تربت عشق نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تربت عشق - نسخه متنی

جواد محدثی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید




تربت عشق

تحليلى عرفانى و حماسى از سجود بر تربت سيدالشهدا ـ عليه السلام ـ

جواد محدثى

وقتى «عقل» و «عشق» در هم آميزند، و آنگاه كه «جهاد» و «عرفان» در يك خط با هم تلاقى كنند. «حماسه هاى عاشقانه» و «عشقهاى مسلّح» پديد مى آيد و عارفان حماسه ساز و عشق آموزان نامدار، به جلوه گرى در منظر ديدگانِ جمال طلب مى پردازند.

ماجراى عشق الهى، حسينى و عاشورايى اين امّت و فرزندانِ خمينى كبير ـ قدس سره ـ از اين دست است. جرعه نوشانِ بزم الست، ساغر از دست آن پير گرفتند و كام جانشان را با كوثر ولايت، شيرين ساختند و اين بود كه تا واپسين لحظه و آخرين رمق و نگاه، چشم از «مولا» برنگرفتند.

و ما اينك، وارث اين خطّ و مسلك و مراميم. الحمدللّه.

ما فرزند «ياديم» و ميراث دار «ذكر» و از خاك شهيد، بوى جاودانگى استشمام مى كنيم و بر تربتِ حماسه آفرينان، بوسه عشق و سجده نياز مى زنيم و از اين «سجده عاشقانه»، رمز

ماندگارى مى آموزيم.

از روزى كه در نهر جانمان فراتِ سوز و علقمه عطش جارى شد و از شبى كه در پياله دلمان شربت گواراى ولايت ريختند، و از روزى كه حسين بن على ـ عليه السلام ـ در «دسته» دينداران، «شور» انداخت و شريعت را با «شريعه» جارى ساخت; آرى ... از آن روز، دلمان يك حسينيه پرشور است و خانه هايمان «تل زينبيه»، و در هر چشمى يك «فراتِ ماتم» و «دجله درد» جارى است.

در حسينيه دلمان، مرغهاى محبّت سينه مى زنند و اشكهاى يتيم در خرابه چشم، بى قرارى مى كنند. سينه ما تكيه اى قديمى است; سياهپوش با كتيبه هاى درد و داغ. درب آن با كليد «ياحسين» باز مى شود و زمين آن با اشك مژگان آب و جارو مى شود.

ما دلهاى شكسته خود را وقف اباعبداللّه ـ عليه السلام ـ كرده ايم و اشك خود را نذر كربلا، و اين «وقفنامه» به امضاى حسين ـ عليه السلام ـ رسيده است، اين است كه زيارت، ترجيع بند ايّام سال ماست و پيوسته فاصله «قتلگاه» تا «خيمه گاه» را در موج اشك شنا مى كنيم و از تربت كربلا و فرهنگ عاشورا، روح و جان و پيام مى گيريم.

ما اهل «تسبيح» و «سجوديم» و سجده گاهمان «تربت» است. تربت كربلا، خاكى آميخته با

«خون خدا» است. شگفت نيست كه خون به خاك، اعتبار بخشد و شهادت در زمين و در و ديوار، آبرو و قداست بيافريند و خاك كربلا، مهر نماز عارفان گردد و در سجّاده، عطر شهادت از تربت حسين به مشام عاشقان برسد و شفابخش دردها شود.

براى ما «زبان تربت» آشناست. ما «پيام عاشورا» را از خاك كربلا مى شنويم. خاكى كه با آب زمزم و اروند و فرات و اشك ديدگان رزمندگان عجين شده باشد، با ما حرف مى زند. چه كسى گفته است كه «جماد» حرف نمى زند و سنگ و خاك، «نطق» ندارد؟!

درس گرفتن از «تربت» و «فرات»، تنها در مكتب زيارت و ولايت ميسّر است و سخن خاك را با دل، تنها گوش حسينيانِ كربلايى مى شنود. برداشتن كام نوزاد با تربت و آب فرات، چشاندن طعم جهاد و شهادت به فرزندان و آشنا ساختن ذائقه آنان با محبّت اهل بيت و فرهنگ

عاشورايى است.

تربت سيدالشهدا، هم مسجود فرشتگان و ساجدان است هم الهام بخش حريّت و شهامت، هم انتقال دهنده فرهنگ شهادت.

«تسبيح تربت» هم، قصيده اى صد بيتى است، واژه هايش همه عاشورايى، كه دانه هايش همراه ذاكر، ذكر مى گويد و عطر شهادت را مى پراكند. دانه هاى تسبيح تربت، گوهرهايى است كه از خاك كوى عشق گرفته شده و از آن نورى ملكوتى تا عرش خدا متصاعد است و شعر حضور مى خواند. كربلاييان با مضمون اين قصيده مقدس، همنوايى مى كنند.

