برگي از تاريخ قم
(تحفة الفاطميّين في احوال قم والقميّين)
بخش دوم
حسينبن محمدحسن قميتصحيح علي رفيعي علامرودشتيباب دويّمدر ذکر رواياتي که در فضيلت قم و اهل قم، وارد شده و ذکر اقوال مؤلفين و مورخين در باب قم؛ و اين باب مشتمل بر پنج فصل است:فصل اول
در ذکر رواياتي که در فضل قم وارد شده:
مجلسي (رحمة الله عليه) در مجلد «سماء و العالم» بحار، روايت کرده که: «جماعتي از مردم ري، خدمت حضرت امام جعفر صادق (ع) رسيدند و عرض کردند که ما از مردمان ري ميباشيم، حضرت فرمود: مرحبا به برادران ما از اهل قم! و مردم ري عرض کردند: ما از مردمان ري ميباشيم، حضرت فرمود: مرحبا به برادران ما از اهل قم! تا آن جماعت سه مرتبه اين سخن را تکرار نمودند و امام هر نوبت ميفرمود مرحبا به برادران ما از اهل قم! پس حضرت فرمود که: خدا را حرمي است و آن مکه است و رسول خدا را حرمي است و آن مدينه است و اميرالمؤمنين را حرمي است و آن کوفه است و ما ائمّه را حرمي است و آن شهر قم است و بدانيد که زود باشد که دفن شود در شهر قم، زني از فرزندان من که نام آن زن فاطمه است و هرکس که او را زيارت کند، بهشت بر او واجب شود».راوي گويد که در آن زمان که حضرت ابيعبدالله الصادق[عليه السلام] اين سخن را فرمود، حضرت امام موسي کاظم (ع) هنوز از مادر متولد نشده بود. و ايضاً، حضرت امام جعفر صادق (ع) فرمود که: «زيارت قبر فاطمه (ع) معادل و برابر است با بهشت، بيشک!»و ابوموسي اشعري از حضرت اميرالمؤمنين (ع) روايت کند که از آن جناب سؤال کردند که سلامتترين شهرها و بهترين موضعها، چون محن و فتن و هرج و مرج، ظاهر شود، کدام است؟امام فرمودند که سلامتترين موضعها، در آن وقت و زمان، زمين جبل باشد؛ چون خراسان به هم برآيد و ميان اهل جرجان و طبرستان، کارزار واقع شود و سجستان خراب گردد، سلامتترين موضعها، قصبه قم باشد که از آن، انصار و ياوران ما بيرون آيند و آن ناحيت را «زهرا» گويند و در آن ناحيت موضعي است كه جبرئيل بدان ناحيت و آن موضع فرود آمده است و آن موضعي است که از آن آبي بيرون ميآيد که هرکسي که از آن آب بياشامد، از درد و رنج خلاصي يابد و آن گل که عيسي (ع) از آن صورت شبپره ساخت و باد بر وي دميد و او به قدرت خداي - تعالي - زنده شد و بپريد؛ چنانچه حق - سبحانه و تعالي - در قرآن مجيد، در اين آيات از آن حکايت ميکند که: «و يعلّمه الکتاب والحکمة و التّوراة والانجيل، و رسولاً الي بنى اسرائيل انى قد جئتکم بآية من ربّکم أنّي اخلق لکم من الطين کهينة الطّير فانفخ فيه فيکون طيراً باذن الله …الخ» بدين آب ساخت و گل از آنجا بوده است و حضرت عليبن موسي الرّضا (ع) از آن چشمه، آب خورده است و بدان موضع، غسل فرموده است و از آن مقام، کبش حضرت ابراهيم و عصاي حضرت موسي و انگشتر سليمان، بيرون آمده [است].و درکتاب تاريخ قم، مذکور است که: «چون قتيبه، بر فيروزبن کسري يزدجرد، ظفر يافت، در آن وقت که خراسان را فتح کرد و مسخّر گردانيد و دختر فيروز را [شاهفرند نام] بگرفت و با آن دختر، صندوقي بود، قتيبه آن دختر را با صندوق، نزد حجّاج بن يوسف ثقفي فرستاد و حجّاج او را پيش وليدبن عبدالملک مروان فرستاد و وليد از او پسري ناقص [يزد] نام آورد و حجّاج سرآن صندوق را بگشاد و در آنجا کتابي يافت، در ذکر خواص شهرها، که قباد، آن را از ديگر شهرها، جدا کرده بود؛ و ذکر وزن آبها و خاکها، که تا در هر موضع که نيکوتر و بهتر باشد، بدان، شهري جهت منزل خود بنا نهد». صاحب تاريخ قم گويد که: «من از آن کتاب، خواص قم را برگرفتم و بدانستم و بر آن اختصار کردم و آنچنان يافتم که بهترين مواضع به نزهت، از اقليم مملکت قباد، سيزده موضع است: اول، “تل مآستر” به قم و گويند که آن پشتهاي است که بر طبرش، مشرف است».و باز صاحب تاريخ قم گويد که: «چنين يافتم که بزرگترين و نيکوترين بقعههاي اقليم او، اهل ده موضعاند و قم، يکي از آن ده گانه است و کمترين اهل اقليم او در نظرکردن در خواتم کارها و عواقب امور، اهل هشت موضعاند و طخرود که يکي از جمله قراي قم است، يکي از آن مواضع هشتگانه است».و ايضاً صاحب تاريخ قم گويد که: «قباد، از مداين تا شهر بلخ، بقعهاي پاکيزهتر و خوش آب و هواتر و نسيم او لذيذتر از شهرها، از قرميسين تا قصبه همدان نيافت و بدين موضع از براي خاصه خود، عمارتي بنا کرد بسيار پاکيزه».و ايضاً در آن کتاب مذکور است که: «روايت کرد مرا حسينبن عليبن حسينبن بابويه قمي، به اسانيد صحيحه، از حضرت صادق آل محمد (ع) که مردي به خدمت آن جناب آمد و عرض کرد: اي پسر دختر رسول خداي! ميخواهم که مسئلهاي از شما بپرسم که قبل از من کسي آن را از تو نپرسيده باشد! حضرت فرمودند که: چنان ميدانم که تو از جاي برانگيختن مردم از قبور و زنده شدن ايشان و حشر و نشر، سؤال خواهي کرد؟ آن مرد گفت: بلي يابن رسولالله! به حق آن خداوندي که محمد[ص] را به راستي و درستي، به خلق فرستاده که من سؤال نميکنم الاّ از محشر و منشر هر قومي! حضرت زبان مبارک برگشود و فرمود: جميع مردم را به بيتالمقدس محشر و منشر ميشود، الاّ بقعهاي به زمين جبل که آن را قم ميگويند و اهل آن موضع و شهر را در قبر، محاسبه ميکنند و از قبرها، به جنّت حشر مينمايند. بعد از آن فرمود که اهل قم، مغفور و آمرزيدهاند. راوي گويد که چون آن شخص اين فضيلت را درباره قم و اهل قم بشنيد، از جاي برخاست و گفت: يابن رسولالله! اين کرامت و فضيلت، خاصّه اهل قم است؟ حضرت فرمود: بلي خاصّه اهل قم است و آن کساني که قائل و معتقد باشند به مقالت و اعتقاد ايشان.بعد از آن امام (ع) فرمود: اي مرد! از براي تو زياده بر اين فضيلتي ياد کنم، درباره اهل قم؟ عرض کرد: بلي يابن رسولالله! حضرت فرمود که: حديث کرد مرا پدرم، امام محمدباقر [ع] و او از امام زينالعابدين [ع] و او از جدّش که او فرمود: در آن شب که مرا به معراج بردند، نظر صائب من، بر بقعهاي افتاد به زمين جبل، به غايت سبز و خرم و زمين آن از زعفران، نيکوتر و بوي آن از مشک خوشتر؛ پس ناگاه در آن موضع پيرمردي را ديدم به زانو درآمده و تکيه بر سر هر دو زانوي خود گذارده و “برنسي” (يعني کلاهي باراني)، بر سر دارد! از جبرئيل پرسيدم: حبيب من اين چه بقعه است و منزل و مأواي کدام قوم است؟! عرض کرد: يا رسولالله! اين بقعه را “قم” گويند و در اين بقعه، منازل شيعيان وصّي تو و پسر عمّ تو، عليبن ابيطالب، گفتم: اي جبرئيل! اين پير کيست که اينجاي، به زانو درآمده است؟ گفت: اين ابليس است! گفتم: از ايشان چه ميخواهد؟ گفت: ميخواهد که اين طايفه را از وصي تو اميرالمؤمنين، بگرداند و ايشان را به فسق و فجور بخواند، گفتم: اي جبرئيل! مرا به نزديک او بر، جبرئيل، مرا به نزد او برد، به او گفتم: قم (- برخيز) اي ملعون! و با طائفه ملحده مشارکت کن و دست از اهل اين بلد بردار که ايشان، اهل قم، شيعه من و شيعه وصي من و پسر عمّ من عليبنابيطالب (ع) ميباشند». و درکتاب «سماء والعالم» بحارالانوار، روايت شده که: «حضرت صادق (ع) فرمود که: خاک قم، پاکيزه و مقدس است و اهل قم، از ما ميباشند و ما از ايشانيم و چون يکي از ايشان که عاجز و مضطر شده باشند، يا به بلايي مبتلا باشند، چون حق - سبحانه و تعالي - را بخوانند، البتّه ايشان را اجابت کند و پيش از ايشان، هيچ طائفه و شهري را اين کرامت و فضيلت نبوده است و هيچ جبّاري و گردنکشي و ستمگري قصد بدي به ايشان نکند، الاّ آن که حق - سبحانه و تعالي - او را، به آتش جهنم ميسوزاند».