جهاد ابتدایی و آزادی عقیده و مذهب نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جهاد ابتدایی و آزادی عقیده و مذهب - نسخه متنی

عباس نیکزاد

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

جهاد ابتدايي و آزادي عقيده و مذهب

1عباس نيكزاد

چكيده:

در شماره پيشين بحث نسبتا مفصلي در باره آزادي عقيده و مذهب از ديدگاه اسلام مطرح و سپس به شبهه ارتداد و پاسخ آن پرداخته شد. پس از آن شبهه ناسازگاري آموزه جهاد در اسلام با آزادي عقيده و مذهب طرح شد و عدم تنافي جهاد دفاعي و جهاد آزاديبخش با آزادي عقيده و مذهب مورد بررسي قرار گرفت. در اين مقاله عدم تنافي جهاد ابتدايي و عقيدتي با آزادي عقيده و مذهب به صورت نسبتا جامع مورد بحث واقع مي‏شود.

جهاد ابتدايي: جهادي است كه در راه نشر و تبليغ عقيده اسلامي صورت مي‏گيرد، به همين جهت برخي، از آن به جهاد عقيدتي تعبير كرده‏اند. اشكال تنافي جهاد اسلامي با آزادي عقيده و ايمان بيشتر در رابطه با اين نوع از جهاد مطرح مي‏شود. برخي از مستشرقين در همين رابطه گفته‏اند كه اسلام مي‏خواهد به زور شمشير همه جهانيان را به پذيرش خود وادارد؛ زيرا آنها را ميان پذيرش اسلام و يا كشته شدن مخير مي‏سازد همچنين گفته‏اند در جنگها و فتوحات صدر اسلام نيز چنين چيزي مشاهده مي‏شود.

در پاسخ به اين شبهه بايد گفت كه جهاد ابتدايي گاهي در برابر اهل كتاب (يهود و نصاري و مجوس) مطرح مي‏شود و گاهي در برابر غير اهل كتاب مانند بت پرستها و مشركان و ملحدان. جهاد در هر يك از اين دو مورد حكم خاصي دارد، از اين رو، جا دارد به صورت جداگانه مورد بحث قرار گيرند. جهاد در برابر اهل كتاب طبق فتواي همه فقهاي اسلام به اين صورت است كه حاكم و دولت اسلامي آنها را ميان دو كار مخير مي‏گرداند؛ پذيرش اسلام يا پرداخت جزيه. راجع به لغت جزيه اختلاف واقع شده است برخي گفته‏اند اين لغت معرّب است نه عربي؛ يعني ريشه عربي ندارد. ريشه‏اش فارسي است و اصل آن «گزيت» است كه در ايران در دوره ساساني و در زمان انوشيروان آن را وضع كردند، ولي بر مردم ايران نه بر مردم بيگانه، آن هم يك ماليات سرانه‏اي بود كه براي جنگ جمع مي‏كردند و بعد اين كلمه از ايران راه پيدا كرده است به «حيره» كه شهري بود تقريبا در محل نجف فعلي و بعد از حيره به ساير جزيرة‏العرب رفته و استعمال شده است. بعضي ديگر مي‏گويند واژه جزيه واژه‏اي عربي است از ماده جزا. اغلب لغوييّن اين نظر را پذيرفته‏اند. در جواهر الكلام آمده است:

«هي فِعلَة من جزي يجزي، يقال: جزيت ديني اذا قضيته.»2

يعني: جزيه بر وزن فِعلَه از جزا يجزي گرفته شده است، مثلاً شخصي كه دين خود را پرداخت مي‏گويد «جزيت ديني»؛ يعني دينم را پرداخت نمودم.

به هرحال جزيه مبلغي است كه دولت اسلامي از كفار اهل كتاب دريافت مي‏نمايد.

دستور بالا (مخير نمودن اهل كتاب ميان قبول اسلام يا قبول جزيه) علاوه بر اين كه از روايات متعدد استفاده مي‏شود از آيه قرآن نيز فهميده مي‏شود. قرآن كريم مي‏فرمايد:

«قاتلوا الذين لا يؤمنون بالله و لا باليوم الاخر و لا يحرّمون ما حرّم الله و رسوله و لا يدينون دين الحق من الّذين اوتوا الكتاب حتي يعطوا الجزية عن يد وهم صاغرون»3

يعني: با كساني كه از اهل كتابند و به خدا و روز جزا ايمان نمي‏آورند و آنچه را خدا و رسولش حرام كرده‏اند حرام نمي‏دانند و به دين حق نمي‏گروند كارزار كنيد تا با دست خود و با خضوع جزيه را بپردازند.

اين حكم اسلام به شدت مورد اشكال واقع شده است. گفته‏اند اين حكم نشان دهنده اين است كه غير مسلمانان از اهل كتاب داراي آزادي عقيده نيستند؛ زيرا به جرم عقيده خود يا بايد كشته شوند يا جزيه دهند و يا اين كه بكلي از عقيده خود دست بردارند و مسلمان شوند. مفسّرين شيعه و سني در ذيل اين آيه در صدد پاسخ گويي به اين شبهه هستند. ما در اينجا به پاسخ برخي از مفسرين اشاره مي‏كنيم:

علامه طباطبايي در الميزان مي‏فرمايد:

اگر انسان در مقاصد عامه اسلامي تدبر كند شكي برايش باقي نمي‏ماند در اين كه قتال با اهل كتاب و واداشتن آنها به پرداخت جزيه براي اين نبوده است كه مسلمين و اولياي آنها را از ثروت اهل كتاب برخوردار سازند... بلكه غرض دين در اين قانون، اين بوده است كه حق و شيوه عدالت و كلمه تقوا را غالب و باطل و ظلم و فسق را زير دست قرار دهد، تا در نتيجه نتواند بر سر راه حق عرض اندام كند و هوا و هوس در تربيت صالح و مصلح ديني راه نيابد و با آن مزاحمت نكند و در نتيجه يك عده پيرو دين و تربيت ديني وعده‏اي ديگر پيرو تربيت فاسد هوا و هوس نگردند و نظام بشري دچار اضطراب و تزلزل نشود و در عين حال اكراه هم لازم نيايد؛ يعني اگر فردي و اجتماعي هم نخواستند زير بار تربيت اسلامي بروند و از آن خوششان نيامد مجبور نباشند، و در آنچه اختيار مي‏كنند و مي‏پسندند آزاد باشند، اما به شرط اين كه اولاً توحيد را دارا باشند و به يكي از سه كيش يهوديت و نصرانيت و مجوسيت معتقد باشند و در ثاني تظاهر به مزاحمت با قوانين و حكومت اسلامي ننمايند و اين منتها درجه عدالت و انصاف است كه دين حق درباره ساير اديان مراعات نموده است. گرفتن جزيه هم براي حفظ ذمّه و پيمان ايشان و اداره به نحو احسن خود آنان است و هيچ حكومتي چه حق و چه باطل از گرفتن جزيه گريزي ندارد. از همين جا روشن مي‏شود كه مراد از محرمات در آيه شريفه «لايحرّمون ماحرّم الله...» محرمات اسلاميه است كه خدا نخواسته است در اجتماع اسلامي شايع شود. همچنان كه مراد از دين حق همان ديني است كه خدا خواسته است اجتماعات بشري پيرو آن باشند...4

