شهاب الدین سهروردی (به روایت علی‌اصغر حلبی‌) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شهاب الدین سهروردی (به روایت علی‌اصغر حلبی‌) - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شهاب الدين سهروردي (به روايت علي اصغر حلبي )

زاد و زندگي

3-1- شهاب الدين ابوالفتوح يحيي بن حبش بن اميرك سهروردي ، (1) در 549 ق در سهرورد (2) به دنيا آمد. بعدها در مراغه نزد مجدالدين جيلي رفت وگفته اند كه نزد او حكمت و اصول فقه آموخته است . نيز در اصفهان نزد ظهيرالدين فارسي كتاب البصاير در منطق را خوانده است . (3) سهروردي به سفرهاي فراوان رفته و با بزرگان و مشايخ هر ديار ملاقات كرده است . (4) آخرين سفر وي به حلب و دمشق بود و در آنجا مورد احترام ملك ظاهر شاه قرار گرفت . اين اكرام شاه جوان از او و نيز دلايل ديگر وي را محسود فقهاء كرد و خواستار حكم قتل او از صلاح الدين ايوبي شدند و سرانجام در 587 ق به شكل نامعلومي در 38 سالگي در حلب به شهادت رسيد . (5)

سهروردي ، قامتي معتدل و چهره اي سرخگون داشته و به شيوه قلندران رفتار مي كرده است . (6) برخي او را صاحب كرامات و برخي ملحد دانسته اند. (7) منابع كهن سبب شهادت سهروردي را راجع به مناظره وي در باب ختم نبوت گزارش كرده اند. (8) مع هذا مفسران امروزين سهروردي معتقدند « ولايت از اصول اعتقادي سهروردي است و به نظر او اگر چه نبوت ختم شده اما ولايت بدان معنا كه در شيعه مطرح شده ، پيوسته و مداوم است .» (9)

آثار و اشعار فراواني منسوب به سهروردي است . كهن ترين فهرست آثار وي را شهرزوري ارائه كرده كه تعداد آن مشتمل بر 46 عنوان است . (10 )

به نظر سهروردي ، حكمت ، «خميره ي ازلي » است و بنيان آن توسط هرمس نهاده شده است . (11) او مي گويد شاخه فيثاغوري و با يزيد بسطامي و سپس منصور حلاج و ابوالحسن خرقاني در سلوك وارثان معنوي اين حكمت اند. (12 ) منابع انديشه هاي او گوناگون است ، مثلاً انديشه هاي ديني - فلسفي ايران پيش از اسلام يكي از اين منابع است . او اساس حكمت فرزانگان ايراني را در تفسير جهان بر اساس «قاعده نور و ظلمت » و تصفيه باطن مي داند. (13) نيز سهروردي به حكمت يونان توجه كرده است و بيش از همه از افلاطون و نوافلاطونيان متأثر است . (14 )

سهروردي به شيخ اشراق معروف بوده و در اصول تبحر داشته و در فروع به مذهب شافعي مي رفته و شعر نيكو مي سروده و در مناظره بسيار توانا بود و هيچ يك از معاصرانش به پاي او نمي رسيده اند. (15) وي حكمت و اصول فقه را از شيخ مجدالدين گيلاني در مراغه فرا گرفته است . (16)

در منطق ، بصائر ابن سهلان ساوي را نزد ظهيرالدين قاري خوانده است . بعد از فراغت از تحصيل غالب اوقات در مسافرت بوده و مدتي هم با طايفه صوفيه مصاحب شده واز بيانات اين فرقه استفاده كرده تا روح تسامح و استقلال فكري در او حاصل شده ، پس از آن مشغول رياضت و مجاهدت گرديده و در خلوت به اوراد و اذكار اشتغال داشته و غالب ايام سال روزه بوده و در هفته يك بار افطار مي كرده ، تا آنكه به مقامات عاليه و نهايت مكاشفه رسيده و صاحب كرامات و خوارق عادات گرديد و به واسطه آن امور عجيبي كه از او ظاهر گرديد او را «خالق البرايا = آفريدگار مردمان » ناميدند ولكن يكي از دوستانش او را در خواب ديده و شيخ فرموده كه مرا به اين اسم مخوانيد. بعضي ديگر غلو كرده او را نبي گفتند. (17 )

سهروردي همچنان به قدم تجرد در شهرها مي گشت تا اينكه به ماردين از بلاد تركيه رسيد و به زيارت فخرالدين مارديني عارف و حكيم رسيد. استاد همواره از او به بزرگي ياد مي كرد و هوش و استعداد او را مي ستود ولي هميشه مي گفت كه از بي پروايي او بجانش مي ترسم . (18)

تصوير شيخ اشراق در طبقات

صاحب طبقات الاطباء از شيخ اشراق بدين عبارت ياد مي كند :

