاى ممكن بين آن دو نظريه است. دراين جهت، ما در اين مقاله ابتدا به قرابتهاى ممكن بين نظريه تربيتى مولوى و پست مدرنيستها اشاره مىكنيم. منظور از قرابتها نيز همسنگىها و همگنى بين دو نظريه است و هدف از طرح قرابتها نيز يافتن پاسخ اين پرسش است كه آيا اساساً مىتوانيم آموزههاى تربيتى مولوى را با پست مدرنيستها همسو و همسنگ بدانيم يا نه؟ و نشانههاى اين همسويى يا عدمهمسويى كدامند؟ چنانكه مىدانيم مولوى از معدود شاعرانى است كه آثار او از ابعاد جامعى برخوردار است، به گونهاى كه آثار او را هم از منظر فلسفى و هم از بعد اجتماعى-تربيتى و عرفانى مىتوانيم مورد توجه قرار دهيم. آثار مولوى از جنبه عمومى و وجهه جهانى منبعى است، سرشار از بيان حقايق علمى و اخلاقى و در تحقيق مسائل عالى مذهبى و فلسفى و عرفانى و تقرير علل و اسباب تحولات روحانى و با زبان صدق و رسا در باز نمودن احوال درونى و برونى طوايف بشر و نشان دادن راه حق و باطل و صلاح و فساد و آموختن بهترين تدبير و نزديكترين راه تعليم و تربيت انسانى، دريايى است ژرف و بىكران. (همايى. 1360. ص 7) آثار مولوى را كه داراى ابعاد اجتماعى، عرفانى، فلسفى و تربيتى است، مىتوان با آثار پست مدرنيستها از آن جهت كه داراى مضامين اجتماعى، فرهنگى و تربيتى است، قابل مقايسه دانست و به همين خاطر يافتن قرابتها (اشتراكات) در نظريههاى تربيتى مولوى و پست مدرنيستها نيز امرى منطقى و معقول مىنمايد. هدف از بررسى قرابتهاى ديدگاهى، اولاً، تبيين نقاط اشتراك و تشابه بين دو ديدگاه موردنظر است و ثانياً، يافتن دلالتهايى براى تعليم و تربيت است كه تبيين آن دلالتها براى انديشمندان حوزه تعليم و تربيت و نيز شناخت ذخاير علمى-ادبى مسلمانان ، امرى لازم شمرده مىشود. بدينمنظور به بعضى از نقاط اشتراك و تشابه ديدگاهى و دلالتهاى تربيتى آن اشاره مىكنيم: 1-1- نسبيتگرايى ابزارى
با بررسى آثار و انديشههاى مولوى، به اين حقيقت مىتوان دست يافت كه مولوى در بسيارى از ابيات خود از نسبى بودن و مطلق نبودن بسيارى از امور سخن رانده است و اين نسبىگرايى كه البته از منظر مولوى جنبه ابزارىنگرى نيز به آن اضافه مىشود (Instrumental Relativism) با نسبىگرايى و ابزارنگرى پستمدرنيستها نيز همسو و همسنگ است. از نظر مولوى، اين موقعيت هر فرد است كه داورى درباره او را متفاوت مىكند. تعميم يك حكم واحد براى تمامى افراد، امرى نامعقول است. او با طرح حكايت همسفرى شتر و موش، مىخواهد تفاوت و تمايز موجود در موقعيتهاى هر فرد انسانى را به تصوير بكشد. او در اين حكايت آورده است:
موشكى در كف مهار اشترى
تا بيامد بر لب جوى بزرگ
گفت اشتر تا ببينم حد آب
گفت تا زانوست آب اى موش
گفت مورتست و ما را اژدهاست
كه ز زانو تا به زانو فرقهاست
در ربود و شد روان او از مرى
كاندرو گشتى زبون هر شير و گرگ
پا در او بنهاد آن اشتر شتاب
كور از چه حيران گشتى و رفتى ز هوش
كه ز زانو تا به زانو فرقهاست
كه ز زانو تا به زانو فرقهاست
پس بد مطلق نباشد در جهانبد
در زمانه هيچ زهر و قند نيست
زهر مار آن مار را باشد حيات
نسبتش با آدمى باشد ممات
به نسبت باشد اين را هم بدان
كه يكى را پا دگر را بند نيست
نسبتش با آدمى باشد ممات
نسبتش با آدمى باشد ممات
شهوت دنيا مثال گلخن است
ليك قسم متقى زين تون صفاست
زآنكه در گرمابه است و در نقاست
كه از آن حمام تقوى روشن است
زآنكه در گرمابه است و در نقاست
زآنكه در گرمابه است و در نقاست
آن هنرها گردن ما را ببست
آن هنر فىجيدنا حبل مسد
روز مردن نيست زان فنها مدد
زان مناصب سرنگون ساريم و پست
روز مردن نيست زان فنها مدد
روز مردن نيست زان فنها مدد
اى بسا زر كه سيه تابش كنند
تا شود ايمن ز تاراج و گزند
