گزارش گروه تحقيقي فقه در مؤسسه امام صادق
عليه السلام
(قسمت سوم)
کلام اسلامي ـ سال دوم ـ شمار? 2 ـ مسلسل 6،تابستان 72
سيّد محمّد کاظم مدرّسي
در شمارههاي گذشته مطالبي پيرامون
پژوهشهاي فقهي تحت عنوان«گزارش گروه
تحقيقي فقه» عرضه شد. در اين شماره از
مجلّه بر آنيم تا با نگاهي گذرا بر حقايق
تاريخي، اصالت فقه شيعي را به صورتي ملموس
بيان کرده و روشن کنيم که ـ حتي به اعتراف
بزرگان اهل سنت ـ فقيهان اهل سنت مايههاي
علمي خود را از اهل بيت ـ عليهم السلام ـ
دريافت نمودهاند. البته اين بدان معنا
نيست که بافتهها و تافتههاي کنوني و
حتي متقدم اهل سنت، مستند به علوم اهل بيت
ـ عليهم السلام ـ ميباشد. بلکه در واقع
بزرگان و فقيهان اهل سنت از حوزههاي علمي
و تعليماتي اهل بيت ـ عليهم السلام ـ
خوشهها چيده و مايههاي علمي مکتب خود
را از آنجا تحصيل کرده و سپس با ممزوج کردن
پايههاي غير استواري چون قياس، استحسان،
سد ذرايع، مصالح مرسله و مذهب صحابي، نتايج
غير مطلوب و نادرستي را به دست آوردهاند.
براي رسيدن به مطلب فوق، بحث در سه مرحله
بيان ميشود.
مرحل? اوّل
مراجعه به اهل بيت يك تکليفغير قابل اجتناب است.
مرحل? دوّم
مراجعات علمي و فقهي فقيهاناهل سنت به اهل بيت ـ عليهم السلام ـ .
مرحل? سوّم
نظرات و اعترافات بزرگان اهلسنت پيرامون مقام فقهي و دانش ديني
پيشوايان معصوم شيعه ـ عليهم السلام ـ .
گفتني است تلاش وسعي نويسنده در هر سه
مرحله بر استفاده از منابع اصيل اهل سنت
ميباشد از اين رو اگر از مصادر شيعي کمتر
ياد ميشود پوزش ميطلبيم.
مراجعه به اهل بيت يک تکليف است
در اين مرحله تنها به دو حديث نبوي که موردپذيرش اهل سنت نيز ميباشد اشاره
ميشود.
1ـ حديث«ثقلين»
قال رسول الله صلي الله عليه و اله: «إنّيتارك فيکم الثقلين، کتاب الله و عترتي أهل
بيتي و إنّهما لن يفترقا حتى يردا عليّّ
الحوض».
اين حديث علاوه بر آنکه در بسياري از
جوامع روايي شيعه به ثبت رسيده، در بيش از
بيست مصدر از تأليفات قديمي اهل سنت نيز
آمده است. در واقع اين يکي از احاديث معروف
و مشهور بين مسلمين است که با عبارتهاي
گوناگون و با طرق متعدد نقل شده است.(1)
محققين شيعه پس از بررسي مصادر اين حديث
دريافتند که حداقل 35 تن از صحابه رسول الله
صلي الله عليه و آله حديث ثقلين را از
پيامبر صلي الله عليه و آله روايت
کردهاند.
اسامي اين افراد عبارت است از: 1ـ
اميرالمؤمنين علي بن أبي طالب ـ عليه
السلام ـ 2ـ حسن بن علي بن أبي طالب ـ
عليهما السلام ـ 3ـ سلمان فارسي 4ـ ابوذر 5ـ
ابن عباس 6ـ ابو سعيد خدري 7ـ جابر بن
عبدالله انصاري 8ـ ابو الهيثم بن تيهان 9ـ
ابو رافع 10ـ حذيفة بن حسل يمان 11ـ حذيقة بن
اسيد 12ـ خزيمة بن ثابت 13ـ زيد بن ثابت 14ـ
زيد بن ارقم 15ـ ابو هريره 16ـ عبدالله بن
حنطب 17ـ جبير بن مطعم 18ـ برّاء بن عازب 19ـ
انس بن مالك 20ـ طلحة بن عبدالله تيمى 21ـ
عبدالرحمان بن عوف 22ـ سعد بن أبي و قّاص 23ـ
عمرو بن عاص 24ـ سهل بن سعد انصارى 25ـ عدي بن
حاتم 26ـ ابو ايوب انصاري 27ـ ابو شريح خزاعي
28ـ عقبة بن عامر 29ـ ابو قدام? انصاري 30ـ
ابو ليلي انصاري 31ـ ضميرة الاسلمى 32ـ عامر
بن ليلى بن ضمرة 33ـ فاطمه زهرا ـ عليها
سلام ـ 34ـ ام سلمه 35ـ ام هانى(2).
از اين حديث متواتر به خوبي استفاده
ميشود که:
الف ـ اهل بيت ـ عليهم السلام ـ همانند
قرآن يک مرجع معتبر علمي و ديني ميباشند.
بـ قرآن و اهل بيت هيچگاه از يکديگر جدا
نخواهند شد و تا هميش? تاريخ در بين
مسلمين باقي خواهند ماند. کسي حق ندارد يکي
را جداي از ديگري براي خود گزينش کند و چراغ
راه خود قرار دهد.
ج ـ همگان مؤظفند تا در تمام زمينههاي
شرعي، همانگونه که از قرآن تبعيت
ميکننند به اهل بيت ـ عليهم السلام ـ
تمسّک نموده و از آنان بهره بگيرند.
2ـ حديث«سفينة»
قال رسول الله صلي الله عليه و آله:«إنّمامثل أهل بيتي فيكم كمثل سفينة نوح من ركبها
نجى و من تخلّف عنها غرق».
اين حديث شريف نيز همانند حديث«ثقلين» در
بين عامه و خاصه از شهرت بسزائي برخوردار
است و با عبارتهاي گوناگون در بسياري از
مصادر ذکر گرديده است. راويان اين حديث،
اصحابي چون علي بن أبي طالب ـ عليه السلام
ـ ، عبدالله بن عباس،ابوذر غفاري، أبو
سعيد خدري، عبدالله بن زبير، سلمة بن
اكوع و عامر بن واثلة ميباشند.(3)
پيامبر صلي الله عليه و آله در اين حديث
پربار خود،اهل بيت ـ عليهم السلام ـ را به
عنوان يک مرجع علمي صد در صد قابل اعتماد
به همگان معرفي کرده و از آنان ميخواهد
تا در هم? ابعاد به ايشان مراجعه کنند. در
اينجا ذکر اين نکته ضروري است که از ديدگاه
تشيع و بسياري از بزرگان اهل سنت، اهل بيت
به افراد مخصوصي اطلاق ميشود که از جانب
خدا و رسول صلي الله عليه و آله به اين
عنوان معرفي شدهاند.
