سيف الدوله صدقه، امير شيعى بنى مزيد قسمت دوم
محسن مومنى زمينههاى اختلاف بين سيف الدوله صدقه و سلطان محمد عبارت بودند از :1. سعايت و بدگويى از صدقه توسط ديوانسالاران سنى مذهب خراسانى
سعايت وبدگويى از صدقه توسط ديوانسالاران سنى مذهب خراسانى كه بر امور دولت سلطان محمد مسلط شده بودند. براى پرداختن به اين موضوع كه ديوانسالاران و درباريان چه تأثيرى بر عملكرد سلطان محمد نسبت به سيف الدوله صدقه داشتهاند بايد به اين موضوع اشاره كرد كه سلجوقيان با اصول ديوانسالارى آشنا نبودند و در دوران نخستين پادشاهان سلجوقى اين ديوانسالاران خراسانى بودند كه قدرت را در دست داشتند و اوج قدرت آنها در زمان نظام الملك طوسى بود و با مرگ او و روى كار آمدن تاج الملك ابوالغنائم كه جزء ديوانسالارى عراقى بود قدرت به ديوانسالاران عراق منتقل شد. ديوانسالاران خراسانى طرفدار متعصّب اهل سنت، شاخهى حنفى و شافعى بودند. در زمان بركيارق ديوانسالاران عراق قدرت را در دست گرفتند. با مرگ بركيارق و تسلط كامل سلطان محمد كه حاميان او ديوانسالاران خراسانى متعصّب بودند، سختگيرىهاى مذهبى نسبت به مذاهب و فِرَق غير از اهل سنت آغاز شد.45ديوانسالاران عراقى برخلاف ديوانسالاران خراسانى بيشتر تمايلات شيعى داشتند. نخستين موج از تأثيرات قدرت يابى سلطان محمد و به تبع آن ديوانسالاران خراسانى، سركوبِ اسماعيليان اصفهان و فتح قلعه شاه دژ توسط سلطان محمد بود.46 مخالفت با تشيع به سوى تشيع اثنى عشرى نيز راه يافت و ديوانسالاران سلطان محمد كه اغلب خراسانى بودند سلطان را از افزايش قدرت صدقه بيمناك كردند. يكى از اين ديوانسالاران، عميدابوجعفر بن حسين بلخى بود كه شروع به فتنه انگيزى بر ضد صدقه كرد و قدرت صدقه را نزد سلطان بزرگ و خطرناك جلوه داد و با متهم كردن صدقه به مذهب رافضى، سلطان را به سركوب صدقه تحريك كرد. نمود اين سعايتها پاسخى است كه سيف الدوله به نمايندگان خليفه، نقيب النقباء على بن طراد زينبى و نماينده سلطان اقضى القضاء ابوسعيد هروى كه براى دلجويى سيف الدوله و براى اينكه ترس او را از ميان ببرند و رابطه دوستى برقرار كنند و سيف الدوله در جنگ با خارجيان سلطان را يارى كند، داد. سيف الدوله مىگويد: «اطرافيان سلطان او را با من دل چركين كردهاند و او روشى كه نسبت به من داشت تغيير داد و آن مهر و ملاطفتى كه در حق من مبذول مىفرمود از بين بردهاند.»47 اين توطئهها زمانى كه سلطان بر آن شد كه كسى به نزد سيف الدوله بفرستد و اطاعتش را برانگيزد زيادتر شد؛ زيرا سلطان در آن زمان تعداد نيروهايش كم بود اما مملوكش امير مودود، كه سپهسالار لشكرش بود و ديگر اطرافيان از اين كار سرباز زدند و گفتند:
2. پناهندگان
