ايرج افشار چون بنا است از تجربيات خود در زمينه منابع كتابي و سنگ نوشته سخن بگويم، از آنچه كه ديروز گرفتارش بودم شروع ميكنم. بنده مشغول چاپ كتابي راجع به بلوچستان هستم. البته اين، نه كار من است و نه اطلاعي از آنجا دارم اما چون مطالب، اسناد، مدارك و مآخذ فوقالعاده كم است، ضرورت داشت چاپ شود. نام اين كتاب مسافرت نامؤ بلوچستان و حدود ششصد صفحه است. عبدالحسين ميرزاي فرمانفرما ـ والي كرمان ـ در سفري كه از كرمان به بلوچستان ميرود اين كتاب را سامان داده است. بخشي را خودش نوشته است و قسمتهاي بيشتري را كه جنبؤ آماري دارد منشيانش جمعآوري كردهاند. در هر حال، كتاب به نام اوست. يك نسخه هم بيشتر از آن در دنيا وجود ندارد. شايد مفصلترين كتابي باشد كه راجع به بلوچستان به دست يك ايراني آن هم يك حاكم در سال 1311 قمري نوشته شده است. بنده روي اين كتاب مقداري كار كردم و شايد چند ماه ديگر منتشر بشود.اين كتاب شايد حاوي پانصد اسم قريه و آبادي است كه بسياري از آنها به طور يكنواخت و مطابق با نامهايي كه در مراجع امروزي داريم و در حدود هفتاد سال اخير راجع به آباديها و شهرها نوشتهاند، تطبيق نميكنند. همين طور نزديك به سيصد طايفه اسمشان آمده است ولي اين طوايف با كتابهايي كه معاصران در اين موضوع نوشتهاند، تطابق ندارد. به احتمال، منشيها نامها را بد شنيده و بد نوشته باشند. كاتبي هم كه آن كتاب را تحرير كرده، از روي يادداشتهاي متفرقه درست نقل نكرده است. همؤ اينها وجوه مختلف گرفتاري در اين كتاب است. بنابراين، بنده ناچار بودم به كتبي كه نزديك به عهد آن نوشته شده مراجعه و مشكلاتم را حل كنم. چند سفرنامؤ كوچك و گزارش، مانند نوشتههاي مأموران دولتي از اواسط سلطنت ناصر الدين شاه تا سال 1326 قمري يعني دو سال پس از مشروطيت وجود دارد.از ميان منابع گردآمده، مأخذي كه مرد با سوادي نوشته و حدود پنجاه صفحه است، به نام بلوچستان، در مجلؤ يادگار مرحوم عباس اقبال چاپ شده است. نويسنده افضل الملك كرماني برادر زادؤ ميرزا آقا خان كرماني اهل كرمان و باسواد بوده، اما كتابچهاي را كه نوشته نوعي انتحال نامه از يك كتابچؤ قديميتر نوشتؤ ميرزا مهدي قايني است ولي همهجا نشان ميدهد كه خودش نويسندؤ آن است. نسخهاي كه مرحوم اقبال آشتياني چاپ كرده، تاريخ ندارد، ولي مقدمهاي دارد به قلم عموزادؤ موءلف، يعني عطاءالملك روحي، و نسخه هم مال او بوده است. او شرح ميدهد كه اين افضل الملك چه كسي بوده و در سال 1322 قمري وفات كرده است. مصراعي هم در ماده تاريخ وفات او نقل ميكند. بنده آن را هم محاسبه كردم، 1322 در ميآيد.