مردم سالاری دینی در بیان رهبر معظم انقلاب نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مردم سالاری دینی در بیان رهبر معظم انقلاب - نسخه متنی

سید علی حسینی خامنه ای

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مردمسالاري ديني در بيان رهبر معظم انقلاب

«مردم‏سالاري» و «مردم‏سالاري ديني» بحث مهمي است و بايد در باره ماهيت، حدود، محاسن و مزيت‏هاي آن بر «مردم‏سالاري ليبراليسم» يا «ليبرال دموكراسي» سخن راند و مطلب گفت و نوشت.

خوشبختانه اين بحث، با دخالت مقام معظم رهبري ـ مُدّظله العالي ـ و مطرح شدن «مردم‏سالاري ديني» از زبان ايشان، روح تازه‏اي به خود گرفت. البته به طور طبيعي، مناقشاتي در اين بحث نيز به وجود آمده و در تعريف و تحديد مردم‏سالاري ديني ميان صاحب نظران، اختلافاتي هم رخ نموده است.

اين بحث مهم و اساسي در آغاز پيروزي انقلاب اسلامي و هنگام تدوين قانون‏اساسي در مجلس خبرگان قانون‏اساسي و مدتي پس از آن، در نشست‏ها و كرسي‏هاي سخنراني گوناگون جريان داشت. در آن زمان نيز اين بحث به طور مبسوط توسط ايشان ـ كه ابتدا امامت جمعه تهران و سپس رياست جمهوري را به عهده داشتند ـ در خطبه‏هاي نماز جمعه و بعضي هم‏انديشي‏هاي علمي مطرح گرديد و پي‏گيري شد. فكر انقلاب در آن مقطع، به طور ناب توسط ايشان مطرح و ثبت شد و با توجه به آن بيانات ارزشمند، روشنگر و ناب بود كه بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران، حضرت امام خميني قدس‏سره خطاب به ايشان فرمود:

«اينجانب جناب عالي را يكي از بازوهاي تواناي جمهوري اسلامي مي‏دانم و شما را چون برادري كه آشنا به مسائل فقهي و متعهد به آن هستيد و از مباني فقهي مربوط به ولايت مطلقه فقيه جدّاً جانبداري مي‏كنيد، مي‏دانم و در بين دوستان و متعهّدان به اسلام و مباني اسلامي؛ از جمله افراد نادري هستيد كه چون خورشيد، روشني مي‏دهيد.»

مناسب است در اين زمان، كه پس از گذشت بيش از دو دهه از انقلاب، غبار تحريف و جعل و ابهام بر بعض حقايق نشسته است، با رجوعي دو باره به آن بياناتِ ناب، به تبيينِ «مردم‏سالاري ديني» و حدود و شرايط آن از نگاه رهبري بپردازيم و وجوه مميّز اين مردم‏سالاري، با «مردم‏سالاري غربي» بخصوص «ليبرال دموكراسي» را بشناسيم و بدين گونه در تبيين دو باره اين بحث ارزنده سهيم شويم.

«مردمي»، «مردم داري» و «مردم‏سالاري»

واژه بالا داراي معاني نزديك به هم و مرتبطي هستند. بسياري از حكومت‏ها را با وصف «مردمي» معرفي مي‏كنيم. ابتدا بايد معاني «مردمي بودن» روشن شود تا به واژه‏هاي بعد برسيم.

مقام معظم رهبري در تبيين معناي «مردمي» گفته‏اند:

«مردمي بودنِ حكومت؛ يعني نقش دادن به مردم در حكومت. يعني مردم در اداره حكومت و تشكيل حكومت و تعيين حاكم و شايد در تعيين رژيم حكومتي و سياسي نقش دارند [مردم‏سالاري]. يك معناي ديگر براي مردمي بودن حكومت اسلامي اين است كه، حكومت اسلامي در خدمت مردم است. آنچه براي حاكم مطرح است، منافع عامه مردم است نه اشخاص معيّن و يا قشر معيّن يا طبقه معين [مردم داري]. اسلام به هر دو معنا، داراي حكومت مردمي است....اگر يك حكومتي ادعا كند كه مردمي است، بايد به معناي اول هم مردمي باشد؛ يعني مردم در اين حكومت داراي نقش باشند. اول در تعيين حاكم. در حكومت اسلام مردم در تعيين شخص حاكم داراي نقش و تأثيرند. البته در حكومت‏هاي ديني و حكومت‏هاي اسلامي، يك مقطعي از زمان و يك برهه‏اي از زمان، حكومت [شخص حاكم [يك حكومت تعيين شده خدايي است. اين را همه مسلمين قبول دارند. در آنجا مردم در تعيين حاكم نقشي ندارند [دوران رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله و امامان معصوم عليهم‏السلام ]».

در تعيين «نقش مردم از ديدگاه امام قدس‏سره » نيز مي‏فرمايد:

«عنصر دوّمي كه امام به آن حداكثر توجه را كرد [در كنار عنصر اسلام گرايي]، عنصر «مردم» بود. ادعاي «مردم گرايي» در همه نظام‏ها ـ حتي استبدادي‏ها ـ وجود دارد اما مهم اين است كه حقيقتاً در كجا براي مردم شأن و منزلت و حق و نقش قائل مي‏شوند. امام به معناي حقيقي كلمه به اصالت عنصر «مردم» در نظام اسلامي معتقد بود و مردم را در چند عرصه مورد توجه دقيق و حقيقي خود قرار داد: عرصه اول، عرصه تأكيد نظام به آراء مردم است. تكيه نظام به آراء مردم يكي از ميدان‏هايي است كه مردم در آن نقش دارند. حضور مردم و اعتقاد به آنها بايد در اينجا خود را نشان بدهد. در قانون‏اساسي ما، درتعاليم و راهنمايي‏هاي امام، هميشه بر اين نكته تأكيد شده كه نظام بدون حمايت و رأي و خواست مردم در حقيقت هيچ است. بايد با اتكا به رأي مردم كسي بر سر كار بيايد. بايد با اتكا به اراده مردم نظام حركت كند. انتخابات رياست جمهوري، انتخاب خبرگان، انتخابات مجلس شوراي اسلامي و انتخابات‏هاي ديگر، مظاهر حضور رأي و اراده و خواست مردم است. درحقيقت انتخاب و حضور مردم در صحنه انتخاب رئيس جمهور و نمايندگان مجلس و يا ساير انتخابات‏هايي كه مي‏كنند، هم حق مردم است و هم تكليفي بر دوش آنها. [مردم‏سالاري ] عرصه دوم، عرصه تكليف مسؤولان نظام در قبال مردم است. وقتي ما مي‏گوييم مردم، معنايش اين نيست كه مردم بيايند رأي بدهند و مسؤول يا نماينده‏اي را انتخاب كنند، بعد ديگر براي آن مردم هيچ مسؤوليتي وجود نداشته باشد. صرفاً همين باشد كه اگر كسي مي‏خواهد براي مردم كاري كند، به اين خاطر باشد كه مردم بار ديگر به او رأي دهند. مسأله اين نيست. در اسلام و نظام جمهوري اسلامي فلسفه مسؤوليت پيدا كردن مسؤولان در كشور، اين است كه براي مردم كار كنند. مسؤولان براي مردمند و خدمتگزار و مديون وامانتدار آنها هستند. مردم محورند.[مردم سالاري ] عرصه سوم، بهره برداري از فكر و عمل مردم در راه اعتلاي كشور است؛ يعني استعدادها را شكوفا كردن و معطل نگذاشتن. امام اين فكر و اين توجه [كه مردم ايران مي‏توانندو استعداد و قوه اداره مملكت را دارند] را هم، در اين نظام نهادينه كرد كه استعدادهاي جوانان اين كشور احساس توانايي كنند.[مشاركت مردم در امور ] عرصه چهارم عبارت است از لزوم آگاه سازي دائمي مردم. خود امام در سنين بالاي عمر ـ با حال پيرمردي ـ از هر فرصتي استفاده كرد براي اين‏كه حقايق را براي مردم بيان كند.»

