به كوشش رضا استادي چندي پيش حجةالاسلام والمسلمين جناب آقاي حاج شيخ محسن محدثزاده جزوهاي شامل ترجمه باب اول رساله اعتقادات مرحوم علامه مجلسي، به خط پدر بزرگوارشان خاتم المحدثين مرحوم حاج شيخ عباس قمي، صاحب سفينة البحار را به اين بنده مرحمت كردند.پس از بررسي اين طور به نظر رسيد كه اين ترجمه به قلم خود مرحوم محدث قمي است، از اينرو انتشارش را مناسب ديده و آماد? چاپ ساختم. اميد است از دعاي خير علام? مجلسي و محدث قمي رحمةالله عليهما محروم نباشيم.بسمالله الرحمن الرحيم
[الباب الاول في ما يتعلق باصول العقائد]
بدانيد، به درستي كه پروردگار شما، سبحانه و تعالي، تعليم فرمود شما را در كتاب خود، طريق علم شما را به وجود و صفات خويش، پس امر كرد شما را به آن كه تفكر و تدبر كنيد در آنچه وديعه گذاشته است در آفاق و اطراف آسمانها و زمين و در نفسهاي شما از صنعهاي غريبه و حكمتهاي بديعه، پس وقتي كه تأمل و تفكر كرديد شما به عقل صريح يقين خواهيد كرد به آن كه از براي شما است، پروردگاري حكيم و دانا و قدرت دارنده و تسلط دارنده كه جايز نيست بر او ظلم كردن و كار قبيح نمودن. پس از آن بدانيد، كه پروردگار شما، برانگيخت به سوي شما پيغمبري مؤيد به آيات ظاهره و معجزات باهره، و بديهت عقل شاهد است به اينكه جايز نيست بر خدا كه جاري نمايد بر دست دروغگويي، امثال اين آيات و معجزاتي كه از اين پيغمبر ظاهر شده. پس در وقتي كه يقين كردي به صدق و راستي اين پيغمبر، لازم ميشود ترا آنكه متابعت كني او را و اعتقاد نمايي كه او راست گواست در هر چه خبر داده تو را به آن، در اصول دين و فروع دين.پس الحال بدان، از جمله چيزهايي كه ثابت شده در آيات و اخبار متواتره آن است كه حقتعالي يگانه و بيشريك است در مملكت خود، و جايز نيست عبادت كردن غير او را، و در خلقت عالم به احدي غير خود استعانت نجست، و او احدي الذات است، نيست از براي او اجزاء خارجيه و نه اجزاء و هميه و نه عقليه، و او احدي المعني است، كه نيست از براي او صفات زائده، بلكه صفات او عين ذات او است.و او است ازلي كه انتهائي نيست از براي وجودش در جانب ازل، و ابدي است كه ممتنع است نيستي بر او، از حيث ازل كذا و ابد. و حق تعالي جسم و جسماني نيست، و زماني و مكاني نيست، و حيّ است (يعني زنده است)، بدون حياة زائده و كيفيتي، و مريد است (يعني اراده ميكند)، بدون تفكر و خطور به بال.و حقتعالي مختار است و افعالي كه از او صادر ميشود به اختيار خود او است و مجبور نيست در افعال خود، و او بر هر چيزي قدرت دارد و اگر اراده كاملهاش تعلق گيرد كه خلق فرمايد، هزار مقابل اين عالم را هر آينه خلق خواهد نمود، بدون ماده و مدتي، نه چنان كه حكما خيال ميكنند كه اجسام مخلوق نميشوند، مگر آنكه استعداد و ماد? قديمه داشته باشند.و او دانا است به جميع چيزها از جزئيات و كليات، و علم او به آنچه بوده و آنچه ميشود، بر يك جور است، و تغير پيدا نميكند علم او به چيز بعد از ايجاد او، و غايب نيست از علم او مثقال ذره نه در زمين و نه در آسمان، نه چنان كه حكيم گمان ميكند كه او علم به جزئيات پيدا نميكند، و اين قول كفر است.و لازم نيست، بلكه جايز نيست تفكر كردن در چگونگي علم او كه آيا حضوري است يا حصولي است؟ و همچنين در ساير صفات او بيشتر از آن چه از براي ما تقرير و بيان نمودهاند، چه آنكه بسا منجر شود به تفكر در ذات حق سبحانه و تعالي، و حال آنكه ما را نهي كردهاند از اين تفكر در اخبار بسيار.