« او در علوم فلسفي يگانه روزگارش بود و در علوم عقلي و اصول فقاهي جامع بود. تيز هوش و فصيح عبارت بود ولي علم او زيادتر از عقل او بود». (19) سپس مي گويد كه «سهروردي در سال 586 مقتول شد.» و اين نيز اشتباه است چنان كه بعد از اين خواهيم ديد. همو مطلبي درباره شيخ نقل مي كند كه مشعر بر اين است كه شيخ علم « سيميا = علم به اموري كه انسان را براي انجام كارهاي ناممكن توانا سازد » مي دانسته است و يكي از نمونه هاي آن داستان زير است كه : يكي از فقيهان عجم كه معاصر شيخ بوده ، مي گويد: با شيخ اشراق از دمشق بيرون شديم و چون به نزديكي قانون - كه در حدود دمشق و در راه حلب واقع است - رسيديم ، به رمه گوسفندي برخورديم كه تركماني اي آنها را مي چرانيد. به شيخ گفتيم : اي سرور ما، مي خواهيم رمه گوسفندي بخريم و گوشت آن بخوريم . شيخ گفت : من ده درم دارم آن را بگيريد و گوسفندي بخريد، بدين وسيله از تركماني گوسفندي خريديم . كمي راه رفته بوديم كه يكي از رفيقان تركماني ، از پشت سر ما را صدا كرده گفت : آن گوسفند را پس بدهيد و گوسفندي كوچك تر از آن بگيريد، زيرا رفيق من در فروختن آن سهو كرده است و قيمت آن گران تر از پولي است كه شما پرداخته ايد. در اين ميان كه ما صحبت مي كرديم شيخ فهميد و ما را گفت كه شما گوسفند را ببريد من او را راضي مي كنم . ما به راه افتاديم و شيخ با او ماند، با او صحبت مي كرد و او را خوشدل مي كرد. وقتي كه ما دور شديم شيخ او را ترك كرد و به ما پيوست ، در حالي كه تركماني از پشت او مي آمد و فرياد مي كرد و شيخ توجه نمي كرد. چون شيخ با او سخن نگفت و التفات نكرد، تركماني خود را به او رسانيد و با خشم تمام دست چپ او را گرفت و كشيد و گفت : كجا مي روي و به من گوش نمي دهي ؟ در اين ميان دست شيخ از دوش او كنده شد و در دست تركماني ماند، در حالي كه خون از آن روان بود! تركماني چون اين بديد، مبهوت شد و در كار خويش متحير ماند، پس دست را انداخت و از بيم فرار كرد. شيخ برگشت و آن دست را با دست راست برگرفت و به ما پيوست و تركماني همچنان فرار مي كرد شيخ ظاهراً او را نگاه مي كرد و صورت تعقيب به خود مي گرفت ، چون به دقت نگريستم در دست شيخ غير از دستمال هيچ نبود . گفته اند. كه از شيخ از اين نوع كارها بسيار سر زده است و خدا داناتر است . (20)

دوره اي كه شيخ در آن زندگي كرده و افرادي كه با آنها مأنوس بوده ، خالي از تعصب نبوده اند و چون شيخ آزاده و انديشمند بوده و استقلال فكر داشته و بي پروا و متهور هم بوده ، طبعاً در بيان عقايد و افكار خود دچار اشكال مي بوده است چنان كه فخرالدين مارديني كه يكي از علماي معاصر شهاب الدين و با او صديق و رفيق بوده ، پس از قتلش براي اصحاب خويش حكايت كرده ، گفت : «من در عمرم كسي را به ذكاء و هوش و فراست شهاب الدين نديدم وليكن بواسطه تهور و بي مبالاتي در سخن بر او بيمناك بودم و آنچه حدس مي زدم واقع شد.» را پيش از اين هم آورديم . (21 )

شيخ مقتول از نگاه ديگران

3-3- سهروردي از فيلسوفان عالي قدر و نوانديشان بزرگ ايران بوده و آنچه معلوم است به قيود اجتماعي سر سپرده و پاي بند نبوده «دائماً توسن طبع او وحشي نهاد بودي و با وحدت و وحشت الفت گرفتي و خرقه پوشيدي و كلاه سرخ به رنگ تركمانان و كردان نهادي .» (22 )

سديدالدين ، معروف به «ابن رفيقه » گفت : «با شيخ شهاب الدين در مسجد جامع ميافارقين راه مي رفتم و او جبه كوتاهي كه رنگ آسماني داشت ، در بر نموده و فوطه تابيده اي را به سر بسته بود، يكي از دوستان مرا ديد و به كنارم كشيد و گفت : مگر كسي نبود با او راه روي كه با اين خربنده حركت مي كني ! گفتم ساكت باش ، مگر نمي شناسي او را؟ گفت : معرفت به حالش ندارم . گفتم : اين عالم وقت و حكيم عصر است ، اين جوان پريشان ظاهر شهاب الدين سهروردي است !» (23 )

شهاب الدين ، قامت ميانه و ريش معتدل داشته و رنگ چهره اش مايل به سرخي و لباسش مندرس و مرقع و مويش ژوليده بوده ؛ همان قسم كه در سخن گفتن بي اعتنا بوده در لباس پوشيدن هم بي مبالات و بي تكلف بوده است . (24) «احياناً به سبب رياضت وافر ضعف بر مزاجش طاري گشتي ، قدحي خمر حفظ الصحه را تجرع نمودي . آثار ولايت و كرامت از وي ظاهر بودي و اكثر فقيهان و علماي آن عصر، آن را بر سحر و كيميا حمل كردندي ». (25 )