اينان شخصيتهايي جز علي بن أبي طالب،
فاطمه، حسن و حسين ـ عليهم السلام ـ
نميباشند. هر چند اين بزرگواران افراد
ديگري را به عنوان مصاديق اهل بيت معرفي
کردهاند که در کتب روايي شيعه به ثبت
رسيده است.
مراجعات علمي و فقهي به اهل بيت ـ عليهم
السلام ـ
در اين مرحله از بحث که از ارزش ويژهايدر اين نوشتار برخوردار است ثابت خواهد شد
که به اعتراف اهل سنت، ستارههاي علمي
و فقهي درخشان مکتب اهل سنت همگي از مقام
دانش خاندان عصمت و طهارت بهرهها برده
بطوري که ميتوان گفت: مايههاي فقهي
تمامي مذاهب رسمي موجود و حتي منقرض شد?
اهل سنت بطور مستقيم يا غيرمستقيم از علوم
اهل بيت ـ عليهم السلام ـ ريشه گرفته است.
بعد از رحلت رسول گرامي اسلام صلي الله
عليه و آله جمعي از مسلمين با بيرون کردن
خصمان? اهل بيت ـ عليهم السلام ـ از صحن?
سياست و اجتماع بر آن شدند تا مشکلات فردي
و اجتماعي خود را در تمام زمينهها، به
دور از عترت پيامبر صلي الله عليه و آله و
تنها با يک ثقل(قرآن) برطرف سازند. در اين
راستا چارهاي جز روي آوردن به يک سري از
پايههاي سست و غير منطقي نبود.
پايههايي که بعدها به عنوان«اصول
موضوعه» در اختيار دانشيان اهل سنت قرار
گرفت و با عناويني خاص مصطلح گرديد.
اما به هر حال موقعيت بسيار برتر و ويژه
علمي اهل بيت ـ عليهم السلام ـ از يک سو و
وجود اختلافات فقهي در ميان صحاب? پيامبر
صلي الله عليه و آله و نيز پديد آمدن مسائل
نو ظهور، همه و همه دست به دست هم داد و
باعث شد تا علي رغم ميل باطني حزب مخالف
اهل بيت ـ عليهم السلام ـ جامع? اسلامي و
بزرگان آن، کم و بيش به آن فرزانگان دانش و
عصمت مراجعه کرده و از سرچشمه زلال حکمت و
فقاهت قطرهاي بياشامند.
چه لذت بخش است آن زمان که آدمي با تورّق
در کتب تراجم و بررسي بيوگرافي صحابه
دريابد اکثر بزرگان علمي صحابه، کساني
بودند که در برههاي از زمان جزء محبّين و
مرابطين با اهل بيت ـ عليهم السلام ـ بوده
و ارتباط علمي خود را با اين خاندان هر چند
در مدتي کوتاه حفظ کردهاند.
خوشبختانه حبّ و بغضها نتوانست بسياري از
واقعيتهاي تاريخي صدر اسلام را تحت الشعاع
خود قرار دهد و از جمل? اين واقعيتها، غناي
علمي اهل بيت ـ عليهم السلام ـ از ديگران
ميباشد بطوري که نميتوان در لابلاي
صفحات تاريخ نمونهاي مستند را پيدا کرد
که اهل بيت و پيشوايان معصوم شيعه ـ عليهم
السلام ـ در يکي از مسائل علمي و فقهي دچار
تحير و سردرگمي شده و به ديگران مراجعه
کنند.
بلکه اين شخصيتهاي برجسته علمي اهل سنّت
بودند که در بسياري از مسائل علمي و فقهي
به اهل بيت ـ عليهم السلام ـ مراجعه
ميکرده و با استفاده از نظرات
انديشمندان? آنان، خود را از گرداب جهل و
ناداني رهايي ميدادند.
ابوبکر و بهرهگيري از دانش علي بن ابي
طالب ـ عليه السلام ـ
از آنجا که خلافت ابوبکر بلافاصله بعد ازرحلت پيامبر صلي الله عليه و آله شروع
ميشود و نيز مدت حکومت وي تنها در حدود دو
سال بوده و مشکلات علمي که يا ناشي از
اختلاف در مستندات آن ميباشد و يا از
مسائل نوظهور سرچشمه ميگيرد کمتر در
جامع? اسلامي نمايان گرديده بود، مراجعات
علمي ابوبکر به علي بن أبي طالب ـ عليه
السلام ـ کمتر از مراجعات علمي عمر و
عثمان به حضرت علي ـ عليه السلام ـ بوده
است. از اين رو تاريخ نتوانست آنگونه که
بايد به مجهولات و لغزشهاي علمي او دست
يابد. با اين همه ميتوان به مواردي از
بهرهگيريهاي علمي و فقهي او از اهل بيت ـ
عليهم السلام ـ دست يافت که ما در اين مقال
به مواردي از آنها اشاره ميکنيم.
1ـ ابوبكر و قتال أهل ردّة
عن أحمد: شاوره ـ عليه السلام ـ أبوبكر فيقتال أهل الردّة بعد أن شاور الصحابة
فاختلفوا عليه. فقال ما تقول يا أبا الحسن؟
فقال ـ عليه السلام ـ: «إن تركت شيئاً
ممّا أخذ رسول الله صلي الله عليه و آله
منهم فأنت على خلاف سنة رسول الله صلي الله
عليه و آله».
فقال أما لان قلت ذلك لا قاتلنّهم و لو
منعوني عقالاً.(4)
2ـ أبوبكر و سؤال پادشاه روم
سأل رسول ملك الروم أبابكر عن رجل لايرجوالجنّة و لا يخاف النار و لا يخاف الله و لا
يركع و لا يسجد و يأكل الميتة و الدم و يشهد
بما لا يرى? و يحبّ الفتنة و يبغض الحق فلم
يجبه. فقال عمر: ازددت كفراً إلى كفرك.
فاخبر بذلك علي ـ عليه السلام ـ فقال: «هذا
رجل من أولياء الله لا يرجو الجنة و لا
يخاف النار و لكن يخاف الله و لا يخاف الله
من ظلمه و إنّما يخاف من عدله و لا يركع و
لا يسجد في صلاة الجنازة و يأكل الجراد و
السمك و يأكل الكبد و يحب المال و الولد ـ
إنّما أموالكم و أولادكم فتنة ـ و يشهد
بالجنّة و النار و هو لم يرهما و يكره
الموت و هو حق»(5).