شهيد مطهري در اين رابطه مي‏فرمايد:

«آيا جزيه يعني باج دادن و باج گرفتن؟ آيا مسلمانان كه در گذشته جزيه مي‏گرفتند در واقع باج مي‏گرفتند؟ باج به هر شكل زور است و ظلم است و خود قرآن ظلم را به هر شكل و به هر صورتي نفي مي‏كند. جزيه مفهومش ماليات است و بديهي است كه ماليات دادن غير از باج گرفتن است. خود مسلمين نيز بايد انواعي ماليات بدهند. چيزي كه هست، شكل ماليات اهل كتاب با مالياتي كه مسلمين مي‏پردازند فرق مي‏كند ولي اين نظر، نظري است كه متكي بر يك دليل نيست... ما بايد از روي احكامي كه اسلام در مورد جزيه وضع كرده است ببينيم ماهيت آن چيست؟ به عبارت ديگر ما بايد ببينيم اسلام كه جزيه مي‏گيرد به شكل پاداش مي‏گيرد يا به شكل باج، اگر در مقابل جزيه تعهدي مي‏سپارد، خدمتي به آنها مي‏كند پس پاداش است اما اگر بدون هيچ خدمتي پول مي‏گيرد باج است. ما وقتي وارد ماهيت قانون مي‏شويم مي‏بينيم كه جزيه براي آن عده از اهل كتاب است كه در ظل دولت اسلامي زندگي مي‏كنند، رعيت دولت اسلامي هستند، دولت اسلامي وظايفي بر عهده ملت خودش دارد و يك تعهداتي در برابر آنها. وظايف اين است كه اولاً بايد مالياتهايي بدهند كه بودجه دولت اسلامي اداره شود، آن مالياتها اعم است از آنچه كه به عنوان زكات گرفته مي‏شود و از آن چيزهايي كه به عناوين ديگر گرفته مي‏شود... هيچ دولتي نيست كه بودجه نداشته باشد و قسمتي و يا تمام بودجه خود را از مردم نگيرد. بودجه بايد از همين مالياتهاي مستقيم و يا غيرمستقيم وصول شود. و ثانيا مردم بايد تعهداتي از نظر سربازي و فداكاري در برابر دولت داشته باشند، ممكن است خطري پيش بيايد افراد همين مردم بايد به دفاع بپردازند. اهل كتاب اگر در ظلّ دولت اسلامي به سر ببرند نه موظفند كه آن مالياتهاي اسلامي (مانند خمس و زكات) را بپردازند و نه موظفند كه در جهادها شركت كنند يا اين كه منفعت جهاد عايد آنها هم مي‏شود. بنابراين وقتي كه دولت اسلامي امنيت مردمي را تأمين مي‏كند و آنها را تحت حمايت خودش قرار مي‏دهد ـ چه مردم خودش باشد چه غير خودش ـ يك چيزي هم از مردم مي‏خواهد مالي يا غير مالي، از اهل كتاب به جاي زكات و غير زكات جزيه مي‏خواهد و حتي به جاي سربازي هم جزيه مي‏خواهد و لهذا در صدر اسلام اين چنين بوده است، هر وقت اهل كتاب داوطلب مي‏شدند كه بيايند در صفهاي مسلمين به نفع مسلمين بجنگند، مسلمين جزيه را برمي‏داشتند و مي‏گفتند ما اين جزيه را از شما مي‏گيريم به دليل اين كه شما سرباز نمي‏دهيد حالا كه شما سرباز مي‏دهيد ما حق نداريم از شما جزيه بگيريم... ويل دورانت در جلد يازدهم تاريخ تمدنش راجع به مسأله جزيه اسلامي بحث كرده و مي‏گويد كه اين جزيه اسلامي مقدارش آنقدر كم بوده است كه از مالياتهايي كه از خود مسلمين مي‏گرفتند كمتر 5بوده، بنابراين هيچ جنبه اجحاف در ميان نبوده است.»

روايات فراواني در كتب روايي ما آمده است كه با پرداخت جزيه، اهل كتاب از ساير مالياتها معاف خواهند بود.6

سيد قطب در پاسخ به اين سؤال كه چرا در اين آيه دست برداشتن و باز ايستادن از كارزار با اهل كتاب به مسلمان شدن آنها منوط نشده، بلكه به پرداخت جزيه با تواضع و تسليم منوط شده است مي‏نويسد:

طبيعت اهل كتاب با عنايت به ويژگيهاي سه گانه مذكور در آيه (لا يؤمنون بالله و لا باليوم الاخر و لا يحرّمون ما حرّم الله و رسوله و لا يدينون دين الحق) اين است كه هميشه با دين حق (اسلام) و اهل آن در تصادم و تزاحمند، چنان كه تاريخ گذشته نيز گواه اين امر بوده است (از صدر اسلام تا به امروز) دين حق براي اين كه راه نشر خود را فراهم سازد و موانع را از سر راه خود بر دارد و اهداف انساني خود را جامه عمل بپوشاند چاره‏اي ندارد جز اين كه شوكت آنها را بشكند و شكستن شوكت آنها به اين است كه زير بار حكومت الهي اسلامي روند و به پرداخت جزيه و شرايط ذمه تن دهند. بنابراين براي رسيدن به اين هدف نيازي نيست كه آنها دين اسلام را بپذيرند و مسلمان شوند.7

بر اساس آنچه كه گذشت پذيرش جزيه و شرايط ذمه، منافاتي با اصل آزادي عقيده و ايمان ندارد.

امام خميني رحمه‏الله درباره اقليتهاي مذهبي افاضاتي دارند كه مؤيد همين امر است. به چند مورد آن اشاره مي‏كنيم:

«اسلام پيش از هر ديني و بيش از هر مسلكي به اقليتهاي مذهبي آزادي داده است. آنان نيز بايد از حقوق طبيعي خودشان كه خداوند براي همه انسانها قرار داده است بهره‏مند شوند. ما به بهترين وجه از آنان نگهداري مي‏كنيم.»8

و در پاسخ به اين سؤال كه: «آيا جمهوري اسلامي شما اجازه خواهد داد تا مذاهب ديگر به طور آزاد و آشكار به انجام امور مذهبي‏شان بپردازند؟» فرمودند:

«بله، تمام اقليتهاي مذهبي در حكومت اسلامي مي‏توانند به كليه فرايض مذهب خود آزادانه عمل نمايند و حكومت اسلامي موظف است از حقوق آنان به بهترين وجه حفاظت كند.

دولت اسلامي يك دولت دموكراتيك به معناي واقعي است و براي همه اقليتهاي مذهبي آزادي به طور كامل هست و هر كس مي‏تواند اظهار عقيده خودش را بكند.

