مروری بر تحفة الملوک نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مروری بر تحفة الملوک - نسخه متنی

عبدالوهاب فراتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

معرفي‏كتاب مروري برتحفة الملوك

عبدالوهاب فراتي

درآمد

1. تحفة الملوك؛ دومين اثر و نوشته سيد جعفر كشفي است كه به پژوهشگران تقديم مي‏گردد. پيشتر در سال 1375 اثر ديگري از وي به نام «ميزان الملوك و الطوايف و صراط المستقيم في سلوك الخلائف» كه وجه غالب آن ناظر به اخلاق سياسي است، چاپ گرديد. سيد جعفر دارابي، كه بعدها به دليل داشتن كشف و كرامت، به كشفي معروف شد، در سال 1191 قمري در خانواده‏اي از علماي دين، در بخش اصطهبانات، از توابع فارس ديده به جهان گشود و در سال 1267 قمري در بروجرد بدرود حيات گفت، وي پس از مهاجرت به چند شهر و ديار، سرانجام به درخواست حسام السلطنه، فرزند فتحعليشاه قاجار و والي بروجرد، روانه آن ديار شد و تا آخر عمر در آنجا ماند و به درخواست حسام‏السلطنه نيز مفصل‏ترين و مهم‏ترين آثار فقهي، كلامي و سياسي خود، از جمله آن دو اثر مذكور را به رشته تحرير درآورد و به آن دولت تقديم كرد.

2. كتاب تحفة الملوك؛ كه در سال 1233 به نگارش درآمده، شامل سه طبق است و در هر طبق، فصول متعددي وجود دارد كه كشفي بر هر يك از اين فصول نام «تحفه» نهاده است. طبق اول در بيان حقيقت عقل و متعلقات آن است. طبق دوم نيز در باره كيفيت ارتباط عقل با موجودات و مسائل مربوط به آن است. در خاتمه نيز، كشفي پس از بيان آثار و احكام عقل، دو علم «تدبير منزل» و «سياست مدن» را بررسي مي‏كند. وي در بحث از تدبير يا سياست مدن، به تعريف علم سياست، وجوب تحصيل علم سياست، ضرورت وجود دولت و انواع آن، تقسيم جوامع و وظايف دولت و مردم مي‏پردازد. آخرين تحفه اين كتاب، به بررسي جنگ ميان دو دولت اسلامي اختصاص دارد و به نظر مي‏رسد كه اشاره دارد به درگيري‏هاي ايران و عثماني.

نظر به اهميت بحث، در اين نوشتار مباحث مهم و كليدي هر دو مجلد تحفة الملوك، در دو بخش ذيل توصيف مي‏گردد.

بخش اول: فرا روايتي از جدال عقل و جهل

كشفي در نخستين تحفه با استناد به اين روايت امام صادق عليه‏السلام كه فرمود: «اِنّ اللّه ـ عَزّوجَلّ ـ خلق العقل و هو أول خلق من الروحانيّين عن يمين العرش من نوره، فقال له: اَدْبِر فاَدْبَر، ثم قال له: اَقْبِلْ فاَقْبَلَ» به ترسيم جهان بيني خود پرداخته است. در جهان‏شناسي او، جهان عرصه گشت و بازگشت عقل و مواجهه آن با جهل است. عقل به عنوان صادر اول، طي دو فرمان با مخلوقات ارتباط برقرار مي‏كند. در آغاز، عقل فرمان يافت تا از اصل خود جدا شده و با نزول در عالم، به سوي مخلوقات رو كند. از اين حركت، وجه ظاهريِ عقل به وجود آمد كه «با نبوت و تنزيل» مطابقت دارد. فرمان دوم، عقل را وادار مي‏كند تا به اصل خويش بازگردد. اين بازگشت وجهه ظاهري عقل را به وجهه باطني آن باز مي‏گرداند كه با «ولايت و تأويل» مطابقت مي‏كند. اين ادبار و اقبال عقلي كه از هبوط آدم عليه‏السلام آغاز شده و در پايان دنيا فرجام مي‏يابد، در كنار ستيز هميشگي‏اش با جهل، سرنوشت محتوم جهان و تاريخ بشريت است. در برابر حماسه معنوي عقل، ضدّ آن، جهل قرار دارد. در اينجا كشفي نيز با تأويل روايت چهاردهم كليني از امام صادق عليه‏السلام كه فرمودند: «ثُمّ خَلَق الجهلَ مِنَ الْبَحْر الاُجاج ظلمانياً فقال له: أدبر فَأدبر ثم قال له اقبل فلم يقبل» مي‏گويد: جهل نيز همانند عقل فرمان يافت تا با جدايي از اصل خويش، به سوي مخلوقات روي آورد، او نيز چنين كرد، اما در فرمان دوم؛ يعني بازگشت جهل به حق، جهل به اصل خويش بازنگشت و از فرمان خداوند سرپيچيد. به نظر مي‏رسد فرمان اول خداوند به جهل، مقارن و به تبع فرمان اول به عقل صادر شده است كه در اين صورت وجهه ظاهريِ جهل از هبوط حضرت آدم عليه‏السلام بر زمين ـ كه وجهه ظاهري عقل هويدا گشت ـ آشكار شده است. اين رويه از جهل، از آن زمان تا ظهور عصر ولايت، همچنان ادامه دارد و پس از آن با بازگشت عقل به اصلش، مورد بي‏مهري قرار مي‏گيرد.