3ـ ابوبكر و شارب الخمر جاهل
عن رجال من العامة و الخاصة: أنّ رجلاً رفعإلى أبي بكر و قد شرب الخمر و فأراد أن يقيم
عليه الحدّ فقال له: إنّي شربتها و لا علم
لي بتحريمها، لأني نشأت بين قوم
يستحلّونها، و لم أعلم بتحريمها حتي الآن.
فارتّج على أبي بكر الأمرُ بالحكم عليه و
لم يعلم وجهَ القضاء فيه، فأشار عليه
بعضُ من حضره أن يستخبر أميرالمؤمنين ـ
عليه السلام ـ عن الحكم في ذلك، فأرسل
إليه من سأله عنه فقال أميرالمؤمنين ـ
عليه السلام ـ :«مُر ثقتين من رجال
المسلمين يطوفان به على مجالس المهاجرين
و الأنصار، و يناشدانهم الله هل فيهم أحدٌ
تلا عليه آية التحريم أو اخبره بذلك عن
رسول الله صلي الله عليه و آله؟ فإن شهد
بذلك رجلان منهم فأقم الحدّ عليه و إن لم
يشهد أحدٌ بذلك فاستتبه و خلِّ سبيله»
ففعل ذلك أبوبكر، ... و سلّم لعليّ ـ عليه
السلام ـ في القضاء به.(6)
4ـ ابوبكر و سؤالى از ارث
روى أنّه سأل أبابكر رجل عن رجل تزوّجبامرأة بكرةً فولدت عشيةً، فحاز ميراثه
الابن و الام، فلم يعرف، فقال على ـ عليه
السلام ـ :«هذا رجل له جارية حبلي منه،
فلمّا تمخّضت مات الرجل».(7)
5ـ ابوبكر و حكم كلاله در ارث
سئل أبوبكر عن الكلالة فقال: أقول فيهابرأيي فإن اصبت فمن الله و إن اخطأت فمن
نفسي و من الشيطان. فبلغ ذلك أمير المؤمنين
ـ عليه السلام ـ فقال:«ما أغناه عن الرأي في
هذا المكان! أما علم إنّ الكلالة هم الاخوة
و الأخوات من قبل الأب و الام و من قبل الأب
على انفراده و من قِبل الام أيضاً علي
حِدَتها، قال الله عزّ قائلاً:?يستفتونك
قل الله يفتيكم في الكلالة ... إن لم يكن لها
ولد?. و قال جلّت عظمته:?و إن كان رجل يورث
كلالة ... فهم شركاء في الثلث?(8)
6ـ ابوبكر و مرد فاجر
إنّ خالد بن الوليد كتب إلى أبي بكر إنّهوُجد رجل في بعض ضواحي العرب ينكح كما تنكح
المرأة و إنّ أبابكر جمع لذلك ناساً من
أصحاب رسول الله صلي الله عليه و آله كان
فيهم علي بن أبى طالب ـ عليهم السلام ـ
اشدّهم يومئذٍ قولاً فقال:«إنّ هذا ذنب لم
تعمل به امة من الامم إلاّ امة واحدة فصنع
بها ما قد علمتم، أرى أن تحرقوه بالنار»
فكتب إليه أبوبكر أن يحرق بالنّار.(9)
عمر و بهرهگيري از فقه علي بن أبي طالب
عليه السلام
يکي از جنبههاي مثبتي که در عهد صحابهبسيار چشمگير است، اعتراف به اشتباه و
خطاء در مسائل علمي ميباشد. از آنجا که در
آن زمان هنوز فقه به صورت صناعي قرنهاي
بعدي در نيامده بود، اگر اختلاف نظري در
يکي از فروعات فقهي بالا ميگرفت و يا
فردي که از او مسألهاي سؤال ميشد در آن
مسأله جهل و يا شك داشت، بيشتر جانب انصاف
مراعات ميگرديد و کمتر کسي به خود حق
ميداد تا در فروعات فقهي با تمسك به بحث و
جدل، اصرار بر اشتباه خود داشته باشد. از
اين رو سرعت و صراحت در پذيرش خطاء علمي،
امري قابل قبول و غير مستهجن بود.
عمر ـ خليف? وقت ـ با آنکه بالاترين مقام
ظاهري را در بين مسلمين دارا بود، از
مراجعه کردن در مسائل علمي به ديگران و به
خصوص علي بن أبي طالب ـ عليه السلام ـ باکي
نداشت و با صراحت لهجه عجز خود را در
فروعات علمي و فقهي بيان ميکرد. تا آنجا
که زن گمنامي او را در يك فرع فقهي بسيار
مهم تنبّه داد و تعليم کرد و او با کمال
انصاف بيان داشت:«کلّ الناس أفقه من عمر».(10)
تاريخ دهها مورد از مراجعات عمر به علي
بن أبي طالب ـ عليه السلام ـ و استفاد? از
مقام دانش آن حضرت را با هم? حبّ و بغضهايي
که در آن وجود دارد به ثبت رسانيده است.
به يقين ميتوان گفت صحاب? رسول الله صلي
الله عليه و اله در مسائل نوظهور چارهاي
جز مراجعه به مخزن علم پيامبر صلي الله
عليه و آله را نداشتند. شيخ سليمان بلخي
مينويسد:
«کانت الصحابة يرجعون إليه(علي ـ عليه
السلام ـ) في أحكام الكتاب و يأخذون عنه
الفتاوى? كما قال عمر بن خطاب في عدة
مواطن: لولا علي لهلك عمر»(11).
ابن صباغ مالكي در رابطه با مرجعيت علمى و
فقهى على بن أبى طالب ـ عليه السلام ـ
مينگارد:
«فمنها علم الفقه الّذي هو مرجع الأحكام و
منبع الحلال و الحرام فقد كان علي ـ عليه
السلام ـ مطلعاً على غوامض أحكامه
منقاداً له جامحاً بزمامه مشهوداً له فيه
بعلوّ محلّه و مقامه»(12).
ما در اينجا برخي از ريشههاي فقه اهل سنت
را که در مقطع زماني خلافت عمر در قالب
رواياتي که اکثر آنها از خودشان به ثبت
رسيده است يادآور ميشويم.
1ـ عمر و سؤال خالد بن وليد
عن وبرة الكلبي قال أرسلني خالد بن الوليدإلى عمر فأتيته و هو في المسجد معه عثمان بن
عفان و علي و عبدالرحمان بن عوف و طلحة و
الزبير متكئ معه في المسجد فقلت إنّ خالد
بن الوليد أرسلني إليك و هو يقرأ عليك
السلام و يقول إنّ الناس قد انهمكوا في
الخمر و تحاقروا العقوبة فقال عمر: هم
هؤلاء عندك فسلهم فقال علي ـ عليه السلام -
:«نراه إذا سكر هذى و إذا هذى افترى و على
المفترى ثمانون» فقال عمر: أبلغ صاحبك ما
قال فجلّد خالد ثمانين و جلّد عمر ثمانين...
