دكتر محمدتقي فعالي به طور كلي به مباحث عرفاني به دو گونه ميتوان نگريست؛ ابتدا نگاه مسئلهاي، در اين نگاه ما بحث عرفاني را به عنوان يك مسئله در نظر گرفته و ديدگاهها، استدلالها، مباني و نتايج آن را بررسي ميكنيم. آنچه در كتب و آثار رايج و معمول است، اين نگرش و طرز تلقي است. اين نگاه، هر چند خوب و مفيد است، اما كامل نيست، زيرا مسائل تصوّف و عرفان يكباره و به طور دفعي پديد نيامدهاند، بلكه گذر زمان و مرور ايام، مسائل عرفاني را به شكل كنوني در اختيار ما قرار داده است؛ مسائل عرفان نظري، همانند آداب و رسوم صوفيه، به تدريج و در طي قرون متمادي و متوالي شكل گرفتهاند؛ همانطور كه علم، مكتب و متفكري تاريخي دارد، هر يك از مسائل علم نيز تاريخمند است.نكته مهم آن است كه بدانيم درك صحيح مسئله، جز با نگاه تاريخي به آن، كامل نخواهد شد و اين همان نگاه دومي است كه به مباحث و مسائل تصوف و عرفان ميتوان داشت؛ از اينرو اگر ما به بحثي، به صورت بريده نگاه كنيم، نگاه نخست را در پيش گرفتهايم و اگر آن را به صورت حلقهاي از يك زنجير و به صورت طولي مدّ نظر قرار دهيم، نگاه تاريخمند را اختيار كردهايم؛ البته اين دو نگاه، مكمل يكديگر بوده و در كنار هم هويت واقعي مسئله علمي را برملا و آشكار خواهند كرد. مسئله «مكاشفه» نيز از اين قاعده مستثني نيست. از اينرو لازم است، در ابتدا نظري تاريخي به آن افكنده و از آغاز پيدايش آن سخن بگوييم؛ بدين منظور، براي بررسي دقيقتر، مراحل و دورههايي را مشخص و مطرح نمودهايم.
دوره يكم: قرآن
به نظر ميرسد كه ريشه مسئله مكاشفه، همانند اكثر مسائل ديگر عرفاني يا كلامي، به قرآن و تفسير آيات آن باز گردد. در قرآن شريف با آياتي برخورد ميكنيم كه در آن سخن از «رؤيت خدا» به ميان ميآيد و همين كافي است كه يك سلسله مباحث كلامي و عرفاني را به دنبال بياورد و چنين هم شد.بهترين نمونه آيات موجود در اين باره، به تقاضاي حضرت موسي(ع) از خدا مربوط است كه در ميقات و هنگام مكالمه با پروردگار فرمود: «رب ارني انظر اليك»1 برخي از متكلمان معتقدند، از آنجا كه موسي(ع) پيامبر خدا بود و پيامبران معصوم هستند، اگر خدا ديدني نبود، او هرگز از خداوند چنين درخواستي نميكرد.البته در قرآن آمده است كه خدا در جواب موسي(ع) فرمود «لن تراني»2 و از همين جا بعضي ديگر از متكلمان اعتقاد يافتند كه خدا قابل رؤيت نيست، چون به موسي(ع) فرمود: هرگز مرا نخواهي ديد، چنان كه برخي از اهل سنت گفتهاند، مراد نفي رؤيت خدا در دنيا است، اما در آخرت او را ميتوان ديد.همين گفتوگو و مكالمه ميان موسي(ع) و خدا، بيانگر آن است كه بالاخره موضوع رؤيت خدا ميتوانست به صورت مسئلهاي درآيد.