علل فروپاشی سلطنت پهلوی (2) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

علل فروپاشی سلطنت پهلوی (2) - نسخه متنی

شمس الدین رحمانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

علل فروپاشي سلطنت پهلوي(2)/ شمس‎الدين رحماني

بي حجابي و فحشا

يکي از مهم‎ترين شيوه هاي يهودي‎ها براي به فساد کشاندن غيريهوديان و تضعيف آنان، ترويج شهوتراني و روابط نامشروع جنسي و فساد و فحشا است. قطعاً مقدمة اين جريان، ـ چه از نظر روحي و فردي و چه از جهت گستردگي اجتماعي ـ بي حجابي است.

در سراسر تاريخ يهود، اين پديده از جايگاه ويژه اي برخوردار است. در تورات تحريف شده، زشت ترين اسنادات جنسي و اخلاقي حتي به انبياء الهي ـ نعوذبالله ـ داده شده است. در تلمود با صراحت، فرمان حضرت موسي را که «زنا مکن»، مثل بقية ده فرمان، محدود در داخل قوم يهود دانسته و در مورد غير يهوديان اين فرامين را لازم الاجراء نمي داند.

اهانتهاي بسيار زشت و زنندة يهودي‎ها نسبت به حضرت مريم، چه در زمان حيات آن بزرگوار و چه بعدها و تا امروز نيز دقيقاً در همين زمينه است.

اولين برخورد اسلام و حضرت رسول(ص) با يهود مدينه، بر سر اصرار بعضي يهودي‎هاي بني‎قينقاع براي برداشتن حجاب يک زن مسلمان به وجود آمد. يکبار ديگر نيز، وقتي کساني از يهود دربارة زنان مسلمان اشعار عاشقانه گفتند، حضرت رسول دستور دادند که آنها را شبانه به قتل برسانند.

ترويج فحشاء در ميان مسلمانان مقيم اندلس که باعث سقوطشان شد، کار يهودي‎ها بود و حمايت از کساني که با اسم هنر و ادب در قرون بعد از رنسانس به برهنگي و فساد و فحشاء کمک مي کردند باز از شيوه هاي يهودي‎ها است.

در زمان رضاشاه، در سالهاي حوالي 1314 کار کشف حجاب به چنان فضاحتي کشيد که تا حمله به حرم حضرت امام رضا عليه السلام انجاميد. اما دو نکته بسيار عجيب و مهم در موضوع کشف حجاب معمولاً مغفول مانده است: يکي اينکه اين فاجعه که همراه با تشکيل مؤسسه وعظ و خطابه براي به زير سلطه درآوردن حوزه هاي علميه و برداشتن عمامه از سر روحانيون انجام شد در زمان نخست وزيري محمدعلي فروغي و با هدايت و راهبري او انجام شد؛ اما هميشه به اسم رضاشاه گفته مي شود و از فروغي نامي به ميان نمي آيد. ثانيا، اين زمان مقارن است با مبارزات روحاني بزرگ و فداکار فلسطيني عزّالدين قسام که در نوامبر 1935/ آبان 1314 عاقبت به شهادت او انجاميد، ولي در ايران هيچ انعکاسي نداشت، چون مردم، خود گرفتار مسائل ديني و ناموسي و حجاب و شرافت در شهر و ديار خود بودند.

در زمان محمدرضا، موضوع بي حجابي چنان زشت و تند تبليغ و ترويج مي شد که سخت موجب نفرت و انزجار مردم بود. کار را به جايي رساندند که در جشن هنر شيراز و در برخي تئاترها، بدترين و زشتترين نمايشهاي مستهجن هم در برابر عموم به نمايش درآمد. کار فيلم و مجلات و تصاوير پورنو که ديگر از حد گذشته بود.

شمسي حکمت، يهودي و سردبير مجله زن روز از فعالان بسيار مؤثر در اين زمينه بود و مجله اش وضع و حال بسيار عجيبي داشت. اگر چه اينها نمونه ها و مثالهاي منحصر به فرد هم نبود. موضوعات بسيار زننده اي که حکمت در مجله زن روز مطرح مي کرد تا عمق خانواده‎ها مي رفت و آثار مخرب و مفسد بسياري داشت.

داستان مبارزه با حجاب و عفاف و خانواده، همچنان امروز هم در سراسر دنيا و با همة اشکال و انواع آن ادامه دارد و همگي هم با هدايت يهود سازماندهي مي شود. آنها علاوه بر سرمايه و ابزار، دانشمند و نظريةپرداز هم فراوان دارند، مثل زيگموند فرويد، لئون بلوم، و ...

دانشگاه

دانشگاه تهران هم از مراکزي بود که در زمان رضاشاه و با رهبري و هدايت فروغي راه افتاد و قرار بود با نام علم و دانش و تحقيق و پيشرفت و تجدد و تربيت متخصص و کارگزاران برجسته، ريشه دين و اعتقاد و اسلام را هم درآورند. در عين حال، براي آنکه مردم مجبور شوند به آن تن در دهند، با دادن مدرک تحصيلي از دانشگاه و با استخدام دولتي و دادن حقوق ماهانه به دارندگان اين مدارک، سعي شد تا افراد را دلبسته و وابستة دانشگاه کنند. از سوي ديگر استادان جاافتاده و بعضاً حتي عالم و مأمور، در عين تدريس و تعليم، اما در هر فرصت مناسبي، ضربه اي هم به اعتقادات ديني و سنتهاي مردم زده و با تحقير آنان و تعظيم و تکريم غرب، کار توليد روشنفکر غربزده و متخصص بي دين را به طور اساسي جزو برنامة خود قرار دادند.

از سالهاي دهة 30 و 40 با همت کساني چون شهيد بهشتي و شهيد باهنر و شهيد مفتح و شهيد مطهري کوشيده شد که در مقابل اين جريان مقاومت شود. در هر حال دانشگاه، چه در دوران پهلوي و چه در انقلاب اسلامي، هميشه تيغي دو لبه بوده است که از يک طرف محل ايجاد و تربيت روشنفکران و متخصصان وابسته بوده و از سوي ديگر مکاني براي افراد خالص و مخلص و سالم و متدين و مسلماناني که مي کوشيدند تا با حفظ دين و ايمان و اعتقاد خود تا آنجا که مي توانند و مي شود از علم و دانش و دانشگاه استفاده ببرند؛ جرياني که تا امروز هم همچنان ادامه دارد.

فروغي

اگر چه بسيار کسان در جريان‎سازي دوران پهلوي نقشهاي فراوان داشته اند؛ اما به نظر مي رسد محمدعلي خان فروغي، ذکاءالملک از معدود افرادي است که نقش و مسئوليت و مأموريتش بسيار عظيم و عميق و منحصر به فرد بوده است.