ثم جلّد عثمان ثمانين الخبر. هذا حديث صحيح
الاسناد و لم يخرجاه.(13)
2ـ عمر و سؤال مردم شام
جاء ناس من أهل الشام إلي عمر فقالوا: إنّاقد أصبنا أموالاً خيلاً و رقيقاً نحب أن
يكون لنا فيها زكاة و طهور، قال: ما فعله
صاحباي قبلي فافعله. فاستشار عمر عليّاً ـ
عليه السلام ـ في جماعة من أصحاب رسول الله
صلي الله عليه و آله فقال علي ـ عليه
السلام ـ:«هو حسن إن لم يكن جزية يؤخذون
بها راتبة». هذا حديث صحيح الاسناد.(14)^
3ـ عمر و طلاق كنايهاى
جاء رجل إلى عمر بن الخطاب فقال: إنّه قاللامرأته حبلك علي غاربك فقال له عمر: وافِ
معنا الموسم فاتاه الرجل في المسجد الحرام
فقصّ عليه القصة. فقال: ترى ذلك الأصلع يطوف
بالبيت اذهب إليه فسله ثم ارجع فأخبرني بما
رجع إليك قال فذهب إليه فاذاً هو عليّّ ـ
عليه السلام ـ فقال: مَن بعثك إليّّ؟ فقال:
أميرالمؤمنين. قال: إنّه قال لامرأته حبلك
على غاربك فقال: «استقبل البيت واحلف
بالله ما أردت طلاقا» فقال الرجل: و أنا
أحلف بالله ما أردت إلاّ الطلاق.
فقال:«بانت منك امرأتك»(15).
4ـ عمر و حكم ازدواج در عدّة
أتى عمر بن الخطاب بامرأة تزوجت في عدتهافأخذ مهرها فجعله في بيت المال و فرّق
بينهما و قال: لا يجتمعان و عاقبهما فقال
علي ـ عليه السلام ـ :«ليس هكذا ولكن هذه
الجهالة من الناس ولكن يفرّق بينهما ثم
تستكمل بقية العدة من الأوّل ثم تستقبل
عدة أخرى» و جعل لها علي ـ عليه السلام ـ
المهر بما استحلّ من فرجها. قال فحمدالله
عمر و اثنى عليه ثم قال يا أيها الناس ردّو
الجهالات إلى السنّة.(16)
5ـ عمر و أقل حمل
إنّ عمر أتى بامرأة قد ولدت لستة اشهرفهمّ برجمها فبلغ ذلك عليّاً ـ عليه
السلام ـ فقال ـ عليه السلام ـ :«ليس عليها
رجم» فبلغ ذلك عمر فأرسل إليه فسأله
فقال:?والوالدات يرضعن أولادهنّ حولين
كاملين لمن أراد أن يتم الرضاعة? و قال:?و
حمله و فصاله ثلاثون شهراً? فستة أشهر
حمله حولين تمام لا حد عليها» أو
قال:«لارجم عليها» قال فخلي عنها ثم ولدت.(17)
6ـ عمر و رجم زن باردار
دخل عليّ ـ عليه السلام ـ علي عمر و إذاامرأة حبلى تقاد ترجم قال ماشأن هذه. قالت
يذهبون بي يرجموني فقال:«يا أميرالمؤمنين
لأيّ شيء ترجم إن كان لك سلطان عليها فما
لك سلطان على ما في بطنها». فقال عمر: كل
أحد أفقه مني، ثلاث مرات.(18)
7ـ عمر و مردان حيلهگر
إنّ رجلين أتيا إمرأة من قريش فاستودعاهامائة دينار و قالا لا تدفعيها إلى أحدٍ
منّا دون صاحبه حتي نجتمع فلبثا حولاً، ثم
جاء أحدهما إليها و قال إنّ صاحبي قد مات
فادفعي إليّّ الدنانير، فأبت، فثقل عليها
بأهلها، فلم يزالوا بها حتى دفعتها إليه
ثم لبثت حولاً آخر فجاء الآخر فقال: ادفعي
إليّّ الدنانير. فقالت: إنّ صاحبك جاءني
وزعم إنّك قدمتَّ فدفعتها إليه. فاختصما
إلى عمر فأراد أن يقضى عليها و قال لها: ما
أراك إلاّ ضامنة. فقالت أنشدك الله، أن
تقضى بيننا و أرفعنا إلى علي بن أبي طالب
فرفعها إلي عليّ ـ عليه السلام ـ و عرف
انّهما قد مكرابها. فقال:«أليس قلتما لا
تدفعيها إلى واحد منّا دون صاحبه؟» قال:
بلى قال ـ عليه السلام ـ :«فإنّ مالك عندنا
اذهب فجئ بصاحبك حتى ندفعها إليكما» فبلغ
ذلك عمر فقال:
لا أبقاني الله بعد ابن أبي طالب.(19)
8ـ عمر و نماز جماعت در حال جنابت
صلّى عمر بالناس و هو جنب، فأعاد ولم يُعدالناس، فقال له علي ـ عليه السلام ـ :«قد
كان ينببغى لمن صلّى معك أن يعيدوا»
فرجعوا إلى قول على ـ عليه السلام ـ... و قال
ابن مسعود مثل قول على ـ عليه السلام ـ.(20)
9ـ عمر و سؤالى دربار? احرام
قال شيخ: خرجت مع فتية حجاجاً فأصبنا بيضنعام و قد أحرمنا فلمّا قضينا نسكنا ذكرنا
ذلك لأميرالمؤمنين عمر، فأدبر وقال
اتبعوني حتي انتهى إلي حجر رسول الله صلي
الله عليه و اله فضرب حجرة منها فأجابته
امرأة فقال اثمّ أبو حسن قالت لافمر في
المقتاة فأدبر و قال اتبعوني حتى انتهى
إليه و هو يسوى التراب بيده فقال: مرحباً
يا أميرالمؤمنين فقال: إنّ هؤلاء أصابوا
بيض نعام و هم محرمون؟ فقال ـ عليه السلام
ـ:«ألا أرسلت إلىّ» قال: أنا أحق باتيانك.
