تا قبل از قاجار، عصر صفويه در افكار عمومي مردم و علماي ايران، از جايگاه رفيعي برخوردار بود. قاجارها نسبت به صفويه رفتاري خصمانه داشتند. تبلور دشمني آنها را مي توان در برخورد ظل السلطان با اماكن باقي مانده از عهد صفوي در اصفهان ديد كه به تقريب، نزديك به يكصد بناي عهد صفوي را با خاك يكسان كرد و زماني كه مورد اعتراض علما قرار گرفت، مدعي شد كه شاه بابا (ناصرالدين شاه) بيش از آن متوقع بود كه ظل السلطان خراب كرده بود! و اگر بست نشيني آقانجفي نبود، عالي قاپو خراب شده و اگر اقامت جماعت در مسجد شاه نبود آن مسجد نيز خراب شده بود.( ) نكته جالب توجه اينكه فرنگ رفته ها و جماعتي كه تحت تأثير افكار فرنگي قرار داشتند نيز اغلب در اين صفوي ستيزي با قاجارها همراهي مي كردند. احمد كسروي در نوشته هاي خود از صفويه يك دشمن جماعت ايراني و امت اسلامي ساخت. در عصر ما نيز برخي از روشنفكران ديني حتي دل سوخته نيز براي خدمت به شيعه، تشيع را به دو نوع صفوي و علوي تقسيم كردند! و برخي از ملي - مذهبي ها هم (در كمال شگفتي) صفويه را خنجري از پشت بر مركز خلافت اسلامي (عثماني) دانستند. و شگفت آنكه پس از انقلاب اسلامي نيز برخي از مورّخين مسلمان، دامن همّت به كمر بستند كه اثبات كنند ايران و ايراني ها نقش اساسي در رونق تشيع نداشتند و اصلاً صورت مسئله را پاك كردند و عطاي ايران صفوي و غيرصفوي را به لقائش بخشيدند كه به اصطلاح سرنوشت تشيع را از سرنوشت ايران جدا كنند! اگر اين مجموعه تلاش ها را در كنار اقداماتي بگذاريم كه شوونيست هاي جهان عرب در سالهاي پس از انقلاب، عليه ايران انجام دادند كه نماد برجسته آن، حمله صدام حسين به ايران و مجوس خواندن ايرانيان در جنگ تبليغاتي و در جهت توجيه حمله نظامي به ايران بود، آن وقت نتيجه اي كه به دست مي آيد بسيار نگران كننده مي باشد. مسلمانان در زمان خليفه دوم، ايران را فتح كردند زيرا مناسبات و نظام فرهنگي، اجتماعي، سياسي و حتي ديني ساسانيان به اندازه اي دچار ناكارآمدي و پوسيدگي شده بود كه به رغم جلال و جبروت ظاهري آن، در برابر جماعتي باديه نشين كه نور اسلام آنان را به تازگي از توحّش جاهليت رهانيده بود، تاب مقاومت نياورد و فروپاشيد. و به قول آل احمد، ايرانيان (به جان آمده از ستم ساساني)، نان و خرما به دست از اعرابي استقبال كردند كه به غارت تيسفون مي رفتند. مردم ايران، پاسخ ربعي بن عامر به رستم فرخ زاد را كه پرسيده بود چرا به ايران حمله كرده ايد و گفته بود: «براي رهانيدن بندگان خدا از بندگي غيرخدا، هدايت مردم از تنگي دنيا به فراخي آن و از جور اديان به سوي عدل اسلام.» باور داشتند. اما رفتار زنده كنندگان جاهليت عرب، يعني بني اميه، ايرانيان را به واكنش واداشت كه اين واكنش، هم سرنوشت خلافت اسلامي را عوض كرد و هم ايران را! در هيچ كجاي جهان اسلام نهضتي چون شعوبيه و شاعري چون فردوسي و كتابي همچون شاهنامه در برابر جاهليت احياء شده عربي توسط بني اميه، كه پوستين اسلام را امّا وارونه به تن كرده بودند، بوجود