آيه ديگري كه با صراحت از رؤيت خدا در قيامت سخن به ميان ميآورد، اين آيه است كه ميفرمايد: «وجوه يومئذٍ ناضرة * الي ربها ناظرة»3. آنان كه بر مشاهده خدا در قيامت تأكيد دارند، به اين آيه تمسّك جسته و ديدن خدا را در قيامت با چشم سر، ممكن و جايز دانستهاند.آيه ديگري كه در اين زمينه مورد بحث قرار گرفته است، آيهاي است كه بر محجوب بودن كفار در قيامت دلالت دارد: «كلا انهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون».4 برخي چنين استدلال ميكردند كه اگر كفار در حجاب هستند، پس مؤمنين و متقين محجوب نيستند و آنكه در حجاب نيست، ميتواند خدا را ببيند. بر اين اساس، رؤيت خدا در قيامت را مجاز ميدانستند.آيات معراج نيز در اين رابطه قابل طرح است كه ميفرمايد: «ما كذب الفؤاد ما راي افتمارونه علي ما يري * و لقد رءاه نزلة اخري * عند سدرة المنتهي * عندها جنة المأوي * اذ يغشي السدرة ما يغشي * ما زاغ البصر و ماطغي».5نكته مهم در آيات معراج اين است كه اگر پيامبر در معراج به رؤيت خدا نائل شده باشد، اين امر در دنيا تحقق يافته است؛ بنابراين به طور كلي ميتوان گفت كه رؤيت خدا در دنيا ممكن و مجاز است.از جمله آياتي كه ميتوان براي مسئله رؤيت خدا بدان استشهاد نمود، آيه «ذر» است. خداوند در عالم ذر، به تمام بنيآدم بار داد و حقيقت آنها را كه عين فقر است، به آنها نماياند؛ در اين لحظه از آنها سئوال كرد: «الست بربكم».6 تمام فرزندان آدم بيآنكه حتي يك نفر تخلّف يا اشتباه كند، گفتند «قالوا بلي شهدنا». همه به شهود خدا نائل شدند و او را ديدند؛ لذا همه بر اين امر كه او رب است، اعتراف نمودند. اين آيه مسئله شهود حق را به وضوح مطرح ميكند؛ البته اين سئوال قابل طرح است كه عالم ذر چگونه عالمي است؟غير از پنج آيه مذكور، آيات ديگري نيز در قرآن وجود دارد كه ميتواند به مسئله رؤيت خدا مربوط باشد. از قبيل «و كذلك نري ابراهيم ملكوت السموات و الارض و ليكون من الموقنين»7 و «و اذ قلتم يا موسي لن نؤمن لك حتي نري الله جهرةً»8بر اين دسته از آيات ميتوان آيات ديگري را نيز افزود كه هر چند با مسئله رؤيت خدا ارتباط مستقيم ندارند، اما علوم و ادراكاتي را براي انسان مطرح ميكنند كه از سنخ علوم ظاهري (چه حسي و چه عقلي) نيستند. از قبيل «كلا لو تعلمون علم اليقين * لترون الجحيم»9 و «فكشفنا عنك غطائك فبصرك اليوم حديد».10مجموعه آيات مذكور براي تحريك و برانگيختن ذهن برخي از مسلمانان صدر اسلام و پرسش آنان از مسئله ديدن خدا و علوم غيرعادي كافي بود. البته در تفسير اين قبيل آيات، در ميان مسلمين و علماي مذاهب مختلف، اختلاف نظرهايي وجود دارد، اما آنچه اهميت دارد، اين است كه بدانيم قرآن براي نخستين بار، ذهن مسلمين را برانگيخت و مسئله رؤيت خدا را مطرح فرمود.