قال: «يضربون الفحل قلائص ابكاراً بعدد
البيض فما نتج منها اهدوه» قال عمر: فإنّ
الابل تخدّج. قال علي ـ عليه السلام ـ: «و
البيض يمرض» فلمّا أدبر قال عمر: لا تنزل
بي شديدة إلاّ و أبو الحسن إلى جنبي.(21)
10ـ عمر و اختلاف دو شاهد
أتى عمر بن الخطاب بقدامة بن مظعون و قدشرب الخمر فشهد عليه رجلان أحدهما خصيّّ و
هو عمرو التيميّ و الآخر المعليّّ بن
الجارود فشهد أحدهما أنّه رآه يشرب و شهد
الآخر انّه رآه يقيى الخمر فأرسل عمر إلى
اناس من أصحاب رسول الله صلي الله عليه و
آله فيهم أميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ
فقال لأميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ: ما
تقول يا أبا الحسن؟ فإنّك الّذي قال فيك
رسول الله صلي الله عليه و آله: أنت أعلم
هذه الامة و أقضاها بالحق فإنّ هذين قد
اختلفا في شهادتهما قال ـ عليه السلام ـ :
«ما اختلفا في شهادتهما و ما قاءها حتى
شربها» فقال: هل تجوز شهادة الخصي؟ قال ـ
عليه السلام ـ:«ما ذهاب لحيته إلاّ كذهاب
بعض أعضائه.»(22)
11ـ عمر و اجراى حد بر قدامة
روى العامة و الخاصة في قصّة قدامة بنمظعون و قد شرب الخمر فأراد عمر أن يحدّه،
فقال له قدامة: إنّه لا يجب عليّّ الحد
لأنّ الله تعالى يقول:?ليس على الّذين
آمنوا و عملوا الصالحات جناح فيما طعموا
إذا ما اتّقوا و آمنوا و عملوا الصالحات ثم
اتقوا و آمنوا? فدرأ عمر عنه الحدّ فبلغ
ذلك أميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ فمشى
إلى عمر فقال له: «لِمَ تركت الحدّ علي
قدامة في شرب الخمر؟» فقال له: إنّه تلا
عليّّ الآية و تلاها عمر على أميرالمؤمنين
ـ عليه السلام ـ فقال له أميرالمؤمنين ـ
عليه السلام ـ :«ليس قدامة من أهل هذه
الآية و لا من سلك سبيله في ارتكاب ما حرّم
الله عزّوجلّ، إنّ الّذين آمنوا و عملوا
الصالحات لا يستحلّون حراماً فأردد قدامة
و استتبه ممّا قال، فإن تاب فأقم عليه الحد
و إن لم يتب فاقتله فقد خرج عنه الملّة»
فاستيقط عمر لذلك و عرف قدامة الخبر فأظهر
التوبة و الاقلاع فدرأ عمر عنه القتل و لم
يدرِ كيف يحدّه. فقال لأميرالمؤمنين ـ
عليه السلام ـ : اشر عليّ في حدّه فقال ـ
عليه السلام ـ :«حدّه ثمانين إن شارب الخمر
إذا شربها سكر و إذا سكر هذى و إذا هذى
افترى» فجلده عمر ثمانين و صار إلى قوله في
ذلك.(23)
12ـ عمر و زن بيگناه
إنّ امرأة أتت عمر فقالت: إنّي زنيتفارجمني فردّها حتى شهدت أربع شهادات فأمر
برجمها فقال علي ـ عليه السلام ـ: «يا
أميرالمؤمنين رُدّها فاسألها ما زناها
لعلّ لها عذراً؟» فردّها فقال: ما زناك؟
قالت: كان لأهلي ابل فخرجت في ابل أهلى،
فكان لنا خليط فخرج في ابله فحملت معى ماءً
و لم يكن في ابلي لبن، و حمل خليطنا ماءً و
كان فى ابله لبن فنفد مائي فاستسقيته
فأبي أن يستقينى حتي امكّنه من نفسي فأبيت
حتي كادت نفسي تخرج اعطيته، فقال علي ـ
عليه السلام ـ : «الله اكبر?فمن اضطرّ غير
باغ و لاعادٍ?، أرى لها عذرا»ً.(24)
13ـ عمر و قطع پاي دزد
أنى عمر بن الخطاب برجل أقطع اليد و الرجلقد سرق فأمر به عمر أن يقطع رجله فقال علي ـ
عليه السلام ـ :«إنّما قال الله عزّوجلّ
?إنّما جزاء الّذين يحاربون الله و
رسوله? إلى آخر الآية فقد قطعت يد هذا و
رجله فلا ينببغي أن تقطع رجله فتدعه ليس له
قائمة يمشي عليها امّا أن تعزره و إمّا أن
تستودعه السجن» قال: فاستودعه السجن.(25)
14ـ عمر و نفى ولد از جانب پدر
أتى عمر بن الخطاب برجل أسود و معه امرأةسوداء فقال: يا أميرالمؤمنين: إنّي أغرس
غرساً أسود و هذه سوداء على ما ترى فقد
اتتني بولد أحمر فقال المرأة: و الله يا
أميرالمؤمنين ما خنته و إنّه لولده. فبقى
عمر لا يدرى ما يقول، فسئل عن ذلك علي بن
أبي طالب ـ عليه السلام ـ فقال للأسود:«إن
سألتك عن شيء أتصدقني؟» قال: أجل و الله.
قال:«هل واقعت امرأتك و هي حائض؟ قال: قد
كان ذلك، قال علي ـ عليه السلام ـ «الله
اكبر إنّ النطفة إذا خلطت بالدم فخلق الله
عزّوجلّ منها خلقاً كان أحمر فلا تنكر
ولدك فأنت جنيت على نفسك»(26).
15ـ عمر و زن حيلهگر
أتى عمر بن الخطاب بامرأة قد تعلّقت بشابّمن الأنصار و كانت تهواه فلمّا لم يساعدها
احتالت عليه فاخذت بيضة فالقت صفرتها
وصبّت البياض على ثوبها و بين فخذيها ثم
جاءت إلى عمر صارخة فقالت: هذا الرجل غلبني
عل نفسي و فضحني فى أهلي و هذا أثر فعاله.
فسأل عمر النساء فقلن له إنّ ببدنها و
ثوبها أثر المعنىّ فهمّ بعقوبة الشاب فجعل
يستغيث و يقول: يا أميرالمؤمنين تثبّت في
أمرى فو الله ما أتيت فاحشة و ما هممت بها
فلقد راودتني عن نفسى فاعتصمت. فقال عمر:
يا أبا الحسن ما ترى في أمرهما؟ فنظر علي ـ
عليه السلام ـ إلى ما علي الثوب ثم دعاء
بماء حار شديد الغليان فصبّ على الثوب
فجمد ذلك البياض ثم اخذه و اشتمه و ذاقه
فعرف طعم البيض و زجر المرأة فاعترفت.(27)
16ـ عمر و دعواى دو كنيز
دفع إلى عمر منازعة جاريتين تنازعتا فيابن و بنت فقال: أين أبو الحسن مفرّج
الكرب؟ فدعى له به نقصّ عليه القصّة فدعا
بقارورتين فوزنهما ثم أمر كلّ واحدة فحلبت
في قارورة و وزن القارورتين فرجحت إحداهما
على الاخرى فقال:«الابن للّتى لبنها
أرجع و البنت للّتي لبنها أخف».