نيامد. ايرانيان بپاخاستند و مروان حمار را از تخت به تخته تابوت كشيدند ولي از اسلام روي برنتافتند و به دليل اينكه اسلام اصيل را در نزد اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه و آله وسلم) يافته بودند، پناهگاه علويان و پايگاه شيعيان شدند. براساس آخرين آمار منتشره تعداد بقعه متبركه( ) يعني مقابر فرزندان و اعضاي خاندان پيامبر (صلي الله عليه و آله وسلم) و سادات علوي و بزرگان شيعه در ايران وجود دارد كه چنين تعدادي از مضاجع بزرگان اهل بيت (عليهم السلام) و شيعه در ديگر ممالك اسلامي بي نظير و غيرقابل مقايسه است. طبيعتاً تاريخ شهادت و يا فوت اين سادات و نقباي علوي مربوط به قرون اوّليه اسلام است. يعني قرن ها قبل از تأسيس صفويه. پيشكسوتان از علماي شيعه در قرون و و هجري، نظير شيخ كليني، شيخ صدوق، شيخ طوسي مؤلفين كتب اربعه شيعه، ايراني بودند. قيام ايرانيان در برابر بني اميه (كه بنابه تصريح يزيد، در پي ريشه كن كردن اسلام بودند اما بر سر خوان يغماي غنائم اسلامي نشسته و به تاراج بيت المال و تجارت برده مشغول بودند)، حادثه اي موفق و بي نظير بود. شيعيان زيدي در مازندران و خراسان، اسماعيليان در الموت و قهستان، اماميه در گيلان، سبزوار، قم و كاشان پاگرفتند و بساط حكومت بپا كردند. فشار خليفه بغداد و غزنويان و سلجوقيان موجب شد كه خواصّ ايرانيان به عرفان و عوام آنان به نهضت عياران پيوستند. براساس اصل هوشمندانه تقيه، نام شيعه بر خود نگذاشتند كه قاضي نوراللَّه شوشتري (شهيد ثالث) در مجالس المؤمنين( ) و ملّا حسين واعظ كاشفي سبزواري در فتوت نامه سلطاني به تفصيل تمايل اهل بيتي آنان را برشمرده اند.( ) رونق عرفاني و عياري به جائي رسيد كه حتي آن دسته از بزرگان علم و فرهنگ اين مرز و بوم، در قرون هشتم و نهم، حتي اگر به تشيع معروف نبودند، دِين خويش را به اهل بيت (عليهم السلام) و تشيع به نوعي ادا مي كردند. كساني چون عبدالرحمن جامي كه كتاب شواهد النبوة را در زندگي و اوصاف ائمه اثني عشر(عليهم السلام)( ) و ملاحسين واعظ كاشفي سبزواري، كتاب روضةالشهدا را در شرح واقعه عاشورا نوشتند. عروسِ تيمور گوركان، مسجد گوهر شاد را در كنار مرقد حضرت علي بن موسي الرضا(عليه السلام) ساخت و سلطان حسين بايقرا، از هرات، براي اداي نذر و شكر سلامت، به مشهدالرضا آمد و كُوس و كَرناي سلطاني را در آستان قدس گذاشت كه سلطان واقعي اوست كه هر صبح و شام بر بام سراي آن بزرگوار كُوس بكوبند و در كَرنا بدمند كه «دور دور سلطان علي بن موسي الرضاست». الناصر لدين اللَّه، خليفه عباسي، در كسوت فتيان درآمد و به نجف رفت و در برابر حرم مطهر اميرالمؤمنين (عليه السلام) سراويل فتوّت پوشيد. جاي شگفتي نيست كه بساط ارشادي كه شيخ صفي الدين در گيلان و اردبيل گشود به نسل سوم يعني خواجه علي سياه پوش كه رسيد آشكارا رنگ تشيع به خود گرفت يعني تركيبي از شريعت محمّدي، ولايت علوي و طريقت صفوي اركان اعتقادي و تبليغي آنها را تشكيل مي داد. به عكس آنچه كه برخي ترسيم مي كنند، شعور جمعي مردم ايران در طي قرون پس از اسلام، با انسجام كامل و جهت دار، به سمت بازسازي هويت ديني و ملي خويش پيش رفت. «ابومنصور محمد بن عبدالرزاق»، سپهسالار خراسان، امر به ترجمه خداي نامه توسط ابوعلي محمد بن عيسي دامغاني به زبان فارسي دري كرد.