زندگی نامه خود نوشت مرحوم سید محمد عصار نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

زندگی نامه خود نوشت مرحوم سید محمد عصار - نسخه متنی

محسن صادقی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید





زندگي نامه ي خود نوشت رحوم سيّد محمّد عصّار


محسن صادقي



مقدمه


سيّد محمّد تهراني لواساني معروف به «عصّار» و متخلِّص به «ناظم» و «آشفته»، در سال 1265 يا 1264 ق در تهران چشم به جهان گشود و در 1356ق در مشهد در گذشت.



مرحوم عصار، در عمر پربركت خود، آثار ارزش مندي در دانش هاي مختلف، از خود برجاي گذاشت.



مشارإليه، در سال 1349ق ؛ يعني، هفت سال پيش از وفات اش، احوال و آثار خود را به نگارش درآورد. نسخه ي خطي آن، به خطّ مؤلف، با عنوان تاريخ عصّار در كتابخانه ي آستان قدس رضوي، به شماره 4181، نگه داري مي شود.



عصار، در اين زندگي نامه، ابتدا، شرح حال خود را به زبان عربي نگاشته است و در ادامه، تقريبا همان مطالب را به فارسي بازگفته است. ما، به لحاظ مفصل بودن رساله، تنها بخش فارشي آن را براساس تصوير نسخه ي خطي پيشگفته، تصحيح كرده و در اين جا آورده ايم.



اميد است تجربه هاي گران هاي عالمان گذشته، چراغي فرا راه فاضلان و طالب علمان باشد.



گفتني است كه يكي از آثار مهم مرحوم عصّار، به نام پاسخ نامه -را كه شامي تبيين و حلّ بسياري از مسايل و معضلات مهم تفسيري و كلامي و فلسفي است- دوست دانشورم، حضرت آقاي احمد عابدي، در دست تصحيح دارد و بنا است «مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي» آن را منتشر سازد.



در اين جا، از حضرت آقاي اكبري ساوي، كه تصوير نسخه ي خطي اين رساله را در اختيارم گذاشتند، صميمانه تشكّر مي كنم.



براي اطلاع بيشتر از شرح حال و آثار سيّدمحمّد عصّار، به منابع زير رجوع كنيد:



ادبيات فارسي بر مبناي تأليف استوري، ج1، ص248-249؛ الأعلام، ج7، ص312؛ أعيان الشيعة، ج10، ص55؛ الذريعة، ج1، ص20 و ج6، ص173 و ج23، ص239؛ ريحانة الأدب، ج4، ص140؛ سخنوران آذربايجان، ص533؛ معجم المؤلفين، ج11، ص318؛ مكارم الآثار، ج5، ص1765.



چون كه باشد رو به سوي ديگرم فارسي گويم، زتازي بگذرم



آن چه تا اين مقام سرودم و بيان نمودم، اشاره بود به شوق ذاتي و ذوق جبلّي فطري به علميّات، كه فقر و فلاكت و ورود بليّات، مانع نشد از اشتغال به غير آن، و حتّي الإمكان در حفظ آن چه مي خواندم، به نوشتن و ثبت در اوراقِ نالايق، كوتاهي نداشتم و تقريرات اساتيد و خيالات استقلالي خود را مي نگاشتم. در سفر و حَضَر، در حال غربت و كُربت، به مناسبت وقت و فرصت، مشغول و مشعوف به علميّات بودم. در موقع تهجّد، يعني وقت سحر، بَدَلِ تهجّد، لسان الغيب -كه استقبال مثنوي مولوي [است]- انشا نموده و به طبع رسانيدم و فعلاًبا كثرت مشتري و راغب، در نزد فروشندگان، كتاب، ناياب است.



و در بحبوحه ي مرجعيّتِ امور ارباب رجوع، از هر جهت و هر باب، عمده ي اشتغالم به علميّات بوده؛ از تحصيل معارف به جمع زخارف نپرداختم؛ تأمين آتيه ي زندگاني را بي اعتنايي نموده، پشت سر انداختم و بحمدالله تعالي متحسّر و متندّم نيستم؛ خوش دل بوده از اين كه محبوبِ غيرِ مفارق ومعشوقِ مأنوسِ صادق دارم. به علميّات مي گفتم:



اگرم هيچ نباشد چون تو دارم، همه دارم



و اين دل، در اين بنده، پيوسته و مستمر بود و به آن چه ذخيره نموده بود، شاد، و خود را از علماي صاحب رشاد مي دانستم، تا اين كه در زمان پيري، اسباب مقتوليت از برايم مهيّا و مرا به قصد كشتن، پنج زخم زدند، ولي قدرت خدا، مرا نگاه داشت.



شيشه را در بغل سنگ نگه مي دارد گر نگهدار من آن است كه من مي دانم



مدت هاي مديده، در معالجه پرداختند تا اين كه از صدماتم آسوده ساختند و چنان كه حقّ متعال، دو مرتبه از غرق در دريا و در بركه يمن مرا مستخلص نمود، همچنين از حرْق و هَدْم تيز نجاتم داد، از مقتوليت نيز نجاتم داد و محفوظم فرمود.