عقل و جهل، پس از فرمان اول با عبور از دو عالم ديگر يعني عالم ارواح و نفوس و عالم اشباح و مثال، به محل تكوّن بني آدم مي‏رسند و دراين محل با هم تلاقي مي‏كنند. در واقع اين محل، كه در تعبير كشفي «مجمع البحرين» نام گرفته است، جايي است كه علاقه جهل و فيض عقل به آدميان متوجه مي‏گردد. البته اين علاقه و فيض همواره بالاستقلال و به طور مستقيم به سوي فرزندان عقل و فرزندان جهل معطوف نمي‏گردد بلكه همچنان كه عقل و جهل با عبور از وسائطي به محل تكوّن بني آدم مي‏رسند همچنين عقل و جهل با بهره‏گيري از وسائطي علاقه و فيض خويش را به آدميان مي‏رسانند. رأس و رييس هر يك از سلسله عقل و جهل، نخستين كساني‏اند كه عقل و جهل به آنها متوجه مي‏شود. رييس در سلسله عقل، در هر عصري، رسول يا وصيّ آن عصر است. پس از او، كساني هستند كه به «سبب صفاي روح و غلبه نورانيت» به سر سلسله عقلا قرابت يافته و بدين علت به «ارواح مقدسه» شهرت يافته‏اند؛ زيرا «رحمت خداوند از هر قسمي كه باشد، اول نازل و وارد بر عقل و روح خاتم النبيين مي‏شود و بعد به ملائكه و اهل ملكوت سماوات عاليه و بعد به ساير مردمان و اهل ارض» مي‏رسد، بدين ترتيب عقل كه در روايات اسلامي همان روح محمّدي است، باب و منبع رحمت خداوند است و هيچ فيضي از فيض‏ها و شأني از شأن‏ها و رحمتي از رحمت‏ها، بدون صدور از آن و ورود به آن و عبور از آن، به احدي از مخلوقات نمي‏رسد و نخواهد رسيد. بر اساس اين نگرش به عقل، كه درتأويلات كشفي، همان روح محمّدي و روح علوي به حساب مي‏آيد، ضرورت وجود هميشگي امامان معصوم عليهم‏السلام تبيين مي‏گردد؛ چرا كه اينان عين عقلند و واسطه در فيض عقل به آدميان محسوب مي‏شوند. بدون آنان فيض متوجه كسي از سلسله و ابناء عقل نمي‏گردد.

به نظر كشفي، دقت در اين مسأله، فلسفه برخي از روايات اسلامي از جمله: «لو بقيت الارض بغير امام لساخت» روشن مي‏شود. در ناحيه جهل نيز خاتم الشقيين (شيطان) به عنوان رييس سلسله جهل، اولين كسي است كه جهل به آن علاقه پيدا مي‏كند و سپس به ديگران مي‏رسد؛ زيرا «جهل و روح رمعي، باب و منبع نزول و صدورغضب الهي است و هيچ شأني از شؤون غضبيه، بدون صدور و ورود بر آن و عبور از آن به مخلوقات سجّينيه و مَنْ دون، نرسيده است، نمي‏رسد و نخواهد رسيد».