و باز در آن کتاب است که فرمودند: «شهر قم، شهر ما و شهر شيعيان ماست. شهري است پاکيزه و مقدس و مطهر و ولايت ما و دوستي ما و اهل بيت ما را قبول نموده است و هيچ جبّاري و ظالمي و سرکشي، به ايشان قصد بدي نکند و به ايشان بد نخواهد، الاّ آنکه حق - سبحانه و تعالي - بر او به تعجيل، عقوبت فرمايد؛ مادام که با برادران خود خيانت نکنند و کينه نورزند و چون ايشان در حق يکديگر خيانت کنند، حق - تعالي - جبّاران و گردنکشان را، بر ايشان مسلط گرداند. بعد از آن فرمود که: اهل قم، انصار و ياوران قائم ما ميباشند و رعايتکنندگان حقوق ما هستند، پس سر مبارک به طرف آسمان کرد و فرمود: اللّهم اعصمهم من کلّ فتنة و نجّهم من کلّ هلکه؛ يعني خداوندا، پاکا، منزّها، اهل قم را از هر فتنه و بلا نگاهدار و ايشان را از هلاک، رستگاري ده و برهان!»و در کتاب تاريخ قم مذکور است که: «از حضرت ابيعبدالله جعفرالصادق (ع) سؤال کردند و گفتند: يا اباعبدالله! چون قائم آل محمد [ص] ظهور کند، اهل جبال کجا باشند، براي اينکه ما در بعضي از روايات خواندهايم و شنيدهايم که بعضي از شهرهاي جبل را، خسف و سرنگون کنند؟ امام فرمود: واي بر شما! در جبال موضعي است که آن را “بحر” گويند، شما از جبال ميپرسيد يا از بحر؟گفتند: يا اباعبدالله! بحر کدام موضع است از مواضع جبال؟ فرمود:شهري است که آن را “قم” گويند، عرض کردند: يا اباعبدالله! به چه سبب بحر را، قم گويند؟ امام فرمود: به سبب آنکه قم، معدن ماست، که ما اهل بيت رسوليم؛ فامّا ري! واي بر ري، از هر دو بال و طرف آن؛ چه امن و سلامتي آن به سبب قم و اهل قم است! گفتند: يا اباعبدالله! دو جناح و طرف ري، کدام است؟ فرمود: يکي بغداد و يکي خراسان؛ به تحقيق که شمشيرهاي خراسانيان و شمشيرهاي بغداديان، به ري، به يکديگر برسند و حق - تعالي - به عقوبت ايشان، تعجيل کند و ايشان را هلاک گرداند، پس اهل ري، از اين سبب، به اهل قم، پناه ميآورند و اهل قم، ايشان را جا و مقام دهند و در ميان ايشان، به امن و استراحت بنشينند و از قم به موضعي که آن را “ارجستان” گويند، نقل کنند».و در کتاب «سماء والعالم»، مذکور است: «از انسبن مالک روايت شده که گفت: من روزي نزد حضرت رسول - صلّيالله عليه و آله - نشسته بودم که ناگاه اميرالمؤمنين (ع) از در درآمد و سلام کرد، پيغمبر او را در برگرفت و ميان هر دو چشم مبارک او را بوسه داد و فرمود: يا علي! حق - عزّ اسمه - ولايت و محبت و دوستي تو را، بر مجموع آسمانها و زمينها، عرضه کرد؛ آسمان هفتم، سبقت کرد به ولايت تو، حق - سبحانه و تعالي - آن را به عرش، زينت داد و محل عرش گردانيد؛ بعد از آن، آسمان چهارم سبقت گرفت به ولايت تو، حق - سبحانه و تعالي - آن را به بيت المعور مشرّف و مکرم گردانيد؛ و بعد از آن، آسمان دنيا، پس حق - سبحانه و تعالي - آن را به اين قناديل درخشانده و مصابيح رخشنده مزين و مکرّم گردانيد؛ و زمين مدينه را به قبول کردن ولايت و محبّت تو، آن را به وجود من، مکرّم گردانيد و کوفه را به وجود و حضور تو؛ و بعد آز آن زمين قم، سبقت گرفت و ولايت و محبّت تو را قبول کرد، حق - عزّ اسمه - آن را به عرب، مزين کرد و دري از درهاي بهشت، بر آن گشاده گردانيد».و حضرت امام جعفر صادق (ع) فرمود که: «حق - عزّ و علا - به کوفه بر همه شهرها، حجّت گرفت و به مؤمنان کوفه، بر همه اهل شهرها از مؤمنان و بر شهر قم، از همه شهرها، حجّت گرفت و به اهل قم، از همه اهل مشرق و مغرب، از انس و جنّ، حجّت گرفت. حق - عزّ و علا- قم و اهل قم را بر روي زمين، از جنّ و انس، هرگز مستضعف نگذاشت و همه اوقات، ايشان را، به توفيقات و تأييدات سبحاني، مشرّف گردانيد. بعد از آن فرمود که: دين و اهل دين، در قم خوار باشند و اگر نه چنين بودي، مردم به قم و جانب قم، شتابان ميشدندي و چون مردم، بدان مسارعت نمودندي و بشتافتندي، قم خراب شدي و اهل آن باطل شدي و خداي را به قم و اهل قم بر ديگر شهرها حجّت نماندي و چون حال بدين منوال شدي و حجّت خدا بر خلق نماندي، آسمانها و زمينها برجاي نياستادندي و خلايق، طرفةالعيني، مناظره و حجّت بر يکديگر نياوردي. و در همه اوقات و ساعات، بلا از قم مدفوع است و زود باشد که روزگاري درآيد که خداي را بر همه خلايق حجّت باشد بر اهل قم و قم، و در اين زمان، غيبت آل محمد [ص] بود. قم و اهل قم، قائم مقام حجّت شوند، تا به وقت ظهور کردن آل محمد (ص) و اگر حق - عزّ و علا - قم و اهل قم را، قائم مقام حجّت نگرداند، از مدت غيبت او تا به وقت ظهور او، عالم و هرچه در اوست، به زمين فرو شود با اهلش و خراب گردد و به درستي و راستي كه فرشتگان، هميشه بلا را از قم و اهل قم دفع ميگردانند و هيچ جبّاري و گردنکشي، به قم و اهل قم، به بد قصد نکند، الاّ آنکه حق - سبحانه و تعالي - شکننده جبّاران است، او را بشکند و قلع و قمع کند و آن جبّار را از قم و اهل قم مشغول گرداند به چيزي ديگر و آن جبّار را به داهيه و مصيبتي و دشمني مبتلا بگرداند، تا او به سبب آن دشمن و واقعه، از قم و اهل قم، خاطر او فارغ شود و بدان نپردازد و بعد از آن فرمود: که: حق - سبحانه و تعالي - جبابره روي زمين را در ايام دولت ايشان، ذکر قم و ياد قم، از خاطر ببرد، تا ايشان قم و اهل قم را فراموش کنند، چنانکه ذکر حق - عزّ و علا - را فراموش کردهاند».ايضاً در همان کتاب، مذکور است که: «حضرت صادق (ع) ذکر و ياد کوفه ميکرد و ميفرمود که: عن قريب باشد که کوفه روزگاري از مؤمنان خالي گردد و علم و دانش در آن ناپديد شود و از وي اثري نماند و علم و دانش، به شهري که آن را قم گويند، ظاهر شود و روشن گردد و معدن اهل علم و فضل شود که بر روي زمين هيچ مستضعفي و سست ديني نماند، تا غايت که زنان پردهنشين در پردهها، به علم امامت و ولايت، عالم گردند و اين حکم، بديشان برسد و اين معنا به نزديک غيبت و ناپديد شدن حجّتالله بوده از دنيا؛ پس حق - سبحانه و تعالي - قم و اهل قم را قائممقام حجّت گرداند بر خلق او و اگر نه چنين بودي، زمين و هرچه بر روي اوست، به خود فرو بردي و خلايق را بر يکديگر، حجّت نماندي و همچنين علم و دانش از قم به ديگر شهرها و ولايات، فايض و منتشر گردد، تا به مشرق و مغرب برسد؛ چون حال بدين نوع باشد، حجّت خداي - عزّوجل - بر خلق او مؤکد گردد، تا غايت که بر روي زمين هيچکس نباشد که از قم، اين علم بدو نرسد و نرسانند، پس حجّت خداي - عزّوجل - بر خلق ظاهر گردد، يعني قائم آل محمد [ص] حاضر شود و بر همه خلق واجب و لازم باشد که به طاعت قائم آل محمد [ص] مسارعت نمايند.و حضرت امام عليالنّقي (ع) فرمود که: «قم را از براي آن قم نام نهادهاند که آن بقعهاي است که از طوفان نوح، به حمايت بوده است و محفوظ و مصون و قم قطعهاي است از بيتالمقدس و در ايام طوفان نوح، بدين مقام رسيده است که امروز قم است و اينجا مقام کرد و بايستاد، يعني زمين قم».و ايضاً در آن کتاب، از آن جناب، روايت شده که فرمود که: «در شب معراج که رسول خدا را به معراج بردند، در آسمان چهارم نظر کرد، بقعهاي ديد از نور، چون نظر رسولخدا بر آن بقعه آمد، فرمود که: اي جبرئيل! اين چه بقعهاي است که من در همه آسمان، مثل و مانند آن را نديدهام؟ جبرئيل گفت که: اين صورت شهري است که آن را “قم” گويند که بندگان خداي از مؤمنان، در آنجا جمع شوند در انتظار و انتظار تو را کشند از براي قيامت و همچنين مؤمنان و زاهدان، در آن جمع شوند و انتظار محمد [مهدي] کشند و شفاعت کردن او درباره دوستان آل محمد (عليهم السلام) ».و از حضرت امام جعفر صادق (ع) روايت است که فرمود: «خداي - تعالي - از جميع شهرها، کوفه و قم و تفليس را برگزيده است و چون همه شهرها، پرفتنه و بلا گردند و آشوب و اضطراب، در عالم پيدا شود، بر شما باد که به قم پناه بريد و يا حوالي و نواحي آن که از بلاها مصروف و مدفوع است».و ايضاً در تاريخ قم، ميگويد که: «روايت شده از موسيبن خزرجالاشعري که گفت: من شنيدم از حضرت عليبن موسي الرّضا - عليهالسلام - که روزي از روزها، به من فرمود که: يا موسي! ميداني و ميشناسي آن موضعي را که آن را «ور اردهار» ميگويند؟ گفتم: بلي، بدان موضع دو مزرعه دارم، حضرت فرمود: بدان ملازم باش و متمسک شو؛ سه نوبت فرمود: نعمالموضع [وراردهار؛ يعني نيک موضعي است وراردهار]».و ايضاً در آن کتاب از حضرت امام جعفر صادق (ع) روايت است که: «چون بلا در جهان منتشر گردد، از بلاد جبل، قم، به سلامت و امن و راحت باشد و نيک موضعي است آن موضع».و باز فرمودند که: «چون مفقود شود امن در بلاد و مردمان بر پشت اسبان بنشينند و از زنان و بوي خوش، اعتزال نمايند: فالهرب الهرب الهرب؛ بگريزيد و سخت بگريزيد از همسايگي ايشان!» گفتم: يابن رسول الله! خداي - تعالي و تقدس - جان و مال و تن مرا فداي تو گرداناد، کجا بگريزيم و پناه به کدام موضع بريم؟ فرمود: با کوفه و گرداگرد آن و با زمين قم و حوالي آن که اين هر دو شهر، از بلا مدفوع و مصروف است».و باز فرمودند که: «اهل خراسان، اعلام مايند و اهل قم، انصار و ياوران ما و اهل کوفه، اوتاد مايند و اهل اين سواد از مايند و ما از ايشان».و حضرت امام رضا (ع) فرمود که: «قم آشيانه آل محمد است و مأواي و جاي شيعيان ايشان؛ اما جمعي از جوانان ايشان، به معصيت پدران خويش و استخفاف و سخره داشتن ايشان به پيران و بزرگترين خود؛ زود باشد که هالک شوند، مع هذا که خداي - تعالي - بلا را از ايشان دفع کرده است، به سبب بيزار شدن ايشان از دشمنان [ما و همچنين هر بدي را]».و از حضرت امام جعفر صادق (ع) مروي است که فرمود: «هرگاه عنا و بلايي به شما برسد، بر شما باد که به قم وطن کنيد که قم مأواي فاطميين و جاي مؤمنان است و روزگاري آيد که دوستان و محبّان ما از ما منافرت نمايند و دوري اختيار کنند و در اين، ايشان را مصلحت بود، تا بندانند که ايشان انصار و دوستان مايند، تا خونها و مالهاي ايشان، در امان بود و هيچکس به قم و اهل قم، بدي نخواهد؛ الاّ اينکه حق - سبحانه و تعالي - او را خوار و ذليل گرداند و از رحمت خودش دور دارد».و باز فرمودند که: «حق - سبحانه و تعالي - فرشتهاي آفريده است و او را بر قم، موکل گردانيد، تا بالهاي خود را، به سر ايشان بيفشاند و ميجنباند، تا هيچ جبّاري و گردنکشي، قصد به بدي نکند، الاّ آنکه حق - سبحانه و تعالي - او را مثل نمک، در آب گداخته گرداند و ناچيز کند».و حضرت عليبن موسي الرّضا (ع) فرمود که: «بهشت را هشت در است و يک در از آن اهل قم ميباشد، پس فرمود: فطوبي لهم، ثمّ طوبي لهم [ثمّ طوبي لهم]».و در کتاب تاريخ قم، از سليمانبن صالح، روايت است که: «خدمت حضرت امام جعفر صادق (ع) نشسته بوديم، خبر داد حضرت، از فتنههاي بنيعبّاس و آنچه از ايشان به مردم ميرسد. اصحاب عرض کردند: يابن رسول الله! جانهاي ما فداي تو باد، چون چنين باشد، مقرّ و گريزگاه و ملجأ و پناه ما کجا خواهد بود؟ فرمود: از عراق به کوفه و حوالي آن و به قم و حوالي آن، پس فرمود: شيعيان و دوستان ما در قم، بسيار ميباشند و بنا و عمارت در آن بسيار شود و مردم بدان قصد کنند و جمع شوند، تا غايت که ديه «جمر» در ميان عمارات، بناي آن واقع شود».و ايضاً در تاريخ قم، مينويسد که: «چون حضرت اميرالمؤمنين (ع) بعد از واقع شدن جنگ جمل، از بصره بيرون آمدند، در ذکر حربها و جنگها، خطبهاي خوانده است که شرح آن در مقام خود بيايد».و در کتاب عللالشرايع و جلد دويم از کتاب حيوة القلوب، مذکور است که: «جناب رسول خدا - صلّي الله عليه و آله - فرمود که: در آن شب که مرا به معراج بردند و حمل نمود جبرئيل مرا بر کتف راست خود، پس نظر کردم به سوي بقعهاي به زمين جبل که سرخ رنگ بود و رنگ او از زعفران نيکوتر و از مشک خوشبوتر و پاکيزهتر و در آن بقعه، شيخي را ديدم که کلاه «برنس» بر سر داشت، از جبرئيل پرسيدم که اين کدامين زمين است؟ گفت: اين بقعه شيعه تو و شيعه عليبن ابيطالب [ع] است. گفتم: اين شخص پيرمرد که برنس بر سر دارد کيست؟ گفت: ابليس! گفتم: چه اراده دارد از ايشان؟ گفت: ميخواهد منع کند ايشان را از محبت اميرالمؤمنين (ع) و بخواند ايشان را به سوي فسق و فجور، پس گفتم: قم يا ملعون! فشارک اعدائهم في اموالهم و اولادهم و نسائهم انّ شيعتى و شيعة علىّ، ليس لک عليهم سلطاناً، فسميت قم». و در کتاب تاريخ قم مينويسد که: «روزي در مجلس حضرت اميرالمؤمنين - عليهالسلام - جماعتي، ذکر قم و اهل قم را مينمودند و حضرت بر ايشان، ترحّم ميفرستاد و ميفرمود: رضيالله عنهم؛ يعني خد از ايشان راضي باد. بعد از آن فرمود که: بهشت را هشت در است و يک در آن مختصّ به اهل قم است، ايشان برگزيدگان شيعت مايند؛ به نسبت با شيعيان ديگر شهرها، حق - سبحانه و تعالي - محبّت و ولايت ما را در طينت ايشان، سرشته و وجود ايشان را مستقرّ قرارگاه خود گردانيده [است]».و ايضاً در کتاب تاريخ قم، مسطور است که: «روايت ميکند از بعضي از اصحاب ما که فرمودند: روزي در خدمت حضرت ابيعبدالله الصادق (ع) نشسته بوديم، حضرت اين آيه را قرائت ميفرمودند: “ فاذا جاء وعد اوليهما بعثنا عليکم عبداً لنا اولى بأس شديد فجاسوا خلال الديار و کان وعداً مفعولاً” عرض کرديم: يابن رسولالله! جانهاي ما فداي تو باد، اين گروه بندگان کيستند و کدام طايفهاند؟ سه مرتبه فرمود: هم والله اهل قم، هم والله اهل قم، هم والله اهل قم؛ يعني والله که ايشان اهل قم ميباشند.»و ايضاً در آن کتاب و کتاب «سماء والعالم» بحار، روايت شده که: «چون حضرت اميرالمؤمنين - عليهالسلام - بعد از واقع شدن جنگ جمل، از بصره بيرون آمدند، در ذکر حربها و جنگها، خطبهاي را خوانده است و در آن خطبه، ياد کرده است که حسني صاحب طبرستان، خروج کند با کثرت و غلبه و انبوهي از سواران و پيادگان و تا نيشابور بيايد و آن را فتح کند و اموال آن را قسمت نمايد؛ پس از آنجا به جانب اصفهان توجه نمايد و آيد تا به قم و زود باشد که او را با اهل قم، واقعهاي بس عظيم دست دهد که در آن واقعه، خلقي بسيار کشته شوند و هلاکت و شکست بر اهل قم بود، پس اهل قم، هزيمت اختيار کنند، پس فرزندان و زنان ايشان را به برده ببرند و منزلهاي ايشان را غارت کنند و خانههاي ايشان را خراب گردانند و مردم قم به کوهي پناه ببرند، که آن کوه در «وراردهار» باشد و سيد حسني، چهل روز، در شهر ايشان بماند و از ايشان بيست مرد را بکشد و دو مرد از ايشان در کرج بر دار کنند».و ايضاً صاحب تاريخ قم مينويسد که: «حضرت امام جعفر صادق (ع) به ابيعفان بصري فرمود که: هيچ ميداني که چرا قم را “قم” ناميدند؟ عرض کردم خدا و رسول خدا، بدان عالمترند، فرمود: از براي آن قم را “قم” نام نهادند که اهل آن با قائم آل محمد (ص) جمع شوند و با او قائم و مستقيم باشند و او را نصرت دهند و مدد نمايند».فصل دويم از باب دويم