بنابر بيانات فوق، وقتي مي‏گوييم حكومتي مردمي است، بايد آن حكومت داراي چند خصيصه باشد:

1. حكومت بر مبناي خواست، اراده و رأي مردم شكل گرفته باشد؛ مردم‏سالاري».

2. حكومت در خدمت مردم باشد؛ «مردم داري».

3. مردم را در امور مشاركت دهد؛ «مشاركت مردم».

4. مردم رامحرم دانسته و امور را براي آنان تبيين كند؛ «آگاه سازي مردم».

تكيه بر مردم‏سالاري

همچنانكه گذشت، «مردم‏سالاري» يكي از معاني «مردمي بودن» و غير از «مردم داري» است. رهبر انقلاب در مواردي به تبيين مردم‏سالاري پرداخته است؛ از جمله:

«مردم‏سالاري يعني اعتنا كردن به خواسته‏هاي مردم، يعني درك كردن حرف‏ها و دردهاي مردم، يعني ميدان دادن به مردم. اجتماع مردم‏سالاري؛ يعني اجتماعي كه مردم در صحنه‏ها حضور دارند، تصميم مي‏گيرند، انتخاب مي‏كنند. اصل تشخيص اين‏كه چه نظامي در كشور بر سر كار بيايد، اين را امام به عهده رفراندوم و آراء عمومي گذاشتند. اين هم در دنيا سابقه نداشت. در هيچ انقلابي در دنيا ما نديديم و نشنيديم كه انتخاب نوع نظام را ـ آن هم در همان اوايل انقلاب ـ به عهده مردم بگذارند. تدوين قانون‏اساسي خواسته ديگر امام بود، آن هم نه به وسيله جمعي كه خود امام معين كنند، بلكه باز به وسيله منتخبان مردم صورت گرفت. مردم اعضاي مجلس خبرگان را انتخاب كردند تا قانون‏اساسي تدوين شود. باز مجدداً همان قانون را به رأي مردم گذاشتند و هنوز يك سال از پيروزي انقلاب نگذشته بود كه مردم در انتخابات رياست جمهوري شركت كردند و بعد از مدت كوتاهي هم مجلس شوراي اسلامي به راه افتاد.» «حكومت متعلق است به آن مردمي كه اكثريت عظيم جامعه را تشكيل داده‏اند. عامه مردم، توده مردم. حكومت مال آنهاست. كساني را در رأس كار مي‏گذارند همان طور كه امام بارها خطاب به مسؤولان و مأموران دولتي گفته‏اند: مردم شما را از زندان‏ها بيرون آوردند و بر مسند اداره كشور نشاندند.»

مردم داري فقط نتيجه مردم‏سالاري است

از بيانات قبل معلوم شد كه مردم‏سالاري غير از مردم داري است. اما آيا مردم سالاري با مردم داري لازم و ملزوم هستند؟ آيا ممكن است نظامي مردم سالار نباشد ولي مردم دار باشد؟ اين گمان در ذهن بعضي وجود دارد كه ميان اين دو، هيچ تلازمي نيست و ممكن است نظامي غير مردم سالار، مردم دار باشد. اين تصوّر غلطي است و ممكن نيست نظامي غير مردم سالار، مردم دار باشد:

«مادامي كه حكومت مردمي به معناي اول تأمين نشود، يعني مردم نقش در حكومت نداشته باشند، نمي‏شود گفت كه حكومت به معناي دوم مردمي است؛ يعني در خدمت مردم است. اين ادعا كه حكومتي بدون اين‏كه با مردم خود ارتباط داشته باشد، بدون اين‏كه به آراء مردمي متكي باشد، ادعا كند كه در خدمت مردم است، ادعاي پذيرفته‏اي نيست. مادامي كه مردم با حكومت و با دستگاه حاكم همكاري نكرده باشند، در صحنه‏هاي اجتماعي در كنار اين دستگاه حاضر نباشند، اين ادعا پذيرفته نيست كه دولتي و رژيمي بگويد: ما مردمي هستيم.» اگر يك حكومتي ادعا مي‏كند كه مردمي است، بايد به معناي اول هم مردمي باشد؛ يعني مردم در اين حكومت داراي نقش باشند. اول در تعيين حاكم، در حكومت اسلام، مردم در تعيين حاكم داراي نقش و تأثيرند.

مردم سالاري ديني

در كشور ما گرچه مردم‏سالاري است ولي مردم‏سالاري مطلق نيست بلكه «مردم‏سالاري ديني و اسلامي» است و حكومت ما «جمهوري اسلامي» است. معناي مردم‏سالاري ديني يعني:

«در جامعه‏اي كه مردم آن جامعه اعتقاد به خدا دارند، حكومت آن جامعه بايد حكومت مكتب باشد؛ يعني حكومت اسلام و شريعت اسلامي. احكام و مقررات اسلامي بايد بر زندگي مردم حكومت كند و به عنوان اجرا كننده اين احكام در جامعه، آن كسي از همه مناسب‏تر و شايسته‏تر است كه داراي دو صفت بارز و اصلي است [فقاهت و عدالت].» جمهوري اسلامي بر دو پايه استوار است. يكي جمهور؛ يعني آحاد مردم و جمعيت كشور. آنها هستند كه امر اداره كشور و تشكيلات دولتي و مديريت كشور را تعيين مي‏كنند و ديگري اسلام؛ يعني اين حركت مردم بر پايه تفكر اسلام و شريعت اسلامي است. اين يك امر طبيعي است. در كشوري كه اكثريت قريب به اتفاق آن مسلمان هستند، آن هم مسلمان معتقد و مؤمن و عامل كه در طول زمان، ايمان عميق خودشان را به اسلام ثابت كرده‏اند و نشان داده‏اند، در چنين كشوري اگر حكومتي مردمي است، پس اسلامي هم هست. مردم اسلام را مي‏خواهند. اين از روز اول گفته شد و در طول سال‏هاي متمادي نيز تجربه گرديد. امروز هم واضح‏ترين حقيقت در نظام ما اين است كه آحاد و توده مردم از نظام حاكم بر كشور مي‏خواهند كه مسلمان باشد و مسلماني عمل كند و اسلام را در جامعه تحقق بخشد... مجلس و دستگاه قانونگذاري اين مملكت [به خواست مردم] موظف‏اند كه قوانين را بر اساس شريعت اسلام وضع كنند. رؤساي اين كشور موظف‏اند كه اسلام را ترويج كنند و مردم از اين دولت توقع اجراي احكام اسلامي را دارند.