مسئله رؤيت خدا در اديان ديگر
نكته قابل ذكر اين است كه پيش از اسلام نيز مسئله رؤيت خدا مطرح بود. در يهوديت در سِفر خروج از كتاب تورات، موسي(ع) از خدا تقاضا ميكند و ميگويد: «قال ارني مجدك».11 اين قسمت با آنچه در قرآن آمده است شباهتي كامل دارد؛ آنجا كه فرمود: «رب ارني انظر اليك»،12 با اين تفاوت كه در تورات، موسي(ع) خواهان رؤيت مجد او است، اما در قرآن، تقاضاي رؤيت نفس او را دارد. در تورات پاسخ خدا اين است كه «روي مرا نميتواني ببيني، زيرا نميتواني مرا ببيني و همچنان زنده بماني». اين جواب نيز شبيه «لن تراني» است.برخي از علماي اهل سنت، نظير علماي حنبلي و متكلمان اشعري، به همين آيه استناد كرده و گفتهاند كه انسان در دنيا به رؤيت خدانائل ميشود. در تورات آمده است كه خداوند بر موسي(ع) تجلّي كرد و به او اجازه داد تا وي را از قفا ببيند.اينگونه مباحث كه در تورات ذكر شده، منشأ گفتوگوهاي پر دامنهاي ميان يهوديان شده است؛ به گونهاي كه برخي متكلمان يهودي، نظير يوسف البصير (قرن پنجم هجري) در كتاب «المحتوي» و موسي بن ميمون (602-530 ه·· . ق) در كتاب «دلالة الحائرين»، در زمينه مسئله رؤيت خدا، مسائلي را پيش كشيدهاند و به خصوص با تأثري كه از معتزله داشتهاند، در ادامه اين مباحث در ميان يهوديان نقش مهمي ايفا نمودهاند.مسئله رؤيت خدا در مسيحيت نيز مطرح بوده است. در باب اول «انجيل يوحنا» آمده است كه: «هرگز كسي خدا را نديده است».13 در ميان متفكران مسيحي، آگوستين (430-354 م) در مورد ديدن پروردگار مباحثي را مطرح كرده است؛ وي بخشي از كتاب «شهر خدا» را به اين مسئله اختصاص داده است.14به طور كلي از نظر يهود و مسيح، رؤيت خدا در دنيا منتفي است، اما در آخرت امكانپذير است؛ بنابراين يكي از مباحث مهم مسيحيت در قرون وسطي، بحث رؤيت خدا در بهشت (Visio beatifica) بوده است. البته آگوستين، وعده ديدار خدا را به آخرت موكول كرده است، اما در دنيا نيز مشاهده خدا را به صورتي محمل و مبهم ممكن دانسته است.مسئله رؤيت خدا در آيين زرتشت نيز مطرح بوده است و ميتوان تأثيرات آن را در سئوالاتي كه در «داستان دينيك» از منوچهر فرزند جوان جم، موبد موبدان كرمان مطرح كرده است، به وضوح مشاهده كرد.15 اين مباحث هر چند در اديان پيش از اسلام مطرح بوده است، اما بدين معنا نيست كه بحثهاي كلامي مطرح شده در اسلام درباره مسئله رؤيت خدا، تحت تأثير آنها مطرح شده است. آيات قرآن كريم و روايات متعددي كه در صدر اسلام در همين رابطه مطرح شده بود، براي تحريك ذهن مسلمين و سوق دادن آنان به مسئله ديدار خدا كافي بود.