و نيز حق تعالي بجا نميآورد چيزي را مگر آن كه منوط به حكمت و مصلحت باشد. و ظلم نميكند احدي را، و تكليف نميكند چيزي را كه طاقت آن را نداشته باشند. و آنچه تكليف فرموده بندگان را به آن، به جهت مصالح و منافعي است كه عايد به خودشان ميشود.و آنها مختارند در اين تكاليف، در فعل و ترك آن، و نه جبر است و نه تفويض، بلكه امر بين اين دو است، پس اعتقاد به آن كه بندگان مجبورند در افعال خود مستلزم است ظلم كردن خدا را، و ظلم از خدا محال است]وقول به آن كفر است[، و اعتقاد به آن كه از براي حقتعالي مدخليتي نيست مطلقا در افعال بندگان نيز كفر است، بلكه از براي او است مدخلي بالنسبه به هدايات و توفيقات و ترك اينها كه تعبير از او شده در اصطلاح شرع به اضلال ولكن به سبب اين هدايات، بنده مجبور به فعل نمي شود و همچنين به سبب ترك آن مجبور به ترك نمي شود چنانكه در نظير او ميبينيم كه اگر آقايي تكليف كند بنده خود را به تكليفي وايعاد كند عقوبت خود را بر ترك آن، و به عبد خود هم بفهماند اين را، پس سيد (آقا) به همين اكتفا كند و عبدامتثال آن تكليف را نكند، عقلاء عقاب سيد را بر اين عبد قبيح نميشمارند، و اگر تأكيد كند آقا اين تكليف را به تاكيدها و تهديدها و ملاطفات زياد و موكل كنند بر عبد محصل و مؤكدي لكن باز او را مجبور نكند بر آن كار پس اگر عبد امتثال كرد عقلا ميدانند كه عبد مجبور نبوده بر اين كار به سبب اين تأكيدات، و اين قدر از واسط? بين جبر و تفويض از چيزهايي است كه دلالت كرده بر آن اخبار.و جايز نيست از براي تو تفكر كردن در شبهههاي قضا و قدر و فرو رفتن در اين لجَّه، پس به درستي كه ائمه ما صلواتالله عليهم اجمعين نهي كردهاند ما را از تفكر در آن، چه آنكه در آن شبههاي است قوي كه عقل بسياري از مردم عاجز است از حل آن، و به واسط? آن بسياري از علما گمراه شدهاند، پس بپرهيز از تفكر و تعمق در آن، كه تفكر در آن فائده نميدهد ترا جز گمراهي و زياد نميكند ترا جز جهل و ناداني.پس واجب است كه ايمان بياوري و اعتقاد نمائي به حقيت جميع پيغمبران، از انبياء و مرسلين، و اعتقاد كني عصمت و طهارت ايشان را.و انكار پيغمبري ايشان، يا سب ايشان، يا استهزاء و سخريه به ايشان، يا گفتن چيزي كه باعث استخفاف به شأن ايشان باشد كفر است.و اما مشهورين از آنها مثل آدم و نوح و موسي و عيسي و داود و سليمان عليهمالسلام و غير ايشان از آنهايي كه حقتعالي نام ايشان را در قرآن ذكر فرموده، پس واجب است كه بالخصوص به ايشان و به كتابهاي آنها اعتقاد بياوري.و كسي كه انكار كند يكي از آنها را مثل آن است كه انكار همه را نموده باشد و كافر شده و به آنچه حقتعالي نازل فرموده. و واجب است كه ايمان بياوري و تصديق كني به حقيت قرآن و آنچه در قرآن است مجملا، و اينكه آن از جانب حقتعالي نازل شده، و معجزه است، و انكار آن و استخفاف به آن كفر است، و همچنين موجب كفر است بجا آوردن چيزي كه مستلزم باشد استخفاف به آن را، مثل سوزانيدن آن بدون ضرورت، يا انداختن آن را -العياذ بالله- در قاذورات. و اما چيزهايي كه به اين مثابه نيست، مانند كشيدن پا به سمت قرآن و امثال آن، پس منوط به قصد است پس اگر قصد استخفاف داشته باشد آن نيز كفر است والا نه چنين است.و همچنين واجب است تعظيم كعبه محترمه، و استخفاف به آن نيز كفر است، مانند حدث كردن در آن اختيارا، يا گفتن چيزي كه باعث اهانت آن شود.