تحرير ديگري از آن ـ كه خطي است و به خط خود افضل الملك است ـ به دست من افتاد كه نزد يكي از محترمين بود. اين نسخه به خط اوست و حواشي هم بر آن افزوده مصرحاً با رقم افضل و آن را به صاحب اختيار غفاري حاكم كرمان در سال 1326 قمري اهدا كرده و اسم كتاب خود را كتابچؤ غفاريه گذاشته؛ زيرا صاحب اختيار از خانوادؤ غفاري بوده است. در اين رساله صريحاً رجب 1326 قمري را ذكر كرده و آن را در اين سال به صاحب اختيار اهدا كرده است؛ يعني تا اين سال در حيات بوده است. پسر عموي او كه عطاء الملك باشد، سال وفات عموزادؤ خود را 1322 نوشته؛ يعني چهار سال اختلاف وجود دارد. بنده هر چه فكر كردم و به مراجع نگاه كردم چيزي دربارؤ وفات او به دست نياوردم. تنها راهي كه به نظرم رسيد اين بود كه قبرستانهاي كرمان را بگردم و ببينيم اگر سنگي روي قبر او هست چه تاريخي بر آن نقر شده است اين نوعي گرفتاري است كه در تحقيق متون وجود دارد و ناچار شما را گاهي از كتاب به سنگ قبر و ساير كتيبهها ميكشاند.اگر ميگويم ميان متون و كتابهها ارتباطي وجود دارد، دليل ديگري دارم و آن اين است كه مرحوم علي اصغر حكمت تفسير معروف ميبدي به نام كشف الاسرار را چاپ كرد و در مقدمؤ كتاب نتوانست بگويد كه اين ميبدي اهل كجا است. به قرائني كه بعضي از ادباي افغاني براي او اظهار كرده بودند از جمله، چون نسخهاي از اين كتاب در هرات به دست آمده بود و به علاوه خودِ ميبدي، اخلاص تامّي به خواجه عبداللّه انصاري داشته است، ميخواستند نشان بدهند كه رشيد الدين اهل ميبدِ افغانستان است. اما وقتي كه مطالعهاي راجع به آثار باستاني يزد ميكردم، در دو تا از آباديهاي يزد ـ يكي در آبادي ميبد و يكي در حواشي آنجا ـ به دو سنگ قبر برخوردم: يكي در محراب مسجد جامع ميبد نصب بود و به علت اينكه به خط كوفي بود نتوانسته بودند بخوانند و ندانسته بودند كه سنگ قبر است، لذا آن را در محراب آنجا نصب كردهاند. ديگري در بياباني افتاده بود. اين دو سنگ قبر كه تفاصيلش را نوشتهام، مربوط به خاندان ميبديِ مذكور است.اينجا از باب اينكه كتيبهها براي تاريخ چه ارزشي دارند عرض ميكنم، سنگ قبري است به نام فاطمه دختر همين رشيد الدين كه در آن امام رشيدالدين ابوالفضل ... مهر ايزد ذكر شده است. قرينهاي كه وسيله شد تا صاحب قبر را بشناسم، كلمؤ «مهر ايزد» بود كه در كتاب كشف الاسرار هم وجود دارد. سنگ ديگر از برادر اين شخص است كه او هم در ناحيؤ خودش امامي بوده است و در سنگ قبرش باز دلايل كافي وجود دارد كه برادرِ ميبدي بوده است. پس ديگر جاي شبهه باقي نميگذارد كه اين رشيد الدين صاحب كشف الاسرار از ميبد يزد بوده است. بعدها هم به يك كلمه در خودِ كشف الاسرار برخوردم كه آن كلمه منحصراً در كرمان و يزد رايج است نه در لهجههاي ديگر و آن كلمؤ «ترده» است به معناي موريانه. اگر آن واژه زبان مادري رشيد الدين نبود، نميتوانست استعمال كرده باشد و در لغتها هم ضبط نشده است كه بگوييم يك لغت فارسي پيشين بوده و از آنجا گرفته است.بنابراين، اسناد كتبي، يعني هرگونه سند كاغذي و اسنادي كه روي فلز، سنگ، چوب، كاشي و نظاير اينها است ميتوانند كامل كنندؤ يكديگر باشند.