عبدالوهاب فراتي درآمد1. تحفة الملوك؛ دومين اثر و نوشته سيد جعفر كشفي است كه به پژوهشگران تقديم ميگردد. پيشتر در سال 1375 اثر ديگري از وي به نام «ميزان الملوك و الطوايف و صراط المستقيم في سلوك الخلائف» كه وجه غالب آن ناظر به اخلاق سياسي است، چاپ گرديد. سيد جعفر دارابي، كه بعدها به دليل داشتن كشف و كرامت، به كشفي معروف شد، در سال 1191 قمري در خانوادهاي از علماي دين، در بخش اصطهبانات، از توابع فارس ديده به جهان گشود و در سال 1267 قمري در بروجرد بدرود حيات گفت، وي پس از مهاجرت به چند شهر و ديار، سرانجام به درخواست حسام السلطنه، فرزند فتحعليشاه قاجار و والي بروجرد، روانه آن ديار شد و تا آخر عمر در آنجا ماند و به درخواست حسامالسلطنه نيز مفصلترين و مهمترين آثار فقهي، كلامي و سياسي خود، از جمله آن دو اثر مذكور را به رشته تحرير درآورد و به آن دولت تقديم كرد.2. كتاب تحفة الملوك؛ كه در سال 1233 به نگارش درآمده، شامل سه طبق است و در هر طبق، فصول متعددي وجود دارد كه كشفي بر هر يك از اين فصول نام «تحفه» نهاده است. طبق اول در بيان حقيقت عقل و متعلقات آن است. طبق دوم نيز در باره كيفيت ارتباط عقل با موجودات و مسائل مربوط به آن است. در خاتمه نيز، كشفي پس از بيان آثار و احكام عقل، دو علم «تدبير منزل» و «سياست مدن» را بررسي ميكند. وي در بحث از تدبير يا سياست مدن، به تعريف علم سياست، وجوب تحصيل علم سياست، ضرورت وجود دولت و انواع آن، تقسيم جوامع و وظايف دولت و مردم ميپردازد. آخرين تحفه اين كتاب، به بررسي جنگ ميان دو دولت اسلامي اختصاص دارد و به نظر ميرسد كه اشاره دارد به درگيريهاي ايران و عثماني.نظر به اهميت بحث، در اين نوشتار مباحث مهم و كليدي هر دو مجلد تحفة الملوك، در دو بخش ذيل توصيف ميگردد.بخش اول: فرا روايتي از جدال عقل و جهلكشفي در نخستين تحفه با استناد به اين روايت امام صادق عليهالسلام كه فرمود: «اِنّ اللّه ـ عَزّوجَلّ ـ خلق العقل و هو أول خلق من الروحانيّين عن يمين العرش من نوره، فقال له: اَدْبِر فاَدْبَر، ثم قال له: اَقْبِلْ فاَقْبَلَ» به ترسيم جهان بيني خود پرداخته است. در جهانشناسي او، جهان عرصه گشت و بازگشت عقل و مواجهه آن با جهل است. عقل به عنوان صادر اول، طي دو فرمان با مخلوقات ارتباط برقرار ميكند. در آغاز، عقل فرمان يافت تا از اصل خود جدا شده و با نزول در عالم، به سوي مخلوقات رو كند. از اين حركت، وجه ظاهريِ عقل به وجود آمد كه «با نبوت و تنزيل» مطابقت دارد. فرمان دوم، عقل را وادار ميكند تا به اصل خويش بازگردد. اين بازگشت وجهه ظاهري عقل را به وجهه باطني آن باز ميگرداند كه با «ولايت و تأويل» مطابقت ميكند. اين ادبار و اقبال عقلي كه از هبوط آدم عليهالسلام آغاز شده و در پايان دنيا فرجام مييابد، در كنار ستيز هميشگياش با جهل، سرنوشت محتوم جهان و تاريخ بشريت است. در برابر حماسه معنوي عقل، ضدّ آن، جهل قرار دارد. در اينجا كشفي نيز با تأويل روايت چهاردهم كليني از امام صادق عليهالسلام كه فرمودند: «ثُمّ خَلَق الجهلَ مِنَ الْبَحْر الاُجاج ظلمانياً فقال له: أدبر فَأدبر ثم قال له اقبل فلم يقبل» ميگويد: جهل