فقال عمر: من أين قلت: ذلك يا أبا الحسن؟
فقال ـ عليه السلام ـ: «لأنّ الله جعل
للذّكر مثل حظّ الانثيين».(28)
17ـ عمر و رجم زن ديوانه
أنّي عمر بامرأة قد زنت فأمر برجمها،فذهبوا بها ليرجموها فلقيهم علي فقال
لهم:«ما بال هذه؟» قالوا: زنت فأمر عمر
برجمها. فانتزعها على من أيديهم فردهم
فرجعوا إلى عمر فقالوا: ردنا على. قال: ما
فعل هذا إلاّ لشيء، فأرسل إليه فجاء فقال:
مالك رددت هذه؟ قال ـ عليه السلام ـ :«أما
سمعت النبي صلي الله عليه و آله يقول:[رفع
القلم عن ثلاث، عن النائم حتي يستيقظ و عن
الصغير حتي يكبر و عن المبتلى حتى يعقل]»
قال: بلى قال: فهذه مبتلاة بني فلان فلعله
أتاها و هو بها»... فترك رجمها.(29)
18ـ عمر و علم قاضي
إنّ عمر بن الخطاب كان يَعُسّ(30) بالمدينةذات ليلة فرأي رجلاً وامرأة على فاحشة
فلمّا أصبح قال للناس: أرأيتم إنّ إماماً
رأى رجلاً وامرأة على فاحشة فأقام عليهما
الحدّ ما كنتم فاعلين؟ قالوا: إنّما أنت
امام، فقال علي بن أبي طالب ـ عليه السلام
ـ: «ليس ذلك لك إذن يقام عليك الحدّ إنّ
الله لم يأمن على هذا الأمر أقل من أربعة
شهداء» الخبر.(31)
19ـ عمر و پنج مرد زناکار
أتى عمر بخمسة نفر أخذوا في الزنى فأمر أنيقام على كل واحد منهم الحد و كان
أميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ حاضراً
فقال:«يا عمر ليس هذا حكمهم» قال: فأقم أنت
الحدّ عليهم. فقدّم واحداً منهم فضرب عنقه
و قدّم الآخر فرجمه و قدم الثالث فضربه
الحدّ و قدّم الرابع فضربه نصف الحدّ و
قدّم الخامس فعزره فتحيّر عمر و تعجب
الناس من فعله فقال عمر: خمسة نفر في قصّة
واحدة أقمت عليهمم خمسة حدود ليس شيء
منها يشبه الآخر!!! فقال أميرالمؤمنين ـ
عليه السلام ـ :«أمّا الأوّل، فكان ذمياً
فخرج عن ذمته لم يكن له حد إلاّ السيف، و
أما الثاني، فرجل محصن كان حدّه الرجم و
أما الثالث، فغير محصن حده الجلد و أما
الرابع، فعبد ضربناه نصف الحد، و أمّا
الخامس، مجنون مغلوب على عقله»(32).
20ـ عمر و سقط جنين
استدعى عمر امرأة ليسألها عن أمر ـ و كانتحاملاً ـ فلشدّة هيبته القت ما في بطنها
فاجهضت به جنيناً ميتاً، فاستفتي عمر
أكابر الصحابة في ذلك، فقالوا: لا شيء
عليك، إنّما أنت مودّب، فقال له علي ـ عليه
السلام ـ : «إن كانوا راقبوك فقد غشّوك و إن
كان هذا جُهد رأيهم فقد اخطئوا، عليك
غُرّة» ـ يعني عتق رقبة ـ فرجع عمر و
الصحابة إلى قوله.(33)
بهرهگيري عثمان از فقاهت علي عليه
السلام
1ـ عثمان واقل حمل
قال بعجة بن عبدالله الجهني: تزوّج رجل منامرأة من جهنية فولدت له تماماً لستة أشهر
فانطلق زوجها إلي عثمان بن عفان فأمر
برجمها فبلغ ذلك عليّاً ـ عليه السلام ـ
فأتاه فقال ـ عليه السلام ـ :«ما تصنع» قال:
ولدت تماماً لستة أشهر وهل يكون ذلك؟ قال
علي ـ عليه السلام ـ:«أما سمعت الله
يقول:?و حمله و فصاله ثلاثون شهراً? أو
قال:?حولين كاملين?فكم تجده بقي إلاّ ستة
أشهر» فقال عثمان: والله ما فطنت لهذا.
الخبر.(34)
2ـ عثمان و جهل در حكم ميراث
إنّ حبّان بن منقذ كانت تحته امرأتانهاشمية و أنصارية فطلّق الأنصارية ثم مات
على رأس الحول فقالت: لم تنقض عدتي.
فارتفعوا إلي عثمان فقال: هذا ليس به علم
فارتفعوا إلي على قال على ـ عليه السلام ـ :
«تحلفي عند منبر رسول الله صلي الله عليه و
اله إنّك لم تحيضي ثلاث حيضات و لك
الميراث» فحلفت و أشركت في الميراث.(35)
3ـ عثمان و صيد مردمان مكّه
عن عبدالله بن الحارث قال: أقبل عثمان إليمكّة فاستقبلت بقُديد فاصطاد أهل الماء
حجلاً فطبخناه بماء و ملح فقدمناه إلى
عثمان و أصحابه فامسكوا، فقال عثمان صيد
لم نصده و لم نأمر بصيده، اصطاده قوم حلٍّّ
فاطعمناه فما بأس به. فبعث إلى علي فجاء
فذكر له، فعضب علي و قال:«اُنشد رجلاً شهد
رسول الله صلي الله عليه و اله حين أتى
بقائمة حمار وحش فقال رسول الله صلي الله
عليه و اله إنّا قوم حرم فاطعموه أهل الحل
فشهد اثنا عشر رجلاً من أصحاب رسول الله
صلي الله عليه و اله ...» فثنّي عثمان وركه
من الطعام فدخل رحله و أكل الطعام أهل
الماء.(36)
4ـ عثمان و ادعاء نسب
إنّ يحيس وصفية كانا من سبى الخمس فزنتصفية برجل من الخمس و ولدت غلاماً فادعى
الزانى و يحيس، فاختصما إلى عثمان فرفعهما
إلى علي بن أبى طالب ـ عليه السلام ـ .
