علل فروپاشي سلطنت پهلوي(1) - علل فروپاشی سلطنت پهلوی (1) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

علل فروپاشی سلطنت پهلوی (1) - نسخه متنی

شمس‎الدین رحمانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

علل فروپاشي سلطنت پهلوي(1)

شمس‎الدين رحماني

تعاريف: در مقاله حاضر، مکرراً از سه عنوان نام برده‎ايم: يهود، انگليس و آمريکا. ابتدا لازم است توضيح داده شود که منظور از يهود آن بخش از اين قوم است که ملعون و مطرود و مغضوب خداوند و قسيالقلب و تحريفگرند و در قرآن کريم با اين صفات شناسانده شده‎اند. اين، البته شامل همه يهودي‎ها نميشود و از جانب ما، يک نفرت نژادي نيست؛ بلکه يک جهتگيري فرهنگي است و تنها بر اساس عمل مشهود آنها شکل گرفته است. همچنانکه در مورد غير يهوديان هم همينگونه است. يعني هر کس اين صفات را داشته باشد منفور است.مقصود از انگليس و آمريکا هم هيئت حاکمة اين دو کشور است و نه مردم آن.

مباني: مبناي تحليل و برخورد ما، بر اساس نحوة نگاه امام خميني(ره) به قضايا است. زيرا اين نگاه را منطقي و درست و مؤثر و راهگشا يافتهايم. لذا سخن امام، مدرک ماست و هرچه برخلاف نظر امام باشد، مردود است.

روش: به دست آوردن يک چارچوب محکم و منطقي بر مبناي بديهيات غيرقابل خدشه و بر اساس آن ساختن و بالا رفتن. لذا نياز چندان به اسناد پرحجم و فراوان نيست. اسنادي که گاه مي‎تواند قابل ترديد و شبههناک هم باشد. ايضا توجه به اينکه مجموعة کار در درون خود، تناقض نداشته باشد و جوابگوي نکات مجهول و نقاط مبهم باشد.

خلاصة مدعا: مدعاي اصلي مقالة حاضر شامل محورهاي زير است:

1. رژيم پهلوي، نمايندة تام و تمام يهود بود و يهود، سازندة فراماسونري و شکل‎دهندة انگليس و آمريکا و اسرائيل.

2. مردم ايران به دليل دين و اعتقادشان، و بر مبناي قرآن و اسلام و با تجربة تاريخشان به شدت از يهود متنفر بودند و هستند.

3. رژيم پهلوي، به نيابت يهود و صهيونيسم و انگليس و آمريکا، مصمم بود ريشه اسلام و اعتقاد ديني و قرآن؛ و حيثيت و هويت ملّت ايران را از بيخ و بن بکند. لذا همزمان با وقايع عمومي تدابير يهود براي سلطه بر جهان، در زمان رضاشاه با ديکتاتوري، و در زمان محمدرضا شاه، با همه انواع ترفندهاي سياسي و اجتماعي، در پي اين مأموريت بود.

4. مانع اصلي در برابر يهود و انگليس و آمريکا و پهلوي، اعتقاد ديني مردم و اتحاد آنان و هوشياري و داناييشان بود.

5. پس از جنگ جهاني دوم که قرار بود آمريکا به جاي انگليس سردمدار قضاياي سياسي جهان و وارث «بريتانياي کبير» و در ايران جانشين انگليس باشد، در مقابل مطامع غرب، روحانيت و در رأس آن مرحوم آيتالله العظمي بروجردي به عنوان رهبر ديني و آيتالله کاشاني به عنوان نماد روحاني هوشمند و مبارز، مانع کار بودند.

6. در سال 1340 با فوت اين هر دو بزرگوار، آمريکا که قبلاً در 28 مرداد 1332 جاي پاي سياسي و نظامي خود را محکم کرده بود، کوشيد تا نفوذ و سلطة خود را کامل کند. برنامة کار هم اصلاحات ارضي بود.