در ذکر اسامي بلده طيبه قم
بدان که از براي ارض مقدس قم، اسمهاي بسيار است که از اخبار، مستفاد ميشود و آنها را استخراج نموديم از آن اخباري که در شرافت قم وارد شده، هر چند که اين اسماء، عَلَم نيستند، مگر کلمه «قم»، ليکن صحيح است اطلاق اين اسماء بر او؛ و زيادتي اسماء، دلالت بر زيادتي شرافت و فضيلتش ميکند.اول: قم.دويم: زهراء.سيم: ارض الجبل.چهارم: قطعه من بيتالمقدس.پنجم: انصار القائم.ششم: حرم اهل بيت [ع].هفتم: مطهّره.هشتم: مقدسه.نهم: حجةالبلاد.دهم: بحر.يازدهم: مأوي للفاطميّين.دوازدهم: مستراحاً للمؤمنين.سيزدهم: عُشّ آل محمد(ص).چهاردهم: معدناً للشيعة.پانزدهم: کوفة صغيرة.شانزدهم: مأوي للشيعة آل محمد (ص).هفدهم: معدناً للعلم و الفضل.هيجدهم: مقصمالجبّارين.نوزدهم: مذاب الجبّارين.بيستم: بلدالائمّة.بيست و يکم: بلد الشّيعة الائمة.بيست و دويم: امان للخائفين.بيست و سيم: مفزع للمؤمنين.بيست و چهارم: مفرّ للحاربين.بيست و پنجم: المدفوع عنها البلاء.بيست و ششم: المفتوح اليه باب الجنّة.بيست و هفتم: بلد الامين.بيست و هشتم: مختار البلاد.پس در اين مقام ذکر کنيم اخبار و احاديثي که متضمن اين اسماء، دلالت کننده بر آنهاست:اما حديثي که دلالت دارد بر وجه ناميدن قم به «قم» حديثي است که روايت کرده است شيخ صدوق - عليهالرحمة - در کتاب علل الشرايع که: «فرمود جناب رسول خدا - صلّي الله عليه و آله - که: زماني که مرا سير دادند به سوي آسمان و حمل نمود مرا جبرئيل بر کتف راست خود، پس نظر کردم به سوي بقعهاي به زمين جبل که سرخ رنگ بود و رنگ او از زعفران نيکوتر و از مشک خوشبوتر و پاکيزهتر؛ در آن بقعه شيخي را ديدم که کلاه «برنس» بر سر داشت، از جبرئيل پرسيدم که اين کدام زمين است؟ گفت: اين بقعه شيعه تو و شيعه عليبن ابيطالب [ع] است. گفتم: اين شخص پيرمرد که برنس بر سر دارد کيست؟ گفت: ابليس! گفتم: چه اراده دارد از ايشان؟ گفت: ميخواهد منع کند ايشان را از ولايت اميرالمؤمنين - عليهالسلام - و بخواند ايشان را به سوي فسق و فجور، پس گفتم: قم يا ملعون! فشارک اعدائهم فى اموالهم و اولادهم و نسائهم، انّ شيعتى و شيعة علىّ ليس لک عليهم سلطان، فسمّيت قم».و اما حديثي که دلالت دارد بر اينکه قم را «زهراء» ناميدند، حديثي است که مجلسي - عليه الرّحمة - روايت ميکند از اباموسي اشعري که: «سؤال کرد از حضرت اميرالمؤمنين (ع) از سالمترين شهرها و بهترين مواضع، نزد نازل شدن فتنهها و ظاهر شدن شمشيرها، حضرت فرمودند که: سالمترين مواضع در آن زمان، زمين جبل است؛ پس هنگامي که اضطراب و اغتشاش واقع شود در خراسان و واقع شود جنگ بين اهل جرجان و طبرستان و خراب شود سيستان، پس سالمترين مواضع در آن زمان، قصبه قم ميباشد. آن بلده، آنچنان بلدهاي است که بيرون ميآيد از آن بلده، ياوران بهترين مردم، از جهت پدر و مادر و جدّ و جدّه و عم و عمّه و آن بلده، آن بلدهاي است که ناميده شد به «زهراء» و آن بلده قم است و موضع قدم جبرئيل است. آنچنان موضعي است که ميجوشد و بيرون ميآيد آب از آن موضع که هرکس از آن آب بنوشد، ايمن ميشود از درد و مرض؛ و از اين آب است که سرشته شد آن گلي که حضرت عيسي (ع) از آن گل، صورت مرغي بساخت [و] به برکت نفس عيسوي [که] در آن دميده شد، به قدرت خداي - تعالي - مرغي گرديد و پرواز نمود».و آن حديث که دلالت دارد بر اينکه قم را «ارض الجبل» ناميدهاند، در سابق، مذکور شد.اما وجه ناميدن قم به «قطعة من بيتالمقدس» چنانکه علامه مجلسي - عليه الرحمة - در کتاب بحار، ميفرمايد که: «حضرت امام عليالنّقي (ع) فرمود که: چون کشتي حضرت نوح، در طوفان، به قم رسيد، حضرت به کشتي خطاب نمود و فرمود: قم! کشتي ايستاد و آن قطعهاي است از بيتالمقدس».اما وجه ناميدن قم به «مجمع انصار قائم»، مجلسي - عليهالرّحمة - در کتاب «سماء و العالم»، مينويسد که: «حضرت امام جعفر صادق (ع) فرمودند که: قم را از براي آن “قم” ناميدند که اهل قم، اجتماع ميکنند با قائم آلمحمد- عجّلالله [تعالي] فرجه - و ياري مينمايند آن حضرت را و اهل قم، انصار قائم ما ميباشند الي وقتي که قائم ما ظهور نمايد».اما وجه ناميدن قم به «حرم اهل بيت پيغمبر (ص)» آن است که در کتاب بحارالانوار است که: «حضرت صادق (ع) فرمود که: از براي خدا حرمي است و آن مکه است و از براي رسول خدا حرمي است و آن مدينه است و از براي اميرالمؤمنين حرمي است و آن کوفه است و از براي ما اهلب بيت حرمي است و آن قم است.»و اما وجه ناميدن قم به «مطهرّه و مقدّسه» اين است که حضرت صادق (ع) فرمود که: «قم بلده ما ميباشد و بلده شعيان ما و اين بلده مقدسه و مطهرّه است و شهري است که قبول نمود ولايت ما اهل بيت را».اما وجه ناميدن قم بر اينکه قم «حجةالبلاد» است، اين است که حضرت صادق (ع) فرمود: «به درستي که خداوند عالم، حجّت قرار داد بلده قم را بر ساير بلاد و حجّت قرار داد اهل قم را بر جميع اهل مشرق و مغرب، از جنّ و انس و نگذارد قم و اهل قم را مستضعف، بلکه ايشان را توفيق داده و تأييد نموده ايشان را». اما وجه ناميدن قم به «بحر» و «معدنالشّيعة»، در کتاب تاريخ قم و کتاب «سماء و العالم» بحار، مذکور است که: «از حضرت امام جعفر صادق (ع) سؤال کردند که: يابن رسول الله! کجاست بلاد جبل؟ حضرت فرمودند: بدان در بلاد جبل، موضعي است که گفته ميشود از براي او “بحر” و ناميده ميشود به “قم” و آن بلده، معدن شيعيان و دوستان ما اهل بيت ميباشد».و اما اينکه قم را «مأوي للفاطميين» و «مستراح للمؤمنين» مينامند؛ اين است که علامه مجلسي - عليهالرّحمة - در کتاب «سماء والعالم» بحار، ميفرمايد که: «فرمودند حضرت امام جعفر صادق (ع) فرمود: در وقتي که برسد شما را بليّه و رنجي، پس بر شما باد به رفتن قم، به درستي که قم مأواي فاطميين و محل استراحت مؤمنين است و قصد نميکند احدي به قم و اهل قم به بدي، مگر اينکه خداوند او را ذليل ميکند و دور مىكند از رحمت خود».و اما اينکه قم را «عش آلمحمد (ص) و شيعيان او» مينامند؛ اين است که در کتاب «سماء و العالم»، از حضرت عليبن موسيالرّضا - صلواتالله عليه- روايت است که: «فرمود: بلده قم محل عيش آل محمد و آشيانه ما و مأواي شيعيان ما ميباشد و ليکن زود است که هلاک شوند، جماعتي از جوانان ايشان، به سبب معصيت پدرهاي خود و با وجود اين مطلب، دفع ميکند خداوند عالم، شرّ دشمنان را از ايشان».و اما وجه ناميدن قم به «معدناً للعلم و الفضل» آن است که مجلسي در بحار، از حضرت امام جعفر صادق (ع) روايت کرده است که: «آن حضرت فرمود که: زود است خالي شود کوفه از مؤمنين و قبض شود علم، يعني علم از کوفه برچيده شود و ظاهر شود علم، به بلده قم و بگردد قم معدن از براي اهل علم و فضل، تا آنکه باقي نميماند در زمين، مستضعف در دين، حتّي آن زنها که مستوره هستند در حجلهها و اين مطلب، نزديک ظهور قائم ماست، پس قرار ميدهد خدا قم را و اهل او را قائم مقام حجّت و اگر نبود اين مطلب، هرآينه زمين فرو ميبرد اهل خود را و باقي نميماند در زمين، حجّت؛ پس شيوع پيدا ميکند و منتشر ميشود علم از قم به سوي ساير بلاد در مشرق و مغرب، پس تمام شود حجّت خدا بر خلق، تا اينکه باقي نميماند احدي در زمين که نرسد به سوي او دين و علم، پس ظاهر ميگردد قائم ما».