تبيين و نقد تطبيقى - تبیین و نقد تطبیقی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تبیین و نقد تطبیقی - نسخه متنی

سید مهدی سجادی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تبيين و نقد تطبيقى

قرابتها و پارادكسهاى ممكن بين آموزه‏هاى تربيتى مولوى و پست مدرنيسم

سيدمهدى سجادى(1)

چكيده:

چنانكه مى‏دانيم امروزه نظامهاى تربيتى جوامع اسلامى با چالشهاى فراوانى مواجه‏اند و عبور از بحرانهاى ناشى از چالشهاى پيش روى يكى از جدى‏ترين موضوعات در عرصه برنامه ريزى‏هاى آموزشى و تربيتى اين جوامع است. از ميان چالشهاى پيش روى مى‏توانيم به رواج آموزه‏هاى پست مدرنيستى همچون نفى منابع مقتدر معرفتى، ساختار شكنى، نفى الگو گرايى در تعليم و تربيت، نسبيت گرايى و... اشاره نمود كه هر كدام چالشهايى را پيش روى نظامهاى تربيتى جوامع دينى بوجود مى‏آورند. يكى از راههاى مواجهه منطقى با اين چالشها، طرح نظريه‏هاى اسلامى رقيب در حوزه مربوطه است؛ از جمله روى آوردن به نظريه انديشمندان و فلاسفه مسلمان.

در اين مقاله، به منظور پاسخگويى به بعضى از داعيه‏هاى پست مدرنيستى كه سعى در تأثير گذارى بر ساختار و محتوى تعليم و تربيت جوامع دينى دارد، و به منظور بررسى نقاط اشتراك (قرابت) و نقاط افتراق (پارادكسهاى) موجود و ممكن بين ديدگاه اسلامى تربيت و پست مدرنيسم، آراء تربيتى مولوى (البته به عنوان يك انديشمند مسلمان و نه نماينده نظريه اسلامى) و آراء بعضى انديشمندان پست مدرن را به صورت تطبيقى مورد مطالعه قرار داده‏ايم. هدف اساسى اين مقاله تعيين قرابتها و پارادكسهاى ممكن بين ديدگاه تربيتى مولوى و پست مدرنيسم مى‏باشد.

مقدمه:

با ظهور آموزه‏هاى تربيتى جديد در عرصه تعليم و تربيت و بويژه طرح مباحثى نو در حوزه موضوعات نظرى و فلسفى مربوط به تعليم و تربيت، بويژه در حوزه فلسفه تعليم و تربيت، پديد آمدن بعضى پرسشهاى بى‏پاسخ و پيدايش بعضى چالشها و پارادكسها در زمينه مسائل تربيتى نيز امرى بديهى به حساب مى‏آيد و راه گريزى از آن نيست.

يكى از مواردى كه مى‏توانيم به عنوان امر چالش‏برانگيز براى تعليم و تربيت به حساب آوريم، ظهور جريان فكرى-اجتماعى پست مدرنيسم است كه دربردارنده دلالتهايى براى تعليم و تربيت معاصر است. پيدايش چنين آموزه‏هايى امرى تجويزى و خودخواسته نيست و به همين دليل پذيرش تحولات ناشى از آن امرى اجتناب‏ناپذير است.

به هر حال، نه اجتناب‏ناپذير دانستن آن و نه وجود و قبول بعضى چالشها، هيچ كدام دليلى براى مواجهه انفعالى با اين گونه تحولات نيست. به همين خاطر پاسخ به چالشهاى ناشى از پيدايش تحولات فوق نيز امرى لازم است. اساساً براى مواجهه نقادانه با چالشهاى موردنظر، نيز دو راه اساسى وجود دارد: راه اول اين است كه بتوانيم به پارادكسهاى ذاتى و درونى موجود در آموزه‏هاى فوق دست يابيم و با طرح قرينه‏هاى محتوايى پارادكسيكال موجود در نظريه‏ها و آموزه‏هاى موردنظر به نقد آن بنشينيم؛ و راه دوم اين است كه آموزه‏هاى فوق را در ارتباط با ديگر آموزه‏ها و نظريه‏ها مورد سنجش و نقد تطبيقى قرار دهيم.

امروزه در عرصه تعليم و تربيت اسلامى، پاسخگويى به بعضى چالشهاى ناشى از تحولات فوق مستلزم طى كردن راه دوم است كه خود مستلزم طرح و تبيين بعضى ديدگاهها و نظرات انديشمندان و متفكران اسلامى است كه در اين ميان، با طرح ديدگاه انديشمند، فيلسوف و شاعر توانمند مسلمان مولانا جلال‏الدين رومى (مولوى) كه در نوع خود ويژگيهاى خاصى را داراست، به مقايسه آن با بعضى مواضع انديشمندان پست مدرن (انديشمندان تعليم وتربيت) مى‏پردازيم. هدف ما بررسى، تبيين و نقد تطبيقى آموزه‏هاى تربيتى مولوى و پست مدرنيستهاى تربيتى است.

انجام اين بررسى نيز اولاً، مستلزم بررسى نقاط اشتراك نظريه‏ها (قرابتها) و ثانياً نيازمند تبيين نقاط افتراق موجود در دو نظريه است كه ما از آن با عنوان پارادكسهاى ممكن ياد مى‏كنيم. در نهايت نيز دلالتهاى تربيتى هر يك از دو نظريه را مورد مطالعه تطبيقى قرار مى‏دهيم.

1- قرابتها

تبيين و تحليل نقادانه و در عين حال تطبيقى دو نظريه، مستلزم مطالعه نقاط مشترك (قرابتها) و تلائمهاى ممكن بين آن دو نظريه است. دراين جهت، ما در اين مقاله ابتدا به قرابتهاى ممكن بين نظريه تربيتى مولوى و پست مدرنيستها اشاره مى‏كنيم. منظور از قرابتها نيز همسنگى‏ها و همگنى بين دو نظريه است و هدف از طرح قرابتها نيز يافتن پاسخ اين پرسش است كه آيا اساساً مى‏توانيم آموزه‏هاى تربيتى مولوى را با پست مدرنيستها همسو و همسنگ بدانيم يا نه؟ و نشانه‏هاى اين همسويى يا عدم‏همسويى كدامند؟

چنانكه مى‏دانيم مولوى از معدود شاعرانى است كه آثار او از ابعاد جامعى برخوردار است، به گونه‏اى كه آثار او را هم از منظر فلسفى و هم از بعد اجتماعى-تربيتى و عرفانى مى‏توانيم مورد توجه قرار دهيم. آثار مولوى از جنبه عمومى و وجهه جهانى منبعى است، سرشار از بيان حقايق علمى و اخلاقى و در تحقيق مسائل عالى مذهبى و فلسفى و عرفانى و تقرير علل و اسباب تحولات روحانى و با زبان صدق و رسا در باز نمودن احوال درونى و برونى طوايف بشر و نشان دادن راه حق و باطل و صلاح و فساد و آموختن بهترين تدبير و نزديك‏ترين راه تعليم و تربيت انسانى، دريايى است ژرف و بى‏كران. (همايى. 1360. ص 7)

آثار مولوى را كه داراى ابعاد اجتماعى، عرفانى، فلسفى و تربيتى است، مى‏توان با آثار پست مدرنيستها از آن جهت كه داراى مضامين اجتماعى، فرهنگى و تربيتى است، قابل مقايسه دانست و به همين خاطر يافتن قرابتها (اشتراكات) در نظريه‏هاى تربيتى مولوى و پست مدرنيستها نيز امرى منطقى و معقول مى‏نمايد. هدف از بررسى قرابتهاى ديدگاهى، اولاً، تبيين نقاط اشتراك و تشابه بين دو ديدگاه موردنظر است و ثانياً، يافتن دلالتهايى براى تعليم و تربيت است كه تبيين آن دلالتها براى انديشمندان حوزه تعليم و تربيت و نيز شناخت ذخاير علمى-ادبى مسلمانان ، امرى لازم شمرده مى‏شود. بدين‏منظور به بعضى از نقاط اشتراك و تشابه ديدگاهى و دلالتهاى تربيتى آن اشاره مى‏كنيم:

1-1- نسبيت‏گرايى ابزارى

با بررسى آثار و انديشه‏هاى مولوى، به اين حقيقت مى‏توان دست يافت كه مولوى در بسيارى از ابيات خود از نسبى بودن و مطلق نبودن بسيارى از امور سخن رانده است و اين نسبى‏گرايى كه البته از منظر مولوى جنبه ابزارى‏نگرى نيز به آن اضافه مى‏شود (Instrumental Relativism) با نسبى‏گرايى و ابزارنگرى پست‏مدرنيستها نيز همسو و همسنگ است.

