شهيد بهشتي در آيينه خاطرات
حسين سلطان محمدي 1آية اللّه شهيد دكتر سيد محمدحسين حسيني بهشتي يكي از چهرههاي درخشان و برجسته انقلاب اسلامي ايران بود كه در به ثمر رسيدن اين نهضت عظيم نقش حساسي داشت.وي در دوم آبان 1307، در شهر اصفهان، محله لومبان متولد شد. خانوادهاي متدين داشت و پدرش روحاني بود.به علت پيشرفت شگفتانگيز او در يادگيري علوم، خانواده او را به عنوان يك فرد تيزهوش ميشناختند. وي تحصيلات خود را در سن چهارسالگي آغاز كرد و بعد از آن به سرعت خواندن قرآن را فرا گرفت. تحصيلات ابتدايي خود را در دبستان دولتي ثروت ـ كه بعدها به نام 15 بهمن ناميده شد ـ به پايان برد. سپس در دبيرستان سعدي ـ كه در نزديكي ميدان شاه آن زمان و ميدان امام كنوني است ـ مشغول به تحصيل شد. در اوايل سال دوم بود كه حوادث 20 شهريور پيش آمد. بعد از آن در سال 1321 تحصيلات خود را نيمه كاره رها ميكند و به دنبال تحصيل علوم ديني ميرود و تا سال 1325 در شهر اصفهان ادبيات عرب و منطق و سطوح فقه و اصول را به سرعت فراميگيرد. در كنار اين دروس به فراگيري زبان انگليسي نيز پرداخت و آن را به طور كامل فراگرفت.در سال 1325 به قم آمد و بعد از تكميل دروس سطح، از اول سال 1326 فراگيري درس خارج را شروع كرد. استادان وي در درس خارج فقه و اصول عبارتند از: «آية اللّه محقق داماد»، «آية اللّه امام خميني رحمهالله »، «آية اللّه بروجردي»، «آية اللّه سيد محمد تقي خوانساري»، و «آية اللّه حجت كوهكمرهاي».در سال 1327 مجددا به فراگيري دروس جديد پرداخت و با اخذ ديپلم ادبي به صورت متفرقه در دانشگاه الهيات و معارف كنوني، دوره ليسانس را در فاصله سالهاي 27 تا 30 گذراند.وي پس از اخذ ليسانس در يكي از دبيرستانهاي قم به نام حكيم نظامي، مشغول به تدريس زبان انگليسي شد و در سال 1333 مسئوليت اداره دبيرستان دين و دانش قم به وي واگذار شد.در سال 1338 دوره دكتراي فلسفه را در دانشكده الهيات سپري كرد.در سال 1341 انقلاب اسلامي با رهبري امام رحمهالله و محوريت و شركت فعال روحانيت نقطه عطفي در تلاشهاي انقلابي وي به جاي گذارد. در فاصله بين سالهاي 41 تا 57 ـ كه مصادف با مبارزات انقلاب اسلامي بود ـ آية آللّه بهشتي نقش بسيار ارزندهاي در به ثمر رساندن مبارزات مردمي داشت و در جلسات بسياري؛ اعم از جلسات دانشجويي و طلاب، به ايراد سخنراني و آگاه نمودن مردم و جوانان ميپرداخت و با آمد و شد و گفتگوهايي كه با امام داشت به ايجاد شوراي انقلاب و تشكيل هسته اصلي آن پرداخت.وي علاوه بر فعاليتهاي سياسي و فرهنگي در ايران، با بعضي از كشورهاي خارجي از جمله آلمان و اتريش در ارتباط بود و در آنجا نيز به تشكيل انجمنها و سخنراني عمومي و مشورتهاي تشكيلاتي ميپرداخت. از جمله كارهاي ايشان در هامبورگ؛ تشكيل انجمنهاي اسلامي دانشجويان گروه فارسي زبان بود.همچنين آن بزرگوار علاوه بر فعاليتهاي سياسي و فرهنگي، به تأليف كتاب پرداخته است كه تعدادي از آنها عبارتند از:1. خدا از ديدگاه قرآن؛2. روحانيت در اسلام و در ميان مسلمين؛3. نماز چيست؟؛4. بانكداري و قوانين مالي اسلام؛5. مبارز پيروز؛6. نقش ايمان در زندگي انسان؛7. كدام مسلك؟؛8 . شناخت دين.2در اين نوشتار خاطراتي چند، از زندگي شهيد مظلوم آية اللّه بهشتي ـ به نقل از خود ايشان ـ كه در سه بخش تنظيم گرديده است، بيان ميگردد:1. خاطرات دوران پيش از انقلاب اسلامي؛2. خاطرات دوران انقلاب اسلامي؛3. خاطراتي از امام خميني.خاطرات پيش از انقلاب