تلاقي و درهم آميختگي عقل و جهل در محل تكوّن بني آدم، موجب به وجود آمدن رويارويي هميشگي ميان آن‏دو و فرزندانشان در طول تاريخ بشر شده است. در واقع اعصار گشت و بازگشت عقل و مواجهه آن با جهل، دوره‏هاي عالم بشري است كه همه تاريخ اين موجود خاكي را از هبوط آدم تا پايان دنيا تشكيل داده است. اين رويارويي كه از ماهيت اين دو ضد برخاسته است، بنا به گفته مشهور كه هر موسي سيرتي، فرعون سيرتي مي‏طلبد سبب به وجود آمدن دو طبقه متضاد شده كه گاه به جنگ و گاه به صلح، تاريخ خود را رقم دولت آرماني كشفي به حكومت پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله در مدينه و حكومت امام دوازدهم شيعيان در آخرالزمان تعيّن مي‏يابد. در دوره عدم حضور معصوم، كه در ادبيات شيعه از آن به «عصر غيبت» ياد مي‏شود، دولت آرماني كشفي به دولتي انحصار مي‏يابد كه زعيمش با عقل كل، در ارتباط بوده و مانند منصب امامت واجد دو ركن علم و سيف (قدرت) باشد.

زده است. تاريخ بشر؛ يعني تاريخ منازعه و تضاد دو گروه عاقلان و جاهلان. اين نزاع از روز نخستين آغاز و تاچيرگي نهايي عقل ادامه خواهد داشت.

اقبال و ادبار عقل و جهل در حديث يكم و چهاردهم كافي، با تأويلي كه كشفي ارائه مي‏كند، موجب تقسيم شدن تاريخ به دو دوره كلي مي‏شود:

الف: دوره نبوت؛ در اين دوره وجه ظاهري عقل به ميان آدميان روي آورده و بر همين وجه نيز مانده است. با آمدن پيامبري، بخشي از جزئيات و احكام عقل بيان و ابلاغ مي‏گرديد و با آمدن رسول ديگري تكميل مي‏شد. اين تلاش در زمان آخرين فرستاده الهي «به سبب وجود مبارك آن حضرت و تماميت استعداد او» به آخرين نهايت و رشد كمال خود رسيده است در اينجا حادثه مهمي كه رخ داده اين است كه تمام رويه ظاهري عقل با آمدن پيامبر الهي ابلاغ گرديده و حجت خدا بر آدميان تمام شده است؛ از اين رو، هم لازم است كه پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله وفات كند و هم ضرورت دارد كه نبوت خاتمه يابد. حال كه اين رويه عقل به نهايت خود رسيده است، بنابر قاعده «هر چيز كه به اوج خود رسيد بايد سرريز شود» و جايش را به رشد تدريجي و غلبه نهايي جهل در دوره نبوت مي‏دهد.

تا پيش از پايان نبوت، عقل و جهل در ستيز و خلطه‏اي دائم به سر مي‏بردند اما به علت حضور نمايندگان خدا بر زمين، هيچ‏گاه جهل، غالب نهايي بر عقل نبود اما پس از اين دوره، خلطه مذكور به غالبيّت جهل مي‏انجامد و بنابر قاعده مذكور، جهل نيز پس از رسيدن به اوجش، سرزير مي‏شود و جايش را به باطن عقل مي‏دهد. در حقيقت سرريز دوم، آغاز عصر نويني به نام عصر ولايت است.

ب ـ عصر ولايت؛ اين دوره، كه با ظهور حضرت حجت عليه‏السلام آغاز مي‏گردد، همان بازگشت عقل به اصل خويش در فرمان دوم است. با وقوع چنين پيشامدي است كه تمايز ماهوي ميان عقل و جهل به وجود مي‏آيد و تقابل عيني آن‏دو به اوج مي‏رسد. ديگر خلطه‏اي ميان اهل عقل و اهل جهل نيست وصف هر يك از آنها معين مي‏گردد. پيكاري كه ميان اين دو صف رخ مي‏دهد با پيروزي عاقلان خاتمه مي‏يابد و عملاً وعده الهي در مورد پيروزي آنها به عنوان وارثان زمين تحقق پيدا مي‏كند.

بخش دوم: انواع دولت

كشفي مانند ديگر حكماي اسلامي، دولتي آرماني دارد؛ دولت عقل، الگوي آرماني كشفي است كه به علت رياست و زعامت عقل كل يا مرتبطان با آن، مي‏تواند با گسترش آثار و اجراي احكام عقل مدينه‏اي را فراهم كند كه آدميان در پناه آن، همواره به غايت معنوي معيشت نظر كنند و در گروه عاقلان باقي بمانند. اين دولت كه در لسان كشفي «شهر خدا يا دولت حقّه» نام گرفته در ادواري از تاريخ بر پا شده يا مي‏شود، البته اين دولت همانند شهر خداي اگوستيني در آسمان قرار ندارد بلكه شهري است زميني كه يا تحقق يافته و يا در آينده، به وقوع مي‏پيوندد. در هر دو دوره رسول يا امام، كه با عقل به عينيت رسيده است، به قدرت مي‏رسد با اين تفاوت كه در مدينه النبي صلي‏الله‏عليه‏و‏آله وجهه ظاهري عقل و در آخر الزمان وجهه باطني آن هويدا مي‏گردد.