در مردم‏سالاري ديني، حاكمان بايد منتخب مردم باشند و اين انتخاب بايد در چهارچوب احكام اسلام باشد و حاكم بايد داراي صفات و ويژگي‏هايي باشد كه شرع اسلام معين كرده است و اين جمع بين «مردمي» و «اسلامي» است:

«آن جايي كه يك شخص معيّني به عنوان حاكم از طرف خداي متعال معين شده است، در آنجا حاكم داراي دو پايه و دو ركن است. ركن اول آميخته بودن و آراسته بودن با ملاك‏ها و صفاتي كه اسلام براي حاكم معين كرده است؛ مانند دانش و تقوا و توانايي و تعهد و صفاتي كه براي حاكم هست. ركن دوم قبول مردم و پذيرش مردم است.» «حكومت اسلامي تكيه بر: 1 ـ ايمان و اعتقاد مردم دارد. 2 ـ خطوط كلي آن مورد رضايت و ميل اكثريت قاطع مردم است. 3 ـ اصل حكومت اسلامي، نوع آن حكومت و اركان آن به نظر مردم انتخاب شده است و...» «اصلي‏ترين عنصر تشكيل دهنده نظام [اسلامي] عبارت است از؛ اسلام گرايي و تكيه بر مباني مستحكم اسلامي و قرآني...چون ملت ايران از اعماق قلب به اسلام معتقد، مؤمن و وابسته بود و هست....لذا وقتي مردم پرچم اسلام را در دست امام مشاهده كردند و باور كردند كه امام براي احياي عظمت اسلام و ايجاد نظام اسلامي وارد ميدان شده، گرد او را گرفتند و بعد از پيروزي هم به همين انگيزه‏ها طوعاً در ميدان‏هاي خوف و خطر حاضر شدند، چون ايمان آنها به اسلام عميق بود». «در نظام اسلامي؛ يعني مردم‏سالاري ديني، مردم انتخاب مي‏كنند، تصميم مي‏گيرند و سرنوشت اداره كشور را به وسيله منتخبان خودشان در اختيار دارند اما اين خواست و اراده مردم در سايه هدايت الهي [است و] هرگز به بيرون جاده صلاح و فلاح راه نمي‏برد و از صراط مستقيم خارج نمي‏شود.»

توهم ناسازگاري «مردم‏سالاري» و «خداسالاري»!

آيا «مردم‏سالاري» با «دين سالاري» و «خدا سالاري» سازگار است؟ مگر ما به حكم دين، فقط خدا را حاكم نمي‏دانيم؛ پس آيا اعتقاد به سالار بودن مردم شرك و ضدّيت با دين نيست؟ متأسفانه اين ذهنيت خطا از طرف دشمنان ترويج مي‏شود كه مردم‏سالاري با دين سالاري قابل جمع نيست و جمعي از متدينان هم جمع اين دو را مخالف توحيد دانسته و آن را انكار كرده‏اند. سابقه حكومت‏هاي استبدادي كه خود را به نام دين بر مردم تحميل كرده‏اند نيز عاملي در دست دشمنان بر تبليغ ناسازگاري دين سالاري و مردم‏سالاري شده است:

«مسأله منافات ميان حكومت اسلامي و حكومت مردمي داراي، يك سابقه تاريخي است. در طول تاريخ غالب حكومت‏هايي كه به نام حكومت دين وجود پيدا كرده‏اند، تا آن جايي كه در تاريخ از آن نشاني هست، حكومت استبدادي بوده‏اند كه مردم و افكار مردم را در آن راهي نبوده است. اگر از حكومت الهي به طبيعت و ذات خود با حكومت مردمي و دخالت آراي مردم در حكومت، نه تنها منافاتي ندارد بلكه حكومت‏هاي الهي بهترين و شيواترين وسيله هستند براي اين‏كه دخالت مردم در اداره امور تأمين بشود.

حكومت چند ساله كوتاه صدر اسلام بگذريم كه در آن حضور مردم و رأي مردم كاملاً محسوس است، حكومت‏هاي مسلمان نام دوران چند صد ساله خلافت اسلامي از همين حكومت‏هايند. حكومت‏هاي مسيحي دوران قرون وسطي كه در آن حاكميت روحانيون مسيحي وحاكميت مسيحيت مشهود و محسوس بوده است، جزو استبدادي‏ترين حكومت‏هايي هستند كه تاريخ به ياد دارد. هميشه حكومت الهي بهانه‏اي بوده است براي اين‏كه حاكمان رأي مردم را ناديده بگيرند و به آن اعتنا نكنند...نتيجه اين شد كه در ذهن بسياري از انديشمندان و نويسندگان و هوشمندان حتي اين فكر مسجّل شد كه حكومت ديني با حكومت مردمي دو تاست و اين دو با يكديگر قابل جمع نيستند. اين يك فكر خطاست. حكومت الهي به طبيعت و ذات خود با حكومت مردمي و دخالت آراي مردم در حكومت، نه تنها منافاتي ندارد بلكه حكومت‏هاي الهي بهترين و شيواترين وسيله هستند براي اين‏كه دخالت مردم در اداره امور تأمين بشود.» «اميرالمؤمنين مردمي‏ترين حاكمي است كه عالم اسلامي و تاريخ اسلام به خود ديده است.» «اميرالمؤمنين آن حاكمي است در اسلام كه براي اولين بار عامه مردم جمع شدند و از او تقاضا كردند، التماس كردند و خواستند كه زمامداري آنها را به دست بگيرد...با رأي مردم، با ميل مردم و طلب و خواست قلبي مردم به حكومت مي‏رسد.» «وقتي ما مي‏گوييم حكومت اسلام يك حكومت مردمي است، معناي اين حرف اين نيست كه حكومت اسلامي حكومت خدا نيست. در اسلام حكومت الله با حاكميت مردم در سرنوشت خود منافاتي ندارد. حكومت مردم به معناي حكومت مردم، آن چنان كه در دموكراسي‏هاي غربي بيان شده، نيست. حكومت مردم به همان اندازه‏اي است كه بر طبق فرمان خدا براي مردم اجازه و امكان تصميم‏گيري و اقدام داده شده است و لذا قرآن در باره بني اسرائيل مي‏فرمايد: «و نريد أن نمنّ علي الذين استضعفوا في الأرض و نجعلهم ائمةً...» يعني حكومت [از آنِ] مستضعفان است و اين منافاتي ندارد كه حكومت مستضعفان به معناي حكومت خدا و در چارچوب احكام الهي باشد.»

متأسفانه بعضي از انسان‏هاي ديندار در اين شعار با مخالفان دين همراه شده و هر دو خداسالاري و مردم‏سالاري را جمع ناشدني معرفي مي‏كنند و مي‏گويند كه نمي‏توان حكومت ديني مردم سالار داشت!