بعد از وقوع اين واقعه، در زاويه ي عزلت نشسته و ابواب معاشرت و مخالطت با تمام طبقات را بر روي خود بسته، فكرهاي عميق و دخول در مطالب، به نظر دقيق، متوجه اين حقير گرديد. براي رفع شبهات عارضه و رفع حجاب از رخسار مسائل غامضه، تشمير ذيل نمودم و ابواب تحيّر و جهالت در مطالب را بر روي خود گشودم، آن چه ديده و دانسته بودم، تمام را خيال فاسد و متاع كاسد دانستم.



عارفا علي الموت، بعد از دوازده سال انزوا و انعزال، از طهران به قصد مجاورت آستان قدس مشهد مقدّس، هجرت نموده، در دوم شهر ذي الحجه سنه ي 1340 هجري، وارد ارض اقدس، و نائل به زيارت مقصود مقدّس گرديدم. قصيده ي التجائيّه براي تقديم حضرتش سرودم كه مطلعش اين است:



فداك نفسي،ثمّ أهلي و أُسرتي أيا مَن به عزّي و فخريو نُصرتي



و بعد از ذكر تشكيكات و اظهار تأسف از وقايع دهر و مؤلمات، عرضه داشته ام كه:



إليك وفودي في شعاثي و غُربتي نَزَلْتُ بأرضِ الطوس يا سيّدَالورَي



أتَرْحَمُ ضعفي فقدَعيني و بصيرتي؟ عليك سلامي زائرا وافدا لكم



و اين شعر، اشاره است به علاوه ي ضعف، هر دو چشمم كور و نابينا شده. براي معالجه، عمل كردند؛ نسبت به چشم راست فايده[اي] نكرد، ولي چشم چپ، في الجمله، بينايي اي كه به توسط عينك و منظره ي ذره بيني، چيزي مي خوانم به صعوبت، يا مي نويسم با مشقّت، و نيز اشاره است كه فهم مطالب براي من مشكل شده و بصيرتم، منعدم گرديده:



وفي كفِّكَ الكافي إزالةٌ مُذرُتي تَراني بحالٍ لستَ تَرضي بَقاءها



وحاشاك ردّي وافدا أوْتَرَمرّتي تُعالج مابي سيّدي أوتَرُدّنَي



و لكنّني أرجو دوام إجارتي قِري الضَيف بسطا لم يزل بمُضيفكم



أغِثْني و فَرِّج عن هُمومي بنصرتي عليك بربّ البيت يا سيّدالوري



و بعد از اين التجا و انتظارِ حصول فرج به واثق الرجاء، انقلابِ حال از برايم حاصل و به توجّه و نظر مخصوص آن قدرة الله الشاملة، نائل گرديده.



آن چه دستور مرا آيد1 همان مي گويم در پسِ آينه، طوطي صفتم داشته اند



پس شروع نمودم به تصنيفات جديده و به تحقيقات نديده و نشنيده كه در تعداد مصنَّفات ظاهر مي شود.



و قبل از شروع در بيان مكتوبات قديمه و ذكر مصنّفات جديده، مقدمتا آگاهي مي دهم عموم طلاّب و برادران خود را كه از ابتداي اشتغال به ادبيات و سطوح، در طهران، آن چه نوشته بودم، در طهران باقي بود و آن چه در بعد از مراجعت از سفر مكّه، در نجف و سامرا تحرير شده بود، چه بر سبيل تقرير كلمات اساتيد و چه بر حسب استقلالي، كلاً در جزوات و اوراق متعدّده متفرّقه، در بقچه اي جمع مي نمودم و در موقع آمدن به طهران، به همراه خود به طهران آوردم و در كتابخانه ام بود.



وقتي را، بعضي از معاصرين، از بني اعمام پدرم، كه اشارتا به بعض ايشان به وسيله ي دستياري خواهرشان- كه زوجه ي حليله ي جليله ي پدرم بود- كليه ي بقچه ي مكتوبات مرا سرقت نمودند. و غرضشان از اين مطلب چه بود، نفهميدم.



بعد از مدّت ها، به لطايف حِيَل، استرداد نمودم و آن چه از آن ها مفقود شده بود، ملتفت نشدم.



و بعد از آن كه استرداد شد، باز صحيحا مضبوط نشد و در انتقالات از منزلي به منزل ديگر، مكرّرا در مدّت چهل سال، مبالغي از آن ها مفقود شده و بقيّه را به همراه خود به مشهد مقدّس آوردم و در سه جلد مجلّد نموده، صورت آن ها را ابتدا مي نويسم و آن چه بعد از ورود به مشهد نوشته شده، متأخّرا ذكر خواهد شد.



صورت آن چه در ابتداي تحصيل، در طهران، نوشته شده كه در يكي از سه مجلّد است:



توضيحات بر مطوّل؛ در موقع قرائت آن، نوشته شده كه دو جزء موجود و بقيّه مفقود است.



شرحي بر زبده ي شيخ بهايي؛ در موقع خواندن مرقوم شده كه دو جزء موجود، بقيّه مفقود است.



