تحلیل و نقد نظریه سعادت فارابی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تحلیل و نقد نظریه سعادت فارابی - نسخه متنی

محسن‌ جوادی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تحليل‌ و نقد نظريه‌ سعادت‌ فارابي‌

محسن‌ جوادي‌*

‌چكيده‌

اين‌ مقاله‌ به‌ بررسي‌ نظرية فارابي‌ دربارة‌ سعادت‌ مي‌پردازد. ابتدا مشخصه‌هاي‌ صوري ‌سعادت‌ بررسي‌ و نتيجه‌ گرفته‌ مي‌شود كه سعادت‌ برترين‌ خير و بسنده‌ به‌ خود است‌. سپس ‌مؤلفه‌هاي‌ اصلي‌ سعادت‌ يعني‌ فضيلت‌هاي‌ نظري‌، فكري‌، عملي‌ و اخلاقي‌ مطرح‌ و بررسي ‌مي‌شوند. مؤلف‌ نتيجه‌ مي‌گيرد كه‌ ديدگاه‌ فارابي‌ دربارة سعادت‌ جزء نظريه‌هاي‌ غايت‌ جامع‌است‌ و از اين‌ روي‌ تفسير نظريه‌ سعادت‌ فارابي‌ به‌ عنوان‌ نظريه ‌عقلي‌ گرايانه‌ محض‌ نادرست ‌است‌. در پايان‌ به‌ برخي‌ از اشكال‌هاي‌ نظريه‌ سعادت‌ فارابي‌ اشاره‌ مي‌شود.

واژه‌گان كليدي: سعادت‌، خير، فضيلت‌ و غايت‌ جامع‌.

مقدمه‌

ابونصر فارابي‌ سال 257 ق‌, در فاراب‌ تركستان‌ متولد مي شود‌. در بغداد نزد اساتيد برجستة ‌مسيحي‌ مانند يوحنا بن‌ حيلان‌ و ابوبشر متّي‌ بن‌ يونس‌, منطق‌ را فرا مي گيرد‌ و با توجه‌ به‌ اين كه‌ متّي‌ بن‌ يونس‌ يكي‌ از مترجمان‌ اوليه‌ آثار يوناني‌ به‌ عربي‌ است‌، از طريق‌ وي ‌به‌ ميراث‌ فلسفي‌ يونان‌ دسترسي‌ مي‌يابد و از اين‌ روي‌ مي‌توان‌ وي‌ را يكي‌ از سرحلقه‌هاي ‌اتصال‌ جهان‌ اسلام‌ به‌ فلسفه‌ يونان‌ دانست‌.

فارابي بين سالهاي‌ 330 _ 337 در دمشق‌ به‌ جوار رحمت‌ الهي‌ پيوست‌.

(Black, 1996, p.178)

مهارت‌ و جامع بودن فارابي‌ در شرح‌ منطق‌ ارسطو اعجاب‌آور است‌, به‌طوري‌ كه‌ابن‌خلدون‌ مي‌گويد: فارابي‌ براي‌ مهارت‌ و برجستگي‌ كه‌ در منطق‌ نشان‌ داد، به‌ نام‌ معلم‌ ثاني ‌معروف‌ شد. (Ibid, p.179)

آثار فارابي‌ در طبيعيات‌ و مابعدالطبيعه‌ نيز همانند آثارش‌ در منطق‌، به حق او را در ميان‌ فلاسفه‌اسلامي‌ از مقامي‌ ترديد ناپذير برخوردار مي‌سازد.(فخري‌، 1372: ص27 (

هرچند گسترة‌ دانش‌ فارابي‌ بسيار زياد است‌ و حتي‌ رياضيات‌ و موسيقي‌ را هم‌ دربرمي‌گيرد, ولي‌ بي‌ترديد درخشش‌ اصلي‌ او در حوزهة فلسفة‌ عملي‌ است‌ به‌ طوري‌ كه‌ به‌ درستي ‌وي‌ را بنيان‌گذار فلسفه‌ سياسي‌ در جهان‌ اسلام‌ ناميده‌اند.

برخي‌ از محققان‌ معتقدند فارابي‌ در فلسفه‌ عملي‌ بيشتر گرايش‌ افلاطوني‌ دارد; يعني‌بيش‌ از هر چيزي‌ به‌ فلسفة‌ نظري‌ و نقش‌ مابعدالطبيعه‌ در سعادت‌ انسان‌ بها مي‌دهد و از اين‌روي‌ دو اثر فارابي‌ در حوزة‌ سياست‌ يعني‌ السياسة‌ المدنية‌ و المدينة‌ الفاضلة‌ سرشار از مباحث‌ مابعدالطبيعه‌ است‌. (Black, 1996, p.190)

فارابي‌ نخستين‌ فيلسوف‌ مسلمان‌ است‌ كه‌ شرحي‌ مهم‌ (و متاسفانه‌ مفقود) بر اخلاق‌نيكوماخوس‌ ارسطو نگاشت‌. (Fakhry, 1991: p.78) هرچند فارابي‌ در كتاب‌هاي‌ مختلف‌خود دربارة‌ ماهيت‌ سعادت‌ و چگونگي‌ تحصيل‌ آن‌ بحث‌ مي‌كند, اما دو كتاب‌ كم ‌حجم‌, ولي‌ پرمطلب‌ _ تحصيل‌السعاده‌ و التنبيه‌ علي‌ سبيل‌ السعاده‌ _ وي‌ به طور اختصاصي به اين بحث مي‌پردازد.

ويژگي‌هاي‌ صوري‌ سعادت‌

فارابي‌ ابتدا به‌ بيان‌ ويژگي‌هاي‌ صوري‌ سعادت‌، بدون‌ اشاره‌ به‌ ماهيت‌ و محتواي‌ آن‌ مي‌پردازد; بدين‌ معنا كه‌ هركس‌ هر تحليلي‌ از ماهيت‌ سعادت‌ داشته‌ باشد آن‌ را واجد اين ‌ويژگي‌هاي‌ صوري‌ مي‌داند. نخستين‌ ويژگي‌ صوري‌ سعادت‌، خير بودن‌ آن‌ است‌. آدمي‌ از آن‌ روي‌ درصدد يافتن‌ سعادت‌ است‌ كه‌ آن‌ را كمال‌ خود مي‌داند و هر كمالي‌ كه‌ مورد طلب‌ واشتياق‌ انسان‌ باشد، خير ناميده‌ مي‌شود. (فارابي‌، 1413: ص227(

از ديدگاه‌ فارابي‌ اين‌ فرض‌ ممكن‌ نيست‌ كه‌ كسي‌ سعادت‌ را چيزي‌ بداند كه‌ در واقع آن‌ را براي‌ خود كمال‌ نمي‌داند, چون‌ طلب‌ سعادت‌، چيزي‌ جز طلب‌ كمال‌ نيست‌. پس‌ «سعادت‌ به طور مطلق خير است» (فارابي‌، 1366: ص72(

البته‌ خيرهايي‌ كه‌ آدمي‌ برمي‌گزيند فراوان‌ است,‌ پس ناگزير بايد دربارة‌ نوع‌ خيربودن‌سعادت‌ توضيحي‌ داده‌ شود. فارابي‌ هم‌ مانند ارسطو خيرها‌ را دو نوع‌ مي‌داند: خيرهايي‌ كه‌ مطلوبيت‌ ذاتي‌ دارند و به خاطر خودشان مورد اشتياق‌ آدمي‌ قرار مي‌گيرند و خيرهايي‌ كه‌ مطلوبيت‌ ذاتي‌ ندارند; اما چون‌ وسيلة رسيدن‌ به‌ مطلوب‌هاي‌ ديگرند، مورد اشتياق‌ انسان قرار مي‌گيرند ومطلوبيت‌ غيري‌ دارند. (ارسطو، 1378: 27) خيرهاي‌ ذاتي‌ نيز‌ دو نوعند: بسياري‌ از اين‌ خيرها‌ علاوه‌ بر مطلوبيت‌ ذاتي‌، مطلوبيت‌ غيري‌ هم‌ مي‌يابند, مثلا علم‌ و دانش‌ افزون‌ برمطلوبيت‌ ذاتي‌ مي‌تواند, وسيله اي‌ براي‌ رسيدن‌ به‌ مطلوب‌هاي‌ ديگر مانند‌ شهرت‌ و ثروت‌ باشد. اما برخي‌ از خيرهاي‌ ذاتي‌, هرگز براي‌ رسيدن به چيز ديگري‌ درخواست‌ نمي‌شوند, بلكه همواره‌ بخاطر خودشان مطلوبند. (همان‌: ص28(

در بازشناسي‌ نوع‌ خير بودن‌ سعادت‌, فارابي‌ مي‌گويد:

چون‌ مي‌بينيم‌, سعادت‌ چيزي‌ است‌ كه‌ هرگاه‌ حاصل‌ شود, ديگر بعد از آن‌ غايتي‌ نيست‌ كه درخواست‌ شود، پس‌ سعادت‌ براي‌ خود برگزيده‌ مي‌شود و هرگز براي‌ چيز ديگري‌ درخواست ‌نمي‌شود. در نتيجه‌ سعادت‌ سزاوارترين‌، برترين‌ و كامل‌ترين‌ خيرها‌ست‌. (فارابي‌،1413: ص228(

دومين‌ ويژگي‌ صوري‌ سعادت‌, يعني‌ برتري‌ آن‌ بر خيرهاي‌ ديگر، روشن‌ است‌، زيرا سعادت‌ آخرين‌ پاسخ‌ به‌ پرسش‌ در مورد چرائي‌ جست‌وجوها و درخواست­هاي‌ بي‌شمار انسان‌است‌ و نهايي‌ترين‌ غايت‌ به‌ شمار مي‌آيد.