«دو جريان ـ جريان معتقدان به دين و جريان مخالفان دين ـ هر دو يك حقيقت را، هر دو يك مطلب را به عنوان حقيقت بيان مي‏كردند. هم معتقدان به دين وانمود مي‏كردند كه حكومت دين يك حكومت استبدادي است هم مخالفان دين و غير معتقدان به دين با گرايش حكومت مردمي در حقيقت مي‏خواستند ثابت كنند كه حكومت ديني نمي‏تواند مردمي باشد و اگر جايي حكومت مردمي هست ديگر جايي براي حكومت ديني نيست.»

نقايص مردم‏سالاري ليبراليسم (ليبرال دموكراسي)

ليبرال دموكراسي گرچه نسبت به نظام‏هاي استبدادي شاهنشاهي و امپراتوري كه قبل از آن وجود داشت، داراي مزاياي فراواني است، ولي خود نيز نقص‏هاي زيادي دارد؛ از جمله:

1. حاكميت خواسته‏هاي نفساني است؛ «آزادي مطلق و رها»

گرچه ليبرال دموكراسي نيز داراي چارچوب است ولي چارچوب آن فقط خواست اكثريت است و از آنجا كه انسان غربي و حكومت‏هاي ليبرال دموكراسي غرب مقيّد به هيچ مكتب ديني و آسماني نيستند (يا حداكثر دين را در حوزه شخصي نفوذ داده و حوزه اجتماعي را از دايره نفوذ آن خارج دانسته‏اند) خواست‏هاي تربيت نشده و رهاي انسان‏ها به طور طبيعي در مسير مادّه و شهوات قرار مي‏گيرد. اين‏كه از نظر كشورهاي غربي رعايت ضوابط اخلاقي و ديني خلاف حقوق بشر شمرده مي‏شود، بر همين مبناست.

«دموكراسي‏هاي غربي [ليبرال دموكراسي] بر مبناي فرهنگ كشاندن آحاد مردم به غفلت و رها كردن زمام شهوات و هواهاي نفساني است.» «درغرب و فرهنگ غربي، آزادي شهوات جنسي يك امر مباح و مجاز و بي‏قيد و شرط است.» غرب، جمهوري اسلامي را به عنوان كشوري كه در آن لباس زنان شكل الزامي دارد، مورد انتقاد قرار مي‏دهد، اما آن دولت‏هايي كه برهنگي و نبودن حجاب ميان زن و مرد را الزامي مي‏كنند، آنها را مورد انتقاد قرار نمي‏دهند. اين براي چيست؟ براي همين است كه اين بر خلاف فرهنگ پذيرفته شده غرب است. غرب روي رواج مشروبات الكلي حساس است و آن را به عنوان يك نكته مثبت در ملت‏ها و در عادات و آداب آنها مي‏شمارد. اگر در يك كشور، مشروبات الكلي ممنوع بود و مصرف كردن آن مجازات داشت، غربي‏ها حساسيت نشان مي‏دهند و اين را ارتجاع به حساب مي‏آورند، اما اگر در كشوري مشروبات الكلي آزاد و مجاز و رايج باشد و حكومت نسبت به آن حساسيّتي نشان ندهد، بلكه ترويج بكند، اين را مستحسن مي‏شمارند. [حتي] الزام و اجبار مردم به روش‏هاي گوناگون تا آنجا كه با فرهنگ غربي منافات نداشته باشد، براي غربي‏ها مجاز است و هيچ ايرادي ندارد و لذا با كشورهايي كه از ابتدايي‏ترين روش‏هاي دموكراسي هم محروم و دورند، رابطه حسنه دارند.» «آزادي در مفهوم غربي؛ يعني مخالفت با هر چيزي كه جلوي هوس و كام انسان را بگيرد، يعني رهايي از هر قيد و بندي. البته قيد و بند قانوني را كه پذيرفته‏اند قبول مي‏كنند، اما همان قانون هم با توجه و با ملاحظه به اينكه «اخلاق قيد نيست»، «مذهب قيد نيست» و «حفظ حقوق ملت‏ها قيد نيست» تدوين مي‏شود...مثلاً در آمريكا همه آزادند كه فساد كنند. همه آزادند كه زندگي خودرا طبق هوس و شهوت خود بگذرانند اما اين آزادي معنايش اين است كه ميليون‏ها انسان در آن سوي جهان آزاد نيستند خود را از شر آمريكا رها كنند.» «از آنجا كه ملت الجزاير اسلام و نظام اسلامي را انتخاب كرده است [و به فرهنگ غربي روي خوش نشان نداده است]، محافل سياسي وابسته به استكبار و رسانه‏هاي خبري صهيونيستي با وقاحت تمام فرياد پايمال شدن دموكراسي در الجزاير را سر داده‏اند و اين در حالي است كه مردم مسلمان آن كشور در واضح‏ترين نوع دموكراسي به اسلام رأي داده‏اند.»

از نظر ليبرال دموكراسي، قيد زدن به خواسته‏هاي انساني خلاف است. لذا اگر مردم و اكثريت افراد جامعه‏اي قريب به اتفاق و آزادانه حجاب، حاكميت دين خدا، حرمت مشروبات الكلي و...را بپذيرند، خلاف دموكراسي عمل كرده‏اند.

2. حاكميت سرمايه داران و قدرتمندان

«در دموكراسي‏هاي غربي، چارچوب [حكومت] عبارت است از منافع و خواست صاحبان ثروت و سرمايه داران حاكم بر سرنوشت جامعه. تنها در آن چارچوب است كه رأي مردم اعتبار پيدا مي‏كند و نافذ مي‏شود. اگر مردم چيزي را كه خلاف منافع سرمايه داران و صاحبان قدرت اقتصادي و مالي ـ و بر اثر آن قدرت سياسي ـ است، بخواهند، هيچ تضميني وجود ندارد كه اين نظام‏هاي دموكراتيك تسليم خواست مردم شوند.» «در كشورهايي كه مدعي وجود دموكراسي هستند، غالب دولتمردان را سرمايه داران يا وابستگان آنها تشكيل مي‏دهند و عموماً افراد متنفّذ، ثروتمند و زورمدار به مجلس راه مي‏يابند.»

3. حاكم نبودن ضوابط صحيح انساني

در دموكراسي‏هاي غربي همان گونه كه ذكر شد، حكومت در چارچوب رأي اكثريت شكل مي‏گيرد و اين رأي هم با تبليغات گسترده و مزوّرانه سرمايه داران در مجراي خواست آنان شكل مي‏گيرد و در اين دموكراسي‏ها ضوابط صحيح عقلاني ـ انساني و اخلاقي حاكم نيست. به هيچ وجه شرط نشده كه حاكم داراي عدالت، علم، كارداني و...باشد و يا در سطح توده مردم زندگي كند. ممكن است فردي كه داراي هيچ صلاحيتي نباشد و اشرافي زندگي مي‏كند و فاسد مي‏باشد و...با تبليغات و تزوير رأي مردم را جلب كند و حاكم گردد.

امروز در دنيا دموكراسي، يك دموكراسي حقيقي نيست؛ زيرا فشار تبليغات پرزرق و برق و توخالي با سخنان فريب‏آميز، آن چنان بر ذهن مردم سنگيني مي‏كند كه امكان انتخاب درست را به مردم نمي‏دهد. نمي‏گذارند مردم فكر كنند.