شرح بر تمام معالم؛ موقع قرائت آن كه كلّيّتا مفقود شده.



توضيحات بر تفسير بسم الله و فاتحة الكتاب؛ در موقع خواندن تفسير، يك جزو، موجود در آن مجلّد است.



شرحي بر شرح لمعه؛ در موقع خواندن، نشوشته ام تا كتاب حجّ، موجود و بقيّه مفقود است.



و بعد از خروج از طهران و مسافرت به مكّه ي معظّمه، در زمان مجاورت در مدنيّه، علي ثأويهاالصلاةُ والسلام،: تحفه ي مدنيّه (در سه علمِ عَروض عرب و عجم، قواعد قافيه ي فارسي، و در قيافه ي اُرجوزه رموزه[كذا] و قواعد كليّه) نثرا عربي و سابقا اشاره شد2 به اين كه فعلاً از كسي كه از من گرفته، نمي توانم استرداد نمايم.



و بعد از مراجعت از مكّه، آن چه در نجف اشرف نوشته ام از اين قرار است:



حجيّت خبر واحد؛



مسئله ي اِجزا؛



مسئله ي بيع به شرط خيار (قدري موجود، بقيه مفقود است.)؛



مبحث اجتهاد و تقليد (چند جزو موجود، بقيه مفقود است.)؛



در استصحاب و تنبيهات استصحاب (چند جزو موجود، تتمّه مفقود است.)؛



در مبحث اوامر و نواهي (يك جزو موجود، باقي مفقود شده.)؛



رساله اي در تجرّي و قطعِ قَطّاع و كلمات اخبارييّن و ظواهر كتاب الله (چند جزو موجود، بقيّه مفقود است.)؛



قدري از مباحث عام و خاصّ؛



رساله اي در قاعده ي نفي ضرر (مستقلاً در نجف نوشتم.) و سابق اشاره كردم كه زمان حركتْ به عجم، تقرير درس اُستاد ناالأعظم، قاعده ي ضرر مي نوشتم.)؛



در وكالت نوشته ام (قدري موجود، بقيّه مفقود است.)؛



از كتاب اجاره، مبالغي نوشته ام(چند جزو موجود، بقيّه مفقود است.)؛



از صلح و رهن (متعاقب نوشته شده.)؛



در منجزِّات مريض مختصري نوشتم(موجود است.).



اين بود تمام آن چه در نجف اشرف نوشته شده. فرصت پاك نويسي و نظر جديد در آن ها نشد و بعد از ورود به مشهد مقدّس و تغيير مسلك، آن ها را با آن چه در سامرا نوشته، در سه مجلّد، جلد شده است، در كتابخانه ي مباركه، موجود است.



و امّا آن چه در سامرا نوشته ام كه در آن سه مجلد است:



از كتاب طهارت حملهٌ معتدّبها نوشته شده؛



كتاب مكاسب ( مستقلاً نوشته ام تا غيبت و غنا.)؛



تقريرات درس ميرزا در وقف؛



رساله اي در مبحث ترتّب ( مستقلاًّ نوشته شده.)؛



رساله اي در عدم اعتبار تساوي سطوح (مستقلاًّ نوشته ام، چنان كه سابق، اشاره به آن نمودم.)؛



رساله اي در جواز صلاة در لباس مشكوك (كه در مخالفت با مرحوم آقا ميرزا محمّدتقي شيرازي نوشتم.)؛



و رساله اي در ماليّت نوت و اسكناس؛



رساله اي در شرط بر زوج كه زوجه را از بلدش بيرون نبرد؛



رساله اي در اين كه شهادت بر رضاع بايد مفصّل باشد.



اين است چيزهايي كه در سامرا نوشته شده و جزءِ آن سه مجلّد است كه در كتابخانه ي مباركه است.



و امّا كتاب هايي كه در طهران، بعد از ورود به طهران نوشته شده كه بعضي از آن ها به طبع رسيده و بعض ديگر به طبع نرسيده، از اين قرار است:



شرح بر كشف القواعد علاّمه (كه شرح بر قواعدالعقائد خواجه است.)؛



و شرح بر كشف الريبة فيالغيبة و النميمة (كه با آن ها به ضميمه ي رساله هاي ديگر به طبع رسيده است.)؛



شرح بر قواعد شهيد اوّل ( كه با خودِ قواعد به طبع رسيده است.)؛



شرحِ وجيز بر منطومهي سيد بحرالعلوم، طاب ثراه (با آن به طبع رسيده)؛



وجوه تأمل بر مكاسب مرحوم شيخ مرتضي (كه در هنگام مقابله نوشتم و به طبع رسيده.)؛



توحيد كمالي واخلاق كمالي (كه هر دو، مطبوع است و فعلاً نسخه ي توحيد در نزد كتاب فروش ها يافت نمي شود، ولي اخلاق كمالي موجود است.)؛



لسان الغيب، استقبال مثنوي مولوي (كه سابقا اشاره به آن نموديم.)؛



بيان الغيب (كه استقبال خواجه حافظ است با مقدّمه اي در مسئله ي ارشاد و مرشدي و مريدي. به طبع رسيده است، فعلاً قليل الوجود است.)؛