سعادت‌ افزون بر آن‌كه‌ واسطة درخواست‌ چيز ديگري‌ نيست‌ و چنان­كه‌ گذشت,‌ پس‌ از آن‌ چيزي‌ نيست‌ تا از رهگذر سعادت‌ بدان‌ دست‌ يافت‌، اصولا چيزي‌ است‌ كه‌ با بودن‌ آن,‌ به‌ چيز ديگري‌ در كنارش‌ نيازي‌ نيست. وقتي‌ سعادت‌ را يافتيم‌ به‌ همراهش‌ به‌ چيز ديگري‌ نياز نداريم‌ و هر چيزي‌ كه‌چنين‌ باشد, بيش‌ از هر امر ديگري‌ شايسته‌ آن‌ است‌ كه‌ به‌ تنهايي‌ كافي‌ باشد. (همان‌، ص229(

اين‌ بسندگي‌ به‌ خود, سومين‌ ويژگي‌ صوري‌ سعادت‌ در ديدگاه‌ فارابي‌ است‌, يعني‌ سعادت‌ نه تنها براي‌ چيز ديگري‌ طلب‌ نمي‌شود (برتري‌ سعادت‌ بر خيرهاي‌ ديگر)، بلكه‌ در عرض‌آن‌ هم‌ چيزي‌ به‌ استقلال‌ طلب‌ نمي‌شود. (بسندگي‌ به‌ خود(

برتربودن‌ سعادت‌, اين‌ احتمال‌ را كه‌ مستقل‌ از سعادت‌ چيز ديگري‌ مثلا قدرت‌ هم‌ذاتاً‌ مطلوبيت‌ داشته‌ باشد، نفي‌ نمي‌كند, اما بسنده‌ به‌ خود بودن‌ سعادت‌, چنين‌ احتمالي‌ را نفي‌ مي‌كند و در نتيجه‌ اگر قدرت‌ به صورت ذاتي هم‌ مطلوب‌ باشد, باز هم براي‌ رسيدن به سعادت‌ درخواست مي‌شود.

درك‌ و تصور اين‌ موضوع‌ كه‌ چگونه‌ چيزي‌ در همان‌ وقت‌ كه‌ بخاطر خودش مطلوب‌ است‌، بخاطر چيز ديگري‌ نيز مطلوب باشد، يكي‌ از دشوارترين‌ مسائل‌ مربوط به‌ اخلاق‌ارسطو است‌ (ارسطو، 1378:ص 28)**

فارابي‌ مي‌كوشد, از راه تحليل‌ ويژگيهاي صوري‌ سعادت,‌ درك‌ و تصور درستي‌ از محتواي‌آن‌ پيدا كند. ارسطو بدين ‌منظور فرضيه­هاي‌ متفاوتي‌ را مي‌آزمايد, مثلا اين‌ احتمال‌ را كه ‌سعادت‌ ثروت‌ است‌, با ملاحظه‌ اين‌كه‌ ثروت‌ مطلوبيت‌ ذاتي‌ ندارد، رد مي‌كند وهمين طور در مورد فرضيه­هاي‌ محتمل‌ ديگر نيز, براساس‌ ملاحظة ويژگيهاي ‌ صوري‌ سعادت‌ داوري‌ مي‌كند.

البته‌ فارابي‌ بدون‌ اين‌كه‌ به‌ تفصيل‌ فرضيه­هاي‌ مختلف‌ و محتمل‌ سعادت‌ را بيازمايد, مي‌گويد: تنها فرضيه­اي‌ كه‌ مي‌توان‌ آن‌ را قبول كرد, اين است كه سعادت‌ فضيلت‌ است‌. كمال‌ و خير انسان‌چيزي‌ جز فضيلت‌ نيست‌ و سعادت‌ در واقع‌ از رهگذر فضيلت‌ حاصل‌ مي‌شود و بلكه‌چيزي‌ جز همان‌ فضيلت‌ها نيست‌. (فارابي‌، 1413: ص234)

فضيلت‌

فارابي‌ بحث‌ مستقلي‌ در توضيح‌ ماهيت‌ فضيلت‌ ندارد, (العاتي‌، 1998: ص202) اما درمجموع‌ مي‌توان‌ گفت:‌ وي‌ براساس‌ ساحت‌هاي‌ مختلف‌ وجود آدمي‌، فضيلت‌هاي‌ گوناگوني‌تعريف‌ مي‌كند. فضيلت‌ فعل‌ انسان‌، انجام‌ كارهاي‌ ستوده‌ است‌ و فضيلت‌ نفس‌ آدمي‌ آراستگي‌ به‌ ملكات‌ زيباست‌ و فضيلت‌ ذهن‌ و آگاهي‌، قدرت‌ آن‌ در درك‌ درست‌ مسائل‌ است‌. (فارابي‌، 1413: صص233 تا 235(

سخنان‌ فارابي‌ دربارة فضيلت‌ كاملا رنگ‌ و روي‌ تصور يونانيان‌ از مفهوم‌ آرته‌ (arete) را دارد. واژة آرته‌ يوناني‌ كه‌ در انگليسي‌ معمولا به‌ واژه‌ (virtue) ترجمه‌ مي‌شود عام‌تر از آن ‌است‌ و اصولا به‌ هر حالتي‌ از يك‌ چيز كه‌ نشانگر كاركرد درست‌ و مناسب‌ آن‌ باشد اطلاق‌ مي‌گردد. از اين‌ روي‌ جنبه‌هاي‌ مختلفي‌ از وجود آدمي‌در صورت‌ كاركرد مناسب‌, مي‌توانند متصف‌ به‌ فضيلت‌ شوند. (Sherman, 2001: p.504) از اين‌ روي‌ است‌ كه‌ فارابي‌ از انواع‌ فضيلت‌ها سخن‌ مي‌گويد. فضيلت‌هايي‌ كه‌ مثلا به‌ قوة‌ ناطقه‌ مربوط است‌, يعني‌ نشانگر كاركرد درست‌ و مناسب‌ قوه‌ نظري‌ است‌ و همين‌طور فضيلت‌هاي‌ ديگر. اما پيش‌ از توضيح‌ انواع‌ فضيلت‌هايي‌ كه‌ براي‌ سعادت‌ لازم‌اند، دو نكته‌ شايان‌ توجه‌ است:

اول اين‌كه‌ فارابي‌ در «التنبيه‌ علي‌ سبيل‌ السعاده‌» نامي‌ از سعادت‌ قصوي‌ نمي‌برد, ولي‌ در آغاز «تحصيل‌ السعاده‌» اشاره‌ مي‌كند كه‌ هدف‌ از بحث‌، يافتن‌ اموري‌ است‌ كه‌ سعادت‌ دنيا و قصوي‌ را فراهم‌ مي‌كنند، (فارابي‌،1413: ص119( البته‌ فارابي‌ در اين‌جا تفاوتي‌ در تعريف‌ يا چگونگي‌ دستيابي‌ سعادت‌ دنيا و قصوي‌ نمي‌گذارد, اما در« السياسه‌ المدنيه‌ » سعادت‌ قصوي‌ را بالفعل‌ شدن‌ عقل‌ بالقوه‌ (السياسة‌ 55) و يااتحاد عقل‌ و عاقل‌ و معقول‌ مي‌داند. (همان‌، 35). از ملاحظه‌ اين‌ تعريف‌, چنين‌ برمي‌آيد كه‌ تفكيك‌ سعادت‌ دنيا و قصوي‌ از ديدگاه‌ فارابي‌ هيچ‌ اشاره‌اي‌ به‌ اختلاف‌ ماهوي‌ آن‌ دو و ياتفاوت‌ راه‌ دستيابي‌ آنها ندارد. سعادت‌ به‌ طور مطلق‌ از رهگذر فضائل‌ به‌ دست‌ مي‌آيد و بدون‌ آنها هيچ‌ سعادتي‌ در كار نيست‌.

دوم‌, اين‌ كه‌ مرزبندي‌ واضح‌ و آشكاري‌ كه‌ امروزه‌ بين‌ اخلاق‌ (Ethics) و سياست‌(Politics) هست‌, در آثار فارابي‌ وجود ندارد. البته‌ پيش‌ از فارابي‌، افلاطون‌ هم‌ تمايز آشكاري‌ بين‌ بحث‌هاي‌ اخلاق‌ و سياست‌ نمي‌گذارد. در اين‌ ديدگاه‌ جامعه‌ يك‌ نظام‌ ارگانيكي‌ است‌ كه‌ سعادت‌ يا شقاوت‌ آن‌ بر سعادت‌ و شقاوت‌ اجزائش‌، كه‌ همان‌ افراد انساني‌اند، اثر مي‌گذارد و سعادت‌ و شقاوت‌ اجزاء نيز بر كل‌ جامعه‌ تأثير مي‌گذارد. بدين‌ ترتيب‌ مباحث‌ مربوط به‌ سعادت‌ فرد و جامعه‌ تحت‌ عنوان‌ واحد علم‌ مدني‌ يا علم‌ انساني‌ مورد بحث‌ قرار مي‌گيرد. البته‌ ارسطو ضمن‌ اذعان‌ به‌ وحدت‌ ماهوي‌ غايت‌ علم‌ اخلاق‌ و علم‌ سياست‌ كه‌ همان ‌سعادت‌ است‌، مباحث‌ مربوط به‌ هريك‌ را جداگانه‌ آورده‌ است‌. (ارسطو، 1378: ص14(

شايد يكي‌ از دلايل‌ كساني‌ كه‌ فلسفه‌ عملي‌ فارابي‌ را بيشتر افلاطوني‌ مي‌دانند همين‌ است‌ كه‌ وي‌ هم‌ مانند افلاطون‌ و برخلاف‌ ارسطو مباحث‌ اخلاق‌ و سياست‌ را از هم‌ جدا نمي‌كند.

اينك‌ به‌ توضيح‌ انواع‌ فضيلت­ها كه‌ براي‌ سعادت‌ فرد يا جامعه‌ لازمند مي‌پردازيم‌.

انواع‌ فضيلت­ها‌

فارابي‌ دو تقسيم‌ براي‌ انواع‌ فضيلت­ها‌ دارد يكي‌ دوگانه‌ و ديگري‌ چهارگانه‌.

