تهافتيان سرسخت
ريشههاي شكلگيري تهافتيان
1-1- مكتب تهافت، تعلق به انديشمنداني دارد كه از موضع ديانت، با هژمان تفكر مشايي از در مخالفت درآمدند. در ميان قائلان به اين مكتب، حجتالاسلام محمد غزالي و امام فخر رازي از همه مشهورترند. ترديدي نيست كه در شكلگيري اين مكتب انگيزههاي سياسي دخيل بوده و مخصوصاً از وحشت خلفاء و متنسكان به خاطر رشد جنبشهاي عقلورزانه ميايه ميگرفته است. با همه اين احوال - و قطع نظر از انگيزههاي شكلگيري اين مكتب و به رغم تندبادي كه به بهانه ديدگاههاي مكتب تهافت، بر شمع كم توان فلسفه اسلامي وزيدن گرفت - نميتوان طرح اين ديدگاهها را از جنبه فلسفي كم اهميت تلقي كرد و تأثيرات بعدي آن در حوزههاي فلسفه، را ناديده گرفت. محدوده نزاع مشاييان و تهافتيان و سنتز ابنرشد
1-2 نزاع ميان فلاسفه مشايي و تهافتيان- به ويژه غزالي- خصوصاً و اهل دين عمولاً با غلبه گروهي بر گروه ديگر پايان نميگيرد، نه فلسفه به قهقرا ميرود، و نه تعاليم ديني ساقط ميشود، و نزاع بدون جواب و حل نشده باقي ميماند؛ ليكن محدود نمودن نزاع امكانپذير است، و ميتوان آن را در دو بخش كلي و فشرده مطرح نمود. 1- قضاياي متناقضي كه مشاييان به نحوي آنها را بيان كرده و تهافتيان يا اهل دين نقض نمودهاند، و آنان را در بعضي از موارد تكفير كرده و در بعضي ديگر بدعتگزار دانستهاند. 2- روش مطمئن در تحصيل معرفت و جستجوي پيرامون حقيقت. بخش اول؛ تهافتيان و تكفير مشاييان در سه قضيه 1-3- اهل دين و در رأس آنان غزالي فلاسفه را در سه قضيه تكفير ميكنند، قديم بودن عالم، عدم معرفت خداوند به جزئيات متشكل متغير، انكار حشر اجساد و معاد جسماني (1) قضيه حدوث و قدم
1-4- حقيقتاً اگر مقصود فيلسوفي از قدم عالم استغناي عالم از صانع باشد، از عدم معرفت خداوند به جزئيات، جهل خداوند نسبت به آنچه در عالم اتفاق ميافتد باشد، و حشر جسماني و يا به طور كلي حشر را انكار كند، راهي براي فرار از مخالفت با شريعت و تكذيب اعتقادات پيامبران ندارد. به نظر ابنرشد چنين اموري موردنظر فلاسفه نبوده، و بسياري از مسائلي كه غزالي از سوي آنان ميگويد فلاسفه به آنها تصريح نكردهاند. عبارت «ابوحامد در جواب فلاسفه ميگويد»، يا از متكلمين، يا «ابوحامد حكايت ميكند از فلاسفه» عبارتي است كه ابنرشد بارها آورده است. (2) فلاسفه قدم عالم را استغناي عالم از صانع معنا نكردهاند كه متكلمين بر اساس آن، ايشان را تكفير نمودهاند. بلكه قديم بودن عالم به اين معنا است كه نه اولي براي آن است و نه از جانب مبدأ نهايتي دارد. خداوند فاعل و ايجاد كننده عالم است، و موجودات را از قوه به فعل ميآورد. تمامي فلاسفه به معاد روحاني اقرار كرده، و معاد جسماني را نه ابنرشد انكار كرده و نه قدماء فلاسفه. علاء طوسي؛ تهافتيِ ميانهرو!
1-5- علاء طوسي (كه خود در زمره تهافتيان است و با او آشنا خواهيم شد)، شمشير غزالي را بر عليه فلاسفه برنكشيده است. او ميگويد: قصد ما از طرح مباحث و ديدگاههايي در مورد فلاسفه مشايي حكم به بطلان مطالب آنان نيست. «غرض ما از طرح آنها تبيين اين نكته ميباشد كه عقل در ادراك حقايق امور الهي مستقل نيست (3) ». از نقطه نظرات طوسي آنگاه كه مفاهيم فلاسفه را به شش مرتبه تقسيم نموده، و آنها را از صحت قاطع تا بطلان كامل درجهبندي ميكند، نسيم اعتدال به مشام ميرسد. * بعضي از اين مفاهيم مانند معاد روحاني و قويتر و شريفتر بودن لذت عقلي از لذت جسماني، قطعاً صحيح است. * بعضي مانند تجرد نفس ناطقه هم مرز با جرم و قطع است. * بعضي مانند پيوستن نفوس به بدنهاي متعلق به آنها در هنگام ايجاد، اين گونه - هم مرز با قطع - نيست. * در بعضي ديگر مانند وجود نفوس مجرده براي افلاك، بدون آنكه يك طرف بر طرف ديگر رجحان داده شود، ترديد ميشود. * بعضي مانند اثبات عليت در ميان ممكنات باطل است، وليكن در اين رابطه تكفير نميشوند. معتزله به توليد (4) معتقدند آن را اثبات كردهاند. * نسبت به بطلان قسم آخر، يعني قدم عالم، نفي علم خداوند به جزئيات، و انكار حشر اجساد جزم و قطع وجود دارد. و به سبب آنها، مشاييان تكفير ميشوند. (5) در آخرت، براي مشاييان شفاعتي نيست!