و اما اينکه بلده قم «بلدالامين» است؛ يعني محفوظ است از بلاها و فتنهها؛ چنانچه در کتاب بحارالانوار است که: «حضرت امام جعفر صادق (ع) در حق اهل قم دعا نموده و عرض کرده به درگاه خدا: اللّهم اعصمهم من کلّ فتنة و نجّهم من کلّ هلکة؛ يعني خدايا حفظ کن اهل قم را از هر فتنه و نجات بده ايشان را از هر هلاکتي! پس به اين سبب بايد اهل قم، سالم باشند از اقسام اين بلاها و فتنهها».و اما اينکه قم را «مذابّ الجبّارين» ناميدهاند؛ يعني محل گداخته جبّاران است، در «سماء والعالم» بحار، از حضرت امام جعفر صادق - عليهالسلام - روايت شده که: «آن حضرت فرمود: به درستي که بر بالاي قم، ملکي است که بالهاي خود را پهن نموده و گشوده بر روي قم که قصد نميکند جبّار و ظالمي مگر آنکه خداوند عالم، او را تمام ميکند و گداخته ميگرداند؛ مثل نمک [که] در آب گداخته و تمام ميشود، پس حضرت فرمود: سلام و درود خدا بر اهل قم و سيراب کند خدا بلاد ايشان را از باران و نازل گرداند خدا بر ايشان برکات را و بدل کند خدا گناهان ايشان را به حسنات و ايشان اهل رکوع و سجود و قيام و قعود ميباشند، ايشان فقها و علما ميباشند و ايشان اهل درايت و روايتاند و عبادات را نيکو به جا ميآورند».و اما اينکه قم را «امان للخائفين» نامند، حديثي است که حضرت صادق (ع) فرمود که: «در وقتي که شيوع پيدا کند بلاها، پس امن در کوفه و جوانب کوفه ميباشد از سواد، و قم از جبل و نيکو موضعي است قم، از براي کسي که خائف و ترسان باشد».و اما اينکه قم را «مفرّ للحاربين» نامند، راوي گويد: «در نزد حضرت صادق (ع) بوديم، پس ذکر شد فتنههاي بنيعباس و ظلمهايي که از ايشان به مردم ميرسد، عرض کردم: «فدايت شوم، پس پناه کجا ميباشد در آن زمان؟ فرمودند: کوفه و اطراف کوفه و قم و جوانب قم، پس فرمودند: در قم شيعيان و دوستان ما ميباشند».و اينکه قم را «مدفوع عنها البلاء» نامند، حديثي است که حضرت ابيعبدالله (ع) فرمودند: «در وقتي که مفقود شود امن از بلاد و سوار شوند مردم بر اسبها و عزلت گيرند از زنها، در اين صورت بايد فرار کرد از جوار ايشان! راوي گفت: فدايت شوم کجا بايد رفت؟ فرمودند: کوفه و جوانب کوفه و به سوي قم و اطراف قم، به درستي که بلا دفع شده از اين شهر مقدس». و اينکه قم را گويند «المفتوح اليه باب الجنّة» حديثي است که بهشت را هشت در است و سه در مختصّ اهل قم ميباشد؛ چنانچه در کتاب مجالس المؤمنين مذکور است که: «الا انّ للجنه ثمانيه ابواب، ثلاث منها الي قم».و اما اينکه بلده قم را «مختار البلاد» ناميدند، حديثي است که حضرت صادق (ع) فرمود که: خداوند اختيار نمود از جميع بلاد، کوفه و قم و تفليس را».فصل سيم از باب دويم
در ذکر اقوال مؤلفين و مورّخين در باب قم
در کتاب مجالس المؤمنين، که از تأليفات قاضي نورالله ششتري است و در عصر شاه عباس کبير و معاصر با شيخ بهايي بوده، مذکور است که: «بلده قم، شهري عظيم و بلدهاي کريم است و از جمله بلادي است که هميشه دارالمؤمنين، بوده و بسياري از اکابر و افاضل مجتهدان شيعه اماميه، از آنجا برخاستهاند و انتساب به اين چنين بلدي، از اقوا ادله صحت عقيده منسوباليه است و در کتاب معجمالبلدان و غير آن مسطور است که بلده طيبه قم، از مداين مستحدثه اسلاميه است و اهالي آنجا هميشه شيعه اماميه بودهاند و ابتداي بناي آن در سنه ثلاث و ثمانين، در زمان عبدالملک مروان شد … و هرگز سنّي در آنجا پيدا نميشود. اين است کلام صاحب معجم [البلدان]؛ و اخباري که در فضيلت قم و اهل قم، از رسول خدا و ائمه هدي روايت شده، بينهايت است:از حضرت امام جعفر صادق (ع) روايت است که فرمود: «الا انّ لله حرماً و هو مکة؛ الا انّ لرسول الله حرماً و هو المدينة؛ الا انّ لاميرالمؤمنين حرماً و هوالکوفة؛ الا انّ حرمى و حرم ولدى من بعدى قم؛ الا انّ قم، الکوفة الصغيرة؛ الا انّ للجنة ثمانية ابواب ثلاثة منها الي اهل قم، تقبض فيها امرأة هى من ولدي و اسمها فاطمة بنت موسي، تدخل بشفاعتها شيعتى الجنّة باجمعهم».و هم از آن حضرت روايت است که گفت: «إذا عمّت البلدان الفتن فعليکم بقم و حواليها و نواحيها، فانّ البلاء مدفوع عنها».و از حضرت امام رضا (ع) روايت است که فرمود: «للجنّة ثمانية ابواب، فثلاث منها الي اهل قم، فطوبي لهم، ثمّ طوبي لهم، ثمّ طوبي لهم».و سعدبن سعدالاحزم، روايت کرده از آن حضرت که فرمود: «يا سعد! من زارها فله الجنّة - او - هو من اهل الجنة».و از حضرت اميرالمؤمنين (ع) روايت است که فرمود: «سلامالله علي اهل قم و رحمةالله علي اهل قم يسقي الله بلادهم الغيث و ينزّل عليهم البرکات فيبدّل سيأتهم حسنات، هم اهل رکوع و خشوع و سجود و قيام و صيام، هم الفقهاء و العلماء الفهماء، هم اهل الدّين والولاية و حسن العبادة، صلواتالله عليهم و رحمةالله و برکاتة». و در کتاب نزهةالقلوب، که از تأليفات حمدالله مستوفي قزويني، صاحب تاريخ گزيده که در سنه 740 هجري، تاريخ تأليف آن کتاب است، مسطور است که: «قم از اقليم چهارم است، طولش از جزاير خالدات “ نه نه” و عرض از خط استوا “ لد سه” طهمورث ديوبند ساخته، طالع عمارتش، برج جوزا دور باروش، زياده از دههزار گام است. گويند به چهل گام بر باروي قزوين زيادت است و هوايش معتدل است و آبش از رودي است که از رودخانه جرفادقان ميآيد و در آنجا همچون “ آوه ” يخ آب، در چاه ميبندند، تا به هنگام گرما، باز ميدهد و آب چاهش در پانزده زرعي بود و اندکي به شوري مايل است و ارتفاعاتش، غلّه و پنبه بسيار بود و از ميوههايش انار و فستق و خربزه و انجير سرخ، نيکوست و در آن شهر درخت سرو نيکو به عمل ميآيد و مردم آنجا شيعه اثناعشريهاند و به غايت، متعصب و اکثر آن شهر، اکنون خراب است؛ اما بارويش برجاست و حقوق ديواني آن، به “ تمغا” مقرر است و از آن شهر و ولايت چهارتومان باشد».و در کتاب بستان السياحة، که از تأليفات حاجي ميرزا زينالعابدين شيرواني است و در سنه 1247 [هجري] آن را تأليف نموده، مذکور است که: «شهر قم، از بلاد عراق و مشهور آفاق است، از اقليم چهارم. هوايش اندک گرم و آبش از کاريز و خاکش حاصلخيز، رود آب هم دارد. گويند آن شهر را طهمورث ديوبند، احداث کرده و به مرور ايام، روي به خرابي آورده و حجاجبن يوسف ثقفي، بر تعمير آن همّت گماشته و نيز، گفتهاند که ابتداي بناي قم، در سنه 83 هجري، در زمان عبدالملکبن مروان، روي نمود و آن، چنان بود که عبدالرحمانبن اشعثبن قيس، از قبل حجاجبن يوسف، در سيستان امير بود و چون خروج کرد، در لشکر او هفده کس از علماي تابعين عراق بودند؛ چون عبدالرحمان از حجّاج منهزم شد، آن جماعت به ناحيه قم افتادند، از آن جمله چند برادر بودند، نام ايشان عبدالله و احوص و عبدالرحمان و اسحاق و نعيم، پسران سعدبن مالک [بن] عامر اشعري و در آن موضع چند قريه بود که يکي از آنها “کمندان” نام داشت، برادران مذکور در آنجا به قهر و غلبه، نزول کردند و بنياعمال ايشان، از عراق عرب، بر ايشان جمع شدند و آن چند موضع را از کثرت عمارت، به هم متصل ساخته، به نام “کمندان” که يکي از آن مواضع بود تسميه نمودند. بعد از آن، به مقتضاي مثل مشهور که “عجمى فالعب به ما شئت” بعضي از حروف آن نام را اسقاط نموده، از روي تعريب “ قم” گفتند.