و همچنين است كتابهاي حديث نبوي و احاديث ائمه طاهرين عليهمالسلام.و همچنين واجب است اعتقاد به وجود ملائكه و بودن ايشان يا بعض ايشان از جسمهاي لطيفه، و اينكه از براي بعضي ]از آنها[ است بالها، و براي ايشان است صعود و نزول، و انكار مشهورين از ايشان چون جبرئيل و ميكائيل و عزرائيل و اسرافيل و انكار جسميت ايشان كفر است.و واجب است اعتقاد به عصمت و طهارت ايشان، و واجب است تعظيم ايشان، و استخفاف به ايشان و سب كردن ايشان را و گفتن چيزي كه باعث احتقار آنها شود كفر است.و همچنين كفر است پرستيدن بت و سجده كردن از براي غير خدا مطلقا به قصد پرستش، و قائل شدن به حلول حقتعالي در غير خودش همچنانكه بعض صوفيه و غلاة گفتهاند، و يا قول به متحد شدن حقتعالي را با غير خود، چنانكه طائفهاي از صوفيه گفتهاند، يا آنكه از براي حقتعالي - العياذ بالله- زن يا اولاد يا شريك است، چنانكه نصاري قائل شدهاند، يا آنكه حقتعالي جسم است، يا از براي او مكاني است مثل عرش و غيره، يا آنكه از براي او صورتي يا جزئي يا عضوي است يا امثال اينها، تمام كفر است. و بدان كه ممكن نيست ديدن حق تعالي را به چشم، نه در دنيا و نه در آخرت، و احاديثي كه رؤيت از آنها فهميده ميشود به ظاهر خود باقي نيست و تأويل شده است.و آنكه ممكن نيست رسيدن به كنه حقيقت ذات يا صفات او. و به تحقيق كه تعطيل در خدا و نفي كردن جميع صفات او را از او، باطل است، بلكه واجب است اثبات كردن صفات او را بروجهي كه متضمن نقص نباشد، چنانکه گويي:او عالم است و علم او مثل علم مخلوقين نيست كه حادث باشد، يا ممكن باشد زائل شدن آن، يا بوده باشد به حادث شدن صورت، يا به آلتي يا معلول از براي علتي باشد.پس ثابت كن صفات را از براي حقتعالي و نفي كن از آن صفات، آنچه مقرون ميشود او را در مثل ماها از نقائص، و تعمق در حقيقت آن مكن.پس ميگويي: كه حقتعالي قادر است بر هر ممكني، و قدرت و توانايي در ما به صفت زائده حادثه و آلات و ادوات است و در او چنين نيست، پس نفي ميكني از او اين امور را و ميگويي او قادر است به ذات خود بدون صفت زائده و كيفيت حادثه و بدون آلت، پس ذات بسيط او كافي است در ايجاد هر چيزي.و همچنين ميگويي: حقتعالي مريد است، و اراده در ماها به كاري، متضمن چند امر است: تصور كردن آن كار، و تصور منفعت آن، و تصديق به حصول و ترتب آن منفعت بر آن ، و تردد داشتن در آن غالباً تا آنكه عزم پيدا كنيم و جازم بر آن كار شويم، پس از آن در نفس ما شوقي برانگيخته شود كه باعث شود حركت دادن اعضاء و ادوات را در بجا آوردن آن كار، تا آنكه از ما صادر شود، و اما اراده حق تعالي نيست، مگر علم قديم ذاتي او به آن چيز و به آنچه در آن است از مصلحت. سپس ايجاد كردن آن در زماني كه ميباشد مصلحت در ايجاد آن در آن وقت، پس اراد? حقتعالي يا ايجاد كردن اوست چيز را چنانكه در اخبار وارد شده، يا علم او است به اصلحيت آن چيز، هم چنانكه متكلمين گفتهاند.و همچنين ميگويي حقتعالي سميع و بصير است، يعني شنوا و بينا است و آنچه آن كمال است در ما از گوش و چشم، آن علم ما است به مسموعات و مبصرات، و اما بودن شنوايي و بينايي به آلت گوش و چشم با سائر شرائط آنها پس آن به جهت عجز و احتياج ما است به آلات، و اما در خداي تعالي پس نيست مگر علم او به چيزهاي شنيدني و ديدني، به غير حادث شدن صورت و آلتي و مشروط بودن وجود آن چيزها، چه آنكه اينها صفات نقيصه است و در خدا نقص نيست.