‌ اهداف وآرمانهاي حكومتمحمد سروش محلاتي‌ - اهداف و آرمان های حکومت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اهداف و آرمان های حکومت - نسخه متنی

محمد سروش محلاتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

قبسات ـ شماره20ـ‌21،تابستان وپاييز1380

‌ اهداف وآرمانهاي حكومتمحمد سروش محلاتي‌

اشاره‌

اين‌ مقاله‌ بر آن‌ است‌ كه‌ اهداف‌ حكومت‌ از ديدگاه‌ اميرالمؤ‌منين‌ علي(ع) را تبيين‌ كند. و بر اين‌ اساس‌ پاسخ‌ به‌ اين‌ سه‌ پرسش‌ را وظيفه‌ خود مي‌داند:

1ـ امام‌ علي‌ چه‌ اهدافي‌ را براي‌ حكومت‌ خود يا حكومت‌ اسلامي‌ ترسيم‌ مي‌كند.

2ـ امام‌ علي‌ در ميان‌ اهداف‌ حكومت، كدام‌ را مقدم‌ مي‌شمرد.

3ـ امام‌ علي‌ آيا به‌ اهداف‌ حكومت‌ خود دست‌ يافت.

در پاسخ‌ سئوال‌ اول‌ مي‌توان‌ گفت‌ كه‌ امام‌ علي(ع) اجراي‌ قانون‌ خدا را هدف‌ حكومت‌ مي‌داند. يعني‌ موازين‌ الهي‌ را برپا و شرع‌ را پاس‌ دارد.

و در پاسخ‌ سئوال‌ دوم‌ مي‌توان‌ گفت‌ كه‌ امام‌ علي(ع) نظم‌ مقيد را مقدم‌ بر هر چيزي‌ مي‌داند. البته‌ نه‌ هر نظمي‌ كه‌ به‌ بقأ ظالمان‌ و ستمگران‌ بيانجامد و هم‌چنين‌ عدل‌ مقدم‌ بر ديگر ارزش‌هاي‌ اجتماعي‌ است‌ و نيز ارزش‌هاي‌ معنوي‌ بر مصالح‌ مادي‌ مقدم‌ است‌ و در پاسخ‌ سئوال‌ سوم‌ مي‌توان‌ گفت‌ كه‌ فرصت‌ كافي‌ براي‌ اعمال‌ اصلاحات‌ و عيني‌ ساختن‌ غايات‌ مورد نظر در اختيار حضرت‌ قرار نگرفت.

‌ ‌ .1 اهداف‌ حكومت‌

نگاه‌ امام‌ علي(ع) را به‌ اهداف‌ حكومت، مي‌توان‌ ناظر به‌ سه‌ جنبة‌ مختلف‌ اين‌ موضوع‌ دانست‌ و براساس‌ اين‌ ابعاد، بيانات‌ حضرت‌ را از هم‌ تفكيك‌ كرد:

جنبة‌ اول، اهداف‌ عام‌ حكومت‌ است؛ اهدافي‌ كه‌ هيچ‌ دولتي‌ نمي‌تواند آنها را ناديده‌ انگارد؛ زيرا حذف‌ اين‌ اهداف، محو فلسفة‌ وجودي‌ حكومت‌ است.

جنبه‌ دوم، اهداف‌ خاص‌ حكومت‌ اسلامي‌ است‌ كه‌ از اسلامي‌ بودن‌ دولت‌ برمي‌خيزد و حكومت‌ به‌ اقتضاي‌ اسلاميت‌ خويش‌ به‌ دنبال‌ آنها است. حذف‌ اين‌ اهداف‌ يا بي‌اعتنايي‌ به‌ آنها، صبغة‌ اسلامي‌ حكومت‌ را از بين‌ مي‌برد.

جنبة‌ سوم، اهداف‌ مخصوص‌ حكومت‌ علوي‌ است‌ كه‌ اميرالمؤ‌منين‌ آنها را با الهام‌ از اسلام‌ و با توجه‌ به‌ مقتضيات‌ ويژة‌ عصر خويش، در نظر گرفته‌ است.

‌ ‌1 ـ 1 اهداف‌ عام‌ حكومت‌

احتياج‌ جامعه‌ بشري‌ به‌ حكومت، نيازي‌ ضروري‌ و آشكار است. دركِ‌ اين‌ ضرورت‌ نزد عقل، نه‌ از آن‌ رو است‌ كه‌ خرد «حكومت» را «مطلوبٌ‌ به‌ نفسه» مي‌شناسد و مانند عدالت‌ «حُسن‌ ذاتي» در آن‌ مي‌بيند، بلكه‌ برخاسته‌ از نيازي‌ است‌ كه‌ بي‌اعتنايي‌ بدان، زندگي‌ اجتماعي‌ را با خلل‌ جد‌ي‌ مواجه‌ مي‌سازد. زيرا بدون‌ استقرار حكومت، نظم‌ زندگي‌ انسان‌ها به‌ مخاطره‌ مي‌افتد؛ تجاوز از حدود و حقوق‌ گسترش‌ مي‌يابد؛ تأمين‌ حوايج‌ متنوع‌ زندگي‌ اجتماعي‌ كه‌ نيازمند تقسيم‌ كار و مديريت‌ است، دچار اخلال‌ مي‌گردد و در نتيجه‌ وظايفي‌ كه‌ خارج‌ از مسئوليت‌ شخصي‌ افراد است‌ ـ مانند رسيدگي‌ به‌ مستمندان‌ ـ سامان‌ نمي‌يابد.

در نهج‌البلاغه، كلامي‌ از امام‌ علي(ع) در تبيين‌ فلسفة‌ حكومت‌ آمده‌ است‌ كه‌ ناظر به‌ خطاي‌ خوارج‌ در نفي‌ «حكومت‌ انسان» به‌ بهانة‌ وجود «حكم‌ خدا» است. هرچند برخي‌ شارحان‌ نهج‌البلاغه، شعارِ‌ لاحكم‌ الا‌ لله‌ خوارج‌ را براي‌ «نفي‌ حكميت» دانسته، نه‌ حاكميت‌ و حكومت‌ بشري، به‌ هر حال‌ امام‌ ـ عليه‌السلام‌ ـ در اين‌ بيان، نياز به‌ حكومت‌ را بر مبناي‌ اهداف‌ و غاياتي‌ كه‌ از آن‌ توقع‌ مي‌رود، تبيين‌ كرده‌اند:

«انه‌ لابد للناس‌ من‌ امير بر‌ او فاجر يعمل‌ في‌ امرته‌ المؤ‌من‌ ويستمتع‌ فيها الكافر ويبلغ‌ ا فيها الأ‌جل‌ ويجمع‌ به‌ الفيء ويقاتل‌ به‌ العدو وتأمن‌ به‌ السبل‌ ويؤ‌خذ به‌ للضعيف‌ من‌ القوي‌ حتي‌ يتسريح‌ بر‌ و يستراح‌ من‌ فاجر.»

بر مبناي‌ اين‌ تحليل، حكومت‌ فاسد و تبهكاري‌ كه‌ چنين‌ نيازهايي‌ را برآورده‌ سازد، بر هرج‌ و مرج‌ و بي‌قانوني، ترجيح‌ دارد. همين‌ جا است‌ كه‌ «دليل‌ نظم» و «ضرورت‌ حفظ‌ نظام»، حمايت‌ از چنين‌ دولت‌ نامشروعي‌ را در برابر آشوب‌طلبان‌ لازم‌ مي‌شمارد و تبعيت‌ از قوانين‌ اجتماعي‌ آن‌ را واجب‌ مي‌گرداند. روشن‌ است‌ كه‌ چنين‌ حكومتي، «مطلوب» تلقي‌ نمي‌شود؛ ولي‌ در شرايطي‌ كه‌ حكومت‌ در تأمين‌ حداقلِ‌ اهداف‌ مورد انتظار و برآوردن‌ ضرورت‌هاي‌ اولية‌ زندگي، كاركرد قابل‌ قبولي‌ دارد، عقل‌ اجازة‌ برهم‌ زدن‌ اين‌ نظم‌ و استقرار حاكميت‌ بي‌نظمي‌ را نمي‌دهد؛ بلكه‌ بايد با فاسد، افسد را دفع‌ كرد و از شر‌ بيش‌تر پيش‌ گرفت.