فروغي، يهودي الاصل، استاد اعظم فراماسونري، اولين نخست وزير هر دو پهلوي، چندين دوره وزير و وکيل مجلس، نماينده ايران در مجامع بين المللي و منجمله جامعة ملل، بنيانگذار دانشگاه تهران، بنيانگذار نظام دادگستري لائيک در زمان رضاشاه، برنامه ريز فرهنگي دوران پهلوي، فرد مورد اعتماد انگلستان و کسي که بسياري از فراماسونها کاملاً مطيع و مريد و طرفدار او بودند، صاحب تأليفات متعدد منجمله کتاب سير حکمت در اروپا ـ که با نگاهي کاملاً جهت دار، سير فلسفة اروپايي جديد را در ايران شکل داد ـ و خلاصه کسي که حتي امروز هم برخي آثار و نتايج کارهاي او را مي توان ديد. فروغي کاملاً در مسير خدمت به يهود، اسرائيل، صهيونيسم، انگليس، فراماسونري، غرب و غرب زدگي عمل مي کرد؛ اما عالمانه و با زيرکي و هوشياري؛ و فقط کساني چون مرحوم شهيد مدرس ـ و شايد ملک الشعراي بهار ـ مي توانستند در مقابل او مقاومت کنند.

ملي شدن نفت

بعد از مرگ فروغي در اولين سال سلطنت محمدرضا (1321) و ختم جنگ جهاني دوم (1945) مملکت همچنان يک کشور فقير و بي صاحب بود و ممالک بزرگ مشغول تقسيم غنائم جنگ بودند و هنوز به طور کامل به سروقت ايرانيان نيامده بودند. از آنجا که نفت از منابع مهم درآمد و از عناصر تأثيرگذار در روابط بين المللي بود، عنوان «ملي کردن نفت» وسيله خوبي بود تا مردم حول يک محور بسيار انگيزاننده جمع شوند و همه نفرت و انزجار خود را هم از شاه و هم از انگليس ابراز کنند. اما مسائل ديگري هم در اين ايام به وجود آمد که به جاي خود براي مردم مهم و مؤثر بود.

در سال 1327/ 1948 م، يهودي‎هاي صهيونيست غاصب فلسطين، تأسيس دولت جعلي اسرائيل را اعلام کردند و به فاصلة هشت ساعت آمريکا و بعد از يک شبانه روز شوروي آن را به رسميت شناختند. مرحوم آيت الله کاشاني در اعتراض به ايجاد اين دولت پوشالي اولين تظاهرات مردمي را در تهران سازماندهي و رهبري کرد. اين در حالي بود که هند گرفتار داستان استقلال بود و هندو و مسلمان گرفتار جنگ و درگيري، و در عين مقابله با انگليس، در بين خود مشغول درگيري بودند و لذا تمام مسلمانان شبه قاره به کلي از به وجود آمدن اسرائيل غافل ماندند. طبعاً تظاهرات تهران احساس خطري عظيم را براي صهيونيستها ايجاد مي کرد. براي اينکه در ايران هم، همه از اين موضوع منصرف شده و سرشان به جاي ديگري گرم شود، يک موضوع حساس برايشان طراحي شد. علاقه به مسأله نفت و آزاد شدن از زير بار انگليس با کمک تبليغات جبهة ملي، فعاليتهاي عمومي و اساسي مردم و خصوصاً آيت الله کاشاني را به يک جريان خاص هدايت کرد؛ و آن تمرکز بر روي ملي کردن نفت بود که ملي گراها دل بستن به کمک آمريکا و به کلي رها کردن موضوع اسرائيل را با آن آميختند.

در نظام جهاني که بعد از جنگ دوم، همة مناطق نفوذ انگليس مي بايست به آمريکا واگذار شود، طبعاً شبکه شرکتهاي نفتي تحت سلطة انگليس هم مي بايست در اختيار آمريکا قرار مي گرفت. مجموعة انگليس ـ آمريکا ـ اسرائيل، اين جا‎به‎جايي را طوري سامان دادند که در ايران به جاي مبارزة با اسرائيل، مبارزه با انگليس آن هم به خاطر نفت جايگزين شود و به جاي دل دادن به رهبري روحانيون، مردم به هدايت ملي گراها دلخوش شوند. لذا در تمام دوران حکومت دکتر مصدق، ديگر هيچ مبارزه اي با اسرائيل نشد و حتي مرحوم نواب صفوي و چندهزار جوان مسلمان انقلابي آماده براي رفتن به فلسطين و جنگيدن با اسرائيل، چند روز در فرودگاه مهرآباد معطل ماندند و عاقبت هم بدون توفيق بازگشتند و وقتي اسرائيل فراموش شد، با کمک هر دوي آمريکا و انگليس، کودتاي 28 مرداد 1332 روبراه گرديد و آمريکا را به جاي انگليس حاکم بر مقدرات ايران کرد.

در طول اين جريان آيت الله کاشاني هم به دست جبهه ملي، بدنام گرديد و مورد اهانت قرار گرفت و در انتهاي کار با اينکه ايشان خطر کودتاي آمريکا را با صراحت اعلام مي داشت؛ ولي «قهرمان مبارزه براي ملي کردن نفت» به اين اخطارها توجهي نکرد و بلکه خود را «مستظهر به پشتيباني مردم» قلمداد نمود. مردمي که در روزهاي آخر مرداد 32 مات و مبهوت اين بساط را بدون هيچ پشتيباني فقط تماشا مي کردند و يک مشت اراذل و اوباش به سرکردگي امثال شعبان بي مخ با فرياد مرگ بر مصدق و جاويد شاه، فضل الله زاهدي و حاکميت جديد آمريکا را تثبيت کردند.

سياستي که زاهدي براي ايران بعد از کودتا اعلام کرد، عيناً همان برنامه اي بود که در همان ايام در ژاپن اعلام شد و نشان مي داد که برنامه ريزي جهاني در يک روال و روند پيش مي رود؛ گيرم در ايران با کودتا و در ژاپن با قيافة مبارزة حزبي.

جالب اينکه در سال 1331، يعني سال قبل از کودتا، «به دنبال قراردادي که با مؤسسة بنياد فورد منعقد گرديد، مؤسسة فرانکلين در حوزة نشر ايران پا به عرصة فعاليت نهاد. اين مؤسسه در آغاز فقط کتابهاي آمريکايي را ترجمه و در سراسر کشور منتشر مي کرد؛ ولي بعد، کار مستقل خود را آغاز کرد» ، و يک سال بعد از کودتا، در سال 1333، بنگاه ترجمه و نشر کتاب با رياست اسدالله علم و سپس شريف امامي و با مديريت فراماسون‎ها، محمد سعيدي، احسان يارشاطر، ادوارد ژوزف، ... به کار نشر کتاب در بهترين شکل ممکن پرداخت. نشريات اين بنگاه هم عيناً در همان مايه و محتواي مؤسسة فرانکلين بود و معلوم بود که با همان برنامه رو به راه شده است.

فدائيان اسلام

بعد از کودتاي 28 مرداد، دولت نظامي زاهدي، هم توده اي‎ها را با سر و صدا و تبليغات مي گرفت تا مردم باور کنند که کار کودتا بر عليه شوروي و کمونيست‎ها بوده و هم در اين بلبشوي ديکتاتوري نظامي، خالص‎ترين و ناب ترين نيروهاي مسلمان و ياران آيت الله کاشاني را دستگير و زنداني و محاکمه و بعضاً اعدام مي کرد و همگي را متهم و بدنام. تظاهر رژيم پهلوي بعد از کودتاي 28 مرداد به اسلام و مسلماني، جلوه هاي گوناگون و فراواني داشت که خود داستان مفصلي دارد و سخت قابل بررسي است.