و در کتاب معجمالبلدان، مذکور است که مقدم برادران مذکور، عبداللهبن سعد بوده و او پسري داشت که در ميان شيعه کوفه، نشو و نما يافته بود و امامي مذهب بود، مقارن آن حال، از کوفه به قم انتقال نموده و اهل آن ديار را به متابعت مذهب اهل بيت رسالت، دعوت نموده و ايشان را شيعه اماميه گردانيد، لهذا در آنجا سنّي پيدا نميشود. به ايّ حال، آن شهر، در زمين هموار واقع و جوانب اربعهاش واسع است؛ اما از طرف مغربش کوه نزديک است و قديم شهري بزرگ بوده و در زمان فتنه افغان، خراب شده، اکنون قريب چهار هزار باب خانه در اوست و نواحي بسيار خوب، مضافات اوست. کهستان آباد و قهستان فرّخ بنياد دارد. غلاتش ارزان و ميوهاش فراوان است و از فواکه خربزه و انار و انجيرش، ممتاز است و نان بازارش، به غايت بيامتياز است. مقابر علماي دين و اولياي صاحب يقين در آن ديار بسيار است و مزار فيض آثار سيده معصومه فاطمه بنت امام موسي الکاظم [ع] در آنجا مطاف اهل روزگار است؛ و اصحاب فضل و کمال و ارباب جاه وجلال، از آنجا بسيار ظهور نمودند [مانند:] ابوالحسن عليبن الحسين و محمدبن علي هر دو پدر و پسر از اکابر علماي اماميه بودهاند و محمدبن عليبن ابوالحسن از فحول فقها و ابوالمحارب حنيني، از حکما و مؤيد الدّين محمدبن محمّد، وزير المستنصر و [مؤيد الدين] محمدبن علي، وزير المستعصم و ابوالفضل محمد، وزير رکنالدوله و شاه طاهر، مشهور به“رکني”، همه از آنجا بودهاند.فاضل معاصر، جناب حاج ميرزا محمدقمي - عطّرالله مرقده - در کتاب اربعين الحسينيّة، که در سنه 1327 [هجري] آن را تأليف نموده، ميفرمايد که: «بلده شريفه قم، از ايام قديمه، معدن علوم اهل بيت (ع) و مسکن دوستان اين دودمان شرافت بنيان بوده و از بلاد مستحدثه اسلاميه است. و از اول [امر] مردم اين بلد، غير تشيع، طريقهاي از اسلام را نشناختند و رشته تبعيت احدي، به گردن نينداختند، تا به حدي که گويا قمي و شيعي، دو لفظ مترادف باشند و بر شخص متتبّع خبير، بس واضح است که اکثر اصول احاديث شيعه، از علماي قم تدوين شده و به بذل جهد ايشان، محفوظ مانده، چنانچه در احاديث معتبره، شرح اين جمله، مضبوط و مسطور است و بس است در فضيلت اين ارض مقدسه، کلام امام صادق (ع) که اين بلد طيبه را “حرم” خود و اولاد امجاد خود ناميده است و فرموده که: “معدن شيعيان” ماست و خبر داده که اين بلد، “معدن علم و فضل” خواهد شد و علوم اهل بيت [ع] از اين شهر، فايض به ساير بلاد مشرق و مغرب شود و بلايا و فتنههاي دينيّه، از اين شهر مدفوع است و يکي از درهاي بهشت، براي ايشان است، که کنايه از باب ولايت اهلبيت باشد و نيز، فرمودهاند که اين شهر جايگاه فاطميين و محل آسايش مؤمنين است و آشيانه آلپيغمبر است و مصداق اين کلام معجز نظام، آنکه مقابر شريفه علويين، به قدري که در اين بلده، واقع شده، در هيچ ناحيهاي واقع نشده، چه آن بلد، در زاويهاي از بلاد عظيمه واقع شده بود و مطمع اهل دنيا نبوده و خلقاّ متوجه ري و خراسان و اصفهان و امثال آنها بودهاند و به بلاد صغيره، عنايتي نداشتهاند، به اين سبب، قم و قراي آن از شرّ اعادي اهل بيت، محفوظ بوده، علويين را مأمن آسايش بوده و شرح اين جمله، در کتاب تاريخ قم، که از کتب معتبره و در عدد اصول احاديث، محسوب است، مسطور است.«و از مقابر معظّمه که در اين بلده طيبه واقع است، قبر فاطمه دخت موسيبن جعفر - عليهاالسّلام - است که در غربي اين بلده واقع است، در زمين موسوم به “بابلان”، که ملک خاصّ موسيبن خزرج [اشعري] بوده و فضيلت و شرافت زيارت اين مقبره مشرفه، در اخبار معتبره اماميه مشهور است و از قديم الايام، اين بقعه متبرکه، معظم و محترم بوده و در پهلوي اين قبر، قبوري ديگر از علويات محترمات است؛ دو دختر از موسي مبرقع و سه دختر از حضرت امام جواد محمدبن علي الرّضا - عليه و علي آبائه السّلام - است و اول بقعهاي که بر اين مقبره بضعه موسويّه بنا شد، از زينب، دختر حضرت جواد بود که قبر او نيز در اين بقعه متبرکه است و لايزال اين بقعه محترمه، قبلهگاه شيعه اثناعشريه بوده و کرامات باهره، از او مشاهده شده [و از زمان امير تيمور گورکان و قبل از آن، خصوصاً] در زمان سلاطين صفويه، اوقاف و خدّام و ترتيبات مقرّره داشته و هيچيک از سلاطين فروگذار از احترامات آستانه مقدسه نکردهاند».و در کتاب تذکره هفت اقليم، که تأليف احمد رازي است، مذکور است که: «قم از شهرهاي معظم عراق است، اما الحال چندان آبادي ندارد و از چهار شهر که طول و عرض مضافات آن را صد در صد گرفتهاند، يکي قم است. صاحب عجايب البلدان، آورده است که حجّاج [بن يوسف ثقفي] همّت بر نباي آن گذاشته [است] و قم را “خاک فرج” ميخوانند و تربتي بس مبارک دارد، چه مشهور است که 444 ولي و امامزاده دارد که در آن خاک پاک، آسودهاند و از آنجمله، مزار فايض الانوار، فاطمه است که همشيره امام همام حضرت عليبن موسي الرضا (ع) است و آن محلي است در غايت فيض و صفا و با کيفيت، فضا و هواي قم معتدل است و از قم ميوه انار و خربزه و انجير، نيک به حصول ميپيوندد. [گويند] در آن ولايت، عود بو ندهد و در عجايب المخلوقات، آورده که در قم، آبي است که حضرت عيسي (ع) بدان آب، خاک را عجين ساخته و طايري به حصول پيوست و هم در آن خاک، مرده زنده کرده و مردم نيک، از آن ديار، بسيار برخاستهاند. انتهي کلامه».و در کتاب سفرنامه طاورنيه، که قريب به 300 سال است و طاورنيه، نام يک مردي است فرانسوي که از اوايل مأه هفدهم ميلادي، دو مرتبه، به ايران و عثماني و هندوستان، مسافرت کرده در ضمن مسافرت در عصر شاه سليمان صفوي، به قم رسيده، در آنجا ميگويد که:«قم يکي از شهرهاي بزرگ ايران است که در يک جلگه صافي، واقع شده [است]. ميوههاي آنجا خوب ميشود، خصوصاً انارهاي درشت اعلا دارد. حصار و باروي شهر، از خاک و گل و داراي برجهاي متعدد است که در فاصلههاي کم ساختهاند و خانهها هم، همه از خاک و گل است و داخله آن تميز است. در اول ورود شهر، از رودخانه به توسط پل سنگي بايد گذشت و از روي يک سدّ قشنگي، طرف دست راست بايد پيچيد و رفت به يک کاروانسراي عالي خيلي راحتي، چيزي که در قم، خيلي قابل ملاحظه است، يک مسجدي است خيلي بزرگ که ايرانيان، احترام آن را کمتر از مسجد اردبيل، به جاي نميآورند و در همان جاست که مقبره شاه صفي و شاه عباس ثاني هم ديده ميشود و همچنين مقبره سيدتي فاطمه، که يکي از نواده [هاي] امام حسين که پسر علي و فاطمه زهراء، دختر محمد است، [در اين خاک قرار دارد]. درب بزرگ اين مسجد، در يک ميدان طولاني باز ميشود که در آنجا، کاروانسرا و دکاکين بسياري ساختهاند که در ظاهر، شکوه و جلوهاي دارد. يکي از اضلاع اين، با يک ديوار کوتاهي بسته شده که از بالاي آن ديوار، رودخانه و سواحل آن پيداست. بالاي درب مسجد عبارتي به خط طلا نوشته شده که شامل مدح شاه عباس ثاني است. اول، داخل يک حياط مربع طولاني ميشوند که ميتوان آن را باغ ناميد، به جهت اين که در دو طرف خيابان وسط آن، که سنگ فرش است، باغچههاي مربع گلکاري، درست کردهاند که از جمله گلهاي متعدد قشنگ، که در آنجا ديدم، ياس زرد بود. انواع و اقسام گل و رياحين در آنجا، به عمل آورده و به توسط يک نردهاي از چوب که در طول خيابان از طرف باغچه، کشيده شده، مردم را از چيدن گل، ممانعت مينمايند و خيلي مواظبت دارند که آنجا را به حال خوشي نگهداري نمايند.عيسويها به سهولت نميتوانند داخل آن مکانها بشوند، خصوصاً آنهايي که قيافه و لباسشان به چشم بزند، اما به آن وضع که من در ايران و هندوستان مسافرت کردم، هرگز هيچ دري به روي من بسته نميشد.