داستان قتل سهروردي به روايت ياقوت حموي

3-4- از زمان قديم قاعده بر اين بوده كه اگر كسي ظهور بكند و سخني تازه بگويد و تحقيقي نو بياورد او را برانند و يا تكفير كنند و اين امري است كه آن را در شرح احوال اكثر دانشمندان و حكيمان و فيلسوفان روشنفكر و نوآور ايران خوانده ايم . ابن سينا را جماعتي ملحد، گروهي كافر و برخي ديگر زنديق خوانده اند و گويا آن حكيم يگانه در جواب اين گروه گفته است :

كفر چو مني گزاف و آسان نبود محكمتر از ايمان من ، ايمان نبود

در دهر چون من يكي و آنهم كافر پس در همه دهر، يك مسلمان نبود! (26 )

شيخ اشراق نيز از اين سرنوشت شوم دور نمانده (27) و به طوري كه عرصه را بر او تنگ گرفته اند كه از زندگي بيزار گشته و در مقدمه «حكمة الاشراق » آرزوي سكوت كرده است .

با همه اين احوال چنان كه سيره آزادگان است او با شجاعت تمام عقايد خود را ابراز داشته و از تكفير عالم نمايان دروغين نترسيده و جان خويش بر سر اين سودا گذاشته است .

در واقعه قتل و سال وفات شيخ اختلاف است . «شيخ اقامت كردن در «ديار بكر» (28) را بسيار مايل بود و در بعضي اوقات به شام منزل مي كرد و گاهي هم به روم مسافرت مي كرد، دفعه اخير كه از روم به شام آمد و از آنجا به حلب رفت ، حاكم حلب در آن اوقات «الملك الظاهر» پسر سلطان «صلاح الدين ايوبي » بود. «الملك الظاهر» چون آوازه شيخ شنيده بود شايق ملاقات او گرديد و مقدمش را گرامي داشت . گاهي از اوقات در حضور «الملك الظاهر» با علماي «حلب » مناظره و مجادله مي كرد و آنان را مغلوب و ملزم مي ساخت و به هر علمي كه وارد مي شدند و محل بحث واقع مي گرديد كلام شهاب الدين بر كلام آنان برتري داشت به طوري كه از عهده مناظره و مباحثه با او بر نمي آمدند. اين مسئله باعث كينه شديد آنها گرديد و آتش حسد و در قلوبشان مشتعل شد، علاوه بر اينها چون شهاب الدين با رأي حكيمان صحبت مي كرد و عقايد فيلسوفان را بيان مي نمود و بعضي اوقات هم امور عجيبه و افعال خارق العاده از او ظاهر مي شد تمام اينها سبب شد كه دانشمندان حلب او را تكفير كردند و قتلش را واجب دانستند وليكن الملك الظاهر وقعي به سخنان آنها ننهاد و از كشتن شيخ سرباز زد، ناچار عالمان ظاهر و فقيهان حلب حكم كفر شهاب الدين را نزد صلاح الدين فرستادند. سلطان محض همراهي با آنها به پسر خود حكم كرد كه سهروردي را به قتل برساند، الملك الظاهر در اجراي فرمان پدر مسامحه و تساهل پيش گرفت ، عالمان حلب چون ديدند كه حكم تكفير اجرا نشد باز به صلاح الدين نوشتند كه : اگر الملك الظاهر ، شهاب الدين را پيش خود نگاه دارد چيزي نخواهد گذشت كه عقيده او را فاسد و تباه خواهد كرد و اگر اخراجش كند، به هر كجا رود باعث فساد و گمراهي مردم عوام خواهد شد. (29 ) مرتبه دوم صلاح الدين فرماني به خط قاضي فاضل بفرستاد و پسر را تهديد كرد كه اگر در قتل شهاب الدين مسامحه نمايي ، حكم مي كنم كه حلب را از تصرف تو باز گيرند .

الملك الظاهر بر حسب فرمان پدر و حكم علماي حلب شهاب الدين را مأخوذ و محبوس نمود. (30) در كيفيت قتلش ، اختلاف است ، بعضي نوشته اند: او را حبس كردند و طعام از او باز داشتند تا از گرسنگي جان داد و اين را خود او از الملك الظاهر خواسته بود. (31) بعضي گفته اند: با زه كمان خغه اش كردند، پاره اي روايت كرده اند كه از پشت بام به زيرانداختن و سپس جسدش را سوزانيدند و گويند كه ظاهر پس از كشتن او سخت پشيمان شد و دستور داد همه كساني را كه به قتل او فتوي نوشته بودند تبعيد كنند و اموال و دارايي آنها را به غرامت بردارند و اندوخته هايشان را مصادره كنند .