فضيلت‌ها دو دسته‌اند: خلقي‌ و نطقي‌. فضيلت‌هاي‌ نطقي‌ مربوط به‌ قوه‌ ناطقه‌ انسان‌ است‌, مثل‌ حكمت‌ و... و فضيلت‌هاي‌ خلقي‌ مربوط به‌ ميل‌ و اراده‌ (قوه‌ نزوعي‌) آدمي‌ است,‌ مثل ‌عفت‌... . (فارابي، فصول منتزعه: ص30‌)

وي در تقسيم‌بندي‌ ديگري‌ مي‌گويد:

امور لازم‌ براي‌ سعادت‌ چهار چيز است‌: فضيلت­هاي‌ نظري‌، فكري‌، خلقي‌ و صناعات‌ عملي‌. (فارابي‌، 1413: ص119)

البته‌ منظور فارابي‌ از صناعات‌ عملي‌ همان‌ فضيلت‌ عملي‌ مربوط به‌ حرفه‌هاي‌ مختلف‌است‌. (فارابي‌، 1413: ص167)

اين‌ دو تقسيم‌ را نبايد متخالف‌ دانست‌, زيرا در واقع‌ فارابي‌ مي‌خواهد فضيلت‌ها را چنين‌تقسيم‌ كند. (فارابي‌، فصول منتزعه: ص28)

فضيلت‌هاي‌ نظري‌

«فضيلت‌هاي‌ نظري‌ از سنخ‌ ادراك‌ عقلي‌ و يقيني‌ موجودات‌ است‌» (فارابي‌، 1413: ص119) يعني‌ حالاتي ‌هستند كه‌ نفس‌ به‌ وسيلة‌ آنها مي‌تواند حقيقت‌ را بشناسد. (ارسطو، 1378‌: ص210) اما چون‌ انواع‌ مختلفي‌ از موجودات‌ وجود دارند, بطور طبيعي‌ انواع‌ مختلف‌ فضيلت‌ نظري‌ داريم‌.

نكته‌ مهم‌ ديدگاه‌ فارابي‌ اين‌ است‌ كه‌ اصل‌ و اساس‌ ادراكات‌ عقلي‌ علوم‌ اوليه‌اي‌ هستند كه ‌آدمي‌ بدون‌ هيچ‌ بررسي‌ و جست‌وجويي‌ مي‌تواند آنها را دريابد و اين‌ علوم‌ اصل‌ و اساس‌ منظومه‌ معرفتي‌ انسان‌ را تشكيل‌ مي‌دهند. (فارابي‌، 1413: ص120) در واقع‌ هركس‌ كه‌ فطرت‌ و سرشت‌ سالمي‌ دارد, اين‌ معقولات‌ را به‌ صورت‌ كلي‌ و يقيني‌ درك‌ مي‌كند و از اين‌ روي‌ اينها را علوم‌ مشهوره‌ يا اوائل‌ متعارفه‌ هم‌ مي‌نامند. (همان‌: ص261)

ارسطو به‌ نيرو و قوه‌اي‌ كه‌ انسان‌ با آن‌ قادر به‌ درك‌ علوم‌ مشهوره‌ است‌, عقل‌ شهودي‌(نوس‌) مي‌گويد; زيرا معلومات‌ خود را از راه‌ برهان‌ به‌ دست‌ نمي‌آورد و با شناخت علمي‌ وحكمت‌ متفاوت‌ است‌. (ارسطو: ص218 )

فارابي‌ اين‌ نيروي‌ ادراكي‌ بديهيات‌ را كه‌ نخستين‌ مرتبه‌ از فضيلت‌هاي‌ نظري‌ است‌, عقل‌ نظري‌ ناميده‌، و چنين‌ تعريف‌ مي‌كند: «قوه‌اي‌ است‌ كه‌ به‌ صورت‌ طبيعي‌ و بدون‌ بحث‌ واستدلال‌، علم‌ يقيني‌ به‌ مقدمات‌ كلي‌ و ضروري‌ كه‌ مبادي‌ علوم‌اند، در اختيار آدمي‌ مي‌گذارد». (فارابي‌، فصول منتزعه: ص50)

اما ترديدي‌ نيست‌ كه‌ گسترة اين‌ علوم‌ مشهوره‌ و متعارف,‌ به اندازه­اي نيست‌ كه‌ بتواند موجودات‌ عالم‌ را معلوم‌ و معقول‌ ساخته‌، انسان‌ را به‌ فضيلت‌هاي‌ نظري‌ بيارايد. از اين‌ روي‌ آدمي‌ بايد بكوشد, براساس‌ منطق‌, كه‌ خود دستاورد همين‌ علوم‌ متعارف‌ است‌ (فارابي‌، 1413: ص262) دانسته‌هاي‌ عقلي‌ خود را گسترش‌ دهد و به‌ فضيلت‌ علم‌ آراسته‌ شود. مراد از علم‌ يا به‌ گفته‌ ارسطو شناخت‌ علمي‌ (ارسطو: ص211) ادراك‌ قطعي‌ و استدلالي‌ چيزهايي‌ است‌ كه‌ هويتي‌ مستقل‌ از اختيار انسان‌ دارند و مصنوع‌ ‌ آدمي‌ نيستند. (فارابي‌، فصول منتزعه: ص51) بدين‌ ترتيب‌ مجموعه‌ گوناگوني از موجودات‌ متعلق‌ علم‌ و شناخت‌ علمي‌ قرار مي‌گيرند. از علل ‌اولي‌ گرفته‌ تا عدد و جسم‌ و كمال‌ آدمي‌ همگي‌ موضوع‌ بحث‌ و بررسي‌ استدلالي‌اند و در زمره‌ علوم‌ به‌ شمار مي‌آيند. (فارابي، همان: ص51)

بدين‌ ترتيب‌ بخش‌ عمده‌اي‌ از فضيلت‌هاي‌ نظري‌ از راه‌ علوم‌ مختلف‌ حاصل ‌مي‌شود. فارابي‌ در خصوص‌ معرفي‌ علوم‌ مختلف‌ كتاب‌ خاصي نگاشته‌ است,‌ اما در لابه‌لاي‌ آثار اخلاقي‌ خود هم‌ به‌ اجمال‌ به‌ آنها اشاره‌ دارد. علوم‌ اصلي‌ كه‌ وي‌ برمي‌شمارد, عبارت‌ است‌ از: علم‌ التعاليم‌، علم‌ الطبيعه‌ و علم‌ ماوراءالطبيعه‌ و العلم‌ المدني‌ يا العلم‌الانساني‌.

مراد از علم‌ التعاليم‌، رياضيات‌ است‌ كه‌ با حجم‌ و اندازه‌ سر و كار دارد و علم‌ الطبيعه‌ ياطبيعيات‌ هم‌ به‌ شناسايي‌ موجودات‌ و علل‌ طبيعي‌ آنها مي‌پردازد و ماوراء الطبيعه‌ يا حكمت ‌به‌ شناسايي‌ مجردات‌ و مبادي‌ اولي‌ يا علل‌ دورتر امور طبيعي‌ مي‌پردازد. (همان‌: ص52) سرانجام ‌علم‌ مدني‌ يا انساني‌ كه‌ كار آن‌ شناخت‌ كمال‌ آدمي‌ است‌، شناسايي‌ خير و كمالي‌ كه‌ انسان‌ها استعداد به دست آوردن‌ آن‌ را دارند. علم‌ مدني‌ يا انساني‌ از رهگذر اصول‌ و مبادي‌ عقلي‌ به‌ شناسايي ‌سعادت‌ آدمي‌، و مؤلفه‌هايش‌ كه‌ همان‌ فضيلت­ها‌ست‌ و نيز موانع‌ آن‌ كه‌ رذيلت‌هايند مي‌پردازد.

فارابي‌ تصريح‌ دارد كه‌ شناسايي‌ سعادت‌ از رهگذر عقل‌ نظري‌ صورت‌ مي‌گيرد و مربوط به‌ قوة‌ نظري‌ عقل‌ است‌. (فارابي‌، 1366: ص73 )

در اين‌جا بيان‌ دو نكته‌ لازم‌ است,‌ يكي‌ اين‌ كه‌ تصوير فارابي‌ از علم‌ به‌ تبع‌ كساني‌ مانند ‌افلاطون‌ كاملا عقلي‌ است‌، حتي‌ علم‌ طبيعي‌ هم‌ كه‌ امروز به‌ تصور ما ماهيت‌ تجربي‌ دارد، درتلقي‌ فارابي‌ كاملا نظري‌ است‌ و براساس‌ ادراكات‌ بديهي‌ و عقلي‌ و با توسل‌ به‌ برهان­هاي منطقي‌حاصل‌ مي‌شود. بدين‌ ترتيب‌ طبيعيات‌ هم‌ مانند رياضيات‌ يك‌ علم‌ نظري‌ و عقلي‌ است‌ وتفاوت‌ آنها فقط در موضوع‌ مورد بحث‌ است‌. احتمالا فارابي‌ هم‌ مانند افلاطون‌ ادراك‌ حسي ‌را يقيني‌ نمي‌دانست‌ و از اين‌ روي‌ نقشي‌ براي‌ آن‌ در علم‌ طبيعي‌ كه‌ مجموعه‌ نظام­مندي‌ از باورهاي‌ يقيني‌ دربارة‌ طبيعت‌ است‌، در نظر نگرفت‌.

به‌ هرحال‌, هرچند اين‌ تصور از علم‌ طبيعي‌ امروزه‌ مدافعان‌ برجسته‌اي‌ ندارد, اما اين‌موضوع‌ به‌ بهاي‌ دست‌ كشيدن‌ از يقين‌ در علم‌ طبيعيات‌ حاصل‌ شده‌ است‌ و اين‌ بهايي‌ است ‌كه‌ فارابي‌ مايل‌ به‌ پرداخت‌ آن‌ نيست‌.