يكى از موضوعاتى كه دربارهى امارت بنى مزيد جالب توجّه است، كاركرد آن به عنوان مكانى براى پناه گرفتن فراريان يا مغضوبين حكام و خلفا بود. اين كار زمان نورالدوله دبيس رايج شد زمانى كه او ارسلان بساسيرى را چندين بار پناه داد، اين موضوع تا مدتها در امارت بنى مزيد و امراى آن رايج بود. در بيان دلايل پناه دادن به مخالفان يا پناه آوردگان از سوى امراى اين امارت بايد به جامعهشناسى اعراب بدوى توجّه كرد. در ميان سنن اعراب بدوى و در دوران جاهليّت حمايت كردن از مهمان يا كسى كه پناه به شخص عربى آورده رايج بوده است، حتى گاهى براى پناه دادن به شخص خاص تمام قبيله بر ضد مخالفِ آن شخص وارد عمل مىشد و تا آخرين لحظات از آن فرد دفاع مىكرد. سيف الدوله صدقه كه خود، تجسّم رادمردى و مهماننوازى بود، تمام سنن عربها را رعايت مىكرد و خانهاش در بغداد «پناهگاه امن همه كسانى بود كه خوفى داشتند. در دوران امارت او، حله منزلگاه مسافران، ملجاء نااميدان، تيمارخانهى رانده شدگان و پناهگاه فراريان وحشت زده بود»49 منابع عصر سلجوقى پناه دادن به حاكم ديلمى آوه و ساوه را دليل لشكركشى سلطان محمد به سوى سيف الدوله مىدانند.50 حال اين سؤال مطرح مىشود كه تسليم كردن حاكم ديلمى آوه و ساوه، يعنى ابودلف سرخاب كيخسرو تا چه اندازه براى سلطان محمد مهم بوده است كه او اقدام به لشكركشى و نابود كردن متحد قديمى خود نمود. حوادث بعدى كه اتفاق افتاد نشان داد كه هدف سلطان بازگرداندن سرخاب نبوده است. زيرا بعد از آنكه سپاه صدقه شكست خورد و خود صدقه كشته شد سلطان محمد، سرخاب را بخشيد و از گناه او درگذشت.51 اين اولين بارى نبود كه امراى بنى مزيد به يك حاكم يا وزير فرارى پناه دهند. زيرا در طول دوران حكومت سيف الدوله ما با وزرا و حكّامى روبه رو مىشويم كه صدقه آنان را پناه داد و از سلطان يا خليفه براى آنها شفاعت گرفت مانند: پناهندگى مؤيدالملك پسر نظام الملك كه مدتى وزير بركيارق بود و بعد از آن از ترس او به صدقه پناه آورد و بعدها وزير سلطان محمد گرديد.52 يا پناهنده شدن فخرالرؤسا ابوالمظفر محمد بن احمد كوفنى، رئيس كتابخانه نظاميه، به سيف الدوله كه به دليل مدح خليفهى فاطمى مصر و هجو خليفهى عباسى خونش مباح شد ولى صدقه او را پناه داد و بعدها به ديوان سلطان محمد راه يافت.53 يا پناهندگى ابوالمعالى النحاس الاصفهانى كه در زمان درگيرىهاى بركيارق و محمد، اموال زيادى بدست آورده بود به سيف الدوله پناه مىبرد و با سفارش صدقه، وزير خليفه المستظهر باللَّه مىگردد.54 پناه دادن به اينگونه از شخصيتها را بارها در تاريخ امارت بنى مزيد شاهد هستيم ولى آنگونه كه منابع دربارهى پناه دادن به سرخاب از سوى سيف الدوله نقل مىكنند گوياى اين است كه تمايلات شيعى سيف الدوله و سرخاب نيز مهم بوده است.553. مذهب
اين موضوع كه سيف الدوله در مذهب شيعه، افراط مىكرد امرى است كه بيشتر منابع به آن اشاره كردهاند.56 آيا تمايلات شيعى سيف الدوله و طرفدارى او از شيعيان و اينكه او به حاكم شيعى آوه و ساوه پناه داد باعث شد كه رابطهاش با سلطان محمد تيره گردد؟ در پاسخ به اين سؤال بايد گفت امارت بنى مزيد، امارتى شيعه مذهب بود كه امراى آن از زمان على بن مزيد از شيعيان طرفدارى مىكردند و منابع هميشه از بنى مزيد در اين عصر به عنوان پايگاهى براى تشيع ياد مىكنند. در زمانى كه سلطان محمد به قدرت رسيد و ديوانسالارى خراسانى نيز در پى آن قدرت گرفت مبارزه با تشيع به اوج خود رسيد و سركوب اسماعيليان اصفهان متأثر از اين رويكرد بود.57 بنابراين گرايشهاى ضد تشيع سلطان محمد و درباريانش نيز مىتوانست در اختلاف مورد نظر مؤثر باشد. توطئههاى درباريان و ديوانسالاران سلطان محمد نسبت به سيف الدوله يكى از اصلىترين موارد بروز اختلاف بود. در موضوع پناه دادن به فراريان كه منابع اين دوره آن را مهمترين دليل درگيرى آنها ذكر كردهاند، بايد گفت اين مورد جزء دلايل ثانوى بوده است نه دلايلى اصلى و اينكه آيا شيعه بودن سيف الدوله صدقه تأثيرى در روابط او با سلطان محمد داشته است؟ بايد گفت.سيف الدوله و امارت بنى مزيد از همان ابتدا گرايشهاى شيعى آشكارى داشتهاند و اين گرايشها مختص زمان سيف الدوله نبود و از همان آغاز روابط حسنهى سلطان محمد با سيف الدوله، وى از شيعه بودن سيف الدوله آگاهى داشته است. بنابراين، اين موضوع نيز از دلايل ثانويه اختلاف بوده است. امّا يكى از موارد اصلى اختلاف و درگيرى سيف الدوله و سلطان محمد، افزايش قدرت سيف الدوله بود به دنبال اين افزايش قدرت بود كه وقتى سلطان محمد از او طلب سرخاب حاكم آوه و ساوه را كرد با بيان اينكه «من از او بهرهاى نمىبرم و قدرت نمىگيرم بلكه از او حمايت مىكنم. من نيز در اين باره همان مىگويم كه ابوطالب هنگامى كه رسول خداصلى الله عليه وآله را از او مطالبه كردند به مردم قريش گفت.»
ونسلمه، حتّى نصرع حوله
و نذهل عن ابنائنا و الحلائل
و نذهل عن ابنائنا و الحلائل
و نذهل عن ابنائنا و الحلائل
خصال سيف الدوله صدقه
خصائل اخلاقى صدقه از سوى بسيارى از نويسندگان مورد تمجيد قرار گرفته است و در زمان او حله پناهگاه بى پناهان، اميد اميدواران و ملجأ ضعيفان بود. صدقه مردى كريم و عفيف بود و در جنگ هيچكدام از امراى بنى مزيد مانند او نبودهاند.حمايت از بىپناهان باعث شده بود كه مردم به حله سفر كنند و مهمان نوازى و عطاياى او به مردم در زبان خاص و عام در آن عصر رايج بوده است.60 ابن خازن شاعرى است كه اين چكامه را در سوگ او سروده است:العيش فى الدنيا كرقده حالم كم آملين سرت بهم خيل المنى قد كان بجرندى و بدر دجّنه كم سلها شمساً اغمد ضؤها ضحكت وجوه المال عند وائه و مجالس كانت به ما هوله فبكيت للغمد لمصاب بسيفه و الفيل اوحش من ابى لاشبال و كانّما الانسان طيف خيال فتعثرت بحبائل الاجال و هزبر معركه و طود جلال شفق تكاثف من دم لابطال و بكت عليه اعين الامال بمتوّج تبلّج الافعال و الفيل اوحش من ابى لاشبال و الفيل اوحش من ابى لاشبال
مىماند و آدمى به خيال، كه به خوابى و بسا اميدواران بر اسب آرزو سوار، كه بازشان را پاى بلغزيد و درافتادند به دام، به دام مرگ، درياى سخاوت بود و به ظلمت شب، ماه تمام، هژبر رزمگه، كوه شكوه بسا خورشيدى كه تيغ نور بركشيد و از او در نيام كرد، از او كه شفق از خون دليران تيره كرد، مال را به حضورش روى خندان و كنون چشم آرزو در فراقش گريان به هر مجلس كه بدوآباد، تا جوارى بود شوخ و شيرين كار و كنون بگريم، بر آن نيام بىتيغ فتاده و آن بيشه بى شير مانده».61 سيف الدوله صدقه كه يكى از بزرگترين امراى بنى مزيد بود بعد از 21 سال امارت، در سن 59 سالگى به قتل رسيد و امارت بنى مزيد وارد دورهى جديدى از حيات خود گرديد.