امام‌ ـ عليه‌السلام‌ ـ در بيان‌ ديگري، فرمانروايي‌ سلطان‌ ستم‌پيشه‌ را بهتر و قابل‌ تحمل‌تر از فتنه‌هاي‌ پياپي‌ دانسته‌اند:

«والٍ‌ ظلومٌ‌ غشوم‌ خيرٌ‌ مِن‌ فتنةٍ‌ تدُوم.»

امام‌ علي‌ ـ عليه‌السلام‌ ـ به‌ نرسا كه‌ ماجراي‌ قتل‌ كسرا را براي‌ حضرت‌ نقل‌ كرد، فرمود: «هيچ‌ سرزميني‌ بدون‌ تدبير پابرجا نمي‌ماند و ناگزير از زمامداري‌ است.»

‌ 1‌ـ 2 اهداف‌ خاص‌ حكومت‌ اسلامي‌

آيا فراتر از ضرورتي‌ كه‌ عقل‌ براي‌ تشكيل‌ حكومت‌ درك‌ مي‌كند و آن‌ را ابزاري‌ لازم‌ براي‌ قوام‌ اجتماعي‌ مي‌شمارد، اهداف‌ ديگري‌ نيز از سوي‌ دين‌ براي‌ حكومت‌ مقرر شده‌ است‌ و بدين‌ وسيله‌ دين‌ بر بار حكومت‌ افزوده‌ است؟ آيا از ناگزيري‌ حكومت‌ كه‌ در بيانات‌ علوي‌ بود، برمي‌آيد كه‌ حكومت، هدفي‌ فراتر از برآوردن‌ احتياجات‌ ضروري‌ و نيازهاي‌ اولية‌ بشر در زيست‌ جمعي‌ دارد؟

تأمل‌ در بيانات‌ اميرالمؤ‌منين‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ اجراي‌ قانون‌ اسلام، وظيفة‌ اصلي‌ حكومت‌ اسلامي‌ است:

«ليس‌ علي‌ الامام‌ الا‌ ماحمل‌ من‌ امر ربه: الابلاغ‌ في‌ الموعظة‌ والاجتهاد في‌ النصيحة‌ والاحيأ للسنة‌ واقامة‌ الحدود علي‌ مستحقيها واصدار السهمان‌ علي‌ اهلها.»

«احياي‌ سنت» تعبير جامعي‌ است‌ كه‌ جهت‌گيري‌ دولت‌ اسلامي‌ را مشخص‌ مي‌كند و «اقامة‌ حدود» و «توزيع‌ ثروت» هر يك، بخش‌هايي‌ است‌ كه‌ تفصيل‌ آن‌ در احكام‌ شرع‌ بيان‌ شده‌ است. علاوه‌ بر اين‌ پيشواي‌ امت‌ و رئيس‌ حكومت، اين‌ مأموريت‌ الهي‌ را نيز برعهده‌ دارد كه‌ همة‌ توان‌ خود را در راه‌ خير امت‌ به‌ كار گيرد: الاجتهاد في‌ النصيحه، و براي‌ سلامت‌ روح‌ و صفاي‌ باطن‌ مردم‌ تلاش‌ كند: الابلاغ‌ في‌ الموعظه. البته‌ همان‌ گونه‌ كه‌ «اقامة‌ الحدود و اصدار السهمان» به‌ ابزار خاصي‌ نيازمند است، «ابلاغ‌ موعظه» نيز با بهره‌گيري‌ از امكانات‌ ويژه‌ حكومت‌ ـ همچون‌ فضاهاي‌ آموزشي‌ و وسايل‌ ارتباط‌ جمعي‌ ـ تحقق‌ مي‌يابد وگرنه‌ انجام‌ چنين‌ مأموريتي‌ در سطح‌ امر و نهي‌ زباني، از تكاليف‌ «عام» بوده، و در شمار وظايف‌ «امام» قرار نمي‌گيرد.

در سخن‌ ديگري، امام‌ علي‌ ـ عليه‌السلام‌ ـ در كنار اقامة‌ حدود و جهاد با دشمن‌ و تقسيم‌ درآمدها، اجراي‌ احكام‌ الهي‌ را نيز در رديف‌ مسئوليت‌هاي‌ دولت‌ نام‌ برده‌ است:

«لابد للأ‌مة‌ من‌ امام‌ يقوم‌ بأمرهم‌ فيأمرهم‌ وينهاهم‌ ويقيم‌ فيهم‌ الحدود ويجاهد فيهم‌ العدو و تقسيم‌ الغنائم‌ ويفرض‌ الفرائض.»

‌ ‌هدف‌ حكومت، هدف‌ قانون‌

اگر بپذيريم‌ كه‌ حكومت‌ نياز ضروري‌ بشر براي‌ حاكم‌ كردن‌ قانون‌ در جامعه‌ است، «هدف‌ حكومت»، بر «هدف‌ قانون» انطباق‌ مي‌يابد و اين‌ سخن‌ پذيرفتني‌ است‌ كه‌ هدف‌ حقوق، به‌ تعبيري‌ همان‌ هدف‌ دولت‌ است.

اميرالمؤ‌منين‌ «اجراي‌ قانون‌ خدا» را هدف‌ حكومت‌ مي‌داند و با شاهد گرفتن‌ حق‌ ـ تعالي‌ ـ اعلام‌ مي‌كند كه‌ به‌ انگيزه‌ سلطه‌ و رياست، زمام‌ امور را به‌ دست‌ نگرفته‌ است، بلكه‌ خواهان‌ آن‌ است‌ كه‌ «موازين‌ الهي» را برپا، و «شرع» را پاس‌ دارد؛ هرچيز را در جاي‌ خود نهد و حقوق‌ افراد را به‌ آنها رساند:

«اللهم‌ انك‌ تعلم‌ اني‌ لم‌ ارد الامره‌ ولا علو‌ الملك‌ والرياسة‌ وانما اردت‌ القيام‌ بحدودك‌ والادأ لشرعك‌ ووضع‌ الامور في‌ مواضعها وتوفير الحقوق‌ علي‌ اهلها والمضي‌ علي‌ منهاج‌ نبيك‌ وارشاد الضال‌ الي‌ انوار هدايتك.»

با اين‌ نگاه، غايات‌ شريعت، همان‌ غايات‌ حكومت‌ است، و چون‌ شريعت‌ تأمين‌ مصلحت‌ در «نفس، عقل، نسب، مال‌ و دين» را مد‌ نظر دارد و راهكارهاي‌ آن‌ را ارائه‌ مي‌كند و هر يك‌ از احكام‌ شرع‌ به‌ يكي‌ از اين‌ اغراض‌ منتهي‌ مي‌گردد، حكومت‌ ديني‌ نيز به‌ همين‌ اهداف‌ گرايش‌ مي‌يابد.

از سوي‌ ديگر، حقوقي‌ كه‌ اسلام‌ براي‌ مردم‌ و دولتمردان‌ پذيرفته‌ است، كاملاً‌ همسو و هماهنگ‌ با غايات‌ ديني‌ حكومت‌ است‌ و رعايت‌ آنها، رشد معنويت‌ وكمال‌ ديانت‌ را در پي‌ دارد. امام‌ ـ عليه‌السلام‌ ـ برپايي‌ دين، عزت‌ حق‌ و استقرار عدل‌ را، ثمرة‌ رعايت‌ حقوق‌ اجتماعي‌ و آثار ارزشمند آن‌ در جامعه‌ دانسته‌ وفرموده‌اند در پرتو احترام‌ به‌ اين‌ حقوق، مي‌توان‌ «سنت‌ها» را به‌ جريان‌ انداخت:

«...فاذا ادت‌ الرعيه‌ الي‌ الوالي‌ حقه‌ وادي‌ الوالي‌ اليها حقها، عز‌ الحق‌ بينهم‌ وقامت‌ مناهج‌ الدين‌ واعتدلت‌ معالم‌ العدل‌ وجرت‌ علي‌ اذلالها السنن.»