تا شود ايمن ز تاراج و گزند
تا شود ايمن ز تاراج و گزند
1-2- درونگرايى و باطننگرى
توجه به امور درونى و باطنى و تأكيد بر ملاحظات عاطفى و زيبايى شناختى (Aesthetic) حيات آدمى، بويژه در امر تربيت و هدايت، يكى ديگر از قرابتهاى ديدگاهى ممكن و موجود بين ديدگاه مولوى و پست مدرنيستهاست. البته ذكر اين نكته نيز لازم است، كه درونگرايى و باطننگرى موردنظر مولوى، به معناى توجه به دل، روان و قلب است و اين دروننگرى خود مبتنى بر نوعى معرفت شهودى و عرفانى است؛ اما از منظر پستمدرنها، توجه به درون، بيشتر به معناى توجه به احساس، توقع، انتظار،آرزوها و اميال و سائفهاى درون فرد است و اين حالات مىتواند غيرقدسى و غيرشهودى باشد. به زعم آنان، حالات قدسى ناشى از معرفت شهودى، امورى بىمعنا هستند؛ چرا كه همه چيز ناشى از تجربههاى فردى ماست كه مىتواند حتى مابهازاى حقيقى و واقعيتى بيرونى نداشته باشد. پستمدرنها و مولوى از آن جهت كه به درون و باطن به عنوان بخشى از حيات آدمى اهميت مىدهند و تنها به وجوه عقلانى زندگى انسان محدود نمىشوند، با هم اشتراكنظر دارند.البته تفاوت اساسى ديگرى كه در اين جا بايد بدان اشاره كرد، اين است كه پستمدرنيستها اساساً براى عقل جايگاه چندانى قائل نيستند؛ در حالى كه مولوى، عقل را پاسبان درون و حواس مىداند. به هر حال، درونگرايى مولوى مبتنى بر حس زيبايىشناختى متأثر از توجه به اصل زيباييها و مبتنى بر كشف حقيقت و ذات همه چيز است، كه همان خداست. او به حكايت صوفىايى كه به گلستان مىرفت، ولى غمگين بود، اشاره مىكند و معتقد است كه چون صوفى به ذات و باطن گلها (ذات خداوند) پى برد، پيش از اين كه مرگ ظاهرى او فرا رسد، مرده است، براى صوفى، كشف ذات، باطن و منشأ زيبايى گلها كه خود مبتنى بر نوعى كشف شهودى است، مهم است نه صورت ظاهر.
باغها و ميوهها اندر دلست
اى خنك آن را كه پيش از مرگ
مرد يعنى او از اصل اين زر بوى برد
عكس لطف آن برين آب و گلست
مرد يعنى او از اصل اين زر بوى برد
مرد يعنى او از اصل اين زر بوى برد
1-3- كثرتگرايى روشى
از ديگر قرابتهاى موجود بين ديدگاه مولوى و پستمدرنيستها، تأكيد هر دو بر تكثر روشى و يا كثرتگرايى روشى(Methodological Pluralism) است. از منظر مولوى، روشهاى رسيدن به حقيقت، واحد نيست ومىتوان با توجه به نسبيتگرايى موقعيتى موردنظر مولوى، به تكثر روشها نيز قائل بود. اگرچه مولوى در ابيات خود از روشهاى فراوان براى رسيدن به حقيقت اسم برده است؛ اما در عين حال همه روشهاى متكثر را نيز قابل جمع مىداند و اين قابليت اجتماع روشها را نيز بخاطر واحد بودن حقيقت مىداند. مولوى بين هر دو طريق عبادت و رياضت و ذكر و فكر را با عشق و شور و جذبه و وجد و حال و سماع جمع كرده است. چون همه اينها مىتوانند به عشق الهى منجر شوند. به همين دليل مسلك تصوف مولوى، از آن جهت متمايز است، كه بين اين طرق را جمع كرده است و روشهايى را كه در ديگر مكتبهاى صوفىگرى نفى مىشوند، زمينهاى براى كمال مىداند. (همايى: ص 592). مولوى در يكى از مجموع ابيات خود مىگويد:
اين قدر گفتيم باقى فكر كن
اصل خود جذبه است ليك اى خواجه تاش
كار كن موقوف آن جذبه نباش
فكر اگر جامد شود رو ذكر كن
كار كن موقوف آن جذبه نباش
كار كن موقوف آن جذبه نباش
حكمهاى هر يكى نوعى ديگر
در يكى راه رياضت را و جوع
در يكى گفته رياضت سود نيست
در يكى گفته كه جوع و جود تو
هر يكى قولى است ضد يكديگر
چون يكى باشد يكى زهر و شكر
اين خلاف آن ز پايان تا به سر
ركن توبه كرده و شرط رجوع
اندر اين ره مخلصى جز جود نيست
شرك باشد از تو با معبود تو
چون يكى باشد يكى زهر و شكر
چون يكى باشد يكى زهر و شكر
گرچه در خشكى هزاران رنگهاست
ماهيان را با يبوست جنگهاست.