1. روح حساس
از زمان كودكي؛ يعني هنگامي كه 12 يا 13 ساله بودم، هميشه در برخورد با ناپاكيها و ناروائيهايي كه مخالف اسلام بود؛ حساسيت و جوش و خروشي داشتم كه نميتوانستم آرام بگيرم و تحمل كنم؛ زيرا اسلام مسلمان را حساس ميسازد، حساس در برابر ناروائيها و ناپاكيها.يادم ميآيد آن وقتها كه شايد 15 ساله بودم و آغاز طلبگي من بود با يكي دو نفر از طلاب ديگر درس ميخوانديم، گاهي در خيابانها راه ميافتاديم تا چيزي را كه به نظرمان منكر ميآيد جلويش را بگيريم و نهي از منكر كنيم، مثلاً گاهي ميديديم از مغازهاي صداي ترانههاي زشت و فساد آور ميآيد، آن وقت يك كدام از ما جلو ميرفتيم و نصيحتش ميكرديم؛ ميگفت برو دنبال كارت، بگذار به كسب و كارمان برسيم! يكي ديگر از دوستان جلو ميرفت و پشتوانه ميشد كه البته مؤثر واقع ميگرديد. در اينجا بود كه ما ميفهميديم «يَدُ اللّهَ مَعَ الجماعة3؛ دست خداوند با جماعت است.»42. شاد زيستن
در آغاز دوران بلوغ، تحصيلات علوم اسلامي را تازه شروع كرده بودم. در اين سن، انسان نشاط و شادابي خاصي دارد، گاهي پيش از مباحثه و بعد از آن و يا قبل از درس، با دوستان ميگفتيم و ميخنديديم. يكي از دوستانم كه بزرگ شده جلسات مذهبي بود، و چند سالي از من بزرگتر بود با من هم مباحثه بود، وقتي ما ميخنديديم، ميگفت فلاني حالا كه در آغاز تحصيل علوم اسلامي هستيم، بهتر است خودمان را عادت بدهيم و نخنديم يا كمتر بخنديم. گفتم چرا؟ گفت اين آيه قرآن است:«فَلْيَضْحَكُوا قَليلاً وَلْيَبْكُوا كَثيرا»5؛ «بايد كم بخندند و زياد بگريند.»سپس يكي دو حديث هم در اين رابطه ميخواند. من از وي پرسيدم آيا خنديدن كاري حرام است؟ گفت نه حرام نيست.گفتم حالا كه حرام نيست، من ميخندم. از اين ماجرا چند سالي گذشت و من اولين مطلبي كه به صورت مستقل و بر اساس كتاب و سنت دربارهاش تحقيق كردم و سعي كردم قرآن را از اول تا آخر به صورت علمي بررسي كنم، همين بحث بود تا اينكه به اين آيه رسيدم. به خود گفتم عجب، اين آيه در قرآن است، اما مطلب درست نقطه مقابل مطلبي است كه دوست من فهميده بود و آن دستور پيغمبر بود كه بايد تمام نيروهاي توانا براي شركت در مبارزه عليه كفار و مشركيني كه به سرزمين اسلام هجوم آورده بودند، بسيج شوند.عدهاي با بهانههاي مختلف از شركت در اين لشكركشي خودداري كرده بودند و از فرمان خدا و پيغمبر تخلف نمودند. خداوند در اين آيات قرآن ميفرمايد: «لعنت خدا بر كساني كه ديدند پيغمبر با انبوه مسلمانان به ميدان نبرد ميروند اما باز هم دوست داشتن زندگي آنها را وادار كرد تا از فرمان خدا و رسولش تخلف كنند و بمانند» و به دنبال آن به عنوان يك نفرين و كيفر ميفرمايد: «از اين پس كم بخندند و زياد بگريند.»از ديدگاه اسلام زندگي با نشاط نعمت و رحمت خداست و زندگي توأم با گريه و زاري خلاف رحمت خداست.در اين آيه خداوند در مقام نكوهش از اين تخلف ميفرمايد: «از اين پس از نعمت خنده و نشاط كم بهره باشيد و همواره گريان و غمزده زندگي كنيد.»از طرف ديگر تفريح يكي از نيازهاي ضروري زندگي انسان است كه باعث تجديد قواي انسان ميگردد.چنانچه قرآن ميفرمايد:«قُلْ مَنْ حَرَّمَ زينَةَ اللّهِ الَّتي اَخْرَجَ لِعِبادهِ وَالطَّيباتِ مِنَ الرِّزقِ قُلْ هِيَ لِلَّذينَ آمَنوُا فِي الْحَيوةِ الدُّنْيا»6؛«اي پيغمبر! بگو: چه كسي زينت خدا را كه براي بندگانش خلق كرده، و روزيهاي پاك را حرام كرده است؟ بگو اين روزيهاي پاك براي مردم با ايمان در اين دنيا است.»73. هنر؛ نردبان تكامل