اقتصاد وابسته

از برنامه هاي بسيار رذيلانه و خطرناک دوران پهلوي، در اختيار گرفتن کل اقتصاد مملکت و وابسته کردن همة حيات مادي مردم به خارج بود. از زمان رضاشاه با درست کردن دولت و دولتي کردن همه چيز، بنياد اين انديشه گذارده شد و بعد هم وابسته کردن کل مملکت به درآمد نفت، ضربه بعدي را زد.

کارگزاران رژيم پهلوي از عشاير و کشاورزي و بازار سنتي ـ که استقلال داشت و بر اساس ريشه هاي چندهزار سالة مردم شکل گرفته بود ـ نفرت داشتند و همة تلاش خود را به کار بردند تا آن را نابود کنند. آخرين و وسيع‎ترين و برنامه ريزي شده ترين بخش اين جريان، اصلاحات ارضي بود که به کلي اوضاع و احوال مملکت را به هم ريخت تا تماماً کشاورزي و دامداري و نظام اقتصاد سنتي را نابود کرده و همه چيز را به اوضاع جديد وابسته به نفت و غرب و نمايندگيهاي فروش اجناس خارجي مرتبط سازد. اين رويه در تمام شئون زندگي مردم اثر گذاشت و در همه ابعاد و اجزا موجب تغيير و تحولات اساسي در شيوه زندگي آنان شد و طبعاً باعث گرفتاريها و ناملايمات فراواني هم گشت. هر روز هم که مي گذشت، يهودي‎ها و بهائي‎ها و ماسون‎ها ثروتمندتر مي شدند و بيشتر، رگهاي حياتي اقتصاد مملکت را به دست مي گرفتند و نظام مصرفي و تجملي را به نفع خود ترويج مي کردند.

ايجاد ساواک

ارتشبد حسين فردوست مي نويسد:

قريب به 5/1 سال از فعاليت دفتر ويژه اطلاعات [گذشته بود که]، در سال 1340 از سوي محمدرضا مأمور تجديد سازمان و راه اندازي «سازمان اطلاعات و امنيت کشور» (ساواک) شدم و تا 20 فروردين 1350 با حفظ سمت در دفتر ويژه به عنوان قائم مقام ساواک فعاليت کردم. آغاز فعاليت من در ساواک مصادف با رياست سرلشکر حسن پاکروان بود و سپس از سال 1343 نعمت الله نصيري در رأس اين سازمان قرار گرفت... در نخستين قدم، شناخت سازماني که مأمور راه اندازي آن بودم ضرورت داشت... مشخص شد که از سال 1335، ساواک توسط 10 مستشار آمريکايي طبق قوارة سازمان خودشان سازماندهي شده است با اين تفاوت که چون فعاليت خارجي ايران ناچيز است، مانند «سيا» بدان سازمان مستقلي نداده و اين وظايف را به همراه وظايف امنيتي درون يک سازمان گنجانيده و نام آن را «سازمان اطلاعات و امنيت کشور» گذارده اند... نخستين رئيس ساواک سپهبد تيمور بختيار بود که کار خود را در واقع پس از 28 مرداد 1332 به عنوان فرماندار نظامي تهران شروع کرد و تا تأسيس ساواک به همراه پرسنل تابع خود قريب 5/3 سال تجربة عملي توأم با خشونت شديد داشت. اين تيم که هستة اوليه ساواک را تشکيل داد، طي اين 5/3 سال، عمليات مهمي مانند کشف سازمان نظامي حزب توده و دستگيري و کشف سازمان «فدائيان اسلام» و قلع و قمع مخالفان محمدرضا انجام داده و لذا مورد توجه و تشريق آمريکايي‎ها بود... پس از مدتي وجود ده مستشار آمريکايي در ساواک را غير لازم تشخيص دادم آنها کار انجام نمي دادند؛ يا بلد نبودند و يا تظاهر به بلد نبودن مي کردند. همه روز هر يک در يکي از ادارات کل حاضر مي شدند، اطلاعات را جمع آوري مي کردند و مطالبي را که مي خواستند مطرح مي نمودند... پرسنل به تدريج آموزش ديدند و استادان دعوتي از اسرائيل و استادان آمريکايي در ضد اطلاعات ارتش (به کمک تاجبخش) اين آموزشها را تکميل نمودند... ساواک که فرزند F.B.I آمريکا بود، اساس نقش خود را بر ايجاد رعب و وحشت قرار داد و لذا تشکيلات عظيم آن به منفورترين تشيکلات کشور بدل شد و همة نفرتي که در جامعه عليه محمدرضا و رژيم او تبلور يافته بود، به سمت ساواک نشانه گرفته شد.

اين ترس و نفرت و کينه چنان انبار شد که به هنگام انفجار ديگر هيچ چيز را در جاي خود باقي نگذارد. سازمان امنيت و نگهبان سلسله پهلوي و منافع آمريکا و يهود، خود باعث فروپاشي دودمان پهلوي و اخراج يهود و غرب از مملکت شد.

در خاطرات فردوست دربارة ساواک يکي از بخشهاي بسيار جالب آن نحوة عمل آمريکا و انگليس در سوق دادن ايران به سمت اسرائيل و جا دادن نظام امنيتي ايران در دامان رژيم صهيونيستي است. اين موضوع هم نشانه اي از هويت واحد حاکميت آمريکا و انگليس با يهود و صهيونيسم است.

سال 1340

تظاهر به مسلماني از طرف رژيم شاه بعد از 28 مرداد 32 تنها راه براي نگهداشتن مردم و همراه کردن نسبي آنان با سياستهاي دولت بود. در اين ايام در رأس هرم سازمان مذهبي مردم، مرحوم آيت الله بروجردي قرار داشت که قدرت و نفوذ و مرجعيت عام او رژيم را مجبور مي کرد که رعايت حال ايشان را بکند. شاه دو سه بار به ديدار ايشان رفته و دو زانو کنار رختخواب ايشان مي نشست و بعد عکس و تفصيلات آن را در سطح کشور پخش مي کردند. در چنين وضع و حالي، هر حرکت حتي کوچکي که کمترين زمينه و نشانه ضداسلامي مي داشت مي توانست باعث زحمت رژيم شاه شود.

وقتي در سال 1340 آيت الله بروجردي به رحمت خدا رفت، ناگهان بزرگترين مانع از مقابل دولت آمريکايي شاه برداشته شد. در اواخر همان سال 40، آيتالله کاشاني هم که نماد روحاني شجاع و هوشمند سياسي بود، فوت کرد (و اين واقعه درست در اين زمان، جاي تأمل دارد).

اين دو واقعه از يک سو رژيم شاه و آمريکا و اسرائيل را با شتاب آمادة اجراي برنامه هاي عقب افتاده شان کرد؛ اما از جانب ديگر هم موجب شد که امام خميني (ره) پا پيش گذارده و موقع را براي شروع مبارزه عظيم و سنگين خود، مناسب يابد. از اينجاست که از يک طرف، جايگزيني کامل آمريکا به جاي انگليس در همة زمينه ها به پيش مي رفت و از سوي ديگر مبارزه و انقلاب امام به راه افتاد و نهضت آغاز شد.