7. در سال 1348 پس از جنگ شش روزة اعراب و اسرائيل، يهود تصميم گرفت کار را يکسره کند. از سوي ديگر امام هم با طرح حکومت اسلامي و ولايت فقيه، انديشه تأسيس حکومت اسلامي را که لازمهاش سقوط رژيم شاه بود، ابراز کرد.

8. و اما، در سال 1357 اين جنگ که محتوم بود بين يهود و اسلام ناب محمدي، با ظلم رژيم شاه و اشتباهات متعدد غرب و با هوشياري امام راحل و اعتقاد ديني و فداکاري و وحدت مردم، به نفع انقلاب اسلامي به سرانجام رسيد و نظام شاهنشاهي از هم فروپاشيد.

مقاله حاضر توضيح اين فهرست و اثبات اين مدعاست که غرب سرمايهدار يهودي، باعث کينه و نفرت مردم و جمع شدن آنان تحت رهبري امام(ره) و مبارزة يکپارچه با همة هويت يهودي غرب و فروپاشي و انهدام رژيم پهلوي و تغيير نظام شاهنشاهي شد.

سلطنت پهلوي

سلطنت پهلوي، هيچ پايه و مايهاي براي قدرت و بقاي خود نداشت، مگر پشتيباني انگليس و سپس آمريکا و ايضاً صهيونيسم و اسرائيل و به جاي اينکه يک حکومت متکي به مردم خود باشد، کاملاً دشمن مردم و در تضّاد با فرهنگ و خلق و خو و منافع ملّت ايران بود. لذا از ابتدا با کودتا بر سر کار آمد. کودتايي که عليه قاجار نبود، چون احمدشاه هيچ قدرتي نداشت که لازم باشد عليه آن کودتا شود؛ بلکه، کودتا عليه مردم بود و از همان لحظة اول هم با مخالفت نمايندگان واقعي مردم، خصوصاً شهيد مدرس مواجه بود؛ تا دوران اختناق رضاشاهي و سقوط او در جنگ جهاني دوم و آوردن محمدرضا و باز هم کودتاي 1332 تا انتهاي عمر رژيم در سال 1357 وضع به همين منوال بود.

مردم ايران از ابتدا تا انتها، در تمام دوران پهلوي اول و دوم با اين رژيم مخالف بودند و از آن نفرت داشتند. چون هم وابسته بود؛ هم فاسد بود و هم بيگانه با اعتقادات، سنتها، اصالت، ادب و آداب ديني.

رژيم پهلوي، نماينده دشمن اصلي مردم، يعني انگليس و آمريکا و اسرائيل بود. اين دشمن، يک ماهيت واحد دارد و آن: «يهود سرمايهدار استعمارگر نژادپرست» است که در سه قيافة ظاهري، با نام سه کشور جلوه ميکند.

ماهيت واحد سه کشور منفور: براي آنکه معلوم باشد آمريکا و انگليس و اسرائيل يک ماهيت و هويت واحد دارند، توضيحي ضروري است.

انگليس در ماهيت استعماري و استثماري خود، کاملاً يک هويت يهودي دارد. ورود مجدد يهوديهاي سرمايهدار به انگلستان در قرن هفده و در زمان اوليور کرامول و با اجازه و حمايت او و بعد از 360 سال اخراج و تبعيد رسمي از جزيرة انگليس، عملي شد و از اينجا، يهودي‎ها، روز به روز در انگليس بيشتر و بيشتر قدرت گرفتند؛ ابتدا قدرت اقتصادي و سپس سياسي و بعد هم فرهنگي.

در سال 1600 ميلادي، کمپاني هند شرقي انگليس تشکيل شد. اوائل قرن هيجده، کمپاني هند شرقي انگليس که در اختيار سرمايهداران يهودي بود، بر هند مسلط شد و ثروت عظيم غارتي را به سوي بنگاههاي تجاري يهود سرازير کرد. سرمايهاي که بعدها توانست انقلاب صنعتي را براي انگليس و سپس اروپا و آمريکا ممکن کند. توجه شود که «استعمار» در واقع تدبير يهود بود تا با شيوههاي اقتصادي، دنياي اسلام ـ و تا حدودي دنياي مسيحيّت کاتوليک ـ را از پا درآورد.