با اين حساب، شهر خدا و دولت آرماني كشفي به حكومت پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله در مدينه و حكومت امام دوازدهم شيعيان در آخرالزمان تعيّن مي‏يابد. در دوره عدم حضور معصوم، كه در ادبيات شيعه از آن به «عصر غيبت» ياد مي‏شود، دولت آرماني كشفي به دولتي انحصار مي‏يابد كه زعيمش با عقل كل، در ارتباط بوده و مانند منصب امامت واجد دو ركن علم و سيف (قدرت) باشد. در فرضي كه زمانه يار نشود و چنين دولتي بر پا نگردد، كشفي به تفكيك حوزه عرفيات و شرعيات تن مي‏دهد و از مشروعيت سلطان عادل و لزوم تبعيت او از قاطبه عالمان حقاني حمايت مي‏كند و در نهايت به دولتي كه از معيار و هنجارهاي او خارج است لقب «جائر» مي‏دهد و در وضعيتي كه عزلش موجب فتنه و گسترش هرج و مرج نشود ضرورت مي‏بخشد.

صورت اجمالي انواع دولت از ديدگاه كشفي چنين است:

1. مدينه الهيه اولي (عصر نبوت)

1. عصر حضور

الف. دولت آرماني

2. مدينه الهيه ثاني يا دولت حقه ثانيه (عصر ولايت)

2. عصر غيبت

3. رياست (توأم شدن علم و سيف)

ب. دولت مطلوب ممكن á رياست افاضل (تفكيك علم و سيف) يا سلطنت دو گانه

سلطان عادل و مجتهدان و لزوم تبعيت سلطان از مجتهدين

در امور ديني

ج. دولت جائر á عدم رفتار به عدالت و شريعت á ضرورت تبديل آن به احسن

1 ـ مدينه الهيه اولي يا دولت اوّليه حقّه

يثرب يا مدينة النبي، همان شهر خدايي در صدر اسلام است كه كشفي بدان نظر دارد. دراين مدينه، حكومت به دست انساني سپرده شده كه جامع عقل و شرع است و بيان و رفتار او تجلّي كننده آثار و احكام عقل به حساب مي‏آيد. او چون از ويژگيِ عصمت و رسالت برخوردار است و با عقل نيز رابطه اين هماني دارد، سنت و سيره‏اش حجت، و تأسي به آن بر آحاد عاقلان (دينداران واقعي) واجب است. هر چند در طول تاريخ بشر، انبيا و اوصياي انگشت شماري، موفق به تشكيل حكومتي ديني شدند. اما آرماني بودن حكومت پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله در مدينه از جهات متعددي اهميت دارد:

الف ـ روح محمّدي، همان مخلوق اول؛ يعني عقل است. اين عقل كه باطن پيامبر اسلام صلي‏الله‏عليه‏و‏آله است به لحاظ هستي‏شناسي، بر همه انبيا تقدم وجودي دارد. در عين حال، او به عنوان آخرين فرستاده الهي آمده است تا بيان تدريجي و ناگفته‏هاي شرايع پيشين را بگويد. در واقع، رويه ظاهري عقل به «سبب وجود آن حضرت صلي‏الله‏عليه‏و‏آله و تماميت استعداد او در نهايت ظهور و سر حد كمال» رسيده است.

ب ـ اجتماع ملك و نبوت در پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله و خاندان او، پديده نادري است كه در گذشته، سابقه چنداني نداشته و آگاهي‏هاي ما نيز از چگونگي حكومت انبيا و اوصياي سلف بسيار اندك است.