هر چه آمريکا، اسرائيل، شاه، ساواک، و قطعاً همراه با انگليس ، با عجله و همه جانبه مي تاختند و مردم را وحشتزده و متحير و عصباني مي کردند، امام هم يک تنه و در همه جهات و ابعاد، بيدارباش و تهييج و تحريک عمومي را سامان مي داد. عبارات زير گزيده اي است از سخنراني امام در اوائل نهضت و هنوز قبل از 15 خرداد:

... اينها نقشه شان اين بود که قم نباشد. قم را با منافع خودشان مضر مي دانند در زمان حيات مرحوم آقاي بروجردي رضوان الله عليه هم نقشه اين بود که ايشان نباشد و قم نباشد. قم يک شهر حق است، جنود ابليس جنود حق را با مقاصد خودشان مخالف مي دانند... نقشه خارجي اين بوده است که قم نباشد تا ما هر کاري مي خواهيم انجام بدهيم و يک نفس کش در مقابل ما صحبت نکند... از زمان مرحوم آقاي بروجردي اين نقشه را داشتند منتهي با بودن ايشان مي ديدند که مفسده دارد اگر بخواهند کارهايي را انجام بدهند، بعد از اينکه ايشان تشريف بردند به جوار رحمت حق تعالي، از همان اول شروع کردند؛ به اسم احترام از مرکزي، کوبيدن آن مرکز ديگر را... نه از باب اينکه به نجف علاقه داشتند، از باب اينکه قم را نمي خواستند؛ قم موي دماغ بود... اينها از آن وقت نقشه کشيدند براي نابودي روحانيت و دنبالش نابودي اسلام؛ و دنبالش به نفع رساندن اسرائيل و عمّال اسرائيل... مشاورين سلاطين سابق، علما بودند؛ علي بن يقطين بوده است؛ گاهي ائمه اطهار(ع) بوده اند؛ حالا مشاورين چه کساني هستند؟ اسرائيل! مشاورها، اسرائيل! ... دو هزار نفر (بهائي) را با کمال احترام با دادن، به هر يک از اينها پانصد دلار ارز از مال اين ملت مسلم به بهائي داده اند، به هر يک 1200 تومان تخفيف هواپيما، چه بکنند؟ بروند در جلسه اي که بر ضد اسلام در لندن تشکيل شده است شرکت کنند... با کمال احترام؛ نه مثل حاجيهاي بدبخت ما که وقتي مي خواهند تذکره (گذرنامه) به آنها بدهند بايد چقدر زحمت بکشند، چقدر رشوه بدهند، چقدر بيچارگي بکشند... حتي آن نمايندة بي عرضة آنجا هم شکايت مي کند که فلان آقا را بگيريد از باب اينکه اينجا يک حرف حقي زده است؛ گفته اسلام در خطر است از دست يهود. آقا مگر شما يهوديد؟ مگر مملکت ما مملکت يهود است؟... اگر همة علماي اسلام يک مطلبي را بگويند؛ حالا که خطر به اسلام وارد شده است و آن خطر يهود است و حزب يهود که همين حزب بهائيت است، اين خطر که حالا نزديک شده است اگر آقايان علماي اعلام، خطبا، طلاب، همه با هم همصدا بگويند که آقا ما نمي خواهيم که يهود بر مقدرات مملکت ما حکومت کند، ما نمي خواهيم که مملکت ما با مملکت يهود هم پيمان بشود. در مقابل پيمان اسلامي آنها مسلمين با هم هم پيمان شوند؛ آقايان با يهود هم پيمان مي شوند! چه وضعي است اين مملکت؟...

اينها، جملاتي است از سخنراني حضرت امام در ابتداي سال 41، (10 فروردين 1341) و به عنوان اولين سخنراني که در صحيفة نور و براي شروع نهضت چاپ شده است. يعني بيشتر تمرکز اسرائيل بوده و همة خطر را براي اسلام و مملکت اسلامي از صهيونيسم و يهود مي ديده اند. اين احساس در امام تا آخر باقي ماند و يکي از عبارات تکراري ايشان اين بود که من خطر اسرائيل را کراراً گوشزد کرده ام.

اصلاحات ارضي

موضوع انجمنهاي ايالتي و ولايتي بلافاصله بعد از وفات آيت الله بروجردي مطرح شد و با اصلاحات ارضي يا انقلاب سفيد شاه و مردم ادامه پيدا کرد که ابتدا 6 اصل و بعد 12 و سپس 22 اصل شد. اين برنامه اهداف زير را داشت:

1. از بين بردن کشاورزي سنتي و دامداري عشايري با نام فروش زمينها به

کشاورزان تا استقلال اقتصادي گروههاي اصيل مردم از بين برود و همه چيز در اختيار دولت باشد.

2. بستن کل اقتصاد کشور به يک محصول ـ نفت ـ تا هدف بالا به طور کامل و زير نظر دولت تحصيل شود.

3. ملي کردن جنگل و مرتع در تکميل همان اهداف قبل خصوصاً نابود کردن دامداري عشايري و تحت کنترل درآوردن عشاير.

4. تشکيل سپاه دانش و سپاه بهداشت و سپاه عدالت تا با دست جوانان اين اهداف تأمين شود. کار در اين زمينه ها چنان بالا گرفت و رفتار رژيم آن قدر خشن و وحشي بود که حضرت امام با شديدترين شکل، برخورد کردند و رژيم شاه هم با احساس خطر از اينکه مبادا کارشان نيمه کاره بماند، امام را دستگير کرد که واقعة 15 خرداد 42 پيش آمد. واقعه اي که نشانه کاملي از عشق و علاقه مردم به مرجع ديني شان و آمادگي براي فداکاري و جانبازي و دفاع از دين و علما و نيز نمايانگر شدت و غلظت رژيم پهلوي و اربابان او در مبارزه با دين و اسلام و قرآن و مرجعيت و آمادگيش براي نشان دادن نهايت قساوت و خونخواري بود.

5. به دنبال تغيير مباني اقتصادي، در زمينه هاي فرهنگي هم تلاش براي تغيير مبناها انجام شد. در سال 1343 هم نظام آموزش و پرورش از دو مقطعي نوع انگليسي به سه مقطعي الگوي آمريکايي بدل شد؛ هم سازمان کتابهاي درسي تأسيس شد تا به شکل متمرکز براي سراسر ايران کتاب درسي جديد و يکسان تأليف کند (و اغلب مؤلفان همکاران مؤسسه فرانکلين بودند) و هم در دانشگاه نظام واحدي به تقليد آمريکا و کنکور سراسري راه اندازي شد. از سوي ديگر، در حوالي همين ايام تلويزيون ثابت پاسال يهودي بهائي، شد تلويزيون ملي؛ دانشگاه آزاد مقدمات تشکيلش فراهم شد تا به شکل جديد، نظام دانشگاهي مؤثر نوع آمريکايي راه بيفتد و مدلي شود تا بعدها همه دانشگاهها به همان قواره درآيند؛ کانون پرورش فکري کودکان و نوجوانان براي تربيت نسل آينده سازماندهي شد؛ کاخهاي جوانان و تجديد سازمان پيشاهنگي و تقويت ورزش خصوصاً به شکلي که ديگر امثال تختي از آن بيرون نيايد. ... همه و همه با يک برنامه دقيق و منسجم و مرتبط با هم و مفصل و در يک قالب، آنچنان که تغيير حاکميت اقتصادي، سياسي، فرهنگي، از انگليسي به آمريکايي و از اين يکي به اسرائيلي را تضمين کند. چنانکه در مورد برنامة عمران دشت قزوين به دست اسرائيلي‎ها و دخالت صهيونيست‎ها در همة شئون مملکت از ارتش و ساواک تا بقية ارکان و اجزاء کشور با پيگيري و استمرار، تعقيب مي شد.