از نظر مولوى، اين موقعيت هر فرد است كه داورى درباره او را متفاوت مى‏كند. تعميم يك حكم واحد براى تمامى افراد، امرى نامعقول است. او با طرح حكايت همسفرى شتر و موش، مى‏خواهد تفاوت و تمايز موجود در موقعيتهاى هر فرد انسانى را به تصوير بكشد. او در اين حكايت آورده است:




  • موشكى در كف مهار اشترى
    تا بيامد بر لب جوى بزرگ
    گفت اشتر تا ببينم حد آب
    گفت تا زانوست آب اى موش
    گفت مورتست و ما را اژدهاست
    كه ز زانو تا به زانو فرقهاست



  • در ربود و شد روان او از مرى
    كاندرو گشتى زبون هر شير و گرگ
    پا در او بنهاد آن اشتر شتاب
    كور از چه حيران گشتى و رفتى ز هوش
    كه ز زانو تا به زانو فرقهاست
    كه ز زانو تا به زانو فرقهاست



(مثنوى: دفتر سوم، ابيات 5-344)

مولوى با طرح آموزه نسبى‏گرايى خود ، بر اين حقيقت كه بسيارى از تفاوتها و اختلافات موجود در حيات آدمى، ناشى از ماهيت و طبيعت حيات آدمى است، تأكيد مى‏ورزد. از طرفى ديگر، نسبى‏گرايى مولوى اولاً، در مورد بعضى موارد حيات بشر است و ثانياً، اين كه آن مواردى هم كه حكم نسبيت بر آنها مى‏شود، نمى‏توانند مطلقاً بد و يا خوب باشند. چرا كه مولوى با نگرش ابزارى خود به بعضى صفات و تواناييها ومهارتهاى انسانها، آنها را نه ذاتاً خوب و نه ذاتاً بد مطلق مى‏داند، بلكه ابزارى مى‏داند كه در موقعيتهاى متفاوت، كاربرد و فوايد متفاوت به همراه مى‏آورند. اين نوع نگاه نسبت به امور، با انديشه‏هاى پست مدرنيستى مبنى بر نفى تقدس ذاتى امور همسو و همسنگ است.

مولوى براى تأكيد بر اين نكته كه ويژگيها و صفات ظاهراً بد و منفى ما مى‏تواند در موقعيتى ديگر مثبت جلوه كند، مى‏خواهد ابزارى بودن بعضى تواناييها و صفات را تصريح نمايد. چنانكه او در دفتر چهارم خود مى‏گويد:




  • پس بد مطلق نباشد در جهانبد
    در زمانه هيچ زهر و قند نيست
    زهر مار آن مار را باشد حيات
    نسبتش با آدمى باشد ممات



  • به نسبت باشد اين را هم بدان
    كه يكى را پا دگر را بند نيست
    نسبتش با آدمى باشد ممات
    نسبتش با آدمى باشد ممات



(همان، دفتر چهارم، ابيات 7 - 3425)

مولوى با طرح نگرش نسبى‏گرايانه و ابزارى خود نسبت به بعضى امور (نه مطلق امور) تلقى ديگر خود را نيز در اين ارتباط مطرح مى‏كند و آن «فرصت دانستن» بعضى تواناييها و صفات است. از نظر او بسيارى از چيزهاى بد، در واقع مى‏توانند فرصتى براى رسيدن به نتايج خوب باشند؛ چرا كه وقتى چيزى، به عنوان ابزار مطرح شود، مى‏تواند زمينه‏اى براى رسيدن به اهدافى ديگر به حساب بيايد؛ چنانكه مولوى در تشبيه دنيا به گلخن و تقوى به حمام، داستان دنياپرستانى را مطرح مى‏كند كه در گلخن حمام (محل تجمع كثافات) به جمع آورى «تون» يا لجن مشغولند. از نظر او فلسفه و فايده دنياپرستى (كه صفت بد تلقى مى‏شود) اين است، كه حمام تقوى به واسطه آن روشن مى‏شود.




  • شهوت دنيا مثال گلخن است
    ليك قسم متقى زين تون صفاست
    زآنكه در گرمابه است و در نقاست



  • كه از آن حمام تقوى روشن است
    زآنكه در گرمابه است و در نقاست
    زآنكه در گرمابه است و در نقاست



(همان، دفتر چهارم ابيات 41-240)

از نظر مولوى صفت دنياخواهى مى‏تواند، زمينه و فرصتى براى اعمال نيك ديگر انسانها و ابزارى براى رساندن خير به آنها باشد. همچنين مولوى در تأييد نگرش ابزارى-نسبى‏گرايى خود، حكايت شب دزدانى را مطرح مى‏كند كه به كاخ سلطان محمود وارد شدند و برحسب تصادف سلطان نيز در ميان آنها گرفتار شد. هر كسى از تواناييها و قدرت و صفت خود مى‏گفت و از آن تمجيد مى‏كرد. سلطان نيز از هنر خود كه نجات يك محكوم به مرگ است، سخن گفت. به فرمان سلطان تمامى دزدان دستگير شدند و از هنرهايى كه بدان مى‏باليدند، سخت بيزارى جستند و آن را منفور دانستند. اما سلطان نوع ديگرى به آن هنرها مى‏نگريست و آنها را اگرچه داراى ظاهرى بد مى‏دانست، اما در باطن فرصتى براى انجام اعمال مثبت مى‏دانست. دزدان بعد از دستگيرى و اظهار ندامت، گفتند:




  • آن هنرها گردن ما را ببست
    آن هنر فى‏جيدنا حبل مسد
    روز مردن نيست زان فن‏ها مدد



  • زان مناصب سرنگون ساريم و پست
    روز مردن نيست زان فن‏ها مدد
    روز مردن نيست زان فن‏ها مدد



(همان، دفتر ششم، ابيات 8-236)

سلطان محمود كه آن تواناييها را مثبت مى‏ديد، اگرچه ظاهرى نامطلوب يافته و در راهى نادرست بكار رفته است، در جواب دزدان مى‏گويد:




  • اى بسا زر كه سيه تابش كنند
    تا شود ايمن ز تاراج و گزند



  • تا شود ايمن ز تاراج و گزند
    تا شود ايمن ز تاراج و گزند



نگاه دوقطبى يا دووجهى مولوى به بعضى امور (وجه مثبت و منفى)، نشان ديگرى از رويكرد نسبى‏گرايانه و ابزارى او به بعضى صفات و تواناييهاى انسان است كه از منظر تربيتى نيز از آن جهت حائز اهميت است كه مى‏توان به جهت‏دهى مجدد بعضى تواناييها و اعمال آدمى اقدام كرد و هميشه فرصتهاى ديگرى به انسانها جهت اصلاح رفتار خود ارائه كرد، و اين همان چيزى است كه دقيقاً پست‏مدرنيستها نيز بدان تأكيد دارند. به همين خاطر مى‏توانيم نسبيت‏گرايى ابزارى و نفى مطلق‏انگارى همه امور را كه مورد توجه مولوى است، با نسبت‏گرايى ابزارى پست مدرنيستى نيز همسنگ و همسو دانست و به بيان ديگر قرابتى بين آنها يافت؛ البته با اين تفاوت كه، نسبيت‏گرايى مولوى محدود(Exclusive) است، ولى نسبى‏گرايى پست‏مدرنيستى نامحدود (Inclusive) مى‏باشد؛ چنانكه خود جريان پست‏مدرنيسم به زعم طرفداران آن، يك جريان روش‏شناختى مبتنى بر نسبى‏گرايى (Methodological Relativism) است. البته اين نسبيت‏گرايى در ديگر مقولات مورد توجه پست مدرنيستها نيز مساوى است. از جمله در بحث ارزش‏شناسى كه مقوله‏اى مرتبط با تعليم و تربيت است، آنها به فقدان نظام ارزشى فرا فردى و نسبى بودن ارزشها و حقيقت تأكيد دارند. آنچه مهم است، نسبيت مطلق است. هيچ واقعيت بيرونى كه يك پژوهش بتواند آن را كشف نمايد، وجود ندارد(Wilson, 1997, p.12)

نسبيت‏گرايى پست‏مدرنيستى كه بر اقتضاگرايى تأكيد مى‏ورزد، كم كم جنبه ابزارى به خود مى‏گيرد، به گونه‏اى كه هيچ چيزى ذاتاً خوب يا بد نيست، بلكه نحوه كاربرد و زمان و مكان استفاده از آن چيز است، كه آن را بد يا خوب جلوه مى‏دهد. چه بسا چيزى در زمانى خوب باشد و همان چيز در زمانى بد جلوه كند. (Giroux, 1999, P.13). از نظر پست مدرنيستها، همه چيز مى‏تواند حكم يك ابزار را داشته باشند، حتى زبان و گفتمان (Language and Discourse) نيز حكم ابزار را دارا هستند و چيزى كه ابزار باشد، نمى‏تواند ذاتاً خوب يا بد باشد. تواناييهاى آدمى نيز حكم ابزار را دارند و ذاتاً خوب يا بد و قدسى يا غيرقدسى نيستند. ارزش هر چيزى به اعمالى است كه انجام مى‏دهيم؛ چرا كه منبع ارزش، خود آدمى است و همه چيز تابع ملاحظات تاريخيگرى است كه پايانى براى آن وجود دارد.((Beck, 1999, P.158

بنابراين، مى‏توانيم اين حقيقت را متذكر شويم كه مولوى و پست مدرنيستها از آن جهت كه به نسبى‏گرايى ابزارى تأكيد دارند، مشتركند. ولى با اين تفاوت كه نسبى‏گرايى مولوى محدود، ولى نسبى‏گرايى پست‏مدرنيستى نامحدود است. اما از منظر دلالتهاى تربيتى اين نوع قرابت ديدگاهى مى‏توانيم به اين نتيجه اشاره كنيم كه تعليم و تربيت مورد نظر مولوى و پست مدرنيستها، مى‏بايست بر توجه به تفاوتهاى موقعيتى، زمانى و مكانى هر فرد در امر تربيت، تأكيد بر جهت‏دهى متفاوت و مجدد همه تواناييهاى آدمى (چه خوب و چه بد)، عدم تعميم يك روش تربيتى براى همه، فرصت و ابزار دانستن مهارتها، تواناييها، صفات و موقعيتهاى انسان، متغير بودن برنامه‏هاى تربيتى و عدم ارائه داوريها و احكام تربيتى فراگير، استوار باشد.