همين انگليس يهودي بود که حکومت اسلامي گورکانيان هند را از پا درآورد و به جاي آن يک امپراطوري استعماري را به راه انداخت. همان که در سراسر قرن نوزده، آفتاب در سراسر امپراطوريش غروب نميکرد.

در سال 1715 سرمايهداري يهودي، جاي پاي خود را در اقتصاد انگليس محکم کرده بود.

در سال 1717 دزاگولية يهوديالاصل با پيوند چهار لژ ماسوني، لژ بزرگ لندن را درست کرد تا با سازماندهي يک تشکيلات وسيع مخفي، برنامة يهود را براي سيطرة کامل بر سراسر سرزمينهاي زير سلطهاش تضمين کند. تشکيلات ماسوني در مناطق نفوذ تجاري و اقتصادي يهود رشد کرد و توانست در مرکز اروپا، بزرگترين حادثه تاريخ اروپا را به نفع يهود رقم بزند.

در سال 1789 انقلاب فرانسه به دست ماسونها و با شعار آزادي ـ برابري ـ برادري، پيروز شد که پيروزي ماسونها و يهود عليه اشرافيت سابقهدار فرانسه بود. لويي شانزدهم، با شجرة 400 ساله و همسرش، ماري آنتوانت اتريشي با سابقة 700 ساله در انقلاب فرانسه به زير گيوتين برده شدند ـ همانگونه که اوليور کرامول بيش از يک قرن قبل در انگلستان چنين کرده بودـ تا منشور آزادي يهود در انقلاب فرانسه تصويب گردد.

از درون انقلاب، ناپلئون درآمد که فرانسة انقلابي و ضداشرافي را بر همة اروپا مسلط کرد. اما وقتي خواست خود، مستقل از يهود، امپراطور قدرتمند اروپا باشد، او را تا مسکو کشاندند و همة توانش را نابود کردند تا بعد ولينگتن انگليسي و وابستة کمپاني، او را شکست دهد (1815) و با شکست ناپلئون، انگلستان در سراسر قرن 19 مسلط بر اروپا باشد.

در همين ايام که انقلاب فرانسه شکل ميگرفت، در انگليس، انقلاب صنعتي با گسترش کارخانجات نساجي مايملک يهود به توفيق رسيد و بقاياي فئوداليسم هم نابود شد. در آمريکا هم با اعلام استقلال، جرج واشنگتن، استاد اعظم فراماسونري، اولين رئيس جمهور ايالات متحده شد و کاخ سفيد را درست بر اساس يک لژ ماسوني پايهگذاري کرد و بعدها اسم و رسم و تصوير و نمادهايش بر يک دلاري آمريکا تثبيت گرديد. همچنان که نمادها و تصاوير يهودي بر آرم رسمي آمريکا ماندگار شد.

انگليس يهودي، فرهنگ و زبان انگلوساکسون و مذهب پيورتيان پروتستاني باب ميل يهود را به آمريکا و کانادا و استراليا برد و ميراث کرامول دوستدار يهود را در سراسر دنياي تحت استعمار انگليس پخش کرد. قرن 19 قرن سلطة کامل اقتصادي خانوادة روچيلد و وابستگان و همکيشان آنها، بر انگليس و اروپاست و هم ميهنان و هم مسلکان اين خانواده هم، هر روز بر دامنة کار خود ميافزودند.

در اواخر قرن نوزده، يهود احساس ميکرد که ديگر ميتوان کار دنيا را يکسره کرد. لذا در سال 1897 کنگره صهيونيستها در شهر بال سوئيس، در واقع علني کردن حکومت ظاهري يهود بود.

در 1905 شورش مسکو روي داد که پليس روسية تزاري ضمن سرکوب آن، بيش از همه به يهوديها و ماسونها مظنون بود و آنها را در هم کوبيد.