اما اگر حقوق‌ مردم‌ و حاكمان‌ مورد بي‌اعتنايي‌ قرار گيرد و هر يك‌ بر ديگري‌ اجحاف‌ روا دارند، اختلاف‌ و تشتت‌ پديد مي‌آيد؛ جور و ستم‌ آشكار مي‌گردد؛ فساد در دين‌ راه‌ مي‌يابد؛ و راه‌ روشن‌ سنت‌ متروك‌ مي‌ماند؛ به‌ هوا و هوس‌ رفتار مي‌شود، و احكام‌ تعطيل‌ مي‌شود:

«و اذا غلبت‌ الرعيه‌ واليها او اجحف‌ الوالي‌ برعيته‌ اختلف‌ هنالك‌ الكلمه‌ وظهرت‌ معالم‌ الجور وكثر الادغال‌ في‌ الدين‌ وتركت‌ محاج‌ السنن‌ فعمل‌ بالهوي‌ وعطلت‌ الاحكام.»

پس‌ غايت‌ ديني‌ حكومت، سببِ‌ تنظيم‌ حقوق‌ شهروندان‌ و دولتمردان‌ به‌گونه‌اي‌ است‌ كه‌ زمينة‌ تحقق‌ احكام‌ الهي‌ را بگسترد و با رعايت‌ اين‌ حقوق، نه‌ حكمي‌ تعطيل‌ گرديد، نه‌ فسادي‌ در دين‌ پديد آمد، و نه‌ سنتي‌ از سنن‌ الهي‌ بر زمين‌ مي‌ماند. بدون‌ ترديد حكومتي‌ كه‌ فقط‌ به‌ «همزيستي‌ و بهزيستي» مي‌انديشد، از چنين‌ دغدغه‌هايي‌ فارغ‌ است‌ و در قبال‌ «فساد و تحريف‌ در دين‌ و تعطيل‌ احكام‌ آن» احساس‌ تكليف‌ نمي‌كند و حقوق‌ اجتماعي‌ را بدون‌ لحاظ‌ دين‌ و بقاي‌ آن‌ مي‌پذيرد.

‌ 1‌ـ 3 اهداف‌ حكومت‌ علوي‌

پس‌ از قتل‌ خليفة‌ سوم‌ و اصرار مردم‌ براي‌ بيعت‌ با امام‌ ـ عليه‌السلام‌ ـ ، ايشان‌ قدرت‌ را به‌ دست‌ گرفت‌ و در مدت‌ پنج‌ سال، حكومت‌ را اداره‌ كرد. اهدافي‌ كه‌ آن‌ حضرت‌ براي‌ دولت‌ خويش‌ اعلام‌ فرمود، برگرفته‌ از همان‌ اهداف‌ عام‌ حكومت‌ و اهداف‌ خاص‌ حكومت‌ اسلامي‌ است‌ كه‌ پيش‌تر باز گفتيم.

اميرالمؤ‌منين، حكومت‌ را مقامي‌ دنيوي‌ كه‌ حس‌ جاه‌طلبي‌ انسان‌ را اشباع‌ مي‌كند، نمي‌نگريست. حكومت‌ نزد وي، ابزاري‌ براي‌ احقاق‌ حق‌ بود و وسيله‌اي‌ توانمند براي‌ رسيدن‌ به‌ اهداف‌ والا. و در پرتو اين‌ ارزش‌ مقدس‌ بود كه‌ حكومت‌ چنان‌ قداستي‌ مي‌يافت‌ كه‌ حضرت‌ از شمشير زدن‌ براي‌ حفظ‌ و نگهداري‌ آن‌ دريغ‌ نمي‌ورزيد.

بيان‌ روشن‌ حضرت‌ دربارة‌ اهداف‌ حكومت‌ خويش‌ چنين‌ است:

«اللهم‌ انك‌ تعلم‌ انه‌ لم‌ يكن‌ الذي‌ منا منافسة‌ في‌ سلطان‌ ولا التماس‌ شيء من‌ فضول‌ الحطام‌ ولكن‌ لنرد المعالم‌ من‌ دينك‌ ونظهر الاصلاح‌ في‌ بلادك‌ فيأمن‌ المظلومون‌ من‌ عبادك‌ وتقام‌ المعطلة‌ من‌ حدودك.»

در اين‌ جملات‌ اشاره‌ شده‌ است‌ كه‌ حكمران‌ متعهد است‌ تا آثار دين‌ را در جامعه‌ زنده‌ كند و دامنة‌ اصلاح‌ را در شهرها بگستراند، تا بندگان‌ ستمديدة‌ خدا امنيت‌ و آسايش‌ يابند و احكام‌ الهي‌ از تعطيل‌ و توقف‌ بيرون‌ آيد. همچنين‌ اين‌ بيانات‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ حكومت‌ در شرايطي‌ به‌ آن‌ حضرت‌ منتقل‌ گرديد كه‌ آثار ايمان‌ از جامعه‌ زائل‌ گرديده‌ بود و احكام‌ خداوند متوفق‌ شده‌ بود، و امنيت‌ توده‌هاي‌ محروم‌ جاي‌ خود را به‌ آسايش‌ اعيان‌ داده‌ بود.

از اين‌ رو در آغاز حكومتداري‌ خود، مي‌گويد:

«و قد كانت‌ امور مضت‌ ملتم‌ فيها ميلة‌ كنتم‌ فيها عندي‌ غير محمودين‌ ولئن‌ «رد» عليكم‌ امركم‌ انكم‌ لسعدأ وما علي‌ الا الجهد.»

در آن‌ اوضاع‌ و احوال، هدف‌ حكومت‌ علوي، همان‌ چيزي‌ بود كه‌ در كتاب‌ و سنت‌ تبيين‌ شده‌ است:

«فلما افضت‌ [الولاية] الي‌ نظرت‌ الي‌ كتاب‌ ا وما وضع‌ لنا وامرنا بالحكم‌ به‌ فاتبعته‌ وما الستن‌ النبي‌ صلي‌ ا عليه‌ وآله‌ وسلم‌ فاقتديته.»

براي‌ رسيدن‌ به‌ اين‌ هدف، به‌ سياست‌ها و خطمشي‌هاي‌ خاصي‌ نياز بود كه‌ بر مبناي‌ كتاب‌ و سنت‌ و با توجه‌ به‌ دگرگوني‌هاي‌ ناپسندي‌ كه‌ در دولت‌هاي‌ گذشته‌ رخ‌ داده‌ است، به‌ شكل‌ «برنامه» تدوين‌ و اعلام‌ شود. امام‌ ـ عليه‌السلام‌ ـ در همان‌ ابتداي‌ زمامداري، اين‌ برنامه‌ را اعلام‌ فرمود.

آنچه‌ حكومت‌ علوي‌ را از ديگر دولت‌ها متمايز مي‌كند، آن‌ است‌ كه‌ در اين‌ حكومت، «عدالت» نه‌ يك‌ آرمان‌ دور، كه‌ برنامه‌اي‌ نزديك‌ و عملي‌ است. وقتي‌ آن‌ حضرت‌ از عدالت‌ سخن‌ مي‌گفت، مردم‌ را به‌ آينده‌ احاله‌ نمي‌داد و آنان‌ را سرگرم‌ شعار نمي‌كرد. عدالت‌ غايتي‌ در ماوراي‌ برنامه‌ها نبود كه‌ مي‌بايست‌ به‌ انتظار رؤ‌يت‌ آن‌ چشم‌ به‌ راه‌ بود و يا گام‌ به‌ گام‌ بدان‌ نزديك‌ شد؛ بلكه‌ عدل‌ روحِ‌ برنامه‌هاي‌ او بود كه‌ از روز نخست، اجراي‌ آنها آغاز شده‌ بود؛ هرچند از همان‌ آغاز نيز مشكلات‌ اجرايي، يك‌يك‌ سر بر مي‌آوردند.