4. نبودن آزادي واقعيِ انتخاب

«گرچه در تبليغات دموكراسي مي‏گويند كه مردم حق رأي آزادانه دارند ولي واقعاً مردم آزادانه انتخاب نمي‏كنند و تبليغات پر زرق و برق در حقيقت راه انتخاب صحيح را بر مردم مي‏بندد.» «امروز در دنيا دموكراسي، يك دموكراسي حقيقي نيست؛ زيرا فشار تبليغات پرزرق و برق و توخالي با سخنان فريب‏آميز، آن چنان بر ذهن مردم سنگيني مي‏كند كه امكان انتخاب درست را به مردم نمي‏دهد. نمي‏گذارند مردم فكر كنند.» «در دنياي جديد، دموكراسي، يعني خواست و قبول اكثريت مردم، ملاك و منشأ حكومت شمرده مي‏شود اما كيست كه نداند كه ده‏ها وسيله غير شرافتمندانه به كار گرفته مي‏شود تا خواست مردم به سويي كه زمامداران و قدرت طلبان مي‏خواهند، هدايت شود.»

5. اكثريت شركت كنندگان ملاك است

«هر كس در حكومت‏هاي مبتني بر دموكراسي غربي، رأي اكثريت شركت كنندگان در انتخابات ـ نصف به علاوه يك ـ را جلب كند، حاكم و زمامدار مي‏گردد، در حالي كه هميشه كثيري از واجدان شرايط ـ گاهي بيش از پنجاه درصد ـ در انتخابات شركت نمي‏كنند و بدين گونه فردي با جلب مثلاً بيست درصد رأي واجدان شرايط به رياست جمهوري مي‏رسد و اين يكي از نقاط ضعف ليبرال دموكراسي است.».

6. دموكراسي يك قرارداد عرفي است

«حكومت و حاكمان از آن جهت موظف‏اند قواعد دموكراسي و مردم‏سالاري را رعايت كنند كه چنين قرارداد عرفي را پذيرفته و امضا كرده‏اند و لذا اگر زمينه‏اي براي نقض اين قواعد به دست آورند، هيچ مانع دروني، ايماني و اعتقادي مانع آنان نمي‏گردد و اين مردم‏سالاري در اعتقادات آنان ريشه ندارد.»

مزيت‏هاي مردم‏سالاري ديني

تا اينجا نقايص مردم‏سالاري ليبرال را مطرح كرديم. مردم‏سالاري ديني علاوه بر اين‏كه تمام محاسن مردم‏سالاري را دارد. از نقايص مردم‏سالاري ليبراليسم نيز پيراسته است و محسّنات و مزاياي ديگري نيز دارد كه آن را در اوج مي‏نشاند. مزاياي مردم‏سالاري ديني فراوان است از جمله:

1. حاكميت خدا و دين

«همان طور كه گذشت، هر حكومتي چارچوبي دارد. دموكراسي غربي در چارچوب خواست آزاد و رهاي انسان‏ها و اكثريت بود، كه آن هم توسط سرمايه داران جهت داده مي‏شد ولي در مردم‏سالاري ديني، چارچوبِ دين خدا حاكم است و مردم حاكميت اين چارچوب را پذيرفته‏اند. در جامعه‏اي كه مردم آن جامعه اعتقاد به خدا دارند، حكومت آن جامعه بايد حكومت مكتب باشد؛ يعني حكومت اسلام و شريعت اسلامي و احكام و مقررات اسلامي بايد بر زندگي مردم حكومت كند و به عنوان اجرا كننده اين احكام در جامعه، آن كسي از همه مناسب‏تر و شايسته‏تر است كه داراي دو صفت بارز و اصلي باشد[فقاهت و عدالت].» «اصلي‏ترين عنصر تشكيل دهنده نظام عبارت است از اسلام گرايي و تكيه بر مباني مستحكم اسلامي و قرآني...چون ملت ايران از اعماق قلب به اسلام معتقد، مؤمن و وابسته بوده و هست...» «امتياز نظام اسلامي در اين است كه اين چارچوب احكام مقدس الهي و قوانين قرآني و نور هدايت الهي است كه بر دل و عمل و ذهن مردم پرتو افشاني و آنها را هدايت مي‏كند.»

2. ضوابط و شرايط ويژه

در مردم‏سالاري ديني، حاكمان بايد داراي شرايط ويژه بوده و از صلاحيت‏ها و توانايي‏هاي سطح بالايي برخوردار باشند به خصوص حاكم اول جامعه. هر كسي حق ندارد خود را در معرض تصدّي حكومت قرار دهد و مردم هم مكلف‏اند كه فقط به افراد واجد شرايط رأي دهند.

«آن جايي كه يك شخص معيّن به عنوان حاكم از طرف خداي متعال معين نشده است، در اين‏جا حاكم داراي دو ركن و دو پايه است. ركن اول آميخته بودن و آراسته بودن با ملاك‏ها و صفاتي كه اسلام براي حاكم معين كرده است؛ مانند دانش و تقوا و توانايي و تعهد و صفاتي كه براي حاكم هست. ركن دوم قبول مردم و پذيرش مردم است.» «رهبر بر طبق قانون‏اساسي جمهوري اسلامي، آن مجتهد عادل، مدير، مدبر، صاحب نظر و صاحب بصيرتي است كه مردم او را به مرجعيت تقليد شناخته باشند. [در آن زمان مرجعيت شرط بود. [از او تقليد كنند و به او گرايش پيدا كنند و رو بياورند.» «اسلام دستور مي‏دهد كه حكام بايد علاوه بر اين‏كه نعمت‏هاي مادي را مخصوص خودشان نكنند [استئثار]، حتي در سطح معموليِ مردم هم خودشان را قرار ندهند. از سطوح معمولي مردم هم هر چه مي‏توانند پايين‏تر بيايند و اين يكي از بزرگترين و انقلابي‏ترين احكام اسلام و فرامين اسلامي در باب زمامداران است.» «در اسلام سرپرستي جامعه متعلق به خداست. هيچ انساني اين حق را ندارد كه اداره امور انسان‏هاي ديگر را به عهده بگيرد. اين حق مخصوص خداي متعال است كه خالق و منشي‏ء و عالم به مصالح و مالك امور انسان‏ها، بلكه مالك امور همه ذرات عالم وجود است. خداي متعال اين ولايت و حاكميت را از مجاري خاص اِعمال مي‏كند؛ يعني آن وقتي هم كه حاكم اسلامي چه بر اساس تعيين شخص ـ آن چنان كه طبق عقيده ما در مورد اميرالمؤمنين و ائمه عليهم‏السلام تحقق پيدا كرد ـ و چه بر اساس ضوابط و معيارها انتخاب شد، وقتي اين اختيار به او داده مي‏شود كه امور مردم را اداره كند، باز اين ولايت، ولايت خداست...آن كسي كه اين ولايت را از طرف خداوند عهده‏دار مي‏شود، بايد نمونه ضعيف و پرتو و سايه‏اي از آن ولايت الهي را تحقق بخشد و نشان بدهد...آن شخص يا دستگاهي كه اداره امور مردم را به عهده مي‏گيرد بايد مظهر قدرت و عدالت و رحمت و حكمت الهي باشد. اين خصوصيت فارق بين جامعه اسلامي و همه جوامع ديگر است كه به شكل‏هاي ديگر اداره مي‏شود. سرّ عصمت امام در شكل غايي و اصلي و مطلوب در اسلام هم همين است كه هيچ گونه امكان تخطي و تخلّفي وجود نداشته باشد. آن جايي هم كه عصمت وجود ندارد و ميسّر نيست، دين و تقوا و عدالت بايد بر مردم حكومت كند...مسأله غدير يعني گزينش علم و تقوا و جهاد و ورع و فداكاري در راه خدا و سبقت در ايمان و اسلام و تكيه روي اينها در تشخيص و تعيين مديريت جامعه. «ولايت يعني حاكميت انسان‏هاي پارسا، انسان‏هاي مخالف با شهوات و نفس خودشان، انسان‏هاي عامل به صالحات. اين رشحه‏اي از رشحات ولايت در اسلام است و دموكراسي‏هاي جاري عالم از آن بي نصيبند.» «حاكم اسلامي بايد يك انسان با تقوا باشد، بايد اهل بي اعتنايي به دنيا باشد، زاهد و عادل باشد، از گناه اجتناب كند، به دنبال قانون شكني نباشد. قانون الهي را برآراء و نظريات خود ترجيح دهد و دنبال اين باشد كه ببيند قانون خدا چيست، آن را عمل كند و لا غير.»