آية اللّه بهشتي در يكي ديگر از خاطراتش چنين بيان ميدارد:زماني كه آية اللّه بروجردي مرحوم شده بودند، عدهاي به مناسبت هفتم يا چهلم آن بزرگوار، عزاداري ميكردند، شعر ميخواندند و سينه ميزدند، ولي وقتي كسي اولين بند از اين شعر را گوش ميكرد، ترانه عشقي كه همان روزها از راديو پخش ميشد، در ذهنش تداعي ميكرد. آهنگ، آهنگ همان ترانه بود اما شعر مرثيه بود كه با آن ميشد سينه زد اما دل انسان نميشكست؛ چون آهنگ آن شاد بود.بعد از بيان اين خاطره آن شهيد بزرگوار ميفرمايد: «بايد محتواي سرودهاي انقلابي و آهنگي كه براي آن ساخته ميشود با هم سنخيت داشته باشد.» سپس فرمودند: «من از صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران انتظار دارم كه در اين مورد دقت كند و اين نوع سرودها را حذف نمايد و زمينه را براي سرود سازان خلاق هموار نمايد تا سرودهاي واقعا انقلابي بسازند.هنر، هنر تعالي بخش و هنري كه به انسان كمك كند تا از زباله دان زندگي منحصر در مصرف اوج بگيرد و بالا بيايد و معراج انسانيت را با سرعت بيشتري درنوردد؛ هنر اسلامي است. اين هنر؛ هنري است كه موجب تشويق و تقدير اسلام است. در مدت زماني كه از انقلاب اسلامي ميگذرد، چند نوع سرود انقلابي ساخته شده است؛ يك نوع سرود و آهنگ انقلابي كه از نظر ما خوب و مطلوب است و يك نوع هم سرود انقلابي، ولي با آهنگ عشقي كه فقط كلمات شعر عوض شده است. اين نوع آهنگ بدرد نميخورد و اين همان است كه در اسلام حرام شمرده شده است.چنانچه اگر قرآن را هم با اين آهنگ غنا بخوانيم، حرام ميباشد.لذا اكنون كه مسئله انقلاب فرهنگي در جامعه ما مطرح است، ميبايست جاي والايي به انقلاب هنري داده شود تا معلوم گردد كه اسلام، هنر پرور و هنر دوست و هنر خواه است، نه ضد هنر!اما هنري كه انسان ساز است، هنر مبتذل و غربي نيست؛ زيرا هنر بايد وسيله و نردبان عروج و تكامل انسان باشد نه وسيله سقوط و تباهي! هنري كه انسان را انسانتر كند نه اينكه او را به حيوانيت و شهوت راني بكشاند.8»4. قاطعيت در برخورد با دشمن
يكي از خاطراتي كه هرگز فراموش نميكنم، مربوط به سخنراني پرشوري است كه در هفده ربيع الاول سال 1343 در مدرسه چهار باغ اصفهان، كه نام فعلي آن امام جعفر صادق عليهالسلام است، داشتم. جلسه پر شور و با شكوهي بود. در آن سخنراني مردم را به انقلاب دعوت كردم و تحت عنوان اين مطلب كه انساني كه در اين روز متولد شده (در 17 ربيع الاول) پيام آور بوده است، صحبت را به اينجا كشيدم كه اين پيام آور فرموده است: انقلاب را با رساندن پيام خدا و پيام فطرتپذير آغاز كنيد و ادامه دهيد.اما هر وقت دشمنان خدا و دشمنان انسانيت سر راهتان ايستادند و خواستند نداي حق شما را در گلو خفه كنند، آن وقت آرام ننشينيد، سلاح به دست بگيريد و با آنها بجنگيد! وقتي بحث به اينجا كشيد، چون مأموران امنيتي در آنجا بودند جلسه متشنج شد و يادداشتي به من دادند كه شياطين ناراحت هستند و منظورشان هم اين بود كه بحث را برگردانم. اما من روا نميدانستم كه بحث را عوض كنم و آن را به پايان رساندم.