تمام اقليتهاي مذهبي در ايران براي اجراي آداب ديني و اجتماعي خود آزادند و حكومت اسلامي خود را موظف مي‏داند تا از حقوق و امنيت آنان دفاع كند و آنان هم مثل ساير مردم مسلمان ايران، ايراني و محترم هستند.

هر ايراني حق دارد كه مانند همه افراد از حقوق اجتماعي برخوردار باشد، مسلمان يا مسيحي و يا يهودي و يا مذهب ديگر، فرقي ندارد.»9

«اقليتهاي مذهبي خاطر جمع باشند كه ما اطمينان مي‏دهيم به آنها كه در اين مملكت زندگي عادلانه و مرفهي خواهند داشت و مورد پشتيباني ما هستند. اسلام از اهل ذمه پشتيباني مي‏كند. اگر كساني، چيز ديگري مي‏گويند، براي تفرقه انداختن است.»10

در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران نيز برخورد صحيح و عادلانه با اهل كتاب به صراحت مطرح شده است. در اصل چهاردهم آمده است:

«به حكم آيه شريفه: «لا ينهاكم الله عن الذين لم يقاتلوكم في الدين و لم يخرجوكم من دياركم ان تبرّوهم و تقسطوا اليهم ان الله يحب المقسطين» دولت جمهوري اسلامي ايران و مسلمانان موظفند نسبت به افراد غير مسلمان، با اخلاق حسنه و قسط و عدل اسلامي عمل نمايند و حقوق انساني آنان را رعايت كنند. اين اصل در حق كساني اعتبار دارد كه بر ضد اسلام و جمهوري اسلامي ايران توطئه و اقدام نكنند.»

اصل سيزدهم، و بيست و ششم و شصت و چهارم نيز به صراحت به حقوق اقليتهاي مذهبي پرداخته است. از اين گذشته، اصولي كه در فصل سوم (فصل حقوق ملت) آمده است اطلاق و عموم دارد و شامل اقليتهاي مذهبي نيز مي‏شود.

اما در مورد جهاد با كفار غير اهل كتاب (مشركان، بت‏پرستان و...) ديدگاه اسلام اين است كه عقيده آنان به رسميت شناخته نمي‏شود (بر خلاف اهل كتاب كه به دليل اعتقاد آنها به خدا و دين آسماني، عقيده و دين آنها به شرط پرداخت جزيه رسمي شمرده مي‏شوند) يعني اسلام به هيچ وجه، عقيده مشركان و بت‏پرستان و ملحدان را كه از اساس با ديدگاه توحيدي و ديني سر ستيز و ناسازگاري دارند به رسميت و قانونيت نمي‏شناسد. از اين رو، هميشه در پي اين است كه روزگاري فرا برسد كه اين گونه اعتقادات باطل و بي اساس از صحنه گيتي بر چيده شود.

سؤالي كه در اينجا مطرح مي‏شود اين است كه چرا اسلام جهاد در برابر مشركان و كفار (غير اهل كتاب) را مشروع دانسته است و آيا اين امر با آزادي عقيده و ايمان منافات ندارد؟

در پاسخ به اين سؤال مقدمتا بايد اين بحث را مطرح كرد كه آيا دفاع از حقوق فطري انسانها امر لازمي است يا خير؟ مثلاً اگر عده‏اي از زورگويان يك ملتي را از داشتن بهداشت سالم يا هواي پاكيزه و يا آزادي، شغل و كسب و كار مشروع و يا دست يابي به علم و سواد يا دارو و درمان و ارتباط با اهل علم، دانشمندان، انسانهاي پاك و معلمان و مربيان وارسته باز دارند، آيا افراد همان ملت يا ساير انسانها حق دارند كه براي دفاع از حقوق انساني عليه زورگويان قيام نمايند و به مبارزه برخيزند يا خير؟ اگر افراد ملت ديگر براي نجات آن ملت تحت فشار، به جهاد و مبارزه برخيزند از ديدگاه عقل و منطق و وجدان بشري مستحق توبيخ و ملامتند يا شايسته تحسين و ستايش؟ يقينا مستحق تحسين و ستايشند.

جالب اين است كه حتي متجاوزان و مهاجمان باطل نيز در بسياري از موارد، دفاع از حقوق انساني مانند آزادي و دموكراسي را به عنوان توجيه تهاجم خود مطرح مي‏كنند. اين امر نشاندهنده اين است كه اصل دفاع از حقوق انساني همه افراد جهان، يك امر مشروع و پذيرفته شده بلكه لازم است (هر چند متجاوزان به دروغ چنين انگيزه هايي را مطرح مي‏كنند).

حال بحث اين است كه آيا توحيد و اعتقاد به دين الهي و پاي بندي به برنامه خدايي كه به اعتقاد ما يك امر فطري است يك حق انساني به حساب مي‏آيد يا نه؟ آيا اهميت توحيد و دين الهي و تأثيرات آن در زندگي و سعادت انسان كمتر از اهميت و تأثير امور فطري و حقوق انساني ديگر مانند آب و غذا، دانش، بهداشت، آزادي، دموكراسي و... است؟ با توجه به اين كه اسلام، توحيد و دين حق را يك امر فطري مي‏داند11 و فلسفه آفرينش انسان را عبوديت پروردگار مي‏داند12 و پرستش خداوند را صراط مستقيم انسانيت مي‏شناسد13 و پذيرش دين الهي را باعث حيات طيبه بشري مي‏داند14 و ناديده گرفتن پيامهاي توحيدي و آسماني را باعث سقوط انسان به درجه حيوانيت و بهيميت تلقي مي‏كند15 قهرا توحيد و دين كامل را يك حق انساني قلمداد مي‏كند و دفاع از آن را كمتر از ديگر حقوق انساني نمي‏داند. بنابراين، جهاد عقيدتي در حقيقت دفاع از حقوق انساني به حساب مي‏آيد و مانند همه دفاعهاي ديگر مشروع و مجاز تلقي مي‏گردد. بر اين اساس، اسلام به خود حق مي‏دهد كه با تمام مظاهر شرك و عوامل بي ديني و بي اعتقادي بشر مبارزه كند و خود را مجاز مي‏داند با هر چيز يا هر كس كه در اغوا كردن مردم و گرايش آنها به سوي شرك و باطل نقش دارد و يا جلوي نشر و نفوذ دين حق را مي‏گيرد، مبارزه نمايد. در همين راستا بت شكني پيامبر اسلام صلي‏الله‏عليه‏و‏آله و ابراهيم عليه‏السلام و يا جنگ پيامبر اسلام با سران شرك در مكه، به راحتي قابل توجيه است. مسامحه اسلام در اين زمينه به معناي كوتاهي در دفاع از مهمترين حق انساني است. جا دارد در اينجا به ديدگاههاي برخي از دانشمندان اسلامي اشاره شود:

علامه طباطبايي در بحثي تحت عنوان «جهادي كه قرآن دستور مي‏دهد» مي‏فرمايد:

قرآن مي‏گويد: اسلام و دين توحيد بر پايه فطرت استوار است و چنين ديني مي‏تواند جامعه انساني را اصلاح كرده و مقرون به سعادت سازد. قرآن مي‏فرمايد: «روي خود به سوي اين كيش پاك دار، سرشت خدايي كه مردم را بر آن سرشته است، آفرينش خدا را تبديلي نيست. اين است آيين استوار ولي بيشتر مردم نمي‏دانند»16. بنابراين، مهمترين و پرارزش‏ترين حقوق مشروعه انسانيت بر پا داشتن و نگهداري آن است و يا مي‏فرمايد: «خدا از آيين براي شما مقرر داشت همان را كه به نوح سفارش كرد و آن را به تو وحي كرديم و آن را كه به ابراهيم و موسي و عيسي سفارش كرد كه دين را بپا داريد و در آن اختلاف نكنيد»17 و دفاع از اين حق فطري، حق ديگري است كه باز به حكم فطرت ثابت و محقق است. در جاي ديگر مي‏فرمايد: «اگر نبود جلوگيري خدا از بعضي مردم به وسيله بعض ديگر، ديرها و كليساها و كنشتها و مساجدي كه نام خدا در آنها بسيار برده مي‏شود ويران مي‏گشت...»18 و يا در ضمن آيات جهاد مي‏فرمايد: «اي كساني كه ايمان آورده‏ايد خدا و پيامبر را اجابت كنيد هنگامي كه شما را بدانچه زنده مي‏سازد دعوت كند»19 در اينجا جنگ و جهاد را چه به عنوان دفاع و چه به عنوان حمله ابتدايي زنده كننده و باعث حيات اجتماعي انساني دانسته است، در واقع هم مطلب همين است؛ زيرا شرك به خدا موجب هلاك انسانيت و مرگ فطرت است. بنابراين مبارزه با شرك و دفاع از حق فطري انسانيت به منزله بازگشت‏دادن روح به قالب اجتماع و زنده كردن آن است. هوشمند فرزانه با توجه به آيات مزبور مي‏تواند بفهمد كه اسلام يك حكم دفاعي كلي براي ريشه‏كن كردن اساس شرك و پاكيزه نمودن زمين از آلودگيهاي كفر و الحاد و برقرار كردن سلطنت مطلقه ايمان بر كشور دلهاي آدميان داشته باشد... بنابراين، دفاع كامل از حق فطري انسانيت مقتضي توسعه حكم جهاد است. در قرآن شريف20 گرچه به اين مطلب تصريح نشده است ولي نويدهايي كه به مؤمنان درباره پيروزي دين حق و نابودي شرك و كفر و باطل داده است بر مي‏آيد كه چنين مبارزه‏اي به وقوع خواهد پيوست.21

سيد قطب در اين رابطه مي‏نويسد:

يكي از حقوق بشري اين است كه دعوت به اين منبع الهي (اسلام) به او برسد و هيچ چيزي براي تبليغ آن در هيچ حالي مانع نشود. و نيز از حقوق بشري اين است كه پس از رسيدن دعوت به اين دين به او در پذيرفتن آن آزاد باشد و چيزي مانع تدين به آن نگردد و اگر گروهي به دعوت اسلام گردن ننهادند نبايد در مسير پيشرفت اسلام مانعي ايجاد نمايند. بلكه بر عهده اين گروه است كه در اين راستا زير بار تعهد و پيمان روند. اگر عده‏اي به اسلام گردن نهادند و زير بار آن رفتند، غير مسلمانان حق ندارند نسبت به آنها فتنه‏گري كنند و آنها را در زير شكنجه و آزار قرار دهند و يا شرايطي را فراهم كنند كه نتيجه آن بازدارندگي از راه خدا باشد. بر مسلمانان واجب است كه در برابر هر كس كه در برابر دعوت اسلامي ايجاد مزاحمت مي‏كند و يا نسبت به مسلمانان فتنه‏گري در دينشان مي‏كند ايستادگي كنند تا آزادي عقيده و ايمان را براي مسلمانان تضمين نمايند. البته هدف اين نيست كه ديگران را به زور به ايمان وا دارند بلكه هدف اين است كه دين خدا در زمين استعلا پيدا كند به گونه‏اي كه كسي از پذيرفتن آن دغدغه و ترسي نداشته باشد. به هرحال آنچه كه مهم است اين است كه در صحنه گيتي نبايد هيچ نيروي بازدارنده‏اي نسبت به دين خدا وجود داشته باشد. جهاد در اسلام براي تأمين چنين هدفي است چنين جهادي، جهاد عقيدتي ناميده مي‏شود.22

شهيد مطهري در توجيه جهاد ابتدايي چنين مي‏فرمايد:

آيا آن چيزي كه دفاع از آن مشروع است منحصر است به اين كه حقوق خودي يك فرد يا حقوق خودي يك ملت از ميان برود يا در ميان اموري كه دفاع از آنها واجب است بعضي از امور است كه اينها جزء حقوق فرد و يا ملت خاص نيست بلكه جزء حقوق انسانيت است... مثلاً آزادي را از مقدسات بشري به حساب مي‏آورند حال اگر آزادي در جايي مورد تهاجم قرار گرفت اما نه آزادي من و نه آزادي ملت من، آيا دفاع از اين حق به عنوان دفاع از «حق انسانيت» مشروع است يا نه؟... گمان نمي‏كنم كسي ترديد كند كه مقدسترين جهاد، جنگي است كه به عنوان دفاع از حقوق انسانيت صورت گرفته باشد... اينجا فقط يك مسأله باقي مي‏ماند كه آيا توحيد جزء حقوق عمومي انسانهاست يا جزء حقوق فردي و يا ملّي؟ بايد ببينيم مقياس حقوق عمومي انساني و مقياس حقوق فردي و شخصي چيست؟ انسانها در بعضي مسائل با يكديگر مشتركند، در خيلي از مسائل هم با هم اختلاف دارند... فرنگيها كه مي‏گويند از نظر توحيد و ايمان نبايد مزاحم كسي شد از اين جهت است كه فكر مي‏كنند اينها جزء امور خصوصي و سليقه‏اي و شخصي است... ولي از نظر ما دين؛ يعني صراط مستقيم يعني راه راست بشري، بي تفاوت بودن در مسأله دين؛ يعني در راه راست بشريت بي تفاوت بودن. ما مي‏گوييم توحيد با سعادت بشري بستگي دارد، مربوط به اين قوم و آن قوم نيست... قرآن جهاد را منحصرا نوعي دفاع مي‏داند و در مورد يك تجاوزي كه وقوع پيدا كرده باشد اجازه مي‏دهد ولي نمي‏توان جهاد براي بسط ارزشهاي انساني را محكوم كرد. مسأله تجاوز مفهوم عامي است ؛ يعني لازم نيست تجاوز به جان انسان باشد يا به مال و يا ناموس و يا سرزمين و حتي استقلال و يا آزادي باشد. اگر يك قوم به ارزشهايي كه آن ارزشها ارزش انساني به شمار مي‏روند تجاوز بكند باز تجاوز است... پس اگر در يك قانون آمده باشد كه از توحيد بايد به عنوان ارزش انساني دفاع كرد، معنايش اين نيست كه تهاجم جايز است، معنايش اين است كه توحيد يك ارزش معنوي است... معناي «لا اكراه في الدين» اين نيست كه شما از حوزه توحيد هم دفاع نكنيد و اگر ديديد «لا اله الا الله» به خطر افتاده است، اين خطر را دفع نكنيد.23

از بيانات سابق روشن شد كه جهاد ابتدايي در حقيقت، دفاع از توحيد و دين الهي به عنوان يك حق فطري انساني است و چنين چيزي از نظر منطقي و وجداني امري قابل قبول‏است.

