محسن مومنى 1 طايفه بنى مزيد يكى از شاخههاى قبيله بنى اسد بود كه در سال (403ق) موفق به تشكيل امارت شيعى بنى مزيد گرديد. اولين امير اين امارت، على بن مزيد بود كه از سوى سلطان الدوله بويهى به قدرت رسيد. پس از وى پسرش نورالدوله دبيس به حكومت رسيد كه دوران امارت او به دو بخش تقسيم مىشود؛ يكى امارت بنى مزيد در دوره آل بويه و دوم امارت بنى مزيد در دوره تسلط سلجوقيان بود كه در دوره اول به دليل ضعف آل بويه در عراق قدرت بنى مزيد افزايش يافت، ولى در دوره دوم به دليل تسلط سلجوقيان سنى مذهب بر عراق، در قدرت بنى مزيد كاهش محسوسى ايجاد شد. بعد از مرگ نورالدوله پسرش بهاءالدوله منصور به امارت رسيد كه قدرت او نيز كم بود. با قدرت يافتن يكى از بزرگترين اميران اين سلسله، يعنى سيف الدوله صدقه در سال (479ق)، امارت بنى مزيد جانى تازه يافت و درگيرى بر سر جانشينى سلطان ملكشاه فضايى ايجاد كرد تا صدقه به يكى از قدرتهاى بزرگ شيعى در عراق مبدّل گردد. در اين مقاله به اقدامات اين امير بزرگ شيعه و تأثير او در تحولات عصر سلجوقى پرداخته شده است.
امارت سيف الدوله صدقه
بعد از مرگ بهاءالدوله منصور در سال (479ق) پسرش سيف الدوله صدقه به امارت بنى مزيد رسيد، ملكشاه حكومت او را تأييد كرد و خليفه مقتدى باللَّه، براى او خلعت فرستاد.2 استانلى لين پل، اعتقاد دارد كه قدرت يافتن سيف الدوله صدقه در قلمرو بنى مزيد با اعمال نظر خليفه عباسى بوده است.3 ولى با توجّه به اينكه حكومت بنى مزيد خراجگزار سلجوقيان شده بود و بهاءالدوله منصور نيز با تعهد پرداخت خراج ساليانه از سوى سلجوقيان به قدرت رسيد، بنابراين تأييد صدقه بايد از سوى ملكشاه بوده باشد، و خليفه عباسى تنها با فرستادن خلعت مىتوانست وى را تأييد كند؛ امارت سيف الدوله صدقه كاملاً زير نظر حكومت ملكشاه سلجوقى بود؛ به گونهاى كه در اين دوران شش ساله تا مرگ سلطان ملكشاه قدرتمند، سيف الدوله نتوانست به قدرتطلبىهاى خود بپردازد و تنها در اين دوران بنى مزيد به ايفاى نقش در برابر قبايل راهزن پرداخت. در سال (483ق) اعراب بيابانگرد به بصره حمله كردند و آنجا را غارت نمودند، سعدالدوله گوهر آئين، (شحنه بغداد) سيف الدوله صدقه را براى اصلاح امور به آنجا فرستاد، زيرا نيروهاى سلجوقى نتوانستند كارى انجام دهند، بنابراين از صدقه كمك خواست و صدقه قبل از اينكه بتواند اقدامى اساسى بكند اعراب، شهر را ترك و اقدام به فرار مىكنند و حضور او در بصره مانع از ادامه غارتگرى مىشود.4 در سال (485ق) كه ملكشاه مُرد، قبيلهى غارتگر خفاجه كه هميشه منتظر فرصتى براى چپاول شهرها و مناطق آباد بودند، به شهر كوفه حمله كردند. در اين زمان به دليل درگيرىهاى بين مدعيان قدرت سلجوقى، يعنى بركيارق و محمود، تنها سيف الدوله بود كه توانست به مقابله با آنان بپردازد و سركوبشان كند.5 اين قبيل كارها باعث شده بود كه حتى خليفه عباسى نيز به لزوم تداوم قدرت بنى مزيد پافشارى كند. در اين دوران رابطهى سيف الدوله با خليفه عباسى در حدّ مطلوبى بود. بعد از مرگ سلطان ملكشاه سلجوقى، قلمرو سلجوقيان دستخوش آشوبها و درگيرىهاى فراوانى شد كه مدعيان قدرت مسبب آن بودند و اين فضا، فرصت مناسبى به سيف الدوله داد تا به افزايش قدرت خود بپردازد و به تدريج به عنوان يك قدرت تأثيرگذار در سياست سلجوقيان تبديل شود. يكى از نمونههاى آن در اين عصر، تبديل شدن قلمرو آنها به پناهگاه مخالفان و فراريان از خلافت عباسى يا سلجوقى بود، به گونهاى كه در سال (488ق) وزير خليفه المستظهر؛ يعنى عميدالدوله محمد بن فخرالدوله كه از خليفه متوهّم شده بود، به نزد صدقه فرار كرد و خليفه بعد از فرستادن پيكهاى متعدد و دلجويى از او توانست، اين وزير را به بغداد برگرداند.6 يك سال بعد، يعنى در سال (489ق) بنى خفاجه قلمرو سيف الدوله را مورد هجوم قرار دادند. سيف الدوله سپاهى به فرماندهى پسر عموى خود، قريش بن بدران در پى آنها فرستاد ولى خفاجه او را دستگير كردند و بعد هم رهايش كردند. سرانجام خفاجه قصد كربلا كردند و در آنجا دست به تبهكارى و فساد زدند و اين بار صدقه سپاهى براى دفع آنها مهيا كرد و آنان را تحت فشار قرار داد و گروه بسيارى از آنها را حتى تا نزديك ضريح به قتل رساند.7 سيف الدوله با اين اقدامات و محك زدن قدرت خود توانست در بين النهرين آوازهاى پيدا كند.سيف الدوله براى به قدرت رسيدن به تدريج، به مدعيّان قدرت نزديك شد و در اتحادهاى آنها شركت فعال پيدا كرد.