دلهاى دريايى، گوهر تربت را در ساحل عشق، با «اشك» شستوشو مى دهند و از زمزم ديدگان بر آن مى بارند. اين است رمز و راز جلوه و جلاى هميشگى «تربت حسين»!

اين تربت مقدس، منظومه اى بلند از فداكارى و كهكشانى بى انتها از خداگونگى و خلوص است.

وقتى عطر خون «ثاراللّه» با خاك نينوا عجين شود، تربت سيدالشهدا، پديد مى آيد كه در دست ذاكران، ذكر مى گويد و از سجده گاه ساجدان، نور ابديّت تا عرش، تنوره مى كشد.

تكريم «تربت»، ريشه در سيره معصومان دارد.

زاهراى اطهر ـ سلام اللّه عليها ـ تسبيحى از تربت حمزه سيدالشهدا ساخت و اين منظومه بلند را به رشته كشيد و جاودانه ساخت.

بعدها وقتى «منا»ى حسين پيش آمد. خاك كربلا، جايگزين خاكِ «ميدان احد» و مزار حمزه شد.

اينك، اگر ما در تداوم همين خط و راه، پيشانى عبوديت بر تربت شهيد مى نهيم و معجونى از حماسه و عرفان را تجلّى مى دهيم، حفظ آن سنّت است.

براى ما «زبان تربت» آشناست. ما «پيام عاشورا» را از خاك كربلا مى شنويم. خاكى كه با آب زمزم و اروند و فرات و اشك ديدگان رزمندگان عجين شده باشد، با ما حرف مى زند.

چه كسى گفته است كه «جماد» حرف نمى زند و سنگ و خاك، «نطق» ندارد؟!

«كوه و دريا و درختان همه در تسبيح اند ...»

«و لكن لاتفقهونَ تسبيحَهُم.»

«منا» يك قربانگاه بود، و «كربلا» هم قربانگاهى ديگر. تنها هاجر و ابراهيم نبودند كه «اسماعيل»ها را به «مذبح» آوردند.

محمد و على و فاطمه ـ عليهم السلام ـ نيز «حسين» را به قربانگاه عشق فرستادند; حسين نيز هفتاد و دو قربانى را.

امّت ما نيز، هشت سال كه درهاى بهشت گشوده بود و آستانِ قرب الهى «قربانى» مى خواست، جبهه هاى نبرد را از خون قربانيان راه رضاى دوست، سرخ فام ساختند و ثمره هشت سال دفاع مقدس، «فرهنگ جهاد و شهادت» بود كه امروز، به مثابه عظيم ترين سرمايه و ذخيره، در دل و جان و فكر و ايمان اين امّت جاى دارد.

ما اهل «تسبيح» و «سجوديم» و سجده گاهمان «تربت» است. تربت كربلا، خاكى آميخته با «خون خدا» است. شگفت نيست كه خون به خاك، اعتبار بخشد و شهادت در زمين و در و ديوار، آبرو و قداست بيافريند.

ما فرزند عاشورا و كربلا و مكه و نجف و كرخه و اروند و طوس و رى و قم و جماران و بهشت زهراييم. ما داغ بقيع بر سينه داريم. ما وارث هدايت و سيادت انبياييم. ما ذاكران جهادها و شهادتهاى اولياى دينيم. خط توحيدى ابراهيم را پشت سرنهاده ايم و سنّت محمدى وسيره علوى و شور حسينى و فقه جعفرى را. و در انتظار دولت جهانىِ «مهدوى» چشم به آفاق نورانى تاريخ دوخته ايم.

ما نگاهى داريم، آشنا با بركه شهادت و خون كربلاييان.

ما الهام از محراب خونين كوفه و صحراى سرخ كربلا مى گيريم و دلسوخته درد و داغ زندان تاريك امام كاظم ـ عليه السلام ـ و غربت طوس و مظلوميّت امامان مظلوم شيعه ايم، و هميشه به ياد پرستوهاى مهاجر و عاشقان صادقى هستيم كه پرچمى از «تعهد» بر دوش داشتند و تن پوشى از «تقوا» بر قامت، و در سنگر جهاد و محراب مبارزه، ذكر «شهادت» بر لب و در دل داشتند، با پيشانى بند «اخلاص» بر سر، با سلاحِ «صَلاح» و اصلاح در كف، كه فاصله «حرف» تا «عمل» را با پاى سر و با سرمايه «جان» رفتند. و چه امضايى معتبرتر از «خون» و چه سندى رسمى تر از «شهادت»؟

نسب نامه ما به «اهل بيت» مى رسد، در ايمان و ايثار و صبورى و مظلوميت.