دوره دوم: حديث
مسئله رؤيت به جز قرآن بر محور احاديث متعددي مطرح شده است؛ اولين حديث از آنِ پيامبر اكرم(ص) است؛ شخصي از پيامبر اكرم(ص) سئوال ميكند كه آيا خدا را ميتوان ديد؟ پيامبر پاسخ مثبت ميدهند. البته در اين زمينه، ظاهرا دو گونه نقل وجود دارد.الف. عن جرير بن عبدالله الجبلي قال: كنّا جلوسا عند النبي(ص) فنظر الي القمر ليلة البدر فقال: انكم ستعرضون علي ربكم فترونه كما ترون هذا القمر لا تضامون في رؤيته».16كلمه «تضامون»، اگر با تشديد ميم باشد، از ريشه ضمم است؛ يعني به هنگام رؤيت به يكديگر فشار نميآوريد و با تخفيف ميم از ريشه ضميم و به معناي ظلم است؛ يعني هنگام رؤيت به يكديگر ستم نميكنيد، به طوري كه بعضي ببينند و بعضي ديگر نبينند.17در اين نقل سئوالي از پيامبر نشده است؛ ايشان در شب بدر زير آسمان صاف نشسته بودند و به ماه مينگريستند. در اين حال فرمودند: شما پروردگار خويش را خواهيد ديد، چنان كه هم اينك ماه را در شب بدر ميبينيد.ب. عن ابن هريرة قال: قال رسول الله (ص): «أتضامون في رؤية القمر ليلة البدر و تضامون في رؤية الشمس»؟ قالوا لا. قال: «فانكم سترون ربكم كما ترون القمر ليلة البدر لا تضامون في رؤيته.»18به هر حال، حديث «رؤيت ماه در شب بدر»، به همراه آيات قرآن كريم، افقهاي تازهاي پيش روي مسلمين گشوده و مباحثي را درباره رؤيت خدا در طي قرون متمادي پديد آورد.در اين زمينه احاديث زيادي در جوامع روايي سني و شيعه نقل شده است؛ از جمله در توحيد شيخ صدوق، اخبار متعددي مبني بر جواز رؤيت خدا در دنيا مذكور است كه نشان ميدهد، اين مسئله از زمان پيامبر اكرم(ص) و نيز ائمه معصومين(ع) كاملاً مطرح بوده است.يكي از روايات «باب رؤيت خدا» در توحيد صدوق، چنين است: ابوالحسن موصلي از امام صادق(ع) نقل ميكند كه ايشان فرمود: «يكي از علماي يهود به خدمت اميرالمؤمنين(ع) آمد و عرض كرد يا اميرالمؤمنين! آيا پروردگار را ديدهاي در هنگامي كه او را پرستيدهاي؟ حضرت فرمود كه واي بر تو! عادت من اين نبوده كه پروردگاري را بپرستم كه او را نديده باشم. سائل عرض كرد كه او چگونه و با چه كيفيتي ديدي؟ حضرت فرمود كه واي بر تو! چشمها نميتوانند او را با مشاهده ديدهها ببينند، ليكن دلها ميتوانند او را به حقايق ايمان ببينند».19امام جعفر صادق(ع) پيشواي عظيمالشأن جهان تشيع، ضمن تفسيري كه از برخي آيات قرآن كريم بيان كردهاند، مسئله رؤيت را از ديدگاه عرفاني مطرح نمودهاند. در تفسيري كه به ايشان منسوب است.20 در مسئله توحيد، ديدگاه كلياي مطرح فرمودهاند و به طور كلي، به تأويلهاي عرفاني پرداختهاند كه ميتوان به نمونههايي از آن اشاره كرد.21 امام(ع) درباره اين آيه كه «فانزل الله سكينته عليه و ايّده بجنودٍ لم تروها»،22 به نزول فرشتگان در غزوه بدر اشارهاي نميكنند، بلكه آيه را بر لشكرهاي يقين و ايمان به خدا و توكل بر او منطبق مينمايند. ايشان همچنين در آيه «ان الملوك اذا دخلوا قريةً افسدوها»،23 به دل مؤمنان اشاره كرده ميفرمايند: چون معرفت به دل آنان راه يابد، آرزوهاي باطل و خواهشهاي جزئي را از آن ميراند تا دل ديگر جز براي خداي تعالي جاي نباشد.