اکبر ترابيابومحمد شيباني، کوفي، فقيه برجسته، متکلّم بنام شيعي ، مدافع سرسخت امامت و ولايت، از خواصّ امام صادق و امام کاظم- عليهماالسلام- است. از تاريخ تولّد و وفات و جزئيات زندگي او، اطلاعاتي دقيق نداريم. فضل بن شاذان از شاگردّان و معاصران وي گويد: هشام در اصل از کوفه، مولدش «واسط» و محلّ تجارتش کرخ بغداد بود. بعضي از نويسندگان (با توجه به روايتي که کشي از عمر بن يزيد آوردّه و گفته پسر برادرم جهمي مذهب بود و آنچه ابن نديم گفته که در ابتدا از ياران جهم بن صفوان مقتول 128 هجري بود) تاريخ تولّد او را در حدود 113 هجري حدس زدهاند. ليکن هر دو مطلب قابل تردّيد است؛ زيرا اولاً : به گفت? تستري در قاموس الرجال، عمر بن يزيد از موالي فهد يا ثقيف و جدّ او ذبيان است در حالي که هشام فرزند حکم از مواليان کنده يا شيبان است و ثانياً شيخ طوسي در فهرست، عين عبارات ابن نديم را تکرار ميکند و از نقل اين قسمت که در ابتدا از ياران جهم بود خودداري کردّه و اين خود، دليل عدم ثبوت اين نسبت است و ثالثاً در هيچ يک از منابع اهل سنّت با عنادي که آنان با هشام دارند، چنين نسبتي را به او ندادهاند. و در فهرست ابن نديم مطبوع نيز چنين مطلبي در حالات هشام ديده نشده ولي در تکمل? فهرست آمده است. کشي، تاريخ وفات او را از فضل بن شاذان در سال 179 هجري در ايّام خلافت هارون عباسي گفته است ، در حالي که شيخ طوسي به زنده بودن هشام بعد از امام هفتم - عليهالسّلام- تصريح ميکند (شهادت امام - عليه السلام- در 138 هجري بوده است) و در فهرست به پيروي از ابن نديم مرگ او را کمي بعد از نکبت برامکه (سال 187) آوردّه است و نجاشي آن را به سال 199 ذکر کردّه است.ليکن به نظر ميرسد تاريخ کشي بيشتر به واقعيت نزديك باشد بويژه با توجه به علّت مرگ هشام که در رجال کشي و اکمالالدين و غير آن ذکر شده است.شخصيت هشام بن حکم از أوان جواني شکل گرفته و امام صادق- عليه السّلام- او را بر همگنان سالمند و سالخوردّه مقدّم ميداردّ در حالي که تازه خطّي سياه بر رخسارش نمودار شده بود و دربار? او فرمود? : ناصرنا بقلبه و لسانه و يده ؛ با دل و زبان و دستش به ياري ما برخاست. امام - عليهالسّلام- مناظر? ديگر متکلّمان را نقد ميکند و به هشام ميگويد: مانند تويي بايد با مردّم مناظره کند و به او وعد? شفاعت ميدهد و از هشام جوان ميخواهد کيفيت مباحث? خود را با عمرو بن عبيد معتزلي در مجلسي که بزرگان شيعه حاضر بودند بيان کند، و پس از سخنگويي هشام، امام تبسّمي حاکي از رضايت بر لبانش نقش بسته، فرمود: از چه کسي چنين آموختي؟ هشام گفت: از شما گرفتم و به آن، صورت برهان دادم. امام - عليه السّلام- فرمود: به خدا قسم اين مطالب در صحف ابراهيم و موسي مکتوب است. هشام تحت نظر مستقيم امام صادق- عليه السّلام- به عقايد و اصول کلامي آشنا ميشود و راه مبارز با افکار انحرافي را ميآموزد. يکبار در سرزمين منا، پانصد مطلب کلامي را با امام - عليهالسّلام- در ميان گذاشته، جواب گرفته است امام - عليه السّلام- در حقّ هشام دعايي ميکند و از او متکلّمي ميسازد که ميگفت: به خدا سوگند تاکنون هيچ کس را ياراي غلبه و پيروزي بر من نبوده است و بار ديگر امام صادق - عليه السّلام- به او فرمود: اي هشام! تا زماني که ما را ياري دهي، به روح القدس مؤيد خواهي بود.آري، هشام که مخلصانه در راه اعلاي حق قيام کردّه بود و با استدلال و برهان و جدل به اثبات حقانيت پيشوايان خود ميپردّاخت و پردّه از چهر? کريه طاغوتيان بردّاشته، آنان را رسوا ميکردّ، شايست? چنين مدايحي از سوي آن امامان بزرگوار ميباشد. نبوغ علمي و زبان گوياي هشام چنان عرصه را بر مخالفان تنگ کردّه بود که هارون خليف? عباسي پس از شنيدن مباحثات هشام با متکلّمان در اثبات حقانيت علي و اولاد علي- عليهم السلام- رنگش سياه شد و با چهرهاي آکنده از خشم گفت: زبان او از صد هزار شمشير برنّده خطرناکتر است ، به خداي سوگند او را ميکشم و به آتش ميسوزانم.حاضر جوابيهاي هشام نقل زبانها شده بود. از او پرسيدند: آيا معاويه در غزو? بدر حاضر بود؟ گفت: آري از طرف مقابل پيامبرصلياللهعليه و آله و سلم و ميگفت: در شگفتم از اين مردّم کسي که خدا او را نصب کردّه بود عزل کردّند و آن را که خدا عزل کردّ برگزيدند.