شجره نامه ما، شاخ و برگى از جهد و شهادت دارد و ريشه اى در فرات عشق و علقمه ايمان.

هر چند «مدينه»، هنوز هم مظلوم است و «بقيع»، مظلوم تر. اهل بيت همچنان غريبند و پيروانشان غريب تر.

ولى ... اين غربت و مظلوميّت نيز، ارثى ديگر از آن خاندان نور و هدايت است و اسناد اين غربت و مظلوميّت، سالهاست كه به گواهى ايستاده است. اگر باور نداريد، از قبور امامان در بقيع بپرسيد، و از مزارهاى اولياى الهى در سرزمين عراق، و از اين كه «شيعه» در حاكميّت، مظلوم تر از دورانِ محكوميّت بوده است!

گفتيم كه ما اهل ذكر و ياد و فرزند تربت و فراتيم. صبحها وقتى سفره دعا گشوده مى شود، دلِ روحمان گرسنه عاطفه و تشنه عشق مى شود. ابتدا چند مشت از «آب بيدارى» به صورت جان مى زنيم، تا «خواب غفلت» را بشكنيم. زيارتنامه را كه مى بينيم، چشممان آب مى افتد و «السلام عليك» را كه مى شنويم، بوى خوش كربلا به مشاممان مى رسد. توده هاى بغض، در گلويمان متراكم مى گردد و هواى دلمان ابرى مى شود و آسمان ديدگانمان بارانى!

سر سفره ذكر مصيبت، قندان دهانمان را پر از حبّه قندهاى «يا حسين» مى كنيم و نمكدان چشممان، دانه دانه اشك بر صورتمان مى پاشد. به دهان كه مى رسد، قند و نمك در كاممان مى آميزد و اين محلول شور و شيرين، درمان عشق ماست و نمك گير سفره حسين ـ عليه السلام ـ مى شويم.

آنگاه، جرعه جرعه، زيارت عاشورا مى نوشيم و سر سفره توسّل، «ولايت» را لقمه لقمه در دهان كودكانمان مى گذاريم.

غذاى ما از عطاى حسين است، الحمدللّه!

در اين خشكسالىِ دل و قحطى عشق، نم نم بارانِ اشك، غنيمتى است كه رواق آينه كارى شده چشمان ما را شستوشو مى دهد و ما را از چشمه «حبّ اهل بيت» سيراب مى سازد.




  • اگر در سوگشان شد ديده نمناك
    گواه عشق ما اين ديده و دل
    هنوز اشك عزا پيوسته جارى است
    رواق چشممان آيينه كارى است



  • اگر از عشقشان دل گشت غمناك
    رساند اشك و غم ما را به منزل
    رواق چشممان آيينه كارى است
    رواق چشممان آيينه كارى است



آرزو مى كنيم كه به چشمه كربلا و نهر علقمه، تشنه تر شويم.

دعا مى كنيم كه خداوند، معمار اشك را به آبادى دلهايمان بفرستد. امروز افتخار مى كنيم كه بر سر درِ دلهايمان پرچمى نصب شده كه بر آن نوشته است: «السلام عليك يا اباعبداللّه»

و اين پرچم، قرنهاست دست به دست گشته تا به ما رسيده است. در جبهه هاى نبرد،در ايّام انقلاب، و در همه صحنه ها، زير اين پرچم بوديم و سايه آن بر سر ما بود.

سايه اش بر سرمان گسترده تر و مستدام باد.

هنوز هم دلخوشى ما به نامهاى معطر و يادهاى جاودانه شهيدان است.

هشت سال، دفتر عاشوراييان گشوده بود و در بازار «سوداى ايثار»، خداوند، مشترى جانها و مالها بود.

كردند تا «كوفى» نشوند.

شهيدان مى دانستند كه متاع جان را به كدام مشترى و در كدام بازار بايد فروخت تا در اين سودا سود برند. مى دانستند كه حيات ابدى از گرماى خورشيد شهادت است. از اين رو خود را در معرض تابش آن نهادند و حرارت عشق و شوق را لمس كردند و شكفتند و پر گشودند.

مى دانستند كه سرمستىِ مىِ وصال، بسى لذت بخش تر است; سرخوشِ آن مىِ ناب گشتند و جرعه نوش آن كوثر شدند و پر كشيدند.