نياح الغيب (در خروج حضرت سيدالشهداء عليه السلام از مدينه و وقايع واقعه تا زمان ورود اهل بيت آن حضرت به مدينه. به ضميمه ي كتاب آداب السلوك للرّعية والملوك كه به طبع رسيده، ولي فعلاً قليل الوجود است.)؛



تشطير مقدّمات گنجينه ي راز (به طبع نرسيده.)؛



شرح منظوم بر گلشن راز (كه به طبع نرسيده ونسخه اي از هر يك از اين دو شرح، تقديم ايالت جليله ي خراسان، آقاي محمود هم شده است، به مناسبت اين كه نسبت ايشان، منتهي و متّصل به مرحوم شيخ محمود شبستري صاحب گلشن راز مي شود.)؛



و ذيل الأرغام كه با كتاب أرغام الشيطان در ردّ بابيّه و بهائيّه نوشتم؛



رساله اي فارسيه در ديّات مطابق وجه نقد (كه به طبع نرسيده.)؛



غزليّات و مخمّسات و رباعيّات و قصائد عربي و فارسي، إلي ماشاءالله. بسياري، در اوراق باطله ي مسوّده ي متفرّقه موجود است كه نه خودم فرصت جمع و ترتيب آن را دارم و نه مئونه از براي اين كه به معاونت كاتبي، اين مطلب انجام يابد از برايم مهيّا مي شود.



اين ها، در زمانِ بودنِ در طهران، با ابتلا به رياست نوشته شده و امّا آن چه را كه در مشهد مقدّس بعد از تغيير مسلك و مخالفت با اصحاب در وضع تعليم و تصنيف و ظهورِ اشتباهاتِ مسائِل حِكْميّه و شيوع بعض اشكالات مذهبي برايَ اضلال عوام الناس، از اين قرار است:



تخليص الأُصول و تخليص رسائل مرحوم شيخ مرتضي. كه مقداري از آن مطبوع و منتشر شده و تتمّه، به جهت قلّت بضاعت و گمان اهل علم كه علم فقه و اصول به وضعيات جديده ي مردم، چه از بابت عمليّات ديانتي و چه از بابت تغييرات اَعمال عاديّه و ترتيب اخلاق معموله ي معاشرتي كه مضمون شعر شاعر - كه گفته است:



از هر دو، اسم مانده چو عنقا وكيميا- معدوم شد مروّت و منسوخ شد وفا



ظهور جلي و تحقق كلّي يافته، محلّ ابتلاي تعليم و تعلّم نخواهد شد، بلكه عنوان اجتهاد و مجتهد از صفحه ي روزگار محو و منعدم مي شود، ولي از آن جايي كه بنده را اعتقاد به مفاد قوله تعالي: «يريدون لِيُطْفِؤوا نورَاللهِ بأفواهِهِم3»الآية ومضمون آيه ي شريفه ي «إنّا نحنُ نزَّلْنا الذكرَو إنّا لَهُ لَحافِظون4» معتقد و در مقابل چشم و نصب العين قرار داده، مُجِد و مصرّ بر اصلاح اين مفاسد بقدرالقدرة والطاقة والاستطاعة واللياقة مي باشد ولهذا دست از عمليّات منتجه ي اين سعادت بر نمي دارم و به تسهيل علميات و طريق تعليماتِ آن چه بايد موجب علم و عمل باشد، در ميان طلاّب و اهل علم مي گذارم.



وبالجمله، بعد از فراغت از تصنيف اين دو كتاب - كه تحقيقا، يك دوره ي تمام اصولِ كامل است كه مسمّا به بركات الرضويّة شده است- شروع نمودم به مقدمه ي فقاهة الرضويّه كه مقصود اصلي اين حقير بوده است و اگر چه اين مقدّمه، مفصّل و مطوّل شده است، ولي فايده ي تامّه ي عامّه ي آن اين است كه هركس حاضرالذهن به مطالب اين كتاب شود، مستغني از رجوع به كتب مصنّفه در اصول و قواعد فقهيّه ي معروفه مثل قواعد شهيد اوّل و تمهيدالقواعد شهيد ثاني و عناوين مرحوم ميرفتّاح ترك و عوائد مرحوم نراقي خواهد شد؛ زيرا كه اين كتاب، مشتمل بر تمام اين ابواب است. به علاوه، مغني از علم درايه و رجال خواهد بود كه به قدرِ حاجتِ فقيه، از اين دو علم نيز در اين كتاب مذكور است.



و معلوم است كه تخليص كه مصارف طبعش زياد نيست، خارج از قدرت حقير باشد، پس عدم قدرت بر طبع اين كتاب، به طريق اولويت خواهد بود.



و بالجمله، بعد از اتمام اين كتاب، شروع به نوشتن فقاهة الرضويّة شده و فعلاً مشغول به آن مي باشم، ولي شغلم ممحّض در تصنيف اين دو كتاب و منحصر به اين ها نبوده و نيست. ضمنا مبتلا و ملزم به تصنيف مصنّفاتي شده ام كه ذكر وجه ملزَميّت به آن ها، اسباب طول كلام و خروج از مناسبت مقام خواهد بود.