رابطه سيف الدوله صدقه با بركيارق
بعد از مرگ ملكشاه، وزيرش تاج الملك و تركان خاتون اقدام به ايجاد حزبى در برابر طرفداران نظام الملك كردند. آنها به سرعت محمود چهار ساله را به تخت سلطنت نشاندند و از خليفه براى او لقب ناصرالدنيا والدين گرفتند. گروهى مخالف، كه معروف به نظاميه و هواداران خواجه نظام الملك بودند وارد عمل شدند و ابوالمظفر بركيارق دوازده ساله را به شهر رى بردند و تاج پادشاهى به سرش گذاشتند. بركيارق در ابتداى قدرتيابى خود، با مدعيان مختلف سلطنت مانند: تتش، ارسلان ارغون و محمود روبرو شد و توانست آنها را شكست دهد. مركز قدرت شخصى بركيارق عراق و مغرب ايران بود، علاوه بر اين توجّه ويژهاى به خراسان كه مهد قدرت و دولت آنها بود، داشت. رسم تقسيم قلمرو كه در عصر سلجوقى رايج بود باعث شد كه بركيارق، حكومت خراسان را به برادرش سنجر بدهد و همچنين گنجه را به اقطاع محمد داد، كه برادر تنى سنجر بود. تا سال (490 ق) بركيارق مشغول فرونشاندن شورشها و آرام كردن قلمرو خود بود و از سال (490-498ق) او گرفتار درگيرى با برادر ناتنىاش ابوشجاع محمد تپر(تپر در تركى يعنى آنكه مىيابد، پيدا مىكند) بود.8 در سال (492 ق) محمد كه مدعى سلطنت بود از خليفه لقب غياث الدنيا والدين گرفت، او از حمايت برادرش سنجر و نظاميه برخوردار بود. همچنين مؤيدالملك پسر نظامالملك كه به نظامالملك ثانى نيز معروف است وزير او شد. طرفداران محمد بيشتر ديوانسالاران خراسانى يا دستپروردگان نظام الملك بودند، در مقابل طرفداران بركيارق ديوانسالاران عراقى بودند كه بسيارى از آنها تمايلات شيعى داشتند. سيف الدوله صدقه در ابتداى درگيرىهاى جانشينى ملكشاه سلجوقى جانب بركيارق را گرفت، او در شعبان سال 486ق به نزد سلطان بركيارق در نصيبين رفت و با او ديدار كرد و با وى روانه بغداد شد.9 اتحاد سيف الدوله با بركيارق باعث شد كه در درگيرى سال (493ق) سلطان بركيارق با برادرش سلطان محمد كه به جنگ سفيدرود معروف است سپاهى به فرماندهى پسرش عزالدوله در اختيار بركيارق قرار دهد. اين نبرد كه نخستين نبرد از نبردهاى پنجگانه اين دو مدعى قدرت بود به شكست بركيارق منتهى شد.10 فرمانبردارى سيف الدوله صدقه از سلطان بركيارق دوامى نداشت، زيرا در جنگ دوم به سال (494ق) كه بين سلطان محمد و بركيارق درگرفت كمكى به بركيارق نكرد هرچند كه اين درگيرى با پيروزى بركيارق به پايان رسيد، ولى با كمكهايى كه سنجر به محمد نمود باعث شد كه نيروهاى بركيارق تحليل بروند. مشكلات مالى كه براى بركيارق به وجود آمد باعث، رويگردانى متحدانى چون صدقه از او شد به گونهاى كه در سال (494 ق) بعد از نبرد دوم، وزير بركيارق يعنى ابوالمحاسن دهستانى به صدقه نامه نوشت و به او گفت: «از خزانه سلطانى هزار هزار دينار نزد تو به جاى مانده و چنين و چنان دينارها از بابت سالهاى بسيار است آنها را بفرست وگرنه سپاهيان به آن سوى گسيل مىداريم و بلاد تو و آن مال را مىگيريم». هنگامى كه اين نامه به صدقه رسيد نام سلطان محمد در خطبه آورد، سلطان بركيارق به دنبال او فرستاد كه به حضورش بيايد ولى قبول نكرد و گفت حاضر به ملاقات نيست و اطاعت وى را قبول نمىكند، مگر اينكه سلطان وزير خود را به او تحويل دهد كه بركيارق قبول نكرد و رابطهشان قطع گرديد و صدقه به سرعت شهر كوفه را كه در زمان طغرل از قلمرو بنى مزيد جدا شده و به خفاجه داده شده بود تصرف كرد.11 عدم پرداخت ماليات از سوى سيف الدوله سبب شد كه بعد از نبرد دوم، بركيارق براى تأمين نيازهاى مالى سپاه خود به عراق برود و با غارت آن نواحى باعث رويگردانى مردم از خود شود و هنگامى كه كوشيد تا خراج عقب افتاده صدقه را از خليفه بگيرد سبب شد كه خليفه، محمد را پادشاه بخواند.12 دلايل اختلاف صدقه با بركيارق چه بود؟ آيا فقط عدم پرداخت ماليات عقب افتاده باعث اين اختلاف شد؟ منابع اين دوران علت رويگردانى سيف الدوله از بركيارق را در موضوع ماليات مىدانند، ولى با توجه به حوادث بعدى متوجه مىشويم كه صدقه طرفدار قدرتى بود كه كمتر بر او اعمال نظر كند، زيرا تنها در اين صورت بود كه مىتوانست به توسعهطلبىهاى خود در مركز و جنوب عراق بپردازد. بنابراين، بركيارق كه قصد داشت بر امير صدقه تسلط داشته باشد، با صدقه درگيرى پيدا كرد. به نظر مىرسد در ارزيابى قدرت مدعيان سلطنت سلجوقى (محمد و بركيارق) سيف الدوله صدقه دچار اشتباه شده بود، زيرا بعدها كه سلطان محمد به قدرت رسيد و سلطان بلامنازع سلجوقيان در ايران شد مانع از قدرتطلبىهاى بيش از حد امير حله گرديد. نبرد سوم سلطان محمد و بركيارق بى نتيجه به پايان رسيد، اين نبرد در سال (495 ق) رخ داد و توافقى بين طرفين برقرار شد كه هر يك از طرفين در قلمرو خود داراى لقب و عنوان باشند به اين صورت كه محمد لقب ملك و بركيارق لقب سلطان داشته باشد. يكى از حوادث اين دوران، اعطاى خلعت و لوا به محمد و سنجر از سوى خليفه عباسى بود كه سيف الدوله صدقه مأمور اعطاى خلعت به محمد بود.13 سلطان محمد كه با تأييد شدن از سوى خليفه، خود را داراى قدرت بالايى مىدانست، يكطرفه توافق نبرد سوم را شكست ولى در درگيرى با نيروهاى بركيارق شكست خورد و به اصفهان فرار كرد، اصفهان به مدت 9 ماه در محاصره بركيارق بود ولى محمد توانست فرار كند و در نبرد پنجم كه آخرين درگيرى بود و در خوى و ميان درياچههاى اروميه و وان اتفاق افتاد محمد شكست خورد و تمايل خود را به صلح نشان داد، توافقى كه بين طرفين برقرار شد تا سال مرگ بركيارق يعنى سال (498 ق) به قوّت خود باقى ماند.14 در دورانى كه رابطه سيف الدوله با بركيارق تيره شد، روابط سيف الدوله با محمد بيشتر گرديد به گونهاى كه در سال (496 ق) سلطان محمد بن ملكشاه بر بغداد مستولى و خطبه به نام او خوانده شد. در آن زمان شحنه بغداد، ايلغازى بن ارتق بود كه توسط سلطان محمد ملكشاه انتخاب شده بود ولى با شكست سلطان محمد از بركيارق در آخرين نبرد كه در همدان صورت گرفت. بر كيارق، گمشتگين القيصرى را براى شحنگى بغداد، فرستاد. ايلغازى به سيف الدوله پناه برد و دربارهى تجديد عهد با كسى كه از جانب بركيارق قصد او بكند با سيف الدوله سوگند ياد كرد كه به عهد خود وفا كند. در ربيع الاول اين سال (496 ق) گمشتگين وارد بغداد شد و به نام بركيارق خطبه خواند و كسى نزد سيف الدوله فرستاد و از او خواست كه در اطاعت بركيارق باشد، ولى صدقه نپذيرفت و از حله به صرصر رفت. در اين زمان نام بركيارق از خطبه بغداد انداخته شد و نام هيچكس برده نشد و خطبا اكتفا به نام خليفه كردند. زمانى كه سيف الدوله به صرصر رسيد با ايلغازى و سقمان اقدام به تاراج نواحى دجيل كردند. در اين زمان خليفه شخصى به نزد سيفالدوله فرستاد كه دست از آزار و اذيّت خلايق بردارد، او به شرط بيرون رفتن فرستاده بركيارق و قيصرى از بغداد پذيرفت و خطبه به نام محمد خوانده شد.15 سيف الدوله به حله برگشت و پس از آن به واسط كه توسط قيصرى غارت شده بود وارد شد و با مردم به عدالت رفتار كرد، ولى قيصرى را آزاد گذاشت كه به سوى بركيارق برگردد. در واسط نيز به نام محمد خطبه خوانده شد و سيف الدوله و ايلغازى هر كدام پسران خود را در آنجا گذاشتند و برگشتند. به سبب حوادثى كه اتفاق افتاده بود سيف الدوله پسر كوچكتر خود منصور را به همراه ايلغازى به نزد خليفه المستظهر فرستاد كه رضايت او را بدست آورد.16 بنابر صلحى كه بين محمد و بركيارق بعد از آخرين نبرد آنها در سال (497 ق) برقرار شد سلطان محمد، از رودخانه سفيد رود تا باب الابواب، ديار بكر، جزيره موصل، شام و از بلاد عراق، كه قلمرو