حال سؤالي كه مطرح مي‏شود اين است كه دفاع از توحيد به چه معناست؟ آيا به اين معناست كه مي‏توان مشركان و كفار را به ترك شرك و الحاد و پذيرش توحيد و دين حق وادار كرد و يا به اين معناست كه تنها مي‏توان مشركان و كفار را از ايجاد مزاحمت و توطئه‏آفريني و فتنه‏گري و به راه انداختن تبليغات زهرآگين اغوا كننده و نيز مانع‏تراشي در سر راه دعوت و نشر توحيدي بازداشت؟

آنچه از ظاهر عبارت سيد قطب و شهيد مطهري فهميده مي‏شود نظريه دوم است ولي از عبارت علامه طباطبايي مي‏توان نظريه اول را استفاده كرد.

شهيد مطهري در اين رابطه مي‏گويد:

«ما حتي اگر توحيد را از حقوق انساني بدانيم باز نمي‏توانيم با ملت ديگر بجنگيم براي تحميل عقيده توحيد، چون خودش في حد ذاته تحميل‏پذير نيست؛ زيرا ايمان يعني اعتقاد و گرايش، ايمان يعني مجذوب شدن به يك فكر و مجذوب شدن، دو ركن دارد يك ركنش جنبه علمي مطلب است كه فكر و عقل انسان بپذيرد، يك ركن ديگر جنبه احساساتي آن است كه دل انسان گرايش داشته باشد و هيچ كدامش در قلمرو زور نيست نه جنبه فكريش؛ زيرا فكر تابع منطق است، جنبه گرايش و احساساتي هم همين جور است. بله يك چيز ديگر هست و آن اين است كه اگر ما توحيد را جزء حقوق انسانها دانستيم ممكن است اگر مصلحت انسانيت ايجاب بكند ما با قومي مشرك مي‏توانيم بجنگيم نه به خاطر اين كه توحيد را به آنها تحميل كنيم بلكه به اين خاطر كه ريشه فساد را اساسا بكنيم. ريشه كن كردن مبدأ عقيده شرك با زور يك مطلب است و تحميل عقيده توحيد مطلب ديگر... يك مطلب ديگر هم اينجا وجود دارد و آن اين است كه فرق است ميان آزادي فكر و آزادي عقيده. فكر منطق است، انسان يك قوه‏اي دارد به نام قوه تفكر ولي عقيده به معناي بستگي و گره خوردگي است. اي بسا عقيده‏هايي كه هيچ مبناي فكري ندارد صرفا مبنايش تقليد است، عادت است، حتي مزاحم آزادي بشر است. آنچه كه از نظر آزادي بحث مي‏كنيم كه بايد بشر در آن آزاد باشد فكر كردن است اما اعتقادهايي كه كوچكترين ريشه فكري ندارد فقط يك انعقاد و يك انجماد روحي است كه نسل به نسل آمده است، اينها عين اسارت است و جنگيدن براي از بين بردن اين عقده‏ها جنگ در راه آزادي بشر است نه جنگ عليه آزادي بشر. آن كسي كه آمده در مقابل يك بت از او حاجت مي‏خواهد اين به تعبير قرآن از يك حيوان خيلي پست‏تر است. اين فقط يك انعقاد و انجماد است. اين شخص را بايد به زور از اين زنجير دروني آزاد كرد تا بتواند فكر كند. بنابراين كساني كه آزادي تقليد و آزادي زنجيرهاي روحي را به عنوان آزادي عقيده تجويز مي‏كنند اشتباه مي‏كنند. آنچه كه ما طرفدار آنيم به حكم آيه «لا اكراه في الدين» آزادي فكر است نه آزادي عقيده.»24

مرحوم علامه طباطبايي در اين رابطه مي‏نويسد:

از آيه استفاده مي‏شود مسلمانان بايد قبل از شروع جنگ، اول ايشان را به دين حق دعوت كنند اگر پذيرفتند جنگ نكنند و اگر اعراض كردند به ياري خدا كارزار نمايند از اين گذشته از آيه فهميده مي‏شود جنگ با مشركان براي برقرار شدن آيين خداپرستي است و چنين جنگي بدون دعوت قبلي براي پيروي از دين حق كه بر اساس يگانه‏پرستي استوار است معنا ندارد.25

اما راجع به اين موضوع كه بعد از پيروزي مسلمانان در جنگ، كافران با زور وادار به پذيرفتن آيين اسلام مي‏شوند، بايد گفت كه اين گونه اكراه و اجبار نسبت به افرادي كه حجت بر ايشان تمام شده چون براي احياي انسانيت و گرفتن حق انسانيت است ضرري ندارد و اين طريقه‏اي است كه هميشه در ميان عقلا معمول بوده و جميع ملل و دول از آن پيروي كرده‏اند كه هرگاه كسي از قوانين مدني تخلف نمايد به هر وسيله‏اي كه ممكن شود و لو با جنگ، او را تسليم مي‏كنند، علاوه بر اين كه ناخشنودي، منحصر به نسل موجود است و نسلهاي بعدي در اثر آموزش و پرورش ديني با ميل و رغبت به آيين فطرت گرويده و از دل و جان موحد و خداپرست مي‏شوند.26

در مورد فلسفه تشريع جهاد ابتدائي در اسلام غير از تقرير بالا، تقرير ديگري وجود دارد كه به نظر مي‏رسد از اتقان بالايي برخوردار است كه به اجمال به آن اشاره مي‏كنيم:

«... پيامبران نيامده‏اند تا فقط نظم و آرامش را برقرار سازند و مردم را از زندگي‏اي قرين آسايش و خوشي برخوردار سازند بلكه مبعوث شده‏اند تا نظام ارزش الهي را در جامعه بشري احيا و اقامه كنند... دفاع از حق خداي متعال كه همان جهاد ابتدائي است رمز جلالت قدر جهاد ابتدايي است... همه حقوق متقابلي كه انسانها در ارتباط با همديگر دارند تحت الشعاع حق خداي متعال بر جميع آدميان است.

