درباره اسماعيل تناقض ديگري به چشم ميخورد و آن اينکه منابع سني و شيعه اثني عشري اسماعيل را رد کرده و او را فرزند ناخلف پدرش به حساب آورده اند. گفته شده که پدرش از او به شدّت ناراحت بود تا آنجا که گفتهاند: امام صادق عليه السّلام فرمود: «اسماعيل پسر من نيست، بلکه شيطاني است در قالب انسان».از طرف ديگر ميبينيم برخي از بزرگان شيعه مثل مفيد، نوشتهاند: امام صادق عليه السّلام او را بسيار دوست ميداشت و نسبت به او محبت بسيار مينمود و برخي از شيعيان به همين جهت گمان ميکردند که اسماعيل جانشين پدرش خواهد شد.و همچنين در روايت آمده است که حضرت صادق عليه السّلام در مرگ او بسيار بيتابي کرد و اندوه فراواني او را فراگرفت و دنبال جنازه او بي رداء با پاي برهنه ميرفت. و در گوشه کفن اسماعيل از زبان او کلمه شهادت را نوشت؛ مسلماً اگر اعتقادات اسماعيل صحيح نبود امام عليه السّلام روي کفنش کلمه شهادت را از زبان او نمينوشت. و طبق روايت ديگر امام عليه السّلام به يکي از شيعيان پولي داد تا به نيابت از طرف اسماعيل حجّي انجام دهد.
توجيه اقوال گوناگون درباره اسماعيل
چگونه ميتوان ميان اين دو دسته از روايت را جمع کرد؟ و شايد وجه جمع همان باشد که در روايتي از امام صادق عليه السّلام به آن اشاره شده است. آنجا که امام عليه السّلام در کنار قبر اسماعيل قرار گرفت، فرمود: «غلبني الحزن لک علي الحزن عليک، اللّهمّ انّي وهب لإسماعيل جميع ما قصر عنه ممّا افترضت عليه من حقّي، فهب لي جميع ما قصّر عنه فيما افترضت عليه من حقّک».يعني؛ بر من غلبه کرد غم و اندوهي که به نفع توست بر غم و اندوهي که بر ضرر تو است، بار خدايا تمام آنچه را که از حق من بر اسماعيل واجب کردهاي و او کوتاه آمده به او بخشيدم و خدايا تو هم ببخش به من تمام آنچه را که از حق خود واجب ساختهاي و او کوتاهي کرده است.از اين روايت معلوم ميشود که اسماعيل کاملاً بيتقصير نبوده و پدرش هم نظر خوبي نسبت به او نداشته است ولي گناهش در آن حد نبود که امام صادق عليه السّلام در حقّ او دعا نکند. کشّي در گزارش خود از مفضل بن عمر الجعفي تعداد احاديثي را نام ميبرد که بيانگر رنجش امام صادق عليه السّلام از آنهايي است که پسرش را به طرف بدعت و خطر سوق دادهاند. امام صادق عليه السّلام به مفضل بن عمر گفت: اي بيايمان! واي کافر! تو با پسر من چه کار داري؟! (منظور امام، اسماعيل بود) و بعد اضافه کرد: از پسر من چه ميخواهي؟! ميخواهي او را به کشتن دهي!با توجه به اين روايات، چنين مينمايد که اسماعيل با حوزههاي افراطي و انقلابي رابطه نزديکي داشته و طرد او از سوي امام صادق عليه السّلام نيز به خاطر همين ارتباط بوده است.