3. حاكمان، خدمتگزاران ملت

در نظام‏هاي استبدادي، حاكمان خود را مالك مردم مي‏دانند ولي در نظام مردم سالار ديني حاكم برادر مردم و بلكه خدمتگزار آنان است:

«در اسلام و نظام جمهوري اسلامي، فلسفه مسؤوليت پيدا كردن مسؤولان در كشور، اين است كه براي مردم كار كنند. مسؤولان براي مردمند و خدمتگزار و مديون و امانتدار آنها هستند.» «در اين كشور قبل از دوران حكومت اسلامي و جمهوري اسلامي، حاكميت و مناسبات بين حاكم و مردم همواره رابطه‏اي غير اسلامي ـ رابطه سلطان و رعيت و رابطه غالب و مغلوب ـ بوده است. هميشه روابطشان با مردم «ما فرموديم» بوده است. «من به ملت عرض مي‏كنم»، «من خدمتگزار ملّتم» كه امام مي‏گفت، متعلق به جمهوري اسلامي و امام اسلامي و اسلام بود و الا قبل از او «ما امر مي‏فرماييم» و «ما چنين فرموديم» بود. از اين كلمات مي‏شود رابطه را فهميد. رابطه رابطه يك حاكم و فاتح و غالب و اختيار دار و قدر قدرت بود. سلطنت را هم با شمشير به دست آورده يا از پدرانشان به ارث برده بودند، لذا زير بار منّت كسي هم نبودند...در اين دوره [دوره جمهوري اسلامي] اگر آقايي هم هست، خودِ مردمند.» «در تعبيرات رايج در زبان عربي براي حاكم اين تعبيرات و عناوين وجود دارد: سلطان و ملِك، كلمه سلطان در بطن خود متضمّن مفهوم سلطه در حاكم است؛ يعني آن كسي كه حاكم است از بُعد سلطه‏گري مورد توجه است. ديگران نمي‏توانند در شؤون مردم و امور مردم دخالت كنند اما او مي‏تواند. مُلك، ملوكيت و مالكيت متضمن مفهوم تملّك مردم يا تملّك سرنوشت مردم است. در نهج البلاغه از حاكم جامعه اسلامي هرگز به عنوان مَلِك يا سلطان سخني گفته نشده است. تعبيراتي كه در نهج البلاغه است، يكي «امام» به معناي پيشوا و رهبر است. مفهوم رهبر با مفهوم راهنما فرق دارد. رهبر آن كسي است كه جمعيتي و امتي را به دنبال خود مي‏كشاند. خود پيشقراول و طلايه دار حركت است. تعبير ديگر «والي» است. والي از كلمه «وِلايت» يا «وَلايت» گرفته شده است. ولايت در اصل معناي لغت به معناي پيوند و هم جوشي دو چيز است. ولايت يعني اتصال دو چيز به همديگر، به طوري كه هيچ چيز ميان آن دو فاصله نشود. به تعبير فارسي: هم‏جوشي، به هم پيوستگي، ارتباط تام و تمام. وليّ‏امر يعني متصدي كار. هيچ امتيازي در كلمه متصدي اين كار نهفته نيست.»

4. توجه ويژه به عموم مردم و محرومان و مستضعفان

در نظام ما هر حركت و سياست و قانون و تلاشي بايد در خدمت مردم مستضعف و محرومي باشد كه حكومت طولاني و بلند مدت طاغوت آنها را از جهات مختلف به استضعاف و ضعف دچار كرده است.» «منظور از مردم، همه طبقات مردمند ليكن بديهي است كه آن كساني از مردم بايد بيشتر مورد توجه قرار گيرند كه بيشتر مورد محروميت قرار گرفته‏اند، لذا امام قدس‏سره دائماً روي طبقات محروم و پابرهنگان كشور تكيه مي‏كردند.»

5. تكيه بر آگاهي و بينش مردم

در نظام‏هاي استبدادي، حكومت بر جهل مردم استوار است و در ليبرال دموكراسي غربي، بر تبليغات و تزوير؛ ولي مردم‏سالاري ديني بر بينش عمومي توده مردم استوار است و عموم مردم آگاهانه از حكومت اطاعت مي‏كنند و حكومت سعي بر آگاه ساختن و توجيه عموم دارد:

«مردم در اين نظام بايد بدانند نظام ما و كشور ما غير از كشورها و نظام‏هايي است كه بر مبناي استبداد اداره مي‏شوند كه مي‏خواهند مردم نفهمند، كر و كور باشند...حرفه نظام ما و رژيم ما و حكومت ما و دولت ما در دانستن مردم است. اگر مردم ندانند، اگر مردم نفهمند، اگرمردم تصميم نگيرند، كارِ گردانندگان اين حكومت مشكل مي‏شود، لذا مبناي كار در اين نظام بر بصيرت مردم است.» عرصه چهارم [كه امام در آن به مردم توجه حقيقي داشت [عبارت است از لزوم آگاه سازي دايمي مردم. خود امام در سنين بالاي عمر ـ با حال پير مردي ـ از هر فرصتي استفاده كرد براي اين‏كه حقايق را براي مردم بيان كند. در دستگاه‏هاي تبليغاتي جهاني، نقش تحريف و گمراه سازي، نقش فوق العاده خطرناكي است كه امام به آن توجه داشت. وسايل ارتباط فكري نامطمئن و وابسته به دشمنان كشور و ملت امام را وادار مي‏كرد كه هم خود او به طور دايم در موضع تبيين و ارشاد و هدايت مردم قرار گيرد و هم به ديگران دايماً توصيه كند كه حقايق را به مردم بگويند و افكار آنها را نسبت به حقايقي كه دشمن سعي مي‏كند آنها را مكتوم نگه دارد، آشنا كنند.» «به جنگ افكار رفتن فقط با بيان فكر و انديشه ممكن است و لا غير. اينكه كساني بخواهند به شيوه‏هايي متوسل بشوند، به كساني حمله كنند، آنها را مورد آسيب قرار دهند، يقيناً اين بر طبق روال و رويه اسلامي نيست. اين مقدمات بلبشو و آنارشيسم در اجتماع است و اين مقدمات اختناق و استبداد است. همه گروه‏ها، همه احزاب، همه دسته جات، همه افراد، همه چهره‏ها و شخصيت‏ها بايد بدانند كه فقط خود آنها نيستند كه حق حيات و حق گفتن و حق اظهار عقيده كردن دارند، اين حق متعلق به همه است. متعلق به عموم ملت است و همه مي‏توانند از آن استفاده كنند.» «بايد انديشه اسلامي ترويج بشود، نه با زور، با آموزش و ادراك. اسلام از ما خواسته است كه ما حقايق انديشه اسلامي را درك كنيم بفهميم و به آن ايمان بياوريم.» «صدور انقلاب ما با شمشير نيست. صدور انقلاب ما با بيان، با پيام، با زنده كردن انگيزه‏ها و احساس‏ها و با افشاگري در سطح جهان است.