سيف الدوله بود تصاحب كرد و بركيارق آن را پذيرفت و نام بركيارق در خطبه بغداد ذكر شد ولى سيف الدوله حاضر نشد به نام بركيارق خطبه بخواند و در اين مورد با شحنه بغداد، ايلغازى اختلاف پيدا كرد.17 بركيارق كه قصد داشت براى سروسامان دادن به اوضاع عراق و سركوب سيف الدوله راهى آن ديار شود در بين راه فوت كرد.18 حمايت سيف الدوله از محمد حتى بعد از مرگ بركيارق نيز ادامه پيدا كرد و هنگامى كه در بغداد به نام فرزند بركيارق يعنى ملكشاه خطبه خوانده شد سيف الدوله به اين كار رضايت نداد و سلطان محمد را ترغيب كرد كه به بغداد بيايد، هنگامى كه محمد اقدام به اين كار كرد سپاه وى را تا بغداد همراهى نمود و در بغداد به نام محمد خطبه خوانده شد.19 دوران درگيرىهاى جانشينى بعد از مرگ ملكشاه تا مسلط شدن كامل سلطان محمد در سال (498 ق)، اوج قدرت بنى مزيد و استقلال آنها بود. در ادامه بحث خواهيم ديد كه اين فرصت مناسب، امكان افزايش قدرت سيف الدوله را فراهم كرد و او با ايجاد شهر حله به عنوان پايتخت دائمى خود و تصرف شهرهاى متعدد عراق خود را به عنوان پادشاه عرب معرفى كرد.
بناى شهر حله
سيف الدوله صدقه وقتى كه توانست از جنگهاى داخلى سلجوقيان نهايت استفاده را بكند، در اولين اقدام براى نشان دادن قدرت خود در سال (495ق) اقدام به بناى شهر حله كرد.اين شهر جديد پايتخت حكومت او شد. در واقع پيش از بناى شهر حله توسط سيفالدوله، امراى قبل از او در خانههاى عربى كه چادر بود، زندگى مىكردند.20 شهر حله كه در چند كيلومترى خرابههاى بابل در كنار رود فرات، يعنى رودى كه در قرن چهارم قمرى به نام سورا خوانده مىشد جاى داشت، در آن زمان موسوم به جامعان به معنى دو مسجد بود. قسمت اعظم آن در ابتداى قسمت شرقى رود فرات قرار داشت و محلى آباد و حاصلخيز بود. سيف الدوله پايتخت خود را در مقابل جامعان ساخت. موضعى كه شهر حله در آن ساخته شد نىزارى بود كه درندگان در آن زندگى مىكردند، پس از پاكسازى آن منطقه شهر جديدى در آنجا ايجاد كردند.21 در كتب جغرافيايى نام چهار محل به نام حله ثبت شده است: 1. حله بنى مزيد (شهرى) كه در سرزمين بابل ميان كوفه و بغداد واقع است و سيف الدوله صدقه در سال (495ق) نخستين كسى بود كه در آنجا خانه ساخت و به ايجاد بنا و توسعه آن پرداخت. حله را تا پيش از آن جامعين مىگفتند. 2. حله بين قبله نزديك مزار از ناحيه مسيان، ميان بصره و واسط؛ 3. حله خاندان دبيس، پسر عفيف اسدى، شهركى است نزديك حويزه ميان بصره و اهواز. 4. حله بنى المراق، دهكده بزرگى است نزديك موصل از آن گروهى از بزرگان تركمن كه آنان را مراق گويند.22 شهر حله مورد نظر ما، شهر حله بنى مزيد يا سيفيه است كه به دليل انتساب به احداث كننده آن يعنى سيف الدوله صدقه به اين نام موسوم است. شهر حله در امتداد فرات گسترش پيدا كرد. رودخانهى فرات كه از وسط اين شهر مىگذرد باعث گرديد كه بين دو بخش آن جدايى بيفتد. بنابراين، پلى براى آن ساختند كه از قايقهاى بهم پيوسته تشكيل شده بود. اين پل بعد از ايجاد شهر حله محل عبور كاروانهاى حجاج و زيارتى شد. ابن جبير در سفرنامه خود در سال (580ق) و ابن بطوطه نيز در قرن هشتم از اين پل ياد مىكنند. حله بعد از آنكه پايتخت بنى مزيد شد توسعه پيدا كرد و داراى بازارهاى بزرگى شد كه پذيراى تجّار و بازرگانان بود. نخلستانهاى اين شهر به گونهاى معروف شد كه اكثر قريب به اتفاق سيّاحان و جهانگردان از آن ياد كردهاند.23 ابن جبير راه حله به بغداد را زيباترين راه پهنهى زمين مىداند كه با آب فرات مناطق اطراف حله آباد مىشود.24 بيشتر اماكن شهر حله در جانب غربى آن بوده و در طرف شرقى آن اماكن كمى بوده است. ابن بطوطه در قرن هشتم اهالى اين شهر را شيعه دوازده امامى و از دو طايفه كُرد و ديگرى