دوم‌, اين ‌كه‌ اين‌ علوم‌ چهارگانه‌ نظري‌ همگي‌ متعلق‌ به‌ چيزي ‌هستند كه‌ اختيار و اراده‌ آدمي‌ درخلق‌ و ايجاد آنها نقشي‌ ندارد و از اين‌ روي‌ به گونه­اي هستند كه‌ فقط شأنيت‌ معلوم‌ شدن‌ دارند و هرگز مورد عمل‌ نيستند، برخلاف‌ علوم‌ عملي‌ كه‌ متعلق‌ آنها علاوه‌ بر معلوم شدن‌ به‌ وسيله‌ انسان‌ موجوديت‌ هم‌ مي‌يابند. در علوم‌ نظري‌ نقش‌ انسان‌ فقط فاعل‌ شناساست,‌ اما در علوم‌ عملي‌, شناسايي‌ مقدمة‌ ساختن‌ و تحقق‌ بخشيدن‌ به‌ چيزي‌ است‌ كه‌ معلوم‌ مي‌شود و در واقع‌ كمال ‌علم‌ عملي‌، اين‌ است‌ كه‌ مورد عمل‌ قرار مي‌گيرد و در غير اين صورت باطل‌ است‌. (فارابي‌، 1413: ص254) دراين‌ كه‌ رياضيات‌، طبيعيات‌ و الهيات‌ نظري‌اند و هدف‌ از علم‌ به‌ آنها فقط شناسايي موضوع‌ آنهاست‌، جاي‌ ترديد نيست;‌ اما علم‌ مدني‌ يا انساني‌ چگونه‌ مي‌تواند نظري‌ باشد؟ موضوع‌ علم‌ مدني ‌سعادت‌ انسان‌ و فضيلت­هاي‌ لازم‌ براي‌ به دست آوردن آن‌ است‌. شناسايي‌ سعادت‌ كه‌ غايت‌ علم‌ مدني‌است,‌ با شناسايي‌ اعداد و اندازه‌ها و قوانين‌ حاكم‌ بر آنها يا حتي‌ با شناخت‌ خداوند و علل‌ دورتر موجودات‌ طبيعي‌ تفاوت‌ دارد.

ما سعادت‌ را مي‌شناسيم‌ تا بتوانيم‌ آن‌ را براي‌ خود ايجاد كنيم‌. بدين‌ ترتيب‌ به‌ نظرمي‌رسد علم‌ مدني‌ جزء علوم‌ عملي‌ است‌. اما فارابي‌ پاسخ‌ مي‌دهد كه‌ آنچه‌ علم‌ مدني‌در صدد آن‌ است‌, شناسايي‌ كلي‌ و عقلي‌ سعادت‌ است‌ و چنين‌ معلومي‌ كه‌ كلي‌ و بدون‌عوارض‌ مشخص‌ كننده‌ وجودي‌ است‌، هرگز نمي‌تواند به‌ وسيله‌ انسان‌ وجود يابد. آنچه‌ درعلم‌ مدني‌ معلوم‌ مي‌شود, فقط صورت‌ كلي‌ سعادت‌ و فضيلت‌هاست‌, مثلا اين‌ كه‌ سخاوت‌ ياعفت‌ چيست‌ و چنين‌ چيزي‌, تا با عوارض‌ خاصي‌ مثل‌ مكان‌، زمان‌، اندازه‌ و... همراه‌ نشود, موجود نمي‌شود. سخاوت‌ يا عفتي‌ كه‌ به‌ وسيله‌ انسان‌ محقق‌ مي‌شود, فردي‌ از آن‌ كلي‌ است‌ وتا عوارض‌ فردي‌ آن‌ معلوم‌ نشود, نمي‌تواند به‌ اختيار انسان‌ موجود شود. پس‌ قوه‌اي‌ درآدمي‌ بايد باشد تا افزون بر قوة‌ نظري‌ كه‌ صورت‌ كلي‌ سعادت‌ و فضيلت‌ها را مشخص‌ مي‌كند، عوارض‌ و مشخصه‌هاي‌ فردي‌ آن‌ را هم‌ معلوم‌ كند تا به‌ وسيلة آدمي‌ قابل‌ حصول‌ گردد.

به‌ نظر مي‌رسد, ديدگاه‌ فارابي‌ در خصوص‌ علم‌ مدني,‌ متفاوت‌ از ديدگاه ارسطو است‌; زيرا ارسطو تأمل‌ و استدلال‌ در حوزة‌ امور انساني‌ را مربوط به‌ حكمت‌ عملي‌ مي‌داند و تصريح‌ مي‌كند كه ‌حكمت‌ عملي‌ هم‌ با كليات‌ سر و كار دارد و هم‌ با جزئيات‌. (ارسطو، 1378: ص222) اما در نظر فارابي‌ علم‌ مدني‌ يا انساني‌ جزء علوم‌ نظري‌ است‌ و از فضيلت‌هاي‌ عقل‌ نظري‌ است‌ و علوم‌ نظري‌ به‌ طور كلي‌ نمي‌توانند چگونگي‌ ايجاد چيزي‌ و از جمله‌ خود همين‌ فضيلت‌هاي ‌نظري‌ را به‌ ما بياموزند. (فارابي‌، 1413: صص143 تا 150 )

فضيلت‌ فكري‌

قوة‌ فكري‌ يا تروي‌, توانايي‌ ارائة‌ راهكارهاي‌ لازم‌ براي‌ رسيدن‌ به‌ اهداف‌ و غايات‌ مورد نظر را دارد. در واقع‌ اين‌ قوه‌ است‌ كه‌ عوارض‌ فردي‌ و چگونگي‌ تحقق‌ و فعليت‌ غايات‌ مورد نظر را مشخص‌ مي‌كند و راه‌ را براي‌ تحصيل‌ آنها هموار مي‌سازد. البته‌ اين‌ قوه‌ تنها توانايي‌ يافتن‌ ابزارهاي‌ مفيد و سودمند براي‌ تحقق‌ يك‌ غايت‌ را دارد; بنابراين‌ حالت‌ دوسويه‌اي‌ دارد و مي‌تواند هم‌ براي‌ تحصيل‌ غايات‌ خوب‌ به‌ كار گرفته‌ شود و هم‌ براي‌ تحصيل‌ غايات‌ بد. راهكارهاي‌ به‌ دست‌ آمده‌ نيز, به‌ تبع‌ غايتي‌ كه‌ دارند, موصوف‌به‌ خوبي‌ و بدي‌ مي شوند. (همان: ص150 )

آدمي‌ مي‌تواند با استفاده‌ از اين‌ قوه‌ راهكارهاي‌ آراستگي‌ به‌ فضائلي‌ مانند علم‌، عفت‌،شجاعت‌ و... دريابد و نيز مي‌تواند با بهره‌گيري‌ از اين‌ قوه‌ اهداف‌ پليد خود را عملي‌ سازد. فكر يا رويه‌ تنها معطوف‌ به يافتن‌ وسائل‌ لازم‌ براي‌ غايات‌ است‌ و دربارة نيك‌ و بد غايات‌ تأمل‌ نمي‌كند. در واقع‌ آدمي‌ اول‌ غايتي‌ را برمي‌گزند و بدان‌ اشتياق‌ مي‌يابد و سپس‌ فكر و رويه‌ مي‌كند. (فارابي‌، فصول منتزعه: ص56)

در ديدگاه‌ فارابي‌ قوة‌ فكري‌ به‌ تنهايي‌ نمي‌تواند فضيلت‌ به‌ حساب‌ آيد, زيرا ممكن ‌است,‌ در جهت‌ اهداف‌ پليد به‌ كار گرفته‌ شود، بلكه‌ اين‌ توانايي‌ در صورتي‌ فضيلت‌ است‌ كه ‌در خدمت‌ تحقق‌ بخشيدن‌ به‌ غايات‌ نيك‌ يا فضائل‌ باشد.

فضيلت‌ فكري‌ آن‌ است‌ كه‌ آنچه‌ را براي‌ تحقق‌ يك‌ غايت‌ نيك‌ مفيد است‌, استنباط كند، اماآن‌ قوه‌ يا توان‌ فكري‌ كه‌ آنچه‌ براي‌ تحقق‌ يك‌ غايت‌ بشر مفيد است‌، دريابد، فضيلت‌ فكري‌ نيست‌، بلكه‌ بايد نام‌ ديگري‌ بر آن‌ گذاشت‌. (فارابي‌، 1413: ص151 )

اين‌ نيرو بسته‌ به‌ نوع‌ غايتي‌ كه‌ دارد, به‌ صورت‌هاي‌ گوناگون پيدا مي‌شود, مثلاً كسي‌ ممكن ‌است‌, توانايي‌ زيادي‌ در يافتن‌ ابزار مناسب‌ براي‌ به دست آوردن‌ غايات‌ نظامي‌ داشته‌ باشد, بنابراين‌ چنين‌ كسي‌ فضيلت‌ فكري‌ نظامي‌ يا جهادي‌ دارد. (همان‌: ص153) همين‌طور در موارد ديگر وآن‌ كس‌ كه‌ قدرت‌ زيادي‌ در يافتن‌ راه‌هاي‌ حصول‌ خير عمومي‌ جامعه‌ دارد, داراي‌ نيروي فكري‌ سياسي‌ و مدني‌ است‌ و اگر بتواند راه‌هاي‌ حصول‌ خير عموي‌ را به‌ صورت‌ دراز مدت ‌و پايدار دريابد، چنين‌ قدرتي‌ بيش‌ از هر چيز به‌ قدرت‌ قانونگذاري‌ شبيه‌ است‌. (همان‌: ص152 )

فضيلت‌ مهني‌ يا صناعي‌

اين‌ نوع‌ فضيلت‌ نيز مربوط به‌ قوه‌ عملي‌ ناطقه‌ است,‌ يعني‌ توانايي‌ يادگيري‌ صناعات ‌و حرفه‌هايي‌ كه‌ آدمي‌ به‌ وسيلة‌ آنها در طبيعت‌ دخل‌ و تصرف‌ مي‌كند, مثل‌ كشاورزي‌ وپزشكي‌. (فارابي‌، 1405: ص29) نقش‌ اين‌ نوع‌ فضيلت‌ در سعادت‌ جامعه‌ بركسي‌ پوشيده‌نيست‌; زيرا بقا و ماندگاري‌ جامعه‌ كه‌ شرط اساسي‌ سعادت‌ افراد آن‌ جامعه‌ است,‌ در گرو وجود اين‌ حرفه‌ها و تخصص‌هاي‌ مختلف‌ است‌. فارابي‌ حتي‌ دربارة چگونگي‌ آموختن‌ اين ‌حرفه‌ها در كتابي‌ كه‌ مربوط به‌ سعادت‌ است‌, بحث‌ مي‌كند. (همان‌: صص168-167) اما جاي‌ اين‌ پرسش‌ باقي است‌ كه‌ اين‌ فضيلت‌ها چه‌ نقشي‌ در سعادت‌ فرد دارند؟ آيا نمي‌توان‌ بدون‌ اين گونه حرفه­ها به‌ سعادت‌ دست‌ يافت‌؟

ارسطو برخي‌ چيزها مانند ثروت‌، سلامت‌ و قدرت‌ را به‌ عنوان‌ خيرهاي‌ خارجي ‌(بيرون‌ از روح‌ آدمي‌) مؤثر در دستيابي سعادت‌ فردي‌ دانسته‌ است‌. بدين‌ معنا كه‌ اگر چه ثروت‌ و سلامت‌ و... سعادت‌ نيستند, اما سعادت‌ از اين‌ امور اثر مي‌گيرد. خيرهاي‌ خارجي‌ به‌صورت‌هاي‌ مختلف‌ مي‌تواند در سعادت‌ تأثير داشته‌ باشد, مثلا طول‌ عمر يا سلامتي‌ زمينه‌مناسب‌ براي‌ فعاليت‌هاي‌ نظري‌ و اخلاقي‌ را فراهم‌ مي‌آورد و ثروت‌ هم‌ به‌ عنوان‌ ابزاري‌ براي‌ فعاليت‌ اخلاقي‌ به‌ كار مي‌آيد.