در اين تفسير نيز ميبينيم كه امام در تفسير آيه: «أمن جعل الارض قرارا»24 ميفرمايد: كسي كه دل اولياي خود را قرارگاهي براي معرفت خود ساخت و در هر نفسي رودهاي فيضان احسان خود را روان كرد و آن را با كوههاي توكل استوار داشت و با انوار اخلاص، يقين و محبت بياراست.همچنين در تفسير آيه «فيها فاكهة و النخل ذات الاكمام»25 ميبينيم كه امام صادق(ع) زمين را به دل اولياي خدا تأويل نموده و اظهار ميدارند كه خدا دل اولياي خود را باغ انس خود قرار داده و در آن درختهاي معرفت نشانده است كه ريشه آنها استوار در سرّ آنها و شاخههاشان برافراشته در حضرت الهي است.آنها در هر زمان از اين درختان ميوههاي انس الهي ميچينند و چنانكه ميفرمايد: «فيها فاكهة و النخل ذات الاكمام»؛ يعني ذات الالوان يا به انواع مختلف كه هر كس نوعي از آنها را به قدر سعي خود و آنچه از مبادي معرفت و آثار ولايت بر او آشكار شده است، ميچيند.به هر تقدير، امام(ع) در اين تفسيرها، از تأويل بهره فراوان بردهاند و با ذوق عرفاني، غناي گستردهاي به قرآن بخشيدهاند.در اين تفسير، درباره مسئله تفسير، به مباحث بسيار جالبي بر ميخوريم؛ امام(ع) خدا را اين چنين وصف مينمايد: «منزّه عن كل درك ماهيته و الاحاطه بكيفيّته و هو المستور عن الابصار و الاوهام و المحتجب بجلاله عن الادراك». مشاهده ميشود كه امام(ع) با صراحت، درك ماهيت و احاطه به او را ناممكن ميداند. همچنين ضمن اشاره به عجز انسان از ديدن او با چشم، حكمي كلي داده و ميگويند: انسان هرگز نميتواند خدا را با چشم سر ببيند، چنانكه خداوند به همين مطلب، در پاسخ به تقاضاي موسي(ع) اشاره كرد و فرمود: «فكيف له برؤية ربّه عياناً»26 امام (ع) در تفسير آيه «فيهاما تشتهيه الانفس و تلذ الاعين»، 27 به اين نكته اشاره ميفرمايند كه ميان آنچه نفوس آرزو كنند و آنچه چشمها از آن لذت برند، فاصله بسيار است. همه شادمانيها، شهوات و لذاتي كه در بهشت وجود دارد، در قياس با آنچه چشمها از آن لذت ميبرد، مانند تر كردن انگشت در دريا است. در حقيقت لذات بهشت حدّ و نهايتي دارد، چرا كه مخلوق است. حال آنكه چشمها در سراي باقي آنگاه لذت ميبرند كه در باقي جلّ و علا نظر كنند، اما اين لذت نه حدّي دارد، نه نهايتي و نه قابل توصيف است. ميان رؤيت خدا و لذات مخلوق وجود در بهشت، تفاوت از خدا تا نعمتهاي او است و اگر آدم مرتكب گناه شد، تنها به سبب ترجيح دادن نعمت برولي نعمت بود. 28تفسير امام(ع) درباره آيه «انّ للمتقين عند ربهم جنات النعيم»،29 اين است، جاي كسي كه از گناه پرهيز كند، در بهشتهاي نعمت است و هر آنكه از خدا بترسد، پرده از برابر ديدگانش برداشته ميشود و او حق را در همه احوال مشاهده ميكند30 امام(ع) درباره آيه «و انّي لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا»، 31 تعبير «آمن» را به معناي «شاهد» دانسته و فرمودهاند: من كسي را كه جز مرا مشاهده نكند، ميآمرزم.32 امام آيه «الم نشرح لك صدرك» 33 را چنين تأويل فرمودهاند: «لمشاهدتي و مطالعتي»؛34امام صادق(ع) در تفسير اين آيه، با صراحت از تعبير «مشاهده و لقاء» استفاده كردهاند. اينها و دهها نمونه مشابه، نشان ميدهد كه رؤيت خدا در احاديث، ديدن با چشم سرنيست. آنچه منظور نظر است، «رؤيت قلبي»، «مشاهده دروني» و «لقاء الله» است كه از آن در لسان عرفان به مكاشفه يا كشف و شهود تعبير ميشود. امام صادق(ع) با اشاره مكرر به