اهل الجا معين مىداند كه اين دو تيره در آن دوره دائماً در حال جنگ بودهاند.25 رابى بنيامين در سفرنامهاش مناطق يهودى نشين حله را چهار كوره مىداند كه ده هزار خانوار يهودى در آن ساكن بوده است. در ميزان جمعيتى كه رابى بنيامين عنوان نموده بايد شك كرد، زيرا بنيامين ارقامى را در كتابش ذكر كرده كه با توجه به شرايط منطقه و ميزان جمعيت آن شهر در زمان مورد بحث غيرممكن مىباشد.26 شواهد نشان مىدهد كه شهر حله در قرن پنجم قمرى يك اقامتگاه دائمى بوده است نه يك اردوگاه موقت، به تدريج حله با آبادى جامعين يكى شده و امراى بنى مزيد بر گرد شهر حله حصار محكمى كشيدند و به اين ترتيب شهر، مركز قدرت بنى مزيد در عراق گرديد.27 دلايل انتخاب محل جامعين براى ايجاد پايتخت از سوى سيف الدوله چه بوده است؟ 1. اولين دليل منطقى براى آن، موقعيت استراتژيك شهر حله بود كه عبارت بود از نزديكى به محل اسكان عشاير بنى مزيد، يعنى نهر نيل فرات28 و ديگر اينكه بنى مزيد متكى به قدرت نظامى بدويان بود و حله نزديك بيابانهاى اسكان اعراب بدوى بود. 2. موقعيت اقتصادى حله كه محل عبور كاروانهاى تجارى و زيارتى حجاج بوده و باعث ترقى آن شد. 3. نزديكى به شهرهاى مذهبى شيعيان نظير كوفه، نجف، كربلا.29 4. شرايط اقليمى عالى كه رود فرات باعث رونق آن مىشد.
سيف الدوله صدقه در اوج قدرت
سيف الدوله در نبردهاى بركيارق و محمد شركت كرد كه در ابتدا به جانب بركيارق بود ولى بعد از مدتى به سلطان محمد گرايش پيدا كرد. فضاى ايجاد شده توسط مدعيان قدرت به سيف الدوله فرصت توسعهطلبى و افزايش متصرّفات را داد و سيف الدوله در اولين اقدام براى گسترش متصرفات خود شهر هيت را تصرف كرد. در زمان بركيارق اين شهر در دست بهاءالدوله شروان بن وهب بن وهيبه، به اقطاع داده شد و او با گروهى از بنى عقيل در آنجا بود. رابطه او با سيف الدوله صدقه دوستانه و خوب بود تا اينكه بين آنها دشمنى ايجاد شد، زيرا سيف الدوله با دخترى از پسر عمّ خود ازدواج كرد كه قبلاً شروان خواستگارى كرده و پذيرفته نشده بود. بنابراين، او با بنى عقيل كه در حوزه قدرت سيف الدوله بودند بر ضد صدقه همپيمان شدند ولى صدقه تسليم آنها نشد و شروان به حج رفت و با حالتى مريض به حله برگشت و سيف الدوله او را مجبور نمود كه هيت را به وى بدهد و او شهر را تسليم كرد. ولى حاكم هيت به نام محمد بن رافع، قبول نكرد كه شهر را به پسر سيف الدوله، يعنى دبيس بدهد لذا، سيف الدوله خود به آنجا لشكر كشيد و با منصور بن كثير، برادرزاده شروان درگير شد كه گروهى از ربعيين شهر را براى سيف الدوله گشودند و منصور تسليم شد و سيف الدوله پسر عمّ خود، ثابت بن كامل را به جانشينى خويش در آنجا گماشت و به حله برگشت.30 دومين شهرى كه به تصرف صدقه درآمد واسط بود. در سال (497ق) سلطان محمد شهر واسط را به صدقه تسليم كرد و سيف الدوله با سپاهى انبوه به واسط رفت در حالى كه اين شهر در دست گروهى از تركها بود كه از طرف بركيارق در آنجا حكومت مىكردند. سيف الدوله دستور داد كه در بين تركها ندا دهند هر كس اقامت گزيند، ذمهاى نسبت به وى نخواهد داشت و گروهى از تركها رو به بركيارق گذاشتند و گروهى هم با صدقه باقى ماندند و سيف الدوله شهر را به مهذب الدوله بن ابوالجبر صاحب بطيحه واگذار كرد و تا آخر آن سال شهر را به پنجاه هزار دينار از او تضمين گرفت و به حله برگشت. مهذب الدوله مدتى در واسط بود سپس به شهر خود برگشت.31 ولى بعد از مدتى سيف الدوله با مهذب الدوله اختلاف پيدا كرد و پسر عموى مهذب الدوله، يعنى حماد نيز به سيف الدوله پيوست. علت اختلاف اين بود كه مهذب الدوله در بيت المال شهر واسط دست برد، سيف الدوله از او مطالباتى كرد و مهذب را روانه زندان كرد. بدران پسر صدقه كه داماد مهذب بود او