شيخ مقتول چند سال زيست ؟

3-5- در سنين عمر او نيز اختلاف است و از سي و سه تا پنجاه نوشته اند. ياقوت گويد: كه سهروردي در سال (579) هجري وارد حلب شد و در سال 587 مقتول گشته است و سنش به چهل مي رسيده و ظاهراً قول صحيح در مورد وفات شيخ همين است . (32 )

يادآوري مهم

3-6- بعضي از مترجمان از قبيل صاحب طبقات الاطباء و روضات الجنات در مورد سهروردي اشتباه كرده اند، زيرا سهروردي در تاريخ به سه نفر اطلاق مي شود. نخست : شهاب الدين عمر بن محمد كه از نوادگان ابوبكر خليفه نخستين است و «عوارف المعارف » و «رشف النصايح » و غيره ... از تأليفات اوست و در بغداد در نزد «ناصر» خليفه عباسي رتبتي داشته و در سال «632» هجري وفات كرده ؛ دو ديگر: ابوالنجيب سهروردي كه عموي شهاب الدين عمر بوده و او را نيز در تصوف تأليفاتي است . سه ديگر: شهاب الدين يحيي بن حبش اميرك سهروردي است كه مورد بحث ماست و چنان كه در بالا اشارت رفت به قول صحيح در سال «587» در «حلب » مقتول شد و عجب اين است كه شهاب الدين عمر سهروردي كه بعضي او را با شيخ اشراق شهاب الدين مورد بحث ما اشتباه كرده و يكي دانسته اند، چند كتاب در رد فلسفه نوشته كه كشف القبائح الفلسفة اليونانية از آن جمله است . (33 )

آراي فلسفي سهروردي

3-7- شيخ اشراق از آناني نبوده كه تنها به قاضي رفته باشند. زيرا مي بينيم كه وي پيش از اينكه به رد آراء مشائيان بپردازد، چند كتاب در بيان فلسفه مشاء نوشته كه از مهم ترين كتب و مراجع حكمت مشائي است و معروف ترين آنها مطارحات و تلويحات است و شيخ در آنها عقايد ارسطو و مشائيان را با وضوح و صراحت كامل بيان كرده است .

سهروردي ، حكمة الاشراق را چنين شروع مي كند :

«... اي برادران ، چندين بار از من خواستيد تا كتابي بنويسم و در آن عقايد خويش را در باب حكمت اشراق براي شما آشكار كنم ، بايد بدانيد كه اگر خداوند با دانشمندان عهد نبسته بود كه سخن بگويند، هرگز سخن نمي گفتم و با مشكلاتي كه در اين كار موجود است و خود آن را پيش بيني كرده ام شروع به بحث نمي كردم . شما از من خواستيد آنچه را كه دريافته ام و محصول مشاهدات و ذوقيات من است ، به قلم بياورم و به اين دارم كه حقيقت تنها آن نيست كه گذشتگان گفته اند و ديگر هيچ سخني نتوان گفت ، بلكه سخنان تازه ديگر نيز هست كه مي توان گفت . از اين رو اگر از من سخني تازه و مطلبي جديد شنيديد تعجب مكنيد چه آنچه را كه در اين كتاب بيان مي كنيم : به طور كلي با آنچه درباره حكمت ارسطو و مشائيان نوشته ام فرق دارد، تمام اين مطالب محصول و زاييده فكر و عقل نيست ، بلكه رياضتها و ذوقيات من ، در پرورش و پيدا شدن آنها مدخليت تام دارد، همه از روي برهان نيست بل نتيجه كشف و عيان است و بدين جهت به تشكيك هيچ مشكل باطل نمي شود و آن كس كه اهل حقيقت است و در راه شهود حق سالك است ، باطناً با طريقه من كه طريقه امام حكيمان ، يعني افلاطون نيز هست ، موافق و همگام است ...

اگر رموزي در گفتار من هست آن را بر مشكل نويسي من حمل مكنيد و بدانيد كه حكيمان پيشين نيز از ترس توده نادان ، سخنان خويش را به رمز و اشاره بيان مي كردند و آنكه اهل بشارت است خود اشارت داند. ما در بيان فلسفه خود از ظلمت و نور استفاده كرده ايم و اين نبايد حمل شود بدان كه ازماني و دوگرايان و زرتشتيان (34) پيروي مي كنيم ، زيرا سرانجام گفتار آن جماعت به كفر و ثنويت مي انجامد.» (35 )

آپولوژي اشراقي !

3-8- از كارهاي مهم سهروردي در فلسفه اين است كه در «حكمة الاشراق » چند محاكمه ترتيب داده كه در يك طرف آن اشراقيان و در جانب ديگر مشائيان قرار دارند .

1- يكي از اين محاكمات مسئله معروف اصالت وجود يا ماهيت است . مشائيان و از جمله آنان ابن سينا معتقد به اصالت وجود هستند. ولي «سهروردي » اصالت را مخصوص ماهيت مي شمارد.اصالت وجودي مي گويد: كه هستي تحقق خارجي دارد و امري صرفاً عقلي نيست و مثلاً آهن مرتبه اي است از هستي كه چون هستي بدين حد مي رسد، اين حد عقلي از هستي انتزاع مي گردد، چنان كه در موقع آمدن باران بر روي آب حبابهايي ايجاد مي كند و اين حباب يك جدايي موقت از آب كلي يعني درياست . نتيجه مي گيريم كه حقيقت همان «وجود كلي » يعني آب درياست و مختصري از آن وقتي كه از آن جدا مي شود، در عالم خارج نامي جداگانه مي گيرد، در حالي كه منشأ آن از آن آب كلي است ، پس : ماهيت حد وجود است اما حقيقت آن نيست . (36)

شيخ اشراق ماهيت را اصيل دانسته و وجود را انتزاعي و اعتباري مي داند و مي گويد: وجود به انسان و اسب و آب و ديگر چيزها به يك معني حمل و اطلاق مي گردد و آن «بودن آنهاست در خارج » سپس بر مدعاي خويش يك دليل متين و استوار اقامه مي كنند :