ماهيان را با يبوست جنگهاست.
ماهيان را با يبوست جنگهاست.
آن يكى آمد زمين را مىشكافت
كين زمين را از چه ويران مىكنى
گفت اى ابله برو بر من مران
كى شود گلزار و گندمزار اين
تا نگردد زشت و ويران اين زمين
ابلهى فرياد كرد و برنتافت
مىشكافى و پريشان مىكنى
تو عمارت از خرابى باز دان
تا نگردد زشت و ويران اين زمين
تا نگردد زشت و ويران اين زمين
2- پاراداكسها
على رغم وجود بعضى قرابتها و اشتراكات بين ديدگاه مولوى و پستمدرنيستهاى تربيتى از جمله رورتى، دريدا و ژيرو، مىتوان به وضوح و با شدت بيشتر، به وجود بعضى اختلافنظرها و تناقضهاى(Paradox) ممكن بين دو ديدگاه فوق اشاره نمود. ذيلاً به نمونههايى از اين پاراداكسها اشاره مىنماييم: 2-1- مسأله الگو و سنديت
يكى از بارزترين وجوه پارادكسيكال ديدگاه تربيتى مولوى و پستمدرنيستها، اختلاف بر سر اهميت و ضرورت جهتگيرى الگومحورانه در امر تربيت است. چنانكه مولوى در بسيارى از ابيات مثنوى خود، با تأكيد بر اهميت و ضرورت نقش الگوها در امر هدايت و تربيت، توصيههاى اكيدى را به امر پيروى و تبعيت از الگوها (مراد، پير، پيامبر، شيخ، چشم بينا، رهبر يا ولى) به عمل مىآورد. او جهت تبيين جايگاه واقعى الگوها در امر تربيت، نام ولى يا ولايت و رهبر را براى آن برمىگزيند كه اطاعت از آنها امرى معقول و لازم است. جايگاه الگو تا آنجاست كه او اطاعت از آن را حتى از ذكر حق واجبتر مىداند. چنانكه مىگويد:
سايه رهبر به است از ذكر حق
چشم بينا بهتر از سيصد عصا
چشم بشناسد گهر را از حصا
يك قناعت به كه صد لوت و طبق
چشم بشناسد گهر را از حصا
چشم بشناسد گهر را از حصا
كه اكابر را مقدم داشتن
خدمت شيخى، بزرگى، قاعدى
عام نارد بىقرينه فاسدى
آمدست از مصطفى اندر سنن
عام نارد بىقرينه فاسدى
عام نارد بىقرينه فاسدى
يك زنى آمد به پيش مرتضى
گرش مىخوانم نمىآيد بدست
گفت طفلى را برآور هم ببام
پس بشر فرمود خود را مثلكم
تا بجنس آييد و كم گرديد گم
گفت شد بر ناوران طفل مرا
ورهلم ترسم كه او افتد به پست
تا ببيند جنس خود را آن غلام
تا بجنس آييد و كم گرديد گم
تا بجنس آييد و كم گرديد گم
2-2- مسأله عقل و عقلانيت
تأكيد بر نفى يا اثبات نقش و جايگاه عقل و فاعليت انسانى در امر شناسايى و فعاليتهاى عقلانى، يكى ديگر از موارد اختلاف بين ديدگاه تربيتى مولوى و پستمدرنيستها است. بكار انداختن عقل از نظر مولوى براى كشف مجهول لازم است. از نظر او عقل معادل تفكر است. او در مقام و شأن عقل ترديدى ندارد، چنانكه مىگويد:
اول فكر آخر آمد در عمل
اين جهان يك فكرت است از عقل
كل عقل كل شاه است و صورتها رسل
خاصه فكرى كو بود وصف ازل
كل عقل كل شاه است و صورتها رسل
كل عقل كل شاه است و صورتها رسل
عقل ضد شهوتست اى پهلوان
وهم خوانش آنكه شهوت را گداست
وهم مر فرعون عالم سوز را
عقل مر موسى جان افروز را
آنكه شهوت مىتند عقلش مخوان
وهم قلب نقد زرّ عقلهاست
عقل مر موسى جان افروز را
عقل مر موسى جان افروز را
2-3- مسأله حقيقت (وحدت يا كثرت)
حقيقت از نظر مولوى امرى است واحد و غايى و تمامى روشهاى متكثر و متنوع سرانجام به يك حقيقت واحد ختم مىشوند. از نظر مولوى دين حقيقت واحدى است كه همچون دريا، اگرچه از رودهاى مختلف سرچشمه مىگيرد و به رودهاى مختلف وصل است، اما يك حقيقت واحد را شكل مىدهد. تكثر رودهايى كه به اين دريا مىريزند و وصل هستند، در واحد بودن حقيقت دريا خللى وارد نمىكند. حقيقت همان قبله جان آدمى است كه اگر آن را پنهان كنند، صدها قبله كاذب سر برمىآورد و اگر روزى آن قبله واحد و حقيقى سربرآورد، تمامى ديگر قبلهها رنگ مىبازد.
قبله جان را چو پنهان كردهاند
چونكه كعبه رو نمايد صبحگاه
كشف گردد كُه كِه گم كرده است راه
بر خيال قبله سويى مىكنند
كشف گردد كُه كِه گم كرده است راه
كشف گردد كُه كِه گم كرده است راه
گرچه در خشكى هزاران رنگهاست
صد هزاران بحر و ماهى در وجود
سجده آرد پيش آن اكرام جود
ماهيان را با يبوست جنگهاست
سجده آرد پيش آن اكرام جود
سجده آرد پيش آن اكرام جود
چونكه كعبه رو نمايد صبحگاه
كشف گردد كُه كِه كم كرده است راه
كشف گردد كُه كِه كم كرده است راه
كشف گردد كُه كِه كم كرده است راه
2-4- مسأله فراروايتها (نفى و اثبات)
مولوى از جمله كسانى است كه به حقايق و واقعيات متعالى و فراتر از انسان معتقد است و راز وحدتگرايى حقيقت از نظر مولوى را بايد در اعتقاد او به وجود حقايق برتر و متعالى جستجو كرد. آنجايى كه مولوى از بكاربردن عقل براى كشف امور مجهول سخن مىگويد نيز دال بر اين نكته است كه مجهولاتى كه مولوى به آنها اشاره مىكند، همان حقايق كشف نشدهاى است كه عقل آدمى بايد به آنها دست يابد. فلسفه وجودى عقل، وجود حقايقى فراتر از سطح گفتمان انسانهاست كه بايد توسط عقل شناسايى و كشف شوند. از منظر مولوى، جهتگيرى نهايى عقل و فكر آدمى توصيف واقعيات ازلى است.