1-6- شفاعتي براي فلاسفه در اعترافشان به اين سه قضيه وجود ندارد و محلي براي تبرئه اعتقادات آنان در اين زمينه نيست. دينداران در تكفير آنان قطع دارند. بدون ترديد توجه نكردن طوسي به آراء ابنرشد (6) - اختياري باشد يا اضطراري، به دليل خارج نشدن وي از خط غزالي در اين مسائل است. بيترديد اگر آراء ابنرشد ميان محققين متأخر انتشار (7) پيدا ميكرد، روشهاي تفكر آنان تغيير مييافت، و از چهارچوب اين قضايا به نحوي كه غزالي ترسيم نموده، بيرون ميجستند. نظام ثابت در هستي هست؟
1-7- روش دينداران، در اطلاق آزادي خداوند در انجام فعل، به تبع از قدرت مطلقه و اختيار تام بدون قيد و شرط خلاصه ميگردد. بر اين آزادي مطلق، عدم وجوب وجود نظام ثابتي براي هستي، و همچنين عدم ترتب معلول بر علت، مترتب ميباشد. معجزات به اراده خداوند هر زمان كه بخواهد ايجاد ميشود و او هر چه بخواهد انجام ميدهد، بنابراين هر چيزي ممكن است هر چيزي بشود. خداوند به شيئي ميگويد باش سپس خواهد شد. انسان فقط بايستي از آن نص قاطعي كه بر زبان انبياء و مرسلين جاري شده پيروي نمايد (8) . اين است اعتقاد دينداران و تهافتيان ضد مشاء اما از سوي ديگر مرشدِ فلاسفه، عقل و دليلِ راهشان، منطق است. آنان نصوص ديني را رد نميكنند، آنچه كه با مبادي عقل سازگار باشد ظاهرش را ميپذيرند، و مطالبي را كه با عقل سازگار نباشد تأويل ميكنند. هدف تمركز معرفت بر بنيان ثابتي است، البته با ايجاد رابطهاي ضروري ميان اشياء، و كشف نظامي دائمي براي هستي كه تغيير و تبدل نميپذيرد. آيا در اين صورت سازگاري عقل و دين امكانپذير است؟
1-8- جوهر فلسفه اسلامي سازگاري ميان حكمت و شريعت است. (9) البته منظور از كلمه «سازگاري» مصالحه آنها با يكديگر نيست، بلكه هدف آن پوشاندن اختلافات ظاهري ميباشد. همانا سازگاري بهانهاي است براي پابرجا ماندن معرفت، و حتي اعتقادات، برپايههاي عقلي و منطقي. بنابراين سازگاري در فلسفه اسلامي، راهي است كه معارف ديني و دنيايي را غربال كرده و اوهام و ترهات را از آن بيرون ميريزد. ابن رشد؛ معمار سازگاري عقل و دين
1-9- بزرگترين كسي كه در زمينه سازگاري گام برداشت. ابنرشد بود. (10) ابنرشد بزرگترين فيلسوف بلامنازع مسلمين است. از فلسفه ارسطو (11) سيراب شده و هرگز از دايره نگرش اسلامي بيرون نرفته است. هر كجا ابنسينا و فارابي (12) كوتاهي كرده باشند، آنان را مورد انتقاد قرار ميدهد، و هرگاه غزالي محق باشد حق را به او ميدهد، همچنين وقتي خطا كرده و يا عمداً از راه صواب منحرف شده باشد، او را استهزاء كرده و متهم به سفسطه ميكند. راهحل ابنرشد
1-10- ابنرشد در موجودات، ترتيب و نظام و حكمتي به مقتضاي طبيعت آنها ميبيند. امكان ندارد موجود به خلاف آنچه هست باشد، زيرا هر موجودي طبيعتي مخصوص به خود دارد، و از صفتي كه مقتضي فعل خاصي است برخوردار ميباشد. اين موارد را عقل درك نموده، و چيزي بيش از اين نيست كه موجودات را به سببهاي آنها درك ميكند، هركس عقل را نفي كند علم ضروري را نفي كرده، و نتيجهاي ندارد مگر اينكه سخنش ضروري باشد. از ديدگاه ابنرشد موضوعاتي كه از درك عموم مردم بالاتر است نبايد با آنان در ميان گذاشته شود، زيرا چنين مباحثي مخصوص عالمان ثابت قدم و استوار است. (... والراسَخُونَ في العِلمِ يَقوُلُونَ آمَنّا بهِ كُلٌ مِن عِندِ رَبنا (13) ). سخن گفتن