پيدايش اسماعيليه:
اکثر منابع، گزارشات مفصلي در اين باره دارند که ميتوان ارزيابي جامعي از آنها به دست آورد. نوبختي گروهي را که از اهداف اسماعيل ـ پس از وفات امام صادق عليه السّلام تبعيت کردند به دو گروه تقسيم کرده است:آنها که مرگ اسماعيل را در زمان حيات امام جعفر صادق عليه السّلام انکار ميکردند و ميگفتند که او به وسيله خود امام صادق عليه السّلام مخفي شده است. آنها تبليغ ميکردند که اسماعيل امام قائم است و غيبت کرده و روزي رجعت خواهد کرد. اين گروه به نام اسماعيليان خالص (الاسماعيلية الخالصة) معروف شدند.آنهايي که امامت محمّدبن اسماعيل را پذيرفتند، اينان معتقد بودند که اسماعيل در زمان حيات امام صادق عليه السّلام به امامت رسيد، در موقع مرگ اسماعيل، امامت به پسر او محمّد منتقل شد. آنها ميگفتند که: امامت غير از امام حسن و امام حسين از برادر به برادر به ارث نميرسد. اين گروه پس از اين که رهبرشان يکي از موالي اسماعيل، «مبارک» ناميده شد به «مبارکيه» معروف گشتند، اينها به «خطابيه» پيوستند، و بعدها به فرقههاي فرعي چند تقسيم شدند. يکي از آنها يعني «قرامطه» با تبليغ آيينهاي مبارکيه شروع کردند و سپس از آنها جدا شدند نام آنها ناشي از رهبر نبطيشان از اهالي سواد بود که به قرامطه معروف گشتند. آنها ميگفتند که روح امام صادق عليه السّلام به ابوالخطاب و از او به محمّد بن اسماعيل و اعقاب او منتقل شده است. آنها بعدها نظام ويژه خود را توسعه دادند که بر طبق آن محمّد بن اسماعيل قائم، مهدي و خاتم الانبياء شد. نوبختي از آيين آنها مفصلاً بحث کرده و معتقد است که تعداد آنها در زمان وي محدود به صد هزار نفر است و مخصوصاً در يمن و در منطقه کوفه قدرت زيادي دارند. مرحوم مفيد که اثرش از نوبختي متأخر است از سه گروه نام ميبرد: 1ـگروهي که معتقد بودند اسماعيل «القائم المنتظر» است و مرگ او دروغ ميباشد. 2ـ گروهي که ميگفتند اسماعيل در ايام حيات پدرش فوت کرد وليکن پسرش محمّد به عنوان امام جانشين او گشت. اينها قرامطه يا مبارکيه (القرامطه و هم المبارکيه) بودند. نام «قرامطه» از اسم يک نفر از اهالي سواد به نام «قرمطويه» و نام «مبارکيه» از اسم «مبارک» از موالي اسماعيل سرچشمه گرفته است. قرامطه جانشين مبارکيه بودند. 3ـ گروهي که اعتقاد داشتند محمّد توسط خود امام صادق عليه السّلام انتخاب شده است.
شيعه اسماعيليه و انشعابات آن
اسماعيليه نام عمومي جميع فرقي است که به امامت اسماعيل فرزند امام جعفر صادق عليه السّلام به جاي امام موسي کاظم عليه السّلام قائلند و او را که در حال حيات پدر فوت کرده، داراي اين مقام ميشناسند. از اين فرق جمعي او را زنده و قائم منتظر ميدانند و ميگويند که خبر فوت او از جانب امام جعفر صادق عليه السّلام به جهت مصلحتي بوده است. فرقهاي ديگر ميگويند که اسماعيل پس از انتخاب پسرش محمّد به امامت فوت کرده و محمّد بعد از حضرت صادق عليه السّلام امام است. بعضي ديگر از فرق اسماعيليه معتقدند که امام صادق عليه السّلام محمّدبن اسماعيل را به امامت منصوص و منصوب نمود. اسماعيليه را «قرامطه»، «باطنيه»، «تعليميه»، «سبعيه» و «ملاحده» نيز ميگويند.ميگويند: اسماعيليه در طول تاريخ و در نواحي گوناگون عالم اسلام به نامهاي مختلف معروف بودند و اين نامها را به دو دسته ميتوان تقسيم کرد: يکي نامهايي که آنان بر خويشتن نهاده بودند و ديگر نامهايي که دشمنانشان به ايشان ميدادند. اسماعيليان خود را به نامهاي: سبعي، سباعي، اسماعيلي، باطنيه، اصحاب تعليم، اصحاب الدعوة الهاديه، اهل تأييد و اهل تأويل و غيره ميخواندند، امّا دشمنانشان ايشان را به نامهايي چون: قرمطيه، ملاحده، زنادقه، حشيشيه، مزدکيه، ثنويه، اباحيه و مانند آن ميناميدند که البته در مورد برخي از فرق فرعي اسماعيليه چندان بي دليل هم نبوده است؛ زيرا از مرگ اسماعيل تا بر افتادن دولت فاطمي در مصر (567هـ) برخي از اين فرق خود به ديني تازه مبدّل گرديدند.