1-2- درون‏گرايى و باطن‏نگرى

توجه به امور درونى و باطنى و تأكيد بر ملاحظات عاطفى و زيبايى شناختى (Aesthetic) حيات آدمى، بويژه در امر تربيت و هدايت، يكى ديگر از قرابتهاى ديدگاهى ممكن و موجود بين ديدگاه مولوى و پست مدرنيستهاست. البته ذكر اين نكته نيز لازم است، كه درون‏گرايى و باطن‏نگرى موردنظر مولوى، به معناى توجه به دل، روان و قلب است و اين درون‏نگرى خود مبتنى بر نوعى معرفت شهودى و عرفانى است؛ اما از منظر پست‏مدرنها، توجه به درون، بيشتر به معناى توجه به احساس، توقع، انتظار،آرزوها و اميال و سائفهاى درون فرد است و اين حالات مى‏تواند غيرقدسى و غيرشهودى باشد. به زعم آنان، حالات قدسى ناشى از معرفت شهودى، امورى بى‏معنا هستند؛ چرا كه همه چيز ناشى از تجربه‏هاى فردى ماست كه مى‏تواند حتى مابه‏ازاى حقيقى و واقعيتى بيرونى نداشته باشد. پست‏مدرنها و مولوى از آن جهت كه به درون و باطن به عنوان بخشى از حيات آدمى اهميت مى‏دهند و تنها به وجوه عقلانى زندگى انسان محدود نمى‏شوند، با هم اشتراك‏نظر دارند.

البته تفاوت اساسى ديگرى كه در اين جا بايد بدان اشاره كرد، اين است كه پست‏مدرنيستها اساساً براى عقل جايگاه چندانى قائل نيستند؛ در حالى كه مولوى، عقل را پاسبان درون و حواس مى‏داند. به هر حال، درون‏گرايى مولوى مبتنى بر حس زيبايى‏شناختى متأثر از توجه به اصل زيباييها و مبتنى بر كشف حقيقت و ذات همه چيز است، كه همان خداست. او به حكايت صوفى‏ايى كه به گلستان مى‏رفت، ولى غمگين بود، اشاره مى‏كند و معتقد است كه چون صوفى به ذات و باطن گلها (ذات خداوند) پى برد، پيش از اين كه مرگ ظاهرى او فرا رسد، مرده است، براى صوفى، كشف ذات، باطن و منشأ زيبايى گلها كه خود مبتنى بر نوعى كشف شهودى است، مهم است نه صورت ظاهر.




  • باغها و ميوه‏ها اندر دلست
    اى خنك آن را كه پيش از مرگ
    مرد يعنى او از اصل اين زر بوى برد



  • عكس لطف آن برين آب و گلست
    مرد يعنى او از اصل اين زر بوى برد
    مرد يعنى او از اصل اين زر بوى برد



(مثنوى: دفتر چهارم، ابيات 6-1365)

از نظر مولوى، نفى درون‏نگرى، و روى كردن به ظواهر امور، دستاوردهاى منفى به بار مى‏آورد. او در حكايت فقيهى كه دستار بزرگ بر سر داشت و دزدى كه فريب بزرگى آن دستار را خورد، آورده است كه فقيه بانگ برآورد، اى جوان، قبل از اين كه ببرى آن را ببين و درون آن را نظاره كن. از نظر مولوى درون‏نگرى و توجه به ملاحظات باطنى امور، مساوى با عاقبت‏انديشى و آينده‏نگرى است. البته، باطن از نظر مولوى مساوى با تجربه نيز هست. از نظر او تجربه‏هاى آدمى است كه باطن او را مى‏سازد و داورى و قضاوت ما درباره ديگران، بايد متوجه ميزان تجربه آنها باشد. اين تجربه‏هاى ما هستند كه هم احساس خاصى را در ما پديد مى‏آورند و هم داورى ديگران نسبت به ما را جهت مى‏دهند. بنابراين رشد حساسيتهاى زيبايى‏شناختى، مستلزم افزايش تجربه‏هاى فرد است و البته از منظر مولوى تجربه‏ها نيز بايد مبتنى بر تعالى و كمال الهى باشد، نه مبتنى بر ظواهر امور و به همين دليل مى‏توان گفت كه روى آوردن به دين و عقل و ايمان، اساس رشد حساسيتهاى زيبايى‏شناسانه و درون‏نگرانه است.

درون‏گرايى (به معناى توجه به احساسات، عواطف و ... درونى) از منظر پست‏مدرنيستها نيز، اهميت فراوانى دارد. چنانكه پست مدرنيستها با نفى حقايق پيرامونى و متعالى، سعى دارند، توجه خود را بيشتر به مسائل روانى (درونى، عاطفى و احساسى) و اجتماعى معطوف دارند و مسائل باطنى، درونى و يا ضمير ناخودآگاه كه جزء مسائل غيرمنطقى هستند و از قواعد منطق ارسطويى پيروى نمى‏كنند، اولويت مى‏يابند و مسائل درونى و فردى متأثر از احساسات زيبايى‏شناختى، به جاى عقل مى‏نشيند (باقرى: ص 77)

رورتى(Rorty)، نيز بر اهميت تصورات شاعرانه، تخيلى و زيبايى‏شناسانه كه منبعث از حالات درونى و عاطفى انسان است، تأكيد مى‏كند. پست مدرنيستها در بحث زبان و گفتار تا حدود زيادى به مسائل درونى انسان توجه دارند. به گمان آنها، زبان، نه كلمه و واژه، بلكه نحوه ارتباط بين كلماتى است كه بروزدهنده احساسات و تمايلات درونى ماست. (بزرگى: ص 146). البته رورتى به عنوان يك پست‏مدرن تربيتى، ريشه اخلاق و در نتيجه تربيت را در عواطف(Emotion) و انگيزشهاى درونى و معمولى انسان جستجو مى‏كند. نگاه او به اخلاق، نگاه درونى است. او قائل به جدايى ارزشها و اخلاق از عواطف نيست. چرا كه اخلاق و ارزشها امرى درونى و تصادفى‏اند.(Kohly, 1995, P.81)

به هر حال تأكيد بر درون، باطن، ضمير ناخودآگاه، تصورات زيبايى‏شناسانه، عواطف،تجربه‏هاى شخصى درونى، زبان (به عنوان ابزار تجلى درون انسان) و تمايلات درونى انسان، همه از جمله مواردى هستند كه در دو ديدگاه مولوى و پست‏مدرنيستها، به عنوان مؤلفه‏هاى اساسى درون‏نگرى، مورد تأكيد هستند و پيرامون قرابت ديدگاهى آن دو شكى نيست؛ اما در عين حال، درون، از نظر مولوى مساوى با تجربه‏هاى معنوى، عقلانى و شهودى است كه متوجه حقيقت متعالى (خداوند) است؛ اما پست‏مدرنها درون را مساوى با تخيلات، احساسات و تمايلات معمولى و غيرقدسى مى‏دانند و براين اساس تعليم و تربيت موردنظر اين دو ديدگاه، بايد، هم متوجه تمايلات، نيازها، احساسات و تصورات غيرقدسى باشد و هم بايد متوجه تجربيات تعالى‏بخش قدسى باشد (نظريه مولوى)؛ و تعليم و تربيت منقطع از ملاحظات درون‏نگرانه، باطن‏بين و زيبايى‏شناسانه، تعليم و تربيت مفيد و مؤثر نيست و تأكيد فراوان پست‏مدرنها به مقوله زبان در امر تربيت نيز به دليل اهميت زبان در آشكارسازى تجليات درونى انسان است.

1-3- كثرت‏گرايى روشى

از ديگر قرابتهاى موجود بين ديدگاه مولوى و پست‏مدرنيستها، تأكيد هر دو بر تكثر روشى و يا كثرت‏گرايى روشى(Methodological Pluralism) است. از منظر مولوى، روشهاى رسيدن به حقيقت، واحد نيست ومى‏توان با توجه به نسبيت‏گرايى موقعيتى موردنظر مولوى، به تكثر روشها نيز قائل بود. اگرچه مولوى در ابيات خود از روشهاى فراوان براى رسيدن به حقيقت اسم برده است؛ اما در عين حال همه روشهاى متكثر را نيز قابل جمع مى‏داند و اين قابليت اجتماع روشها را نيز بخاطر واحد بودن حقيقت مى‏داند.

