ليبراليسم از نظر لغوى به معنى آزاديخواهى است و از نظر اصطلاحى به طرز تفكّرى اطلاق مى شود كه بر مبانى ذيل تكيه دارد:
الف ـ فـرد گـرايـى :
فـرد در برابر جامعه اصالت دارد و منافع فرد بايد در حدّ امكان حفظ شود.
ب ـ انـسـان مـحورى :
همه چيز بايد بر محور منافع انسان ارزيابى شود و خدا محورى يا مذهب ، بايد از صحنه زندگى اجتماعى خارج شود. (دين از سياست جداست ). انسان محورى در برابر خدا محورى مطرح مى شود و در واقع بايد گفت : (انسان پرستى ).
ج ـ اقتصاد بازار:
دولت جز در موارد بسيار ضرورى نبايد در اقتصاد دخالت كند. هركس به هر مـقـدار كـه بـتواند، از هر راه كه بتواند و با هر روش كه بتواند، مادامى كه به آزادى ديگران لطمه وارد نكند، مى تواند ثروت جمع كند و ... .
د ـ اعـتـقـاد آزاد:
هـر انسانى ، هر اعتقادى داشته باشد، محترم است و لازم است ديگران به عقايد او احترام بگذارند. به عبارت ديگر، (اصالت عقيده ) نسبى است و هيچ عقيده و آئينى بر هيچ عقيده و آئين ديگر برترى و ترجيح ندارد.ه ـ دمكراسى : مشروعيت حكومت و قانون هر دو از راءى اكثريت مردم به دست مى آيد.
و ـ آزادى احـزاب :
هـر كـس بـا هر عقيده و طرز تفكّرى آزاد است تا گروهى را بر گِرد خود جمع كـنـد و حزبى درست كند و دست به تبليغات حزبى بزند و از طريق شركت در انتخابات ، به كرسيهاى مجلس و يا مقام رياست جمهورى دست يابد. (17) مـمـكـن اسـت در نـگـاه اوليه و سطحى ، ليبراليسم منطق جذّابى داشته باشد! چه كسى از آزادى بدش مى آيد؟! امّا در واقع چنين نيست ، زيرا بر اساس ديدگاه ليبراليستى ، اگر اكثريت مردم بـه آزادى عـمـل نـاپـسـنـد هـمـجـنـس بـازى يـا سـقـط جـنـيـن راءى دادنـد، بـايـد عمل شود، مطلبى كه امروزه در كشورهاى غربى رواج دارد.ضـمـنـاً آزاديـهـاى مـطرح شده در ليبراليسم تا آنجا كاربرد دارد كه در جهت خواهشهاى نفسانى انـسـان بـاشـد و اگـر در جـهـت عـقـائد مـذهـبى باشد، چنين آزاديى ، ديگر وجود ندارد. به عنوان مـثـال ، تـا كنون بارها، دختران مسلمان را از مدرسه هاى فرانسوى ، به جرم استفاده از روسرى اخراج كرده اند.
افكار وارداتى بيگانگان شرقى
1 - ماركسيسم ـ لنينيسم :
ماركس معتقد بود سرمايه داران و كارگران به طور دائم در منازعه با يـكـديـگـر بـسر مى برند. با گسترش كارخانجات بزرگ ، مجامع بزرگ كارگرى ايجاد مى شود. سرمايه داران روز به روز بر دزدى خود از حقوق كارگران مى افزايند و كارگران نيز روز بـه روز بـيـشتر متحد مى شوند.سرانجام ، روزى كارگران بر سرمايه داران پيروز مى شـوند. از نظر ماركس ، وقوع چنين انقلابى بيشتر در آلمان ، انگليس و ساير كشورهاى صنعتى آن روز قابل پيش بينى بود. (18) ولى بر خلاف پيش بينى ماركس ، اولين انقلاب كمونيستى جهان به رهبرى (لنين ) در روسيه كـشـاورزى بـه وقوع پيوست . تعداد كارگران در جامعه دوران انقلاب روسيه بسيار كم بود و در آن كشور چند ده ميليونى ، از سه هزار نفر تجاوز نمى كرد. لنين با سازماندهى تعداد كمى از كـارگـران و بـا حـمـايـت آلمـان كـه در آن زمـان (1917 م / 1296 ش ) در حـال جـنـگ بـا روسـيـه بـود و بـا سـوار شـدن بـر امـواج شـعـارهـاى صـلح طـلبـانـه كـه بـه دليل خستگى مردم از سه سال جنگ با آلمان ، فرصت مناسبى را ايجاد كرده بود، حكومت شوروى را قبضه كرد.لنـيـن بـر سـازمـانـدهـى انـقـلابـيـهـاى حـرفـه اى تـاءكـيـد فـراوان داشـت و در عـيـن حال معتقد بود كه بايد احزاب كمونيست با ايجاد سازمانهاى وابسته ، تمام اقشار جامعه را تحت پـوشـش قـرار دهـنـد. او در تـوجـيـه عـدم صـحت پيش بينى ماركس مبنى بر انقلاب كمونيستى در انـگـلسـتـان ، آلمـان و فـرانـسـه ، مـى گـفـت : عـلّت عـدم انـقـلاب كـارگران مزبور اين است كه كارفرمايان با اعطاى خانه سازمانى ، نهار رايگان ، سرويس رفت و آمد و ... نوعى رشوه به كـارگـران داده انـد و آنـان را فـاسـد سـاخـتـه انـد و كـارفـرمـايـان بـا چـپـاول كـشـورهـاى ضـعيف جهان توانسته اند چنين امكاناتى را