نقش ابوالخطاب در شکلگيري فرقه اسماعيليه
در منابع اسماعيليه غالباً از شخصي به نام «ابوالخطاب محمّد بن ابي زينب» يا «مقلاص بن ابي الخطاب» از موالي بني اسد سخن به ميان ميآيد که در کار امامت اسماعيل بن جعفر دست داشته است. ابوحاتم رازي در کتاب «المزنيه» که از تأليفات قرن چهارم هجري است نام ابوالخطاب را جزو مؤسسين اسماعيليه آورده است. در آثار اسماعيليه در دو کتاب به تفصيل از عقايد ابي الخطاب ذکر شده، نخست کتاب مشهور «امّ الکتاب» است که از کتب سرّي و مقدس اسماعيليان آسياي ميانه ميباشد. در اين کتاب ابوالخطاب مقامي بلند دارد و او را به عنوان مؤسس فرقه اسماعيليه ياد کرده و در اهميت و عظمت مانند سلمان فارسي دانسته شده است، چنان که آمده است: «مذهب اسماعيلي آن است که فرزندان ابوالخطاب نهادند که تن خود را به فداي فرزندان جعفر صادق و اسماعيل کردند که در دور دواير بماند».از ديگر نوشتهها، «نصيريه» است که در آن نوشتهها، ابوالخطاب مؤسس فرقه اسماعيليه دانسته شده است.ابوالخطاب نخست از اصحاب امام محمّد باقرعليه السّلام و امام جعفر صادق عليه السّلام بود و تا زماني که امام صادق عليه السّلام به سبب سخنان غلو آميزش او را لعنت کند، يکي از شاگردان او محسوب ميشده است. تکذيب و ردّ ابوالخطاب از سوي امام جعفر صادق عليه السّلام باعث حيرت زيادي در بين شيعيان گرديد. از اين رو، اکثر تشيّع اثني عشري به تبيين آن پرداختهاند. کاملترين و مؤثقترين گزارش درباره گزافه گوييهاي ابوالخطاب را نو بختي و ابي خلف اشعري و کشي عرضه کردهاند.حاصل اقوالشان اين است که ابوالخطاب از دعات امام محمّدباقر و جعفر صادق عليهما السّلام بود و درباره آن دو، سخت غلو ميکرد و ميپنداشت که امام صادق عليه السّلام او را پس از خويش قيّم و وصي خود قرار داده است، سپس از اين مرحله گذشته دعوي نبوت کرد و محرّمات را حلال دانست و شهوات را مباح شمرد و قائل به تقيّه بود و شهادت دروغ را به باطل درباره مخالفان خويش اگر چه از اهل صلاح و دين هم باشند روا ميدانست. وي ميگفت که او و پيروانش همان بهشت و دوزخي که در قرآن ذکر شده ميباشد و بهشت و دوزخ جز دو مرد بيشتر نيستند و غير از آنها وجود خارجي ندارند. شهرستاني مينويسد: ابوالخطاب امامان را نخست پيغمبر و سپس خداي ميپنداشت و به الوهيت جعفر بن محمّد و پدران او قائل بود و ميگفت: آنان پسران خدا و دوستان او هستند و الهيت نوري در نبوت و نبوت نوري در امامت است و اين جهان از اين آثار و انوار خالي نيست. وي ميگفت که حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام خداي روزگار خويش است و او کسي نيست که او را حس ميکنند و از وي روايت مينمايد. امّا چون از عالم بالا به اين جهان نزول کرد صورت آدمي پذيرفت و مردم او را بدان صورت ديدند.