‌ ‌ .2 تقدم‌ و تأخر و آرمان‌هاي‌ حكومت‌

تنو‌ع‌ و تكثر آرمان‌هاي‌ حكومت، اين‌ سؤ‌ال‌ را پديد مي‌آورد كه‌ آيا همة‌ اين‌ آرمان‌ها در يك‌ سطح‌ قرار دارند و از نظر ميزان‌ اهميت‌ در يك‌ درجه‌اند و حكومت‌ بايد براي‌ دستيابي‌ به‌ آنها اهتمام‌ يكساني‌ به‌ كار گيرد و سرمايه‌گذاري‌ برابري‌ داشته‌ باشد؟ يا اين‌ كه‌ همة‌ غايات‌ حكومت‌ در يك‌ رديف‌ نيستند و برخي‌ از اهميت‌ بيشتري‌ برخوردارند؟

در بيانات‌ اميرالمؤ‌منين(ع) اهم‌ اصولي‌ كه‌ در تقدم‌ و تأخر آرمان‌هاي‌ حكومت‌ به‌چشم‌ مي‌خورد، عبارت‌ است‌ از:

‌ 2‌ـ 1 تقدم‌ نظم‌ مقيد

نظم‌ و امنيت، پاية‌ اصلي‌ در زندگي‌ اجتماعي‌ است‌ و در هر شرايطي‌ ضرورت‌ را نمي‌توان‌ ناديده‌ گرفت. به‌ خطر افتادن‌ اين‌ ضرورت، آرمان‌هاي‌ والاي‌ حكومت‌ را به‌ مخاطره‌ مي‌اندازد؛ زيرا با حاكميت‌ هرج‌ و مرج‌ اجازة‌ نيل‌ به‌ هيچ‌ غايت‌ مقدسي‌ را نمي‌دهد. بر اين‌ اساس، امام‌ علي(ع) حتي‌ در شرايطي‌ كه‌ حاكميت‌ سياسي‌ وقت‌ را مشروع‌ نمي‌دانست، از هر گونه‌ اقدام‌ ضد‌ امنيتي‌ كه‌ احياناً‌ به‌ «ويراني‌ نظام» بينجامد، پرهيز مي‌كرد. در آغاز حكومت‌ خود نيز، اصحاب‌ را از پيگيري‌ موضوعي‌ كه‌ نظم‌ و آرامش‌ را برهم‌ زند، نهي‌ مي‌كرد و آن‌ را به‌ موقعيت‌ مناسبي‌ حواله‌ مي‌داد.

اما آيا چنين‌ شيوه‌اي‌ به‌ پاسداري‌ مطلق‌ از نظم، و در نتيجه‌ قداست‌يافتن‌ «مطلقِ‌ نظم» كه‌ لازمة‌ آن‌ توجيه‌پذير بودن‌ ظلم‌ و تخطئة‌ اقدامات‌ حق‌طلبانه‌ و ظلم‌ستيزانه‌ است، نمي‌انجامد؟ به‌ قول‌ يكي‌ از نويسندگان، اگر به‌ حكم‌ ضرورت‌ «عدل» را مي‌توان‌ فداي‌ «نظم‌ اجتماعي» كرد، به‌ طريق‌ اولي، «آزادي» را هم‌ مي‌توان‌ فداي‌ نظم‌ كرد و محصول‌ اين‌ طرز فكر، رسميت‌دادن‌ به‌ «استبداد» و «بي‌عدالتي» است؛ زيرا فرمانروايان‌ به‌ بهانه‌ حفظ‌ نظم، مجال‌ مي‌يابند كه‌ عدل‌ و آزادي‌ را به‌ مسلخ‌ برند. از اين‌ رو است‌ كه‌ برخي‌ به‌اعتراض‌ گفته‌اند:

«ديدگاهي‌ كه‌ در بين‌ بچه‌مسلمان‌ها و حتي‌ مراجع‌ وجود دارد، اين‌ است‌ كه‌ مي‌گويند: حكومت‌ ظالم‌ بهتر از هرج‌ و مرج‌ است. اينها به‌ نهج‌البلاغه‌ استناد مي‌كنند كه‌ حضرت‌ علي‌ خطاب‌ به‌ خوارج‌ مي‌گويد: لابد للناس‌ من‌ امير بر‌ او فاجر.»

وي‌ سپس‌ مفاسدي‌ كه‌ بر اين‌ ديدگاه‌ مترتب‌ است‌ مي‌شمرد و مي‌گويد:

«اگر بگوييم‌ حكومت‌ ظالم‌ بهتر از هرج‌ و مرج‌ است، ديگر نمي‌توانيم‌ با ظلم‌ در بيفتيم.»

ولي‌ در پاسخ‌ به‌ اين‌ شبهه، كافي‌ است‌ بدانيم‌ كه‌ در مكتب‌ اميرالمؤ‌منين‌ ـ برخلاف‌ نظرية‌ اهل‌ سنت‌ ـ نظم‌ به‌ شكل‌ «مقيد و محدود»، داراي‌ ارزش‌ بوده‌ و قابل‌ دفاع‌ است. اهل‌ سنت‌ معمولاً‌ بر اين‌ عقيده‌اند كه‌ فسق‌ و فجور خليفه، نه‌ سبب‌ عزل‌ او مي‌گردد و نه‌ سبب‌ جواز خروج‌ بر او. زيرا چنين‌ كاري‌ به‌ هرج‌ و مرج، خونريزي‌ و آشوب‌ مي‌انجامد. براساس‌ اين‌ نگاه‌ مطلق‌انگارانه‌ به‌ نظم، در هيچ‌ شرايطي‌ نظم‌ موجود را نمي‌توان‌ برهم‌ زد و اطاعت‌ مطلق‌ از هر حاكمي‌ ضروري‌ است. در حالي‌ كه‌ از ديدگاه‌ امام‌ علي(ع) نه‌ اطاعت‌ مطلق‌ است‌ (لاطاعة‌ لمخلوق‌ من‌ معصية‌ الخالق) و نه‌ هر نظمي، قداست‌ دارد و بايد از آن‌ حراست‌ كرد؛ زيرا در برابر قدرت‌ فاسد كه‌ امر و نهي‌ زباني‌ را برنمي‌تابد، بايد به‌ وظيفة‌ «انكار با سيف» عمل‌ كرد و «نظم‌ مطلوب» را جانشين‌ نظم‌ موجود كرد. البته‌ براي‌ وصول‌ به‌ اين‌ هدف، بايد مقدمات‌ لازم‌ را فراهم‌ نمود تا فروپاشي‌ نظام‌ موجود به‌ خلأ‌ نظم‌ يا جايگزيني‌ نظمي‌ مردود نينجامد و «كلمة‌ ا» بر «كلمة‌ الظالمين» فرود آيد:

«... من‌ انكره‌ بسيفٍ‌ لتكون‌ كلمة‌ ا هي‌ العليا و كلمة‌ الظالمين‌ هي‌ السفلي‌ فذلك‌ الذي‌ اصاب‌ سبيل‌ الهدي‌ وقام‌ علي‌ الطريق‌ و نور في‌ قلبه‌ اليقين.»

‌ 2 ‌ـ 2 تقدم‌ عدل‌ بر ديگر ارزش‌هاي‌ اجتماعي‌

ارزش‌ و اهميت‌ عدالت‌ در نظر امام‌ علي(ع) نيازمند شرح‌ نيست. امام‌ براي‌ احياي‌ عدالت، قدرت‌ را در دست‌ گرفت، و اگر نظم‌ بدون‌ عدالت، پذيرفتني‌ بود، سلطة‌ جباران‌ مورد تأييد قرار مي‌گرفت‌ و قيام‌ در برابر آنها، مشروع‌ و بلكه‌ واجب، تلقي‌ نمي‌گرديد. آن‌ حضرت، حكومت‌ منهاي‌ عدالت‌ را چندان‌ پست‌ و بي‌ارزش‌ مي‌شمارد كه‌ آن‌ را مصداق‌ دنيا دانسته، از ترشحات‌ عطسة‌ ماده‌ بزي، كم‌بهاتر مي‌داند:

«… ولأ‌لفيتم‌ دنياكم‌ هذه‌ ازهد عندي‌ من‌ عفطة‌ عنز.»