نيز همانند عقل فرمان يافت تا با جدايي از اصل خويش، به سوي مخلوقات روي آورد، او نيز چنين كرد، اما در فرمان دوم؛ يعني بازگشت جهل به حق، جهل به اصل خويش بازنگشت و از فرمان خداوند سرپيچيد. به نظر ميرسد فرمان اول خداوند به جهل، مقارن و به تبع فرمان اول به عقل صادر شده است كه در اين صورت وجهه ظاهريِ جهل از هبوط حضرت آدم عليهالسلام بر زمين ـ كه وجهه ظاهري عقل هويدا گشت ـ آشكار شده است. اين رويه از جهل، از آن زمان تا ظهور عصر ولايت، همچنان ادامه دارد و پس از آن با بازگشت عقل به اصلش، مورد بيمهري قرار ميگيرد.عقل و جهل، پس از فرمان اول با عبور از دو عالم ديگر يعني عالم ارواح و نفوس و عالم اشباح و مثال، به محل تكوّن بني آدم ميرسند و دراين محل با هم تلاقي ميكنند. در واقع اين محل، كه در تعبير كشفي «مجمع البحرين» نام گرفته است، جايي است كه علاقه جهل و فيض عقل به آدميان متوجه ميگردد. البته اين علاقه و فيض همواره بالاستقلال و به طور مستقيم به سوي فرزندان عقل و فرزندان جهل معطوف نميگردد بلكه همچنان كه عقل و جهل با عبور از وسائطي به محل تكوّن بني آدم ميرسند همچنين عقل و جهل با بهرهگيري از وسائطي علاقه و فيض خويش را به آدميان ميرسانند. رأس و رييس هر يك از سلسله عقل و جهل، نخستين كسانياند كه عقل و جهل به آنها متوجه ميشود. رييس در سلسله عقل، در هر عصري، رسول يا وصيّ آن عصر است. پس از او، كساني هستند كه به «سبب صفاي روح و غلبه نورانيت» به سر سلسله عقلا قرابت يافته و بدين علت به «ارواح مقدسه» شهرت يافتهاند؛ زيرا «رحمت خداوند از هر قسمي كه باشد، اول نازل و وارد بر عقل و روح خاتم النبيين ميشود و بعد به ملائكه و اهل ملكوت سماوات عاليه و بعد به ساير مردمان و اهل ارض» ميرسد، بدين ترتيب عقل كه در روايات اسلامي همان روح محمّدي است، باب و منبع رحمت خداوند است و هيچ فيضي از فيضها و شأني از شأنها و رحمتي از رحمتها، بدون صدور از آن و ورود به آن و عبور از آن، به احدي از مخلوقات نميرسد و نخواهد رسيد. بر اساس اين نگرش به عقل، كه درتأويلات كشفي، همان روح محمّدي و روح علوي به حساب ميآيد، ضرورت وجود هميشگي امامان معصوم عليهمالسلام تبيين ميگردد؛ چرا كه اينان عين عقلند و واسطه در فيض عقل به آدميان محسوب ميشوند. بدون آنان فيض متوجه كسي از سلسله و ابناء عقل نميگردد.به نظر كشفي، دقت در اين مسأله، فلسفه برخي از روايات اسلامي از جمله: «لو بقيت الارض بغير امام لساخت» روشن ميشود. در ناحيه جهل نيز خاتم الشقيين (شيطان) به عنوان رييس سلسله جهل، اولين كسي است كه جهل به آن علاقه پيدا ميكند و سپس به ديگران ميرسد؛ زيرا «جهل و روح رمعي، باب و منبع نزول و صدورغضب الهي است و هيچ شأني از شؤون غضبيه، بدون صدور و ورود بر آن و عبور از آن به مخلوقات سجّينيه و مَنْ دون، نرسيده است، نميرسد و نخواهد رسيد».