بعد از اينكه از جلسه بيرون آمدم، مأموري آمد كه مرا دستگير كند، ولي نشد. بنده به منزل رفتم و بعد آنها آمدند و مرا در منزل دستگير كردند و به شهرباني و بعد به ساواك اصفهان بردند. رئيس ساواك گفت: من متدين هستم و به دين اسلام علاقه دارم، حتي شما ميتوانيد از علماي اينجا بپرسيد كه آرامش اينجا رامن حفظ نمودهام.بعد گفت: شما مثل اينكه مأموريت داشتيد بياييد و اين شهر را به هم بريزيد و مردم را به جنگ مسلحانه دعوت كنيد. من در جلسه بودم اما از آن جايي كه بحث به اينجا رسيد، ديگر ديدم كه نبايد بمانم و از جلسه خارج شدم و گفتم نوار آن را بياورند تا من گوش كنم.گفتم پس شما هنوز نوار را گوش نكرده صحبت ميكنيد، چه اشتباهي!؟ فعلاً بگذاريد آنهايي كه آنجا نگفتم اينجا برايتان بگويم. شروع كردم برايشان صحبت كردن، معاونش آمد و گفته هايم را يادداشت كرد. گفتم شما به اين ملت چه ميگوييد؟ آيا يك ملت مرده ميخواهيد در اين كشور باشد. ما ميگوييم ملت ما بايد يك ملت زندهاي باشد. آن روز براي چندمين بار ـ چون اولين بار نبود كه مرا ساواك احضار مينمود ـ تجربه كردم كه اگر انسان مؤمن و مبارز، در برخورد با دشمن با قوت و قدرت نفس سخن بگويد چطور ميتواند او را حتي پشت ميز رياستش مرعوب سازد.اين آقاي سرهنگ پس از اينكه ديد من با قاطعيت و صراحت ميگويم كه اين انقلاب براي آن است كه از اين مردم انسانهايي بسازد كه در برابر هر دشمني از خودشان دفاع كنند، تحت تأثير قرار گرفت و گفت اگر روحانيون با اين شيوه با مسايل برخورد كنند، اين براي ما يك معني ديگري پيدا خواهد كرد و من حس كردم كه آن باقي مانده فطرتي كه در اعماق روح اين افراد مانده بود، متأثر شد و توانست چيزي را كه هرگز انسان انتظار ندارد از رئيس ساواك يك استان بشنود از زبان او بشنويم.95 . تمايز جامعه اسلامي و غربي
در سفري كه به تركيه داشتيم، در راه آنكارا در يكي از شهرهاي جنوبي شبي را گذرانديم. صبح كه ميخواستيم زودتر حركت كنيم پسر كوچكم اظهار تشنگي كرد، به مغازهاي رفتم و نوشابهاي براي او گرفتم. كيفي را كه مبلغ كمي پول و تمام اسناد ـ از گذرنامه گرفته تا اسناد ماشين ـ در آن بود در همان مغازه فراموش كردم و حركت كرديم. حدود 250 كيلومتر كه از آن محل دور شده بوديم براي خوردن صبحانه نگه داشتيم. از روي عادتي كه داشتم دست بردم تا كيفم را بردارم ديدم نيست! يادم آمد كه آن را در همان مغازهجا گذاشتهام. با سرعت مسافت طي شده را برگشتم. با خود فكر ميكردم اي كاش آن مختصر پول در كيف نبود، كه اگر نبود شايد آن كيف گم نميشد.من بيشتر نگران اسنادي بودم كه داخل كيف بود چرا كه بدون آنها مسافرت مابه هم ميخورد. وارد آن مغازه كه شدم، ديدم صاحب مغازه مثل آنكه نعمت بزرگي به او داده باشند با چهرهاي باز جلو آمد و با زبان تركي به سختي به من فهماند كه بعد از رفتن شما ـ وقتي متوجه كيف شدم ـ متأسفانه خيلي دور شده بوديد؛ به محلهاي ميان راه هم تلفن كردم، اما چون شماره ماشين را نداشتم، نتوانستم به شما خبر بدهم. او كيف را آورد و من ديدم كه همه چيز در آن است. خواستم هديه يا انعامي به او بدهم، ولي او قبول نكرد!