مناظراتي که از هشام در کتابهاي شيعه و سني نقل شده بيانگر قدرت علمي و تيزهوشي و درك عميق و فکر پوياي اوست ، به گونهاي که شهرستاني با آن همه تعصّب و عنادش نسبت به شيعه، در حقّ هشام ميگويد: هذا هشام بن الحکم صاحب غور في الأصول، لايجوز أن يغفل عن إلزاماته فانّ الرجل وراء مايلزم به علي الخصم، دون ما يظهره من التشبيه؛ اين هشام صاحب انديشهاي عميق در اصول است نبايد به آساني از کنار اشکالاتي که بر معتزله کردّه ردّ شد، او مردّي است والاتر از آنچه در مقام جدل براي شکست دادن دشمن ميگويد، اگر چه ظاهر کلامش بوي تشبيه ميدهد ليکن مباحث او از تشبيه و تجسيم پاك است. شيخ مفيد ،سيد مرتضي ، نجاشي ، ابن نديم و شيخ طوسي همه به جلالت و بزرگواري هشام و مقام و مرتب? علمي او، اشاره کردّهاند و او را از اعلام و مراجعي ميشمارند که شيعيان براي گرفتن فتوا در حلال و حرام و تعليم احاديث و معارف به آنان مراجعه داشتهاند. هشام در نزد اين بزرگان از وثاقت و عدالتي برخوردّار است که هيچ گاه نتوان بر او خردّه گرفت. نوآوريهاي هشام در تثبيت امر امامت و ولايت، و برهانهاي واضح و روشن او نمايانگر استادي او در علم کلام است.هشام، تأليفات ارزشمندي داشته که بيشتر آنها در علم کلام است، نجاشي و شيخ طوسي و ابن نديم، نزديک به سي کتاب از تأليفات او را برشمردّهاند ولي متأسّفانه هيچ يک از آنها به دست ما نرسيده است. از نام کتابها معلوم ميگردّد که بيشتر آنها مربوط به مناظرات هشام با طوايف ديگر است. اگر اين مجموعه در اثر جهالت و ناداني، يا اختناق و فشار دستگاه حاکم? وقت از بين نرفته بود هر آينه ميتوانستيم به قدرت والاي او و فکر عميق و انديش? ژرف هشام پي ببريم. کتابهاي کلامي او عبارتند از: امامت، دلالت بر حدوث اجسام، ردّ بر زنادقه، ردّ بر اصحاب اثنين، ردّ بر هشام جواليقي ردّ بر اصحاب طبايع، کتاب توحيد، کتاب شيخ و غلام در توحيد تدبير در امامت، کتاب امامت مفضول کتاب وصيت و ردّ منکران آن، کتاب اختلاف مردّم در امامت، کتاب جبر و قدر، کتاب حکمين، کتاب ردّ بر معتزله در طلحه و زبير، کتاب قدر، کتاب استطاعت، کتاب معرفت، کتاب ردّ شيطان طاق، ردّ معتزله، ردّ ارسطاطاليس در توحيد، مجالس در توحيد و کتاب مجالس در امامت. علاوه بر اينها در رشتههاي ديگر نيز تأليفاتي داشته است که از جمل? آن: در اخبار و فقه، کتاب علل تحريم و کتاب فرائض و اصل؛ در منطق کتاب ميزان و ميدان و در اصول فقه، کتاب الفاظ را نگاشته است. هشام در زمان خود موردّ حسادت دوست و دشمن قرار گرفته و از تهمت و افتراهاي آنان در امام نماند، گروهي او را تکفير و گروهي او را ملحد ، گروهي او را غالي و سرانجام عدهاي به او نسبت تجسيم داده ، بر چهر? اين دانشمند بزرگ غباري از شايعه پوشانيدهاند؛ به گونهاي که نه تنها نويسندگان مغرض اهل سنّت بلکه دوستان ناصح بيخبر از همه جا آن افتراها را تکرار کردّند. از مهمترين اين نسبتها، نسبت تجسيم است که به واسط? معتزله، نظّام و جاحظ به کتابها راه يافت و سرانجام اشعري در مقلات الإسلاميين و پس از او بغدادي و ابن حزم و ديگران اين ياوهها را تکرار کرده در.حالي که هيچ يک از اين نسبتها صحيح نيست و شخص هشام راوي راوياتي است که در نفي جسميت حق تعالي واردّ شده است . ما بر بررسي اين اتهامات را به مقالهاي ديگر واگذار ميکنيم و در اينجا فقط به اساس اين تهمت که در کتاب شهرستاني به آن تصريح شده اشاره ميکنيم: وي در نفي اتهام تجسيم از هشام ميگويد: زماني با علّاف مجادلهاي داشت به او گفت: تو که معتقدي خداوند عالم به علم است و علم ذاتي اوست و مخلوقات نيز عالم به علمند و مبانيت خدا با محدثات در اين است که علم او ذاتي است و علم آنان غير ذاتي ، و گويي او داناست نه مانند ديگر دانايان، پس بگو: خداوند جسم است نه مانند اجسام ديگر، صورت است نه مانند صور ديگر، براي او قدر و اندازه است نه مانند قدر ديگران و ... . اين بيان شهرستاني بهترين دليل بر اين است که هشام اگر چنين کلامي را گفته باشد در مقام جدل و مناظره گفته است و اين حاکي از اعتقاد او نيست.