تلاقي و درهم آميختگي عقل و جهل در محل تكوّن بني آدم، موجب به وجود آمدن رويارويي هميشگي ميان آندو و فرزندانشان در طول تاريخ بشر شده است. در واقع اعصار گشت و بازگشت عقل و مواجهه آن با جهل، دورههاي عالم بشري است كه همه تاريخ اين موجود خاكي را از هبوط آدم تا پايان دنيا تشكيل داده است. اين رويارويي كه از ماهيت اين دو ضد برخاسته است، بنا به گفته مشهور كه هر موسي سيرتي، فرعون سيرتي ميطلبد سبب به وجود آمدن دو طبقه متضاد شده كه گاه به جنگ و گاه به صلح، تاريخ خود را رقم دولت آرماني كشفي به حكومت پيامبر صلياللهعليهوآله در مدينه و حكومت امام دوازدهم شيعيان در آخرالزمان تعيّن مييابد. در دوره عدم حضور معصوم، كه در ادبيات شيعه از آن به «عصر غيبت» ياد ميشود، دولت آرماني كشفي به دولتي انحصار مييابد كه زعيمش با عقل كل، در ارتباط بوده و مانند منصب امامت واجد دو ركن علم و سيف (قدرت) باشد.زده است. تاريخ بشر؛ يعني تاريخ منازعه و تضاد دو گروه عاقلان و جاهلان. اين نزاع از روز نخستين آغاز و تاچيرگي نهايي عقل ادامه خواهد داشت.اقبال و ادبار عقل و جهل در حديث يكم و چهاردهم كافي، با تأويلي كه كشفي ارائه ميكند، موجب تقسيم شدن تاريخ به دو دوره كلي ميشود:الف: دوره نبوت؛ در اين دوره وجه ظاهري عقل به ميان آدميان روي آورده و بر همين وجه نيز مانده است. با آمدن پيامبري، بخشي از جزئيات و احكام عقل بيان و ابلاغ ميگرديد و با آمدن رسول ديگري تكميل ميشد. اين تلاش در زمان آخرين فرستاده الهي «به سبب وجود مبارك آن حضرت و تماميت استعداد او» به آخرين نهايت و رشد كمال خود رسيده است در اينجا حادثه مهمي كه رخ داده اين است كه تمام رويه ظاهري عقل با آمدن پيامبر الهي ابلاغ گرديده و حجت خدا بر آدميان تمام شده است؛ از اين رو، هم لازم است كه پيامبر صلياللهعليهوآله وفات كند و هم ضرورت دارد كه نبوت خاتمه يابد. حال كه اين رويه عقل به نهايت خود رسيده است، بنابر قاعده «هر چيز كه به اوج خود رسيد بايد سرريز شود» و جايش را به رشد تدريجي و غلبه نهايي جهل در دوره نبوت ميدهد.تا پيش از پايان نبوت، عقل و جهل در ستيز و خلطهاي دائم به سر ميبردند اما به علت حضور نمايندگان خدا بر زمين، هيچگاه جهل، غالب نهايي بر عقل نبود اما پس از اين دوره، خلطه مذكور به غالبيّت جهل ميانجامد و بنابر قاعده مذكور، جهل نيز پس از رسيدن به اوجش، سرزير ميشود و جايش را به باطن عقل ميدهد. در حقيقت سرريز دوم، آغاز عصر نويني به نام عصر ولايت است.ب ـ عصر ولايت؛ اين دوره، كه با ظهور حضرت حجت عليهالسلام آغاز ميگردد، همان بازگشت عقل به اصل خويش در فرمان دوم است. با وقوع چنين پيشامدي است كه تمايز ماهوي ميان عقل و جهل به وجود ميآيد و تقابل عيني آندو به اوج ميرسد. ديگر خلطهاي ميان اهل عقل و اهل جهل نيست وصف هر يك از آنها معين ميگردد. پيكاري كه ميان اين دو صف رخ ميدهد با پيروزي عاقلان خاتمه مييابد و عملاً وعده الهي در مورد پيروزي آنها به عنوان وارثان زمين تحقق پيدا ميكند.بخش دوم: انواع دولتكشفي مانند ديگر حكماي اسلامي، دولتي آرماني دارد؛ دولت عقل، الگوي آرماني كشفي است كه به علت رياست و زعامت عقل كل يا مرتبطان با آن، ميتواند با گسترش آثار و اجراي احكام عقل مدينهاي را فراهم كند كه آدميان در پناه آن، همواره به غايت معنوي معيشت نظر كنند و در گروه عاقلان باقي بمانند. اين دولت كه در لسان كشفي «شهر خدا يا دولت حقّه» نام گرفته در ادواري از تاريخ بر پا شده يا ميشود، البته اين دولت همانند شهر خداي اگوستيني در آسمان قرار ندارد بلكه شهري است زميني كه يا تحقق يافته و يا در آينده، به وقوع ميپيوندد. در هر دو دوره رسول يا امام، كه با عقل به عينيت رسيده است، به قدرت ميرسد با اين تفاوت كه در مدينه النبي صلياللهعليهوآله وجهه ظاهري عقل و در آخر الزمان وجهه باطني آن هويدا ميگردد.