و همچنين ميگويي حقتعالي زنده است و حياة در ما صفتي است زائد بر ذات ما كه خواهش ميكند حس و حركت را، و در حقتعالي ثابت است بر وجهي كه متضمن نقص نباشد، پس او زنده است به ذات خود، زيرا كه صادر ميشود از او ]كارها، و هم? امور را ميداند، پس ذات بسيط او قائم مقام صفات و آلات است. پس آنچه از معني حيات كمال به حساب ميآيد مانند مدرك بودن و فعال بودن، براي او ثابت است و آنچه نقص به شمار ميآيد، مانند احتياج به كيفيات و آلات در او راه ندارد و از او منفي است.و همچنين ميگويي: حقتعالي متكلم است. و كلام در ما به وسيله آلات و ادوات انجام ميپذيرد، اما كلام او ايجاد صوت است در هر چه بخواهد و القاء كلام است در نفس فرشته يا پيامبر يا غير آنان، پس كلام او قائم به ذات او نيست و در ايجاد كلام نياز به آلات و ادوات ندارد و كلام او حادث است و از صفات فعليه (نه ذاتيه) است. و اما آنچه از معني متكلم بودن كمال ذاتي به حساب ميآيد، پس آن قادر بودن او بر ايجاد كلام و علم او به مدلولات آن است و اين دو از صفات ذاتي خدا هستند، كه قديم ميباشد و عين ذات(نه زائد بر ذات) ميباشد.و همچنين در همه صفات خداي تعالي نه از او صفات را نفي كن و نه چيزي كه موجب نقص و عجز است براي او اثبات كن[ پس بدان كه حقتعالي صادق است، جائز نيست بر او دروغ. پس چاره نيست از آن كه اعتقاد كني آن كه عالم، يعني جميع ما سوي الله تعالي حادث است به معني آن كه منتهي ميشود زمانهاي وجود آن از طرف ازل به سوي حدي و منقطع ميشود در آنجا، نه بر آن طريقي كه تأويل كردهاند آن را ملاحده از حدوث ذاتي، پس به تحقيق كه براين معني كه ذكر كرديم اجماع جميع ملل است و اخبار به آن متواتره است و قائل شدن به آنكه عالم قديم است و همچنين قائل شدن به عقول قديمه و هيولاي قديمه چنانكه حكما ميگويند كفر است.پس بدان كه انكار كردن آنچه دانسته شده ثبوت آن از دين به طريق ضرورت و بداهت به طوري كه مخفي نيست بر احدي از مسلمين، مگر با شاذ نادري، كفر است كه منكر آن مستحق قتل و كشته شدن است.ضروريات، دين بسيار است، مثل وجوب نمازهاي پنجگانه و عدد ركعات و اوقات آنها فيالجمله، و مشتمل بودن آنها بر ركوع و سجود بلكه بر تكبيرة الاحرام و قيام و قرائت بنا بر اظهر، و مشروط بودن آنها به طهارت مجملا، و وجوب غسل جنابت و حيض بلكه نفاس بنابر اظهر، بلكه بودن غائط و بول و ... شكننده وضوء بنا بر احتمال، و مثل واجب بودن غسل دادن مرده ها و نماز خواندن بر آنها و دفنكردن آنها، ]و وجوب زكاه، و روز? ماه رمضان، و مبطل بودن اكل و شرب معتاد و معمول و ... روزه را، و وجوب حج و اشتمال آن بر طواف، بلكه سعي بين صفا و مروه و احرام و وقوف در عرفات و مشعر، بلكه ذبح و قرباني و حلق (سرتراشيدن) ورمي جمرات فيالجمله اعم از وجوب و استحباب بنا بر احتمال، و وجوب جهاد فيالجمله بنا بر اظهر، و رجحان جماعت در نماز، و صدقه بر مساكين، و فضيلت داشتن علم و اهل علم، و فضيلت صدق و راستگويي در مورديكه سودمند باشد و مرجوح بودن دروغ در موردي كه غيرنافع باشد، و حرمت زنا و لواط و شرب خمر (نه نبيذ، زيرا حرمت آن مورد قبول همه مسلمين نيست) و خوردن[ گوشت سگ و خوك و خون و مردار، و حرمت نكاح كردن مادران و خواهران و دختران و دختران برادر و دختران خواهر و عمهها و خالهها بلكه مادر زن و جمع ميان دو خواهر بنابراظهر، و حرمت ربا فيالجمله بنابر احتمال، و حرمت ظلم، و خوردن مال غير را بدون جهتي كه باعث حليت آن شود، و حرمت كشتن مردمان را بدون حق، بلكه مرجوح بودن فحش و قذف و رجحان سلام ورد آن بنابر اظهر، و رجحان و خوبي نيكي به پدر و مادر، و بد بودن عقوق آن ها بلكه رجحان صله ارحام بنابر احتمال، و غير اينها از چيزهايي كه مشهور است ما بين مردم به طوري كه شك نميكند در آن احدي از ايشان مگر شاذنادري.