مولوى بين هر دو طريق عبادت و رياضت و ذكر و فكر را با عشق و شور و جذبه و وجد و حال و سماع جمع كرده است. چون همه اينها مى‏توانند به عشق الهى منجر شوند. به همين دليل مسلك تصوف مولوى، از آن جهت متمايز است، كه بين اين طرق را جمع كرده است و روشهايى را كه در ديگر مكتبهاى صوفى‏گرى نفى مى‏شوند، زمينه‏اى براى كمال مى‏داند. (همايى: ص 592). مولوى در يكى از مجموع ابيات خود مى‏گويد:




  • اين قدر گفتيم باقى فكر كن
    اصل خود جذبه است ليك اى خواجه تاش
    كار كن موقوف آن جذبه نباش



  • فكر اگر جامد شود رو ذكر كن
    كار كن موقوف آن جذبه نباش
    كار كن موقوف آن جذبه نباش



از نظر مولوى، فكر، جذبه و كار، روشهايى هستند كه قابل جمعند؛ چرا كه همه در پى يك هدف واحد و يا يك حقيقت واحد مى‏روند. او در حكايت وزيرى كه مى‏خواست تناقضاتى را در دين عيسى عليه‏السلام بيابد و آن را تحقير نمايد، آورده است:




  • حكمهاى هر يكى نوعى ديگر
    در يكى راه رياضت را و جوع
    در يكى گفته رياضت سود نيست
    در يكى گفته كه جوع و جود تو
    هر يكى قولى است ضد يكديگر
    چون يكى باشد يكى زهر و شكر



  • اين خلاف آن ز پايان تا به سر
    ركن توبه كرده و شرط رجوع
    اندر اين ره مخلصى جز جود نيست
    شرك باشد از تو با معبود تو
    چون يكى باشد يكى زهر و شكر
    چون يكى باشد يكى زهر و شكر



مولوى در پايان و در بيان رد نظريه وزير بر اين نكته تأكيد مى‏كند كه اين تناقضات ظاهرى و تنوعات و تكثر روشى، همه روشهايى براى رسيدن به چيزى واحد هستند و بنابراين در جاى خود لازم و مفيد و قابل اجتماع هستند:




  • گرچه در خشكى هزاران رنگهاست
    ماهيان را با يبوست جنگهاست.



  • ماهيان را با يبوست جنگهاست.
    ماهيان را با يبوست جنگهاست.



(مثنوى: دفتر اول، ابيات 65-460)

از نظر مولوى، چه صوفى و چه عاقل و چه مست و چه هوشيار، همگى در پى يك حقيقتند و رسيدن به آن حقيقت نيز مستلزم روشهاى متكثر است. پارادكسهاى نهفته در روشها، امرى ظاهريند و در بطن آنها وحدت وجود دارد. به همين دليل، به گمان مولوى حتى اضداد، گوناگونيها و اختلافات را نيز مى توان در كنار هم ديد و اساساً فلسفه وجودى اضداد و اختلافات در اين است كه آنها حقيقت را نمايان مى‏كنند. چنانكه عمارت در ويرانى است و درستى در شكستگى است. جمعيت در پراكندگى، مرادى در بى‏مرادى و وجود در عدم خود را نمايان مى‏كنند:




  • آن يكى آمد زمين را مى‏شكافت
    كين زمين را از چه ويران مى‏كنى
    گفت اى ابله برو بر من مران
    كى شود گلزار و گندم‏زار اين
    تا نگردد زشت و ويران اين زمين



  • ابلهى فرياد كرد و برنتافت
    مى‏شكافى و پريشان مى‏كنى
    تو عمارت از خرابى باز دان
    تا نگردد زشت و ويران اين زمين
    تا نگردد زشت و ويران اين زمين



(همان، دفتر چهارم، ابيات 5-3342)

مولوى هيچ گاه اسير تنوعات و كثرتها نيست، بلكه آن را امرى لازم و مفيد مى‏داند؛ ولى در عين حال اين كثرتها را بهانه‏اى براى قبول كثرت اهداف قرار نمى‏دهد. چرا كه به گمان مولوى، اگر كثرت روشى با كثرت هدفى همراه شود، نتيجه‏اى جز آشفتگى و اضطراب به بار نمى‏آورد. البته اين ديدگاه (تكثر روشى) مورد تأكيد پست‏مدرنيستها نيز هست. اساساً كثرت‏گرايى(Pluralism) از ويژگيهاى برجسته پست‏مدرنيسم است.

در واقع اين ويژگى از نسبيت‏گرايى معرفت‏شناختى( Relativism Epistemological) موردنظر پست‏مدرنها نشأت مى‏گيرد. كثرت‏گرايى روشى خصيصه‏اى است كه هم در حوزه ارزشها و فرهنگ مطرح است و هم در حوزه معرفت‏شناسى.

هدف پست مدرنيسم، ارج نهادن به تنوع و كثرتهاى روش‏شناختى است. چنانكه با مطالعه دقيق‏تر مسأله كثرت‏گرايى روش‏شناختى، مى‏توانيم به معرفت‏شناسى شهودى (Intuitional Epistemology) و معرفت‏شناسى زيبايى شناختى (Aesthetic Epistemology) كه مورد تأكيد پست‏مدرنهاست، دست يابيم (Parker, 1997, P.31). از منظر پست‏مدرنيستها، آگاهى و دانش مشروط به علايق و سنتهاى در حال تغيير انسانى‏اند و جوامع ارزشهاى خود را با نيازهاى خود متناسب مى‏كنند. انسانها برحسب علايق و نيازهاى خود روشهاى مناسب براى رسيدن به اهداف خود را تعيين مى‏كنند.(Kohly, 1995, P.81)

تفاوت اين ديدگاه با نظريه مولوى در اين است كه پست‏مدرنها تكثر در روش را همراه با تكثر در اهداف مى‏پذيرند، در حالى كه مولوى به تكثر روش‏شناختى و وحدت در هدف و حقيقت اعتقاد دارد. البته نفى وحدت هدف و حقيقت در تفكر پست مدرن، منجر به نوعى تكثر در هدف و روش مى‏شود. ريشه اين انديشه به نظريه ساخت‏گرايانه گاستون يا شلار باز مى‏گردد. او تأكيد مى‏كند، هيچ انديشه روشنى در كار نيست. هر پديده‏اى بافتى از روابط است و از ديدگاه پست‏مدرن انسان، كلمات، معانى و متون همگى فاقد حقيقت واحد و وحدت هستند. هيچ متنى معناى واحد و كاملى ندارد. بلكه به انحاء مختلف قابل قرائت است. هر فردى چندگانه و چندلايه است (باقرى، 1376: ص78). البته پست‏مدرنها، رويكرد پست‏مدرنيستى به امور را ماهيتاً نوعى برخورد روش‏شناختى نسبت به امور مى‏دانند. آن هم رويكردى كه به تكثر روشها تأكيد مى‏كند.

به هر حال، تأكيد مولوى و پست مدرنها بر تكثر در روشهاى رسيدن به حقيقت، دلالتهاى اساسى را براى تعليم و تربيت ببار مى‏آورد؛ از جمله توجه به بكارگيرى روشهاى متنوع در امر ياددهى و يادگيرى، توجه به تفاوتهاى فردى و انتخاب گزينه‏هاى روشى مناسب فرد براى تحقق بعضى اهداف، تابع بودن روشها نسبت به اقتضاءات زمانى و مكانى و توانمنديها و علايق افراد و همچنين تنظيم برنامه‏هاى تربيتى مطابق با اقتضائات روشى موردنظر افراد، عدم تعصب نسبت به اعمال بعضى روشهاى تربيتى و نفى قاعده تقدم و تأخر منطقى و الزامى بين روشهاى موردنظر در امر آموزش و يادگيرى.

2- پاراداكسها

على رغم وجود بعضى قرابتها و اشتراكات بين ديدگاه مولوى و پست‏مدرنيستهاى تربيتى از جمله رورتى، دريدا و ژيرو، مى‏توان به وضوح و با شدت بيشتر، به وجود بعضى اختلاف‏نظرها و تناقضهاى(Paradox) ممكن بين دو ديدگاه فوق اشاره نمود. ذيلاً به نمونه‏هايى از اين پاراداكسها اشاره مى‏نماييم:

2-1- مسأله الگو و سنديت

يكى از بارزترين وجوه پارادكسيكال ديدگاه تربيتى مولوى و پست‏مدرنيستها، اختلاف بر سر اهميت و ضرورت جهت‏گيرى الگومحورانه در امر تربيت است. چنانكه مولوى در بسيارى از ابيات مثنوى خود، با تأكيد بر اهميت و ضرورت نقش الگوها در امر هدايت و تربيت، توصيه‏هاى اكيدى را به امر پيروى و تبعيت از الگوها (مراد، پير، پيامبر، شيخ، چشم بينا، رهبر يا ولى) به عمل مى‏آورد. او جهت تبيين جايگاه واقعى الگوها در امر تربيت، نام ولى يا ولايت و رهبر را براى آن برمى‏گزيند كه اطاعت از آنها امرى معقول و لازم است. جايگاه الگو تا آنجاست كه او اطاعت از آن را حتى از ذكر حق واجب‏تر مى‏داند. چنانكه مى‏گويد:




  • سايه رهبر به است از ذكر حق
    چشم بينا بهتر از سيصد عصا
    چشم بشناسد گهر را از حصا



  • يك قناعت به كه صد لوت و طبق
    چشم بشناسد گهر را از حصا
    چشم بشناسد گهر را از حصا



از نظر مولوى اصل و مغز عمل ما تسليم و اطاعت از يك الگو يا رهبر است (گولپنارلى، 1363: ص281).