مورد ديگري كه شايد ذكر آن بي تناسب نباشد، راجع به سنگي است كه در آستان قدس رضوي نگهداري ميشود و معروف است كه سنگ مرقد امام رضا(ع) است. سنگ كوچكي است كه عكس آن را بارها چاپ كردهاند. نخست در مجلؤ نامؤ آستان قدس حدود چهل سال پيش چاپ شده بود. باز در مطالعاتي كه در ناحيؤ يزد ميكردم به يك سلسله سنگهايي در آن ناحيه برخوردم كه با سنگ آستان قدس قرين است. يكي در خانقاهي قديمي است كه به مسجدي به اسم فراشاه تبديل شده است. يكي از اتابكان يزد، يعني از عمّال آل بويه، در آن مسجد سنگ بسيار با حشمتي به خط كوفي نصب كرده و در آن اسم خودش را ذكر كرده و نوشته است: اين را من به قدمگاه علي بن موسي الرضا(ع) تقديم كردم. اين سنگ براي ما حكايت ميكند كه مَعْبر امام از آن ناحيه بوده است. از سوي ديگر، در روايات هست كه ايشان از ري به طرف مشهد رفتهاند. بعدها من در راه يزد به طبس به سنگ ديگري برخوردم كه آن هم در پانصد و چهل و چند در بناي خرابهاي به نام «مشهدوك» منصوب بود. متن آن سنگ سراسر به فارسي و در هفت هشت سطر بود.مضمونش هم اين است كه من اين سنگ را تراشيدم و در اين محل نصب ميكنم، چون گذرگاه امام است؛ پس اينجا جاي مقدسي است و در آن نماز ميخوانيم.همچنين در مسجد فرط شهر يزد، اتاقك كوچكي است كه به صومعؤ امام رضا(ع) معروف است و سنگي نسبتاً قديمي در آن نصب است ولي ذكري ندارد. بعدها از وجود سنگي مطلّع شدم كه در موزؤ فرير گالري آمريكا است و از نظر تراش و جنس سنگ به سنگهاي يزد شبيه است و اسم نقّار يا حكّاكآن با نام حجارانِ يكي از سنگهاي يزد همساني دارد. پس معلوم ميشود آن سنگ هم متعلق به همين نواحي بوده و از يزد به آنجا رفته است.اينگونه سنگها حدوداً دوازده تا به تدريج از نايين تا كرمان به دست آمده است. وقتي كه اين سنگها را با سنگي كه در موزؤ آستان قدس است بسنجيم، ميبينيم سنگ مشهد از همين سنگها است نه از نوع سنگهايي كه مربوط به خودِ مشهد و ناحيؤ خراسان است. بر اين اساس، شرحي نوشتم كه اينها همه دلالت دارد بر اين كه سنگ مشهد از بقعهاي، جايي يا مسجدي از راه يزد به طبس و يا خود يزد برده شده و چون اسم علي بن موسي الرضا(ع) بر آن بوده در آنجا شهرت يافته و نگهداري شده و الان هم موجود و متبّرك است.اين نوع سنگها ميتواند راجع به معبر علي بن موسي الرضا(ع) از راه ري يا راه كوير، همانند سندي به كمك بيايد. اخيراً نيز در مجلؤ مشكوة نويسندهاي همين مباحث را به خوبي طرح كرده است.اسناد تك ورقي مثل فرمان، احكام دولتي، نامههاي شخصي و نظاير اينها را ـ چون در قديم رسانههايي مانند راديو، تلويزيون و روزنامه نبوده است ـ معمولاً براي اينكه بماند و همه اطلاع پيدا بكنند، روي سنگ ميكندند و بر سر در مساجد و اماكن عمومي نصب ميكردند. بنده در رسيدگي مقالات به فرماني از شاه صفي برخوردم كه در آن، تخفيفهاي مالياتي و صنفي و بخشش عوارض به ولايات داده است. البته آن كه چاپ شده، اصل نيست بلكه از روي سواد است. در بررسيهايم به سه عدد از اين سنگها در سه ناحيؤ مختلف ايران برخوردم: يكي در خودِ يزد، يكي در اسد آباد همدان و يكي هم در لنگر جام؛ يعني در خراسان (مرقد سيد احمد جام). اين سه سنگ از يك پادشاه هستند و تقريباً از يك زمان است با فاصلؤ چند ماه. عبارات اصلي و فرمولي فرمانها يكنواخت است، ولي به تفاوت وضع محل كه خواسته تخفيف بدهد قسمتهايي كم و زياد دارند. مثلاً فرض كنيد در يزد نوشته است كه نخود بريز ـ كسي كه نخود را بو ميدهد ـ را معاف كرد، ولي در اسد آباد قصاب را يا در لنگر خراسان چيز ديگر را. اينها با آن فرماني كه خطي است تفاوتهاي مختلف از نظر عبارت دارد.