با اين حساب، شهر خدا و دولت آرماني كشفي به حكومت پيامبر صلياللهعليهوآله در مدينه و حكومت امام دوازدهم شيعيان در آخرالزمان تعيّن مييابد. در دوره عدم حضور معصوم، كه در ادبيات شيعه از آن به «عصر غيبت» ياد ميشود، دولت آرماني كشفي به دولتي انحصار مييابد كه زعيمش با عقل كل، در ارتباط بوده و مانند منصب امامت واجد دو ركن علم و سيف (قدرت) باشد. در فرضي كه زمانه يار نشود و چنين دولتي بر پا نگردد، كشفي به تفكيك حوزه عرفيات و شرعيات تن ميدهد و از مشروعيت سلطان عادل و لزوم تبعيت او از قاطبه عالمان حقاني حمايت ميكند و در نهايت به دولتي كه از معيار و هنجارهاي او خارج است لقب «جائر» ميدهد و در وضعيتي كه عزلش موجب فتنه و گسترش هرج و مرج نشود ضرورت ميبخشد.صورت اجمالي انواع دولت از ديدگاه كشفي چنين است:1. مدينه الهيه اولي (عصر نبوت)1. عصر حضورالف. دولت آرماني 2. مدينه الهيه ثاني يا دولت حقه ثانيه (عصر ولايت)2. عصر غيبت3. رياست (توأم شدن علم و سيف)ب. دولت مطلوب ممكن á رياست افاضل (تفكيك علم و سيف) يا سلطنت دو گانهسلطان عادل و مجتهدان و لزوم تبعيت سلطان از مجتهديندر امور دينيج. دولت جائر á عدم رفتار به عدالت و شريعت á ضرورت تبديل آن به احسن1 ـ مدينه الهيه اولي يا دولت اوّليه حقّهيثرب يا مدينة النبي، همان شهر خدايي در صدر اسلام است كه كشفي بدان نظر دارد. دراين مدينه، حكومت به دست انساني سپرده شده كه جامع عقل و شرع است و بيان و رفتار او تجلّي كننده آثار و احكام عقل به حساب ميآيد. او چون از ويژگيِ عصمت و رسالت برخوردار است و با عقل نيز رابطه اين هماني دارد، سنت و سيرهاش حجت، و تأسي به آن بر آحاد عاقلان (دينداران واقعي) واجب است. هر چند در طول تاريخ بشر، انبيا و اوصياي انگشت شماري، موفق به تشكيل حكومتي ديني شدند. اما آرماني بودن حكومت پيامبر صلياللهعليهوآله در مدينه از جهات متعددي اهميت دارد:الف ـ روح محمّدي، همان مخلوق اول؛ يعني عقل است. اين عقل كه باطن پيامبر اسلام صلياللهعليهوآله است به لحاظ هستيشناسي، بر همه انبيا تقدم وجودي دارد. در عين حال، او به عنوان آخرين فرستاده الهي آمده است تا بيان تدريجي و ناگفتههاي شرايع پيشين را بگويد. در واقع، رويه ظاهري عقل به «سبب وجود آن حضرت صلياللهعليهوآله و تماميت استعداد او در نهايت ظهور و سر حد كمال» رسيده است.ب ـ اجتماع ملك و نبوت در پيامبر صلياللهعليهوآله و خاندان او، پديده نادري است كه در گذشته، سابقه چنداني نداشته و آگاهيهاي ما نيز از چگونگي حكومت انبيا و اوصياي سلف بسيار اندك است.