نيك بختي‌ به‌ خيرهاي‌ خارجي‌ هم‌ نياز دارد; زيرا انجام‌ دادن‌ عمل‌ شريف‌ بدون‌ در اختيار داشتن‌ وسايل‌ لازم‌ ممكن‌ نيست‌. ما در بسياري‌ از كارها از دوستان‌ و ثروت‌ و قدرت‌ سياسي‌استفاده‌ مي‌كنيم‌ و اينها را همچون‌ وسيله‌ به‌ كار مي‌بريم‌. (ارسطو، 1378: ص37 )

فارابي‌ احتمالا وقتي‌ از تأثير فضيلت‌هاي‌ مهني‌ يا صناعتي‌, در سعادت‌ فرد سخن‌ مي‌گويد، اين گونه تأثير گذاري‌ را در نظر داشته‌ است‌. ولي‌ به‌ هرحال‌ ‌ اين‌ انتقاد بر فارابي‌ وارد است‌ كه‌ برخلاف‌ ارسطو بحث‌ كامل‌ و مفصلي‌ در مورد نقش‌ خيرهاي‌ خارجي‌ درسعادت‌ ندارد.

فضيلت‌ اخلاقي‌

فارابي‌ برخلاف‌ ارسطو و حتي‌ برخلاف‌ رويه‌ خود در مورد فضائل‌ نظري‌، بحث‌ مستقل‌ و گسترده­اي درباره‌ فضيلت­هاي اخلاقي‌ ندارد و همين‌ موجب‌ شگفتي‌ برخي‌ از محققان‌ شده است‌. (العاتي‌، 1998: ص206) اما از مجموع‌ مطالبي‌ كه‌ به‌ صورت‌ پراكنده‌ دراين‌ باره‌ مي‌گويد, مي‌توان ‌تصوير روشني‌ از اين‌ بحث‌ ارائه‌ داد. براي‌ شرح‌ ديدگاه‌ وي,‌ نكاتي‌ را بيان‌ مي‌كنيم‌.

1_ فضيلت‌ خلقي‌ مربوط به‌ قوه‌ نزوعي‌ انسان‌ است‌. (فارابي‌، فصول منتزعه: ص30) قوه‌ نزوعي‌, چيزي‌ است‌ كه‌ آدمي‌ به‌ وسيلة‌ آن‌ به‌ غايتي‌ شوق‌ و ميل‌ پيدا مي‌كند و يا از آن‌ گريزان‌ و متنفرمي‌شود. (همان‌: ص28) ظاهراً مربوط كردن‌ فضيلت‌هاي‌ اخلاقي‌ به‌ قوه‌ نزوعي‌ يا وجود تمايلات‌ گوناگون در انسان‌، به‌ معناي‌ نادرستي‌ اطلاق‌ فضيلت‌هاي‌ اخلاقي‌ بر خداوند وموجودات‌ الوهي‌ است‌ كه‌ قوه‌ ميل‌ و كشش‌ ندارند. ارسطو با صراحت‌ اعلام‌ مي‌دارد كه‌ توصيف‌ خدا و موجودات‌ الوهي‌ به‌ شجاعت‌، سخاوت‌، عفت‌ و... معنايي‌ ندارد.

وي‌ به‌ صورت‌ استفهام‌ انكاري‌ مي‌پرسد:

آيا بي‌سليقگي‌ نيست‌ كه‌ خدايان‌ را به‌ سبب‌ خويشتن‌داري‌ بستاييم‌ در حالي‌ كه‌ آنان‌ از هوس‌هاي‌ بد به‌ كلي‌ به‌دورند؟ اگر همة فضيلت­ها‌ را به‌ ترتيب‌ درنظر آوريم‌ خواهيم‌ ديد كه‌ تصور اعمال‌ منطبق‌ با آنها در مورد خدايان‌ مبتذل‌ است‌ و شايسته‌ مقام‌ آنان‌ نيست‌. (ارسطو،1378: ص393 )

فارابي‌ بر خلاف‌ ارسطو هيچ‌ تصريح‌ و حتي‌ اشاره‌اي‌ به‌ اختصاص‌ اخلاق‌ به‌ انسان‌ ندارد و تنها به‌ بيان‌ اين‌ نكته‌ پرداخته‌ است‌ كه‌ فضيلت‌ خلقي‌ مربوط به‌ قوه‌ نزوعي‌ است‌. اما آيا لازمة‌ سخن‌ فارابي‌ انكار امكان‌ توصيف‌ خدا و عالم‌ الوهي‌ به‌ ويژگي‌هاي‌ اخلاقي‌ است‌؟

به‌ نظر مي‌رسد, هرچند از ديدگاه‌ فارابي‌ قوة‌ نزوعي‌ آدمي‌ زمينة‌ پيدايش‌ فضيلت‌هاي‌ اخلاقي‌ است‌, اما اين‌ نقش‌ از آن‌ جهت‌ است‌ كه‌ ظهور و بروز اراده‌ انسان‌ از طريق‌ همين‌ قوه‌ صورت‌ مي‌گيرد. بنابراين‌ اگر در موردي‌ اراده‌ حتي‌ بدون‌ وجود قوة‌ نزوعي‌ تحقق‌ يابد آنجا بسياري‌ از فضيلت‌هاي‌ اخلاقي‌ امكان‌ حضور دارند. خداوند عادل‌ است‌ يعني‌ هرگز ارادة‌ ظلم‌ و ستم‌ ندارد و اراده‌اش‌ همواره‌ موصوف‌ به‌ انصاف‌ است‌.

البته‌ فارابي‌ با الهام‌ از آموزه‌هاي‌ اسلامي,‌ معقتد به‌ امتناع‌ توصيف‌ اخلاقي‌ خداوند نيست‌, ولي‌ احتمال‌ پيش‌گفته‌ نيز, مي‌تواند دليلي‌ بر عدم‌ اختصاص‌ اخلاق‌ به‌ انسان‌ باشد.

2_ قوة‌ نزوعي‌ به‌ دو صورت‌ زمينة‌ ظهور فضيلت‌هاي‌ اخلاقي‌ را فراهم‌ مي‌كند; يكي‌انجام‌ افعال‌ نيك‌ و ديگري‌ حصول‌ حالت‌هاي‌ نفساني‌ پسنديده‌ و خوب‌. آدمي‌ با انجام ‌كارهاي‌ ستوده‌ در صورتي‌ كه‌ از روي‌ آگاهي‌ و به‌ انتخاب‌ خود باشد متصف‌ به‌ فضيلت‌ اخلاقي‌ مي‌شود. كسي‌ كه‌ راست‌ مي‌گويد, داراي‌ فضيلت‌ اخلاقي‌ است‌ و آن‌كه‌ دروغ‌ مي‌گويد, داراي‌ رذيلت‌ اخلاقي‌ است‌. اما تحليل‌ منشأ و اساس‌ افعال‌ آدمي‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ وجودبرخي‌ حالت‌هاي‌ نفساني‌ به‌ فرايند انجام‌ اين‌ افعال‌, سرعت‌ و سهولت‌ خاص‌ مي‌بخشند. مثلا كسي‌ كه‌ روحيه‌ شجاعي‌ دارد, بدون‌ دشواري‌ مي‌تواند در حين‌ جنگ ‌تصميم‌هاي‌ شجاعانه‌اي‌ بگيرد و ثبات‌ و استواري‌ نشان‌ دهد. براين‌ اساس‌ است‌ كه‌ بيشتر بحث‌هاي‌ اخلاقي‌ فارابي‌ و فيلسوفان‌ ديگر معطوف‌ به عوارض‌ نفس‌ به­ويژه‌ عوارض‌ ثابت‌ و پايدار كه به‌ راحتي‌ قابل‌ زوال‌ نيست‌ و در اصطلاح‌ به‌ آنها ملكه‌ مي‌گويند، مي‌شود. (فارابي‌،1413: صص232 _ 235)

بدين‌ ترتيب‌ فضيلت‌هاي‌ اخلاقي‌ همان‌ هيأت‌هاي‌ نفساني‌ ثابت‌ (ملكات‌) هستند كه‌ منشأ صدور سهل‌ و روان‌ افعال‌ نيك‌ مي‌شوند. (فارابي‌، فصول منتزعه: ص24)

3_ پرسشي‌ كه‌ پيش‌ مي‌آيد, اين‌ است‌ كه‌ اين‌ ملكات‌ نيك‌ چگونه‌ در نفس‌ آدمي‌ به وجود مي­آيند؟ اين‌ پرسش‌ را مي‌توان‌ چنين‌ بيان‌ كرد كه‌ آيا فضيلت‌هاي‌ اخلاقي‌ اصلا فطري‌ وجزء سرشت‌ انسانند‌, يا اكتسابي‌ هستند؟

پاسخ‌ فارابي,‌ بي‌ترديد اين‌ است‌ كه‌ آنچه‌ به‌ صورت‌ فطري‌ در انسان‌ها وجود دارد استعداد و آمادگي‌ يافتن‌ فضيلت‌هاي‌ اخلاقي‌ است‌, ولي‌ فعليت‌ بخشيدن اين‌ فضيلت‌ها دستاورد تلاش‌ خودانسان‌ است‌.