و اما انكار كردن چيزي كه از ضروريات مذهب اماميه است، پس آن ملحق ميكند منكرش را به مخالفين و بيرون ميكند او را از زمر? متدينين به دين ائمه طاهرين صلوات الله عليهم اجمعين مثل امامت ائمه اثناعشر، و فضل و علم اين دوازده امام، و واجب بودن اطاعت آن ها، و فضيلت داشتن زيارت ايشان، و اما مودت ايشان و تعظيم ايشان فيالجمله پس از ضروريات دين اسلام است و اختصاص به شيعه ندارد و منكر آن كافر است مثل ناصبيها و خوارجيها لعنهمالله تعالي.و از چيزهايي كه از ضروريات دين شيعه شمردن ميشود حلال بودن متعه و حج تمتع، و بيزاري جستن از... معاويه و هر كسي كه جنگ و محاربه كرد با اميرالمؤمنين يا غير آن حضرت از ائمه ديگر عليهمالسلام، و بيزاري از جميع قتله امام حسين عليهالسلام، و گفتن حي علي خير العمل در اذان.پس چاره نيست از آن كه اعتقاد كني در پيغمبر و امامان عليهمالسلام به آنكه از اول عمر تا آخر عمر معصوم بودهاند از گناهان صغيره و كبيره، و همچنين جميع پيغمبران و ملائكه، و آن كه آنها اشرف جميع مخلوقاتند و افضلند از جميع انبياإ سلف و از جميع ملائكه، و آن كه آنها دانا هستند آنچه را كه بوده و ميباشد تا روز قيامت، و آن كه نزد ايشان است آثار پيغمبران گذشته و كتابهاي آنها مثل تورات و انجيل و زبور و صحف آدم و ابراهيم عليهالسلام و شيث، و عصاي موسي و خاتم سليمان، و پيراهن ابراهيم، و تابوت و الواح و غير اينها.و اعتقاد بايد كني به آن كه جهاد مجاهدين آنها و نشستن از جهاد بعضي آنها و سكوت آنها و نطق آنها و جميع كردار و احوال و گفتار آنها به امر خدا بوده. و آن كه هر چه ميدانست پيغمبر ميدانست اميرالمؤمنين نيز، به جهت آن از آن حضرت تعلم نموده بود، و همچنين هر امام بعدي در وقت امامت خود ميدانست آن چه را كه امام سابق ميدانسته، و آن كه آن ها به رأي و اجتهاد خود نميگفتند، بلكه جميع احكام را از جانب حقتعالي ميدانستند و نادان نبودند به هيچ چيزي كه از آن سئوال كرده ميشدند، و ميدانستند جميع زبانها را، و ميدانستند جميع اصناف مردم را به ايمان و كفر، و اعمال اين امت را از ابرار و فجار، در هر روزي بر آنها عرضه ميكنند.و اعتقاد نكني كه آن ها خلق كردند عالم را به امر خداوند تعالي، پس به درستي كه نهي رسيده است ما را از اين، در خبرهاي صحيحه، و آن چه «برسي» و غير او روايت كردهاند از اخبار ضعيفه، كه متضمن اين مطلب است اعتنائي به آن نيست.و جائز نيست برايشان سهو و نيسان، و اخباري كه دلالت بر آن دارد حمل شده است بر تقيه.و واجب است بر تو آن كه اقرار كني به معراج جسماني، يعني حضرت رسول صليالله عليه و آله به همان بدن شريف خود عروج فرمود و از آسمانها گذشت، و گوش نكني شبهههاي حكما را در جائز نبودن خرق و التيام در افلاك، زيرا كه آن شبههها، واهي و ضعيف است و معراج از ضروريات دين است و انكار آن كفر است. و بايد بوده باشي در مقام تسليم به هر چه رسيده است به تو از خبرهاي ايشان، پس اگر درك كرد ان را فهم تو و رسيد به معني آن عقل تو، پس تصديق آن ميكني تفصيلاً والا پس همان مجملا تصديق آن كن و واگذار علم آن را به خود آن ها و بپرهيز از آن كه رد كني و تكذيب كني چيزي از اخبار ايشان را به جهت ضعف عقل خود، چه آن كه شايد خبر از ايشان رسيده باشد و تو رد آن كرده باشي به جهت نفهمي خودت، پس تكذيب كرده حقتعالي را در فوق عرش او چنان كه همين را حضرت صادق عليهالسلام فرموده.