جلوه‌هاي‌ روشن‌ اين‌ عدالت، در توزيع‌ عادلانه، اقامة‌ حدود و حمايت‌ مظلومان‌ هويدا مي‌شود كه‌ شواهد آن‌ در كلمات‌ حضرت‌ بسيار است. همين‌ گسترش‌ عدالت‌ است‌ كه‌ بيش‌ از هر چيز، امام‌ ـ عليه‌السلام‌ ـ را مسرور مي‌سازد:

«ان‌ افضل‌ قرة‌ عين‌ الولاة‌ استقامة‌ العدل‌ في‌ البلاد.»

البته‌ در حكومت‌ علوي‌ به‌ تأمين‌ خواست‌هاي‌ مردم‌ و جلب‌ خشنودي‌ عامه‌ نيز اهميت‌ داده‌ مي‌شود: وليكن‌ احب‌ الامور اليك‌ اوسطها في‌ الحق‌ واعمها في‌ العدل‌ واجمعها لرضي‌ العامه. و از تأثير مثبت‌ آن‌ بر مشاركت‌ و همراهي‌ مردم‌ با حكومت‌ غفلت‌ نمي‌شود؛ ولي‌ اين‌ ارزش‌ها نيز در عِدل‌ عَدل‌ قرار ندارند و رضايت‌ عامه‌ را نمي‌توان‌ همطراز «عدالت» انگاشت. از اين‌ رو در تعارض‌ اين‌ دو، نمي‌توان‌ خشنودي‌ مردم‌ را برتر از عدالت‌ نشاند؛ زيرا خواستِ‌ مردم‌ تنها در صورتي‌ كه‌ به‌ ناسازگاري‌ با عدل‌ نينجامد، از احترام‌ برخوردار است‌ و در غير اين‌ صورت‌ هيچ‌ چيز با عدالت‌ رقابت‌ نمي‌كند. بر اين‌ اساس‌ بود كه‌ اعتراض‌ انبوه‌ كساني‌ كه‌ تحمل‌ عدالت‌ را نداشتند، در سلوك‌ امام‌ ـ عليه‌السلام‌ ـ تغييري‌ پديد نياورد و حتي‌ پناهندگي‌ به‌ دشمن‌ و يا مقابله‌ مسلحانة‌ آنان، برنامه‌ و هدف‌ حضرت‌ را دگرگون‌ نساخت:

«بلغني‌ ان‌ رجلا ممن‌ قبلك‌ يتسللون‌ الي‌ معاويه‌ فلا تأسف... قد عرفوا العدل‌ ورأوه‌ وسمعوه‌ ودعوه‌ وعلموا ان‌ الناس‌ عندنا في‌ الحق‌ اسوه‌ فهربوا الي‌ الأ‌ثره‌ فبعداً‌ لهم‌ وسحقاً.»

آيا آن‌ گاه‌ كه‌ خواست‌ رعيت، به‌ تجاوز به‌ حريم‌ «عدالت» انجامد و عدل‌ را مقهور و مغلوب‌ خود كند، ارزشي‌ دارد؟

«واصبحت‌ اخاف‌ ظلم‌ رعيتي.»

«لأ‌شكو حيف‌ رعيتي.»

امام‌ از همان‌ آغاز فرمودند كه‌ معيارهاي‌ حق‌ و عدل‌ را قرباني‌ سخن‌ اين‌ و آن‌ نخواهم‌ كرد:

«ركبتم‌ بكم‌ ما اعلم‌ ولا أصنع‌ الي‌ قول‌ القائل‌ وعتب‌ العاتب.»

همراهي‌ با مردم‌ را توصيه‌ مي‌كرد و از تك‌روي‌ و انشعاب‌ برحذر مي‌داشت: الزموا السواد الاعظم... و اياكم‌ والفرقه. در عين‌ حال، از جوزدگي، مغلوب‌ محيط‌ شدن، اكثر را معيار قرار دادن‌ و حق‌ را با اشخاص‌ سنجيدن، نهي‌ مي‌فرمود. در پاسخ‌ به‌ كسي‌ كه‌ مقصود وي‌ را از «فِرقه» و «جماعة» پرسيده‌ بود، فرمود: «فرقه» همان‌ از حق‌گريختگان‌ و اهل‌ باطلند؛ هرچند كه‌ به‌ شماره‌ فراوان‌ باشند، و «جماعت»، برحق‌ جمع‌ شوندگانند، ولو اندك.

بر اين‌ مبنا، عدالت‌ اصلي‌ تقييدناپذير است‌ و هنگام‌ سنجش‌ ارزش‌هاي‌ ديگر، بايد آن‌ را «مقياس» قرار داد و هيچ‌ چيز ديگر را جايگزين‌ آن‌ نكرد. از اين‌ رو امام‌ ـ عليه‌السلام‌ ـ در پيمودن‌ مسير عدل، از قلتِ‌ همراهان‌ هراس‌ و ترديدي‌ به‌ خود راه‌ نمي‌داد، و به‌ ديگران‌ نيز توصيه‌ مي‌فرمود:

«ايها الناس‌ لاتستوحشوا في‌ طريق‌ الهدي‌ لقلة‌ اهله.»

‌ 3 ‌ـ 2 تقدم‌ ارزش‌هاي‌ معنوي‌ بر مصالح‌ ماد‌ي‌

يكي‌ از اصول‌ انكارناپذير تقدم‌ ارزش‌هاي‌ ديني‌ و معنوي‌ بر مصالح‌ ماد‌ي‌ و دنيوي‌ است. امام‌ ـ عليه‌السلام‌ ـ در يك‌ سخنراني‌ در باب‌ امامت‌ و خلافت، فرمودند:

«اگر پايه‌هاي‌ دين‌ را استوار نگه‌ داريد، هيچ‌ خسارت‌ دنيوي، به‌ شما آسيبي‌ نمي‌رساند؛ ولي‌ هرچه‌ را كه‌ از دنيا به‌ دست‌ آوريد، در صورتي‌ كه‌ دينتان‌ را از دست‌ داده‌ باشيد، براي‌ شما سودي‌ ندارد.»

بر اين‌ اساس‌ هر سياستي‌ كه‌ به‌ آباداني‌ و بهبود معيشت‌ دنيوي‌ بينجامد، ولي‌ به‌ ارزش‌هاي‌ معنوي‌ صدمه‌ وارد كند، از نگاه‌ حضرت‌ مردود است. البته‌ چنانچه‌ اين‌ جدايي‌ صورت‌ گيرد و مسائل‌ معنوي‌ قرباني‌ ماديت‌ شود، باز هم‌ مصالح‌ دنيوي‌ با شكست‌ مواجه‌ خواهد شد و حتي‌ دنياطلبان‌ هم‌ به‌ رفاه‌ مطلوب‌ خود نخواهند رسيد؛ زيرا حذف‌ گرايش‌هاي‌ معنوي، خسارت‌هاي‌ دنيوي‌ فراواني‌ برجاي‌ مي‌گذارد و زندگي‌ اجتماعي‌ را با بحران‌هاي‌ جديد روبه‌رو مي‌كند:

«لايترك‌ الناس‌ شيئا من‌ امر دينهم‌ لاستصلاح‌ دنياهم‌ الا فتح‌ ا عليهم‌ ما هو اضر‌ منه.»

توصيه‌ امام‌ ـ عليه‌السلام‌ ـ به‌ فرمانداران‌ و عمال‌ حكومت‌ آن‌ بود كه‌ مبادا براي‌ اصلاح‌ دنياي‌ خويش، دين‌ خود را به‌ نابودي‌ كشانده، آخرتشان‌ را تباه‌ سازند:

«و لا تصلح‌ دنيا لحق‌ دينك.»