( ) نقل است كه «ابومنصور»به «ابيوردي»، حاكم طوس گفت: «چرا به زيارت حضرت رضا (عليه السلام) نمي روي و در آنجا از خدا نمي خواهي كه به تو فرزندي عنايت كند زيرا كه من در آنجا حاجات فراواني از خداوند خواستم و همه به بركت آن امام معصوم و قبر مطهرش روا شد.» او فرمان به جمع آوري و تدوين شاهنامه ابومنصوري داد كه منبع اصلي شاهنامه حكيم طوس بود. همو ميزبان شيخ صدوق در سفرش به خراسان بود.( ) اين كارهاي نمادين سپهسالار خراسان، در طول تاريخ ايران پس از اسلام، ادامه يافت تا به عصر صفوي رسيد. تشيع علوي، طريقت صفوي، غيرت تركمانان قزلباش، همّت جمعي علماي تشيع، تدبير ديوانيان و زمينه ريشه دار محبت اهل بيت (عليهم السلام)، مجموعاً عواملي بود كه بار ديگر ايرانيان پراكنده را پيوند داد. در اين مقال، بيش از اينكه از شاهان صفوي سخن بگوئيم مناسب است كه فرايند بازسازي و احياي يكپارچگي ايران و تثبيت و ماندگاركردن پايگاه و ملجائي براي پيروان مذهب اهل بيت (عليهم السلام) را بررسي و تحليل كنيم. - پس از فتح ايران به دست سپاهيان اسلام، براي دو قرن، ايران جزئي از كل يكپارچه جهان اسلام بود، ضمن اينكه در بين ملل مفتوحه، بيشترين سهم را در تحولات سياسي، اجتماعي، فرهنگي و پيشرفت علمي جهان اسلام داشت. در چند سده نخست پس از اسلام، گرچه ايران سياسي وجود نداشت اما ايران فرهنگي كه با پذيرش عنصر اسلام، در هويت خويش كمال يافته بود به حيات خود ادامه داد. وجود اين ايران فرهنگي، همان عامل متفاوتي است كه كشور ما را به سرنوشت مصر دچار نكرد، مصري كه همچون بخش هاي بسيار زيادي از خاورميانه و آفريقا با پذيرش هويت و زبان عربي سرنوشتي كاملاً متفاوت با ايران يافت. سلسله بني اميه را ايرانيان ساقط كردند، با اين برداشت كه بني عباس از اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه و آله وسلم) هستند آنها را جانشين امويان نمودند. گرچه بسيار زود به اشتباه خود پي بردند! تضعيف تدريجي خليفه بغداد از يكسو و حركت هاي استقلال خواهي هر قوم و قبيله اي از سوي ديگر موجب پيدايش حكومت هاي گوناگوني در سراسر جهان اسلام شد كه از جمله آنها تشكيل حكومت هاي كوچك و بزرگ در سرزمين ايران توسط ايرانيان اصيل و مهاجرين و مهاجمين به سرزمين ايران شد. برخي از اين حكومت ها نظير سلجوقيان كه از مهاجرين آسياي مركزي تشكيل شده بودند براي مدتي آنهم به مدد تدبير سياستمداران كاردان ايراني نظير خواجه نظام الملك طوسي بر بخش اعظم قلمرو ايران حكومت كردند ولي پايدار نماندند. حملات مغولان و تيموريان هم در تأخير انداختن تشكيل يك حكومت پايدار مركزي در ايران مؤثر بود، اين ناپايداري تاريخي و عدم ثبات مرزهاي جغرافيائي، قرن ها تشكيل حكومت واحد در سرزمين ايران را به تأخير انداخت.