بدينسان، پيامبر اسلام صلياللهعليهوآله تنها شخص در مدينه است كه لياقت حكومت كردن دارد؛ چرا كه او به خاطر عصمتش، اشتباه نميكند و كاري كه بر خلاف عقل باشد به انجام نميرساند. در واقع، او بر شالودههاي شرك، ناپاكي و جهالت جزيرةالعرب، جامعهاي بنا كرد كه نسبت به جوامع پيشين، بي نظير بود. انساني در اين مدينه به قدرت رسيد كه سيره و سلوكش، آرمان و الگوي مسلمانان است. او از اين حيث كه شخصيتي حقيقي دارد و همانند ديگران اسمي به نام «محمّد بن عبدالله» بر او نهاده شده، همچون آحاد مدينه راه ميرفت، غذا ميخورد، لباس ميپوشيد، به كوچك و بزرگ احترام ميگذاشت، در سختيها و خوشيهاي مردم مشاركت ميجست و به مقام انسانيِ اهل مدينه، با قطع نظر از رنگ، پوست و نژاد، ارج مينهاد. اما از اين نظر كه نبي بود و رسالتي سنگين بر دوش داشت، مسؤوليت اداره امور مدينه را بر عهده گرفت و به عنوان امين ديگران، به قضاوت مينشست. فرمانده نبرد و كارزار ميشد، به رتق و فتق امور داخلي و خارجي مدينه همت ميگماشت و در «امور دنيوي» با گروه عاقلان مدينه به مشورت ميپرداخت.2. مدينه الهي ثاني يا دولت ثانويه حقّههمانگونه كه عقل در نظر كشفي داراي دو رويه ظاهري و باطني بود، مدينه الهيه او نيز دو چهره دارد، با اين تمايز كه در يثرب، رويه ظاهري عقل، در قالب نبوت، حكومت ميكرد و در پشت سر كشفي قرار ميگرفت. در حالي در مدينه الهيه ثاني، رويه باطني عقل، در قالب ولايت تشكيل دولت ميدهد و در پيش روي او قرار دارد.اين دولت، كه در آخر الزمان با ظهور حضرت مهدي عليهالسلام بر پا ميشود، همان مدينه فاضله شيعيان دوازده امامي است كه طي آن، همه بطون عقل هويدا ميگردد، ناگفته شرع و عقل، گفته ميشود و اختلاط طولانيِ عقل و جهل و درهم آميختگي گروه عاقلان و جاهلان پايان مييابد و حكومت از آنِ عاقلان و صالحان زمين ميگردد.3. رياست حكمتدولت آرماني كشفي در عصر غيبت، شبيه فيلسوف شاهي است كه افلاطون در پي آن است، با اين تفاوت كه او به جاي فيلسوف، مجتهد را مينشاند و با وسعت دادن به مفهوم مجتهد ـ كه حوزهاي فراگيرتر از فقه دارد ـ به مفهوم حكيم نزديك ميشود.«و معلوم ميشود...كه مجتهدين و سلاطين، هر دو يك منصب را ميدارند كه همان منصب امامان است كه به طريق نيابت از امام، منتقل به ايشان گرديده است و مشتمل بر دو ركن است كه يكي علم به اوضاع رسولي است، كه آن را «دين» گويند و ديگري اقامه نمودن همان اوضاع است در ضمن نظام دادن عالم، كه آن [را] مُلك و سلطنت گويند و همين دو ركن است كه آنها را سيف و قلم گويند يا سيف و علم ناميدهاند.»حال، چه مجتهد ركن سيفيِ امامت را به دست گيرد و چه صاحب سيف، مجتهد گردد، در حقيقت، كسي به قدرت ميرسد كه آگاه به دين (اوضاع رسولي) است. البته او نه صرف اجتهاد مصطلح در حوزههاي شيعي را ملاك ميداند و نه هر مجتهدي را بالفعل، شايسته چنين منصبي ميپندارد. شرايط و ويژگيهايي كه وي براي چنين حاكمي بر ميشمارد، بسيار سخت است و بدين علت هم بسياري از معاصران خود را شايسته براي زعامت امور سياسي نميداند و خود نيز در پيدا كردن مصاديق آن به دشواري افتاده است.4. رياست افاضلكشفي بنا به دلايلي، از برپايي دولت آرماني خود در عصر غيبت (رياست حكمت) نااميد به نظر ميرسد و آنرا به حوزه آرزوهاي خود ميسپارد. با اين همه، او آدمي واقع بين است و در فقدان آن دولت به گونهاي