اين اتفاق در يك كشور اسلامي، بر روي پسر كوچكم بسيار اثر گذارد. اتفاقا اين مسئله مدتي بعد دوباره برايم اتفاق افتاد، ولي اين بار در هامبورگ چيزي را گم كردم؛ هر چه بدنبال آن رفته و سراغش را گرفتم، پيدا نكردم. در اين هنگام بود كه پسر كوچكم به من گفت: پدر ببين آنجا كه مسلمانان زندگي ميكردند چقدر عالي بود، وقتي كيفمان گم شده بود آن رابه ما دادند و ما رااز نگراني رهانيدند، اما اينها چنين نكردند.10خاطرات دوران انقلاب
1. رمز موفقيت در مبارزه
مرحوم آية اللّه شهيد بهشتي در يكي از خاطراتش كه مربوط به راهپيمايي در دوران انقلاب ميباشد ميگويد:در راهپيمايي وحدت، مردم عزيز ايران توانستند با درخشيدن يك روزه، تبليغات شوم چند ماهه دشمنان انقلاب اسلامي ايران را در داخل و خارج بيارزش كنند. بوقهاي تبليغاتي دشمنان انقلاب همهجا فرياد سر داده بودند كه ملت ايران خودش را به زور ميكشد. آن شور و آن حضور و آن عشق و علاقه به انقلاب ديگر در ملت نيست. اما راهپيمايي يازده ميليوني در سرتاسر ايران و راهپيمايي دو ميليون نفري در تهران، نشان داد كه دشمنان انقلاب اسلامي همانطور كه اول، انقلاب ايران را نشناخته بودند، هنوز هم نشناختهاند. يادمان نرفته است كه سياستمدارهاي آمريكا و سياستمداران مزدور و نظاميان وابسته به آنها، و خبرنگاران اعزامي آنان به ايران، هر وقت صحبت از انقلاب ايران ميشد ما را تهديد ميكردند.مكرر به خود من ميگفتند: شما چكار ميكنيد؟ و موقعي كه زمان بختيار رسيده بود ميگفتند: بگذاريد بختيار اقلاً كار خودش را بكند!من به آنها گفتم: انقلاب ما جهتش مشخص است. مردم ميدانند كه چه ميخواهند. مگر مردم ما را نديديد كه تا بختيار بر روي كار آمد فرياد زدند مرگ بر بختيار نوكر بياختيار!ملت ما نوكري را نميپذيرد. ما را تهديد ميكردند و ميگفتند: شما خيلي به اين ملت اتكا و اعتماد داريد و بيش از حد خوش بين هستيد. ما نگران هستيم كه اگر ارتش به وفاداري شاه قيام كند در همين تهران يك ميليون نفر كشته شوند.به اينها گفتم: عيب كار همين جاست كه شما ما را نشناختهايد. به آنها گفتم وضع شما مانند وضع كسي است كه با يك عاشق روبرو شده باشد. آن وقت سخن از معشوقش به ميان بيايد و بعد به او بگويد كه تو از معشوقت نميترسي! شهادت؛ كشته شدن در راه آرمان الهي، معشوق ماست. آيا شنيدهاي عاشقي را از معشوق بترسانند. شما ملت ما را به اشتباه با ملت خودتان قياس ميكنيد، و رهبران مخلص ما را با رجال سياسيتان اشتباه گرفتهايد. در آنجا يك رجل سياسي اين طرف و آن طرف ميرود، نطق انتخاباتي ميكند، مصاحبه ميكند تا به كرسي برسد. وقتي يك رهبر سياسي همه تلاشش در عشق يك كرسي است اگر به او بگويند ممكن است در اين راه تو را بكشند، واضح است كه كنارهگيري ميكند.ولي يك رهبر سياسي و اجتماعي اسلامي و ياران همرزمش از همان آغاز جهاد و مبارزه با عشق شهادت ميآيند؛ عشق به شهادت ناشي از مكتب است.112. فرهنگ نو