اگر وجود در خارج باشد يا عرض خواهد بود مانند سپيدي و سياهي و تلخي و شيريني و يا اينكه جوهر خواهد بود مانند ميز و غيره و در هر يك از اين دو محالي پيش مي آيد، چه اگر عرضي باشد، بايد معروض يعني (جوهر) آن از پيش موجود باشد تا عرض بر او اضافه شود مثلاً سفيدي كه يافت مي شود نخست بايد چيزي به وجود بيايد تا سفيدي بر آن عارض شود و اين اشتباه است ، چه ما گفتيم كه وجود اسبق بر همه اشياء است و در برهان بالا ثابت شد كه عرض چيزي اضافي مي باشد و جوهر سابق بر آن است . پس وجود عرض نيست . همچنين اگر وجود جوهر باشد اعم اشياء نخواهد بود، يعني شامل اعراض نخواهد گشت در صورتي كه عرض و وجود آن را محقق مي دانيم و به هستي آن به تجربه اقرار داريم پس : «وجود نه جوهر است و نه عرض » و چون موجودات عالم خارج منحصر به اين دو هستند پس وجود در خارج نيست و مفهومي عقلي است و اين برخلاف قول «اصلت وجوديان » است ، از اين رو، عقيده ما صحيح درآمد كه اصالت را در ماهيت قائل شديم .

2- دومين محاكمه سهروردي درباره مسئله ابصار - ديدن است . عقيده سهروردي در اين باره نيز با روش مشائيان و ديگر فيلسوفان مخالف است . زيرا مشائيان به «انطباع » اعتقاد دارند، يعني مي گويند صورتهاي اشياء در چشم انسان منعكس مي شود و از چشم به محلي موسوم به مجمع النورين مي رسد و از آنجا نيز به حس مشترك انتقال عقيده و بدين وسيله در نفس انسان ، صورت چيزي محسوس واقع مي شود. سهروردي عقيده مذكور را مردود مي داند و استدلال مي كند كه خيلي كوچك تر از آن صورتهاي نقش گرفته هست ، عقلا روا نمي باشد. برخي از مشائيان اين اشكال سهروردي را بدين طريق حل مي كنند كه صورت موجود در چشم به عينه صورت كوه يا دريا نيست ميان اين صورت و صورت خارجي نسبتي همواره موجود است ، بدين معني كه انسان از صورتي كه در چشم او منطبع شده است به كوچك و بزرگ بودن چيزها استدلال مي كند كه داراي چه عظمتي هستند، اين فكر را نيز سهروردي ابطال مي كند و مي گويد : شخص در موقع ديدن ، استدلال نمي كند زيرا رؤيت با مشاهده حاصل مي شود، نه پس از مدتي درنگ و استدلال .» (37 )

مي دانيم كه پايه ي فلسفه بر مفاهيم سه گانه «واجب » و «ممكن » و «ممتنع » مبتني است .

سهروردي از آغاز كار در اين باره با ارسطو كه قافله سالار كاروان مشائيان است مخالفت مي كند و مي گويد: شي ء يا نور است يا ظلمت و نور بر دو نوع است : نور قائم به ذات ، نور قائم به غير. ظلمت هم بر دو نوع است ؛ ظلمت قائم به ذات و ظلمت قائم به غير .

در نتيجه موجودات ، مادي يا معنوي منحصر در چهار قسم مي شود نه سه قسم . سهروردي در مورد بيان اين مفاهيم نيز اصطلاحات جديدي وضع مي كند و به كار مي برد، بدين طريق كه نور به ذات را نور جوهري يا نور مجرد نام مي گذارد و نور قائم به غير را نور عرضي مي نامد. ظلمت قائم به خود را غسق مي گويد كه جمع آن را «غواسق » مي داند و ظلمت پاينده به غير را كه در منطق نيز از آن نام مي برد، به هيئت تعبير مي كند .

دليل سهروردي بر اين تقسيم آن است كه شي ء از دو حال بيرون نيست يا ذات و گوهر خويش را ادراك مي كند و يا اينكه از هستي خود غافل است . اگر شي ء گوهر خود را در مي يابد و قائم به ذات خويش هم هست ، سهروردي آن را نور مجرد مي گويد كه عبارت از ذات باري تعالي و عقول عشره است و اگر شي ء آگاه از ذات خود باشد ولي براي وجود يافتن نيازمند به وجود ديگري باشد، آن را نور عرضي مي گويد مانند : انوار موجود در ستارگان و آتش و انسان و... و اگر به عكس شي ء از ذات خود آگاه نباشد ولي در هستي خارجي قائم به خويشتن باشد، آن را غسق مي گويد مانند تمام اجسام اعم از جسم طبيعي و جسم تعليمي (38) و اگر شي ء غافل از خود باشد و نيز قائم به غير، آن را هيئت نام مي گذارد مانند سفيدي و سياهي و ترشي و گسي و ...

سهروردي نور مجرد را نورالانوار يا النورالاسبهبديه نيز ناميده كه در زبان شرع موافق با خداست .