نتيجه
امارت خاندان بنى مزيد تحت حاكميّت سلجوقيان بود، اما هيچگاه اطاعت صرف و محضى نداشتند و اميرى چون، سيف الدوله صدقه نشان داد كه در صورت عدم توجّه حكومت مركزى به قدرت او، مىتواند قلمرو و قدرتش را افزايش دهد. صدقه در واقع بزرگترين و با كفايتترين امير بنى مزيد بود كه از شرايط مطلوب، نهايت استفاده را كرد و با اقداماتى كه در خصوص ايجاد شهر حله، سيفيه و تبديل آن به مركز علماى شيعه در قرن ششم هجرى انجام داد، نقش فراوانى در تحولات آيندهى جهان تشيع داشت. زيرا بعدها علمايى در حله رشد يافتند كه در تشيع قرون بعد تأثيرگذار شدند.منابع
- ابن اثير، عزالدين ابى الحسن على بن الكرم؛ كامل «تاريخ بزرگ اسلام و ايران»؛ ج 17، 18، ترجمهى ابوالقاسم حالت؛ (شركت سهامى چاپ و انتشارات كتب ايران، بىتا). - ابن بطوطه، ابوعبدللَّه محمد بن عبدللَّه طنجهاى؛ سفرنامه، ج 1، چ 5، (مؤسسه انتشارات آگاه، پاييز 1370ش). - ابن بى بى النجمه، ناصرالدين حسين بن محمد بن على الجعفرى الرغدى؛ اخبار سلاجقه روم؛ تعليقات محمد جواد مشكور، چ اول (تهران: انتشارات كتاب فروشى تهران، تيرماه 1350. - ابن تعرى بردى، جمال الدين ابى المحاسن؛ النجوم الزاهره فى ملوك المصر و القاهره؛ الجزء الخامس (وزاره الثقافه و الارشاد القومى المؤسسه المصريه العامه، 1992م). - ابن جبير، محمد بن احمد بن جبير؛ سفرنامه؛ ترجمهى پرويز اتابكى، مصحح ويليام رايت، چاپ 1 (مشهد: مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوى، 1370ش). - ابن جوزى، ابوالفرج عبدالرحمن بن على بن محمد؛ المنتظم فى تاريخ الامم و الملوك؛ الجزء السابع عشر و الثامن عشر، تحقيق محمد القادر و مصطفى عبدالقادر، (بيروت: دارالكتب العلميه، 1992م). - ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد؛ العبر (تاريخ ابن خلدون)، ج 3، ترجمه عبدالمحمد آيتى، چ 1 (تهران: مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1366ش). - ابن خلكان، ابى العباس شمس الدين احمد بن محمد بن ابى بكر؛ وفيات الاعيان و انباء ابناء الزمان؛ حققه احسان عباس (بيروت: دارصادر بيروت، 1347ش). - ابن خلكان، ابى العباس شمس الدين احمد بن محمد بن ابى بكر؛ منظر الانسان (ترجمه وفيات الاعيان)؛ مترجم احمد بن محمد بن عثمان بن على بن احمد الشجاع السنجرى، تصحيح و تعليق فاطمه مدرسى، چ 1 (اروميه: ناشر دانشگاه اروميه، 1381ش). - ابن كثير، ابى الفداء حافظ؛ البدايه و النهايه فى التاريخ؛ الجزء الثانى عشر، دقق اصوله و حققه على نجيب عطوى (بيروت: دارالكتب العلميه، 1988م). - ابوالفداء، تقويم البلدان؛ ترجمه عبدالمحمد آيتى (تهران: انتشارات بنياد فرهنگ ايران، 1349). - اذكائى، پرويز، تاريخنگاران ايران، بخش يكم، چاپ اول (مجموعه انتشارات ادبى و تاريخى، 1373). - الامين، سيد محسن، دايرة المعارف شيعه، ج 1، ترجمهى كمال موسوى، چ 1، (تهران: انتشارات كتابفروشى اسلاميه، 1345ش). - الامين، سيد