مِنْ جمله، تخليص الكفايهي مرحوم آية الله الخراساني كه فعلاً محلّ تدريس اهل علم است و با اين كه مقداري حق تعليم بر اين بنده دارد و اين كتاب بيش تر اسباب زحمت و دوري طلبه از مطالب حقيقي واقعي است. به هر حال، ناچار آن را تخليص و مخفي داشته ام مگر بر آن هايي كه حقير را مُلجأ به اين كار نمودند و فعلاً به تدريس آن نيز مشغولم.



مِنْ جمله، شرح بر زيارت جامعه، مسمّا به إلهامات الرضويّة فارسي نوشته ام كه نفع عمومي داش ته باشد و اشاره به بعض اشتباهات مرحوم مجلسي اوّل و مرحوم شيخ احمد احسايي در آن نموده ام.



و مِنْ جمله، كتاب قوامع الأوهام- در ردّ مرد نصراني كه كتابي مسمّا به ينابيع الإسلام در تخطئه ي دين اسلاميان نوشته است- به اصرار بعض آقايان از اهل علم نوشتم و متعهد شد كه آن را به طبع برساند، خُلف وعد نمود.



و از آن جمله، كتاب مواهب الرضويّة است كه در ردّ مبلّغين مسيحي و بهائي و قادياني نوشته ام و به همّت بعضِ مؤمنين، چون كتاب نافعِ كم مصرفي بود، به طبع رسيده، به تمام بلاد ايران و بعض بلاد هند و افغان منتشر گرديده.



و از آن جمله، رساله اي در ردّ مذهب وهابيّه كه در بطلان غيرِ خودشان كتابي به عربي نوشته اند، ناچار ردّ آن را حقير به عربي نوشتم، ولي به طبع نرسيده.



و از آن جمله، كتابي در وجوب حجاب و احتجاب بر ردّ روزنامه اي كه رفع حجاب از زن ها را لازم دانسته، به خواهش بعض آقايان محترم كه وعده ي طبعش درا داده بود و يك نسخه برايش فرستادم و نسخه ي اصل در كتابخانه ي مباركه است.



و از آن جمله، مختصري از احوالات حضرت ثامن الأئمة عليه السلام به خواهش شخص محترمي، فارسي نوشتم و يك نسخه از داعي گرفت ولي نسخه ي اصل در كتابخانه ي مباركه است.



و از آن جمله، بعض [افراد] محترم، تدريس منظومه ي مرحوم حاجي سبزواري را خواستند، غير از الهيّات، امتناع نمودم؛ زيرا، با اين ضعف و پيري و كسالت ها، اميد بقاي زندگي نداشته و ندارم ولي بحمدالله، شرحي در ضمن تدريس الهيّات بر آن نوشتم و بعد از تمام شدن آن، مرا معاف ننمود، تدريس امور عامّه را خواستند، مشغول نوشتن شرح بر آن نيز شده و بحمدالله تعالي نزديك به اتمام است. و مذاكره ي گفتن طبيعيّات را نيز مي نمايند، تا خداي متعال چه تقدير نمايد.



و بحمدالله تعالي فعلاً اشتغال به نوشتن فقاهة الرضويّة و شرح مسطور [هستم]. عمدتا، تحسّر و تأسفم اين است كه هرگاه زودتر از اين، سالكِ اين طريقه مي بودم، دو امر بسيار مهم از اين بنده فوت نمي شد: يكي نوشتن تفسير مهذّب و ديگري تهذيب اَخبار خاصّه در غير احكام. و هرگاه توفيق الهي موافقت نمايد، بعد از فراغ از فقه، شروع به تفسير برنَهْجي كه تصوّر نموده ام، خواهم نمود. واللهُ علي كلِ شيء بصيرٌ و قدير.



تمام شد شرح حالات و تصنيفات.



اكنون، شمّه اي از آن چه بر طلبه، در مقام تحصيل تسهيلي، لازم مي دانم، ذكر مي كنم.



در علم صرف، كتاب امثله؛ يعني، متن تنها بدون شرح كه صيغه سازي است، و صرف مير با التفات به شبهات آن ها كه در كتاب شبهات الصرفيّة - تقريرات مرا، سيِّد اصفهاني نوشته و چاپ شده-.



و خواندن و حفظ كردن شرح امثله، كه صيغه سازي است، موجب تعطيل و تضييع عمر است و هيچ اصل و مأخذي ندارد.



و از متون علم صرفْ، براي دانستن مجرّد و مزيد و اعلالات و قلب ها، لازم، و تمام اين ها در مدّت شش ماه به خوبي فهميده و محفوظ مي ماند.



و در علم نحو، از مختصرات، مثل انموذج نه مثل صمديّه، كه محتاج به شرح سيدعلي خان باشد، و حفظ كردن الفيه ي ابن مالك به نحوي كه ترجمه ي آن را بداند، نه به طريق خواندنِ شرحِ آن كه محتاج به شرح و كتاب جامع الشواهد باشد كه مدّت ها، زحمت هاي فهميدن يك شعر از شواهد را به رجوع به جامع الشواهد بفهمد [و] بعد از چند روز فراموش كند.