اينجا مسألؤ تطبيق ميان سند و سنگ پيش ميآيد. اساساً رسيدگي به اينكه در تحقيقهاي تاريخي چگونه بايد از ميان اين اختلافات به نتيجؤ درست برسيم، جز تحقيق كلمه به كلمه و اصطلاح با اصطلاح، راه ديگري وجود ندارد.سنگها هم مثل كاتبان و مثل كتابهاي خطي اشتباه دارند و نبايد تصور بكنيم كه اگر سنگي به دستمان افتاد در آن اشتباه نيست؛ زيرا اوّل با خط مينوشتند و از روي خط ميآوردند روي سنگ، بعد برگردان نوشته را ميتراشيدند.اشكالات هم در بين سنگ و هم در سند و كتاب هست. به همين ملاحظهها است كه روش نگهداري و مطالعؤ هر يك جداگانه است. براي نگهباني و نگهداري اينها، كتابخانه را جاي نگهداري كتاب خطي و كتاب چاپي، موزه را جاي نگهداري سنگ و نظاير آن و آرشيو را جاي نگهداري سند، فرمان و عين نوشتهها قرار دادهاند.يك كتاب خطي كه به دستمان ميرسد ولو اينكه خطِ خود نويسنده باشد، شامل مطالب نوشته و شنيده از دهها مرجعي است كه در اختيار او بوده ولي آن مراجع در اختيار ما نيست و با اينكه نوشته و خط اوست، اقوالي در آن هست كه آن اقوال را به عينه نداريم. امّا نامهاي كه از فلان كس به فلان كس نوشته شده يا فرماني كه از شاهي به مخدومي صادر شده، عين حرف و قولي است كه به ذهن نويسنده يا صادر كننده القا شده است. به همين ملاحظه است كه سند با كتاب در هر حال تفاوتهايي دارد و آن تفاوتها ايجاب كرده كه به دست دو سازمان جداگانه نگهداري شود.مثالي در مورد كاغذ برايتان بزنم. در كاغذ و نوشته، احتمال افتادگي و سهو هست (كه مثالش بسيار است). احتمال جعل هم هست. مثال نزديك به زمان ما اينكه در تاريخ بيداري ايرانيان اثر ناظم الاسلام نامؤ مفصلي از ناصر الملك همداني به حجةالاسلام سيد محمّد طباطبائي چاپ شده است. اين نامؤ مستدل، اديبانه و ضمناً محكم، متضمّن اين نكته است كه مشروطيت براي ايرانيان نامساعد است. اما عين سخنان ناصر الملك نيست، سخناني است از زبان ناصر الملك. اين نامه در كتاب معتبري مثل تاريخ بيداري ايرانيان منتشر و بعدها در مجلؤ آينده نقل ميشود. احمد كسروي هم در كتاب خود ـ كه از نظر تحقيقات مربوط به مشروطيت كتاب معتبري است ـ آن را به نام ناصر الملك نقل كرده است. بر اساس اين نامؤ مجعول، اقوال و كتابها و نوشتههايي سامان مييابد كه ناصر الملك اينطور گفته و اينطور نوشته است. پس از آنكه بقاياي نامهها و اسناد ناصر الملك ـ كه در خانؤ دامادش حسين علا بوده است ـ به دست ميآيد و آقاي محمّد تركمان مقداري از اينها را در نشريؤ تاريخ معاصر ايران چاپ ميكند، بنده حين مطالعؤ آنها ديدم نامهاي است از ناصر الملك به سيد محمّد طباطبايي و مضمونش اين است