سخن ملاصدرا درباره شيخ مقتول

3-9- ملاصدرا كه به سال 1050 ه.ق در بصره در گذشته ، سهروردي را از حكيمان پهلوي شمرده است و فهلويون دسته اي از حكيمان قديم ايران بوده اند كه وجود را اصل در تحقق مي دانسته اند، منتهي براي آن مراحل و مراتب قائل بوده اند، چنان كه ملا هادي سبزواري در منظومه حكمت اشاره به عقيده آنان كرده و گويد :

الفهلويون الوجود عندهم حقيقة ذات تشكل تعم

مرا تباغني و فقرا تختلف كالنور حيثما تقوي و ضعف (39 )

يعني : وجود، نزد فهلويون حقيقي است داراي تشكيك كه مانند نور درجات ضعف و قوت دارد .

اما (به زعم استاد حلبي ) اين عقيده صدرا اشتباه است ! زيرا واضح است كه نخستين اختلاف شيخ اشراق با مشائيان در اين بود كه آنها اصالت را منسوب به وجود مي دانستند و شيخ به ماهيت و اين غير ممكن است كه كسي در يك جا به اصالت ماهيت بگويد و در جاي ديگر دم از 2 اصالت وجود بزند ولي صدرا دانسته يا ندانسته مي گويد: «آنجا كه شيخ اشراق وجود را اعتباري دانست ، خواست با مشائيان مزاح كند چه عقيده سهروردي به اصالت وجود بوده ». (40) و اين اشتباه كه آگاهانه نيز بوده در موارد مختلف از صدرا سرزده ، زيرا صدرا تا حدودي كار فارابي را كرده كه مي خواست آراء افلاطون را با ارسطو توافق دهد .

درباب قواي و هم و خيال

3-10- « سهروردي » در مسائل مهم ديگر نيز با مشائيان مخالف بوده كه از جمله آنها يكي بودن قوه واهمه و متخليه است كه مشائيان آن را دو قوه متغاير مي پندارند. ديگر از موارد خلاف سهروردي با مشائيان اين است كه مشائيان جسم را مركب از دو جوهر مي دانند كه نام آن دو «هيولي » و «صورت » است ، در صورتي كه سهروردي مي گويد، «صورت جسميه » عرض است و جسم خود بسيط است و به قول يكي از محققان «اين دانشمند در قول بر بساطت جسم بر دكارت سبقت دارد.» يكي ديگر از اختلافات سهروردي با مشائيان در اين است كه آنها به 9 مقوله عرض معتقدند كه مرحوم سبزواري آنها را در اين بيت جمع كرده :

كم و كيف ، وضع ، اين ، له ، متي فعل ، مضاف و انفعال ثبتا

در صورتي كه شيخ اشراق اعراض را منحصر در چهار مقول دانسته و استدلال مي كند كه هفت مقوله : اضافه ، متي ، وضع ، اين ، ان يفعل ] فعل [ ، ان ينفعل ] انفعال [ ، وحده ] ملك [ كه در تعريف هر يك از آنها نسبت ذكر و قيد شده ، در حقيقت يك مقوله هستند و كيف يك مقوله ، كم نيز يك مقوله و حركت مقوله چهارم است كه صاحب بصائر يعني ابن سهلان ساوي حركت را هم از اين مقولات اربعه حذف كرده و كليه مقولات را منحصر در سه مقوله «نسبت ، كيف و كم » دانسته است و صدرالدين شيرازي حركت را نحوي از وجود دانسته و گفته است كه وجود تحت هيچ يك از مقولات جوهري و عرضي در نمي آيد، چنان كه شارح و شاگرد بزرگ مكتب صدرا، ملا هادي سبزواري گويد :

ليس الوجودُ جوهراً ولاعرض عند اعتبار ذاته بل بالعرض (41 )

يعني : وجود به اعتبار ذات خود نه جوهر است و نه عرض .

دوره هاي فلكي

3-11- ديگر از افكار خاصه شيخ اشراق اعتقاد اوست به دوره هاي فلكي .

اين عقيده كه از آن به «ادوار» و «اكوار» نيز تعبير كرده اند، معنيش اين است كه پس از پايان هر دوره اوضاع جهان به حال سابق خود برمي گردد و اين فكر در مشرق و مغرب پيرواني داشته و دارد بابا طاهر عريان در اين بيت اشاره به ادوار كرده و مي گويد :

« بهر الفي الف قدي برآيد من آن ألفم كه در ألف آمدستم (42 ) در سده هيژدهم كه عقيده به ثبات و بقاي كارمايه يا انرژي (43) در اروپا قوت گرفت عده اي از فيلسوفان در اعتقاد به ادوار راسخ تر شدند ولي بعداً كه عقيده به «فيضان ماده و نور» به ميان آمد اين عقيده از اعتبار افتاد. نيچه فيلسوف آلماني نيز كه در سال 1844 زاده و در بيستم فوريه 1900 ميلادي درگذشت ، به عقيده ادوار سخت اعتقاد داشته است . (44) در هر صورت سهروردي نيز به ادوار قائل است در صورتي كه قبل از او ابن سينا اين عقيده را خطا پنداشته و در شفاء معتقدان اين فكر را انتقاد كرده است . (45 )