تفاوت شيوة انگليسي با آمريکايي

اينکه به طور مکرر از جايگزيني حاکميت و شيوه آمريکايي به جاي انگليس سخن گفتيم توضيح زير را دربارة تفاوت اين دو ضروري مي سازد:

شيوة انگليسي، تزوير و حقه بازي و پنهانکاري آن يهوديي است که نمي خواهد علناً خود را نشان دهد و اغراضش را مخفيانه دنبال مي کند و لذا به فرهنگ موجود ملي قربانيان خود با رياکاري و تظاهر، احترام مي گذارد و محافظه کارانه رفتار مي کند. اين رفتار يهود، هم در خود انگليس رايج است و هم شيوة عمل يهودي‎هاي انگليس و نيز انگليسي‎هاي يهودزده در مستعمرات و مناطق نفوذشان است. علت اين رفتار آن است که هنوز کاملاً خود را موفق و پيروز مطلق نمي دانند و لذا با احتياط عمل مي کنند.

اما رفتار آمريکايي، يعني رفتار يهوديي که ديگر از قدرت خود مطمئن است، علناً همه را تحقير مي کند، خودپسند و خودخواه است و احترام به ديگران را لازم و ضروري و مفيد نمي داند.

انگليسي ها تظاهر مي کنند که به دين احترام مي گذارند در حالي که آمريکايي‎ها به کلي دين و اعتقاد ديني را نفي مي نمايند.

انگليسي‎ها، نظم و ديسيپلين اخلاقي دارند؛ آمريکايي‎ها لاابالي و بي بند و بار و با رفتاري زشت و موهن عمل مي کنند با اين توجيه که آزاد و رهايند.

انگليسي‎ها طي ساليان دراز در مستعمرات و مناطق نفوذشان با مسلمانان روابط طولاني داشته اند و آنان را مي شناسند و مي دانستند و مي دانند که بايد چگونه رفتار کنند و اين شناخت و دانش، در مجموعة رفتار سياسي و اقتصادي و فرهنگي و تربيتي و ارزشگذاريهايشان کاملاً جاافتاده و کادربندي شده است؛ ولي وقتي در دو جنگ جهاني اول و دوم، يهود سرمايه دار حاکم بر انگليس با پايان گرفتن دوران استع

در شهريور 1348 جلال آل احمد به شکلي ناگهاني فوت کرد به طوري که عموماً مرگ او را مشکوک مي دانستند. آل احمد مهم‎ترين و هوشيارترين و پرنفوذترين نويسندة ايران در آن ايام بود. او از خانواده اي روحاني بود که تا عضويت به مراتب بالاي حزب توده رسيده بود. دبير ادبيات در دبيرستانها و بنيانگذار کانون نويسندگان بود و تأليفات متعدد و مقبول و راهگشا و ارزنده داشت و روشنفکران و دانشجويان به راستي به او علاقه داشتند؛ چون در همه زمينه ها فردي خلاق و پرتوان و صادق و مؤثر بود و ساواک در مقابل او کاملاً درمانده و منفعل مانده بود و مستأصل. در سال 1346 قرار بود کنگره اي از نويسندگان در حضور فرح راه بيفتد و آل احمد آن را تحريم کرد و بر هم زد. دکتر هومن ـ از بزرگترين سران فراماسونري و استاد درجه 33 ـ کتاب «عبور از خط» ارنست يونگر را شفاهي از آلماني براي آل احمد تقرير و ترجمه و آل‎احمد تحرير کرده بود ـ به قول مرحوم دکتر احمدفرديد دامي براي آل‎احمد گسترده بود تا او را به جرگة محفلهاي ماسوني بکشاند. همه اينها و ايضاً سفرهاي خارجي تا اسرائيل هيچ کدام نتوانست او را از راه بدر کند و عاقبت در شهريور 1348 در اسالم گيلان ناگهان فوت کرد.

از عجايب روزگار اينکه حاج آقا مصطفي خميني، دکتر علي شريعتي، آيت‎الله طالقاني و استاد امير توکل کامبوزيا هم مثل آل احمد، در اثر عارضة قلبي به دنياي باقي شتافتند و شيوة يک‎سان مرگ آنها که در عرصة مبارزه از لحاظ فکري، ارزشهاي اجتماعي و اعتقادي شباهتهايي با هم داشتند؛ تا سال‎هاي سال همچنان موضوع گمانه‎زنيهاي مخالفان رژيم دربارة علت مرگ آنان بود.

در همين سال 1347 دو کتاب دربارة فراماسونري منتشر شد. يکي در سه جلد مفصل نوشتة اسماعيل رائين که خصوصاً در جلد سوم اسامي حدود 830 نفر ماسونها را ذکر کرده بود و ديگري يک جلدي، نوشتة محمود کتيرائي.

در مورد رائين عده اي کار او را با کمک آمريکائي‎ها و براي از ميدان به در کردن مأموران انگليسي و جانشين کردن ماسونهاي آمريکايي به جاي آنها مي دانستند و گروهي ديگر آن را از آثار تغيير حزبها در آمريکا و انگليس و رقابتها و کشمکشهاي آنها تلقي مي کردند. به نظر مي رسد جمع اين دو باشد و پيامد جنگ شش روزه و تثبيت صهيونيستها و نقطة پايان همان جابه‎جايي دروني يهوديهاي آمريکايي به جاي يهوديهاي انگليس و ترسيم شيوة تازه براي کل دنيا و منجمله ايران.

اما نکته اي که کمتر به آن اشاره شده و اغلب آن را ناديده گرفته و يا اساساً از توجه به آن غافل مانده اند اين است که در هر دو کتاب رائين و کتيرايي ـ که بعداً در سال 1352 در کتاب فراماسونري نوشتة ولي الله يوسفيه هم تکرار شده است ـ اشاره به ماسون بودن سيد جمال الدين اسدآبادي شده است. آن هم اولاً در هر سه مورد با فحش و فضيحت و ناسزا و با لحني به کلي متفاوت با بقيه کتاب و ثانياً در حجمي غيرمناسب و غيرمتعارف و بسيار بيش از اندازه لازم در نسبت با بقيه مطالب. پيداست که يکي از اهداف اين هر سه کتاب، پرداختن به سيدجمال و خراب کردن او و اهانت و جسارت و تحقير اين مرد بزرگ است. چرا؟ به اغلب احتمال، با اين نيت که به خواننده به طور غيرمستقيم القاء کنند که اگر «يک روحاني» ـ خصوصاً شجاع و فهيم و سخنور ـ حرکت سياسي کند، حتماً ماسون است. نوعي زمينه چيني براي ايجاد شک نسبت به امام خميني درست در همين زمان خاص. علاوه بر اينکه اين اشتراک در يک زمينة غيرعادي در عين حال نشانة برنامة مأموريت واحد هم هست.