خود حضرت‌ نيز در حكومت‌ معتقد و ملتزم‌ بود كه‌ حفظ‌ دين‌ در هر شرايطي‌ اولويت‌ واوليت‌ دارد و اصلاح‌ دنيا، توجيهِ‌ معقولي‌ براي‌ آسيب‌ رساندن‌ به‌ دين‌ نيست:

«و العد لاآتي‌ امراً‌ اجد فيه‌ فساداً‌ لديني‌ طلباً‌ لصلاح‌ دنياي.»

امام‌ بر اين‌ عقيده‌ بود كه‌ در بحران‌ها و كوران‌ حوادث، «مال» را بايد فداي‌ «جان» كرد، همچنان‌ كه‌ براي‌ حفظ‌ دين‌ بايد از جان‌ گذشت؛ زيرا هلاكت‌ واقعي‌ نه‌ در خسارت‌ مالي‌ يا مصيبتِ‌ جاني، كه‌ در خسارت‌ معنوي‌ و ديني‌ است:

«اذا حضرت‌ بلية‌ فاجعلوا اموالكم‌ دون‌ انفسكم‌ واذا نزلت‌ نازلة‌ فاجعلوا انفسكم‌ دون‌ دينكم‌ واعلموا ان‌ الهالك‌ من‌ هلك‌ دينه.»

بنابراين‌ اگر نظم‌ و امنيت، شرط‌ لازم‌ و مقدمة‌ واجب‌ براي‌ رسيدن‌ به‌ عدالت‌ است، عدالت‌ اجتماعي‌ نيز شرط‌ لازم‌ و مقدمة‌ واجب‌ براي‌ گسترش‌ امور معنوي‌ در جامعه‌ است. با صرف‌نظر از افراد استثنايي‌ كه‌ در سخت‌ترين‌ موقعيت‌هاي‌ اقتصادي‌ و با تحمل‌ فقر و محروميت، مي‌توانند به‌ ارزش‌هاي‌ معنوي‌ و اخلاقي‌ وفادار بمانند، محروميت‌ عامل‌ غير قابل‌ انكاري‌ در آسيب‌ رساندن‌ به‌ ارزش‌ها و بروز مفاسد اخلاقي‌ در سطح‌ عموم‌ اجتماع‌ است. تبعيض‌ انسان‌ محروم‌ را كينه‌توز مي‌كند و او را به‌ انتقام‌جويي‌ و عكس‌العمل‌هاي‌ حاد وا مي‌دارد. فقر پاك‌دامني‌ و عفت‌ را به‌ چالش‌ مي‌اندازد و زمينه‌ساز بسياري‌ از مفاسد اخلاقي‌ و گناهان‌ است. كه‌ امام‌ ـ عليه‌السلام‌ ـ به‌ فرزندش‌ هشدار مي‌دهد كه‌ «فقر» از «دين» مي‌كاهد:

«يا بني‌ اني‌ اخاف‌ عليك‌ الفقر فاستعيذ با منه‌ فانه‌ منقصة‌ للدين.»

پس‌ ارزش‌هاي‌ معنوي‌ هرچند اهميت‌ بيش‌تري‌ دارند، پيش‌ از آن‌ بايد به‌ حاكميت‌ قسط‌ انديشيد و ديانت‌ را از رهگذر عدالت‌ جست.

‌ ‌3 تحقق‌ اهداف‌ و آرمان‌ها

تحقيق‌ دربارة‌ عينيت‌ يافتن‌ اهداف، از اهميت‌ برخوردار است. اين‌ موضوع‌ از يك‌ سو به‌ شناخت‌ بستر لازم‌ و راهكارهاي‌ ضروري‌ براي‌ تحقق‌ غايات‌ حكومت‌ بستگي‌ دارد، و از سوي‌ ديگر به‌ تحليل‌ حكومت‌ علوي‌ در ميزان‌ وصول‌ به‌ اهداف‌ اعلام‌ شده، مربوط‌ مي‌شود.

‌ ‌3ـ 1 بستر تحقق‌ اهداف‌ عالي‌ حكومت‌

آرمان‌هاي‌ حكومت‌ وقتي‌ جامة‌ عمل‌ مي‌پوشد كه‌ دولت‌ از كارگزاراني‌ شايسته، برنامه‌اي‌ مناسب، و مشاركت‌ مردم‌ برخوردار باشد. كاستي‌ در هر يك‌ از اين‌ سه‌عاملِ‌ تعيين‌كننده، دستيابي‌ به‌ اهداف‌ مورد نظر را با مشكل‌ مواجه‌ مي‌سازد. از آموزه‌هاي‌ علوي‌ چنين‌ برمي‌آيد كه‌ اگر قدرت‌ و مديريت‌ در دست‌ انسان‌هاي‌ نالايق‌ افتد، جامعه‌ به‌ انحطاط‌ مي‌گرايد و بر اثر ستمگري، مردم‌ به‌ پريشان‌خاطري‌ مبتلا شده، با قدرت‌هاي‌ شيطاني‌ كنار مي‌آيند؛ رشوه‌گيري، حقوق‌ مردم‌ را پايمال‌ مي‌كند و بالأ‌خره‌ با تعطيل‌ سنت، امت‌ به‌ تباهي‌ رو مي‌نهد.

از اين‌ رو وقتي‌ مي‌توان‌ به‌ افق‌ روشني‌ چشم‌ دوخت‌ كه‌ فرمانروايان‌ و فرماندهان‌ از ميان‌ شايسته‌ترين‌ مردم‌ و كارآمدترين‌ آنها انتخاب‌ شوند كه‌ در خيرخواهي‌ براي‌ دين‌ و رهبري، صفاي‌ باطن، خردورزي، ضعيف‌نوازي‌ و ديگر كمالات، از همه‌ برتر بوده، به‌ ضعفا نزديك‌ باشند.

والي‌ آنگاه‌ مي‌تواند «عدالت‌گستر» باشد كه‌ نخست‌ نسبت‌ به‌ خود، عدالت‌ را پيشه‌ كند؛ وگرنه‌ از انسان‌ ستم‌پيشه‌ چگونه‌ مي‌توان‌ توقع‌ قسط‌ داشت‌ و تحقق‌ عدالت‌ را به‌ او سپرد؟

«فان‌ الوالي‌ اذا اختلف‌ هواه‌ منعه‌ ذلك‌ كثيراً‌ من‌ العدل.»

شرط‌ ديگر تحقق‌ آرمان‌هاي‌ حكومت، در اختيار داشتن‌ برنامه‌اي‌ است‌ كه‌ راه‌ دستيابي‌ به‌ اهداف‌ را نشان‌ دهد. براي‌ تنظيم‌ چنين‌ برنامه‌اي‌ «علم‌ به‌ احكام» كفايت‌ نمي‌كند؛ زيرا اين‌ علم‌ در سطح‌ «كليات» بشر را راهنمايي‌ مي‌كند و «قوانين‌ ثابت» را ارائه‌ مي‌نمايد؛ در حالي‌ كه‌ ادارة‌ جامعه‌ علاوه‌ بر آن، نيازمند مقرراتي‌ است‌ كه‌ ناظر به‌ پديده‌هاي‌ متغير و شرايط‌ گوناگون‌ باشد. اين‌ كار با اطلاع‌ از تجربيات‌ بشري، شناخت‌ اوضاع‌ زمانه‌ و آگاهي‌ از توانمندي‌ها و استعدادها عملي‌ مي‌گردد. از اين‌ رو است‌ كه‌ «احكام‌ فقهي‌ جهاد» بدون‌ آشنايي‌ با فنون‌ نظامي‌ و اطلاع‌ از موقعيت‌ دشمن، پيروزي‌آفرين‌ نيست. همچنين‌ آگاهي‌ از «احكام‌ حقوقي‌ احياي‌ اراضي»، شيوه‌هاي‌ عمران، توسعه، و رونق‌ كشاورزي‌ را در پي‌ ندارد؛ در حالي‌ كه‌ «برنامه‌ريزي» براي‌ رسيدن‌ به‌ اهداف، بدون‌ چنين‌ دانش‌هايي‌ امكان‌پذير نيست. امام‌ ـ عليه‌السلام‌ ـ از مالك‌ اشتر مي‌خواست‌ تا «اهل‌ تجربه» را به‌ كار گمارد و برنامة‌ حكومت‌هاي‌ دادگر را مطالعه‌ كند و از شيوه‌هاي‌ شايستة‌ آنها بهره‌ گيرد:

«و الواجب‌ عليك‌ أن‌ تتذكر ما مضي‌ لمن‌ تقدمك‌ من‌ حكومة‌ عادلة‌ او سنة‌ فاضلة.»