در اين حياط اول، در وقت دخول، طرف چپ، اطاقهاي کوچک ديده ميشود که اشخاصي که بايد هر روز از موقوفات مسجد، محض خيرات غذا بخورند، در آن اطاقها، جمع شدهاند؛ بعد از صرف غذا متفرق ميشوند. اشخاصي که براي بيبضاعتي از دست طلبکار “بستي” ميشوند، مثل مسجد اردبيل، در همين اتاقها منزل ميکنند و محل پناه آنها ميشود.محلهاي “بست” ايران مثل بستگاههاي ما نيست که شخص متحصّن بايد کفيل مخارج خود بشود؛ در ايران، هرکس داخل بست ميشود، تمام مخارج او را از موقوفات ميدهند و او ابداً به خيال خوراک و لوازم زندگاني نيست؛ در کمال فراغت خاطر، بدون دلواپسي، در بست ميمانند، تا دوستان آنها از روي فرصت، اصلاحي در کار آنها، به عمل آورند.از حياط اول، داخل يک حياط بزرگتري ميشود که صحن آن سنگفرش است و از آنجا به توسط چند پله، داخل حياط بلند مهتابيدار مربعي ميشوند که در اطراف آن حجرات ملاهاي مسجد واقع است. از اين حياط سيم، يازده - دوازده پلّه آجري بالا رفته، داخل حياط چهارم ميشوند که آن هم مثل مهتابي، مرتفع است و يک حوض قشنگي در وسط آن واقع که از آب جاري، دائماّ لبريز است و آب آن به توسط نهرهاي کوچک ميرود که جاهاي ديگر را مشروف نمايد که داخل همان محوطه هستند. در اطراف اين حياط، حجراتي ساختهاند و نماي مسجد يک ضلع آن را مشغول کرده و سبب جلوه و قشنگي آن شده، سه درب بزرگ به سبک خوب ديده ميشود که در جلو آنها، يک درب آجري مشبّک، به ارتفاع قد انسان، واقع شده، آستانه درب وسطي از يک صفحه نقره پوشيده شده و در ميان اين سه در و درب گنبد مسجد، ملاهاي متعدد نشسته، كتابها در دست دارند و مشغول قرائت هستند. اين مسجد هشتگوشه است (مثمّن) و در هر ضلعي، يک درب کوچک از چوب گردو واقع است که روي آنها را با رنگ زرد و بخور، برّاق کردهاند.مقبره سيدتي فاطمه، نواده محمد، در مسجد واقع شده است، به طوري که ميان قبر و ديوار، يک آدم فقط ميتواند عبور کند. اطراف قبر، ضريح بزرگي کشيده شده که شانزده پاي مربع، مساحت آن است و ميلههاي آنها گرد و مفاصل تقاطع آنها، مانند سيبگردي است؛ در روشنايي چراغهاي بسيار که از چراغدانهاي طلا و نقره بيشمار، نورافشاني ميکنند، جلوه و تلألؤ غريبي به آن مکان ميدهند. داخل مسجد تا زير زواياي مثمّن که پايه طاقهاي گنبد، روي آنهاست، تمام از کاشي الوان بسيار اعلاست و طاق گنبد مسجد، مثل طاق درب مدخل آن از طلا و لاجورد، به سبک اعراب، نقش و نگار شده است. در هر طرف مسجد، نزديک قبر سيدتي فاطمه، يک تالار بزرگي است براي فقرا و اشخاصي که بايد از مطبخ و خيرات سلطنتي، غذا بخورند که در آنجا جمع شده، چنانچه سابقاً گفتهام، در ميان آنها پلو و انواع گوشتها که در کمال تميزي، تدارک شده، تقسيم مينمايند. از اين مقبره برميگردند به طرف چپ، در فاصله 25 الي 30 قدم، يک راه پلّه ديده ميشود و اين راه پلّه هم يک دري دارد که بالاي آن با خط طلا، باز مدح شاه عباس ثاني، نوشته شده، وقتي که آن در باز شد، آن محلّي که بدن آن پادشاه در آن استراحت کرده است، ديده ميشود و به توسط يک درب مشبّک کوچک ديگر، يک گنبد کوچکي به نظر ميرسد که مقبره شاه صفي، پدر شاه عباس است و از يک - روپوش زري پوشيده شده و در مقبره شاه عباس، متصل کار ميکنند و ميخواهند آن را يک بناي خيلي عالي نمايند. اهالي مسجد به من گفتند: گنبد آن از طرف داخل، نقرهپوش خواهد بود.وقتي که به قم رسيديم، رفتيم در کاروانسرا، منزل کرديم، دو ساعت نبود که وارد شده بوديم که ناگاه ديديم از جلو درب کاروانسرا، مردم، دسته دسته، ميدويدند و آنهايي که در کاروانسرا بودند، بيرون دويدند و به جمعيت ملحق شدند - و اين حکايت متعلق به سفر اول من است به ايران - جهت اين تهاجم، از مردم سؤال کردم، جواب گفتند که امروز روزي است که از مدتي قبل، براي تماشا، معين شده و حالا موقع رفتن ميان تماشاست … چون خيال من منحصر بود به فهميدن و شناختن رسوم و عادات مملکت، خيلي شايق شدم که اين جنگ را ببينم. وقتي که به ميدان رسيدم، ديدم ازدحام و جمعيت بسياري است، که با کمال زحمت، جمعيت را شکافته، خود را به وسط ميدان رسانيدم که ميخواستند، دو گاو نر را با هم به جنگ بيندازند. به اختصار ميگويم که واقعه از چه قرار گذشت: يک جماعتي از حريفها، دو دسته شده، در وسط ميدان ايستاده بودند و يک محوطهاي را خلوت و آزاد نموده که براي مصاف دو حيوان کفايت کند. هريک از آن دو دسته، يک گاو نري را گرفته، نگاه داشته، اسم يکي را «حيدري» و نام ديگري را «نعمتي» گذارده بودند، يا برحسب اتفاق، يا به واسطه ساخت و ساز، قبل از وقت و طرّاري صاحبان گاوها، بعد از هر جنگ سختي که هر دو حيوان کرده، منتهي درجه شدّت را نسبت به يکديگر، بروز دادند، بالاخره يکي از آنها مغلوب شد و فرار کرد و ميدان را به «حيدري» واگذار نمود. مردم يک مرتبه بناي داد و فرياد و شادي را گذاردند، نيها و سرناها هم شروع به نواختن کردند و همه جمعيت يک مرتبه فرياد برآوردند که اين کارهاي خداست! بعد از آن گاوي را که غالب شده بود، در ميان درگاهي نگاه داشتند، به طوري که صورتش طرف مردم بود و چند نفر ايستاده، او را مشت و مال نمودند که رفع خستگي از او بنمايند، آنگاه هرکسي يک هديه و تعارفي، براي آن گاو فرستاد که واضح است که به صاحب گاو، تعلّق ميگرفت.حاکم قم هم که با يکصد نفر سوار پر زرق و برق، در معرکه حاضر بود، مبلغ پنجاه تومان، که معادل است با هفتصد و پنجاه “ اکو” به گاو غالب تقديم کرد و همراهان او که از اعاظم بلد بودند، هرکس به اندازه بضاعت خود، چيزي نياز نمود، حتّي مردمان فقير بي بضاعت هم، ميوه و شيريني و از آن قبيل اشيا آوردند.حاکم قم مرد نجيب مؤدبي است و هيچ مسافر خارجي نيست که وضع رفتار او را تمجيد نکرده باشد، وقتي که وارد ميدان شد، مرا با آن شخص آلماني که از اسلامبول همراه من آمده بود ديد، يا اينکه او را ملتفت کردند که در نزديک او از خارجهها هستند، به هرحال، فوراً مرا احضار کرد، بعد از آنکه بعضي سؤالها از موضوع مسافرت ما نمود، يک نيم تختي خواست، آوردند و ما را روي آن نشانيده از ما پرسيد از کجا ميآييم و براي چه کار، به اصفهان ميرويم؟ جواب گفتم که: براي ملاقات شاه ميرويم؛ عزيمت ما را تحسين کرد. شب که به کاروانسرا برگشتم، ديدم چهارنفر از ملازمين او، بعضي تعارفات از مأکولات، براي ما آوردند که از جمله شش عدد خربزه بسيار خوب و چهار تنگ بزرگ شربت اعلا بود. بعد از رفتن من از قم، اين حاکم، براي تعميرات قلعه قم، که همه از خاک و گل است، و مرمّت پل رودخانه و بعضي مخارج ديگر از همين قبيل، بدون اينکه به شاه بنويسد و اجازه بخواهد، به حکم شخصي خود، يک ماليات خيلي مختصري به سبدهاي ميوه بسته بود که وارد شهر، ميشدند. در همه شهرهاي ايران، اشخاصي از طرف شاه موظف ميباشند که مراقب باشند، هر روز نرخ ارزاق را چه حال دارد و حکم بدهند که چيزي علاوه از قيمتي که ميان خودشان قيمت کردهاند و براي هر جنسي معين نمودهاند، زيادتر فروخته نشود و براي خبر عامه، در هر هفته، قيمت هرچيز را جار ميکشند (و آن وقت در سلطنت شاه صفي بود و اين حکايت را که نقل ميکنم، در اواخر سنه 1632 ميلادي، واقع شده) به توسط همين اشخاص، خبر، به زودي به شاه رسيد که حاکم، بدون اجازه شما، مالياتي به ميوهها بسته است، شاه به قدري متغير شده که حکم کرد حاکم را با دست بسته و با غل و زنجير، به اصفهان بردند و تشدّدات فوقالعاده، نسبت به او به عمل آورد. پسر آن حاکم که جوان متشخصّي بود و از مقربّين پادشاه و هميشه در حضور بود و چپق و توتون شاه را بايستي با دست خود او، به شاه بدهد و اين از مشاغل خيلي محترم و مهمّ دربار ايران است. پس از اينکه حاکم را وارد اصفهان کردند، شاه او را آورد به درب عمارت سلطنتي و با حضور مردم، به پسرش حکم کرد که اول، سبيلهاي پدرش را بکند و بعد بيني او را ببرد؛ بعد گوشهايش را، پس از آن چشمايش را بترکاند و بالاخره سرش را از تن جدا کند، همه اين احکام که مجري شد، شاه، پسر را به جاي پدر حاکم قم کرد و يک پيرمرد عاقلي را به نيابت او مقرر داشت و او را با حکمي به اين مضمون به قم فرستاد که: اگر تو از آن سگي که به درک رفت، بهتر حکومت نکني، تو را به سختترين قسمي از اقسام، به قتل خواهم رسانيد». انتهي کلامه.. بحارالانوار، 57/216 - 217.. همان، 57/219.