خوب به خاطر دارم كه مكرّر معناي:



ذوجِيَدٍ بمشمخرّ به الظبيان والآسْ تاللهِ لا يبقي علي الأيّام



مي رسيدم، ياد مي گرفتم، باز فراموش مي شد، محتاج به رجوع به جامع الشواهد مي شدم! چه زحمت ها كه در خواندن سيوطي، جامي، مغني، شرح رضي : نحو و صرف و ديدن شرح شُمُّني و چلبي إلي غير ذلك كشيديم و نتيجه ي صحيحه از آن ها ابدا به دست نداريم، مگر جمله اي از قواعد كلّيه ي آن ها را كه اگر الآن بخواهيم آن ها را درس بگوييم محتاج به مطالعه و رجوع به شرح ها و جامع الشواهد خواهيم بود و هرگاه آن ها را هم نمي خوانديم، همين قواعد كليّه كه از مختصرات به دست آورده ايم، ما را كافي بود.



و اين بنده را عقيده آن است كه طلبه ي مبتدي، در صرف و نحو، بعد از اين كه يك دوره از مختصراتِ صرف و نحو را به خوبي فهميد، بايد در موقع تكرار و تذكار، بلكه در خواندن متن الفيّه- بعد از خواندن اُنموذج، در مقام تمثيل براي هر مطلبي، از كتب اخبارِ اخلاقي يا فقهي، مثال را معيّن نمايد و بدل تركيب خالد- كه مي نويسد: «قال محمدٌ هو ابنُ مالك ».:« قال محمد»، فعل و فاعل؛ «هو» مبتدا؛ «ابن» خبر؛ «مالك» مضاف إليه.- مثلاً خبرِ قال النبيّ صلي الله عليه و آله : «خَلَقَ الله الماءَ طَهورا لايُنَجِّسهُ شيء» براي طلبه بگويند و تركيب نمايند. چه ضررْكه مُدَرِّس به طلبه، بدلِ «إنّ هندالمليحة الحَسناء» مي گويد: «إنّ»، حرفي است از حروف مشبّهة بالفعل، هند را نصب داده كه اسمش است.»، بگويد: «إنّ الله و ملائكته يُصَلّونَ علي النبيّ»؟ و آن را معنا و تركيب نمايد و تمرين طلاّب را به اخبار و آيات نمايد كه شاهد مثال با حقيقت و واقعيت راضمنا فهميده باشد، نه اين كه همه ي امثله ي فرضيّه مثل «ضَرَبَ زيدٌ عَمرا»، كه مرسوم است باشد، كه اسباب معطّلي است!



و بالجمله، از علم معاني- بيان، براي دانستن اصطلاحات كه در كلمات علما مذكور است، كتاب مختصر كافي است، محتاج به خواندن مطوّل نيست.



بلي، اگر كسي، غرضش ملاّ شدن نباشد، بلكه بخواهد خود را متخصّص به علم مخصوصي نمايد كه متفرّد در آن باشد و از تبحّر و ذي فنون بودن قصير الهمّة باشد، به هر مقدار كه بتواند بايد در آن علم[غور كند] چه صرف و نحو باشد و چه غير آن.



و دخول در علم منطق، از براي طلبه، به هيچ وجه لازم نيست و اين كه منطق را مانع در حفظ از خطا در افكار دانسته اند، وجهي ندارد؛ به جهت اين كه اَشكال اربعه كه در مقام اِنتاج قضايا اعمال مي شود، صحّت و فساد غير شِكلِ اوّل موقوف است به اين كه آن ها را به شكل اوّل برگردانند؛ زيرا كه شكل اوّل را بديهي الإنتاج مي دانند، و اصل اين كلام، خالي از اشكال نيست؛ زيرا كه اثبات نتيجه كه «حدوث عالم» باشد، متوقف است بر بديهي بودنِ كليّت كبرا، يعني «كلُّ متغيّرٍ حادث»؛ زيرا كه اگر كليّت آن بديهي نباشد و نظري باشد، اثبات آن محتاج به برهان است و اگر بديهي باشد، پس نفسِ تغيّر كه بديهي است، نسبت به همه ي چيزها كافي در اثبات حدوث عالم است و محتاج به ترتيب صغرا و كبرا نخواهيم بود.



و با اين كه تمام اصطلاحات منطق، وحشي و سريع النسيان است و در علميّات، قليل الاستعمال است؛ حتي در حكمت كه گمان مي شود كه وضع منطق براي فهميدن علم حكمت است و اين شهرتي است كه اصلي ندارد.



و خواندن حكمت، در مبادي تحصيل، جز اِضلال و تحيّر و جهالت، نتيجه اي ندارد. و طلبه در مبادي امرِ تحصيل، بُعد سعي اش بايد سَعي در مختصرات علم صرف و علم نحو و علم معاني بيان نمايد، براي اين كه بتواند به قواعد صرفيه، مجرّد و مزيد از افعال و اسما را تميز بدهد كه به دانستن آن بتواند رجوع به لغت كند ولغت عرب را از كتب لغوّيه كه به فارسي يا عربي نوشته شده، رجوع و معناي لفظي را در عبارتي يا خبري يا آيه است بفهمد و به دست بياورد.