6. مردم سالاري حكم شرع و دين است نه يك قرارداد عرفي

«بر عكس مردم سالاري ليبرال كه ريشه در قرار داد اجتماعي داشت، مردم‏سالاري ديني حكم شرع و دستور دين است و مردم و حاكمان به حكم دين موظف به گردن نهادن در برابر آن مي‏باشند و به هيچ وجه حق تخطي از آن را ندارند: مردم‏سالاري ما مردم‏سالاري ديني است. داراي فلسفه و مبنا است. چرا مردم بايد رأي بدهند؟ چرا بايد رأي مردم داراي اعتبار باشد؟ اين متكي بر احساسات توخالي و پوچ و مبتني بر اعتبار نيست. مبتني بر يك مبناي بسيار مستحكم اسلامي است.» «مردم‏سالاري در نظام اسلامي، مردم‏سالاري ديني است، يعني به نظر اسلام متكي است، فقط يك قرارداد عرفي نيست. مراجعه به رأي، اراده و خواست مردم در آن جايي كه اين مراجعه لازم است، نظر اسلام است، لذا تعهد اسلامي به وجود مي‏آورد. مثل كشورهاي غربي نيست كه در نظام جمهوري اسلامي مردم‏سالاري يك وظيفه ديني است و مسؤولان براي حفظ اين خصوصيت، تعهّد ديني دارند و پيش خدا بايد جواب بدهند.

يك قرارداد عرفي باشد تا بتوانند آن را به راحتي نقض كنند. در نظام جمهوري اسلامي مردم‏سالاري يك وظيفه ديني است و مسؤولان براي حفظ اين خصوصيت، تعهّد ديني دارند و پيش خدا بايد جواب بدهند.» «حكومت بر مردم حقي است از سوي مردم و متعلق به مردم و بايد در خدمت مردم به كار رود. اين نظر اسلام است.»

7. قبول مردم شرط مشروعيت است

در مردم‏سالاري ليبرال، مشروعيت به معناي «مطابق رضاي خدا بودن» اصلاً مطرح نيست چون آنها خدا و دين را از صحنه اجتماع كنار زده‏اند و «مشروعيت» در آن نظام‏ها فقط به معناي «مقبوليت» است اما در نظام مردم‏سالاري ديني «مقبوليت» و مورد قبول و خواست عموم بودن غير از «مشروعيت» و مطابق رضاي خدا بودن است. از نگاه متدينان و دينداران چه بسيار حكومت‏هايي كه مقبوليت عمومي داشته‏اند و منتخب مردم خود بوده‏اند، ولي مشروعيت نداشته‏اند. زيرا آن حاكمان واجد صلاحيت نبوده‏اند و حكومت آنها مورد رضاي خدا نبوده است. در نظام مردم سالار ديني كساني حق حكومت كردن دارند و حكومت آنها مشروع و مورد رضاي خداست كه هم داراي ويژگي‏ها و شرايط مطرح شده در شرع باشند و هم مورد قبول مردم قرار گرفته باشند. اگر حاكماني مورد قبول مردم باشند ولي شرايط شرعي [فقاهت، عدالت و تدبير] را نداشته باشند همان گونه، حكومتشان غير مشروع است، كه حاكمي واجد شرايط بدون اقبال عمومي و به زور و تحميل بر آنان حاكم گردد.

لذا از نظر مباني ديني، صاحبان شرايط و كساني كه از طرف خداوند اذن و حق به دست گرفتن زمام امور را دارند موظفند خود را به مردم معرفي كرده و وظيفه خود و آنان را متذكر شوند و به آنان يادآوري كنند كه وظيفه دارند با جلب افكار عمومي تصدي حكومت را به دست بگيرند و مردم نيز وظيفه دارند از آنان حمايت كرده و ولايت آنان را بپذيرند. اين وظيفه همه پيامبران و اوليا و اوصياي آنان است:

«در اين جهت فرقي بين پيامبران نيست كه همه آنها آمده‏اند تا حكومت طاغوت را كه در همه زمان‏ها در اين گوشه و آن گوشه عالم بر پا بوده است، سرنگون كنند و خودشان يك حكومت الهي به وجود بياورند، لذا قرآن مي‏فرمايد: «وَ ما أرسلنا من رسول الاّ ليطاع باذن الّله»؛ لذا پيامبر وقتي كه وارد جامعه مي‏شد، از مردم مي‏خواست كه از طاغوت‏ها و زمامداراني كه بر مردم ظلم مي‏كنند، اطاعت نكنند: «و لا تطيعوا أمر المسرفين الذين يفسدون في الأرض و لا يصلحون» يا شعار همه پيامبران در طول تاريخ اين است: «فاتقوا الله و اطيعون» وقتي پيامبر وارد جامعه مي‏شد و دعوت خودش را شروع مي‏كرد، اولين كساني كه احساس خطر مي‏كردند، طاغوت‏ها بودند. لذا با پيغمبر مبارزه مي‏كردند، يا او را تبعيد مي‏كردند، يا شهيد مي‏كردند، يا محبوس مي‏كردند يا بعد از مبارزه طولاني پيامبر مي‏توانست به پيروزي برسد و حكومت تشكيل دهد كه اين حكومت را يا خود پيامبر رأساً اداره مي‏كرد يا كسي ديگر را معين مي‏نمود. پس همه پيامبران به عنوان حاكم زمامدار مبعوث شدند، حالا گاهي اين جامعه محدود به يك شهر يا كشور يا حتي يك ده مي‏شد.»