درست در همين ايام، از اول بهمن 1348 ـ حضرت امام رحمت الله عليه درس حکومت اسلامي و بحث ولايت فقيه را شروع کردند. (در همين بحثها هم بدون اينکه اسم صريح بياورند از اهانتهاي رائين به روحانيت، با خشم و تندي ياد مي کنند). يعني شرايط و اوضاع و احوال به جايي رسيده بود که امام احساس مي کردند لازم است به اين موضوع پرداخته شود. طبعاً معناي ديگر اين موضوع آن است که ديگر موقع نصيحت و مدارا با شاه و هويدا و علم و ... گذشته و بايد آنها را از مملکت بيرون کرده و حکومت جديدي تشکيل داد که لزوماً بايد حکومت اسلامي باشد. لابد براي امام محرز شده بوده است که آن را مطرح کرده اند؛ چيزي که ما امروز پس از 35 سال عناصر و عوامل آن را مي بينيم و در مي يابيم.

لژ بزرگ ايران

يکي ديگر از وقايع مهم اين موقع تشکيل لژ بزرگ ايران است که در همين سال 48 انجام شد. به نظر مي رسد که تشکيل لژ بزرگ ايران ـ يعني لژي که همة لژهاي ديگر در سراسر ايران از آن تبعيت کنند، از تدابيري بود که براي تثبيت قدرت آمريکا به جاي انگليس انجام شد. اين جابه‎جايي البته مسيري طولاني و پرفراز و نشيب داشته تا عاقبت در سال 1348 با رسميت يافتن لژ بزرگ ايران با رياست مهندس جعفر شريف امامي، همه به آن تمکين کردند. بعد از پيروزي انقلاب هم اين لژ بلافاصله به آمريکا منتقل شد و چندي بعد هم لطف الله حي يهودي استاد اعظم آن شد.

گرچه توافق سران لژهاي آمريکا و انگليس در اين امر انجام شد ولي تودة ماسونها با روابط و عادتها و سبک و سياق معمول و خصوصاً با احساس قدرتي که از قبل داشتند و احساس خطري که از اين تغييرات مي کردند، تأکيد داشتند که اين کار بايد طوري انجام گيرد که برملا نشود و توجيه منطقي هم داشته باشد. لذا استادان بزرگ ماسوني، از ابتدا ـ يعني قبل از کودتاي 28 مرداد ـ شروع به کار کردند و قدم به قدم پيش رفتند. در انتها با تشکيل لژ بزرگ بايد کسي در رأس آن قرار مي گرفت که مورد قبول اکثريت باشد و از اين مهم‎تر مورد اعتماد سران بالاتر و برجسته تر نظام جهاني هم باشد. در هر حال قرعة اين فال به نام مهندس جعفر شريف امامي زده شد که عضو لژ آلمان بود و قبلاً درس خوانده آلمان و کشور آلمان بعد از جنگ جهاني دوم خود در اشغال آمريکا بود.

از سوي ديگر در کار اين نقل و انتقال و بر مجموعة فراماسونري در اين جريان، يک تشکيلات ديگر هم بايد نظارت مي کرد و آن، ساواک ساختة آمريکا بود. دو جلدکتاب «اسناد فراماسونري در ايران» که بر اساس گزارشهاي ساواک اخيراً چاپ و منتشر شده است عناصر مؤيد اين نظر ما را در دسترس قرار مي دهد. اساساً اينکه در رژيم شاه، با آن جايگاهي که ماسونها داشتند، ساواک اجازه بيابد که در کار آنها دقت و مراقبت کند و حتي تا شنود محفلهاي آنها و ورود به لژها و سرقت اسنادشان پيش برود خود به اندازه کافي شگفت آور است و اين نمي شود مگر با همين تصويري که به عنوان فرض داريم. اکنون با عنايت به اين طرح کلي مطالبي را از اين کتاب نقل مي کنيم:

در دوم ارديبهشت 1344 لژ اعظم ناحيه ايران در محل انجمن رازي جلسه اي تشکيل داد... کريستوفر ايزک فري به سمت استاد اعظم لژ ناحيه اي ايران تنصيب مي شود. کريستوفر فري... تبعة انگلستان و يکي از فعال ترين چهره هاي فراماسونري در حمايت بي پرده از منافع سياسي انگلستان در ايران بوده است. در گزارش ... 27/3/44... عده زيادي از ماسونها... منجمله کريستوفر فري... احمد هومن و ... هنگام بحث در روابط ايران و انگليس احتمال وقوع حوادث بسيار مهم‎تري را نموده اند. اين عده عقيده دارند که مبارزه با انگليس عاقبت خوبي ندارد... (ج 1، ص 342).

لژ بزرگ ناحية ايران... که در سال 1335 گشايش يافت... بر اساس اسناد و مدارک... سعيد مالک به عنوان مؤسس لژ... و پس از او دکتر محمود هومن... در سال 1968 (1347) جهانشاهي به سمت دبير بزرگ لژ بزرگ ناحيه ايران انتخاب شد. (ص 354)

سابقة تشکيل لژ فراماسونري وابسته به اتحاديه فراماسونري آلمان به سال 1958 (1337) باز مي گردد... پس از انحلال لژ پهلوي (همايون) حسين علاء که در انحلال آن نقش مهمي بازي کرد، تصميم گرفت تا لژ جديدي را بنا نهد که به سازمانهاي ماسوني انگليسي و فرانسوي وابستگي نداشته باشد. با چنين ذهنيتي لژ فراماسونري مهر زير نظر سازمان فراماسونري آلمان... تأسيس شد و مؤسسين آن هم حسين علاء، سيد حسن تقي زاده، مختارالملک صبا، عبدالله انتظام، دکتر تقي اسکنداني، ابوالحسن حکيمي و يک آلماني به نام فوگل بودند. (ص 358) پس از تأسيس لژ مهر، چندي بعد... لژ آفتاب... و به دنبال آن لژ ستاره سحر را پايه گذاري کردند که استادي آن به عهدة مهندس جعفر شريف امامي بود...

اتحاديه جهاني فراماسونها، تشکيلات جنبي لژ بزرگ ملي ايران بود. تشکيل اتحاديه جهاني فراماسونها را مي توان به منزله کوششي براي مقابله با استيلاي سازماني تشکيلات فراماسونري انگليس ارزيابي نمود. اين تشکيلات نخست در آلمان با اعلام استقلال از نظم سازماني گراند لژ اسکاتلند برپا گرديد و پس از آن در ساير کشورهاي جهان شعبه زد... از ابوالحسن حکيمي به عنوان مؤسس شعبه ايراني اتحاديه نام برده مي شود. ابوالحسن حکيمي، برادر ابراهيم حکيمي (حکيم الملک) است... وي در تجديد فعاليت «جمعيت عاميون ايران» در سال 1327 شمسي نقش مؤثري داشت و سخنراني مهمي تحت عنوان «رفرم اکرو» يا «اصلاحات زراعتي» ايراد کرد. (ص 360).