اول فكر آخر آمد در عمل
اين عرضها از چه زايد از صور
اين جهان يك فكرت است از عقل كل
عقل كل شاه است و صورتها مثل
خاصه فكرى كو بود وصف ازل
وين صور هم از چه زايد، از فكر
عقل كل شاه است و صورتها مثل
عقل كل شاه است و صورتها مثل
آب باران باغ صد رنگ آورد
آب اندر ناودان عاريتى است
فكر و انديشه است مثل ناودان
وحى و مكشوف است ابر و آسمان
ناودان همسايه در جنگ آورد
آب اندر ابر و باران فطرتى است
وحى و مكشوف است ابر و آسمان
وحى و مكشوف است ابر و آسمان
خرده كارى هاى علم هندسه
كه تعلق با همين دنياستش
ره به هفتم آسمانش نيستش
يا نجوم و علم طب و فلسفه
ره به هفتم آسمانش نيستش
ره به هفتم آسمانش نيستش
نتيجهگيرى:
مقاله حاضر، چنانكه در مقدمه آن نيز بيان كردهايم، در پى بررسى وجوه اشتراك (قرابتها) و اختلاف (پاراداكسهاى) ممكن بين دو ديدگاه (مولوى و پستمدرنيستها) بوده و هدف اصلى آن نيز طرح دلالتهاى تربيتى ناشى از اين قرابتها و پاراداكسهاى ديدگاهى بوده است. با بررسى انجام شده، اين واقعيت روشن شد كه اگرچه قرابتهايى بين ديدگاه مولوى و پستمدرنيستها در بعضى موارد وجود دارد، كه منجر به استنتاج دلالتها ى تربيتى مشابه مىشود، اما در عين حال شدت اختلافات موجود دراين دو ديدگاه به حدى است كه به راحتى نمىتوان آراء و انديشههاى دو طرف را حتى آنجايى كه اشتراكات وجود دارد، قابل جمع دانست. بويژه با بررسى پارادكسهاى ممكن بين دو ديدگاه فوق به اين نتيجه دست يافتهايم كه اولاً نمىتوان به صرف بعضى اشتراكات، ديدگاه تربيتى مولوى را پستمدرنيستى دانست و ثانياً اختلاف در ديدگاه تربيتى آنها (اختلاف در مورد اهداف، روشها، محتوى، اصول و مبانى تربيت) تا آنجاست كه امكان اجتماع آن دو را محال مىنمايد. بنابراين توجه به نقد تطبيقى آراء و انديشههاى متفكران مسلمان و انديشمندان پستمدرن در جهت بازنمايى حقايق و پاسخيابى براى بعضى شبهات تربيتى مىتواند امرى ممكن و ضرورى به حساب آيد و مقاله حاضر نيز گام مقدماتى براى اين امر محسوب مىشود. منابع:
1- همايى، جلالالدين، مثنوى مولوى داستان قلعه ذات الصور ، انتشارات آگاه، تهران، 1360. 2- مثنوى مولوى، تصحيح: رينولد الين نيكلسون، چ هفتم، انتشارات بهاباد، 1374. 3- باقرى، خسرو، تعليم و تربيت در منظر پست مدرنيسم، مجله دانشكده علوم تربيتى و روانشناسى، دانشگاه تهران، سال 1376. 4- بزرگى، وحيد، پسانوگرايى، ديدگاههاى جديد در روابط بينالملل، نشر نى، چ 1377. 5- همايى، جلالالدين، مولوى نامه: مولوى چه مىگويد. انتشارات آگاه، 1368. 6- گولپينارلى، عبدالباقى، مولانا جلالالدين، ترجمه: توفيق سبحانى، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1363. 7- جعفرى، محمدتقى، مولوى و جهانبينىها، انتشارات بعثت، تهران، 1362. 8- آذرنگ، عبدالحسين، مدرنيته و پست مدرنيته و تمدن غرب، نگاه نو، شماره 35، سال 1376. 9- تاجيك، مصطفى، فرامدرنيسم و تحليل گفتمان، مؤسسه توسعه دانش، 1378. 10- بيرد، باب، پست مدرنيسم چيست، ترجمه: نفيسه حسينى، انتشارات نقش جهان، تهران، سال 1380. 11- ايستينار، كوال، مضامين پست مدرنيته، ترجمه: حسينعلى نوذرى، انتشارات نقش جهان، سال 1380. 12- Wilson E.G(1997) The Postmodern Paradigm. New York. 13- Giroux. H. (1999) Post Modernism and Discourse of Educational Criticism. Journal of Educational Research. No.3. 14- Beck.C (1999) Education for Moral and Ethical Life Postmodernism, Ethics and Moral Education. No.10. 15- Kohly. W(1995) Critical Conversation in Philosophy of Education, New York. 16- Parker. S(1997) Reflective Teaching in Postmodern World. Open unive. Press. P.3. 17- Heller.A(1988) Postmodern Political Condition. London. 18- Hirst.P (1998) Philospohy of Eudcation. Discourse or Moral Action? VOl. 111. London. 19- Lyotard.J (1988) The Postmodern Condition. Univ. of.Minusota Press. New York. 20- Foucault. M(1999) Power/Knowledge. Coline Gordan.New York. 21- Hutcheon. H(1998) A Poetic of Postmodernism. History, Theory Fiction. Routledge. New York. 1 ـ استاديار دانشگاه تربيت مدرس، گروه تعليم و تربيت