و ضمنا، رجوع به اخبار و تفاسير هم داشته باشد، و عبارت خبر، يا كتاب را كه مي خواند، ملتفت تركيب و ارتباطات عبارتي باشد و تا عبارتي يا خبري [را] درست نفهمد، از آن نگذرد.



و ممارست به متون فقه كه رئوس مسائل را احاطه داشته باشد و ضمنا مختصرات از اصول را مانند تهذيب علاّمه و معالم الأُصول به دقّت ببيند و بعد تخليص الأُصول و تخليص الفرائد را كه در واقع، واضح كننده است مطالب حقّه اي [كه [فايده دارد در فقه، را بخواند.



و رجوع به مطولات، مثل قوانين و فصول و فرائد شيخ انصاري و كفاية الأُصول، كلاّ، اسباب معطّلي، و فقه و اصولِ خارج خواندن، تضييع عمر است.



و [قرائت] بعض كتب استدلالي، مثل شرح لمعه و مسالك و جامع المقاصد، در صورتي كه مدرّس بتواند كه جمع كند بين درس گفتن كتاب و تحقيق در مسئله را، بهتر وبالاتر از خارج خواندن [مي دانم و آن،] براي طلبه نافع است. و به اين ترتيب از هر مسئله كه خارج مي شود، رأي و فتواي شخصي خواهد داشت. و وقتي كه اين قوّه را دارا شد، مراجعه به كتب حكمت با آن چه از اخبار كه در اصول [عقايد] رسيده، او را مستغني از درس خواندن كتب حكمت مي نمايد.



و از آن جايي كه بعض اصطلاحات حكما را، طلبه، از كتب آن ها نفهمد، ممكن نيست اصل مطلب را به عبارت ديگر نفهمد.



و بالجمله، وصول به مقام اجتهاد از براي طلاّب عرب كه حاجتي به تعلّم لغت ندارند و خودشان اهل لسان هستند، پنج شش سال بيش تر وقت لازم ندارد و از براي طلاّب عجم، نهايت، با تحصيل مقدمات ده سال وقت مي خواهد و بعد از رسيدن به اين مقام، ملكه را ، اِعمال در علميّات [كند] كه هرقدر عمر زياد باشد، باز براي تحصيل ملاّيي كه مقام شامخ عالي است و شخص داراي آن مقام، داراي رتبه ي عقل بالمستفاد خواهد بود.



به عبارت اُخري، دارا شدن شخص، مقام اجتهاد را، دارا بودنِ عقل بالملكة است و بعدِ زحمت ها، داراي مقام عقل بالفعل مي شود و باسعيِ كافيِ وافي، عقل بالمستفاد را دارا خواهد بود.



اين بود بيان اجمالي اين حقير در كيفيت تحصيل تسهيلي و زود رسيدن به مقام اجتهاد، در حالي كه از سن هفت سالگي داخل در علميّات شده ام و از آن چه ذكر نموده، معلوم مي شود و گرچه زحمت ها در خواندن و در گفتن كشيدم.



و از جمله امتيازات اين بنده در علميّات، از تمام علماي قديم و اهل عصر و متقدّمين بر آن ها، اين است كه براي اين كه مرتزِق به كسب باشم، نه به دَخْل ملاّيي اختيار نمودن، در اوايل آمدن از عتبات به عجم، اين كه به طبع كتب علميّه و تصحيح آن ها تحصيلِ مقداري از معاش مي نمودم و آن كتبي كه تصحيح نموده ام، دو مرتبه مراجعه نموده ام از ابتداي كتاب تا آخر آن. و آن چه كه خودم چاپ كرده ام، اقلاً سه مرتبه، تمام را ديده.



و صورت آن چه تصحيح نموده ام و كتاب طبع نموده: مكاسب شيخ كه وجوه تأمّلش را نوشته ام؛



بعد از آن مستدركات الوسائل مقابله و تصحيح تمام سه جلد كه شايد بزرگ تر از سه جلدِ وسائل است، دو مرتبه از نظرم گذشته: يكي، در مقابله با نسخه ي اصل و يكي در تصحيح فكري از اغلاطِ اصل نسخه ياساقطه ي در مقابله؛



مقداري از طهارتِ جواهرالكلام مرحوم شيخ محمد حسن؛



مقداري از طهارتِ شيخ مرتضي.



اگر چه غرض، اخذ اجرت بود، ولي عمده ي نظر آن بود كه تمام آن كتب از نظرم گذشته باشد.



و امّا آن چه خودم به طبع رسانيده ام:



اوّل، كشف الفوائد است كه با شرح خودم و شامل ديگر رساله، به طبع رسانيدم كه چهار مرتبه مراجعه شده: يكي، مقابله با نسخه [و] يكي، مطالعه [و] تصحيح فكري، و يكي، بعد از غلط نويسي كاتب از غلط هايي كه از مقابله و مطالعه ي فكري معين شده و او نوشته است [و] يكي، غلط گيريِ سنگ چاپ.