در همين سال مشروطيت در ايران پيروز شد. مشروطيتي که ابتدا با فکر تشکيل عدالتخانة علماي دين شروع شد و قرار بود مشروطة مشروعه باشد ولي با پيروزي غربزدهها ـ يعني عوامل انگليس‎ها و ماسون‎ها و يهودزدهها و ضددينها، آيتالله شيخ فضلالله نوري را به دار کشيدند و وارثان ميرزا ملکم خان و ميرزا حسين خان سپهسالار، برندگان حکومت شدند.

در 1906 عيناً همين قضايا در عثماني، منجر به پيروزي مشروطيت و «انتظامات» در آنجا شد و بعدها هم اين مسير با موارد مشابه در هر دو کشور ايران و عثماني ادامه يافت.

با همة اين حرفها، اما باز هم تزارهاي روسي و حکومت عثماني و دولت قاجار همچنان ماندند و رسوبات عادات قبلي ـ که پسماندهاي از دين اُرتدکس مسيحي و سنّي و شيعة اسلامي و مخالفت با يهود و تعارض با غرب و اروپا در آنها بود، هنوز دست و پاگير مطامع غرب و يهود و ماسون‎ها بود و ميبايست از سر راه برداشته شوند. چگونه؟ با جنگ جهاني اول.

جنگ جهاني اول ـ 1914م/ 1293 ش تا 1918 م/ 1297 ش موجب شد که روسية تزاري ضد يهود مسيحي ارتدوکس، تبديل شود به اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي با رهبري قاطع يهود؛ و دولت مسلمان عثماني که چهار پنج قرن وحشتي به دل اروپاي استعمارگر رنسانس کردة صنعتي و مادّي انداخته بود و باعث زحمتش شده بود، از هم پاشيد و تبديل شد به کشورهاي ريزريزي با شاهکها و شيخکهاي دست نشانده و با ناسيوناليسم احمقانة محدودي که فقط به درد تفرقه ملتهاي مسلمان و همدم اسلام ميخورد؛ با يک ترکية لائيک که سرپرستي و حاکميت آن را يک يهوديالاصل ماسون به نام مصطفي کمال آتاتورک به عهده گرفت که الگو و معلم رضاخان بود. عربستان وهابي شد، اردن شاهنشاهي، عراق ايضاً، فلسطين تحت قيموميت انگليس، سوريه تحت قيموميت فرانسه، ...

در ايران دولت قاجار که با همة پوسيدگي و از هم پاشيدگي، به هر حال باز هم در نظام حکومتي خود، يک ته ماندهاي از دين را هنوز مجبور بود حفظ کند؛ بايد ميرفت تا به جايش يک آدم بيسواد ميآمد تا بر مردم مسلط شود و بيپروا عليه دين و شرف و حيثيت آنان عمل کند. در عين اينکه، مطيع امثال محمد عليخان فروغي يهوديالاصل و ماسون باشد و قدم به قدم اسلام را در ايران به عقب براند و کشور را به دست يهود بسپارد.

در مورد آمريکا، يهوديها از ابتدا در آمريکا بودند، ولي در اواخر قرن نوزده، در قضية پوگرومها، نقشه چنان بود که عدة زيادي از يهوديهاي روسيه به آمريکا کوچانده شوند و بر همة منابع اقتصادي و سياسي و فرهنگي آنجا سلطه يابند:

از سال 1881 (شروع پوگرومها) تا سال 1914 ميلادي بيش از دو و نيم ميليون نفر يهودي از شرق اروپا مهاجرت کردند. در اين مهاجرت، صهيون بهانهاي بيش نبود و اين مهاجرتها بطور عمده به ايالات متحدة آمريکا صورت گرفت نه به فلسطين. در واقع هدف از ايجاد اين مهاجرت تاريخي و سرنوشت ساز، اشغال کامل کشور ايالات متحدة آمريکا از درون بود. توجه کنيم که از 5/2 ميليون نفر يهودي مهاجر، حدود دو ميليون نفرشان به ايالات متحدة آمريکا رفتند.