از ديد مولوى، براى به هدر نرفتن استعدادها و توانمنديهاى آدمى و انجام بهتر تعليم و تربيت، تبعيت از يك الگو الزامى است؛ چرا كه در غير اين صورت، نافرمانى از استاد يا الگو موجب نابودى استعدادها و ناكام ماندن امر تربيت مى‏شود. انسانى كه خود را بى‏نياز از استاد يا الگو بداند و از پيروى از آنها سر باز زند، به غلط احساس كامل بودن در او ايجاد مى‏شود و اين احساس غلط او را از رشد قابليتهاى واقعى خود محروم مى‏سازد.

مولوى، براى تبيين ديدگاه خود پيرامون ضرورت احترام به استاد و پيروى از الگوها و تكريم آنها، حكايت اشتر و گاو و قوچ را مبناى تأكيد خود قرار مى‏دهد. در اين حكايت آمده است كه روزى اشتر و گاو و قوچ در بين راه علفى يافتند و به اين نتيجه رسيدند كه اگر آن را تقسيم كنند، هيچ يك را سير نمى‏كند، بنابراين بهتر ديدند، آن را به پيرترين و با تجربه‏ترين خود بدهند:




  • كه اكابر را مقدم داشتن
    خدمت شيخى، بزرگى، قاعدى
    عام نارد بى‏قرينه فاسدى



  • آمدست از مصطفى اندر سنن
    عام نارد بى‏قرينه فاسدى
    عام نارد بى‏قرينه فاسدى



(مثنوى، دفتر ششم، ابيات 7-246)

از منظر مولوى رابطه بين الگو و پيرو، به لحاظ آثار تربيتى مثبت آن-از جمله فراهم شدن زمينه رشد و شكوفايى استعدادهاى فرد پيرو، يك رابطه الزامى و منطقى است. چرا كه در صورت نبودن الگوها، حتى توانمنديهاى طبيعى انسان نيز شكوفا نمى‏شود. مولوى شبيه‏سازى، يكسان‏نگرى و ايجاد همگنى و تشابه را از مؤلفه‏هاى اساسى الگوپذيرى در امر تربيت مى‏داند. به اعتقاد او، تأسى جستن به امور مشابه و تلاش براى يافتن امور مشابه و سازگار شدن با آن، مى‏تواند هم آثار مثبت و هم منفى ببار آورد. چنانكه او در بسيارى از ابيات خود به آنها اشاره كرده است. آنجايى كه شبيه‏گرايى آثار منفى به همراه دارد، جايى است كه تقليد كوركورانه كه مولوى به شدت آن را نفى مى‏كند، اتفاق مى‏افتد و آثار مثبت تربيتى نيز زمانى است كه اطاعت و پيروى آگاهانه و عاقلانه باشد. از نظر مولوى هدايت كردن فرد به سمت بعضى همشكليها، شباهتها و تجانسها (همجنس بودن) مى‏تواند، راهگشاى هدايت و تربيت و نجات فرد باشد.

او در حكايت طفلى كه بر ناودان رفت و اطرافيان او هر چه كردند، او به پايين نيامد، آورده است كه مادر طفل به على(ع) مراجعه كرد و حضرت نيز دستور داد تا هم‏جنس آن طفل را آوردند و طفل با ديدن همگن و همجنس خود به پايين جست:




  • يك زنى آمد به پيش مرتضى
    گرش مى‏خوانم نمى‏آيد بدست
    گفت طفلى را برآور هم ببام
    پس بشر فرمود خود را مثلكم
    تا بجنس آييد و كم گرديد گم



  • گفت شد بر ناوران طفل مرا
    ورهلم ترسم كه او افتد به پست
    تا ببيند جنس خود را آن غلام
    تا بجنس آييد و كم گرديد گم
    تا بجنس آييد و كم گرديد گم



(همان، دفتر چهارم، ابيات 63-3660)

از ديدگاه مولوى تشابه، همجنسى و حركت به سمت شبيه‏سازيهاى رفتارى-فكرى، مى‏تواند آثار تربيتى فراوانى را در پى داشته باشد و براى تحقق اين اثر گذاريها بوده است كه خداوند پيامبران را از جنس انسانها و شبيه آنها خلق كرده است تا بتوانند مورد پيروى و اطاعت قرار گيرند، به هر حال، پيروى از الگوها در امر تربيت، بسيار مورد تأكيد مولوى است. اما از منظر پست‏مدرنيستها، الگومحور بودن تربيت امرى مذموم و غيرمنطقى است و بدين‏لحاظ با انديشه مولوى، سازگارى ندارند.

اساساً پست‏مدرنها، الگوگرايى را معادل پدرسالارى (Patternalism) مى‏دانند و آن را سخت مذموم مى‏شمارند. چرا كه به اعتقاد آنان، كسانى كه حق الگو بودن براى خود قائلند، سعى دارند علايق خود را فراتر از علايق پيروان خود بدانند و در اين صورت فرايندهاى غيردمكراتيك در تربيت شكل مى‏گيرد. رورتى (Rorty) با حمله به نقش گروههاى بزرگ و نفى روايتهاى كلان، در پى نفى رويكرد الگوگرايى اقتدارگرا بوده است و به همين دليل به شيوه‏هاى غيرمقتدرانه (گفتمان و ديالوگ) تأكيد فراوان داشته است (Giroux, 1998, P.77).

از منظر پست‏مدرنيستها از جمله فوكو(Foucault) تربيت انسان بايد مبتنى بر رويكرد غيراقتدارگرا (Non-Authoritarianism) باشد كه خود مستلزم نفى هرگونه اعمال‏نظر يا قدرت توسط يك فرد بر ديگرى است. فوكو معتقد است كه ارزشهاى اخلاقى نبايد به وسيله يك گروه (والدين، معلمان و...) جهت داده شود و به راحتى به ديگر گروه از جمله دانش‏آموزان منتقل شود. هر فرد بايد خود رفتار خود را خلق و هدايت كند(Kohly, 1995, P.42). از طرفى ديگر، كودكان نبايد تنها براساس تعدادى دستورالعمل، اصول و قواعدى كه عموماً توسط افرادى بالاتر عرضه مى‏شوند و داراى اقتدار و سنديت هستند، آموزش ببينند. رويكرد تربيت بايد رويكردى باز و گسترده باشد. هنگامى كه دانش‏آموزان احساس كنند كه مطالعه و يادگيرى يك موضوع خاص ممكن است آنها را به يك موقعيت ارزشى خاص و تحميل شده وارد كند، ممكن است علاقه خود را به آن از دست بدهند. وقتى همه چيز نسبى باشد. اخلاق و تربيت نيز نسبى هستند و تحميل آن توسط يك فرد امرى غيرمنطقى است(Beck, 1999, P.112).

اساس نظر پست‏مدرنها براى نفى الگوپذيرى يا قياس مثبت و شباهت‏گراييهاى عاقلانه كه موردنظر مولوى است، اين است كه ارتباط يك الگو (معلم يا والدين و...) با دانش‏آموزان از نوع رابطه عرضى و افقى است، نه عمودى و ارتفاعى و اين نيز يعنى نفى الگوگرايى در امر تربيت و تأكيد بر گفتمانهاى غيرمتعالى. قصد نهايى پست‏مدرنها در تأكيد بر گفتمان (Discourse)نيز تأكيد بر اين نكته است كه در فرآيند مبتنى بر گفتمان كسى نمى‏تواند چيزى را تحميل كند و خواهان پيروى ديگران از او باشد.

از منظر تربيتى نيز توجه به پارادكس فوق حائز اهميت است. چنانكه در ديدگاه مولوى، تربيت بدون الگو، اساساً مساوى با هرز رفتن استعدادها و گم كردن راه درست است؛ در حالى كه از نظر پست‏مدرنها، الگوگرايى عين گمراهى و انحراف از مسير تربيت است. به همين دليل جمع بين ديدگاه تربيتى مولوى و پست‏مدرنها اساساً غيرممكن است.