... حق خداي متعال چيست؟ اين است كه در سرتاسر جهان پرستش شود، دينش حاكم شود و سخنش برتر قرار گيرد.«و كلمة الله هي العليا»27 يعني سخن خداي متعال است كه برترين است. اگر كساني از قبول و رعايت اين حق سر باز زدند، خداي متعال، علاوه بر عقاب و عذاب اخروي كه آنان را بدان گرفتار مي‏سازد، مي‏تواند در همين دنيا، يا به عذابي آسماني يا زميني مبتلايشان كند يا از مؤمنين و صالحين بخواهد كه به جنگشان بروند، سركوبشان كنند و عذابشان دهند: «و قاتلوهم يعذبهم الله بايديكم و يحزهم.»28 يعني با آنان پيكار كنيد تا خداي متعال بدست شما عذابشان كند و خوارشان سازد.

جهاد ابتدايي جز اين نيست كه گروهي از بندگان شايسته خداي متعال مأموريت مي‏يابند كه به منظور احقاق حقي كه وي بر كل بشريت دارد، بر كساني كه اين حق را ضايع و پايمال كرده‏اند و راه شرك و كفر و ظلم و فساد، در پيش گرفته‏اند، يورش برند و تا زماني كه دين حاكم شود نبرد را دوام بخشند. اگر توجه داشته باشيم به اين كه غرض از ارسال حضرت رسول اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله غلبه يافتن دين آن حضرت بر همه اديان است29 و غايت جنگ با كافران، بر افتادن همه فتنه‏ها و اختصاص يافتن دين به خداي متعال است.30 علي‏الخصوص با در نظر داشتن اين نكته كه در روايات ما«فتنه» به شرك تفسير شده است، در مي‏يابيم كه جهاد ابتدايي با كفار و مشركين بايد تا آنجا استمرار يابد كه بساط زمين از لوث كفر و شرك پاك شود و حكومت الهي و توحيدي برقرار گردد.

پس فلسفه جهاد ابتدايي، احقاق حق عظيمي است كه خداي متعال بر جميع بندگان خود دارد و بنابراين مي‏توان، جهاد ابتدايي را دفاع از «حق الله» و در نتيجه يكي از اقسام جهاد دفاعي به حساب آورد.»31

در ارتباط با جهاد اسلامي بايد گفت كه اسلام چون هدفش هدايت مردم و به اهتزاز درآمدن پرچم توحيد، ديانت و حقيقت است به نكاتي توجه داده است كه جهاد اسلامي را از جنگهاي ديگر ممتاز مي‏سازد و ما اينك به چند مورد آن اشاره مي‏كنيم:

الف) در نگاه اسلام حتي در هنگام پيكار با كفار، سپاه اسلام حق ندارد از كساني كه در پيكار مشاركت ندارند سلب امنيت كند بلكه موظف است حقوق آنها را به رسميت بشناسد. چنان كه حق ندارد در جنگ، رفتار غير متعارف و خشن از خود نشان دهد. امام صادق عليه‏السلام مي‏فرمايد:

وقتي كه رسول خدا لشكري را گسيل مي‏كرد دستور مي‏داد كه آنها در برابرش بنشينند و به آنها اينگونه سفارش مي‏كرد: به نام خدا و به خاطر خدا و در راه خدا و بر آيين رسول خدا حركت كنيد، به دشمن شبيخون نزنيد و آنها را مثله (قطعه قطعه) نكنيد و كيد و خدعه نزنيد و پيران و كودكان و زنان را نكشيد و جز در حال اضطرار درختي را قطع نكنيد.32

وقتي پيامبر فرماندهي براي جنگ تعيين مي‏كرد او را به تقواي الهي سفارش مي‏كرد سپس مي‏فرمود: به نام خدا و در راه خدا كار زار كنيد، خدعه، خيانت و مثله نكنيد و فرزندي را نكشيد، كسي كه به يك بلندي پناهنده شد به قتل نرسانيد، درختان را آتش نزنيد و به آب نبنديد و درختان ميوه‏دهنده را نبريد، مزرعه را آتش نزنيد و حيوانات را نكشيد...33

امير مؤمنان فرمود: پيامبر از به كارگيري سم در شهرهاي مشركين نهي كرده است.34

پيامبر خدا از كشتن زنان و فرزندان در جنگ نهي كرد مگر اين كه در كارزار مشاركت داشته باشند.35

ب) در نگاه اسلام، مسلمين موظفند، امنيت كفاري را كه به قصد تحقيق و پژوهش در باره اسلام به كشور اسلامي مسافرت مي‏كنند حفظ كنند و از تعرض به آنها بپرهيزند. قرآن كريم مي‏فرمايد:

اگر يكي از مشركان از تو پناهندگي بخواهد به او پناه ده تا سخن خدا را بشنود، سپس او را به محل امنش برسان چرا كه گروهي نادانند.36

علامه طباطبايي در ذيل اين آيه مي‏فرمايد:

اسلام كمال اهتمام را در رسيدن به هدف خود؛ يعني هدايت مردم مبذول داشته و براي هدايت يك گمراه و احياي يك حق هر چند هم ناچيز باشد مي‏كوشد از هر راهي كه اميد مي‏رود به هدف برسد استفاده شود، به همين جهت است كه خداي تعالي با اين كه از مشركين غير معاهد بيزاري جسته از آنجايي كه منظورش اين بود كه حقي احيا و باطلي ابطال شود، لذا وقتي احتمال مي‏دهد همين مشركين به راه راست بيايند همين اميد و احتمال تا آنجا كه مبدل به يأس و نوميدي از هدايتشان نشود از هر قصد سوئي جلوگيري مي‏كند... اين آيه از آيات محكم است و نسخ نشده و بلكه قابل نسخ نيست... اين دستورالعملها از ناحيه قرآن نهايت درجه رعايت اصول فضيلت و حفظ شؤون كرامت و گسترش رحمت و شرافت انسانيت است.37

ج) در نگاه اسلام، اگر در ميدان جنگ و معركه قتال فردي از مسلمين به فرد و يا افرادي از كفار امان دهد، بر همه مسلمين واجب است كه اين امان دادن را به رسميت بشناسند. امام صادق مي‏فرمايد:

اگر سپاهي از مسلمين گروهي از مشركان را محاصره كرد و شخصي از مشركان برخاست و تقاضاي امان كرد و يكي از مسلمانان ـ حتي يك نفر عادي ـ به آنها امان داد بر همه آنها حتي بر بزرگ آنها واجب است كه اين امان را رعايت كنند.38

در روايتي آمده است كه حضرت علي عليه‏السلام وقتي يكي از بردگان اسلام، به جمعي از كفار كه در قلعه‏اي پناه گرفته بودند امان داد، امان دادن او را به رسميت شناخت و تنفيذ كرد.39

د) بر مسلمانان واجب است قبل از جنگ، كفار و مشركان را به اسلام دعوت كنند و حقيقت را براي آنها بازگو كنند تا قبل از اتمام حجت، جنگ صورت نگيرد. اميرمؤمنان فرمود:

رسول خدا مرا به يمن اعزام كرد و فرمود: يا علي با هيچ كس مقاتله و كارزار نكن مگر اين كه او را به اسلام دعوت كرده باشي. به خدا سوگند اگر خداوند به وسيله تو يك نفر را هدايت كند براي تو بهتر است از آنچه كه خورشيد بر آن طلوع و غروب مي‏كند.40

اگر قومي با شما نجنگيدند شما حق نداريد با آنها بجنگيد مگر اين كه آنها را به اسلام دعوت كنيد.41

ه··) جهاد عقيدتي و ابتدايي جز با امر و اذن امام عادل جايز نيست؛ يعني مسلمانان نمي‏توانند خود سرانه به اين كار اقدام نمايند، به تعبير ديگر تا موقعي كه از جانب امام عادل مصلحت انديشي صورت نگيرد و فرماني صادر نگردد هيچ كس حق جهاد عليه كفار را نخواهد داشت.

