صلح امام مجتبي(ع) از نگاه انديشمندان
سيد ميثم سنگچاركي اشاره
«صلح امام حسن عليهالسلام » كتابي است به قلم دكتر رجبعلي مظلومي كه در 44 صفحه رقعي، به وسيله مؤسسه اهلالبيت عليهمالسلام (بنياد بعثت) در سال 1361 ش. چاپ شده است.گرچه روند كلّي كتاب، نقد و بررسي كتاب «تاريخ اجتماعي ايران از انقراض ساسانيان، تا انقراض امويان» (چاپ دانشگاه تهران، 1342 ش.) سعيد نفيسي است و ديدگاههاي او را در مورد صلح امام حسن عليهالسلام پاسخ داده است؛ اما در لابه لاي آن، نظر علما و نخبگان جهان اسلام در مورد صلح امام حسن عليهالسلام نيز ديده ميشود. آنچه در اين مقاله ميخوانيد، گزينش اين ديدگاههاست از اين كتاب؛ با اين توضيح كه امام مجتبي عليهالسلام در فرجام مقابله سياسي و نظامي خود، با معاويه صلح كرد. اين، بدان جهت بود كه مردم و ياران او از درك دقيق و فهم عميق اوضاع و شرايط سياسي روز عاجز بودند. به همين جهت يا با تهديد و تطميع معاويه خاموش ميشدند و يا با خدعه و فريب شاميان صحنه را خالي ميگذاشتند. اين حقيقت، دل امام را به درد آورده بود؛ آن برگزيده خدا همواره در آرزوي ياران فداكار به سر ميبرد و در حسرت اصحاب مبارز ميسوخت:« اگر ياراني ميداشتم، شب و روز با معاويه ميجنگيدم.»1و نيز ميدانست كه اگر با روند كنوني، به جنگ ادامه دهد، جز خونريزي در بين امت اسلام و نابودي شيعيان پدرش نتيجه ديگر، در پينخواهد داشت. خود به اين مهم واقف بود و به آن اشاره كرده است:« اگر به صلح اقدام نميكردم، يك نفرهم از شيعيان ما بر روي زمين باقي نميماند.»2و يا در جاي ديگر خطاب به معاويه فرمود:« لَو اَثَرْتُ اَنْ اُقاتِلَ اَحَداً مِنْ اَهْلِ القِبلَة بَدَأْتُ بِقِتالِك فَاِنّي تَرَكتُكَ لِصَلاحِ الاُمَّة وَ حِقْنِ دِمائِها؛3 اي معاويه! اگر ميخواستم با كسي از اهل قبله (مسلمانان ظاهري) جنگ كنم، اوّل با تو نبرد ميكردم. ولي من از تو دست برداشتم و براي صلاح امت اسلام و حفظ خون مسلمانان با تو كنار آمدم.»حال باتوجه به اين حقيقت تلخ، ميپرسيم: نظر انديشمندان مسلمان در مورد صلح امام حسن عليهالسلام و معاويه چيست؟به طور خلاصه در پاسخ بايد گفت كه: انديشمندان و تاريخ نگاران مسلمان ـ اعم از شيعه، سنّي، ميانه رو و متعصّب ـ بعد از تحقيق و تفحّص، به ثمر بخش بودن صلح و حقّانيّت امام اعتراف كردهاند و سياست حضرت مجتبي عليهالسلام را در شرايط بحراني آن روز، تحسين نمودهاند. و نيز خواسته يا ناخواسته، پرده از سياست فريب كارانه معاويه برداشتهاند. اينك براي اثبات اين مدّعا، گفتار چند تن از انديشمندان مسلمان را به صورت فشرده از نظر ميگذرانيم:ابن قتيبه، طبري و ابن ابيالحديد:« معاويه در كوفه بر منبر رفته، گفت:اي مردم! من با حسن بن علي پيماني كه حاوي شروطي بود، منعقد ساختم و اينك پيمان را شكسته و شروط مزبور را، زير اين دو پاي خود ميگذارم.»4مسعودي:
«معاويه از مرگ حسن بن علي عليهماالسلام سجده شكر به جا آورد.»5سبط ابن جوزي:
« معاويه در نهان مرتّباً به امام حسن نامه مينوشت، تقاضاي صلح ميكرد و او نميپذيرفت، تا بالاَخره قبول كرد.»6سبط ابن جوزي، به نقل از سدي:
« حسن بن علي عليهماالسلام با معاويه به خاطر علاقه دنيوي صلح نكرد، و تنها سبب، آن بود كه چون ديد اهل عراق ميخواهند به او حيله ورزند و آنچه ناروا بود، در بارهاش انجام دهند، و بيم آن ميرفت كه وي را به ناگاه گرفته، تسليم معاويه نمايند، ناچار به مصالحه پرداخت.»7سبط ابن جوزي، به نقل از ابن عبدالبرّ مالكي:
« وقتي به حسن بن علي عليهماالسلام در اين باره سرزنش و توهين كردند، فرمود: (شما ديگر) مرا ملامت نكنيد؛ زيرا مسلّماً آنچه مرا وادار به صلح كرد، آن بود كه ديدم شما (آري، شما) پدرم را كشتيد، و مرا خنجر زديد، و اموالم را به غارت برديد (ديگر چه اعتمادي بر ياري شما باقي بود؟)»8بهجت افندي زنگنه شهر زوري حنفي؛ (قاضي بزرگ اهل سنّت):
« معاويه با حيله عمروعاص، امام را بعد از صلح دعوت كرد كه به منبر رود و خلافت معاويه را به زبان اقرار نمايد. امام بالا رفت و فرمود: « خلافت بِالإرث و الوصاية به خانواده رسالت اختصاص دارد؛... من در صلح با معاويه مجبور بودهام؛ زيرا اگر به محاربه ادامه ميدادم، اركان اهلبيت نبوّت محو ميشد و طرفدارانم نابود ميگشتند؛... معاويه لايق خلافت نيست و غاصب است.امام را (طرفداران معاويه) از منبر كشيده، به زير انداختند و سر آن حضرت به ستون خورد و مجروح شد. از اين روز، معاويه به قتل امام حسن مصمّم گرديد.»9دكتر طه حسين:
« به اين ترتيب، حسن عليهالسلام آنان (ياران ظاهرياش) را چشم به راه جنگ در وقت مناسب نگاه داشت، و آنان را به صلح و سلم موقتي فرمان داد كه بياسايند و نيك آماده باشند.10 ... باز نشستن حسن عليهالسلام از جنگ، از آن نبود كه وي از آن بيم داشت، بلكه از آن بود كه خونريزي را خوش نداشت، و به ياران خود اميدوار نبود.و چون به راه افتاد، كار وي با مردم مدائن چنان شد كه ديديم. و آشكار گرديد كه نظر وي بر خطا نبوده است.... حسن و پدرش... در آن محيط غريب و بيكس ميزيستند؛ دل و جان مردم در آن وقت بيش از دين به دنيا توجه داشت.»11احمد امين مصري:
« مخفيانه عليه حسن بن علي عليهماالسلام نقشه كشيدند، تا آنكه با خنجر به پهلويش زدند، ولي به قتل نرسيد. در لشكر او تفرقه ايجاد كردند، چندان كه ناچار به متاركه جنگ شد و صلح نمود.»12محمد عبداللّه خان عنان محامي (مورّخ شهير مصري):
« حسن بن علي با اهل عراق، براي مقابله با معاويه (كه با لشكري به جنگ آمده بود) عزيمت كرد؛ ولي هنوز به مدائن نرسيده، سربازانش بر او شوريدند و بيشتر آنها از اطرافش پراكنده شدند. پس ناچار شد با معاويه به مذاكره پردازد و از درِ صلح درآيد.»13علاّمه سيد شرف الدّين عاملي:
« امام حسن عليهالسلام مقدّمات روشنيِ افكار و اذهان را براي درك مظالم بني اميه حاضر نمود، و امام حسين عليهالسلام آن را تجلّي داد...»14علاّمه كاشف الغطاء:
« از افراد بشر در دولت اموي و سفياني هيچ كس جرأت جسارت و مقاومت با دولت مستبد و ظالم را نداشت، جز دو فرزند فاطمه زهرا عليهاالسلام كه در برابر آن قدرت مطلقه، برپاخاستند.اگر سدّ فولادين دو امام همام و دو سبط رسول خدا نبود، كدام اراده و نيروئي ميتوانست دين و شريعت را حفظ كند؟!ولي قيام و قعود اين دو پيشواي عاليقدر، توطئه افراد حزب شيطان را چنان به دست خودشان درهم پيچيد كه پيروان بنياميه به دشمني آنها قيام كردند، و حق را از باطل تشخيص دادند.امام حسن عليهالسلام در صلح خود، رذايل اخلاقي آل سفيان را كه پنهان بود، برملا ساخت و امام حسين عليهالسلام طبيعت پست و هدف شوم آنها را ـ كه قصد داشتند اسلام را ريشه كن سازند و پيروان آن را نابود كنند ـ برهمه جهانيان ثابت كرد و با رنگِ خون، اين حقيقت را نگاشت.»15عباس اقبال آشتياني:
« اهل كوفه، امام حسن را به جنگ با معاويه و گرفتن شام تحريص نمودند.امام حسن، با لشكرياني كه پدرش براي دفع معاويه تهيه ديده بود، از كوفه عازم مدائن شد؛ ليكن در اين نقطه، در ميان سپاه او فتنه و نفاق رخ داد و امام چنين صلاح ديد كه براي جلوگيري از خونريزي، با معاويه از درِ آشتي در آيد... به شرط آنكه معاويه به شيعيان علي عليهالسلام آزار نرساند، و بيت المال كوفه را به او واگذارد و از دشنام به پدرش در حضور او، خودداري نمايد...»16دكتر علياكبر فياض:
« در كوفه، شيعيان با حسن بن علي عليهماالسلام بيعت كردند و او با لشكري كه پدرش در روزهاي آخر عمر خود فراهم كرده بود، به قصد جنگ بيرون آمد.قيس بن سعد بن عبّاده را با دوازده هزار نفر به عنوان مقدّمه لشكر پيش فرستاد و خود روانه مدائن شد. از آن طرف هم معاويه با لشكر خود به «مسكن» (در نزديكي موصل) فرود آمد. روزي در لشكر حسن بن علي عليهالسلام كسي ندا درداد كه: «قيس بن سعد كشته شد، فرار كنيد.»با شنيدن اين ندا، مردم به هم ريختند و جمعي سراپرده حسن عليهالسلام را غارت كردند، و حتي فرش زير پاي او را كشيدند، و يكي از شورشيان خنجري بر رانِ امام زد. با اين وضع، مسلّم شد كه با چنين مردمي به جنگ معاويه و لشكر منظّم و مطيع او رفتن، روي (ثمرهاي) ندارد. بدين جهت، حسن عليهالسلام با معاويه وارد مكاتبه و مذاكره صلح شد.»171. صلح امام حسن(ع)، دكتر رجبعلي مظلومي، ص 16، به نقل از فلسفه صلح امام حسن(ع)، ص 82 و ترجمه علي و بنوه، دكتر طه حسين، ص 200 و 201.
2. همان، ص 12.
3. همان، ص 17، پاورقي.
4. همان، ص 27، به نقل از الامامة و السياسة، ص 136؛ تاريخ طبري، ج 6، ص 93 و شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 6.
5. همان، به نقل از مروج الذهب، ج 2، ص 36.
6 و 7. همان، ص 24، به نقل از تذكره، ص 112 ـ 114.
8. همان، ص 25، به نقل از استيعاب.
9. همان، ص 26، به نقل از تشريح و محاكمه در تاريخ آل محمد، ص 117.
10. همان، به نقل از علي و بنوه، ص 200 ـ 209.
11. همان، ص 13، به نقل از علي و بنوه، ص 198ـ200.
12. همان، به نقل از فجرالاسلام، ص 336.
13. همان، ص 26، به نقل از تاريخ الجمعيات السريه، ص 28 و ترجمه آن، ص 19.
14. همان، ص 43، به نقل از زندگي امام مجتبي(ع)، عمادزاده، ص 12.
15. همان، ص 43 و 44، به نقل از جنةالمأوي، ص 189 و 190. (با اندكي تغيير).
16. همان، ص 23، به نقل از تاريخ ايران از ظهور اسلام تا حمله مغول، ص 41.
17. همان، ص 23 و 24، به نقل از تاريخ اسلام، ص 175.