2-2- مسأله عقل و عقلانيت

تأكيد بر نفى يا اثبات نقش و جايگاه عقل و فاعليت انسانى در امر شناسايى و فعاليتهاى عقلانى، يكى ديگر از موارد اختلاف بين ديدگاه تربيتى مولوى و پست‏مدرنيستها است. بكار انداختن عقل از نظر مولوى براى كشف مجهول لازم است. از نظر او عقل معادل تفكر است. او در مقام و شأن عقل ترديدى ندارد، چنانكه مى‏گويد:




  • اول فكر آخر آمد در عمل
    اين جهان يك فكرت است از عقل
    كل عقل كل شاه است و صورتها رسل



  • خاصه فكرى كو بود وصف ازل
    كل عقل كل شاه است و صورتها رسل
    كل عقل كل شاه است و صورتها رسل



جايگاه عقل از نظر مولوى تا آنجاست كه حواس انسان را اسير خود مى‏كند و البته عقل نيز اسير روح مى‏شود. عقلانيت از نظر او مقام پيشوايى و راهبرى را داراست و انسان عاقل كسى است كه مشعل هدايت و تربيت در دست اوست (جعفرى، 1365: ص 133).

تربيت از نظر مولوى مستلزم عقل‏ورزى است. چرا كه عقل‏ورزى به معناى غلبه بر شهوات است و انسانهايى كه از شهوت خود پيروى مى‏كنند، عاقل نيستند، بلكه كسانيند كه به وهم روى مى‏آورند و كسانى كه به وهم روى مى‏آورند، از تربيت دور هستند:




  • عقل ضد شهوتست اى پهلوان
    وهم خوانش آنكه شهوت را گداست
    وهم مر فرعون عالم سوز را
    عقل مر موسى جان افروز را



  • آنكه شهوت مى‏تند عقلش مخوان
    وهم قلب نقد زرّ عقلهاست
    عقل مر موسى جان افروز را
    عقل مر موسى جان افروز را



(مثنوى: دفتر چهارم، ابيات 7-2305)

عقل در جايگاه موسى است كه هدايت‏گر و تربيت كننده است؛ در حالى كه وهم در جايگاه فرعون قرار دارد كه هدايت سوز است. عقل عنصرى است كه معنويت انسان را تضمين مى‏كند. انسانى كه تربيت بدنبال آن است، انسان عاقل است و در پى شناسايى واقعى متعلق‏شناسايى خود يعنى جهان پيرامون و واقعيات و حقايق نهايى است.

از منظر پست‏مدرنيستها، عقل شأن و منزلت موردنظر مولوى را دارا نيست. البته بررسى ديدگاه آنها پيرامون عقل مستلزم آگاهى از نقطه‏نظرات آنها درباره جهان است. آنها با نقد انديشه رئاليستى و نقدر رويكرد رئاليستى مربوط به دانش و حقيقت (Truth) و همچنين عقلانيت، و نفى متافيزيك حضور(Methaphysic of Presence) و غيرنمادين دانستن واقعيات، تكليف عقل را نيز روشن مى‏كنند. (Heller, 1988, P.62)

پست مدرنيستها با رد واقعيات كلان خارجى در پى نفى شأن فاعليت انسان در امر شناسايى هستند و بر اين باورند كه اگر واقعيت (Reality) خارجى وجود نداشته باشد، پس عقلى كه بخواهد آن را شناسايى كند نيز لازم نيست؛ چرا كه كار عقل را شناسايى جهان خارج مى‏دانند. همچنين پست‏مدرنيستها، دانش و آگاهى و يا تعقل را هيچ گاه بر جنبه‏هاى واقع‏بينانه (Realistic) استوار نساختند و حتى با نفى واقعيات، به نفى دانش و شناخت مبتنى بر واقعيات خارجى نيز تأكيد دارند. دانش هيچ گاه نمى‏تواند به تأييد متافيزيك حضور و يا اسطوره اعطاء يا مفروض(Myth of Given) منجر شود. (Parker, 1997. P. 118)

وقتى از منظر پست‏مدرنها، واقعيت نه قابل حصول است و نه مطلوب، و چيزى به نام واقعيت ثابت، واحد و جهانى وجود ندارد، دراين صورت عقلى كه موضوع آن كشف و شناخت مجهولاتى پيرامون جهان پيرامون باشد، نيزاهميت وجودى ندارد. اساساً تفكر تعقلى و يا تفكر عقلانى(Rationalistic Thinking) كه مبتنى بر رابطه منطقى ابزار-هدف (Means-End) است و بدنبال تحقق اهداف خاصى است، امرى مردود شمرده مى‏شود، چرا كه اين به معناى بازگشت به دوران مدرنيته است.(Giroux, 1999, P.92). هيرست (Hirst) نيز معتقد است، عقل اساساً از منظر پست‏مدرنيستها قادر به ارائه يك الگوى جهانى واحد و قابل تعميم و معتبر نيست و تنها قادر به طرح موضوعات محلى و خاص است. (Hirst, 1998, P.49).

بنابراين، با اشاره به وجوه اختلافى و پارادكسى موجود در آراء و انديشه مولوى و پست‏مدرنها درباره عقل، به اين نتيجه دست مى‏يابيم كه تربيت عقلانى موردنظر مولوى، اولاً، امرى ممكن و ضرورى است، ثانياً، منطق تربيت، همان عقل‏ورزى يا تفكرى است كه مبتنى بر توصيف حقايق كلان (وصف ازل) مى‏باشد. ثالثاً، در صورت عدم ابتناء تربيت به عقل، توهم‏گرايى، در امر تربيت جايگزين عقل‏گرايى مى‏شود و رويكرد وهم‏گرايى نيز قادر به تربيت يك انسان واقعى مسلط بر شهوات و نفس خود، نيست. در حالى كه پست‏مدرنها با نفى شأن ممتاز عقل در امر شناسايى، دانش تربيتى مبتنى بر عقلانيت كل‏گرا و منطقى را نيز مورد ترديد قرار مى‏دهند و در نتيجه تربيت عقلانى جاى خود را به تربيت وهم‏گرا، عاطفى و زيبايى‏شناختى محض مى‏دهد كه قادر به درك موضوعات متعالى و برتر نيست و فقط در حيطه شهوات (علايق، خواستها، غرايز و كششهاى درونى) عمل مى‏كند.

2-3- مسأله حقيقت (وحدت يا كثرت)

حقيقت از نظر مولوى امرى است واحد و غايى و تمامى روشهاى متكثر و متنوع سرانجام به يك حقيقت واحد ختم مى‏شوند. از نظر مولوى دين حقيقت واحدى است كه همچون دريا، اگرچه از رودهاى مختلف سرچشمه مى‏گيرد و به رودهاى مختلف وصل است، اما يك حقيقت واحد را شكل مى‏دهد. تكثر رودهايى كه به اين دريا مى‏ريزند و وصل هستند، در واحد بودن حقيقت دريا خللى وارد نمى‏كند. حقيقت همان قبله جان آدمى است كه اگر آن را پنهان كنند، صدها قبله كاذب سر برمى‏آورد و اگر روزى آن قبله واحد و حقيقى سربرآورد، تمامى ديگر قبله‏ها رنگ مى‏بازد.




  • قبله جان را چو پنهان كرده‏اند
    چونكه كعبه رو نمايد صبحگاه
    كشف گردد كُه كِه گم كرده است راه



  • بر خيال قبله سويى مى‏كنند
    كشف گردد كُه كِه گم كرده است راه
    كشف گردد كُه كِه گم كرده است راه



سرچشمه انديشه مولوى در باب حقيقت، پذيرش واقعيتهاى خارج از وجود آدمى است كه از سنديت و اعتبار برخوردارند (همان چيزى كه پست‏مدرنها آن را انكار مى‏كنند). حقيقت‏نگرى مولوى، در واقع حقيقت‏نگرى معنوى و روحانى (Spirtual) است. او در بيان وحدت حقيقت در عين تكثر، مى‏گويد:




  • گرچه در خشكى هزاران رنگهاست
    صد هزاران بحر و ماهى در وجود
    سجده آرد پيش آن اكرام جود



  • ماهيان را با يبوست جنگهاست
    سجده آرد پيش آن اكرام جود
    سجده آرد پيش آن اكرام جود



(مثنوى: دفتر چهارم، ابيات 1-480)

مولوى حقيقت را معادل هدف غايى حيات انسان مى‏داند و بر اين باور است كه هدف همه انسانها، هدف واحد و مشترك است، چرا كه حقيقت حيات انسان، امرى واحد و مشترك است. به زعم مولوى، پارادكس و اختلاف در روشها، به معناى تضاد در هدف و حقيقت نيست و چه بسا روشهاى متضاد به اهداف واحد يا حقيقت واحد ختم مى‏شوند. هدف اصلى مولوى در تبيين مسأله حقيقت و واحد بودن هدف انسان (حركت به سمت خدا) اين است كه خارج از وجود انسان حقايق و واقعيياتى وجود دارد كه سمت و سوى حركت ما را روشن مى‏كنند و به زندگى ما هويت مى‏بخشند و ما را از سرگشتگى و پوچ‏انديشى رهايى مى‏بخشد.