جنگ بدون وجود امام عادل واجب الاطاعة، حرام است همانند حرمت مردار و خون و گوشت خوك.42 و از طرفي، جهاد به همراه امام عادل واجب است.43

در مورد معناي امام عادل اختلاف نظر وجود دارد. غالب فقهاي شيعه مراد از امام عادل را امام معصوم مي‏دانند و بر همين اساس معتقدند جهاد ابتدايي جز در زمان حضور امام معصوم و با امر و اذن او جايز نيست. دليل اين امر هم علاوه بر وجود روايات، اهميتي است كه جهاد عقيدتي دارد، تشخيص وجود شرايط و مصالح لازم براي جهاد عقيدتي كار دشواري است و اگر درست تشخيص داده نشود چه بسا نتيجه عكس دهد و علاوه بر آن ممكن است عده‏اي به انگيزه‏هاي ديگري مانند كشورگشايي و دريافت غنائم به اين كار دست زنند. البته برخي از فقهاي معاصر منظور از امام عادل را اعم از امام معصوم مي‏دانند و معتقدند ولّي فقيه كه شرعا عهده‏دار زعامت جامعه اسلامي است، نيز امام عادل به حساب مي‏آيد و در صورت تشخيص مصلحت و داشتن قدرت مي‏تواند به جهاد عقيدتي اقدام كند.

آنچه كه از اين شرط استفاده مي‏شود اين است كه تا امام عادل دستور ندهد و مصالح اسلام و جامعه اسلامي را در جهاد نبيند، جهاد مجاز نخواهد بود.

و) از آيات قرآن كريم و سيره پيامبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله مي‏توان استفاده كرد كه اگر امام عادل تشخيص دهد كه در شرايطي جهاد عليه كفار اثر مفيد و مثبتي ندارد مي‏تواند از جهاد خودداري كند خصوصا اگر گروه كفار تقاضاي صلح و ترك مخاصمه و همزيستي مسالمت‏آميز داشته باشند و رفتاري كه حاكي از توطئه و فتنه‏گري عليه مسلمين باشد از خود نشان ندهند. چنان كه پيامبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله در حديبيه با مشركان قريش معاهده عدم تعرض به يكديگر را امضا كرد و يا پيمان همزيستي مسالمت‏آميز و عدم تعرض را با يهوديان اطراف مدينه امضا كرد و تا زماني كه آنها پيمان‏شكني نكردند، نبي خاتم اقدام به شكستن پيمان نكرد. قرآن كريم به صراحت به پيامبر مي‏فرمايد:

«و ان جنجوا للسّلم فاجنح لها و توكّل علي الله... و ان يريدوا ان يخدعوك فإنّ حسبك الله هو الذي ايّدك بنصره و بالمؤمنين»44

يعني: اگر (كفار) به صلح گراييدند پس تو نيز بدان بگراي و بر خدا توكل كن... و اگر مي‏خواهند با تو نيرنگ كنند پس همانا خدا تو را كافي است. او كسي است كه تو را به نصرت خود و بوسيله مؤمنين تأييد كرد.

علامه طباطبايي در ذيل اين آيه مي‏فرمايد:

اگر دشمن به سوي صلح و روش مسالمت‏آميز رغبت كرد تو نيز به سوي آن متمايل شو و به خدا توكل كن و مترس از اين كه مبادا اموري پشت پرده باشد و تو را غافل گير كند و تو به خاطر نداشتن آمادگي نتواني مقاومت كني، چه خداي تعالي شنوا و داناست و هيچ امري او را غافل گير نكرده و هيچ نقشه‏اي او را عاجز نمي‏سازد بلكه او ترا ياري نموده و كفايت مي‏كند.45

«فان اعتزلوكم فلم يقاتلوكم و القوا اليكم السّلم فما جعل الله لكم عليهم سبيلاً...»46

يعني: اگر از شما دوري گزيدند و با شما به جنگ نپرداختند و به نحو مسالمت‏آميز رفتار كردند خداوند هيچ راهي براي شما عليه آنان قرار نداده است. بزودي شما با جماعتي برخورد خواهيد كرد كه هم شما و هم قوم خود را امان خواهند داد (يعني قصد جنگ با شما را ندارند) ولي هر وقت آنان را به طرف فتنه و جنگ برگردانند بر مي‏گردند. پس اگر از شما كفاره نگرفتند و با شما به طور مسالمت‏آميز برخورد نكردند و دست از شما بر نداشتند آنان را بگيريد و هر جا ديديد بكشيد. اينها همانهايي هستند كه ما براي شما بر آنها سلطه (حجت) روشن قرار داديم.

«و امّا تخافنّ من قوم خيانة فانبذ اليهم علي سواء ان الله لا يحب الخائنين»

علامه طباطبايي در ذيل اين آيه مي‏فرمايد:

معناي آيه اين است كه اگر از قومي كه ميان تو و آنها عهدي استوار گشته است ترسيدي كه در عهدي خيانت كرده و آن را بشكنند و ترس تو از اين جهت بود كه آثار خيانت را در كارهاي آنها ديدي، تو نيز عهد ايشان را نزد ايشان بينداز و آن را لغو كن و لغو شدن آن را به آنها اعلام كن تا شما و ايشان در شكستن عهد برابر هم شويد... پس اگر دارندگان عهد از كفار بر عهد خود پايدار نباشند و آن را در هر بار بشكنند (الذين عاهدت منهم ثم ينقضون عهدهم في كل مدّة و هم لا يتّقون) بر ولّي امر است كه با ايشان مقاتله نموده و بر آنان سخت‏گيري كند و اگر ترس اين باشد كه بشكنند بايد او نيز لغويت عهد را اعلام نموده و آنگاه به قتال با آنان بپردازد و قبل از اعلام لغويت آن مبادرت به قتال نكند چه اين خود يك نحوه خيانت است و اما اگر عهد بستند و آن را نشكستند و ترس اين كه خيانت كنند در بين نباشد البته واجب است عهدشان را محفوظ داشته و احترام كنند كه خداي تعالي فرمود: «فأتمّوا اليهم عهدهم الي مدّتهم»؛ يعني عهدشان را تا آخر مدتي كه مقرر كرده‏اند برايشان كامل كنيد. و نيز مي‏فرمايد: «اوفوا بالعقود»؛ يعني به پيمانها و قراردادها وفا كنيد.47