فقال على: «أقضى فيهما بقضاء رسول الله صلي
الله عليه و اله: الولد للفراش و للعاهر
الحجر» و جلدهما خمسين خمسين.(37)
5ـ عثمان و نفي ولد
من العامة و الخاصة: إنّ امرأة نكحها شيخكبير فحملت، فزعم الشيخ إنّه لم يصل إليها
و أنكر حملها فالتبس الأمر على عثمان و سأل
المرأة هل اقتضّك الشيخ؟ و كانت بكراً،
فقالت: لا فقال عثمان: اقيموا الحدّ عليها.
فقال أميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ : «إنّ
للمرأة سمّين، سمّ المحيض و سمّ البول. و
لعل الشيخ كان ينال منها. فسأل ماؤها في
سمّ المحيض فحملت منه، فاسألوا الرجل عن
ذلك». فسئل فقال: كنت أنزل الماء في قبلها
من غير وصول إليها بالاقتضاض، فقال
أميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ :«الحمل له
والولد ولده، و أرى عقوبته على الإنكار
له» فصار عثمان إلى قضائه بذلك و تعجّب
منه.(38)
6ـ عثمان و داستان ام ولد
ورووا إنّ رجلاً كانت له سريّة فأولدها،ثم اعتزلها و انكحها عبداً له ثم توفّي
السيد فعتقت بملك ابنها لها. فورث ولدها
زوجها، ثم توفى الابن فورثت من ولدها
زوجها، فارتفعا إلي عثمان يختصمان. تقول:
هذا عبدي و يقول: هي امرأتي و لستُ مفرجاً
عنها، فقال عثمان: هذه قضيّة مشكلة و
أميرالمؤمنين حاضر فقال: «سلوها هل جامعها
بعد ميراثها له؟» فقالت: لا. فقال ـ عليه
السلام ـ :«لو أعلم انّه فعل ذلك لعذبته،
اذهبى فإنّه عبدك ليس له عليك سبيل. إن شئت
تسترقيه أو تعتقيه أو تبيعيه فذاك لك».(39)
7ـ عثمان وحد زنا براى زن مكاتب
ورووا أنّ مكاتبة زنت علي عهد عثمان وقدعتق منها ثلاثة أرباع. فسأل عثمان
أميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ فقال:«يُجلد
منها بحساب الحريّة و يجلد منها بحساب
الرّق». الخبر.(40)
عايشه به على ارجاع مىدهد
عن شريح بن هاني، قال: سألت عايشة عن المسحعلي الخفّين، فقالت: ائت عليّاً. فإنّه
أعلم بذلك مني. الخبر.(41)
جهل عبدالله بن مسعود در فقه
عن معبد: مرّ ابن مسعود برجل فقال: إنّيزنيت، فقال: إذاً نرجمك إن كنت قد احصنت،
فقالوا: إنّما أتى جارية امرأته، فقال
عبدالله، إن كنت استكرهتها فاعتقها و أعط
امرأتك، جاريةً مكانها، فقال: و الله لقد
استكرهتها، قال: فلم يرجمه و امر به فضرب
دون الحد... قال على ـ عليه السلام ـ «لو
أتيت به لرجمته يعني الّذي يقع على جارية
امرأته، و أما ابن مسعود فلا يدري ما اُحدث
بعده».(42)
عبدالله بن عمر از فقه على ـ عليه السلام ـ
بهره ميگيرد
إنّ رجلاً سأل ابن عمر فقال إنّي رميتالجمرة و لم ادر رميت ستاً أو سبعاً. قال:
ائت ذاك الرجل ـ يريد علياً ـ عليه السلام
ـ فذهب فسأله فقال:«أمّا أنا لو فعلت في
صلاتي لأعدت الصلاة» فجاء فأخبره بذلك.
فقال: صدق أو أحسن.(43)
بهرهگيري معاويه از فقاهت علي بن أبي
طالب ـ عليه السلام ـ
شکي نيست که معاويه از سرسختترين دشمناننامي اهل بيت ـ عليه السلام ـ در تاريخ
اسلام به شمار ميرود. با اين همه آنچه که
تاريخ دربار? بهرهگيريهاي علمي او از
اين خاندان به ثبت رسانيده است گوياي
حقيقتي است که حتي معاويه را قدرت مخفي
کردن آن نبوده است.
معاويه با جمعآوري بزرگاني از آسمان
فقاهت در شام، قصد استغناي علمي منطقه تحت
نفوذ خود را در سر ميپروراند اما مشکلات
جامع? ديني آن منطقه، هرگز به وي اجازه
نداد تا خود و جامعهاش را از دانش متصل به
وحي اين خاندان بينياز ببيند.
ابن عبد البرّ(م : 463) ـ از بزرگان و ترجمه
نگاران نکته بين و متتبع اهل سنت ـ دربار?
مراجعات علمي معاويه به علي بن أبي طالب ـ
عليه السلام ـ مينويسد:
«و كان معاوية يكتب فيما ينزل به ليسأل له
علي بن أبي طالب ـ عليه السلام ـ عن ذلك،
فلمّا بلغه قتله قال: ذهب الفقه و العلم
بموت ابن أبي طالب».(44)
اميد است با فضل پروردگار و توفيق الهي
بتوانيم نمونههايي از بهرهگيري معاويه
از دانش اهل بيت ـ عليهم السلام ـ را
جمعآوري و در فرصتي ديگر به عنوان تکميل
مرحل? دوم از بحث متذکر شويم.
ادامه دارد
1. برخي از مصادر آن عبارت است از:
مسلم بن حجاج ـ صحيح مسلم: 4/1873 ح 2408.
ترمذي ـ الجامع الصحيح : 5/662 و 663 ح 3786 و 3788.
ابن سعد ـ الطبقات الکبري: 2/194.
بلاذري ـ أنساب الأشراف: 2/110.
حاکم نيشابوري ـ المستدرك علي الصحيحين:
3/109.
ابن المغازلي الشافعي ـ مناقب علي بن أبي
طالب ـ عليه السلام ـ : ص 234 تا 236 ح 281 تا 284.
ابن أثير ـ اسد الغابة 2/12.
ذهبى ـ التلخيص 3/109.
سيوطي ـ الدر المنثور في التفسير
بالمأثور 2/60.
ابن حجرـ الصواعق المحرقة: ص 149 و 150.
متقى هندى ـ كنز العمّال 1/185 تا 189 ح 943 تا 947
و 951 تا 953 و 957 و 958.