اخلاق‌ به­طوركلي چه‌ نيك‌ و چه‌ زشت‌، اكتسابي‌ است‌ و آدمي‌ مي‌تواند در صورت‌ وجود طبيعي, ‌برخي‌ از ويژگي‌هاي‌ اخلاقي‌ آن‌ را تغيير دهد. (همان‌، 1413: ص235 )

البته‌ ترديدي‌ نيست‌ كه‌ برخي‌ آدم‌ها به‌ صورت‌ طبعي‌ و وراثتي‌ بعضي‌ ويژگي‌هاي ‌اخلاقي‌ را دارند, اما مهم‌ اين‌ است‌ كه‌ اين‌ ويژگي‌ها تا آن‌جا كه‌ اراده‌ و اختيار آدمي‌ درنگهداري‌ يا اصلاح‌ آنها سهيم‌ است,‌ متصف‌ به‌ فضيلت‌ اخلاقي‌ شده‌ و مورد ستايش‌اند. (فارابي‌، فصول منتزعه: ص31)

اهميت‌ اين‌ مسأله‌ كه‌ آيا برخي‌ ويژگي‌هاي‌ اخلاقي‌ طبعي‌ و ناگزير غيرقابل‌ زوال‌ است‌ يا همه غيرطبعي‌ و اكتسابي‌ است‌، چنانكه‌ فارابي‌ آن‌ را جزء مسائل‌ اختلافي‌ افلاطون‌ و ارسطو مطرح‌ مي‌كند و در كتاب‌ معروف‌ خود (الجمع بين رأيي الحكيمين) كه‌ براي‌ نشان‌دادن‌ سازگاري‌ آراي‌ افلاطون‌ وارسطو نوشته‌ است‌، مي‌كوشد تا وجه‌ جمعي‌ براي‌ اختلاف‌ ارسطو و افلاطون‌ در اين‌ مسأله‌ بيابد. وي‌ تأكيد مي‌كند, اصولا مفهوم‌ اخلاق‌ طبعي‌ متناقض‌ است,‌ زيرا فضيلت‌ اخلاقي‌ اشاره‌ به‌ سعي‌ و تلاش‌ انسان‌ دارد, در حالي‌ كه‌ مفهوم‌ طبعي‌ بودن‌ چيزي‌, اشاره‌ به‌ اختياري‌ نبودن‌ آن‌دارد. (فارابي، 1405: ص95)

وي‌ سپس‌ اين‌ مسأله‌ را به ميان‌ مي‌آورد كه‌ اگر فضائل‌ اخلاقي‌ از اساس‌ كسبي ‌هستند يا دست كم ‌حفظ آنها در گرو سعي‌ و تلاش‌ آدمي‌ است‌، پس‌ چگونه‌ مي‌توان‌ آنها را كسب‌ يا حفظ كرد؟

پاسخ‌ فارابي‌ اين‌ است‌ كه‌ اين‌ كار از راه‌ عادت‌ دادن‌ نفس‌ بدست مي‌آيد. آدمي‌ با تكرار اعمال‌ شجاعانه‌، روحيه‌ شجاعت‌ را در نفس‌ خود ايجاد مي‌كند, البته‌ بدون‌ روحيه‌ شجاعت‌، انجام‌ اعمال‌ شجاعانه‌ ممكن,‌ ولي‌ بسيار دشوار است‌, ولي‌ براي‌ دستيابي به ملكة‌ شجاعت‌ راهي ‌غير از انجام‌ مكرر كار شجاعانه‌ نيست‌. (فارابي، فصول منتزعه: ص30)

بدين‌ ترتيب,‌ افعال‌ اخلاقي‌ در نظر فارابي‌ عناصر لازم‌ براي‌ ايجاد فضيلت‌هاي‌ اصلي‌ اخلاقي‌ است;‌ اما پس‌ از به دست آمدن ملكات‌ نفساني‌، آنها منشأ صدور سهل‌ و بدون‌ تفكر ‌افعال‌ اخلاقي‌ مي‌شوند.

4_ اما اين­كه فضيلت‌هاي‌ اخلاقي‌ يا ملكات‌ نيك‌ چگونه‌ چيزي‌ هستند؟ كمال‌ اخلاقي‌ كه‌ مي‌توان‌ آن‌را كمال‌ نفس‌ هم‌ ناميد چگونه‌ است‌؟ فارابي‌ اين‌ مسأله‌ را از رهگذر مقايسه‌ كمال‌ و سلامت‌ نفس‌ و كمال‌ و سلامت‌ جسم‌، توضيح‌ مي‌دهد. اين‌ تصور كه‌ نفس‌ هم‌ مانند جسم‌ گاهي‌ در حالت‌ سلامت‌ و گاهي‌ در حالت ‌بيماري‌ است‌، در اصل‌ يكي‌ از مشخصه‌هاي‌ اخلاقي‌ يوناني‌ است‌. افلاطون‌ و به‌ تبع‌ او زكرياي‌ رازي‌ از مفهوم‌ طب‌ روحاني‌ در برابر طب‌ جسماني‌ استفاده‌ كرده‌اند. فارابي‌ هم‌ از اين ‌مشابهت‌ بهره‌ گرفته‌ و مي‌گويد:

« همانا كمال‌ اخلاقي‌ انسان‌ و حالت‌هاي‌ ايجاد كننده‌ آن‌ مثل‌ كمال‌ جسماني‌ آدمي‌ وحالت‌هاي‌ به‌ وجود آورنده‌ آن‌ است‌. كمال‌ بدن‌ انسان‌ به‌ اين‌ است‌ كه‌ صحيح‌ و سالم‌ باشد, به‌اين‌ معنا كه‌ اگر سالم‌ است‌ از آن‌ نگهداري‌ شود و اگر نيست‌ درصدد سلامت‌ آن‌ برآييم‌. اماآنچه‌ موجب‌ سلامت‌ بدن‌ است‌, اعتدال‌ و ميانه روي در غذا، كار و... است‌ و همين‌طور آنچه‌ موجب‌ سلامت‌ اخلاقي‌ است,‌ اعتدال‌ و ميانه روي در افعال‌ و امور است‌. اگر فعلي‌ خارج‌ از حد اعتدال‌ باشد, نمي‌تواند خلق‌ جميل‌ يا فضيلت‌ اخلاقي‌ فراهم‌ آورد. » (فارابي‌، 1413: ص238 )

بدين‌ ترتيب‌ فارابي‌ هم‌ نظرية حد وسط ارسطو را به‌ عنوان‌ معياري‌ براي‌ تشخيص‌ فعل‌درست‌ كه‌ مي‌تواند منشأ حصول‌ ملكه‌ اخلاقي‌ نيك‌ گردد، پيش‌ مي‌كشد.

مفهوم‌ حد وسط نياز به‌ توضيح‌ دارد و از اين‌ روي‌ فارابي‌ به‌ دو كاربرد متفاوت‌ اين‌ واژه‌ اشاره‌ مي‌كند. يكي‌ حد وسط في‌نفسه‌ است‌ كه‌ مانند وسط بودن‌ عدد 6 براي‌ اعداد 2 و 10 است‌. اين‌ نوع‌ حد وسط ثابت‌ و دائمي‌ است‌ و هرگز كم‌ و زياد نمي‌شود اما حد وسط اضافي‌ يا قياسي‌بسته‌ به‌ عوامل‌ مختلف‌ تأثيرگذار دستخوش‌ تغيير كمي‌ و كيفي‌ مي‌شود. مثلا حد وسط غذا خوردن‌ براي‌ انسان‌ مقدار ثابتي‌ نيست‌ و در زمان‌ها، مكان‌ها و يا موقعيت‌هاي‌ مختلف‌ ازنظر كمي‌ و كيفي‌ متغير است‌. اين‌ نوع‌ از حد وسط را بايد با لحاظ عوامل‌ گوناگون محيط بر آن‌ تعيين‌ كرد.

فارابي‌ تصريح‌ مي‌كند كه‌ مراد از اعتدال‌ و ميانه روي در افعال‌ اخلاقي‌، حد وسط اضافي‌ وقياسي‌ است‌ و بنابراين‌ آنچه‌ براي‌ كسي‌ در شرايط خاص‌ متوسط و خوب‌ است‌, ممكن‌ است‌, براي‌ ديگري‌ يا براي‌ همان‌ كس‌ در شرايط متفاوت‌ خروج‌ از اعتدال‌ و بد به‌ حساب‌ آيد. (فارابي، 1405: ص37 )

بدين‌ ترتيب‌ وي‌ نيز مانند ارسطو مي‌كوشد تا با تطبيق‌ معيار حد وسط، خوب‌ و بد بسياري‌ از افعال‌ و حالات‌ نفساني‌ را مشخص‌ كند. مثلا عفت‌ حد وسط بين‌ شره‌ (زياده‌روي ‌در ارضاء شهوات‌) و بي‌احساسي‌ (عدم‌ انگيزش‌ شهواني‌) است‌ و البته‌ كميت‌ يا كيفيت‌ آن‌ به‌تبع‌ متغيرهاي‌ مختلف‌ محيطي‌ عوض‌ مي‌شود. فهرست‌ فارابي‌ از مجموعه‌ اين‌ فضائل‌ و رذائل‌ تقريباً مشابه‌ فهرست‌ ارسطواست‌. (فارابي‌، 1413: ص241) مقايسه‌ كنيد با راس‌، Ross.1995: p.210))

5_ هر فضيلت‌ حد وسط دو رذيلت‌ است‌، پس‌ در برابر هر فضيلت‌ دو رذيلت‌ وجود دارد. بنابراين‌ كسي‌ كه‌ درصدد اصلاح‌ اخلاق‌ خود است‌, ابتدا بايد دريابد كه‌ خلق‌ زشت‌ وي‌ حاصل‌ چه‌ نوع‌ خروج‌ از اعتدالي‌ است‌؟ آيا مثلا در انجام‌ كارهاي‌ شجاعانه‌ زياده‌روي‌ كرده‌ وگرفتار رذيلت‌ تهور شده‌ است‌ يا كوتاهي‌ كرده‌ و به‌ رذيلت‌ جبن‌ گرفتار شده‌ است‌. شناخت‌ نوع‌ رذيلت‌ نفساني‌ به‌ آدمي‌ امكان‌ مي‌دهد تا از طريق‌ تكرار و تمرين‌ طرف‌ مقابل‌ به‌ حالت‌ اعتدال‌ برسد. مثلا كسي‌ كه‌ متهور است‌ با تقليد از فرد ترسو و خودداري‌ از اعمال‌ شجاعانه‌ به‌ سوي‌ اعتدال‌ حركت‌ مي‌كند و برعكس‌ آن‌ كه‌ ترسو است‌ با انجام‌ اعمال‌ شجاعانه‌ و تقليد از فرد متهور به‌ حالت‌ اعتدال‌ مي‌رسد. (فارابي‌، 1413: ص244 )

از مجموع‌ آنچه‌ گذشت‌ معلوم‌ مي‌شود كه‌ فضيلت‌ اخلاقي‌ از جنس‌ فضيلت‌ نظري‌ ومربوط به‌ قوه‌ عقل‌ نظري‌ نيست‌، بلكه‌ از سنخ‌ گرايش‌هاي‌ پايدار نفساني‌ است‌ كه‌ روي‌ به‌سوي‌ اعتدال‌ و گزينش‌ حد وسط دارد.