حصول اين گونه رؤيت در قيامت، نظر كردن به خدا در بهشت را عطا و جزاي مؤمنان و اهل تقوي معرفي ميفرمايد. رؤيت قلبي و شهود باطني در آخرت، موضوعي است كه علماي شيعه بر آن اتفاق نظر دارند؛ چنانكه نفي رؤيت با چشم سه مورد وفاق آنان است. شيخ صدوق در كتاب «توحيد» خويش، احاديث فراواني در اين زمينه از پيامبر اكرم(ص) و ائمه اطهار(ع) نقل ميكند. واقعيت آن است كه آرا و نظريات امام صادق(ع)، منشأ و بذر تمام ديدگاهها و اعتقادات اصيلي است كه در تصوف و عرفان اسلامي شكل گرفت؛ در تفكر امام(ع) «معرفت» جايگاهي اساسي داشت، همان كه به عنوان «كليد تصوف» در دوره ذوالنون مصري رواج يافت. امام(ع) براساس آيه «تبارك الذي جعل في السماء بروجا» 35 ميان جهان هستي و دل آدمي مطابقت و تناظر افكند؛ خداوند آسمان را به سبب بلنداي آن «سماء» ناميد و دل انسان نيز«سماء» است، زيرا با ايمان و معرفت بالا ميرود و والا ميشود. 36 امام(ع) همچنين ميان دوازده برج آسمان و دوازده برج دل، مشابهتي برقرار ميفرمايند و چنانكه مسئله «مقامات و منازل» را پيريزي فرمودهاند، به طبقهبندي مؤمنان براساس مراتب معرفتهاي باطني اقدام كردهاند.37امام(ع) حتي به مسئله شطح در كلمات موسي(ع) اشاره دارند و فرمودهاند: از موسي(ع) پرسيدند كه از كجا دانستي كه آن ندا، نداي حق است؟ گفت: از اينجا كه ندامرافاني كرد و در خود فرو برد، چنانكه گويي هرمويي از تنم از جميع جهات مخاطب ندا است و گويي خود به ندا جواب ميدهد؛ پس هنگامي كه انوار هيبت خدا مرا در خود فرو برد و انوار عزت و جبروتش مرا احاطه كرد، دانستم كه از جانب حق مخاطب شدهام و چون نخستين كلمه خطاب «انّي» و در پي آن «انا» بود، دانستم كه از جانب حق مخاطب شدهام و چون نخستين كلمه خطاب «انّي» و در پي آن «اَنا» بود، دانستم كه به احدي جز حق نميسزد كه از خود، در عين حال، با دو لفظ متتابع خبر دهد. پس در دهشت افتادم و اين محل فنا بود. آن گاه گفتم: «انت، انت الذي لم تزل و لا تزال». و موسي (ع) را نه مقام آن است كه با تو سخن بگويد و نه جرأت آن، مگر آنكه تو با بقاي خود او را بقا دهي و با صفت خود او را بقا دهي و با صفت خود او را صفتي دهي ؛ تو هم مخاطِبي و هم مخاطَب ؛ پس گفت: جز من كسي نميتواند حامل خطاب من باشد و جز من كسي نميتواند به من پاسخ دهد، من هم متكلم و مكلم، و تو در اين ميانه شبحي بيش نيستي كه خطاب در تو واقع ميشود. 38اين تحليل آنچنان از نظر عرفاني غني است كه اسرار آن بر هيچ متخصص عرفان اسلامي پوشيده نيست؛ نتيجه آنكه امام جعفر صادق (ع) پيشواي عظيم الشأن عالم تشيع، شيوه جديدي را در تفسير و تعبير آيات قرآن كريم پيش رو نهاد كه عبارت از اتكا بر يافتههاي دروني مقام عصمت در تفسير آيات قرآن كريم است و ميتوان گفت: «قرائت عرفاني» از قرآن، در سخنان و تفسير ايشان ريشه دارد. امام صادق (ع) مسئله رؤيت را از ديدگاه كاملاً معنوي و عرفاني، هم در ضمن احاديثي كه از اجداد بزرگوار خويش نقل فرمودهاند و هم در ضمن تفاسيري كه خود آن بزرگوار ارائه دادهاند، مورد عنايت قرار دادهاند. آرا و نظريات آن بزرگوار در واقع بذر و ريشه تمام انديشهها و ديدگاههاي اصيل و سالم اسلامي و از جمله مسئله رؤيت خدا است كه بعد از ايشان در عرفان اسلامي مطرح شده است.