بدين‏سان، پيامبر اسلام صلي‏الله‏عليه‏و‏آله تنها شخص در مدينه است كه لياقت حكومت كردن دارد؛ چرا كه او به خاطر عصمتش، اشتباه نمي‏كند و كاري كه بر خلاف عقل باشد به انجام نمي‏رساند. در واقع، او بر شالوده‏هاي شرك، ناپاكي و جهالت جزيرة‏العرب، جامعه‏اي بنا كرد كه نسبت به جوامع پيشين، بي نظير بود. انساني در اين مدينه به قدرت رسيد كه سيره و سلوكش، آرمان و الگوي مسلمانان است. او از اين حيث كه شخصيتي حقيقي دارد و همانند ديگران اسمي به نام «محمّد بن عبدالله» بر او نهاده شده، همچون آحاد مدينه راه مي‏رفت، غذا مي‏خورد، لباس مي‏پوشيد، به كوچك و بزرگ احترام مي‏گذاشت، در سختي‏ها و خوشي‏هاي مردم مشاركت مي‏جست و به مقام انسانيِ اهل مدينه، با قطع نظر از رنگ، پوست و نژاد، ارج مي‏نهاد. اما از اين نظر كه نبي بود و رسالتي سنگين بر دوش داشت، مسؤوليت اداره امور مدينه را بر عهده گرفت و به عنوان امين ديگران، به قضاوت مي‏نشست. فرمانده نبرد و كارزار مي‏شد، به رتق و فتق امور داخلي و خارجي مدينه همت مي‏گماشت و در «امور دنيوي» با گروه عاقلان مدينه به مشورت مي‏پرداخت.

2. مدينه الهي ثاني يا دولت ثانويه حقّه

همانگونه كه عقل در نظر كشفي داراي دو رويه ظاهري و باطني بود، مدينه الهيه او نيز دو چهره دارد، با اين تمايز كه در يثرب، رويه ظاهري عقل، در قالب نبوت، حكومت مي‏كرد و در پشت سر كشفي قرار مي‏گرفت. در حالي در مدينه الهيه ثاني، رويه باطني عقل، در قالب ولايت تشكيل دولت مي‏دهد و در پيش روي او قرار دارد.

اين دولت، كه در آخر الزمان با ظهور حضرت مهدي عليه‏السلام بر پا مي‏شود، همان مدينه فاضله شيعيان دوازده امامي است كه طي آن، همه بطون عقل هويدا مي‏گردد، ناگفته شرع و عقل، گفته مي‏شود و اختلاط طولانيِ عقل و جهل و درهم آميختگي گروه عاقلان و جاهلان پايان مي‏يابد و حكومت از آنِ عاقلان و صالحان زمين مي‏گردد.

3. رياست حكمت

دولت آرماني كشفي در عصر غيبت، شبيه فيلسوف شاهي است كه افلاطون در پي آن است، با اين تفاوت كه او به جاي فيلسوف، مجتهد را مي‏نشاند و با وسعت دادن به مفهوم مجتهد ـ كه حوزه‏اي فراگيرتر از فقه دارد ـ به مفهوم حكيم نزديك مي‏شود.

«و معلوم مي‏شود...كه مجتهدين و سلاطين، هر دو يك منصب را مي‏دارند كه همان منصب امامان است كه به طريق نيابت از امام، منتقل به ايشان گرديده است و مشتمل بر دو ركن است كه يكي علم به اوضاع رسولي است، كه آن را «دين» گويند و ديگري اقامه نمودن همان اوضاع است در ضمن نظام دادن عالم، كه آن [را] مُلك و سلطنت گويند و همين دو ركن است كه آن‏ها را سيف و قلم گويند يا سيف و علم ناميده‏اند.»

حال، چه مجتهد ركن سيفيِ امامت را به دست گيرد و چه صاحب سيف، مجتهد گردد، در حقيقت، كسي به قدرت مي‏رسد كه آگاه به دين (اوضاع رسولي) است. البته او نه صرف اجتهاد مصطلح در حوزه‏هاي شيعي را ملاك مي‏داند و نه هر مجتهدي را بالفعل، شايسته چنين منصبي مي‏پندارد. شرايط و ويژگي‏هايي كه وي براي چنين حاكمي بر مي‏شمارد، بسيار سخت است و بدين علت هم بسياري از معاصران خود را شايسته براي زعامت امور سياسي نمي‏داند و خود نيز در پيدا كردن مصاديق آن به دشواري افتاده است.