بدان به درستي كه علوم ايشان، عجيب و اطوار آن ها غريب است نميرسد به آن عقلهاي ما پس جايز نيست از براي ما رد كردن آنچه رسيده است به ما در اين باب.پس بدان كه واجب است اقرار كني به حاضر شدن پيغمبر و ائمه دوازدهگانه عليهمالسلام بالاي سر هر كه از دنيا ميرود چه نيكوكار باشد آن شخص يا از فجّار، چه مؤمن باشد چه از كفار، پس مؤمنين نفع ميبرند از حضور آن ها به سبب شفاعت آن ها در آسان شدن سختيهاي مرگ و سكرات آن، و سخت ميكنند سكرات را بر منافقين و دشمنان اهل بيت عليهمالسلام. و در اخبار وارد شده آن كه آن آبي كه جاري ميشود از چشمهاي مؤمنين در وقت مرگ، از جهت شدت فرح و سرور ايشان است به سبب رؤيت كردن آن ها پيغمبر و ائمه را عليهمالسلام.و واجب است همين قدر مجملاً اقرار به اين مطلب داشته باشي و لازم نيست تفكر كردن در چگونگي حضور آنان در نزد هر مختصري، به آن كه حاضر شدن آن ها به جسدهاي اصليه ميباشد يا مثاليه يا به غير اينها است، و جائز نيست تأويل نمودن آن را به علم و نقش بستن صورت آن ها در قواي خياليه، زيرا كه اين تحريف آن چيزي است كه از دين ثابت شده و تضييع عقائد مؤمنين است.و واجب است تصديق به آنكه روح بعد از مفارقت جسد، باقي است و تعلق ميگيرد به جسدي مثل همين جسد، و او با جنازه خود است و مطلع است بر آن كساني كه او را تشييع ميكنند]و اگر مؤمن باشد، آنان را سوگند ميدهد كه عجله و شتاب كنند تا زودتر به درجات رفيعه و نعمتهاي بزرگي كه خدا براي او مهيا كرده است برسد و اگر منافق باشد آنان را سوگند مي دهد که شتاب نکنند از ترس عقوبت هايي که خداي متعال براي او مهيا کرده است و او با غسل دهنده خود و تشييعكنندگان خود همراه است[ تا آنكه در قبر خود مدفون شود و مشيعين او برگردند برميگردد روح او به جسد اصلي خودش، پس ميآيد او را دو ملك كه يك منكر است و ديگري نكير، به صورت مهيبي اگر از اهل عذاب باشد، و اگر از نيكوكاران باشد ميآيد به سوي او (دو ملك) مبشر و بشير به صورت نيكويي.پس آن دو ملك سئوال ميكنند از ميت از عقائدش و از ائمهاش عليهمالسلام يكي بعد يكي، پس اگر جواب نگفت يكي از آنها را، ميزنند بر او عمودي از آتش كه قبرش از آتش پر شود تا روز قيامت، و اگر موفق شد به جواب بشارت ميدهند او را به كرامت خدا، و ميگويند به او بخواب مانند خوابيدن نوداماد به چشمهاي روشن. و بپرهيز از آنكه تأويل كني اين دو ملك و سئوالهاي آنها ]را زيرا آن[ از ضروريات دين است.و گوش مده به قول ملاحده كه تاويل ميكنند جميع ملائكه را به عقول و نفوس فلكيه، زيرا كه اخبار كثير? متواتره رسيده است به ما به آنكه آنها صاحب جسمهاي لطيفه هستند كه قدرت دارند بر آن كه در آيند به هر شكل مختلف، و ميبيند آنها را پيغمبر و امام عليهمالسلام، و آن ها صاحبان بال هستند، بعضي دو بال و برخي سه بال و بعضي چهار بال دارند. و آن ها بيشترين و اعظم مخلوقات الهياند و به تحقيق كه وارد شده روايات بسيار از هر يك از امامهاي ما در چگونگي آنها و بزرگي آنها و غرائب خلقت و شأن و اطوار و اشغال آن ها.