اين جريان آمريکا را آماده ساخت تا به جاي انگليس، در قرن بيستم، حاکم مطلقالعنان جهان باشد. جنگ جهاني دوم، خصوصاً عامل انتقال قدرت کامل و تمام از انگليس به آمريکا بود؛ و اسرائيل جلوة بيروني و تظاهر علني يهود در بين کشورهاي جهان. در جنگ جهاني اول، با اضمحلال روسية تزاري و فروپاشي دولت عثماني، انگليس با اعلامية بالفور، کانون ملي يهود را در فلسطين راهاندازي کرد تا بعد از جنگ جهاني دوم، همين کانون، به عنوان دولت اسرائيل، اعلام استقلال کند.

لذا انگليس و آمريکا و اسرائيل، سه جلوة يک واقعيت‎اند و آن يهود سرمايهدار است. اين موجوديت «دشمنترين دشمن مؤمنان» و مسلمانان و شقيترين و پرسابقهترين خصم عنود اسلام است. در قرآن کريم ميفرمايد:

لتجدن اشد الناس عداوه للذين آمنوا اليهود والذين اشرکوا

دشمنترين مردم نسبت به کساني که ايمان آوردهاند، يهود و مشرکان را مييابي.

(مائده، 82)

رژيم پهلوي با نمايندگي اين دشمن، به هنگام جنگ جهاني اول بر سر کار آمد و با جنگ جهاني دوم، آدمش را عوض کرد و با کودتاي 28 مرداد 1332 حاکميت انگليسي را به آمريکايي تبديل نمود و با اصلاحات ارضي قصد داشت براي آينده، پايه و مايه و ريشه و برگ و سايه درست کند؛ ولي با تمام سابقه و تجربه و قدرت و گستردگي، ناگهان با مردي روبرو شد که روز به روز و سنگر به سنگر آنها را عقب زد و کاري بر سرشان آورد که هرگز خيالش را هم نميکردند و عاقبت هم با پيروزي انقلاب اسلامي، طومارشان در هم پيچيده شد.

در واقع علت فروپاشي سلطنت پهلوي، شخص امام خميني رحمتالله عليه بود. حضرت آيتالله العظمي خامنهاي ميفرمايند:

... انقلاب و امام خميني دو پديدة انفکاک ناپذيرند. تحليل انقلاب اسلامي ايران بدون شناخت شخصيت رهبر بزرگ آن و تحليل شخصيت چند بعدي و کم نظير اين چهره استثنائي زمان، جدا از شناسائي انقلاب، ممکن نيست. او انقلاب اسلامي را آغاز کرده و به برگ و بار آورد و انقلاب اسلامي، او را در رفيعترين جايگاه يک انسان افسانهاي نشاند و از او چهرهاي جاودانه ساخت و اين نبود مگر به توفيق الهي و به يمن همآوايي متقابل امام و امت... انقلاب اسلامي، بينام خميني، در هيچ جاي جهان شناخته نيست چرا که آغازگر زمزمة انقلاب اوست و هم اوست که آن را در لحظات سخت و دشوار رهبري کرده و از تنگناها گذرانيده و از انقلاب اسلامي مردم ايران، پديدهاي عظيم و اسوهاي جهاني پديد آورده است. شک نبايد کرد که هيچ انقلابي تنها با وجود و حضور رهبر به ثمر نميرسد و در انقلاب ما نيز، برکت حضور امام خميني و نعمت بيبديل رهبري او را دو عنصر ديگر تکميل کرد: ايمان اسلامي و حماسة مردمي...

آري، علت توان فوقالعاده و قدرت عظيم امام، ابتدا در ايمان قوي و دانش وسيع و هوشياري و شجاعت اين مرد بزرگ الهي است و سپس در اتکاء ايشان به مردم مسلمان ايثارگر فداکاري که معجزه آفريدند. البته اين مردم، طي يک دوران صعب و سخت، به وسيله شاگردان امام و روحانيون بزرگوار، زنده شده و با شناخت اسلام ناب محمدي، به آن جايگاه رفيع رسيدند.