شوراي عالي درجه سي و سوم و آخرين درجة آئين اسکاتي کهن و پذيرفته شده براي ايران، عاليترين سازمان فراماسونري بود که جهت ارتقاء درجات فراماسونهاي ايراني و نظارت بر نحوة ارتقاء به پايه هاي عالي تشکيل شد... احتمالاً مقدمات تأسيس اين سازمان به سال 1345 باز مي گردد... فهرست نام کساني که به درجة 33 رسيده بودند... 1ـ دکتر محمود هومن 2ـ سرلشکر محمود ميرجلالي 3ـ علي کوچکعلي 4ـ دکتر محمود ضيائي 5ـ دکتر احمد هومن 6ـ مسعود هدايت 7ـ محمدحسن مشيري 8ـ عبدالحسن معدل 9ـ عليرضا اميرسليماني. در گزارش مزبور، همچنين تصريح شده بود که : قريباً آقاي مهندس شريف امامي استاد اعظم لژ بزرگ ايران که به درجه 33 ماسوني نائل گرديده به عضويت شوراي عالي پذيرفته خواهد شد. (صص 362 و 363)

براي سرپرستي لژ بزرگ، اول کساني همچون سعيد مالک، محمود هومن و ايزاک فري مطرح بودند. اما انتخاب شريف امامي به عنوان چهره اي فاقد سابقة لازم در فراماسونري که حتي درجات عالي خود را نيز نه از طريق سير بلکه از طرق غيرعادي دريافت داشته بود، با طبع ماسونهاي سالخوردة ايراني سازگاري چنداني نداشت... لژ بزرگ ايران با شرکت 27 لژ فعال کشور، مرکب از 10 لژ فرانسوي، 14 لژ انگليسي و 3 لژ آلماني تشکيل شد. (ص 45)

پس از تشکيل لژ بزرگ و ادغام همة لژها و سازمانهاي فراماسونري در آن، به طور بي سابقه اي تشکيلات فراماسونري در ايران گسترش يافت. کليه موانع سياسي و امنيتي از سر راه اين گسترش بي وقفه برداشته شد و دکتر محمود هومن رئيس فراماسونري شوراي عالي ايران در نامه اي به شخص شاه از او خواست تا اجازه دهد ماسونهاي ايراني ميزباني تشکيل بيست و هشتمين کنفرانس شوراهاي عالي اروپايي را به عهده بگيرند. طرح اين درخواست در سال 1356 يعني در آستانه انقلاب اسلامي، عمق پيوند فراماسونري با شاه و در هم تنيدگي آن را با دستگاه حکومت پهلوي آشکار مي کند. (ص 409)

براي تأسيس لژ بزرگ ايران، قرار بود طي ماههاي منتهي به اسفند 1347 در حدود 20 نفر از نمايندگان گراندلژهاي آلمان، اسکاتلند و فرانسه بنا به دعوت آقاي مهندس شريف امامي به منظور تشکيل مجمع عمومي و ادغام کليه لژهاي سه گانه فوق و در نتيجه تشکيل لژ بزرگ ... ميهمان فراماسونهاي ايران باشند... تعداد فراماسونري در ايران در مقطع تشکيل لژ بزرگ و سال بعد از آن بالغ بر 1400 نفر بود که از اين عده فقط قريب 200 نفر در شهرستانها ... و باقي در تهران بودند. (ص 410)

ارتشبد حسين فردوست در خاطرات خود مي گويد:

فراماسونري در ايران از آغاز به عنوان يک سازمان سياسي به نفع انگلستان کار مي کرد... بدنامي و سوءشهرت فراماسونري در ايران سبب مي شد که رابطه محمدرضا با آن، به شدت پنهان نگاه داشته شود ولي محمدرضا در طول دوران خود هميشه از فراماسونها حمايت مي کرد و در جريان کار آنها قرار داشت و آنها نيز به شدت به سلطنت او علاقمند و وفادار بودند. گفتم که پس از 28 مرداد 1332 به تدريج يک تيپ جديد آمريکايي در مقامات مملکتي پديد شد. اين تيپ آمريکايي نظر خوشي به فراماسونهاي قديمي و کهنه کار و تيپ انگليسي نداشت. آنها براي خود فرهنگ خاصي داشتند و در محافل و مجامع خودشان جمع مي شدند. محمدرضا هر دو تيپ را تأييد مي کرد و سعي مي کرد با همة آنها روابط حسنه داشته باشد و براي شريف امامي، رئيس فراماسونري احترام زياد قائل بود. آمريکائيها از همان آغاز که ساواک را ايجاد کردند، خواستند که کلية سازمانهاي سياسي و غيرسياسي و سازمانهاي بين المللي که در ايران شعبه دارند، در اداره کل سوم بررسي شود. اين نظر آنها هم شامل فراماسونري مي شد و هم شامل بهائيت. مستشار آمريکايي اداره کل سوم روي اين بررسي نظارت مي کرد و در واقع اطلاعات دست اول را خودش به سيا انتقال مي داد. بدين ترتيب آمريکاييها توانستند از همان سال 1336 تشکيلات فراماسونري ايران را بشناسند و روي آن کار کنند.

اسماعيل رائين هم سابقه برنامه آمريکايي‎ها عليه انگليس را تا سال 1328 عقب مي برد و تحليلگران و گردآورندگان اسناد ساواک درباره فراماسونري معتقدند که:

کيفيت و نحوه رابطه رائين با ساواک و چگونگي همکاريش با ساواک هنوز آن قدر پيچيده است که نتوان در آن به نتيجه گيري ... رسيد ... (اما) در واقع ديدگاه مسلط بر تأليف کتاب رائين، همان ديدگاهي است که بر محتواي گزارش ها و اسناد موجود در بايگاني اشراف دارد... سکوت پرسش انگيز رائين در خصوص فعاليتهاي محافل فراماسونري وابسته به گراندلژهاي آمريکا و ... همگي نشانه هايي است از هم جهتي کار رائين با مراکز قدرت سياسي و ساواک. (همان، ج 1؛ صص 59 و 60)

فراماسونري آمريکايي ... اغلب سازمان سيا در آن رخنه کرده است. (ج 1؛ ص 19)

در اسناد ساواک اطلاعات مربوط به فعاليتهاي شعبه آمريکايي فراماسونري با نام علي اصغر بختياري پيوند خورده است... علي اصغر بختيار به عنوان نمايندة شريف امامي در اصفهان منصوب گرديد. (او نمايندة آقاي شريف امامي در پرتريکو نيز مي‎باشد. پاورقي کتاب) و در 17 مهر 1354 از سوي شريف‎امامي به به ايشان ابلاغ گرديد که لژ انگليس زبان به نام اينترنشنال با مشارکت آمريکائيان مقيم اصفهان را تشکيل دهد. (ج 2، ص 217)

شب 23 و 24/9/54 لژ با حضور آقاي بختيار در آنجا تشکيل و قريب 40 نفر آمريکائيان مقيم اصفهان هم در آن شرکت مي نمايند... نام اين لژ اميد گذاشته شده... در مراسم اولين جلسه... علي اصغر بختيار، چيتايات نماينده شرکت شبديز که فروشندة اتومبيلهاي پژو در ايران مي باشد... شرکت داشته اند... تصميم گرفته مي شود که يک آپارتمان... اختصاص بدهند تا حدود 120 نفر از آمريکائيان که وابسته به فراماسون هستند و اکثراً مربوط به تيم آمريکايي بل هليکوپتر مي باشند در آن عضويت يافته و شرکت نمايند... (ص 218) (پاورقي همان صفحه: «آمريکائيان براي قبول عضويت فراماسون فعاليت خوبي از خود نشان مي دهند.»)