از ديدگاه مولوى، اختلافات موجود، اختلاف در صورت راه و روش است، نه حقيقت راه و مقصد. او به داستان كسى كه قصد وارد كردن ايرادها و يافتن تناقضاتى در آيين عيسى عليه‏السلام را داشت، اشاره مى‏كند و وجود بعضى اختلافات در روشهاى توصيه شده در آن آيين را (رياضت، جود، جوع، توكل، خدمت، امر، نهى و...) دليل بر اختلاف در حقيقت دين نمى‏داند. او حتى تا آن جا پيش رفته است كه جمع اضداد را نيز مانع وحدت حقيقت نمى‏داند و معتقد است كه نه تنها اضداد قابل جمع هستند، بلكه اجتماع آنها نيز ضرورى است؛ چرا كه حقيقت واقعى و نهايى از پس نمايان شدن اضداد معلوم مى‏شود. براين اساس نه تكثر روشها، نه اختلاف در صورت روشها و نه حتى اضداد نمى‏توانند دليلى بر تكثر حقيقت باشد. تمامى تلاش مولوى در تأكيد بر وحدت هدف و حقيقت، متوجه نكات تربيتى مورد نظر اوست. چرا كه به زعم او تنها حركت به سمت حقيقت نهايى و واحد است كه ما را از بى‏هويتى نجات مى‏دهد. تربيت واقعى زمانى رخ مى‏دهد كه ما به سوى آفتاب حقيقت در حركت باشيم و همه كثرتهاى روشى را نيز در راستاى آن حقيقت تنظيم نماييم، نه اين كه نفس كثرت‏گرايى (كثرت حقيقت و روش) به عنوان هدف تلقى شود.




  • چونكه كعبه رو نمايد صبحگاه
    كشف گردد كُه كِه كم كرده است راه



  • كشف گردد كُه كِه كم كرده است راه
    كشف گردد كُه كِه كم كرده است راه



برخلاف ديدگاه مولوى درباره حقيقت، از نظر پست مدرنيستها، چيزى به نام حقيقت واحد، ثابت و غايى و چيزى كه درستى يا نادرستى انديشه خود را به واسطه آن بتوان محك زد، وجود ندارد. همه آنچه كه در اطراف ما وجود دارد، نسبى، اعتبارى و قراردادى‏اند. حقايق، مختلف، متكثر و متنوع‏اند و محصول قراردادهاى زودگذرند (آذرنگ. 1376: ص 59) پست‏مدرنها نيز خود عصر حاضر را عصر گسستها و پيوستهاى بى‏بديل، عصر فروپاشى فراروايتها و نفى گفتمانهاى متعالى (Master-Discourse) و عصر هويتهاى كدر و ناخالص و مرزهاى لرزان و بى‏ثبات مى‏دانند. (تاجيك، 1378: ص52).

از نظر ليوتار(Lyotard) ما نمى‏توانيم از يك طرحواره بزرگ (Grand Scheme) در مورد جهان و طبيعت سخن بگوييم. ما نمى‏توانيم نمايش واحدى از جهان ارائه كنيم و به دليل فقدان يك طرح واحد از حقيقت جهان، نمى‏توانيم يك نظام اخلاقى و تربيتى عام و جهانى را عرضه نماييم. (Heller, 1988, P.93). به زعم پست‏مدرنها، حقيقت، متعدد و داراى وجوه متضاد و مقابل هم است. به اين معنا كه تصويرى كه ما از حقيقت داريم، خود محصول داستانهايى است كه ما مى‏گوييم و چون داستانهايى كه ما مى‏گوييم متفاوت است، پس حقيقت نيزمتفاوت است و حقايق مربوط به جهان اطراف نيز ناكامل خواهد بود. حقيقت را ما مى‏سازيم و نه اين كه كشف كنيم(Parker, 1997, P.90). از منظر بعضى پست‏مدرنها، اساساً بايد واژه حقيقت (Truth) و واقعيت (Reality) را كنار بگذاريم. زيرا اين مقولات بيانگر عينيتى (Objectivity) توهمى و گمراه‏كننده هستند. حقيقت تنها آن چيزى است كه مردم در جريان محاوره آن را قبول دارند. (بيرد، 2001: ص 25).

البته با مطالعه نقدهاى انجام شده نسبت به نظريه پست مدرنيسم درباره حقيقت، به نظريه مولوى نزديكتر مى‏شويم. چنانكه پيترز ديوز (Peters Dews) در نقد پست مدرنيسم مى‏گويد: تنها يك منظر ديدن و يك منظر دانستن وجود دارد و آنچه فراوان وجود دارد، وجود چندين چشم (چشمهاى فراوان) براى ديدن است. از نظر ديوز آنچه واقعيت دارد، رژيم حقيقت (Regime of Truth) است كه پست‏مدرنهاى منظرگرا بايد به آن توجه كنند.

تعليم و تربيت از نظر مولوى، متوجه حقايق متعالى بيرونى و برتر از خواست و اراده انسانى است كه همان خداست. اين نوع تعليم و تربيت متوجه اهداف متعالى و نجات‏بخش است .اساسى‏ترين تأثير اعتقاد به حقيقت واحد و متعالى در امر برنامه‏هاى تربيتى، ايجاد وحدت در هدف، تأكيد بر تكثر در روشهاى تربيتى با عنايت به لزوم وحدت‏گرايى در آرمانهاى تربيتى(تبديل كثرت به وحدت) و همچنين معنا و هويت‏بخشى به زندگى انسان و در نتيجه نجات انسان از سرگشتگى‏هاى ناشى از تكثر در روش و هدف است. اما مهمترين پيامد تربيتى كثرت‏گرايى حقيقت (در عين كثرت در روش) كه موردنظر پست مدرنهاست، وجود تنوع آميخته با نفى غايت‏گرايى و وحدت‏بخش و هويت‏ساز در برنامه‏هاى تربيتى است، به نحوى كه انسان تربيت شده در نظام تربيتى پست‏مدرنى، انسان غيراستعلاگرا و درعين حال مقيد به اوضاع و احوال نسبى، متغير و غيرثابت اطراف خود است، تا جايى كه فقدان جهت‏گيرى‏هاى هويتى عام و مشترك و واحد كه خود مى‏تواند متأثر از كثرت در حقيقت باشد، زمينه‏هاى سرگشتگى و بى‏هويتى انسان معاصر را فراهم كرده است.

2-4- مسأله فراروايتها (نفى و اثبات)

مولوى از جمله كسانى است كه به حقايق و واقعيات متعالى و فراتر از انسان معتقد است و راز وحدت‏گرايى حقيقت از نظر مولوى را بايد در اعتقاد او به وجود حقايق برتر و متعالى جستجو كرد. آنجايى كه مولوى از بكاربردن عقل براى كشف امور مجهول سخن مى‏گويد نيز دال بر اين نكته است كه مجهولاتى كه مولوى به آنها اشاره مى‏كند، همان حقايق كشف نشده‏اى است كه عقل آدمى بايد به آنها دست يابد. فلسفه وجودى عقل، وجود حقايقى فراتر از سطح گفتمان انسانهاست كه بايد توسط عقل شناسايى و كشف شوند. از منظر مولوى، جهت‏گيرى نهايى عقل و فكر آدمى توصيف واقعيات ازلى است.




  • اول فكر آخر آمد در عمل
    اين عرضها از چه زايد از صور
    اين جهان يك فكرت است از عقل كل
    عقل كل شاه است و صورتها مثل



  • خاصه فكرى كو بود وصف ازل
    وين صور هم از چه زايد، از فكر
    عقل كل شاه است و صورتها مثل
    عقل كل شاه است و صورتها مثل



جهان و هر آنچه در آن وجود دارد، سرتاسر صورت تفصيلى همان حقايق است كه از ازل وجود داشته (همايى، 1360: ص693).

البته مولوى حتى آموزه‏هاى معرفت‏شناختى خود را نيز متوجه حقايق و حكايتهاى برتر و به تعبير فراروايتها (Metanarratives) مى‏نمايد و معرفت وحيانى را برتر از هر معرفت ديگر مى‏داند. از منظر او، معرفت وحيانى و يا شهودى (Intuitive) كه منشأ آن وحى و قرآن است، معتبرترين نوع معرفت است. اگرچه مولوى عقل را در قياس با حس كاملتر مى‏داند و حس را تابع عقل مى‏داند، اما معرفت عقلانى را نيز در قياس با معرفت وحيانى ناقص مى‏داند. تمثيل زيباى مولوى از معرفت وحيانى و عقلانى را در ادبيات زير مى‏توانيم شاهد باشيم. در اين تمثيل آب باران مثالى از معرفت وحيانى است و آب ناودان مثالى از معرفت عقلانى است:




  • آب باران باغ صد رنگ آورد
    آب اندر ناودان عاريتى است
    فكر و انديشه است مثل ناودان
    وحى و مكشوف است ابر و آسمان



  • ناودان همسايه در جنگ آورد
    آب اندر ابر و باران فطرتى است
    وحى و مكشوف است ابر و آسمان
    وحى و مكشوف است ابر و آسمان



(مثنوى ؛ دفتر پنجم، ابيات 5-2493)

معرفت وحيانى از نظر مولوى، همه جا را پوشش مى‏دهد و بى‏نهايت است چون به حقيقت فراتر از انسان (وحى) متصل است و معرفت عقلانى چون محدود به انسان است، بايد تابع معرفت وحيانى باشد. مولوى با عنايت به اهميت و اعتبارى كه براى معرفت وحيانى قايل است، طبقه‏بندى خاص خود را از معرفت عرضه مى‏كند، به نحوى كه از نظر او معرفت وحيانى معتبرتر و مقدم‏تر از ديگر معرفتهاست، چرا كه ديگر معرفتها، راهى به حقايق متعالى يا فراروايتها ندارند. چنانكه او در دفتر چهارم مثنوى، ابيات 4-483 خود مى‏گويد:




  • خرده كارى هاى علم هندسه
    كه تعلق با همين دنياستش
    ره به هفتم آسمانش نيستش



  • يا نجوم و علم طب و فلسفه
    ره به هفتم آسمانش نيستش
    ره به هفتم آسمانش نيستش



به هر حال از نظر مولوى حقايق متعالى و يا به تعبير پست‏مدرنها فراروايتهايى وجود دارند كه فراتر از عقول بشرى‏اند و عقل انسان تنها مى‏تواند شمه‏هايى از آن را درك كند و برهمين اساس، تعليم و تربيت موردنظر مولوى نيز، بايد تحت تأثير فهم فراروايتهاى فوق صورت گيرد. اما ضديت و يا انكار فراروايتها و يا به تعبير مولوى حقايق متعالى و فوق‏بشرى و معارف وحيانى فراتراز عقل بشرى، از اصول مسلم انديشه پست‏مدرنيستهاست. چنانكه ليوتار پست‏مدرنيسم را نوعى شكاكيت نسبت به فراروايتها مى‏دانست. (1988. P.82 Lyotard,)

ضديت با فراروايتهاى موردنظر مولوى، به معناى رد هرگونه نظريه متافيزيكى يا معرفت‏شناختى متعالى و شهودى است. البته پست‏مدرنها با رد و انكار فراروايتها در واقع در پى نفى انديشه اخلاقى و يا نظام اخلاقى عام و جهانى موردنظر مولوى هستند. چنانكه فوكو مى‏گويد: ما بايد در مقابل تمايلات مركزگرايانه (Centralism) مربوط به جهانى كردن تئوريها مقاومت نماييم و به جاى آن، بايد تحقيق در دانش تحت انقياد درآمده و محلى و خاص را جايگزين نماييم. (Foucault, 1989, P.120)

از نظر پست‏مدرنيستها هيچ هنجار يا ارزش و واقعيت خارجى معتبر و متعالى وجود ندارد كه بتواند رفتار ما را هدايت كند. ليوتار پست مدرنيسم را آزادى از روايتهاى كلان مى‏داند؛ يعنى رهايى از قيد حكايتهايى كه فراتر از ما به تاريخ ما معنا مى‏بخشند. بنابراين بايد كوشش جهت يافتن معناهاى متعالى را كنار بگذاريم و به فكر زيستن در حال و زمان فعلى باشيم. (ايستينار، 1380: ص 123). همچنين نفى معرفت وحيانى كه در يك تقسيم‏بندى كلى جزء معرفتهاى پيشين است، از اصول تفكر پست‏مدرنيستى است. چنانكه رورتى معتقد است كه علم مبين وضع و حال بشرى است و عينيت خارجى را باز نمى‏كند و انسان در درون انواع گفتمانها سرگردان است (Hutcheon, 1998, P.81).

بنابراين، تعليم و تربيتى كه مبتنى بر فهم و درك حقايق متعالى (فراروايتها) و كسب معرفت وحيانى و شهودى (معرفت فراتر از عقول بشرى) است. (تربيت موردنظر مولوى) قطعاً در تمامى مؤلفه‏هاى خود بخصوص اهداف، اصول و محتواى تعليم و تربيت، با تعليم و تربيتى كه متوجه نفى فراروايتها و در نتيجه معرفت وحيانى مى‏باشد در اختلاف آشكار قرار دارد. تعليم و تربيت مبتنى بر رويكرد موردنظر مولوى برخوردار از مباحثى است كه درخور مسائلى چون متافيزيك الهى، معرفت‏شناسى شهودى و عقلانى و همچنين آموزش محتواهايى است كه منبعث از وحى و قرآن است كه خود مباحثى فراتر از روايتهاى انسانى و بشرى است. در حالى كه تعليم و تربيت پست‏مدرنيستى هيچ گاه به مباحث فوق‏الذكر نمى‏پردازد و بيشتر متوجه حال و روز فعلى بشر و اقتضاءات زمينى زندگى اوست. چنين تربيتى به زعم مولوى هيچ گاه به هفتم آسمان راه نمى‏برد و از اين جهت و همچنين از بابت اهداف، محتوى و روشهاى كسب معرفت نيز بين تربيت مورد نظر مولوى و پست مدرنيستها، پارداكس آشكارى وجود دارد كه اجتماع آنها غيرمنطقى مى‏نمايد.

نتيجه‏گيرى:

مقاله حاضر، چنانكه در مقدمه آن نيز بيان كرده‏ايم، در پى بررسى وجوه اشتراك (قرابتها) و اختلاف (پاراداكسهاى) ممكن بين دو ديدگاه (مولوى و پست‏مدرنيستها) بوده و هدف اصلى آن نيز طرح دلالتهاى تربيتى ناشى از اين قرابتها و پاراداكسهاى ديدگاهى بوده است. با بررسى انجام شده، اين واقعيت روشن شد كه اگرچه قرابتهايى بين ديدگاه مولوى و پست‏مدرنيستها در بعضى موارد وجود دارد، كه منجر به استنتاج دلالتها ى تربيتى مشابه مى‏شود، اما در عين حال شدت اختلافات موجود دراين دو ديدگاه به حدى است كه به راحتى نمى‏توان آراء و انديشه‏هاى دو طرف را حتى آنجايى كه اشتراكات وجود دارد، قابل جمع دانست. بويژه با بررسى پارادكسهاى ممكن بين دو ديدگاه فوق به اين نتيجه دست يافته‏ايم كه اولاً نمى‏توان به صرف بعضى اشتراكات، ديدگاه تربيتى مولوى را پست‏مدرنيستى دانست و ثانياً اختلاف در ديدگاه تربيتى آنها (اختلاف در مورد اهداف، روشها، محتوى، اصول و مبانى تربيت) تا آنجاست كه امكان اجتماع آن دو را محال مى‏نمايد. بنابراين توجه به نقد تطبيقى آراء و انديشه‏هاى متفكران مسلمان و انديشمندان پست‏مدرن در جهت بازنمايى حقايق و پاسخ‏يابى براى بعضى شبهات تربيتى مى‏تواند امرى ممكن و ضرورى به حساب آيد و مقاله حاضر نيز گام مقدماتى براى اين امر محسوب مى‏شود.

منابع:

1- همايى، جلال‏الدين، مثنوى مولوى داستان قلعه ذات الصور ، انتشارات آگاه، تهران، 1360.

2- مثنوى مولوى، تصحيح: رينولد الين نيكلسون، چ هفتم، انتشارات بهاباد، 1374.

3- باقرى، خسرو، تعليم و تربيت در منظر پست مدرنيسم، مجله دانشكده علوم تربيتى و روانشناسى، دانشگاه تهران، سال 1376.

4- بزرگى، وحيد، پسانوگرايى، ديدگاههاى جديد در روابط بين‏الملل، نشر نى، چ 1377.

5- همايى، جلال‏الدين، مولوى نامه: مولوى چه مى‏گويد. انتشارات آگاه، 1368.

6- گولپينارلى، عبدالباقى، مولانا جلال‏الدين، ترجمه: توفيق سبحانى، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1363.

7- جعفرى، محمدتقى، مولوى و جهان‏بينى‏ها، انتشارات بعثت، تهران، 1362.

8- آذرنگ، عبدالحسين، مدرنيته و پست مدرنيته و تمدن غرب، نگاه نو، شماره 35، سال 1376.

9- تاجيك، مصطفى، فرامدرنيسم و تحليل گفتمان، مؤسسه توسعه دانش، 1378.

10- بيرد، باب، پست مدرنيسم چيست، ترجمه: نفيسه حسينى، انتشارات نقش جهان، تهران، سال 1380.

11- ايستينار، كوال، مضامين پست مدرنيته، ترجمه: حسينعلى نوذرى، انتشارات نقش جهان، سال 1380.

12- Wilson E.G(1997) The Postmodern Paradigm. New York.

13- Giroux. H. (1999) Post Modernism and Discourse of Educational Criticism. Journal of Educational Research. No.3.

14- Beck.C (1999) Education for Moral and Ethical Life Postmodernism, Ethics and Moral Education. No.10.

15- Kohly. W(1995) Critical Conversation in Philosophy of Education, New York.

16- Parker. S(1997) Reflective Teaching in Postmodern World. Open unive. Press. P.3.

17- Heller.A(1988) Postmodern Political Condition. London.

18- Hirst.P (1998) Philospohy of Eudcation. Discourse or Moral Action? VOl. 111. London.

19- Lyotard.J (1988) The Postmodern Condition. Univ. of.Minusota Press. New York.

20- Foucault. M(1999) Power/Knowledge. Coline Gordan.New York.

21- Hutcheon. H(1998) A Poetic of Postmodernism. History, Theory Fiction. Routledge. New York.

1 ـ استاديار دانشگاه تربيت مدرس، گروه تعليم و تربيت


/ 1