امام صادق عليه السّلام پس از اطلاع از معتقدات ابوالخطاب از از او تبرّي جست و در موارد متعدد او و پيروانش را لعن و نفرين نمود و آنها را کافر خواند و اصحاب خود را از معاشرت با آنان نهي فرمود و در منابع شيعه اثني عشري مطالب جالب توجهي در رابطه با ادعاهاي ابوالخطاب و دلايلي بر ردّ او از امام صادق عليه السّلام نقل شده است که نمونههايي چند در اينجا آورده ميشود: کشي روايت کرده که امام صادق عليه السّلام نامهاي به ابوالخطاب نوشت که: شنيدهام تو پنداري که زنا مردي، و خمر مردي، و صلاة مردي، صيام مردي و فواحش مردي است. چيزي را که ميگويي درست نيست من اصل حقّم و فروع حق اطاعت خداوند است و دشمن ما اصل شر است و فروع و شاخههاي آنان فواحشند و چگونه اطاعت کنند کسي را که نشناسند و چگونه ميتوانند بشناسند کسي را که از او اطاعت نميکنند.و نيز از «عنبة بن مصعب» روايت کرده که امام صادق عليه السّلام او را گفت: «چه چيز از ابوالخطاب شنيدي»؟ گفت: از او شنيدم که ميگفت: «تو دستت را بر سينه او گذاشتهاي و گفتهاي که آگاهباش و فراموش مکن که علم غيب ميدانم و تو صندوقچه علم ما در جايگاه راز ما هستي و بر مرده و زنده ما اميني». امام صادق عليه السّلام همه اينها را قاطعانه رد کرد. عيسي شلقان گفت وقتي که پسر جواني بودم از ابوالحسن پرسيدم: پدرت امام صادق عليه السّلام چرا اوّل به آنها دستور داد تا دوست ابوالخطاب باشند و بعد امر فرمود او را تکذيب کنند؟ پاسخ داد که: در جهان چيزهايي وجود دارد که خدا براي نبوت آفريده و آنها هم از آنِ پيامبرانند. چيزهايي هم براي ايمان خلق شده و از آنِ مؤمنان است، خدا بر ايمان بعضي اعتماد دارد اگر بخواهد ميتواند اين ايمان را تکميل کند و اگر بخواهد ميتواند آنرا زايل سازد. ابوالخطاب از کساني بود که خداوند ايمان را به وديعه پيش او گذاشت و وقتي او سخنان پدر مرا دروغ خواند، خداوند اين ايمان را از او گرفت. ابن ابي عمير از مفضل بن مزيد (=يزيد) نقل ميکند که در حضور امام صادق عليه السّلام از ياران ابوالخطاب و غلات صحبت به ميان آمد، امام عليه السّلام خطاب به من فرمود: «يا مفضل! لا تقاعدوهم و لا تواکلوهم و لا تشاربوهم و لا تصافحوهم و لا توارثوهم »؛اي مفضل! با آنها همنشين نباشيد و يکجا غذا نخوريد و با آنها مصافحه ننمايد و براي آنها ارث نگذاريد.طبق گزارش نوبختي گروهي از اهل کوفه بر ابوالخطاب گرد آمدند و به وي گرويدند چون خبرابوالخطاب و يارانش به عيسي بن موسي والي شهر برسيد با ايشان بجنگيد و هفتاد تن ازآنان را در مسجد کوفه بکشت و ابوالخطاب راگرفته به قتل رسانيد و جسدش را با تني چند از يارانش بر دار کردند (138هـ) سپس جسد آنها را سوزاندند و سرهايشان را براي منصور فرستاد.