4. رياست افاضل

كشفي بنا به دلايلي، از برپايي دولت آرماني خود در عصر غيبت (رياست حكمت) نااميد به نظر مي‏رسد و آن‏را به حوزه آرزوهاي خود مي‏سپارد. با اين همه، او آدمي واقع بين است و در فقدان آن دولت به گونه‏اي بر تفكيك نيابت فقيهان از نيابت شاهان و به رسميت شناختن سلطنت در آن حوزه صحّه مي‏گذارد، بدين معني كه با توجه به باز نبودن دست فقيهان، از يك سو و عدم فقاهت شاهان، از سوي ديگر و نياز جامعه به هر دو طبقه، در مرتبه سوم؛ وي نيابت امام عليه‏السلام را به دو شعبه نيابت در شريعت و نيابت در اجرائيات تقسيم مي‏كند و ولايت انتصابي «فقيهان» را در «شرعيات» و «سلطنت سلطان قاهر» را در «اجرائيات» به رسميت مي‏شناسد.

5. سلطنت سلطان جائر

در دوره‏اي كه سلطان جائري بر جامعه حكومت كند وظيفه مردم در مورد اطاعت از او چيست؟ از برخورد اوليه كشفي، در كتاب «ميزان الملوك» چنين استنباط مي‏شود كه او با طرفداري يك جانبه از دولت، به حقوق سياسي مردم توجهي ندارد و در چنين وضعيتي آنان را به شكيبايي و اطاعت از فرامين او دعوت مي‏كند و تا «ظهور امر فرج» به انتظار مي‏گذارد. كشفي با نقل حديثي از پيامبر اسلام صلي‏الله‏عليه‏و‏آله كه مي‏فرمود: «السُلْطانُ ظِلُّ اللّهِ في اَرْضِهِ يأوي اِلَيْهِ كُلُّ مَظْلُومٍ فَمَنْ عَدَلَ كانَ لَهُ الاَْجْرُ وَ عَلَي الرَّعِيَّةِ الشُكْرُ وَ مَنْ جارَ كانَ عَلَيْهِ الْوِزْرُ وَ عَلَي الرَّعِيَّةِ الصَّبْرُ حَتي يَأْتيهِمُ الاَْمْرُ» مي‏نويسد:

«هر چند كه سلاطين بد و بلا حقوق باشند، بايد كه رعيت بناي بدي و عقوق را نگذارد و مثل فرزند كه بايد به بدرفتاري و عقوق پدر صبر نمايد، بايد كه رعيت ايضاً بر بدرفتاري و عقوق سلطان صبر نمايد، چون كه دانسته شد كه اطاعت نمودن سلطان ظالم بهتر است از مهمل و معطل گرديدن رعيت.»

با اين حال، كشفي تا جايي صبر كردن بر وضعيت مذكور را مجاز مي‏داند كه امكان تبديل سلطان جائر به «احسن» نباشد. اما در صورتي كه فرجي حاصل آيد و رعيت تواناييِ چنين تبديلي را داشته باشد. نافرماني سلطان جائر، لازم، و عزلش واجب مي‏گردد.

اكرام و حسن انقياد را از وظايف مردم و مواردي هم چون :اُبوت، تحنن، رحمت، شفقت، عطوفت، تلطف، تربيت، طلب مصالح، دفع مكاره، جذب خيرات و دفع شرور را از وظايف سلطان در برابر مردم مي‏داند.

كشفي در باب اطاعت از سلطان عادل و جائر، به ترتيب، دو واژه «مفترض الطاعه» و «منقرض الطاعه» را به كار مي‏برد و اطا عت از اولي را از باب «نيابت» و دومي را از باب «ضرورت» لازم مي‏داند و در همين رابطه مي‏افزايد:

«و از اين‏جا است كه در حديث، مطلقاً وارد شده است كه اِطاعَةُ اللّهِ في اِطاعَةِ السُّلطانِ... خواه آنكه آن سلطان، عادل باشد يا ظالم و جائر وليكن در ما بين جهت وجوب اطاعت او در دو صورت، فرق و بون بعيد است.»

در اطلاق عنوان «سلطان جائر»، فرق نمي‏كند كه خود سلطان ظالم باشد و يا از ظلم كار گزارانش جلوگيري نكند. در هر دو صورت، دولتش جائر بوده وعزلش لازم مي‏شود؛ اما چرا اطاعت از سلطان عادل، لازم و از جائر حرام است؟ پاسخ به اين پرسش را، علاوه بر منابع نقلي، بايد در گفتمان عقل و جهل كشفي جست و جو كرد. در واقع، سلطاني كه به عدالت رفتار مي‏كند و شريعت را نيز پاس مي‏دارد، تنها در سايه فيوضات عقل به او، قادر به انجام چنين وظايفي شده است و الا كسي كه مطابق جهل حكومت مي‏كند، چيزي جز «ظلم، خوف، اضطراب، حرص، غدر و خيانت» از او صادر نمي‏گردد.

/ 1