و واجب است كه اعتقاد كني بر آن كه آسمانها به هم نچسبيده، بلكه از هر آسمان تا آسمان ديگر پانصد سال راه است و مابين آن ها مملوّ است از ملائكه، و در احاديث وارد شده كه نيست جاي پايي در آسمانها مگر آن كه در آن ملكي است كه تسبيح و تقديس ميكند خدا را.و واجب است اعتقاد كني عصمت ملائكه را و گوش ندهي به آنچه ما بين عوام ما مشهور و در تواريخ و تفاسيري كه ]از كتب عامه گرفته شده و آنها[ از تواريخ يهود اخذ شده مسطور است، از قصه هاروت و ماروت. و خطاي پيغمبران، زيرا كه در اخبار ما ردّ آن ها وارد شده و تفسير شده آيات وارده در آنها به وجهي كه متضمن نيست فسق و خطاي آن ها را و اين رساله را گنجايش تفصيل آنها نيست.پس از اين بدان كه لازم است تو را ايمان و اذعان به فشار قبر مجملا، اما آن كه آن عام است از براي جميع مردم يا مخصوص است به غير مؤمنان كامل از اخبار بسياري ظاهر ميشود دوم آن.و نيست چاره از اعتقاد به آن كه فشار در جسد اصلي است، نه جسد مثالي. و اين كه بعد از سئوال و ضغط? قبر منتقل ميشوند به اجساد مثاليه خود، و [گاه] ميباشند بر قبرهاي خود، و مطلع ميشوند به آنهايي كه به زيارت آنها روند و با آنها انس ميگيرند و به زيارت آنها انتفاع ميبرند، اگر از مؤمنين باشند و گاه است كه منتقل ميشوند به وادي السلام، يعني نجف اشرف علي مشرفها الف تحيه وسلام، و گاه است كه منتقل ميشوند، به بهشت دنيا و به نعمت آن متنعم ميشوند و از ميوههاي آن ميخورند و از آبهاي آن ميآشامند چنانكه حقتعالي فرموده: و گمان مبر البته آن كساني كه در راه خدا كشته شدهاند، مردهاند، بلكه آنها زنده هستند در نزد پروردگار خود روزي ميخورند در حالي كه فرحناكاند به آنچه حقتعالي به ايشان عطا فرموده از فضل خود.و اگر آن ها از كفار و معاندين باشند پس آن ها را ميبرند به سوي آتش و عذاب ميكنند آن ها را تا روز قيامت.و اگر مستضعف باشند، پس از ظاهر بعضي از اخبار استفاده ميشود كه آنها مهلت داده ميشوند تا روز قيامت نه متنعم به نعمتي هستند و نه معذب به عذابي.و بايد اعتقاد كني به آن كه از براي خدا در دنيا جنت و ناري است سواي جنت خلد، بلكه در خبري از حضرت رضا عليهالسلام وارد شده كه بهشت آدم، همين بهشت دنيا بوده نه بهشت خلد.و واجب است اعتقاد به بهشت و دوزخ بر آن طريقي كه از صاحب شرع عليهالسلام رسيده، و تأويل آن دو را به معلومات حقه و معلومات باطله و اخلاق حسنه و رديه كفر و الحاد است.بلكه واجب است اعتقاد كردن به آن كه هر دو فعلاً مخلوقاند نه آن كه بعد از اين مخلوق ميشوند. و به تحقيق كه وارد شده از حضرت امام رضا عليهالسلام كه هر كه منكر اين باشد منكر آيات [قرآن] و معراج پيغمبر شده و چنين كسي كافر است.و واجب است كه تصديق كني به رجعت و اين از خصائص شيعه است و به شهرت رسيده ثبوت آن از ائمه عليهمالسلام مابين خاصه و عامه. و به تحقيق كه روايت شده از آن بزرگواران كه فرمودند: نيست از ما كسي كه ايمان نياورد به رجعت ما.و آنچه در اين باب از اخبار ظاهر ميشود آن است كه حقتعالي محشور ميكند در زمان حضرت قائم عليهالسلام يا پيش از او، جماعتي از مؤمنين را تا آنكه روشن شود چشم آنها به ديدار ائمه خود، و رؤيت دولت آن ها و همچنين حشر ميكند جماعتي از كفار و مخالفين را به جهت انتقام كشيدن از آنها در عاجل دنيا، و اما مستضعف از اين دو فرقه، پس رجوع نميكنند به دنيا و هستند تا قيامت كبري.