شيخ زردتشت گرا

3-12- سهروردي تمايل زياد به مذهب زرتشتي داشته و حقايق آن مذهب در بارور شدن آراء او تأثير تام داشته است .اين تمايل در بعضي از دانشمندان ديگر از جمله عبداللّه بن المقفع و رازي نيز بوده زيرا «بيروني » در چند كتاب از آثار خويش به مانوي بودن زكرياي رازي اشارت آشكار دارد ولي بايد دانست كه فيلسوفان و دانشمندان و بزرگان عالم به هر ديني باشند اهميتشان از لحاظ خدمتي است كه به بشريت مي كنند و اين فكر صحيح نيست كه متفكر و يا فيلسوفي را به جرم مسلمان نبودن او تحقير كنيم و آراء او را مردود بدانيم . اعتقاد به نور و ظلمت در آراي سهروردي بسيار نزديك به دو نيروي « سپنتامينو » و « انگره مينو » در دين زرتشتي است و اين امر البته دليل ثنويت نيست ، چه اگر واقعاً دين زرتشت را فهميده باشيم ، زرتشت مظاهر نيك و بد عالم را منسوب به اين دو قوه مي كند و در دين او «اهورمزدا» خداي واحد است - به قول پروفسور جكسن (46) اگر معتقد باشيم كه : دين زرتشت ثنوي است ، اسلام هم ثنوي است ، در حالي كه نه دين زرتشت ثنوي است و نه دين اسلام ، زيرا با اينكه ظاهراً هر يك از اين دو دين به دو نيروي رحماني و شيطاني معتقد هستند ولي اين دو دين ، آن قوي را مخلوق يك نيروي فوق العاده مي شمارند كه در اسلام «اللّه » و در دين زرتشت و در آيين مزديسنا «اهورامزدا» گفته مي شود. (47) اين بنده هيچ شك ندارم كه اساس عقيده سهروردي به نور و ظلمت يك سره برگرفته واز آيين زرتشت ماني است اگر چه از ترس «نعل وارونه زده » و از اين عقيده تحاشي كرده است .

اشراق به چه معني است ؟

3-13- در اينكه آيا عقايد سهروردي منسوب به مشرق زمين است و شيخ فلسفه خود را منسوب به مشرق زمين و مقتبس از آنها مي داند يا نه ؟ عقيده ها مختلف است . نظر آقاي دكتر حلبي در اين مورد چنين است كه : «اشراق يك معني بيشتر ندارد و آن روشن شدن است و اينكه اشراق را به سوي مشرق رفتن معني كرده اند، صحيح نيست و در زبان تازي وقتي خواهند اين معني را برسانند از كلمه تشريق استفاده مي كنند، چنان كه متبني گويد :

و شرَّق حتي ليس للشرق مشرق و غرَّب حتي ليس للغرب مغرب

و اين معني كه از اشراق در لغت و اصطلاح معمول شده با خواست شيخ اشراق موافق و به حقيقت نزديك تر است چه سهروردي آراي خود را منسوب به روشن شدن باطن و كشف و ذوق دروني مي داند ».

آثار سهروردي

3-14- سهروردي به تازي و پارسي كتابهاي گوناگون و بزرگ نوشته است . مهم ترين نوشته هاي او از اين قرار است :

1- حكمة الاشراق ، كه با نام ترين و بهترين كتاب در شرح و بيان فلسفه ذوقي و اشراقي است ، كه اخيراً به كوشش گروهي از دانشمندان به سرپرستي پرفسور هانري كربن فرانسوي به روش خوب و دلپذيري چاپ شده است . اين كتاب را چند تن از بزرگان شرح كرده اند كه بي شك استوارترين آنها شرحي است كه شهرزوري صاحب تراجم الحكماء (مُؤَلَّف به سالهاي ميانه ي 586 و 611 ه . ق ) بر آن كتاب نوشته است .

2- التلويحات ، در حكمت مشائي .

3- المطارحات ، در حكمت مشائي .

4- التنقيحات ، در اصول فقه .

5- الغربة الغربيّة ، در حكمت .

6- هياكل النور ، در حكمت .

7- المعارج .

8- الالواح العمادية .

9- اللمحة .

10- المقامات .

11- الرمز المومي .

از نوشته هاي پارسيِ او آواز پر جبرئيل ، پرتونامه ، يزدان شناخت و عقل سرخ و روزي با جماعتِ صوفيان ، في حالة الطفوليّه ، في حقيقة العشق ، لُغَتِ موران و صَفيرِ سيمرغ را مي توان نام برد. بيشتر اين رساله هاي فارسي نيز اخيراً چاپ شده است . (47 )

1. ياقوت ، معجم الادباء، ج 19-20، ص 314، ابن ابي اصيبعه ، عيون الانباء، ص 641 .

2. معجم البلدان ، ج 3، ص 203، نزهة القلوب ، ص 64-65 .

3. ابن خلّكان و فيات الاعيان ، ج 6، ص 269 . ياقوت ، همان جا .

4. شهر زوري ، نزهة الارواح ، ج 2، ص 122 .

5. عيون الانباء، ص 642، نزهة الارواح ، ج 2، ص 126، العبر، (جزء چهارم ) ص 264 .

6. شهر زوري ، نزهة الارواح ، ج 2، ص 123-127 .

7. حافظ ذهبي ، (جزء چهارم ) 264-265، نزهة الارواح ، ج 2، ص 124 .