سال 57، روز چهارم شوال، مصادف با روز شانزده شهريور، دومين راهپيمايي عمومي پرشكوه تهران به دعوت روحانيت مبارز انجام گرفت. هنگامي كه جمعيت به سر پيچ شميران آمدند، نماز ظهر را به اتفاق خوانديم. در آن زمان هنوز برنامهها از قبل هماهنگ نميشد. وقتي نماز تمام شد عدهاي گفتند: حالا از كدام طرف به راهپيمايي ادامه بدهيم؟ گفتم: مگر ستاد تصميم قبلي نگرفته است؟ گفتند نه! فقط قرار شده است بر حسب موقعيت تصميمگيري شود. كمي مشورت كرديم و تصميم گرفتيم به سمت ميدان آزادي كه شهياد نام داشت، حركت كنيم و چون هنگام اعلام كردن نميخواستيم شهياد بگوئيم همانجا ذهن خلاق دوستان اسمي پيدا كرد و گفتند به سمت ميدان شياد ميرويم.وقتي حركت كرديم، شايد حوالي دانشگاه بوديم كه عده زيادي كه هنوز ترس از دلشان زدوده نشده بود، گفتند مردم را به كجا ميبريد؟ به قتلگاه!؟گفتم: نميبريم، با هم ميرويم، همه با هم ميرويم، اگر قتلگاه است همه با هم ميرويم ما كه جلوتر هستيم. بعضيها گفتند خواهرها جلوي صف باشند كه دشمنان حيا كرده و حمله نكنند. ما گفتيم خير! روحانيون بايد جلوي صف باشند. براي اينكه خواهرها در عين اينكه در اين مبارزه شركت دارند، بايد ما حامي آنها باشيم.حركت را ادامه داديم، خبر آوردند در نزديكي ميدان، ماشينهاي مسلح و آماده براي حمله ايستادهاند و اگر آنجا برويم، مردم اصلاً امكان فرار ندارند و ممكن است هزاران نفر كشته شوند. به آنها گفتم اگر يك ميليون نفر هم كشته شوند بايد اين راه را برويم، اين يك وظيفه است. اگر هم شهيد شديم كه به هدفمان رسيدهايم.وقتي وارد ميدان شديم خواهرها كه در پشت صف حركت ميكردند، با مشتهاي گره كرده به سمت ماشينها رفتند و ابهت دشمن را شكستند.اين كار؛ نشانه يك فرهنگ تازه است كه در برابر آن ماشين مسلح كه هيچ، بلكه رگبار مسلسل هم توان ايستادگي ندارد.شايد در همان روز بود كه شعار توپ تانك مسلسل، ديگر اثر ندارد را بيان كردند.اين دگرگوني و اين انقلاب راستين در روحيه و در نظام ارزشي انسانها همان چيزي است كه اسلام ميخواهد؛ زيرا اسلام ميخواهد كه ما در راه دفاع از خود، سرزمين و دينمان؛ مردمي نترس و جانبازي فداكار باشيم.123. بزرگترين ويژگي انقلاب
يكي از ماركسيستهاي چكسلواكي كه به ايران آمده بود، ميگفت: روشي كه شما ايرانيان در پيش گرفتهايد و وضعي كه ادامه دادهايد، با هيچ يك از قالبهاي فكري و فرمولهاي تحليلگري كه ما در جامعهشناسي ليبراليستي داريم، قابل فهم نيست. اينكه شما در ابتداي كار ميگفتيد: مشت بر نيزه و خون بر شمشير پيروز است، ما نميفهميديم يعني چه؟ ولي بعد ديديم كه پيروز شد. اين تودههاي ميليوني به استقبال تانكها ميرفتند، اين براي ما قابل فهم نبود، ولي چنين شد و پيروز شديد. پس از پيروزي، به دنبال تبليغات شوم رژيم شاه و مزدوران غربي و شرقي، ما فكر ميكرديم كه ديكتاتوري «نعلين و عمامه» جانشين ديكتاتوري «چكمه و تاج» ميشود، اما ديديم كه چنين نشد. شما آزاديهاي بيش از حد به جامعه دادهايد كه ما همواره نگرانيم كه مبادا از طريق اين آزاديها بر اين انقلاب آسيبي وارد شود.بنابراين بزرگترين ويژگي چشمگير اين انقلاب؛ آزادي است كه بسياري از تحليلگران غير مسلمان هم به آن اذعان دارند.134. رو به رو شدن يا نشدن با دشمن