دوره سوم. آراي كلامي
قرن دوم هجري در تاريخ افكار و عقايد اسلامي، عصري بسيار حساس و حياتي است و به جرأت ميتوان گفت كه نطفه بسياري از انديشههاي كلامي، مذهبي و عرفاني، در اين برهه از تاريخ اسلام منعقد شده و ريشه بسياري از آرا و انديشههايي كه در قرون سوم، چهارم و پنجم شكل گرفته است، به اين قرن باز ميگردد. يكي از مسائلي كه در قرن دوم كاملاً مطرح بود، مسئله رؤيت خدا است. اين قرن، دوره ظهور متكلمان معتزلي است كه از سوي دربار بني عباس حمايت ميشدند. يكي از اصول اعتقادي معتزله، نفي رؤيت خدا بود. آنان اين رأي را به عنوان مخالفت با ديدگاه مجسمه مشبّهه، تنزيه ساحت قدس الهي مطرح ميكردند.
1. مجسمه و مشبّهه
يكي از فرق اسلامي، مجسمه و مشبّهه هستند؛ آنان بر اين عقيده بودند كه خدا جسماني است. در ميان اين فرقه غلات شيعه كه عقايد شان مورد قبول شيعه اماميه نميشود، به چشم ميخورند. يكي از افراد اين فرقه، فردي است به نام هشام بن حكم(احتمالاً متوفي 179 ه·· . ق). او از جمله شيعياني است كه مورد احترام شيعه نيز قرار دارد. درباره وي ـ به اشتباه ـ گفتهاند كه اهل تجسيم بوده است. هشام خداوند را نور ميدانست و در عين حال ميگفت: او داراي صفات محسوسي چون رنگ، بو و طعم است.39هشام بن سالم جواليقي و پيروانش نيز خدا را به صورت انساني ميپنداشتند كه گوشت و خون ندارد. آنها نيز خدا را نور ميدانستند و براي او حواس پنجگانه اثبات ميكردند.40يكي ديگر از فرقههاي غير شيعي كه از رأي جسمانيت خدا پيروي ميكرد، مرجئه هستند؛ «مقاتل بن سليمان» (متوفي 151 ه·· . ق) و پيروانش ميپنداشتند كه خداوند جسم است و به صورت انسان، داراي گوشت، خون و مو است41. همچنين «داود جواربي» معتقد بود كه خدا جسم است و جوارح دارد.42عموم افراد و فرقي كه خدا را جسماني ميدانستند، به امكان رؤيت او معتقد بودند؛ البته در ميان آنان نيز اختلافاتي وجود داشت43؛ برخي رؤيت خدا را در قيامت مجاز ميدانستند و بعضي ديگر، هم در قيامت و هم در دنيا جايز ميشمردند؛ براي مثال اصحاب حلول، هر گاه انسان زيبا رويي ميديدند، او را تحسين كرده و ميگفتند: «شايد خدا در او حلول كرده است». ماهيتِ خداي ديده شده، از ديگر موضوعاتي بود كه محل اختلاف واقع شد. همچنين ابزار و آلت رؤيت مورد خلاف واقع شده بود.