بر تفكيك نيابت فقيهان از نيابت شاهان و به رسميت شناختن سلطنت در آن حوزه صحّه ميگذارد، بدين معني كه با توجه به باز نبودن دست فقيهان، از يك سو و عدم فقاهت شاهان، از سوي ديگر و نياز جامعه به هر دو طبقه، در مرتبه سوم؛ وي نيابت امام عليهالسلام را به دو شعبه نيابت در شريعت و نيابت در اجرائيات تقسيم ميكند و ولايت انتصابي «فقيهان» را در «شرعيات» و «سلطنت سلطان قاهر» را در «اجرائيات» به رسميت ميشناسد.5. سلطنت سلطان جائردر دورهاي كه سلطان جائري بر جامعه حكومت كند وظيفه مردم در مورد اطاعت از او چيست؟ از برخورد اوليه كشفي، در كتاب «ميزان الملوك» چنين استنباط ميشود كه او با طرفداري يك جانبه از دولت، به حقوق سياسي مردم توجهي ندارد و در چنين وضعيتي آنان را به شكيبايي و اطاعت از فرامين او دعوت ميكند و تا «ظهور امر فرج» به انتظار ميگذارد. كشفي با نقل حديثي از پيامبر اسلام صلياللهعليهوآله كه ميفرمود: «السُلْطانُ ظِلُّ اللّهِ في اَرْضِهِ يأوي اِلَيْهِ كُلُّ مَظْلُومٍ فَمَنْ عَدَلَ كانَ لَهُ الاَْجْرُ وَ عَلَي الرَّعِيَّةِ الشُكْرُ وَ مَنْ جارَ كانَ عَلَيْهِ الْوِزْرُ وَ عَلَي الرَّعِيَّةِ الصَّبْرُ حَتي يَأْتيهِمُ الاَْمْرُ» مينويسد:«هر چند كه سلاطين بد و بلا حقوق باشند، بايد كه رعيت بناي بدي و عقوق را نگذارد و مثل فرزند كه بايد به بدرفتاري و عقوق پدر صبر نمايد، بايد كه رعيت ايضاً بر بدرفتاري و عقوق سلطان صبر نمايد، چون كه دانسته شد كه اطاعت نمودن سلطان ظالم بهتر است از مهمل و معطل گرديدن رعيت.»با اين حال، كشفي تا جايي صبر كردن بر وضعيت مذكور را مجاز ميداند كه امكان تبديل سلطان جائر به «احسن» نباشد. اما در صورتي كه فرجي حاصل آيد و رعيت تواناييِ چنين تبديلي را داشته باشد. نافرماني سلطان جائر، لازم، و عزلش واجب ميگردد.اكرام و حسن انقياد را از وظايف مردم و مواردي هم چون :اُبوت، تحنن، رحمت، شفقت، عطوفت، تلطف، تربيت، طلب مصالح، دفع مكاره، جذب خيرات و دفع شرور را از وظايف سلطان در برابر مردم ميداند.كشفي در باب اطاعت از سلطان عادل و جائر، به ترتيب، دو واژه «مفترض الطاعه» و «منقرض الطاعه» را به كار ميبرد و اطا عت از اولي را از باب «نيابت» و دومي را از باب «ضرورت» لازم ميداند و در همين رابطه ميافزايد:«و از اينجا است كه در حديث، مطلقاً وارد شده است كه اِطاعَةُ اللّهِ في اِطاعَةِ السُّلطانِ... خواه آنكه آن سلطان، عادل باشد يا ظالم و جائر وليكن در ما بين جهت وجوب اطاعت او در دو صورت، فرق و بون بعيد است.»در اطلاق عنوان «سلطان جائر»، فرق نميكند كه خود سلطان ظالم باشد و يا از ظلم كار گزارانش جلوگيري نكند. در هر دو صورت، دولتش جائر بوده وعزلش لازم ميشود؛ اما چرا اطاعت از سلطان عادل، لازم و از جائر حرام است؟ پاسخ به اين پرسش را، علاوه بر منابع نقلي، بايد در گفتمان عقل و جهل كشفي جست و جو كرد. در واقع، سلطاني كه به عدالت رفتار ميكند و شريعت را نيز پاس ميدارد، تنها در سايه فيوضات عقل به او، قادر به انجام چنين وظايفي شده است و الا كسي كه مطابق جهل حكومت ميكند، چيزي جز «ظلم، خوف، اضطراب، حرص، غدر و خيانت» از او صادر نميگردد.