دشمن هم، البته براي مقابله با اسلام و امام و انقلاب، همة تلاش خود را کرد اگر چه موفق نشد.

آنچه تا اينجا به عرض خوانندة محترم رسيد براي آن بود که معلوم باشد رژيم پهلوي با چه سابقهاي و با چه هدفي به وجود آمد و جهتگيري و خط و ربطش چگونه بود. از اينجا، ارتباطات اين رژيم را با اسرائيل و وقايع داخلي آن و نيز يهود و مسائلي ديگر را بررسي ميکنيم تا معلوم شود که دشمني امام خميني و مردم مسلمان ايران با اين رژيم در کدام نقطه و چگونه شکل گرفت و چطور باعث فروپاشي آن گرديد.

فراماسونري

تشکيلات مخفي فراماسونري که از زمان ميرزا ملکم خان و با کمک شاهزادهها و افراد لائيک اروپاديده، غربزدگي و بيديني را تبليغ و مشروطة غير مشروعه را ترويج ميکرد و به سرانجام رساند، در رژيم پهلوي مهار مملکت را به دست گرفت و در همة زمينههاي سياسي و اقتصادي و اداري و فرهنگي و دانشگاهي در جهت هر چه بيشتر وابسته کردن ايران به غرب و از بين بردن روحيه و فرهنگ ديني کوشيد. در رژيم پهلوي بخش قابل ملاحظه‎اي از کارگزاران ايران ماسون بودند و برخي نيز بهائي. بعد از انجام اصلاحات ارضي و پس از گذشت چند سال در سال 1347 و 1348 با تشکيل «لژ بزرگ ايران» نظام ماسوني انگليسي کم کم برچيده شد تا به جاي آن ماسونهاي آمريکايي بر اوضاع مسلط شوند.

فراماسونري تشکيلاتي است کاملاً در خدمت مقاصد و اهداف يهود و دقيقاً همسو و هم جهت با مطامع و اغراض صهيونيستها حرکت ميکند. بزرگترين هدف اسرائيل از بين بردن حرم شريف و قدس مبارک است تا به جاي آن معبد سليمان را بسازند. آخرين هدف فراماسونها هم تجديد بناي معبد سليمان به عنوان اولين لژ ماسوني است. به خوبي روشن است که يهودي‎ها، تشکيلات فراماسوني را به نحوي سازمان داده‎اند که غير يهوديان متخصص و افراد برجسته و ذينفوذ جوامع در اين تشکيلات وارد و عضو شده و دقيقاً همان اهداف و برنامههاي آنها را پيجويي کنند. در ايران هم فراماسونها هميشه طرفدار اسرائيل بوده و يهوديهاي ماسون، کاملاً صهيونيست بودهاند، مانند چيتايات، حي، و ...

بهائيت

يهود از يک طرف قصد نفوذ در جوامع را دارد و از سوي ديگر با روحية نژادپرستانه، نه خود به دينهاي ديگر در ميآيد و نه ديگران را به مذهب خود ميخواند و راه ميدهد. لذا راهکار را براي مقاصد خود، در ساختن فرقههاي مصنوعي و دستساز يافته است که در سراسر تاريخ شواهد فراوان دارد. کتاب ملل و نحل شهرستاني فرقههاي بسياي را که يهوديها بنيان گذاردهاند صورت ميدهد و شرح حال و کارشان را بازگو ميکند.