( ) - پس از رحلت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله وسلم)، مسلمانان دو گروه شدند. يك گروه كه براساس سفارش نبي اكرم (صلي الله عليه و آله وسلم) متمسّك به ثقلين يعني قرآن و اهل بيت (عليهم السلام) بودند و شيعه خوانده شدند و گروه ديگر كه خويش را متمسّك به قرآن كريم و سنت نبي اكرم (صلي الله عليه و آله وسلم) مي دانستند. بدون ورود به ماهيت اختلافات پيروان اين دو دسته از مذاهب اسلامي، اگر آنچه را كه امروز مورد وفاق غالب متفكرين و علماي اسلام است ملاك قرار دهيم، سير به سمت وحدت سني و شيعه در تقابل با دشمنان مشترك اسلام و تلاش براي پيشرفت جوامع اسلامي و جبران عقب ماندگي هاي تاريخي مسلمانان، از وظايف حتمي هر كسي است كه به اسلام باور و دل در گروي عزّت مسلمين دارد. اما اين وحدت خواهي به معناي صرف نظر كردن از آزادي و استقلال عمل پيروان مذاهب اسلامي در طرح مسائلي عقيدتي و توسعه تحقيقات و مطالعات در مباحث فكري و ترويج و تضارب آراء و افكار متنوع نيست. اين سخن، به دليل تبعيت از فضاي كنوني صحنه بين المللي در آزادي فكر و انديشه و انتخاب مذهب و عقيده نيست بلكه اين اصل اسلامي است كه در قرآن كريم بر آن تأكيد شده است كه: « فبشر عبادي الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه ». اما از آغاز تاريخ اسلام تاكنون فشارها و مضايق زيادي عليه ائمه اطهار عليهم السلام و علماي اسلام از مذاهب مختلف اعمال شده است. از اين رو شيعه، براي حفظ عقايد خويش مجبور به استفاده از اصل حكيمانه تقيه شد. علماي شيعه به صرف اينكه ظن تشيع در مورد آنها مي رفت مورد تعقيب، زجر و شكنجه و قتل قرار مي گرفتند.( ) تا جايي كه يحيي بن زيد شهيد، « خائفاً يترقب » كتاب شريف صحيفه سجاديه را كه شامل دعاهاي مأثور امام زين العابدين (عليه السلام) بود تحويل كسي مي دهد كه آنرا به امام صادق(عليه السلام) برساند. قاضي نوراللَّه شوشتري (شهيد ثالث) به دليل تأليف كتاب مجالس المؤمنين در شرح حال بزرگان شيعه كه مخفيانه نوشته بود، مورد غضب جهانگير، پادشاه بابري هند قرارگرفت و با ضربات چوب خاردار به شهادت رسيد. مرحوم علامه اميني كتابي تحت عنوان شهداي راه فضيلت تأليف نمود كه در آن، شرح حال بيش از يكصدوسي عالم شيعي را ذكر كرده كه به صرف اعتقاد به تشيع علوي به شهادت رسيدند. - به دليل اينكه در طول تاريخ و عرض جغرافياي اسلامي، اغلب حاكمان و فرمانروايان از اهل سنت بوده اند، شيعيان همواره به دنبال فضاي امني بودند كه اصول عقايد و احكام اسلامي را براساس تعليمات ائمه اطهار (عليهم السلام) تحقيق، تدوين، تعليم و ترويج و عمل نمايند. تشكيل سلسله هاي، آل بويه در ايران، بني حمدان در عراق و شام، سربداران در خراسان و.... بطور موقت فضاهاي آزادي را براي شيعه فراهم كرد ولي اين سلسله ها پايدار نماندند و حوزه هاي علميه شيعه مجال توسعه نيافتند و با زوال آن سلسله ها بارديگر محدوديت ها و مضيقه ها برقرار شد. تشكيل سلسله صفويه در ايران و استمرار