تقريباً از همان ماههايي که هنوز لژ بزرگ ايران رسماً تأسيس نشده بود، ساواک تهران، براي به کنترل درآوردن تحرکات ماسوني ايران، با دشواري مواجه گرديد... گزارش مورخ 22/2/47 به 321 صراحتاً از اعلام ساواک تهران مبني بر عدم امکان عمليات فني به منظور بهره برداري از مذاکرات جلسه روز 27/7/47 ماسونها سخن مي گويد. (ج 1؛ ص 447)

در فروردين 48 که يک ماه و نيم از تأسيس لژ بزرگ سپري شده بود، اداره کل سوم، رياست ساواک تهران را به جهت عدم اطلاع رساني منابع از وضعيت لژ بزرگ مورد سئوال قرار داده است. (ص 448)

در سال 1356 جعفر شريف امامي به مقام بزرگ بازرس کل و با اختيار شوراي عالي درجة سي و سوم برگزيده شد. (ج 1؛ ص 369)

نقش و جايگاه شريف‎امامي در اين جريان نيز قابل بررسي است. او روحاني زاده، کارمند راه آهن و قبل از آن، قبل از جنگ جهاني دوم تحصيلاتش در آلمان بود. در آن موقع و در آلمان بر او چه گذشته که بعد از بازگشت به ايران به سرعت مدارج «ترقي» را طي کرده تا به استاد اعظمي لژ بزرگ ايران و رياست مجلس سنا براي ساليان طولاني و آخرين اميد شاه براي نجات او و سلطنتش از چنگ انقلاب اسلامي بود؟ لحني که او در مقام استاد اعظم لژ بزرگ ايران دارد از لحن شاه، شاهانه تر است. رابطة او با سران يهودي ـ ماسوني ـ آمريکايي چگونه بود؟ اينها را به روشني نمي دانيم.

و اما سال 1349

به هر حال بعد از همة مقدماتي که نقل شد در ارديبهشت 1349 راکفلر و ليليانتال و يک گروه 35 نفري از سرمايه داران آمريکايي وارد ايران شدند و همين ترکيب و تعداد افراد مي تواند به خيلي از سئوالها و ابهامات و نکات قابل تأمل آن ايام جواب بدهد و دامنه و وسعت و عمق حضور آمريکا و يهود و اهداف آنها را روشن سازد.

در واقع سال 1348 سالي است که آمريکا و يهود با همة مقدمات طولاني، در حدود 20 سال زمينه چيني، به طور کامل ميخ خود را در ايران کوبيدند و خيمه و خرگاهشان را برپا کردند و بساطشان را پهن؛ تا دو سال بعد جشنهاي شاهنشاهي و مراسم 2500 سالة حضور و سلطة يهود را به اسم کورش برپا کنند و شاه با اطمينان بگويد: «کورش، آسوده بخواب؛ ما بيداريم!» و امام خميني رحمت الله عليه هم در همين سال 48 به طور قطع و يقين به براندازي نظام يهودي ـ آمريکايي شاه رسيده و براي حذف آن از تاريخ ايران تصميم گرفته است که طرح حکومت اسلامي را ابراز نمايد.

9 سال بعد، يعني في بضعِ سِنين (سورة روم، آية 4) نيتجة اين مبارزه را خود حوادث نشان داد. بد نيست وقايع اين 9 سال پاياني را هم سريعاً مرور کنيم.

يهود و آمريکا از سال 1970/ 1349 به بعد برنامه هاي جهاني عظيمي داشتند که يک به يک هم آنها را اجرا کردند.

در 1970 ملک حسين اردني بيش از ده هزار فلسطيني را به نيابت اسرائيل و آمريکا قتل عام کرد. چيزي که اسرائيل خوابش را هم نمي ديد و وقتي ناصر که هنوز رهبر قدرتمند جهان عرب بود، ملک حسين و عرفات و برخي ديگر از سران عرب را در قاهره گرد هم آورد و نزديک بود که کم کم جمع و جور شوند، خود ناگهان سکته کرد ؛ به جاي او، معاونش انورسادات، استاد اعظم فراماسونري رهبر مصر شد؛ که لازم بود ابتدا يک قهرمان ملي شود تا مردم مصر و کشورهاي ديگر او را به جاي ناصر بپذيرند تا وقتي با اسرائيل مصالحه کرد، ـ برخلاف ناصر که مي گفت صهيونيستها را بايد به دريا ريخت ـ مورد قبول واقع شود. کاري که با جنگ رمضان و بعد هم کمپ ديويد، وسائلش را برايش فراهم کردند.

در سال 1971/ 1350 که وقايع جديدي در شرف وقوع بود بايد خيال غرب و يهود لااقل از بخشي از دنياي اسلام آسوده مي بود. اين هم عملي شد. در پاکستانِ مسلمان و نسبت به اسرائيل حساس و متعصب، جنگ خانگي درگرفت و دوباره پاکستان شرقي و غربي به جان هم افتادند و با دخالت هند، عاقبت پاکستان شرقي جدا شد و با نام جديد بنگلادش يک کشور فقير مسلمان ديگر به جغرافياي سياسي ميراث استعماري يهودي ـ انگليسي اضافه شد.

در 1972/ 1351 افزايش نسبي قيمت نفت از يک سو و از سوي ديگر، تشکيل کميسيون سه جانبه از طرف شوراي روابط خارجي آمريکا و راکفلر براي نظام واحد جهاني از کشورهاي پيشرفتة آمريکا و اروپا و ژاپن که برژينسکي در توکيو اعلام کرد و طبعاً مقاومتهايي را خصوصاً در اروپا ايجاد مي نمود و چاره اش قطع نفت بود تا آنها وادار به متابعت شوند.

در 1973/ 1352 جنگ رمضان، به روايت مسلمانان و جنگ يوم کيپور به زبان اسرائيلي‎ها درگرفت که همه خواسته ها را تأمين کرد. شروع جنگ با فرياد الله اکبر و گذشتن سربازان مصري از کانال سوئز و ديوار دفاعي بارلو صهيونيست‎ها و گرفتن قسمتي از صحراي سينا همراه بود تا قهرمان ساختگي جهان عرب در بوق شود؛ اما درست در گرماگرم جنگ با کمک آمريکا و خيانت سادات در متوقف کردن ارتش و گرفتن بخشي از کانال به وسيلة اسرائيل، همه زمين گير شدند تا بقيه کارها را سياستمداران با سياست بازي راست و ريس کنند. کشورهاي نفتي عرب، خصوصاً عربستان که تا آن روز دشمن خوني ناصر بودند به اضافه ايران ـ که در مواقعي شديدتر از اين هم بود ـ همه طرفداران مصر شدند و نفت را قطع کردند و بزرگترين شوک نفتي را به وجود آوردند تا اروپا و ژاپن بفهمند که قطع 75 تا 90 درصد نفت وارداتي به کشور صنعتي يعني چه. در آمريکا مردم سرگرم خيمه شب بازي واترگِيت بودند و زکي يماني که به آمريکا رفت تا دربارة خاورميانه مذاکره کند، تنها با کيسينجرِ صهيونيست و آدمِ راکفلر ارتباط برقرار کرد و حل مسئلة نفت و خاورميانه به دست اين وزير خارجة آمريکا افتاد. بدون مزاحمت رئيس جمهور و کنگره و مردم که همگي سرشان گرم افتضاح واترگِيت بود، و کيسينجر هم موفق شد




منبع:

www.ir-psri.com

/ 1