مى دانستند ماندن در «لاكِ نفس» پوسيدن و تباه شدن را در پى دارد. قفس را شكستند و در فضاى رحمت الهى همچون جعفر طيّار، بال گشودند.

مى دانستند درى كه به بهشت گشوده نشود، معلوم است رو به كجاست. به هواى كوى جانان پر كشيدند و از «صفا»ى جان تا «مروه»ى مراد را با پاى سر دويدند و چون نواى دل را از نينواى دوست شنيدند، به سوى او بى صبرانه بال گشودند و از درِ بهشت، تا باز بود وارد شدند، تا حسرتِ ماندن پشت درهاى بسته را يك عمر بر دوش جان نكشند.

مى دانستند كه بازماندگان پس از عاشورا، چهارده قرن «ياليتنا كنا معكم ...» گفتند، تا اين آرزو برآورده شد و عاشورايى ديگر در كربلاى ايران پديد آمد و پا در ركاب نهاده، به يارى حسين زمان پرداختند.

امت اسلام در ايران، هشت سال خون دل را پيش پاى فتواى امام نثار كردند، تا آبروى اسلام نريزد و در جبهه ها جمع شدند تا امام «تنها» نماند و «وفا» كردند تا «كوفى» نشوند.

هشت سال در «مدينه ايمان» هجوم احزاب ائتلافى كفر و نفاق را دفع كردند و در تنگه اُحُد كردستان، با وحشى گريهاى ابوسفيانهاى عصر درگير شدند و در ميدانهاى بدرِ خوزستان، از امدادهاى الهى برخوردار بودند و شجاعانه با لشكريان كفر بعثى نبرد كردند.

خون دادند و جان باختند و شهيد و اسير و جانباز تقديم كردند و به سوگ لاله ها نشستند، امّا زبان حالشان اين بود:




  • گرچه از داغ لاله مى سوزيم
    چون به تكليف خود عمل كرديم
    روز فتح و شكست، پيروزيم



  • ما همان سربلند ديروزيم
    روز فتح و شكست، پيروزيم
    روز فتح و شكست، پيروزيم



و مگر جز اين بود كه تابع تكليف بوديم و پيرو فتوا؟

و اگر جز اين بوديم و جز اين باشيم، پيرو نفسيم، نه مطيع ولايت!

جنگ و صلح ما، سكوت و فرياد ما، هجوم و عقب نشينى ما، زبان گشودن و دهان بستن ما، سلاح كشى و صلاح انديشى ما، همه و همه به «فرمان» بوده و هست، تا نزد خدا، «حجّت» داشته باشيم.

براى ما كه عاشورايى زيسته ايم، تربت سيدالشهدا و خاك كربلا سكّوى عروج است و خلاصه همه مايه ها و سرمايه هاى اميد و الهام كه در «اسلام»، «تشيع»، «انقلاب»، «جهاد»، «شهادت» و «ولايت» داريم.

جز سر نهادن بر تربتى كه خلاصه همه خوبيها و معجونى از تمامى عناصر نيروآفرين و ايمان ساز است، چه چيزى مى تواند شاهد پايبندى و دلبستگى و عشق ما به اين آرمان و ايمان باشد؟

شهدا، با تكبير ايمان، در «محراب جبهه» به «نماز عشق» ايستادند و «قنوت قرب»شان به «سلام شهادت» متّصل شد و اسماعيل گونه در قربانگاه حقّ و صدق، فداى قرآن شدند و به عاشوراييان پيوستند.

و ... حسين بن على، گرچه در «نينوا» ناى حقيقت گويش بريده شد، امّا نواى «حق حق» او در تاريخ، جاودانه ماند و كربلايش، انقلاب آموز و انسان ساز نسلها و قرنها و سرزمينها شد.

و ما كه كربلايى هستيم ...

دريغ كه از دستمايه هاى الهام و سرمايه هاى معنوى و ذخيره هاى امداد روحى، بهره كافى نبريم.

مُهر ما، نشانه عبودت و بندگى و خاكسارى ماست. و سجود بر تربت حسين بن على ـ عليه السلام ـ ، حجابها را كنار مى زند و سيماى ملكوت را بى پرده عيان مى سازد.

با اين «پر پرواز» مى توان پر كشيد و رفت، تا «سدرة المنتها»ى حضور، تا بارگاه نور ... و تا عرش شهادت!

و اين گونه است كه سجده بر تربت سالار شهيدان، حجابهاى هفتگانه را در مى نوردد و نجواى ساجد را به عرش خدا مى رساند.

همه عاشورايى بمانيم.

و همواره عطر ايثار و شهادت را از «تربت» استشمام كنيم.

چنين باد!

/ 1