فارابي‌ درباره‌ ترتيب‌ فضيلت‌ها معتقد است‌ كه‌ اول‌ فضيلت‌ نظري‌ است;‌ زيرا شناخت‌ سعادت‌ آدمي‌ كه‌ گام‌ نخست‌ براي‌ رسيدن‌ به‌ آن‌ است‌، بر عهده‌ علم‌ انساني‌ است‌ كه‌ يك‌ فضيلت‌ نظري‌ است‌. پس‌ از آن‌ نوبت‌ فضيلت‌ فكري‌ است‌ تا راه‌هاي‌ مناسب‌ براي‌ تحصيل ‌سعادتي‌ را كه‌ علم‌ انساني‌ شناسايي‌ كرده‌ است‌، دريابد و سرانجام‌ فضيلت‌ اخلاقي‌ كه‌ نفس‌ را به‌ پيمودن‌ راه‌ شناسايي‌ شده‌ توسط قوه‌ فكري‌، وادارد.

بدين‌ ترتيب‌ مي‌توان‌ نتيجه‌ گرفت‌ كه‌ فضيلت‌هاي‌ مختلف‌، مؤلفه‌هاي‌ اصلي‌ سعادت‌ فردي‌ و اجتماعي‌اند و بدون‌ آنها امكان‌ دست‌يابي‌ به‌ سعادت‌ نيست‌. در واقع‌ فارابي‌ ازديدگاهي‌ دربارة‌ سعادت‌ دفاع‌ مي‌كند كه‌ امروزه‌ در فلسفه‌ اخلاق‌ معاصر به‌ نام‌ ديدگاه‌ غايت‌جامع‌ (inclusive end) معروف‌ است‌. اين‌ ديدگاه‌ سعادت‌ را مفهومي‌ مي‌داند كه‌ منحل‌ به‌ فضيلت‌هاي‌ مختلف‌ عقلي‌ و اخلاقي‌ است‌.

در برابر اين‌ ديدگاه‌ نظريه‌ غايت‌ عقلاني‌ (intelectual end) است‌ كه‌ سعادت‌ را تنها نظركردن‌ يا تأمل‌ عقلي‌ مي‌داند. اين‌ نظريه‌ حتي‌ فضيلت‌هاي‌ اخلاقي‌ را تنها در حد آماده سازي مقدمه‌ براي‌‌ به دست آوردن فراغت‌ وآرامش‌ ذهني‌ براي‌ شهود حقايق‌ مي‌پذيرد و براي‌ آنها اصالت‌ قائل‌ نيست‌.

ديدگاه‌ ارسطو تا حدي‌ مبهم‌ است‌ و شرح دهندگان وي‌ دربارة اين‌كه‌ او سعادت‌ را غايتي‌ جامع‌ مي‌داند يا غايتي‌ عقلاني‌، اختلاف‌ دارند. (Kenny, 1992, pp.31_ 35)اما فارابي‌ با صراحت‌ و بدون‌ ابهام‌، تفسيري‌ جامع‌ از سعادت‌ دارد و فضيلت‌هاي‌ اخلاقي‌ را جزء اصلي‌ آن‌ به‌ شمارمي‌آورد. بنابراين‌ بسيار شگفت‌انگيز است‌ كه‌ دي‌بور كه‌ به‌ عنوان‌ مورخ‌ فلسفه‌ معروف‌ است‌، سخني‌ كاملا خلاف‌ از فارابي‌ نقل‌ مي‌كند و براساس‌ آن‌ وي‌ را متهم‌ به‌ تفسير عقلاني‌ وصوفيانه‌ از سعادت‌ مي‌نمايد كه‌ نقشي‌ براي‌ اعمال‌ و افعال‌ اخلاقي‌ قائل‌ نيست‌. دي‌بورمي‌گويد فارابي‌ معتقد است‌ اگر كسي‌ مطالب‌ فلسفي‌ ارسطو را بداند, ولي‌ به‌ اقتضاي‌ آن‌ عمل‌ نكند, بهتر است‌ از آن‌كه‌ به‌ آنها عمل‌ كند, ولي‌ به‌ مطالب‌ فلسفي‌ مذكور جاهل‌ باشد. (ر.ك: العاتي, صص1998, 222 )

اما اين‌ سخن‌ كاملا برخلاف‌ ديدگاه‌ فارابي‌ و نيز برخلاف‌ تصريح‌ وي‌ در اين‌ مسأله‌ است‌.فارابي‌ مي‌گويد:

اگر دو نفر باشند. كه‌ يكي‌ عالم‌ به‌ مطالب‌ مختلف‌ ارسطو است‌، منطق‌، الهيات‌، طبيعيات‌ واخلاق‌ را مي‌داند; اما رفتاري‌ برخلاف‌ فضيلت‌ دارد و ديگري‌ بي‌آن‌كه‌ علوم‌ مذكور را بداندرفتاري‌ موافق‌ فضيلت‌ دارد، دومي‌ بيشتر سزاوار عنوان‌ فيلسوف‌ است‌ تا اولي‌ كه‌ رفتاري‌ناپسند دارد. (فارابي‌، فصول منتزعه: ص100)

در واقع‌ فارابي‌ با گنجاندن‌ فضيلت‌ اخلاقي‌ در ميان‌ مؤلفه‌هاي‌ سعادت‌، خط بطلان‌ بر تفكر كساني‌ چون‌ دي‌بور كشيده‌ است‌. (العاتي‌، 1998: صص200 _ 224 )

6_ فارابي‌ بين‌ تعليم‌ و تأديب‌ فرق‌ مي‌گذارد.

تعليم‌ ايجاد فضيلت‌هاي‌ نظري‌ در ميان‌ شهروندان‌ است‌ و تأديب‌ راهي‌ براي‌ ايجاد فضيلت‌هاي‌ اخلاقي‌ و صناعات‌ عملي‌ در ميان‌ شهروندان‌ است‌. (فارابي‌، 1413: ص165 )

تعليم‌ فقط از راه‌ سخن‌ و گفت‌ و گو صورت‌ مي‌گيرد, در حالي‌ كه‌ تأديب‌ علاوه‌ بر قول‌ به ‌فعل‌ هم‌ نياز دارد. گاهي‌ تنها وعظ و سخن‌ براي‌ ترغيب‌ به‌ انجام‌ فضيلت‌هاي‌ اخلاقي‌ يا آموزش‌ حرفه‌هاي‌ مختلف‌ كفايت‌ نمي‌كند و بايد با اجراي‌ سياست‌هاي‌ عملي‌ مانند تشويق‌ و تنبيه‌ انگيزه‌هاي‌ افراد را معطوف‌ به‌ فضيلت‌هاي‌ مذكور ساخت‌. بدين‌ ترتيب‌ كساني‌ كه ‌سوداي‌ سعادت‌ ديگران‌ را دارند به‌ ويژه‌ حاكمان‌ بايد علاوه‌ بر وعظ و نصيحت‌ سياست‌هاي‌ اجرايي‌ مناسب‌ را اتخاذ كنند.

اينك‌ كه‌ به‌ اختصار نظريه‌ سعادت‌ فارابي‌ را توضيح‌ داديم,‌ بايد گفت‌ كه‌ فارابي‌ بي‌ترديدآموزه‌هاي‌ مختلفي‌ را از افلاطون‌، ارسطو و حتي‌ اثولوجياي‌ فلوطين‌ (كتابي كه‌ فارابي و بسياري از فيلسوفان مسلمان به‌ غلط آن‌ را نوشته‌ ارسطو مي‌دانستند) گرفته‌ است‌, اما نمي‌توان‌ انديشه‌هاي‌ وي‌ را تكرار آموزه‌هاي‌ يونانيان‌ دانست‌, انديشة‌ وي‌ در همة جوانب‌ فكر فلسفي‌ چنان‌ اصيل‌ و بديع‌ است‌ كه‌ مي‌توان ‌گفت:‌ وي‌ آغازگر دورة جديدي‌ در فلسفه‌ است‌ كه‌ مي‌توان‌ آن را دورة ‌ فارابي‌ ناميد. انديشه‌هاي‌ وي‌ به وسيلة كساني‌ مانند‌ سجستاني‌، عامري‌ و... رواج‌ و گسترش‌ يافت‌. (Netton, 1999: p.1) بدين‌ ترتيب‌ گزاف‌ نيست‌ كه‌ وي‌ را در قياس‌ با ارسطو، معلم‌ ثاني‌ ناميده‌اند.

نظريه‌ سعادت‌ فارابي‌ به‌ رغم‌ نظم‌ و نسق‌ خوب‌ و قوتي‌ كه‌ دارد، اشكالات‌ مهمي‌ دارد كه‌به‌ برخي‌ از آنها اشاره‌ مي‌شود.