آن تا زمان ما، يك دوره پانصد ساله آزادي تحقيق و تدريس و تعليم و تعلّم را فراهم آورد و از ايران يك جزيره آرامش براي علما و محقّقين پيرو اهل بيت (عليهم السلام) فراهم ساخت. - بازسازي و شكل دهي ادبيات داستاني، حماسه هاي باستاني و فرهنگ عاميانه ايران شيعي، از كارهاي شگرف عصر صفوي بود كه در تاريخ ايران بي سابقه است كه نقش اساسي در انسجام و باز تعريف هويت ملي ايفا كرده است. از يك سو، شاهنامه خواني، به عنوان پديده اي كه توسط حكومت ترويج مي شد و قبلاً به اين شكل سابقه نداشت، در قهوه خانه ها و مجالس و محافل مردمي انجام مي شد و در آن، شرح پهلواني ايرانيان و استقامت آنان در برابر بيگانگان توسط نقالان و شاهنامه خوانان با آب وتاب شرح داده مي شد. از سوي ديگر، در اين دوره، اشعار حماسي فارسي كه زندگي و سرگذشت بزرگان دين مطابق ذائقه و فرهنگ ايراني توسط شاعراني كه مورد حمايت دربار صفوي بودند سروده و به صورت ديوان هائي تدوين مي شد، مانند « حمله حيدري » كه ديواني است در بردارنده شرح زندگي پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله وسلم) و جنگ هاي حضرت علي (عليه السلام) به سبك شاهنامه و در بحر متقارب مثمّن مقصور يا محذوف اثر ملا بمانعلي راجي كرماني. شرح افسانه وار زندگي اسكندر مقدوني به نام اسكندر نامه (منثور) كه متفاوت از اسكندرنامه منظوم نظامي گنجوي است در زمان شاه طهماسب صفوي توسط منوچهر خان حكيم تأليف شد كه در آن ذوالقرنين پيامبر را كه در قرآن كريم از او نامبرده شده بر اسكندر مقدوني تطبيق داده است و نكته جالب تر اين است كه براي وي تبار ايراني قائل شده و وي را فرزند دارا پسر بهمن و نوه اسفنديار روئين تن شاهزاده ايراني خوانده كه براي حفظ جانش از او كه داماد فيليپ بود نامي نبردند و اسكندر را به نام فيليپ يا فيلقوس (پدر بزرگش) نام گذاري كردند كه اين خود حكايت از فضاي حاكم بر مردم و حكومت مي كند كه درصدد باز گرداندن اعتماد به نفس ايرانيان پس از حمله مغول و تيموريان و از هم پاشيدگي ملي بودند و معنا و مفهوم اين داستان پردازي اين است كه اگر لشكر يونان ايران را فتح كرده اولاً در رأس آن لشكر، رسولي بوده كه قصدش كشورگشائي نبوده و به هدف دعوت خلائق به توحيد و دين حنيف بود و به علاوه آن پيامبر، تباري ايراني داشته است! نمونه ديگر، كتاب امير حمزه صاحبقران است كه در وصف رشادت ها و دلاوريهاي حمزه ابن عبدالمطلب عموي پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله وسلم) به نثر فارسي و با فرهنگ ايراني است. اعتقاد برخي اين است كه اصل قصّه مربوط به داستان زندگي حمزه پسر آذرك شاري (معروف به عبداللَّه خارجي قرن سوم هجري قمري) است كه بعداً آن را بر زندگي حمزه بن عبدالمطلب تطبيق كردند. حمزه خارجي عليه خليفه عباسي قيام كرد و مناطق وسيعي را در سيستان، كرمان، خراسان، افغانستان و سند در تصرف خويش در آورد. نفس چنين عملي خود حكايت از بازنويسي قصه ها و داستان هاي تاريخي ايران براساس تحول جديد عهد صفوي مي كند.