2 . حسين الراضي ـ سبيل النجاة في تتمة
المراجعات 17 ـ 19.
3 . برخى از مصادر آن عبارت است از:
حاكم نيشابورى ـ المستدرك على الصحيحين
3/150.
ابن المغازلي ـ مناقب علي بن أبي طالب ـ
عليه السلام ـ 132 ـ 134 ح 173 ـ 177.
ابن أثير ـ النهاية في غريب الحديث و
الأثر 2/298.
أبونعيم اصفهاني ـ حلية الأولياء 4/306.
ذهبي ـ التلخيص 3/150.
جويني ـ فرائد السمطين 2/242 ح 516 و 519.
أبوبكر هيثمي ـ مجمع الزوائد و منبع
الفوائد 9/168.
سيوطي ـ الجامع الصغير 1/373 ح 2442 و 2/533 ح 8162.
سيوطي ـ إحياء الميت بفضائل أهل البيت ـ
عليهم السلام ـ 46 ـ 48.
قندوزي حنفي ـ ينابيع المودّة 27 و 298.
4 . محبّ طبري ـ ذخائر العقبى ص: 97 و
الرياض النضرة 2/224.
5 . ابن شهرآشوب ـ مناقب آل أبي طالب 2/358 و
علامه مجلسى ـ بحار الأنوار 40/223 و 224.
6 . شيخ مفيد ـ الارشاد في معرفة حجج الله
على العباد 1/199.
ابن شهر آشوب ـ مناقب آل أبي طالب 2/356.
كليني ـ كافي 7/216.
7 . ابن شهر آشوب ـ مناقب آل أبي طالب 2/356 و
علامه مجلسي ـ بحارالأنوار 40/221 ح 3.
8 . دارمي ـ السنن 2/365 و ابن أبي الحديد ـ
شرح نهج البلاغة 17/201 و مفيد ـ الارشاد 1/200 و
201.
9 . متقي هندي ـ كنز العمال 5/469 ح 13643.
10 . سيوطي ـ الدر المنثور 2/133 و بيهقي ـ
السنن الكبري 7/233 و ابن أبي الحديد ـ شرح
نهج البلاغة 1/182.
11 . قندوزي حنفي ـ ينابيع المودة باب 14 ص 70.
12 . الفصول المهمّة: 33.
13 . حاكم نيشابوري ـ المستدرك علي الصحيحين
4/375 و ذهبي ـ التلخيص 4/375 و مالك ـ الموطّأ
2/842 ح 2.
14 . حاكم نيشابوري ـ المستدرك 1/400 و ذهبي ـ
التلخيص 1/400.
15 . بيهقي ـ السنن الكبرى 7/343.
16 . بيهقي ـ السنن الكبري 7/442 و محبّ طبرى ـ
ذخائر العقبى : 81.
17 . بيقهي ـ السنن الكبرى 7/442 و محب طبري ـ
ذخائر العقبي : 82.
18 . محب طبري ـ ذخائر العقبى 81 و رياض
النضرة 3/163.
19 . ابن جوزي ـ الأذكياء: 32 و محبّ طبري ـ
ذخائر العقبي 79 و 80 و رياض النضرة 3/165.
20 . متقي هندي ـ كنز العمال 8/172 ح 22429.
21 . محبّ طبري ـ ذخائر العقبي: 82.
22 . كليني ـ فروع كافي 7/401 ح 2.
23 . الدار قطني ـ السنن 3/166 و سيوطي ـ الدر
المنثور 2/321 و 322 و مفيد ـ ره ـ الارشاد 202 و
203 و كليني ـ ره ـ فروع كافي 7/215 ح 10 و ابن
شهر آشوب ـ المناقب 2/366.
24 . متقي هندى ـ كنز العمّال 5/456 ح 13596 و محبّ
طبري ـ ذخائر العقبي: 81 و مفيد ـ ره ـ :
الارشاد : 1/206 و ابن شهر آشوب ـ المناقب 2/369
و عيّاشي ـ التفسير 1/74 ح 155.
25 . بيهقي ـ السنن الكبري: 8/274 و ابن قدامة ـ
المغني 10/273 و ابن شهر آشوب ـ المناقب 2/363.
26 . ابن شهر آشوب ـ المناقب 2/363 و مجلسي ـ ره
ـ بحار الأنوار 40/229 و اميني ـ ره ـ الغدير
6/120 به نقل از الطرق الحكمية: 47.
27 . اميني ـ الغدير 6/126 به نقل از الطرق
الحكمية لابن القيم : 47 و ابن شهر آشوب
المناقب 2/367.
28 . ابن شهر آشوب ـ مناقب 2/367.
29 . محب طبري ـ الرياض النضرة 3/164 و ذخائر
العقبي: 81 و متقي هندي ـ كنز العمال 5/451 ح
13584.
30 . أي يطوف بالليل يحرس الناس و يكشف أهل
الربية.
31 . متقي هندي ـ كنز العمّال 5/457 ح 13597.
32 . شيخ طوسي ـ تهذيب الأحكام 10/50 ح 188.
33 . ابن أبي الحديد ـ شرح نهج البلاغة 1/174.
34 . سيوطي ـ الدر المنثور 6/40 و بيهقي ـ
السنن الكبري 7/442 و ابن شهر آشوب ـ المناقب
2/371.
35 . مالك ـ الموطأ2/572 ح 43 و محبّ طبري ـ
ذخائر العقبي:80 و الرياض النضرة3/166 و ابن
شهر آشوب ـ مناقب 2/371و 372.
36 . أبو داود ـ سنن، كتاب المناسك ـ باب لحم
الصيد للمحرم 1/291 و بيهقي ـ السنن الكبري
5/194 و متقي هندي ـ كنز العمال 5/253 ح 12793 و ابن
شهر آشوب ـ المناقب 2/373.
37 . متقي هندي كنز العمال 6/198 ح 15340.
38 . مفيد ـ الارشاد 1/210 و 211 و ابن شهر آشوب ـ
الماقب 2/370 و 371.
39 . مفيد الارشاد 1/211 و ابن شهر آشوب ـ
المناقب 2/371.
40 . مفيد ـ الارشاد 1/211 و ابن شهر آشوب ـ
المناقب 2/371.
41 . مسلم ـ صحيح مسلم، كتاب الطهارة ، باب
التوقيت في المسح علي الخفين 1/232 و محب
طبري ـ ذخائر العقبي ص 79.
42 . متقي هندي ـ كنز العمال 5/434 ح 13527 و 13530 و
بيهقي ـ السنن الكبري 8/240.
43 . بيهقي ـ السنن الكبري 5/149.
44 . ابن عبدالبر قرطبي ـ الاستييعاب 3/1108.