در قرون اخير، به وجود آمدن پروتستانتيسم و ورود يهودي‎ها در آن و اجراي مقاصد خود در لواي نام مسيحيت، تجربة موفقي بود که هم در انگلستان ـ از دوران کرامول که خود پيوريتن و پروتستان متعصب و طرفدار يهود بود؛ ـ و هم در آمريکا و کانادا و استراليا که حضور پروتستان‎ها در واقع زمينهچيني براي کمک به سلطة يهود بود، تا نو محافظهکاران آمريکا که از زمان ريگان تا بوش پدر و پسر با عنوان صريح مسيحيان صهيوني، آمريکا را دربست در اختيار صهيونيستها قرار دادند، اين تصور را براي يهود ايجاد کرده بود که در همة ممالک از اين دينهاي مصنوعي استفاده کند. وهابيها در عربستان، قادياني‎ها در هند و پاکستان،... و سهم ايران هم بهائيت. همة اين فرقهها، ظاهري ديني دارند اما ماهيتي شبه‎ناک و در خدمت منافع استعماري.

در دوران پهلوي و خصوصاً در زمان محمدرضا پهلوي، گسترش و نفوذ بهائيها در ايران چنان بود که همة مردم و علما و شخص امام خميني را سخت به عکسالعمل واداشت. جالب اينکه بيشترين افراد مؤثر بهائي‎هاي ايران، اصلاً يهودي بودند که از حضرت موسي و عيسي و رسول مکرم اسلام و دوازده امام معصوم تا امام زمان ـ عليهم السلام و الصلوات ـ ناگهان رد مي‎شدند تا برسند به علي محمد باب و عبدالبها!

غربزدگي

غربزدگي آفتي بود که تمام جامعة ما را از صدر تا ذيل فراگرفته بود. همه را در
همه ابعاد گرفتار و آلوده کرده بود و هر کس به اندازه‎اي و تا حدودي گرفتار تقليد غرب و ارزشگذاريهاي آن شده بود و هنوز هم هست.

اصطلاح غربزدگي را مرحوم دکتر احمد فرديد، استاد فلسفه ابداع کرده بود. او انساني تيز هوش و شديداً مخالف فراماسون‎ها بود، اما ترويج اين عنوان با کتاب مرحوم جلال آلاحمد با همين عنوان صورت گرفت. آلاحمد، برجستهترين نويسنده و روشنفکر اصيل دوران محمدرضا پهلوي بود و در هدايت فکري روشنفکران و هنرمندان و دانشگاهيان و نويسندگان و دانشجويان سخت مؤثر بود. او خصوصاً با کتاب غربزدگي ـ که به قول خودش همچون نَمي به زير پي رژيم شاه رها کرده بود ـ و خدمت و خيانت روشنفکران، چنان فضائي در انديشه و درک و دريافت عمومي ايجاد کرد که سخت باعث زحمت دستگاه پهلوي شد و لذا با تمام تلاش کوشيدند تا او را به سوي خود بکشند. سفرهاي خارج از آمريکا و اروپا و شوروي و حتي اسرائيل تا تلاش براي ماسون کردن او به وسيله دکتر هومن، هيچ کدام ثمر نداد و بلکه ارتباطات آلاحمد با امام خميني و تصريح او در کتابش ـ خدمت و خيانت روشنفکران ـ عرصه را چنان به دستگاه تنگ کرد که وقتي آلاحمد در شهريور 1348 فوت کرد، تقريباَ همه گمان ميکردند که ساواک او را به قتل رسانده است.

در هر حال، تخم انديشة ضدغربي که آل احمد کاشت، بار و بر فراواني داد و رژيم پهلوي را خيلي به زحمت انداخت. آلاحمد جوانان مجذوب مارکسيسم را که در دوران قبل و بعد از حکومت مصدق فقط به حزب توده و گرايشهاي مارکسيستي ميانديشيدند، از چنگ آنها درآورد و مجذوب سنتشان کرد و بعد هم تحويل دکتر شريعتي داد. شريعتي هم آنان را مفتون اسلام انقلابي کرد و به دست مرحوم طالقاني و شهيد مطهري در خدمت امام و انقلاب اسلامي درآمدند؛ اگر چه در اين مسير عدهاي هم در هر مقطعي به راههاي انحرافي ديگر رفتند. در اين انحرافها هم ساواک و ماسون‎ها و ايادي رژيم و غربي‎ها دست داشتند.

/ 1