زماني كه هسته شوراي انقلاب تشكيل شد، وقتي صحبت از مذاكره با آمريكا پيش آمد، سه نظر وجود داشت؛ يك نظر اينكه با آمريكاييها، صحبت كنيم، شايد به نقطه نظر جديدي برسيم كه من با اين نظر مخالف بودم. ميگفتم مابايد نقطه نظرهايمان را قبلاً بر اساس معيارهاي انقلاب انتخاب كنيم بعد با هر كسي صحبت ميكنيم بايد قاطع حرف بزنيم.نظر دوم اينكه اصلاً حرفش را نزنيم. چون آن وقت بدنامي برايمان به وجود ميآيد و عدهاي ميگويند با آمريكاييها مذاكره كردند. من با اين هم مخالف بودم و اين را ضعف نفس ميدانستم.نظر سوم اين بود كه با آمريكاييها ـ به عنوان اعضاي شوراي انقلاب ـ حق داريم رو به رو شويم و سخن بگوئيم اما به يك شرط، به شرط اينكه در اين برخوردها، به آنها بفهمانيم كه يك سر سوزن از آنها چيزي نميخواهيم و از موضع قدرت با آنها رو به رو شويم و پس از هر برخوردي يك پيروزي رواني به دست بياوريم.در همين راستا يك آمريكايي كه به عنوان سبك شناس معرفي شده و به مطالعاتي راجع به ايران ميپرداخت، اصرار داشت كه با برخي از اعضاي شوراي انقلاب صحبت كند.قرار شد من با او صحبت كنم. بنده براي حفظ عزت و قدرت، يكي از روشهايي كه به كار ميبردم اين بود كه ميگفتم « هر كس كه ميخواهد حرفي بزند به خانه ما بيايد و ما به جايي نميرويم» چون در آن موقع ما دفتر و دبيرخانه نداشتيم، ولي بعضي از دوستان خيال ميكردند كه من به سبب تكبر علمايي اين را ميگويم، به آنها گفتم اين طور نيست. من براي حفظ عزت يك مسلمان اين را ميگويم. حتي سران ارتش تقاضاي ديدار داشتند، گفتم: در خانه اشكالي ندارد. من هيچجا نميروم. گفتند اينها از نظر امنيتشان ميترسند. گفتم نيايند!من براي حفظ عزت و اينكه از موضع قدرت برخورد كنم، معتقد بودم كه اگر حرفي دارند آنجا بيايند، ما كه با آنها حرفي نداريم. همين اولين برخورد ما با آنها؛ نشانه بينيازي ما بود.به هر حال آن آقا آمد و صحبت كرديم ـ خاطره بسيار جالبي است هنوز هم براي خودم زنده است ـ وقتي پيرامون مشكلات انقلاب و پيروزي انقلاب مقداري بحث كرد، ارتش شاه را به رخ ما كشيد و گفت: شما فكر نميكنيد يك ملت بيسلاح را با يك ارتش پانصد هزار نفري از بيخ دندان و فرق سر تا نوك پا مسلح با بهترين سلاحها رو به رو ميكنيد!گفتم چرا ميدانم، ولي شما هم فكر نميكنيد كه اين ارتش، ارتشي است كه به آساني از شاه جدا ميشود!گفت فرض كنيد كه نصف اينها از شاه جدا شوند، دويست هزار تاي آنها وفادار به شاه بمانند؛ فكر نميكنيد كه كشتار ميليوني راه بياندازند!؟در اين هنگام من با يك هيجان و روحيه گرم به او گفتم: ميفهمي چه ميگويي؟ آيا شنيدهاي عاشقي را از معشوق خود بترسانند؟ اين جمله خيلي برايش تعجب آور بود. چون ما داشتيم بحث سياسي ميكرديم و بحث عشق و عاشقي نميكرديم.گفت نميفهمم چه ميخواهيد بگوييد؟ گفتم: من كه ميگويم شما ماديهاي ما ترياليست غربي، نميتوانيد انقلاب ما را درك كنيد. باز جا خورد و گفت اينها چه ربطي به هم دارد!؟گفتم شما مادي فكر ميكنيد. وقتي صحبت مرگ و شهادت برايتان پيش ميآيد افق در برابر چشمانتان تاريك ميشود، اما بايد به تو بگويم براي ملت بپا خواسته ما كه مسئوليتهاي بزرگ را به عهده گرفته است، شهادت عشق است و آرمان. در آن جلسه ما او را اينچنين مأيوس كرديم.آري با دشمن سخن بگو و او را از خود مأيوس كن و دندان طمع دشمن را بكن.145. براي آمريكا جاي خالي نداريم