با عموم در اين موارد، به منزلهي كسي است كه سموم بدن حيوانات زيادي را به مردم مينونشاند... كسي كه تمام آراء و عقايد را مناسب طبع گروههاي مختلف مردم ميداند، به منزلهي كسي است كه تمامي چيزها (14) را غذاي همهي مردم ميداند. (15) ابنرشد در متقاعد نشدن غزالي نسبت به آراء فلاسفه شك ميكند، زيرا امكان ندارد غزالي فكر خود را از مسير درستي كه بعضي از پاسخهايش براي او روشن نموده كج كند. براي مثال پاسخي كه در مورد فعل آتش و چيزي كه در آتش افتاده ميدهد. اين گونه جواب دادن «از اعمال افراد بيكار است كه از كار اشتباهي به سراغ كار اشتباه ديگري بروند، مقام ابوحامد بالاتر از اينهاست، وليكن اي بسا مردم زمانش وي را مجبور به نوشتن اين كتاب (16) كرده باشند، تا اينكه از خودش اين ظن و گمان را نفي كرده باشد كه رأي حكما را قبول دارد». (17) ابنرشد براي تقويت آراء خويش در استفاده از آيات قرآن كوتاهي و سستي به خرج نداده، تا نشان دهد روش عقلاني و استدلال منطقي با دين مخالفتي ندارند. نظام موجود در جهان دليل بر وحدانيت ناظم ميباشد، و اين معناي كلام خداوند سبحان است كه: (لو كانَ فيها آلَهِةٌ اِلاٌ اللّه لَفَسَدتا (18) ). اين نظام شرعاً ثابت است، خداوند ميفرمايد: (... وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّهِ تَبديلاً... وَلَن تَجِدَ لَسُنَّةِ اللّه تَحويلاً (19) ) ايجاد اشياء با تغيير يافتن آنها از صفتي به صفتي، و از موجودي به موجودي صورت ميپذيرد، درست مثل آنچه در اين آيه آمده است؛ (وَلَقَد خَلَقنا الانْسانِ مَنْ سُلالةِ مَنْ طينْ، ثُمَّ جَعَلْن''اهُ نُطفَةً في قَرَارٍ مِكِينْ، ثُمَّ خَلَقْن''ا النُطفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مِضْغَةً....» (20) . خلاصه هركس تهافت التهافت ابنرشد را بخواند، احساس تكريم و احترام نسبت به آن متفكر خلاق پيدا ميكند، شخصيتي كه رأي عقل را رفعت بخشيد، و دادههاي ديني را متبلور و برجسته ساخت. 1. را: الغزالي، تهافت الفلاسفه، ص 254. الاقتصاد في الاعتقاد، ص 223، المنقذ فيالضلال. ص 23. الطوسي، الذخيره، ق (118- أ) ص 387. 2. ابن رشد، تهافت التهافت، صفحات: 55، 67، 98، 129، 143... . 3. الطوسي، الذخيره، ق (117- ب) ص 317. 4. فعلي موجب فعل ديگري براي فاعلش ميشود 5. همان منبع، ق (118- أ)، ص 387. 6. بروكلمان ميگويد: «قضاوت ميان غزالي و ابنشد»! رجوع كنيد: .Brockelmann, G.A.L. SII, 219 7. در كتاب «المعجب في تلخيص اخبار المغرب» نوشته عبدالواحد المراكشي، ص 305- 306 آمده است: «در دوران * او، ابالوليد محمدبناحمدبن رشد مصيبت سختي پيدا كرد... .گروهي از اهالي قرطبه كه مخالفت با او ميكردند، نزد ابييوسف از او سعايت كردند، آنان بعضي از دستنوشتههاي كوتاه او را به دست آوردند، كه در ميان يكي از آنها از قول قدما فلاسفه آمده بود: روشن است كه زهره يكي از خدايان است. ابا يوسف را از اين نوشته آگاه كردند و او را خواستند... وقتي حاضر شد از او پرسيدند آيا اين خط توست؟ انكار كرد. اميرالمؤمنين گفت: خداوند نويسنده اين سطر را لعنت كند... پس فرمان داد او را با حالت بدي اخراج كنند... و از سوي او نامههايي براي مردم ساير بلاد فرستاد كه اين علوم را ترك كنند... و به جز كتابهاي طب و حساب، و آنچه در زمينه علم نجوم به شناخت شب و روز و پيداكردن سمت قبله كمك ميكند، تمامي كتابهاي فلسفي را بسوزانند. اين نامه را در ساير شهرها منتشر نمود و به مقتضادي آن عمل كرد. * (در حكومت ابي يوسف، يعقوب بن يوسف، متوفاي سال 595 ه 1198 م) 8. غزالي دربارهي آزادي مطلق خداوند در كتاب «الاقتصاد في الاعتقاد»، صفحه 176 مينويسد: ما مدعي هستيم كه براي خداوند امكان دارد كه مخلوق را خلق نكند. و اگر خلق كرد چنين كاري بر او واجب نبوده است، و اگر آنان را خلق كرد تكليفي نسبت به آنها ندارد، و اگر مسئوليت آنها را پذيرفت بر او واجب نيست، و در صفحه 178 ميگويد: «خداوند بزرگ تكليف ميكند بر بندگانش آنچه را كه طاقت آن را دارند و آنچه كه طاقتش را ندارند». و در صفحه 181 ميگويد: «ادعا ميكنيم رعايت اصلح براي بندگانش بر او واجب نيست، بلكه هر چه بخواهد ميكند، و هر چه اراده كند حكم ميكند». و در صفحه 182 مينويسد: مدعي هستيم وقتي خداوند بندگانش را مكلف به عبادت نمود و آنها هم او را اطاعت كردند، بر او واجب نيست پاداش دهد. بلكه اگر خواست پاداش ميدهد، و اگر خواست مجازات ميكند؛ و اگر بخواهد آنان را معدم خواهد كرد و بر نخواهد انگيخت، و ايرادي ندارد اگر تمامي كافران را بيامرزد و جميع مؤمنين را مجازات نمايد. چنين اموري براي او محال نيست، و با هيچ صفتي از صفات الهي تناقض ندارد». 9. را: ماجد فخري، ابنرشد فيلسوف قرطبه، ص 26- 37. 10. وي در اين موضوع كتابي را تحت عنوان «كتاب فصل المقال، و تقرير مابين الشريعة و الحكمة من الاتصال» تأليف نموده است». ابنرشد در صفحه 13 كتاب خود مينويسد: «وقتي اين شريعت حق است، و دعوت كننده به ديدگاههايي ميباشد كه به معرفت حق منجر ميشود، بنابراين ما گروه مسلمين به قطع ميدانيم ديدگاه برهاني منجر نميشود به مخالفت با آنچه در شرع آمده، هيچگاه حق به مخالفت با حق برنميخيزد، بلكه موافقت با آن نموده و آن را تصديق ميكند». ابنرشد، فصل المقال (آوريل 1959)، ص 13. 11. ابن سبعين دربارهي ابنرشد ميگويد: او فريفته ارسطو ميباشد و وي برايش بسيار محترم است، و در شُرف اين است كه در حس و معقولات اولي از او تقليد كند. اگر ابنرشد بشنود كه ارسطو ميگويد فرد ايستاده در همان زمان نشسته است، او هم همان را ميگويد و به آن معتقد ميشود! رجوع كنيد: ابوالوفاء تفتازاني، ابن سبعين و فلسفه صوفيه (بيروت 1972)، ص 375. 12. دربارهي آنها ميگويد «عجب در عجب است كه چگونه چنين مسئلهاي بر ابينصر و ابنسينا مخفي مانده، زيرا آنها اولين كساني هستند كه اين خرافات را گفتهاند، سپس مردم از آنها تقليد نموده و اين حرف را به فلاسفه نسبت دادهاند». (تهافت التهافت، ص 397). 13. آل عمران، آيه 7... و آنان كه قدم در دانش استوار كردهاند ميگويند: ما بدان ايمان آوردايم، همه از جانب پروردگار ماست. 14. اغذيه و سموم. 15. ابنرشد، تهافت التهافت، ص 552. 16. كتاب «تهافت الفلاسفه». 17. ابن رشد تهافت التهافت، ص 268. 18. سوره انبياء، آيه 21، اگر در زمين و آسمان خداياني جزالله ميبود، هر دو تباه ميشدند. 19. سوره احزاب، آيه 63... و در سنت خدا تغييري نخواهي يافت. سوره ناطر، آيه 43... و در سنت خدا هيچ تبديلي نمييابي. 20. سوره مؤمنون آيات 12 و 13 و 14. هر آينه ما انسان را از گل خالص آفريديم. سپس او را نطفهاي در جايگاهي استوار قرار داديم. و آنگاه از آن نطفه، لخته خوني آفريديم و آن لخته خون پاره گوشتي...