محسن؛ اعيان شيعه؛ (بيروت: دارالتعارف المطبوعات، 1403ق - 1983م). - باسورث، كليفوردادموند؛ سلسلههاى اسلامى جديد (راهنماى گاهشمارى و تبارشناسى)؛ ترجمه فريدون بدرهاى، چ 1 (تهران: انتشارات مركز بازشناسى اسلام و ايران، 1381ش). - بروكلمان، كارل؛ تاريخ ملل و دول اسلامى؛ ترجمه دكتر هادى جزايرى (تهران: انتشارات بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1346ش). - البغدادى، صفى الدين عبدالمؤمن بن عبدالحق؛ مراصد الاطلاع على اسما الامكنه و البقاع، و هو محتصر معجم البلدان ياقوت، تحقيق و تعليق: على محمد البحاوى، الجزء الاول، الطبعه الاول (دارالاحياء الكتب العربيه، عيسى البابى الجبلنى و شركاء، 1954م). - بويل، جى .آ، (گردآورنده) تاريخ ايران پژوهش دانشگاه كمبريج، ج 5، ترجمه حسن انوشه، چ4 (تهران: انتشارات اميركبير، 1380ش). - پرويز، عباس؛ تاريخ سلاجقه و خوارزمشاهيان؛ (تهران: شركت سهامى چاپ و انتشارات كتب ايران، 1351ش). - تودولايى، رابى بنيامين؛ سفرنامه؛ از روى ترجمه آلمانى ماركوس و گرونهوت، مترجم مهوش ناطق، ويراستار ناصر پورپيرا، چ 1 (تهران: نشر كارنگ، 1380ش). - حسينى، صدرالدين ابوالحسن على بن ناصر بن على؛ زبده التواريخ (اخبار امراء و پادشاهان سلجوقى)؛ با مقدمه محمد نورالدين، ضياءالدين بونياتوف و محمد اقبال، مترجم رمضان على روح الهى، چ 1 (انتشارات ايل شاهسوند بغدادى، 1380). - حسينى ارموى، ميرجلال الدين (محدث)، تعليقات نقض، ج 2 (تهران: سلسله انتشارات انجمن آثار ملى، 1358ش). - حسينى يزدى، محمد بن محمد بن عبدللَّه بن النظام؛ العرضه فى الحكايه السلجوقيه؛ (القاهره: 1326ق). - حقيقت، عبدالرفيع؛ تاريخ نهضتهاى ملى ايران؛ چ 1 (تهران: انتشارات بنياد نيكوكارى نوريانى، 1354ش). - خواندمير، غياث الدين بن همام الدين الحسينى؛ تاريخ حبيب السير فى اخبار افراد بشر؛ به تصحيح محمد دبيرسياقى، چ 2 (تهران: انتشارات كتابفروشى خيام، 1353ش). - -، دستور الوزرا، به تصحيح و مقدمه سعيد نفيسى (تهران: كتابفروشى و چاپخانه اقبال، 1317ش). - دهخدا، على اكبر؛ لغت نامه؛ ج 19، زير نظر دكتر معين (تهران: انتشارات دانشگاه تهران، دى ماه 1338ش). - راوندى، محمد بن على بن سليمان؛ راحه الصدور و آيه السرور؛ به تصحيح محمد اقبال (تهران: ناشر كتابفروشى على اكبر علمى، 1333). - شوشترى، قاضى نوراللَّه، مجالس المؤمنين، ج 2، چ 1 (تهرانك انتشارات كتابفروشى اسلاميه، 1376 قمرى). - عنان، محمد عبداللَّه؛ تاريخ جمعيتهاى سرى و جنبشهاى تخريبى؛ ترجمهى على هاشمى حائرى، چ 3 (تهران: انتشارات كتابخانه بهجت). - الفارقى، احمد بن يوسف بن على بن الارزق؛ تاريخ الفارقى؛ حققه و قدم له بدوى عبدالطيف عوض، الطبع ثانى (بيروت: دارالكتاب البنانى، 1974م). - قزوينى رازى، نصيرالدين ابوالرشيد عبدالجليل؛ النقض؛ به تصحيح ميرجلال الدين محدث (تهران: سلسله انتشارات انجمن آثار ملى ايران، 1358ش). - كسروى، احمد؛ شهرياران گمنام؛ چ 3 (تهران: مؤسسه انتشارات اميركبير، 1353ش). - لسترنج، گى؛ جغرافياى تاريخى سرزمينهاى خلافت شرقى؛ ترجمهى محمود عرفان، چ 4 (شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1373ش). - لين پل، استانلى و ديگران؛ تاريخ دولتهاى اسلامى و خاندانهاى حكومتگر؛ ج 1، ترجمه صادق سجادى، چ 1 (تهران، نشر تاريخ ايران، 1363ش). - مدرس، ميرزا محمد على؛ ريحانه الادب فى تراجم المعروفين بالكنيه و اللقب؛ جلد دوم، چاپ دوم، تبريز، چاپخانه شفق، بىتا. - مستوفى، حمداله، نزهه القلوب، به اهتمام محمد دبيرسياقى، چاپ اول، تهران، ناشر كتابخانه طهورى، 1336ش. - منشى كرمانى، ناصرالدين، نسائم الاسحار من لطائم الاخبار (در تاريخ وزرا)، به تصحيح ميرجلالالدين حسينى ارموى (محدث)، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، بىتا. - نظامى عروضى سمرقندى، احمد بن عمر بن على، چهار مقاله عروضى، به تصحيح و اهتمام محمد قزوينى، چاپ سوم، تهران، انتشارات كتابفروشى زواره، 1333ش. - ياقوت حموى، برگزيده مشترك ياقوت حموى، ترجمه محمد پروين گنابادى، چاپ دوم، بىجا، مؤسسه انتشارات اميركبير، 1362ش. - طهماسبى، ساسان، رقابتهاى عراقىها و خراسانىها در ديوانسالارى سلجوقيه، فصلنامه نامه انجمن، شماره چهارم، 1382.1. كارشناس ارشد تاريخ اسلام. 2. ابن تغرى بردى، النجوم الزاهره فى ملوك المصر و القاهره، ج 5، ص 122؛ ابن اثير، تاريخ بزرگ اسلام و ايران، ج 17، ص 99. 3. استانلى لين پل، تاريخ دولتهاى اسلامى و خاندانهاى حكومت گر، ج 1، ص 213. 4. ابن اثير، همان، ج 17، ص 160-161. 5. ابن جوزى، المنتظم فى تاريخ الامم و الملوك، ج 17، ص 41. 6. ناصرالدين منشى كرمانى، نسائم الاسحار من لطائم الاخبار (در تاريخ وزرا)، ص 26؛ خواندمير، دستور الوزرا، ص 89-90. 7. ابن اثير، همان، ج 17، ص 237؛ ابن كثير، البدايه و النهايه فى التاريخ، ج 17، ص 187؛ خواندمير، تاريخ حبيب السير فى اخبار افراد البشر، ص 541. 8. جى آ. بويل، (گردآورنده) تاريخ ايران پژوهش دانشگاه كمبريج، ج 5، ص 105-111. 9. ابن اثير، همان، ج 17، ص 203. 10. همان، ص 266-269. 11. همان، ص 282-283؛ ابن خلدون، العبر، ج 3، ص 401. 12. جى آ. بويل، همان، ص 112. 13. ابن خلكان، منظر الانسان (ترجمه وفيات الاعيان)، ج 3، ص 196-197. 14. جى آ. بويل، همان، ص 113. 15. ابن كثير، همان ، ج 12، ص 175؛ ابن اثير، همان، ج 17، ص 329-332؛ ابن خلدون، همان، ج 3، ص 401. 16. خواندمير، همان، ص 541-542؛ ابن اثير، همان، ج 17، ص 332. 17. ابن اثير، همان، ج 17، ص 334-336. 18. همان، ص 358-362. 19. همان، ج 18، ص 12. 20. همان، ج 17، ص 325؛ ابن جوزى، همان، ج 17، ص 76. 21. على اكبر دهخدا، لغت نامه، ج 19، ص 785. 22. ابوالفدا، تقويم البلدان، ص 337؛ ياقوت حموى، برگزيده مشترك ياقوت حموى، ص67. 23. ابن جبير، سفرنامه، ص 260-261؛ گى لسترنج، جغرافياى تاريخى سرزمينهاى خلافت شرقى، ص 77-78؛ حمدالله مستوفى، نزهه القلوب، ص 41-42. 