را از زندان آزاد كرد. در اين زمان حماد عهده دار واسط بود و با پسر عمويش درگيرى پيدا كرد. حماد خود، داماد مهذب الدوله بود و به نزد سيف الدوله رفت و از او يارى خواست و سيف الدوله سپاهى به او داد كه بر مهذب الدوله پيروز شد، ولى دوباره احتياج به كمك پيدا كرد و اين بار صدقه يكى از فرماندهان خود به نام سعيد بن حميد عمرى را به كمك او فرستاد. حماد مردى بخيل و تنگ نظر و مهذب الدوله آدمى سخاوتمند بود و براى سپهبد اموالى فرستاد و با او مهربانى كرد و سعيد از مهذب حمايت كرد و قرار بر اين شد كه مهذب الدوله پسر خود به نام نفيس را به نزد سيف الدوله بفرستد و بين آنان آشتى ايجاد شد و سيف الدوله نيز او را با پسر عمويش حماد آشتى داد و صلحى ميان آنان در سال (500ق) برقرار شد.32 سومين شهرى كه سيف الدوله به تصرف درآورد عانه بود. بلك بن بهرام بن ارتق، پسر برادر ايلغازى بن ارتق، شحنه بغداد بود. بلك، مالك شهر سروج بود و فرنگيان آن شهر را از وى گرفتند و بلك بن بهرام از آنجا فرار كرد و به عانه رفت و آنجا را كه در دست پسران يعيش بن عيسى بن خلاط بود تصرف كرد. مشايخ آنجا از سيف الدوله يارى خواستند و سيف الدوله دعوت آنها را اجابت كرد و به عانه رفت. بلكه بن بهرام و تركمانان از آنجا فرار كردند و پسران يعيش بار ديگر بر شهر مسلط شدند. صدقه گروگانهايى از تركمانان گرفت و به حله برگشت، ولى بار ديگر بلك بن بهرام به همراه دو هزار سپاهى از تركمانان به عانه باز گرديد، مدافعان شهر چندى مقاومت كردند ولى بلك توانست وارد شهر شود. وى بسيارى از مردم را به قتل رسانيد و عانه را غارت نمود و به طرف هيت فرار كرد كه آنجا را بگيرد. صدقه وقتى خبر را شنيد به جانب هيت به حركت درآمد، ولى بلك بن بهرام از رفتن به هيت پشيمان شد و بازگشت و سپاهيان صدقه نيز بدون درگيرى بنويعيش را در عانه به قدرت رساندند.33 چهارمين شهر متصرفى صدقه، بصره بود. در سال (499ق) بصره در دست اسماعيل بن ارسلانجق بود او با استفاده از اختلافات سلاطين، داراى قدرت زيادى شده بود و به صدقه چنين وانمود مىكرد كه در اطاعت و موافقت او است. همين كه سلطان محمد بعد از مرگ برادرش قدرت را به طور كامل در دست گرفت، قصد كرد بصره را به اقطاع بدهد ولى اسماعيل قبول نكرد و سلطان از صدقه خواست كه بصره را از اسماعيل بگيرد. ابتدا صدقه حاجبى را فرستاد كه كارهاى شرطه و توابع آن را قبول كند ولى اسماعيل او را زندانى كرد و كار به درگيرى كشيد در درگيرى اول، پسردايى صدقه به نام ابوالنجم بن ابوالقاسمِ وارمى كشته شد و صدقه بصره را محاصره كرد با وجود سرپيچى كردن سپاه وى از اين كار، صدقه توانست اسماعيل را شكست دهد و وارد بصره شود، بصره مورد تاخت و تاز قرار گرفت و اسماعيل بعد از محاصره شدن در درون قلعهاش تقاضاى امان براى خود و خانوادهاش كرد و صدقه پذيرفت و سيف الدوله مردم بصره را امان داد و شحنهاى براى آنها تعيين كرد و به حله برگشت. اسماعيل بعد از آن در رامهرمز مُرد و سيف الدوله مملوكى به نام التونتاش را كه زرخريد نياى خود، دبيس بن مزيد بود در بصره گماشت ولى دو طايفه ربيعه و منتفق گردهم آمدند و از اعراب بدوى نيز گروهى با آنان هم پيمان شدند و به بصره حمله كردند. التونتاش با آنها جنگيد و كشته شد، بصره به تصرف اعراب در آمد و آنان بازارها و اماكن زيباى شهر را به آتش كشيدند و هر آنچه توانستند غارت كردند. با رسيدن اين خبر به صدقه، او سپاهى به بصره فرستاد كه اعراب فرار كردند و سلطان محمد خود، شحنه و عميدى براى بصره تعيين كرد و بصره را از صدقه گرفت و مردم آنجا كه فرار كرده بودند بازگشتند. بصره قبل از تصرف آن توسط صدقه به مدت ده سال تحت امارت اسماعيل بن ارسلانجق بود.34 پنجمين شهرى كه سيف الدوله موفق به تسخير