جايگاه‌ ايمان‌

ايمان‌ به‌ خداوند، معاد و نبوت‌ اساس‌ حيات‌ ديني‌ است‌ و حيات‌ ديني‌ جوهر سعادت‌ ورستگاري‌ انسان‌ است‌. هر تحليلي‌ از سعادت‌ بايد نقش‌ حيات‌ ديني‌ و اساس‌ آن‌ يعني‌ ايمان‌را در سعادت‌، لحاظ نمايد. اينك‌ اين‌ پرسش‌ مطرح است‌ كه‌ ايمان‌ در كدام‌يك‌ ازفضيلت‌هاي‌ چهارگانه‌ فارابي‌ كه‌ سازنده‌ سعادتند قرار مي‌گيرد؟ بي‌ترديد شناخت‌ وجودخداوند و يا شناخت‌ معاد يا نبوت‌ به‌ عنوان‌ حقيقت‌هاي‌ غايي‌ عالم‌ هستي‌ از ديدگاه‌ فارابي‌فضيلت‌ نظري‌ است‌, اما آيا ايمان‌ را مي‌توان‌ فقط شناخت‌ علمي‌ يا برهاني‌ خدا و ديگر حقايق‌ غايي‌ دانست‌؟

ايمان‌ هرچند در متن‌ خود شناخت‌ خداوند را دربر مي‌گيرد, اما چيزي‌ بيش‌ از شناخت‌ محض‌ خداوند است‌ و تمام‌ لايه‌هاي‌ وجود انسان‌ اعم‌ از عقل‌ و احساس‌ را فرامي‌گيرد. ايمان‌ تسليم‌ شدن‌ جان‌ آدمي‌ با تمام‌ ابعاد وجوديش‌ در برابر خداوند است‌.

تحليل‌ ايمان‌ به‌ عنوان‌ يك‌ فضيلت‌ نظري‌ تحليل‌ كل‌ براساس‌ مشخصة جزء آن‌ است‌. پس‌ پرسش‌ هنوز باقي‌ است‌ كه‌ ايمان‌ ديني‌ چه‌ نقشي‌ در ساختار تركيبي‌ سعادت‌ دارد؟

ايمان‌ يك‌ فضيلت‌ فكري‌ يا عملي‌ (مهني‌) نيست‌ و تنها احتمالي‌ كه‌ باقي‌ مي‌ماند تصويرآن‌ به‌ عنوان‌ يك‌ فضيلت‌ اخلاقي‌ است‌.

اما اگر مانند فارابي‌ فضيلت‌ اخلاقي‌ را براساس‌ مفهوم‌ حد وسط تعريف‌ كنيم‌ ايمان‌ حدوسط چيست‌؟ اگر مثلا شجاعت‌ چون‌ حد وسط ترس‌ و تهور است‌، فضيلت‌ به‌ حساب‌ مي‌آيد، ايمان‌ چگونه‌ مي‌تواند فضيلت‌ باشد؟ براي‌ آن‌كه‌ ايمان‌ را در مجموعه‌ فضائل‌ قراردهيم‌ دو راه‌ پيش‌ روي‌ داريم‌ يكي‌ اين‌كه‌ فضيلت‌ اخلاقي‌ را محدود به‌ حد وسط نكنيم‌ وديگر اين‌كه‌ نوع‌ ديگري‌ از فضيلت‌ به‌ نام‌ فضيلت‌ ديني‌ را هم‌ به‌ مجموعه‌ فضائل‌ اضافه‌ كنيم‌.

به‌ نظر مي‌رسد ايمان‌ فضيلتي‌ متفاوت‌ از فضائل‌ ديگر است‌، ايمان‌ در عرض‌ فضيلت‌هاي‌ اخلاقي‌ يا نظري‌ نيست‌, بلكه‌ آنها را تحت‌ پوشش‌ خود قرار مي‌دهد و از اين‌ روي‌ بايد حساب‌ خاصي‌ براي‌ آن‌ باز كرد.

جايگاه‌ حد وسط

فارابي‌ به‌ تبع‌ ارسطو معيار فضيلت‌ اخلاقي‌ را حد وسط مي‌داند, اما آيا در مورد تمام‌ فضيلت‌ها مي‌توان‌ اين‌ معيار را صادق‌ دانست‌؟ به‌ نظر مي‌رسد, گاهي‌ زياده‌روي‌ در چيزي‌ بيش‌از رعايت‌ حدوسط آن‌ ارزش‌ اخلاقي‌ دارد. به عنوان مثال در مقوله‌ صدق‌ و راستگويي‌ يا درستكاري‌ رعايت‌ حد وسط چگونه‌ است‌؟

لورنزو والا (Lorenzo Valla) يكي‌ از منتقدان‌ ايتاليايي‌ ارسطو در قرن‌ پانزدهم‌ مي‌گويد: «آيا بهتر نيست‌ كه‌ بي‌نهايت‌ حكمت‌ داشته‌ باشيم‌ و هيچ‌ حماقت‌ نداشته‌ باشيم‌» وي‌ حتي‌ با استناد به‌ آيه‌اي‌ از انجيل,‌ گاهي‌ حد وسط را رذيلت‌ مي‌داند.

(Becker, 2001, p.492)

ترديدي‌ نيست‌ كه‌ حد وسط در موارد متعددي‌ فضيلت‌ به‌ حساب‌ مي‌آيد و ارزش‌اخلاقي‌ مثبت‌ دارد, اما نمي‌توان‌ آن‌ را به‌ عنوان‌ معيار كلي‌ ارزش‌هاي‌ اخلاقي‌ دانست‌, به ‌ويژه‌ در مورد فضيلت‌هايي‌ كه‌ انسان‌ در ارتباط با خداوند مي‌يابد مثل‌ عبوديت‌، تقوا و دلدادگي‌ به‌خداوند. در اين‌گونه‌ موارد آدمي‌ هرچه‌ توان‌ دارد بايد بكوشد.

جايگاه‌ نيت‌

يكي‌ از مشكلات‌ فراروي‌ نظريه‌ سعادت‌ فارابي‌ روشن‌ نبودن‌ جايگاه‌ نيت‌ در آن‌ است‌.پرسش‌ اين‌ است‌ كه‌ آيا اگر كسي‌ مثلا براي‌ شهرت‌، ملكة‌ راستگويي‌ را در نفس‌ خود حاصل‌نمايد, با آن‌كه‌ همين‌ ملكه‌ را براي‌ مطلوبيت‌ ذاتي‌ خود راستگويي‌ حاصل‌ كرده‌ است‌، ارزش‌اخلاقي‌ يكساني‌ دارد؟

چه‌ تحليلي‌ از تفاوت‌ اين‌ دو در ديدگاه‌ فارابي‌ مي‌توان‌ داشت‌؟ به‌ نظر مي‌رسد نه‌ تنها افعال‌ وجوه‌ مختلف‌ دارند و براساس‌ نيت­هاي‌ متفاوت‌ صورت‌ مي‌گيرند، بلكه‌ ملكات‌ نفساني‌ هم‌ چنين‌اند. بنابراين‌ بايد چيزي‌ عميق‌تر از ملكات‌ نفساني‌ جست‌وجو كرد كه‌ منشأ تفاوت‌ دو فردي‌ مي‌شود كه‌ يكي‌ براي‌ شهرت‌، خود را به‌ روحيه‌ شجاعت‌ آراسته‌ است‌ و ديگري‌ براي‌ ارزش‌ ذاتي‌ شجاعت‌ يا براي‌ تقرب‌ به‌ خداوند، خود را به‌ آن‌ مي‌آرايد.

نيت‌ در آموزه‌هاي‌ ديني‌ نقش‌ اساسي‌ دارد كه‌ متأسفانه‌ در اخلاقي‌ يوناني‌ و حتي‌ در ميان‌ فيلسوفان‌ اخلاق‌ مسلمان‌ مانند فارابي‌ بهاي‌ لازم‌ به‌ آن‌ داده‌ نشده‌ است‌.

بدين‌ ترتيب‌ به‌ نظر مي‌آيد نظريه‌ سعادت‌ فارابي‌ حرف‌هاي‌ خوبي‌ براي‌ آموختن‌ دارد, اما نمي‌تواند به‌ عنوان‌ تحليلي كامل‌ از سعادت‌ انسان‌ به‌ حساب‌ آيد.

منابع

1_ ارسطو، اخلاق‌ نيكوماخوس‌، محمدحسن‌ لطفي‌، تهران‌، طرح‌ نو، اول‌،1378.

2_ العاتي‌، ابراهيم‌، «الانسان‌ في‌ فلسفة‌ الفارابي‌»، بيروت‌، دارالنبوغ‌، 1998.

3_ فارابي‌، ابونصر، «تحصيل‌ السعاده‌» در «الاعمال‌ الفلسفيه»‌، تحقيق‌: جعفر آل‌ ياسين‌، بيروت‌، دارالمتأهل‌، 1413.

4_ ___ ‌، «التنبيه‌ علي‌ سبيل‌ السعاده‌» در «الاعمال‌ الفلسفيه‌»، همان‌

5_ ___ ‌، كتاب‌ السياسه‌ المدنيه‌، تحقيق‌: فوزي‌ متري‌ نجار، تهران‌، المكتبه‌ الزهراء،1366.

6_ ___ ‌، الجمع‌ بين‌ رأيي‌ الحكيمين‌، تحقيق:‌ البير نصير نادر، تهران‌، المكتبه‌الزهراء، 1405.

7_ ___ ‌، فصول‌ منتزعه‌، تحقيق:‌ فوزي‌ متري‌ نجار، تهران‌، المكتبه‌ الزهراء، ط1405.

7_ فخري‌، ماجد، سير فلسفه‌ در جهان‌ اسلام‌، جمعي‌ از مترجمان‌، تهران‌، مركز نشردانشگاهي‌، ج اول‌، 1372.

1_ Fakhry Majid, Ethical Theories in Islam, (Netherlands: Brill, 1991)

2_ Sherman, Nancy "excellence" in Lawrence C.Becker and charlotte B.Becker,(eds), Encyclopedia of Ethics, Blackwell, 2001.

3_ Black, Debarah L., "Al-farabi", in seyyed Hossein Nasr and Oliver Leaman,(eds.) History of Islamic Philosophy1996.

4_ Netton, Ian Richard, Al-farabi and His School, curzon, 1999.

5_ Ross, David, Aristotle, Routledge, 1995.

6_ Urmson, J.L. Aristotle''''s Ethics, Oxford, 1988.

7_ Kenny, Anthony, Aristotle on the perfect life, Oxford, 1992.


* _ استاد يار گروه فلسفة دانشگاه قم

**_ براي توضيح بيشتر در اين باره ر.ك : (Urmson , 1988)

/ 1