شهيد بهشتي در يكي از سخنرانيهايش تحت عنوان «انقلاب اسلامي در مقابل كفر و مستكبرين» كه در كانون مالك اشتر، مورخ 28/7/59 ايراد شد، خاطرهاي را اين چنين بيان كردند:بزرگداشت جمعي از شهدا بود، با وجود كارهاي بسيار زياد، تمام كارهايم را رها كردم و در جمع خانواده شهدا در بهشت زهرا، حاضر شدم. مادر يكي از شهدا، زني حدود 60 يا 65 ساله بود، اين مادر چند كلمه براي خانوادهها و تشييع كنندگان صحبت كرد. قبل از اينكه صحبت كند من به مزار مرحوم آية اللّه طالقاني و مزار شهدا رفتم و فاتحهاي خواندم، بعد كه آمدم به آن مادر تبريك و تسليت گفتم. او گفت به غير از اين پسرم كه شهيد شده، من پنج پسر ديگر و يك داماد هنري كه انسان ساز است، هنر مبتذل و غربي نيست؛ زيرا هنر بايد وسيله و نردبان عروج و تكامل انسان باشد نه وسيله سقوط و تباهي! هنري كه انسان را انسانتر كند نه اينكه او را به حيوانيت و شهوت راني بكشاند.دارم كه الان در جبهه است؛ من به امام و امت اسلامي ميگويم كه اين پنج پسرم را هم تقديم ميكنم. او مردانه و با ايمان و چنان شجاع و پر شور بود كه به همه مادران و پدران كه آنجا بودند نيرو ميبخشيد.در اين هنگام من با خود گفتم به آمريكا بگوييد چشم طمعت را از جمهوري اسلامي ايران بكن! جامعهاي كه چنين مادران و فرزنداني پرورده است، براي آمريكا جاي خالي ندارد!آنچه بيان شد؛ تنها گوشهاي از خاطرات آن شهيد مظلوم بود. در پايان شعري را به عنوان ياد بودي براي آن بزرگوار بيان ميداريم.
تو اي اختر چرخ ايمان «بهشتي»
شهادت به ارث از نياكان «بهشتي»
چه در آشكار و چه پنهان «بهشتي»
ندارد هراسي ز طوفان «بهشتي»
زعرفان و ايمان و ايقان «بهشتي»
نبودت در آغاز و پايان «بهشتي»
به درياي آتش زدي جان «بهشتي»
به دريا زند اهل همت دل اما
تو اي گوهر بحر عرفان «بهشتي»
تو اي از تبار بزرگان كه بردي
همه عمر تو صرف ترويج دين شد
ز صد موج غم، غم نخوردي كه دريا
فصول كتاب حياتت موشّح
شهامت، شهادت، جز اين سرگذشتي
به دريا زند اهل همت دل اما
به دريا زند اهل همت دل اما
*. برگرفته از كتاب «خاطرات ماندگار از زندگي آية اللّه دكتر سيد محمد حسين حسيني بهشتي» به كوشش مرتضي نظري.
1. خاطرات ماندگار، مرتضي نظري، ص19، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1378.
2. نهج البلاغه، سيد رضي، خطبه 127.
3. سيد محمد حسيني بهشتي، رابطه تشكيلات، امامت، روحانيت، نشر حزب جمهوري اسلامي، قم، ص6.
4. توبه/82.
5. اعراف/32.
6. سخنراني شهيد بهشتي، اسلام و تفريحات سالم، روزنامه جمهوري اسلامي، 27 خرداد 66، شماره 2333، ص9.
7. مقاله برداشتهاي يك بعدي از اسلام، قسمت اول، روزنامه جمهوري اسلامي، شماره 3493.
8. مجله شاهد، شماره7، مورخ 1/3/1360.
9. حج در قرآن، شهيد دكتر محمد حسيني بهشتي، ص60، ناشر: دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران، بهار 67، چاپ دوم.
10. سخنراني شهيد بهشتي تحت عنوان دستاوردهاي انقاب اسلامي ايران، 13/5/1358، مسجد مهديه تهران، آرشيو نوار معاونت فرهنگي سازمان تبليغات اسلامي.
11. سخنراني شهيد بهشتي تحت عنوان جهاد در نظام ارزش اسلامي، اهواز، آرشيو نوار معاونت فرهنگي سازمان تبليغات اسلامي.
12. سخنراني شهيد بهشتي تحت عنوان: انقلاب اسلامي و خصومت رژيم بعث، فروردين 1359 در قم، آرشيو نوار معاونت فرهنگي سازمان تبليغات اسلامي.
13. سخنراني شهيد مظلوم در اجتماع پرشكوه مردم اصفهان، 19/11/58، قسمت چهارم، به نقل از روزنامه كيهان، شماره 11776 ـ 28/10/61.