امام صادق عليه السّلام ابوالخطاب و پيروان او را لعنت کرد. عمران بن علي ميگويد شنيدم از امام صادق عليه السّلام فرمود: «لعن الله أبا الخطاب و لعن من قتل معه و لعن من بقي منهم و لعن من دخل قلبه رحمة لهم»؛ خداوند ابوالخطاب را لعنت کند و لعنت کند کسي را که با او به قتل رسيد و لعنت کند کسي را که از آنان باقي ماند و لعنت کند کسي را که دلش به حال آنها بسوخت. و همچنين آنجا که يکي از يارانش خواست از ابوالخطاب و اصحابش به نيکي ياد کند امام صادق عليه السّلام با لحن تند در حالي که با انگشت خود به آسمان اشاره ميکرد، فرمود: لعنت خداوند و فرشتگان و مردم بر ابوالخطاب باد و من شهادت ميدهم که او کافر و فاسق و مشرک است و با فرعون در شديدترين عذاب در روز و شب، محشور خواهد شد. کشي براي «محمّد بن ابي زينب» دو کنيه يکي ابوالخطاب و ديگري ابواسماعيل ذکر کرده است.لوئي ماسينيون مينويسد: علت اين که او را ابواسماعيل خوانند براي آن است که ابوالخطاب مربّي و پدر روحاني اسماعيلبن جعفر بود. ابوالخطاب در سال 138 هـ پس از آن که عقيده فاسد خود را اظهار کرد کشته شد، پس از کشته شدن او عقايدش همچنان در فرقه اسماعيليه ادامه يافت و پيروانش به محمّدبن اسماعيل نوه امام جعفر صادق عليه السّلام گرويدند. شهرستاني مينويسد: چون ابوالخطاب کشته شد خطابيه چندين فرقه شدند:1ـ فرقهاي بر آنان رفتند که بعد از «ابن الخطاب» به امامت شخصي به نام «معمر» گرويدند و او تمام خواهشها را از آنچه حلال و حرام است روا شمرد و نيز زنا و دزدي و شرابخواري و ميته و خون و گوشت خنزير و نکاح مادران و دختران و خواهران و غير ايشان را جايز دانست و اين طايفه «معمريه » ناميده ميشوند. 2ـ و طايفهاي گمان کردند که امام بعد از ابوالخطاب «بزيع» است به زعم بزيع، جعفر عليه السّلام خداست حق تعالي به صورت او بر خلق ظاهر شده است و پندار او به سوي هر مؤمني وحي کرده ميشود و درباره آيه: (و ما کان لنفس أن تؤمن إلّا بإذن اللّه) ميگويد: مراد «اذن خدا»، «وحي خدا» است و تمام اين طايفه دعوي ديدن مردگان خود ميکنند و زعم ايشان اين است که آنان اموات خود را هر روز و شب ميبينند و اين فرقه را «بزيعيّه» گويند. 3ـ زعم طايفه ديگر آن است که «امام» بعد از ابوالخطاب «محمّد بن بيان العجلي» است و در کنّاسه کوفه خيمه بر پا کرده بودند و براي پرستش امام صادق عليه السّلام جمع ميشدند، اين خبر به يزيد بن عمر بن هبير رسيد، عمير را گرفت و بر کناسه کوفه بر دارش کشيد و اين طايفه را «عجليّه» يا «عميريه» خوانند. 4ـ و زعم طايفه ديگر آن است که امام بعد از «ابي الخطاب»، «مفضل صيرفي» است و به ربوبيت، جعفر عليه السّلام قائل شدند نه به نبوت و رسالت او و اين فرقه را «مفضليه» ناميدهاند.امام صادق عليه السّلام از همه اين طوايف بيزاري گزيد و لعنت کرد و از خود براند و همه اين گروهها سرگردان و گمراهند و به حال ائمه جاهل و نادان ميباشند همه اين فرقهها پس از اندک زماني منقرض شدند.