آن شد تكريت بود. در سال (500ق) او توانست كيقباد بن هزار اسبى را كه حاكم تكريت بود به تسليم وادارد. تكريت، قلعه مهمى داشت كه وقتى طغرل به آنجا حمله كرد ساكنان قلعه با دادن اموال او را از تصرف قلعه منصرف كردند. اين قلعه در زمان درگيرىهاى محمد و بركيارق دست به دست گشت و در نهايت در سال (500 ق) صدقه توانست آن را از دست كيقباد خارج كند و از طرف خود، ورام بن ابوفراس بن ورام را نايب الحكومه قلعه كرد. منابع، كيقباد را پيرو باطنيه مىدانند و اعتقاد دارند كه مرگ كيقباد بلافاصله بعد از تصرف قلعه توسط سيف الدوله از خوشبختى صدقه بوده؛ زيرا چنانچه در نزد سيف الدوله مىماند، با توجه به اعتقادات سيف الدوله مورد سوءظن قرار مىگرفت.35 افزايش قدرت سيف الدوله بعد از مرگ ملكشاه تا تسلط كامل سلطان محمد سلجوقى بر قلمرو سلجوقيان به طور محسوسى ادامه داشت به گونهاى كه بارها سيف الدوله به عنوان حامى سلطان و خليفه در عراق اعمال قدرت كرد. در اين دوران به چند حادثه مهم كه متأثر از سيف الدوله است برمىخوريم، اولين آنها ماجراى ينال بن انوشتگين است. ينال مدتى سپهسالار لشكر بركيارق بود ولى بعد از مدتى به سلطان محمد پيوست او در سال (496ق) به بغداد رفت و شروع به ظلم و ستم به مردم كرد. سفارشهاى خليفه به او از طريق قاضى القضاة، ابوالحسن دامغانى و ايلغازى (شحنه بغداد) فايدهاى نداشت. خليفه از سيف الدوله خواست كه شخصاً به بغداد بيايد و ينال را از كارهايش بازدارد. صدقه از حله به بغداد آمد، قرار شد ينال، مالى بگيرد و از بغداد بيرون رود، ينال قبول كرد و سيف الدوله به حله برگشت و پسرش دبيس را براى جلوگيرى از ستم به مردم در بغداد گذاشت ولى ينال زمانى كه از بغداد بيرون رفت اقدام به غارت و ستم به مردم نواحى مختلف كرد، خليفه اين موضوع را به سيف الدوله اطلاع داد و او سپاهى را براى سركوبى ينال فرستاد و نيروهايى از سوى خليفه و ايلغازى نيز با آنان همراه شدند و دبيس بن صدقه نيز با ايلغازى بود، ينال فرار كرد و به آذربايجان نزد سلطان محمد سلجوقى رفت.36 كمك خواستن خليفه از صدقه براى رفع فتنهى ينال نشان از اوج قدرت بنىمزيد و سيف الدوله در عراق است. استمداد از نيروى سيف الدوله محدود به خليفه نبود به گونهاى كه در سال (498ق) كه سلطان محمد كوفه را از امير قايماز به اقطاع داد به صدقه سفارش كرد كه او و يارانش از خفاجه حمايت كنند و صدقه پذيرفت.37 افزايش قدرت سيف الدوله در اين دوران باعث شد كه قبايل مختلف عرب نيز به سيادت بنى مزيد گردن نهند و سيف الدوله در درگيرىهاى بين آنان دخالت مىكرد به خصوص در سال (500ق) كه سيف الدوله پسر خود، بدران را با سپاهى به بطيحه فرستاد زيرا آنان از دست خفاجه آزار و اذيت مىديدند. ولى خفاجه بدران را تهديد كردند و صدقه از مردم عباده كه سال قبل، از خفاجه شكست خورده بودند براى گرفتن انتقام دعوت به همكارى كرد و آنان با قشون صدقه به خفاجه حمله كردند و خفاجه مجبور به فرار به سوى بصره شدند و سرزمين، زنان و فرزندانشان بدست قبيله عباده افتاد.38 سيفالدوله با ايجاد شهر حله در نخستين گام، امارت خود را رسميت بيشترى داد و با داخل شدن در اتحاديههاى قدرت به زودى يكى از قدرتهاى تأثيرگذار در حكومت سلجوقيان گرديد. سلطان محمد سلجوقى بعد از مرگ برادرش بركيارق كه رقيب او بود بر عراق مسلط شد و به اين نتيجه رسيد كه به تنهايى قادر به تسلط بر ناحيهى بين النهرين و نظم دادن به امور آنجا كه آشفته شده بود، نيست بنابراين سيف الدوله كه تابع سلطان محمد بود توانست به او كمك زيادى بر كنترل اوضاع عراق بكند ولى قدرت بنى مزيد تا چه اندازه بايد افزايش پيدا مىكرد؟ چه كنترلى بايد براى آن برقرار مىشد؟ اين موضوعى بود كه سلطان محمد بايد آن را تعيين مىكرد.