همچنين‌ حضرت‌ به‌ مالك‌ گوشزد فرمودند كه‌ شيوه‌هاي‌ صحيح‌ و روش‌هاي‌ پسنديده، راه‌ رسيدنِ‌ به‌ طاعت‌ الهي‌ است؛ بنابراين‌ از مجالست‌ و گفت‌وگو با فرزانگان‌ قوم‌ گريزي‌ نيست، تا از اين‌ طريق‌ «مصلحت‌ مردم» آن‌ ديار را تشخيص‌ دهي‌ و «راه‌ و رسم» اجراي‌ آن‌ را بيابي:

«و اكثر مدارسة‌ العلمأ ومثافتة‌ الحكمأ في‌ تثبيت‌ ما صلح‌ عليه‌ اهل‌ بلادك‌ واقامة‌ ما استقام‌ به‌ الناس‌ من‌ قبلك.... لان‌ السنن‌ الصالحة‌ هي‌ السبيل‌ الي‌ طاعة‌ الله.»

شرط‌ سوم‌ تحقق‌ آرمان‌ها، مشاركت‌ مردم‌ و همراهي‌ آنان‌ با دولتمردان‌ ـ براي‌ دست‌يابي‌ به‌ اهداف‌ ـ است:

«هرگاه‌ تودة‌ مردم‌ به‌ حقوق‌ حاكم‌ وفادار باشند و دولت‌ نيز حقوق‌ مردم‌ را ادا كند، حق‌ در جامعه‌ محترم‌ و حاكم‌ مي‌گردد، اركان‌ دين‌ برپا مي‌شود، نشانه‌ها و علائم‌ عدالت‌ بدون‌ هيچ‌ گونه‌ انحراف‌ ظاهر مي‌شود، سنت‌ها در بستر خود قرار مي‌گيرد. آن‌گاه‌ زمانه‌ دوست‌داشتني‌ مي‌شود و دشمن‌ از طمع‌ به‌ چنين‌ اجتماع‌ استواري‌ مأيوس‌ مي‌گردد.»

‌ 3 ‌ـ 2 تحقق‌ اهداف‌ حكومت‌ علوي‌

از جنبة‌ تاريخي، بررسي‌ اين‌ مسئله‌ از اهميت‌ برخوردار است‌ كه‌ آيا اهداف‌ و آرمان‌هايي‌ كه‌ اميرالمؤ‌منين‌ براي‌ حكومت‌ خود اعلام‌ فرمود، تحقق‌ يافت. اين‌ موضوع‌ را از چند زاويه‌ مي‌توان‌ بررسيد:

‌ 3 ـ2 ‌ـ1 التزام‌ امام‌ به‌ اهداف‌ خويش‌

از اين‌ زاويه‌ همه‌ محققان‌ اذعان‌ دارند كه‌ امام‌ ـ عليه‌السلام‌ ـ در دوران‌ حكومت‌ خود به‌ اصول‌ و آرمان‌هايي‌ كه‌ اعلام‌ كرده‌ بود، وفادار ماند. اين‌ اصول، از قبيل‌ شعارهاي‌ انتخاباتي‌ براي‌ كسب‌ حمايت‌ مردم‌ نبود تا پس‌ از انتخاب، به‌ فراموشي‌ سپرده‌ شود، بلكه‌ برخاسته‌ از باورهاي‌ عميقي‌ بود كه‌ شخصيت‌ واقعي‌ حضرت‌ را شكل‌ داده‌ بود و بلكه‌ به‌ صورت‌ اجزأ لاينفك‌ آن‌ روح‌ مقدس‌ درآمده‌ بود.

حتي‌ آنان‌ كه‌ بر حكومت‌ حضرت‌ شوريدند، مدعي‌ نبودند كه‌ امام‌ از برنامه‌هاي‌ عادلانة‌ خود عدول‌ كرده‌ است، بلكه‌ خواستار تغيير موضع‌ حضرت‌ و رها كردن‌ برنامه‌ها و اهداف‌ وي‌ بودند؛ به‌ خصوص‌ عدالت‌ علي(ع) بر ايشان‌ غير قابل‌ تحمل‌ بود.

‌ 3 ـ2‌ـ 2 دستيابي‌ امام‌ به‌ همه‌ اهداف‌

در دوران‌ كوتاه‌ حاكميت‌ اميرالمؤ‌منين، به‌ دليل‌ جنگ‌هاي‌ متعدد داخلي‌ و بي‌رغبتي‌ مردم‌ نسبت‌ به‌ راه‌ و روش‌ حكومت، بسياري‌ از آرمان‌هاي‌ حضرت، به‌ نتيجه‌ نرسيد، و موانع‌ و مشكلات‌ حكومتي، اجراي‌ بخش‌هايي‌ از آن‌ را اجازه‌ نداد. امام‌ مصمم‌ بود كه‌ پس‌ از فرونشاندن‌ فتنه‌ها و استقرار كامل‌ حكومت، به‌ تغييراتي‌ دست‌ بزند و دگرگوني‌هايي‌ در جامعه‌ پديد آورد:

«لو قد استوت‌ قدماي‌ من‌ هذه‌ المداحض‌ لغيرت‌ اشيأ.»

اين‌ سخن‌ گوياي‌ آن‌ است‌ كه‌ فرصت‌ كافي‌ براي‌ اعمال‌ اصلاحات‌ و عيني‌ ساختن‌ غايات‌ مورد نظر، در اختيار حضرت‌ قرار نگرفت. ابن‌ ابي‌الحديد، با ذكر مثال‌هايي‌ از مخالفت‌ امام‌ با سنت‌هاي‌ خلفاي‌ پيشين، تصريح‌ مي‌كند اگر شورش‌هاي‌ داخلي‌ از قبيل‌ فتنة‌ خوارج‌ و ياغيان‌ نبود، حضرت‌ به‌ تغييرات‌ ديگري‌ نيز دست‌ مي‌زد.

به‌ علاوه، برخي‌ از اقدامات‌ انقلابي‌ حضرت‌ در جهت‌ بدعت‌زدايي، به‌ دليل‌ مقاومت‌ها و مخالفت‌ها، متوقف‌ ماند:

«به‌ خدا قسم‌ به‌ مردم‌ دستور دادم‌ كه‌ در ماه‌ رمضان، فقط‌ براي‌ نمازهاي‌ واجب‌ اجتماع‌ كرده‌ و آن‌ را به‌ جماعت‌ برگزار كنند و به‌ آنها گفتم‌ كه‌ جماعت‌ در نوافل‌ بدعت‌ است، ولي‌ برخي‌ از سپاهيانم‌ كه‌ مرا در جنگ‌ ياري‌ مي‌كردند فرياد برآوردند: «اي‌ مسلمانان! سنتِ‌ عمر را تغيير داده‌اند!» ترسيدم‌ كه‌ مبادا بخشي‌ از لشگرم‌ بر من‌ بشورند...»

امام‌ ـ عليه‌السلام‌ ـ در همان‌ سخنراني‌ كه‌ در جمع‌ نزديكان‌ و شيعيان‌ خاص‌ خود ايراد فرمود، به‌ پاره‌اي‌ از سنت‌هاي‌ غلط‌ و بدعت‌ها اشاره‌ مي‌كند كه‌ اصلاح‌ آنها عوارض‌ غيرقابل‌ تحملي‌ را به‌ بار مي‌آورد.