و اما رجوع كردن ائمه عليهمالسلام، پس اخبار بسياري دلالت كرده بر رجعت اميرالمؤمنين و رجعت حضرت امام حسين، و دلالت كرده بعضي اخبار به رجعت پيغمبر و ساير ائمه عليهمالسلام. و اما اينكه رجعت آنها در زمان حضرت قائم است يا پيش از او يا بعد از او، پس اخبار مختلف رسيده.پس آنچه واجب است همين قدر اقرار به رجعت بعض مردم و ائمه است مجملا و تفصيل آن را واگذار كن به خودشان عليهمالسلام. و به تحقيق كه ايراد كردم اخبار وارده در اين مقام را در كتاب «بحارالانوار» و نيز نوشتم رسالهاي بالا نفراد در اين باب.و واجب است كه اعتقاد كني به آن كه حقتعالي محشور ميگرداند مردم را در قيامت و برميگرداند روحهاي آنها را به اجساد اصليه ايشان، و تاويل كردن آن را به چيزي كه مخالف ظاهر آن است همچنانكه در اين زمان شنيده ميشود از بعض ملاحده، كفر و الحاد است. و بيشترين قرآن وارد شده در اثبات معاد جسماني و اثبات كفر منكران آن.و اعتنا مكن به شبههاي كه حكما كردهاند بر اعاده معدوم و گفتهاند كه جائز نيست آن، و آيات و اخباري كه در اين باب است تأويل كردهاند به معاد روحاني.و واجب است كه اذعان كني به حقيت حساب، و دادن كتابها را كه صحيفههاي اعمال باشد به دست راست بعضي و به دست چپ بعضي.و اعتقاد كني به آن كه حقتعالي موكل گردانيده بر هر انساني دو ملك كه يكي از آنها برطرف راست اوست و ديگري بر طرف چپ، و صاحب يمين حسنات را مينويسد، و صاحب شمال گناهان و سيئات را، پس در هر روزي دو ملك هستند كه عمل روز را مينويسند همين كه روز به آخر رسيد عمل بنده را ميبرند، و دو ملك ديگر ميآيند و عمل شب را مينويسند، و مباد كه تأويل كني آنها را به آنچه شنيده ميشود در اين زمان از بعضي، كه آن كفر است.و واجب است آن كه ايمان بياوري به شفاعت پيغمبر و امامان عليهمالسلام.و اين كه حقتعالي خلاف نميكند در آن وعدههايي كه به ثواب داده است از براي آنان كه اطاعت او كردهاند، و ممكن است كه خلف و عيد بفرمايد به اين معني كه بيامرزد كسي را كه عصيان او نموده باشد از مؤمنين و بدون توبه مرده باشد.و نيز اعتقاد بايد نمود به آن كه حقتعالي قبول توبه ميكند به مقتضاي آن كه خود وعده فرموده. و به آنكه كفار و معاندين اهل خلاف در آتش مخلدند، و مستضعفين آنها امرشان معلوم نيست و به امر خدا است، احتمال دارد كه حقتعالي به فضل خود نجات دهد آنها را از آتش.و مراد از مستضعفين آنهايند كه عقلشان ضعيف است كه بعضي از ايشان عقلشان مانند اطفال و ... است و نيز آنهايند كه حجت، چنانكه بايد برايشان تمام نشده باشد.و اعتقاد بايد نمود به آنكه مؤمنين داخل بهشت خواهند شد، يا بدون عذاب، يا آن كه پيش از داخل شدن بهشت عذابي خواهند كشيد يا در عالم برزخ، و يا در آتش.و بدان كه شفاعتي كه ميشود مختص است به مؤمنان و به غير ايشان تجاوز نميكند.و بدان كه حبط و تكفير به حسب بعضي از معانيشان نزد من ثابت است و آياتي كه دلالت بر اين دو دارد بسيار است و اخبارش غيرمتناهي است و دليلهايي كه ايراد شده بر نبودن حبط و تكفير ضعيف است چنانچه مخفي نيست بر كسي كه تدبر و تفكر كند در آن.پس از اينها نيست چاره از آن كه ايمان آوري به هر چه كه وارد شده از لسان شرع مطهر از قبيل صراط و ميزان و جميع احوال و هولهاي آن، و تأويل نكني آنها را به چيزي مگر به آن چه كه رسيده باشد تأويلش از صاحب شرع، چه آنكه اول كفر و الحاد تصرف كردن در نصوصي است كه از شرع رسيده به عقول ضعيفه و به هواهاي رديه. پناه دهد حقتعالي ما و ساير مؤمنين را از اينها و امثال اينها. والسلام علي من اتبع الهدي.