بنابراين، پيامبران و اولياي آنان با دعوت شروع مي‏كنند و در مقابل كارشكني‏ها و تبعيدها و... مقاومت مي‏كنند و چنان كه اقبال عمومي متوجه آنان گردد، پيروز مي‏شوند و حكومت تشكيل مي‏دهند اما اگر اقبال عمومي متوجه آنان نگردد و مردم با اختيار و انتخاب آزاد خود، حكومت آنان را نخواهند، آنان جز توسل به زور و سركوب و تحميل راه‏ديگري براي حاكم شدن ندارند و توسل به زور و تحميل هم نه وظيفه آنان است، نه مورد رضا و اذن خدا. بنابراين، براي تحقق يافتن صحيح و شرعي حكومت اسلامي، علاوه بر داشتن شرايط (فقاهت، عدالت و تدبير) پذيرش مردم نيز لازم و شرط است.

«اگر مردم آن حاكمي را، آن شخصي را كه داراي ملاك‏هاي حكومت است، نشناختند و او را به حكومت نپذيرفتند، او حاكم نيست. قبول مردم و پذيرش مردم شرط در حاكميت است و اين همان چيزي است كه در قانون‏اساسي جمهوري اسلامي مورد نظر بوده و بر روي آن فكر شده و تصميم‏گيري شده است.» رهبر طبق قانون‏اساسي جمهوري اسلامي، آن مجتهد عادل، مدير، مدبّر، صاحب نظر صاحب بصيرتي است كه مردم او را به مقام مرجعيت تقليد شناخته باشند. [در آن زمان مرجعيت شرط بود ] ... اگر مردم چنين كسي را نشناختند، خبرگان امت جستجو مي‏كنند، چنين كسي را پيدا مي‏كنند و به مردم معرفي مي‏كنند. باز در اينجا هم اولاً: خبرگان نمايندگان مردمند. ثانياً: خود مردم بعد از معرفي خبرگان او را مي‏پذيرند، بعد او امام مي‏شود.» «وقتي امام سر كار آمد، مردم او را قبول داشتند و مظهر قدرت مردم بود. او از خودش چيزي نداشت. از پدرش چيزي به ارث نبرده بود. با شمشير چيزي عليه مردم به دست نياورده بود. بلكه شمشير مردم در دست او بود و بر سر ضد مردم و بر سر مهاجم و استعمارگر و توطئه‏چي و كودتاچي زد. هر وقت هم مردم اراده مي‏كردند كه شمشير را از دستش بگيرند، متعلق به خودشان بود و او هم دو دستي تقديم مي‏كرد وطلبي از كسي نداشت.» «هيچ كسي حق حاكميت بر مردم ندارد مگر آن‏كه داراي معيارهاي پذيرفته شده باشد و مردم او را بپذيرند. امروز در جمهوري اسلامي ايران مقاماتي كه به نحوي در كار مردم دخالت دارند، به طور مستقيم يا غير مستقيم منتخب مردم هستند و اين مسأله حتي در مورد رهبري نيز صدق مي‏كند و اين بدان معناست كه در نظام اسلامي دارا بودن معيار كافي نيست، بلكه انتخاب مردم نيز شرط لازم است.» «نظر مردم تأمين كننده است اما نسبت به آن انساني كه داراي معيارهاي لازم است. اگر معيارهاي لازم در آن انسان نباشد، انتخاب نمي‏تواند به او مشروعيت ببخشد. معيارهاي لازم تقوا، دين، عدل و آشنايي با اسلام است. آن كسي كه اين معيارها را دارد و از تقوا و صيانت نفس و دينداري كامل و آگاهي لازم بر خوردار است، آن وقت نوبت مي‏رسد به قبول ما، اگر همين آدم را با همين معيارها مردم قبول نكردند، باز مشروعيت ندارد. چيزي به نام حكومت زور در اسلام نداريم.»

اهرم‏هاي كنترلي

در مردم‏سالاري ديني علاوه بر اين‏كه حاكم بايد فقيه، عادل، اسلام‏شناس و منتخب مردم ـ به طور مستقيم يا غير مستقيم ـ باشد و چنين حاكمي اگر كوچكترين استبداد و خودكامگي بورزد، خود به خود منعزل مي‏شود و حق ادامه حكومت ندارد و خبرگان ملت موظف‏اند بر او نظارت داشته باشند. و اگر به خود كامگي گراييد، او را عزل يا به عبارت ديگر عزل او را اعلام كنند؛ با اين وجود اهرم‏هاي كنترلي ديگري نيز قرار داده شده تا از گرايش به استبداد ممانعت به عمل آورند. راه كارهاي مبارزه با استبداد در نظام مردم‏سالاري ديني عبارتند از:

1. قانون، علاج اولي در مقابل استبداد است.

2. نظارت عمومي و حق نظارت دادن به مردم و نمايندگان مردم.

3. دستگاه قضايي مستقل و مقتدر كه هر جا تخلّفي از قانون مشاهده كرد، نسبت به هر كس بود، رحم نكند و گريبان متخلّف را بگيرد و قانون را در كشور اجرا كند.

«النصيحة لائمة المسلمين؛ يعني حرف درست و خير را به ائمه مسلمين بيان كردن و آنها را راهنمايي كردن و حقايق را به آنها رساندن. به كار نادرست و خلاف آنها، آنجايي كه لازم است اشاره كردن، از آنها سؤال نمودن، در صدر اسلام اين روحيه در ميان مردم تقويت مي‏شد و سركوب نمي‏شد. فرمان خليفه دوم، خليفه روي منبر رفت و به مردم گفت: «اگر من كج رفتم مرا راست كنيد» يعني هدايت كنيد. اشتباهاتم را بگوييد. يك عربي بلند شد، شمشيرش را بيرون آورد و گفت: «اگر كج رفتي با شمشير تو را راست خواهيم كرد». يعني تااين حد به مسلمان اجازه داده شد كه به مسؤولان امر با صراحت حرف بزند.»

با توجه به تبيين مطرح شده از مردم‏سالاري و ويژگي‏ها و محسّنات آن، بعيد مي‏دانم هيچ فرد منصفي بر برتري مردم‏سالاري ديني نسبت به مردم‏سالاري غربي و ليبرال دموكراسي كوچكترين ترديدي و شبهه‏اي داشته باشد. البته اين در مقام تئوري و نظر است و چنين تئوري‏اي در هيچ جاي دنيا ارائه نشده است و تئوري‏هاي ارائه شده با اين قابل مقايسه نيستند.

امروز بر مسؤولان ارشد نظام جمهوري اسلامي فرض است كه اين تئوري معقول، جامع، جالب، جذاب و دلنواز را به خوبي اجرا كنند و با پاي‏بندي عملي دقيق به اين الگوي ارائه شده، مردم‏سالاري ديني را به طور كامل محقق سازند و بدين وسيله الگويي عملي براي مسلمانان و بلكه براي همه طالبان كرامت و آزادي انسان ارائه نمايند:

«اگرمسؤولان نظام اسلامي باعمل به وظايف خود ورعايت كامل ضوابط اسلامي، كار آمدي نظام را نيز به اثبات برسانند، بيش از يك ميليارد مسلمان پشت سر آنان قرار خواهند گرفت و اين نظام به الگويي كار آمد از «مردم‏سالاري ديني» در جهان تبديل خواهد شد.»

به اميد تحقق كامل مردم‏سالاري و موفقيت نظام مردم سالار جمهوري اسلامي ايران.

/ 1