كه نوشته است: آقاي طباطبايي، لطفاً به من بگوييد تا به حال بين من و شما آيا مكاتبهاي انجام شده است يا نه و در حاشيؤ اين نامه لطفاً مرقوم بفرماييد. ناصر الملك در اين نامه اشاره كرده است: منظورم نامهاي است كه اخيراً در جزواتي كه راجع به مشروطه منتشر ميشود، به نام من ضبط شده. سيد در جواب نوشته است: نه تنها چنين نامهاي از شما نبوده، بلكه من خطي از شما تا حالا نداشتهام. بنابراين، اين نامه جعلي است. خط و امضاي ناصر الملك در نامؤ سوءال، مشخص و مصرّح است. همچنين خط و امضاي محمد طباطبايي كه زياد از او چاپ شده و تطبيق هم نشان ميدهد جعل دومي انجام نشده است. پس اين نكات در اسناد هست و آدمي خيلي زود ميتواند گول بخورد؛ بنابراين، نوشتهاي كه ارائه ميشود بايد با مدارك ديگر تطبيق بشود.بيشتر كتابهايي كه اكنون انتشار مييابد، خوشبختانه داراي فهرست اعلام و به اصطلاح امروزي نمايه است. اين ترتيب روشمند، روز به روز رواج بيشتر پيدا ميكند و رو به كمال ميرود. در كتابهاي تاريخ، تهيؤ نمايه دشوارتر از نمايهسازي كتاب ادبي و رشتههاي ديگر است، براي اينكه در طول زمان نوع اسم گذاري، لقب، كنيه، شهرت، نسبت و ساير چيزها دگرگوني مييافته است. غالباً ديده ميشود فهرستهايي كه براي آثار تاريخي درست ميكنند خيلي كارگشا نيست، براي اينكه حالت سرهم بندي و عجله در آن هست، يعني اجزاي تلفيقي يك نام را از هم تفكيك نميكنند. اجزاي مختلف اسم يك شخص را بايد به چند نوع به هم ارجاع بدهند. وقتي شما اسمي را چنين شروع كنيد «حاجي ميرزا آقا محسن»، اين حاجي و ميرزا و آقا اصلاً مشكلي را حل نميكند، بين صدها و هزاران نفر مشترك است. اسم واقعي فقط «محسن» است. فهرستهايي كه تهيه ميشود به خصوص براي تاريخ، اين عيب اساسي را دارد.يادم هست وقتي ميخواستم براي عالم آراي عباسي فهرست تهيه كنم، به كتابهاي فرنگي نگاه ميكردم، ولي ميديدم يك ايندكس بيشتر ارائه نميدهند، يعني نمايؤ حاوي اسم كتاب، اسم محل، كلمات موضوعي و... كه معمولاً الفبايي است؛ يعني همه در داخل هم است. امّا اقتضاي زبان و خط ما به خصوص اين است كه بتوانيم اينها را تفكيك كنيم. اين مطلب را درست ملتفت نبودم. مينورسكي، استاد تاريخ ايران كه مطلع شده بود من اين كار را ميكنم، خبر داد كه خانمي (ادواردز) چندين سال قبل، اين كار را شروع كرده اما ناتمام است. اوراق ناتمام او را به تقي زاده داده بود. تقي زاده هم برگهدان را به من داد. من ديدم اولاً آن كاري كه او كرده ناقص است، تا يك مقدار از كتاب را بيشتر جلو نرفته، و بقيهاش مانده. بعد هم نحوؤ تفكر او با آن چيزي كه براي محيط ما لازم است فرق ميكند. به مينورسكي گفتم.او راهنمايي كرد كه فهرستها را از هم تفكيك كن. فهرست را تهيه كردم و يك نسخه از كتاب را برايش فرستادم. وقتي فرستادم نامهاي برايم نوشت. در آن نوشته بود: «فهرست مثل برداشتن مار از روي گنج است، وقتي كه مار را رد كرديد ميتوانيد به گنج دست پيدا بكنيد. تو هم مار را از روي عالم آراي عباسي رد كردي».