دوم قواعد شهيد اوّل، با شرحي كه بر آن نوشته ام.



بعد از آن لسان الغيب و بعد از آن بيان الغيب و بعد از آن آداب السلوك و نياح الغيب در يك جلد.



بعد از [آن]، منظومه ي سيد بحرالعلوم با شرح وجيز خودم و [...] دو جزو از اقبال سيدابن طاوس براي مرحوم نظام السلطنه[...5] بعد از معتبر محقّق، براي مرحوم مشيرالسلطنه.



بعد از آن، چهار جلد مرآت العقول ( شرح اُصول كافي) و فروع كافي و روضه،متنا و شرحا، براي مشيرالسلطنه.



بعد از آن، اُصول بي نقطه - كه آقا ميرزا جمال، شاگرد خودم نوشته است - نيز براي مشيرالسلطنه و چند كتاب مختصر ديگر براي آن مرحوم.



بعد از آن، كتاب نان جو براي پسرِ مرحوم شيخ فضل الله نوري و توحيد كماليخودم، [كه] فقط مقابله كردم و ديگران به طبع رسانيده و صورت باني كشيده اند به اسم مؤلّف [كه] غلط است؛ زيرا كه صاحب، باني بوده [و[ نه مؤلّف، و كتاب، تصنيف است نه تأليف.



و اخلاق كمالي كه بسيار غلط وبعضي چاپ كرده.



حال از قاريان اين اوراق انصاف مي خواهم كه سراغ دارند كسي يك مرتبه از اوّل تا آخر اصول كافي با فروع كافي با روضه ي كافي را مراجعه نموده باشد؟ پس طلاّب كه بايد به اين قسم ها زحمت علميّات كشند، نه [اين كه[ مدّتي از عمر را به بطالت گذرانند واسم آن را تحصيل گذاشت!



و از جمله، اين حقير، در طهران بعد از مراجعت از عتبات، كتاب پاسخِ نامه است كه به بيان ساده ي عوام، به فارسي براي خواص و عوام نوشته ام و ذكرش در سابق ننمودم و مشتمل بر 21 مسئله است كه از غوامض مسائل و محلّ نزاع وتشاجر و اضطراب عقول و نفوس است و صورت آن 21 مسئله از اين قرار است:



الأولي، در بيان وجوب معرفة الله و دليل آن به اين كه معرفت به كندي محال است؛



الثانية، در بيان معناي «التوحيد، إسقاط الإضافات.»؛



الثالثة، در بيان معناي «كنتُ كنزا مخفيا فأحبَبْتُ أن أُعْرَف» إلخ؛



الرابعة، در بيان معناي «كمال التوحيد نفيُالصفات عنه» إلخ؛



الخامسة، در بيان معناي «توحيدُه تمييزُهُ عن خلقه»؛



السّادسة، در بيان معناي «الواحدُ لايصدر عنه إلاّالواحد»؛



السابعة، در بيان تعبيرات مختلفه از صادر اوّل؛



الثامنة، در بيان معناي خلقت از علّيين و سجّيين نسبت به اهل علّيين؛



التاسعة، در بيان جمع بين قوله عليه السلام : «جفّ العلم بما هو كائن إلي يوم القيامة» و لوح محو و اثبات؛



العاشرة، در معناي جبر و تفويض و أمرٌبين الأمرين؛



الحاديِ عشرة، در بيان معناي «إنّا للهّ و إنّا إليه راجعون»؛



الثانية عشرة، تفسير آيه ي شريفه ي «و إذ أخذ ربّك من بني آدم ذريّتهم» إلخ؛



الثالثة عشرة، در بيان اين كه نفس، جسماني الحدوث و روحاني البقاء[است]؛



الرابعة عشرة، در بيان اين كه تركيب هيولا و صورت و ماهيّت و وجود چگونه تصوّر مي شود؛



الخامسة عشرة در تصوير اسما و صفات متضادّة از براي ذات احدّيت؛



السادسة عشرة، در اين كه جنس هيولا و مادّه و فصل و صورت، دوچيزند؛



السابعة عشرة، در مزيّت دين اسلام بر ساير اديان؛



الثامنة عشرة، در بيان حقيقت دين اسلام؛



التاسعة عشرة، در جهات معجز بودن قرآن؛



العشرون، كيفيّت معراج جسماني و شقّ القمر؛



الحادي والعشرون، تفسير «مَن جاء بالحسنة فله عشر أمثالها» الخ.



اين است اجمالي از حالات اين بنده ي شرمنده، محمدالحسيني الطهراني- المدّعوّ بالعصّار-



كتبه باقتضاء واحد الأعلام فيجُمادي الأُولي سنة 1349 من الهجرة. تمّت.




1 - اين بيت، از حافظ است. در ديوان حافظ، به جاي «دستور مرا آيد»، «استاد ازل گفت بگو» آمده است.



2 - مرادش، متنِ عربي زندگي نامه است كه پيش از متن فارسي نوشته است.



3 - 61 (صف): 8.



4 - 15 (حجر): 9.



5 - خوانده نشد.

/ 1