روابط سياسى سيف الدوله صدقه با سلطان محمد
با مرگ بركيارق در سال (498ق) تنها سلطان محمد بود كه پادشاه مطلق قلمرو سلجوقى شد، هرچند برادرش سنجر در خراسان صاحب تاج و تخت بود ولى هيچگاه برضد محمد اقدامى نكرد. به هنگام درگيرىهاى بركيارق و محمد كه امارتهاى محلى، چون امارت بنى مزيد با رهبرى سيف الدوله به نهايت قدرت رسيدند و از طرفى سلطان محمد كه در پى ايجاد تمركز در امپراتورى بود با امارتهاى محلى اصطكاك پيدا مىكرد. برخورد سلطان محمد و سيف الدوله تا حدودى اجتنابناپذير بود؛ زيرا لازمهى ايجاد تمركز در حكومت، مقابله با تقسيم قدرت توسط امارتها و حكام محلى بود. روابط سيف الدوله صدقه با سلطان محمد به خصوص بعد از اختلاف سيف الدوله با بركيارق بسيار خوب بود و سلطان محمد از سيف الدوله به عنوان اهرم قدرت خود در عراق استفاده مىكرد و بارها سيف الدوله نقشههاى سلطان محمد را در عراق اجرا كرد ولى سلطان محمد وقتى حاكم مطلق شد، سيف الدوله را رقيبى جدى براى خود مىديد بنابراين، در بيان دلايل درگيرى و اختلاف سيف الدوله صدقه با سلطان محمد روايتهاى مختلفى در منابع وجود دارد و هر كدام از منابع براساس ديدگاه خاصى به اين موضوع پرداختهاند. نكتهاى كه بايد به آن اشاره كرد اين است كه بيشتر منابع در سير حوادث درگيرى سلطان محمد و سيف الدوله با هم تفاوتى ندارند ولى در بيان دلايل درگيرى، اختلاف نظر وجود دارد. در سال (501 ق) جنگى بين سيف الدوله صدقه با سلطان محمد سلجوقى درگرفت، سير حوادث به اين گونه آمده است كه سلطان محمد در مقابل خدمات سيف الدوله حكومت قسمتهاى زيادى از عراق را به او بخشيد؛ اما عميد ابوجعفر بن حسين بلخى از درباريان سلطان شروع به فتنه انگيزى در ميان آنها كرد و دربارهى سيف الدوله به سلطان گفت: «مقام او ارتقاء يافته وضعش عالى شده و گستاخى او به قدرى زياد شده كه هر كس از نزد سلطان فرار كند به او پناهنده مىشود و او آنها را تحت حمايت خود قرار مىدهد اين كارها براى پادشاهان حتى از سوى فرزندانشان قابل تحمّل نيست. بهتر است گروهى از كسان خود را بفرستى كه شهرها و اموال او را تصرف كنند». وى اين بدگويىها را ادامه داد و دربارهى اعتقادات سيف الدوله نيز زبان به طعن گشود و او و مردمش را به مذهب باطنيه منسوب ساخت در صورتىكه سيفالدوله شيعه مذهب بود.39 پناهنده شدن اميرِ آوه و ساوه يعنى ابودلف سرخاب به سيف الدوله و تقاضاى بازگرداندناو از سوى سلطان كه سيف الدوله نپذيرفت دليل بر نافرمانى تلقى شد و سلطان به بغداد رهسپار شد. در اين ميان سيف الدوله كه با ياران خود دربارهى درگيرى با سلطان مشورت كرد كه فرماندهى سپاه او، سعيد بن حميد تأكيد بر جنگ كرد ولى پسرش دبيس معتقد بود كه او بايد با فرستادن اموال و دبيس به صورت گروگان رضايت سلطان را بدست آورد. موضع خليفه عباسى، المستظهر نيز به آشتى دو طرف بود و خليفه قصد داشت با فرستادن سفيرانى بين دو طرف آشتى برقرار كند ولى بىنتيجه بود.40 سيف الدوله كه از توطئهچينى اطرافيان سلطان برضد خود آگاه شده بود شروع به گردآورى سپاهى از تركها، كردها، ديلميان و عربها كرد و سلطان نيز نيروهاى كمكى خود را از همدان فراخواند. درگيرى اوليه بين فرمانده سلطان محمد به نام امير محمد بن بوقانى تركمانى و پسر عم سيف الدوله، ثابت بن سلطان در واسط بود كه ثابت شكست خورد و فرار كرد. تلاش براى ايجاد صلح از سوى خليفه ممكن نبود و تركمانان سپاه سلطان كه از پيشرفتِ توافق صلح ناراحت بودند اقدام به غارت قلمرو سيف الدوله كردند كه نيروهاى سيف الدوله توانستند آنان را شكست دهند. اين درگيرى هرچند از سوى نيروهاى سلطان محمد صورت گرفت ولى سيف الدوله از سلطان عذر خواست و مقصر را نيروهاى سلطان دانست.41 مذاكرات براى انجام صلح بى فايده بود و سلطان از زعفرانيه به سوى محل نعمانيه حركت كرد و سيف الدوله با سپاهيانش به سلطان رسيد، پسر عمّ سيف الدوله، ثابت به دليل حسادت به مقام سيف الدوله به سلطان محمد پيوست و در درگيرى كه پيش آمد سپاه سيف الدوله شكست خورد و بسيارى از سپاهيان او در حدود سه هزار تن، پسرش دبيس و فرمانده لشكرش سعيد بن حميد اسير شدند. قبايل خفاجه و عباده نيز دست از يارى سيف الدوله برداشتند و سيف الدوله كه مشغول جنگ و رجز خوانى بود كه: «منم پادشاه عرب، منم صدقه» بدست غلامى به نام بزغش كشته شد و سرش را به بغداد فرستادند.42 پسرش بدران به حله گريخت و از آنجا به نزد پدر زنش، مهذب الدوله به بطيحه فرار كرد.43 بعد از كشته شدن صدقه، قلمروش به حساب حكومت در آمد.