«لا ينها كم عن الذين لم يقاتلوكم في الدين و لم يخرجوكم من دياركم ان تبرّوهم او تقسطوا اليهم ان الله لا يحب المقسطين...»48

يعني: خداوند متعال شما را از دوستي و دادگري نسبت به همه كساني كه با شما به سبب پاي‏بنديتان به دين جنگ نكرده و شما را از وطن هايتان نرانده‏اند نهي نمي‏كند كه با آنان به عدالت و انصاف رفتار كنيد چرا كه خداوند مردم عادل و دادگستر را دوست دارد. تنها از دوستي كساني نهي كرده است كه با شما سر جنگ دارند و سر مسأله دين با شما جنگيدند و شما را از ديارتان بيرون كردند و در بيرون كردنتان پشت به پشت هم دادند، خدا شما را از اين كه آنان را دوست بداريد نهي فرموده و هر كس دوستشان بدارد ستمكار است و ستمكار حقيقي هم همين گروهند.

نكته جالب توجه اين كه اين سوره، مدني است و تمام آيات پيشين اين سوره در مورد مشركين مكه است مشركاني كه بيشترين بدرفتاري را نسبت به مسلمانها روا داشتند و قرآن در آن آيات، آنها را به عنوان دشمنان خدا و مسلمانها معرفي مي‏كند و از توطئه‏ها و كينه‏توزيهاي آنها خبر مي‏دهد و به همين خاطر مسلمانها را از دوستي با آنها بر حذر مي‏دارد، در عين حال قرآن حساب مشركان ديگر نقاط را از مشركان مكه جدا مي‏كند و ارتباط درست مسلمانها را از مشركان جاهاي ديگر ممنوع نمي‏شمرد. مرحوم علامه طباطبايي در ذيل آيه 8 اين سوره مي‏فرمايد:

در اين آيه شريفه و آيه بعد نهي وارد در اول سوره را توضيح مي‏دهد و مراد از كفاري كه با مؤمنين بر سر دين قتال نكردند و مؤمنين را از ديارشان بيرون نساختند، كفار نقاط ديگر و غير مكه است، مشركيني است كه با مسلمانها معاهده داشتند... و معناي آيه اين است كه خدا با اين فرمانش كه فرمود: «دشمن مرا و دشمن خود را دوست نگيريد» نخواسته است شما را از احسان و معامله به عدل با آنها كه با شما در دين قتال نكردند و از ديارتان اخراج نكردند نهي كرده باشد براي اين كه احسان به چنين كفاري خود عدالتي است از شما و خداوند عدالت‏كاران را دوست دارد. بعضي از مفسرين گفته‏اند اين آيه شريفه با آيه: «فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم»49 نسخ شده است لكن اين نظريه درست نيست... و منظور از «الذين قاتلوكم في الدين» (در آيه 9 اين سوره) مشركين مكه‏اند... و در جمله: «و من يتولهم فاولئك هم الظالمون» قصر افراد به كار رفته؛ يعني حكم كلي «لا تتخذوا عدوي...» را كه به اطلاقش شامل دوستي با همه كفار مي‏شد منحصر كرد در يك طايفه از كفار (يعني كفار مشرك مكه) و در نتيجه معناي آيه چنين است: دوست داران مشركين مكه و دوستداران ياران مشركين عليه مسلمين، تنها ستمكارانند نه مطلق دوست داران كفار...50

در اصل چهاردهم قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران نيز همين معنا به صراحت آمده است.


1 ـ مدرّس حوزه و عضو هيأت علمي دانشگاه علوم پزشكي بابل، محقق و نويسنده.

2 ـ محمدحسن نجفي، جواهر الكلام، ج 21، ص 227.

3 ـ توبه / 29.

4 ـ سيد محمد حسين طباطبايي، الميزان، ج 18، ص 75.

5 ـ مرتضي مطهري، جهاد، صص 70 ـ 66.

6 ـ ر.ك: شيخ حر عاملي، وسائل الشيعه، ج 11، صص 116 ـ 115، باب 68 از ابواب جهاد العدو.

7 ـ سيد قطب، في ظلال القرآن، ج 3، ص 1633.

8 ـ مصاحبه مجله آلماني، صحيفه نور، (16/8/57).

9 ـ همان.

10 ـ همان، (23/11/57)، ج 5، ص 77.

11 - روم / 30.

13 - آل عمران / 51.

14 - نحل / 97 و انفال / 24.

15 -اعراف / 179 و انفال / 22.

16 ـ روم / 30.

17 ـ شوري / 12.

18 ـ حج / 40.

19 ـ انفال / 24.

20 ـ ر.ك: صف / 9، انبياء / 105، نور / 55.

21 ـ سيد محمد حسين طباطبايي، پيشين، صص 92 ـ 90.

22 ـ سيد قطب، پيشين، ج 1، صص 187 ـ 186.

23 ـ مرتضي مطهري، پيشين، صص 64 ـ 41 با تلخيص.

24 ـ همان، صص 55 ـ 50.

25 ـ سيد محمد حسين طباطبايي، پيشين، ج 3، ص 85.

26 ـ همان، صص 95 ـ 94.

27 - توبه / 40.

28 - توبه / 14.

29 - توبه / 33، فتح / 28، صف / 9.

30 - بقره / 193، انفال / 39.

31 - محمد تقي مصباح يزدي، حقوق و سياست در قرآن، ص، 2199-2194 به نقل از فلسفه حقوق، تهيه و تدوين مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني، صص 206-204.

32 ـ شيخ حر عاملي، پيشين، ج 11، كتاب الجهاد، ابواب جهاد العدو، باب 15، حديث 2؛ فروع كافي، ج 1 ص 344،

33 ـ همان، حديث 3.

34 ـ همان، باب 16، حديث 1.

35 ـ همان، باب 18، حديث 1.

36 ـ توبه/ 6.

37 ـ سيد محمد حسين طباطبايي، پيشين، ج 9، صص 208 ـ 205

38 ـ شيخ حر عاملي، پيشين، باب 15، حديث 1.

39 ـ همان، حديث 2.

40 ـ همان، باب 10، حديث 1.

41 ـ همان، حديث 2.

42 ـ همان، باب 12، حديث 1.

43 ـ همان، حديث 9 و 10.

44 ـ انفال / 62 ـ 61.

45 ـ سيد محمد حسين طباطبايي، پيشين، ج 17، ص 183.

46 ـ نساء / 90.

47 ـ سيد محمد حسين طباطبايي، پيشين، ج 17، ص 177.

48 ـ ممتحنه / 9ـ8.

49 ـ توبه / 5.

50 ـ سيد محمد حسين طباطبايي، پيشين، ج 38، صص 122 ـ 121.

/ 1