24. ابن جبير، همان، ص 261. 25. ابن بطوطه، سفرنامه، ج 1، ص 108. 26. رابى تودولاويى، سفرنامه، ص 108. 27. كليفورد ادموند باسورث، سلسلههاى اسلامى جديد، ص 179-180. 28. البغدادى، مراصد الاطلاع على اسما الامكنه و البقاع، ص 419. 29. ميرزا محمد على مدرس، ريحانه الادب فى تراجم المعروفين بالكنيه و اللقب، ج 2، ص 66. 30. ابن اثير، همان، ج 17، ص 332-333؛ سيد محسن الامين، اعيان شيعه، ج 4، ص 17؛ جى آ. بويل، همان، ص 110. 31. ابن كثير، همان ، ج 12، ص 201؛ ابن اثير، همان، ج 17، ص 350-351. 32. ابن اثير، همان، ج 18، ص 38-42؛ ابن خلدون، ج 3، ص 404-405. 33. ابن اثير، همان، ص 342. 34. همان، ص 382-383؛ ابن خلدون، همان، ج 3، ص 402 35. ابن اثير، همان، ج 18، ص 12-15؛ ابن كثير، همان ، ج 12، ص 206. 36. ابن اثير، همان، ج 17، ص 328-329. 37. همان، ص 369. 38. همان، ج 18، ص 15-16. 39. همان، ص 46. 40. همان، ص 49. 41. ابن خلدون، همان، ج 3، ص 405-407؛ ابن اثير، همان، ج 18، ص 49. 42. راوندى، راحه الصدور و آيه السرور، ص 153-184؛ عباس پرويز، تاريخ سلاجقه و خوارزمشاهيان، ص 131؛ احمد كسروى، شهرياران گمنام، ص 229؛ ابن بى بى نجمه، اخبار سلاجقه روم، ص 343؛ نظامى عروضى سمرقندى، چهار مقاله عروضى، ص 374؛ ابن خلكان، وفيات الاعيان و انبا ابنا الزمان، ج 2، ص 490؛ ابن جوزى، همان، ج 17، ص 107؛ ابن اثير، همان، ج 18، ص 49؛ صدرالدين حسينى، زبده التواريخ، ص 113. 43. ابن اثير، همان، ج 18، ص 60. 44. حسينى يزدى، العرضه فى الحكايه السلجوقيه، ص 90-91. 45. ساسان طهماسبى، رقابتهاى عراقىها و خراسانىها در ديوانسالارى سلجوقيه: فصلنامه انجمن، ص 149-152. 46. ابن اثير، همان، ج 18، ص 46؛ محمد عبدالله عنان، تاريخ جمعيتهاى سرى جنبشهاى تخريبى، ص 62. 47. ابن اثير، همان، ج 18، ص 48؛ ابن خلدون، همان، ج 3، ص 405. 48. صدرالدين حسينى، همان، ص 113. 49. ابن اثير، همان، ج 18، ص 60-61؛ قاضى نورالله شوشترى، مجالس المؤمنين، ج 2، ص349. 50. جى آ. بويل، همان، ص 118. 51. ابن اثير، همان، ج 18، ص 60. 52. حسينى يزدى، همان، ص 127-128. 53. پرويز اذكائى، تاريخنگاران ايران، ص 211. 54. خواندمير، دستور الوزرا، ص 90-91. 55. ابن اثير، همان، ج 18، ص 47؛ صدرالدين حسينى، همان، ص 114؛ ابن كثير، همان، ج 12، ص 208؛ خواندمير، همان، ج 2، ص 541-542. 56. عبدالجليل قزوينى رازى، النقض، ص 471. 57. كارل بروكلمان، تاريخ ملل و دول اسلامى، ص 247؛ عبدالرفيع حقيقت، تاريخ نهضتهاى ملى ايران، ص 352. 58. ابن اثير، همان، ج 18، ص 48. 59. همان، ص 110-108. 60. الفارقى، تاريخ الفارقى، ص 274؛ قزوينى رازى، همان، ص 471؛ سيد محسن الامين، دايرة المعارف شيعه، ج 1، ص 512؛ شوشترى، همان، ج 2، ص 349؛ ميرجلال الدين حسينى ارموى (محدث)، تعليقات النقض، ج 2، ص 630. 61. صدرالدين حسينى، همان، ص 114.