‌ 2 ـ3‌ـ 3 موفقيت‌ تاريخي‌ امام‌

ميزان‌ موفقيت‌ امام‌ ـ عليه‌السلام‌ ـ را در شعاع‌ يك‌ حكومت‌ پنج‌ ساله‌ نبايد جست. قضاوت‌ صحيح‌ در اين‌ باره، به‌ ميزان‌ نفوذ و تأثير گذاري‌ اين‌ مقطع، در تاريخ‌ اسلام‌ بستگي‌ دارد.زيرا امواج‌ اين‌ حكومت‌ با شهادت‌ امام‌ فروكش‌ نكرد، بلكه‌ آرمان‌هاي‌ او كه‌ بر امواجِ‌ پديدآمده‌ در اعصار و امصار سوار بود، پيوسته‌ مرزهاي‌ جديدي‌ را فتح‌ مي‌كرد و نسل‌هاي‌ تازه‌اي‌ را به‌ حركت‌ درمي‌آورد.

تأثير نخست‌ اين‌ حكومت‌ «جنبة‌ سلبي» آن‌ بود كه‌ نشان‌ مي‌داد در آنچه‌ به‌ نام‌ اسلام‌ طي‌ بيش‌ از دو دهه‌ ارائه‌ شده‌ است، چه‌ كاستي‌هايي‌ وجود دارد و چه‌ دگرگوني‌ها يا جابه‌جايي‌هائي‌ رخ‌ داد. حضرت‌ به‌ خليفة‌ سوم‌ فرموده‌ بود كه‌ امام‌ عادل‌ بايد «بدعت» را از ميان‌ بردارد. نگراني‌ حضرت‌ آن‌ بود كه‌ «جاهليت»، نام‌ «اسلام» به‌ خود گرفته‌ و بر ميراث‌ نبوي‌ هجوم‌ آورده‌ است:

«الا وان‌ بليتكم‌ قد عادت‌ كهيئتها يوم‌ بعث‌ ا نبيه.»

در فضايي‌ كه‌ حق‌ و باطل‌ در هم‌ آميخته‌ و تشخيص‌ حق‌ دشوار شده‌ بود، اولويت‌ اول‌ پيشواي‌ حق، نشان‌ دادن‌ راه‌ و روشن‌ كردن‌ فضاي‌ تيره‌اي‌ است‌ كه‌ جلو ديد مردم‌ را گرفته‌ بود. امام‌ ـ عليه‌السلام‌ ـ پس‌ از قتل‌ عثمان‌ كه‌ مردم‌ تقاضاي‌ بيعت‌ با او را داشتند، فرمود:

«فان‌ الافاق‌ قد اغامت‌ والمحجة‌ قد تفكرت.»

موفقيت‌ امام‌ در اين‌ بود كه‌ وارونگي‌ را نشان‌ داد و پيرايه‌ها را از جامة‌ دين‌ برگرفت، و با عبور دادن‌ جامعه‌ از دوران‌ اعوجاج، خط‌ مستقيم‌ را آشكار كرد و پرده‌ را از چهرة‌ اسلام‌ ناب‌ كنار زد.

امام‌ ـ عليه‌السلام‌ ـ با سيرة‌ علمي‌ و عملي‌ خود در دوران‌ حكومت، حقايق‌ فراواني‌ را خاطرنشان‌ كرد و يادآور شد:

ـ اسلام‌ پرخوري‌ حكام‌ را تأييد نمي‌كند.

ـ چاپلوسي‌ دولتمردان، در فرهنگ‌ اسلامي‌ مذموم‌ است.

ـ نزديكان‌ حكام‌ نبايد از امكاناتِ‌ ويژه، برخوردار باشند.

ـ در حكومت‌ اسلامي، ظلم‌ ـ حتي‌ ـ بر مورچه، پذيرفتني‌ نيست.

ـ نابخردان، حق‌ حكومت‌ ندارند.

ـ در هيچ‌ شرايطي‌ از مساوات‌ و عدالت‌ نبايد چشم‌ پوشيد.

و...

هر يك‌ از اين‌ تعاليم‌ مُهر بطلاني‌ بود بر فرهنگي‌ كه‌ به‌ نام‌ دين‌ در جامعه‌ رواج‌ يافته‌ بود. امام‌ ـ عليه‌السلام‌ ـ مي‌خواست‌ با در اختيار گرفتن‌ قدرت، نگذارد قرآن‌ بيش‌ از اين‌ بازيچة‌ قدرتمندان‌ شود و بسي‌ نيز توفيق‌ يافت.

تأثير ديگر اين‌ حكومت، «جنبة‌ اثباتي» آن‌ بود كه‌ به‌ مشتاقان‌ ديانت‌ و عدالت، الگويي‌ بي‌بديل‌ و اسوه‌اي‌ بي‌نظير ارائه‌ كرد تا همگان‌ راه‌ و رسم‌ حكومت‌ را بياموزند و در اقتدا به‌ وي‌ دچار حيرت‌ و سردرگمي‌ نگردند. امام‌ صادق(ع) جهاد اميرالمؤ‌منين‌ با مسلمانان‌ (اهل‌ قبله) را بركت‌ دانسته‌اند؛ زيرا بدون‌ آن، شيوة‌ برخورد با آنان‌ براي‌ آيندگان‌ روشن‌ نمي‌شد.

«قتال‌ با اهل‌ قبله» نمونه‌اي‌ است‌ تا نسل‌هاي‌ آينده‌ در چنان‌ شرايطي‌ تكليف‌ خود را بدانند، و البته‌ حكومت‌ علوي‌ پر است‌ از اين‌گونه‌ نمونه‌ها كه‌ هر يك‌ روش‌ و سبك‌ خاصي‌ را به‌ آيندگان‌ مي‌آموزاند.

امام(ع) با سيرة‌ حكومتي‌ خود نشان‌ داد كه‌ در بحران‌ عمل‌زدگي‌ و مشكلات‌ روزمره، نبايد آرمان‌ها را فراموش‌ كرد. زنده‌ نگاه‌داشتن‌ آرمان‌ها خود بزرگ‌ترين‌ پيروزي‌ است‌ كه‌ نياز به‌ بيش‌ترين‌ فداكاري‌ دارد. امام(ع) با تحمل‌ شكست، پيروزي‌ مكتب‌ را تثبيت‌ كرد.

«در عين‌ حالي‌ كه‌ در جنگ‌ صفين، اميرالمؤ‌منين‌ بالأ‌خره‌ شكست‌ خورد، لكن‌ پيروز شد؛ براي‌ اين‌ كه‌ مكتب‌ محفوظ‌ بود و معاويه‌ هم‌ ماهيتش‌ معلوم‌ شد، براي‌ آن‌ اشخاصي‌ كه‌ نمي‌دانستند ماهيتش‌ معلوم‌ شد.»

روشن‌ است‌ كه‌ در قضاوت‌ دربارة‌ شكست‌ يا پيروزي، بايد بين‌ پيروزي‌ يك‌ «شخص» با پيروزي‌ يك‌ «آرمان» و مكتب‌ تفكيك‌ كرد. و البته‌ هر يك‌ از اين‌ دو نوع‌ پيروزي‌ معيارهاي‌ خاصي‌ دارد. شخص‌ امام‌ ـ عليه‌السلام‌ ـ در بسياري‌ از صحنه‌ها به‌ پيروزي‌ دست‌ نيافت؛ ولي‌ امام‌ عليه‌السلام‌ به‌ عنوان‌ پيشواي‌ يك‌ مكتب‌ و سمبل‌ يك‌ آرمان، در همة‌ صحنه‌ها به‌ پيروزي‌ رسيد.

«امام‌ حق‌ دارد شكست‌ بخورد، اما حق‌ ندارد كه‌ دامنش‌ لكه‌دار بشود. در جايي‌ كه‌ موفقيت‌ او و حكومت‌ او موكول‌ به‌ ناديده‌ گرفتن‌ حق‌ يك‌ فرد است، امام‌ به‌ عنوان‌ يك‌ مجسمه‌ ارزش‌هاي‌ متعالي‌ بايد كه‌ براي‌ همة‌ نسل‌ها تابلو، نمونه‌ و مظهر باشد.»

/ 1