2. معتزله و جهميّه
حاصل آنكه مسئله جواز رؤيت خدا، يكي از نتايج جسماني بودن خدا بود. معتزله و جهميّه، براي تنزيه خدا و صفات او و به نيت دفاع از عقايد صحيح اسلامي، ضمن نفي جسمانيت خداوند، امكان رؤيت او را نيز به عنوان فرعي از مسئله جسمانيت خدا انكار كردند؛ چنانكه قاضي عبدالجبار معتزلي نوشت: «ان الكلام في الرؤية فرعٌ علي الكلام في نفي الجسم»44 همچنين علامه حلي نوشت: «و اما المشبهه و المجسّمه، فانهم انّما جوزوا رؤيته تعالي لانه عندهم جسمٌ».45
3. حنابله
يكي از نهضتهاي مهمي كه در قرن سوم، عمدتاً توسط احمد بن حنبل46 طرح شد، جنبش عقيدتي ـ اجتماعي حنابله بود؛ اين نهضت به منظور دفاع از عقايد صحيح اسلامي، مبارزهاي جدي را عليه فرقههايي چون جهميه و معتزله آغاز كرد. اين مبارزه چون بُعد اعتقادي داشت و يك سلسله مجادلات كلامي و علمي را با خود آورد، جنبه سياسي و اجتماعي نيز داشت. معتزله از سوي خلفاي بني عباس به شدت حمايت ميشد؛ آنان از طريق نوعي تفتيش عقايد سعي بر تحميل اعتقادات خود داشتند. آنان در واقعه «محند» كه چهارده سال به طول انجاميد، سعي داشتند عقايد خويش و در رأس همه عقيده مخلوق بودن قرآن را بر ديگران تحميل كنند، چنانكه در زمان خلافت واثق، وقتي ميخواستند اسراي مسلمانان را از دست روميان آزاد كنند، در امتحاني كه از اسرا ميكردند، دو سؤال را مطرح ميكردند؛ يكي درباره مخلوق بودن قرآن و ديگر درباره رؤيت. از سه هزار و پانصد اسير فقط كساني آزاد شدند كه گفتند قرآن مخلوق است و خدا در آخرت ديده نميشود.47يكي از مخالفتهاي مهم احمد بن حنبل با معتزله، در مسئله رؤيت خداست. وي معتقد بود كه مؤمنان غير از آنكه به ثواب ميرسند، پروردگار خويش را نيز خواهند ديد؛ «انما مع ما تنتظر الثواب هيتري ربها»48از نظر احمد بن حنبل، منكران رؤيت كافر هستند؛ مهمترين دليلي كه او مطرح ميكند، حديث «رؤيت ماه» است كه به انحاي گوناگون و از طريق متعدد نقل شده است49. پيروان اهل حديث شيوه احمد بن حنبل را ادامه دادند؛ يكي از آنان «اسحاق بن خزيمه»50 بود كه عقايد حنابله را در خراسان بزرگ گستراند. عقيده جواز رؤيت در ميان علماي ايراني، در اواخر قرن سوم و قرن چهارم، كاملاً مطرح بود و در اين زمينه ميتوان به «تفسير طبري» كه در اين مسئله با اهل حديث موافق است، استشهاد نمود. حنبليها اعتقاد به جواز رؤيت خدا را در بغداد و اصفهان، به تدريج اشاعه دادند و در اين راه، عمدتاً از روش نقلي استفاده ميكردند. اما در اواخر قرن چهارم و قرن پنجم، از شدت مسئله كاسته شد و اين مسئله نيز دوره انزواي خود را آغاز كرد.
4. اشاعره
مكتب اشعري، اعتراض عليه نقل عقلگرايي معتزله بود. اين مكتب با تكيه بر شيوه سلف، به دستگاه كلامي عقلگراي اهل اعتزال به شدت حمله كرد. ابوالحسن اشعري51 در عقيده جواز رؤيت خدا با اهل حديث اشتراك نظر داشت. او اين عقيده خويش را در دو كتاب مهم «اللمع» و «الاباند» شرح و بسط داده است. خلاصه اعتقاد او چنين است: «بأن الله تعالي يري في الاخرة بالابصار كما يري القمر ليلة البدر، يراه المؤمنون كما جاءت الرويات عن رسول الله(ص)، و نقول انّ الكافرين محجوبون عنه اذا رآه المؤمنون في الجنة كما قال عزوجل: «كلا انهم عن ربهم يومئذٍ لمحجوبون» و انّ موسي (عليه السلام) سأل الله عزوجل الرويه في الدنيا و انّ الله سبحانه تجلي للجبل فجعله دكّا، فاَعلم بذلك موسي انه لا يراه في الدنيا».52پي نوشتها در دفتر مجله موجود ميباشد.ادامه دارد