در اصل: (ابوموساي).. در اصل: (مواضعها).. در اصل: (آب).. در اصل: (ولنعلّمه).. در اصل: (جائتکم).. سوره آل عمران (3)، آيهاهي 48-49.. مختصرالبلدان ابن فقيه همداني، ص 264؛ تاريخ قم، ص 90-91؛ بحارالانوار، 57/217 - 218.. تکميل از: تاريخ قم.. همان.. تاريخ قم، ص 91.. همان جا.. در اصل: (قميسين).. در تاريخ قم: (عقبه).. تاريخ قم، ص91.. در اصل: (جال).. در اصل: (برخواست).. تاريخ قم، ص 91- 93؛ علل الشرايع، 2/259 - 260؛ بحارالانوار، 18/407 و 57/207، 218 و 63/238.. تاريخ قم، ص 93؛ بحارالانوار، 57/218.. تاريخ قم، همانجا؛ بحارالانوار، 18/407 و 57/207، 217 - 218 و 60/238.. در تاريخ قم: (اردستان).. تاريخ قم، ص 93-94.. در اصل: (عرضکرد).. تاريخ قم، ص 94-95؛ بحارالانوار، 57/212. در اصل: (خواطر).. همان.. تاريخ قم، ص 95؛ بحارالانوار، 57/213.. تاريخ قم، ص 96.. همانجا.. تاريخ قم، ص 96-97؛ بحارالانوار، 18/311 و 57/207.. تاريخ قم، ص 97؛ بحارالانوار، 75/216؛ سفينةالبحار، 7/357.. وراردهار، يکي از روستاهاي قم است.. تاريخ قم، ص 97؛ بحارالانوار، 57/214؛ سفينةالبحار، 7/357، تکميل از: تاريخ قم.. تاريخ قم، ص 97؛ بحارالانوار، 57/214.. تاريخ قم، ص 97-98.. همان، ص 98؛ بحارلانوار، 57/215؛ سفينةالبحار، 7/357.. تاريخ قم، ص 98؛ بحارالانوار، 57/215؛ سفينةالبحار، 7/357، تکميل از: تاريخ قم.. همانجا، البته بايد اشاره کرد که اينگونه روايات ضعيف است و صدور آنها از ائمه - عليهمالسلام - بسيار بعيد است.. تاريخ قم، ص 99؛ بحارالانوار، 57/216 - 217.. همانجا.. جمر نام رودي است که اکنون نيز، به همين نام خوانده ميشود.. تاريخ قم، ص 99؛ بحارالانوار، 57/215؛ سفينةالبحار، 7/357.. تاريخ قم، ص 99؛ بحارالانوار، 57/214؛ سفينةالبحار، 7/358.. علل الشرايع، 2/259-260؛ حياتالقلوب، 2/202؛ بحارالانوار، 18/407 و 57/207 و 63/238.. تاريخ قم، ص 100.. در اصل: (حتي اذا).. سوره اسراء(17)، آيه 5.. تاريخ قم، ص 100؛ بحارالانوار، 57/214.. تاريخ قم، ص 99-100؛ بحارالانوار، 57/214، 217؛ سفينةالبحار، 7/358.. تاريخ قم، ص 100؛ بحارالانوار، 57/214؛ سفينةالبحار، 7/357.. علل الشرايع، 2/259 - 260؛ بحارالانوار، 18/407 و 57/207 و 63/238. (به نقل: از تاريخ قم، ص 92-93، با اندکي اختلاف).. تاريخ قم، ص 90 - 91؛ به نقل از: مختصرالبلدان ابنفقيه همداني، ص 264؛ بحارالانوار، 57/220.. در اصل: (قطعه) ندارد.. بحارالانوار، 57/213. (نقل از: تاريخ قم، ص 96، با اندکي اختلاف).. همان، 57/215. (نقل از: تاريخ قم، ص100).. همان، 57/228؛ مجالس اميرالمؤمنين، 1/83.. تاريخ قم، ص 93؛ بحارالانوار، 75/217.. تاريخ قم، ص 96؛ بحارالانوار، 57/213. تاريخ قم، ص 94؛ بحارالانوار، 57/212.. تاريخ قم، ص 98؛ بحارالانوار، 57/215.. همانجا.. تاريخ قم، ص 96؛ بحارالانوار، 57/213.. تاريخ قم، ص 93؛ بحارالانوار، 57/218.. تاريخ قم، ص 99؛ بحارالانوار، 57/216-218.. تاريخ قم، ص 97؛ بحارالانوار، 57/214؛ مجالس المؤمنين، 1/83.. تاريخ قم، ص 99؛ بحارالانوار، 57/215.. تاريخ قم، ص 97؛ بحارالانوار، 57/213، 214، 216.. مجالس المؤمنين، 1/83؛ بحارالانوار، 57/228.. تاريخ قم، ص 97.. در اصل: (مجتهددن)، اما در مجالس المؤمنين: (مجتهدان).. در اصل: (برخواستهاند).. در اصل: (مستحسنه) و در مجالس المؤمنين: (مستحدثه) و در معجمالبلدان: (مستحدثة). اشتباهي که ابودلف خزرجي و پس از او سمعاني و ياقوت حموي و برخي جغرافيدانان ديگر، مرتکب شدهاند، اين است که قم را شهري جديد که در سال 83 قمري بنا شده، دانستهاند (نک: يتيمةالدهر، 3/176 به بعد؛ انساب سمعاني، 4/542؛ معجمالبلدان، 4/175)؛ در حالي که شواهد تاريخي نشان ميدهد که اين شهر پيش از اسلام وجود داشته است. اضافه بر رواياتي که در باب قم ذکر شد، کساني مانند: بلاذري، اعثم کوفي و صاحب تاريخ قم، نوشتهاند که اين شهر در سال 23 هجري به دست مسلمانان فتح شده است (نک: فتوحالبلدان، ص 384-385؛ تاريخ اعثم کوفي، ترجمه، ص34؛ تاريخ قم، ص 25-)26، (يعقوبي آن را جزو شهرهاي عهد ساسانيان نوشته (تاريخ يعقوبي، 1/144) و در شاهنامه فردوسي به نام آن اشاره شده است (شاهنامه، 4/128)، براي اطلاعات بيشتر رجوع کنيد به: تاريخ قم، علي اصغر فقيهي، ص 2-66.. معجمالبلدان، 4/175.. در اصل: (مدينة).. در اصل: (کوفة).. در اصل: (کوفة صغيرة).. در مجالس المؤمنين: (اهل) ندارد.. بحارالانوار، 48/290 و 57/228 (به نقل از: «مجالس المؤمنين) و در روايتي ديگر با اندکي اختلاف اين روايت چنين است: «انّ لله حرماً و هو مکة؛ الا انّ لرسول الله حرماً و هو المدينة؛ الا انّ لاميرالمؤمنين حرماً و هو الکوفة؛ و انّ لنا حرماً و هو بلدة قم و ستدفن فيها امرأة من اولادي، تسمّي فاطمه، فمن زارها وجبت له الجنة» (بحارالانوار، 57/216).. در اصل: (عليکم).. در اصل و مجالس المؤمنين و در برخي روايات در بحارالانوار: (البلايا).. تاريخ قم، ص 97؛ بحارالانوار، 58/214 (57/228).. بحارالانوار، 57/222 و در روايتي ديگر با اندکي اختلاف از آن حضرت: «انّ للجنة ثمانية ابواب و لاهل قم، واحد منها، فطوبي لهم، ثم طوبي لهم، ثمّ طوبي لهم». (تاريخ قم، ص99؛ بحارالانوار، 57/215).. بحارالانوار، 57/228.. در اصل و مجالس المؤمنين: (سقيالله).. در بحارالانوار: (قعود).. در بحارالانوار: (الدراية والرواية).. مجالس المؤمنين، 1/83-84؛ بحارالانوار، 57/216-217؛ النقض، ص 166.. نزهةالقلوب، ص 51،74.. معجمالبلدان، 4/176.. بستان السياحة، ص 442-443.. تاريخ قم، ص 95-100.. اربعين الحسينيه ميرزا محمدقمي، ص 4-6، آنچه در قلاب [ ] آمده در اربعين وجود ندارد.. همان. در اصل: (ايران).. در اصل: (پي بندد).. تکميل از: هفت اقليم.. در اصل: (برخواستهاند).. هفت اقليم، 2/493.. در اصل: (خواطر).. در اصل: (فرشسنگ).. منظور از مسجد در نوشتههاي مؤلف سفرنامه، همان صحن و حرم حضرت فاطمه معصومه - سلامالله عليها - است.. در اصل سفرنامه، دو نام ديگر است که چون ناشي از اشتباههاي تاورنيه بوده و يا به دليل اغراضي ديگر که داشته، مؤلف محترم تحفةالفاطميين آن دو نام را برداشته و آنها را به «حيدري» و «نعمتي» تغيير داده است.. در اصل: (1232 ميلادي) که اشتباه است.. سفرنامه تاورنيه، ترجمه ابوتراب نوري و با تجديد نظر کلي و تصحيح حميد شيراني، تهران، 1363 ش، ص 81-86.