8. درباره جزئيات مناظره اونك : النجوم الزاهرة ، ج 6، ص 114 .

9. سيدحسين نصر، «مفسر عالم غربت و شهيد طريق معرفت »، معارف اسلامي ، اوقاف ، س 8، ش 10، ص 11 .

10. نزهة الارواح ، ج 2، ص 128-129 .

11. همان ، ج 2، ص 156 .

12. همان .

13. همان ، ج 2، ص 156 .

14. براي اطلاع بيشتر نك . تأثير فرهنگ و جهان بيني ايراني بر افلاطون ، استفان پانويسي : تهران ، انجمن فلسفه ، ص 63 به بعد .

15. حموي ، ياقوت : معجم الادباء ، 20/314، چاپ دارالمأمون «كان فقيهاً شافعي المذهب اصولياً شاعراً حكيماً... نظاره ألم يناظره مناظر الاغلبه و ألحمه ...»

16. ابن خلكان : و فيات الاعيان ، 2/410، ياقوت ، مأخذ سابق ، 20/314 .

17. شهر زوري : تاريخ الحكماء ، 141-140، ترجمه ضياءالدين دري .

18. حموي ، ياقوت . معجم الادباء ، 20/315 .

19. طبقات الاطباء، 481، چاپ بيروت اين سخن را درباره يك ايراني ديگر نيز گفته اند و او عبداللّه بن المقفع (كشته 142ه ق ) است . راغب اصفهاني گويد: «كان ابن المقفع و الخليل يحبان اين يجتمعا، فائقق التقاء هما، فاجتمعا ثلاثه ايام بتحارون ، فقيل لابن المقفع كيف رأيته ؟ فقال : وجدت رجلا عقله زائد علي علمه . و سئل الخليل عنه ، فقال : وجدته رجلا علمه فوق عقله ... و هذا صحيح ...» (محاضرات ، 1/16، بيروت ، 961 ).

20. ابن حلكان و فيات الاعيان ، چاپ تهران ، 2/411 .

21. شهرزوري : تاريخ الحكماء ، 2/44، ترجمه مرحوم دري .

22. بيهقي : تتمه صوان الحكمه ، 104، ترجمه فارسي منتخب الدين يزدي .

23. شهر زوري : تاريخ الحكماء شهرزوري ، 2/44 .

24. شهر زوري : تاريخ الحكماء ، 2/144 .

25. بيهقي : صوان الحكمه ، 104، ترجمه فارسي .

26. بهايي : كشكول ، 4/576، چاپ كتابفروشي اديبه و همو نقل مي كند كه «شيخ مجدالدين بغدادي گويد: پيامبر را به خواب ديدم و از وي پرسيدم : در حق ابن سينا چه مي گويي ؟ گفت : وي مردي است كه مي خواست بي واسطه من به خداي بزرگ واصل گردد، من با دست خود او رامنع كردم و از اين رو، در آتش جهنم افتاد» ( كشكول ، 1/43). امان از ناداني و تعصب كه شخص را وادار مي كند از براي اغراض خصوصي يا عقيدتي پا روي حق بگذارد و به پيامبر(ص ) نيز اتّهام ببندد !

27. حموي ، ياقوت ، معجم الادباء ، 20/315، دارالمأمون : «...و رموه بالالحاد و ازنذقة »

28. از شهرهاي تركيه .

29. حموي ، ياقوت ، معجم الادباء ، 20/315 «و كتبوا بذلك الي الملك الناصر صلاح الدين و حذروه من فساد عقيدة ابنه الظاهر بصحته للشهاب السهروردي و فساد عقائد الناس اذا ؟بقي عليه ».

30. شهر زوري ، تاريخ الحكماء ، 2/142 .

31. حموي ، ياقوت : معجم الادباء ، 20/316 «فيلغ ذلك ] اي حكم القتل [ الشهاب ، فطلب من الظاهر أن يحبس في مكان و يمنع من الاكل و الشرب الي أن يموت ففعل به ذلك ».

32. همان جا «و قيل بل امر الظاهر يخنقه في الحسن فخنق سنة منبع و ثمانين و خسمائة و قد قارب الاربغين ».

33. به ابن ابي اصيبعه : طبقات الاطباء ، 482، چاپ بيروت و خوانساري : روضات الجنات ، 238 و 329؛ استاد جلال همايي ، مقدمه مصباح الهدايه ، 20-19، تهران ، 1336؛ و رساله استاد مرحوم اكبرِ دانا سرشت ، 30-21، تهران 1348 ه . ش .

34. ظاهراً در اينكه شيخ از عقيده ماني پيروي كرده به ويژه در مبحث و ظلمت شك نمي توان كرد و اين نحاشي خود بهترين دليل بر صحت اين مدعي است ؛ زيرا از ترس نادانان تقيه كرده است !

35. حكمة الاشراق ، 1/2-191، چاپ هانري كربن ، تهران 1331. ه . ش .

36. رساله ي مرحوم دانا سرشت ، 7-6 .

37. سهروردي : حكمة الاشراق ، 102-990 ، چاپ هانري كربن ؛ رساله مرحوم داناسرشت ، 6، چاپ دوم .

38. سهروردي : حكمة الاشراق ، ص 108، چاپ هانري كرين .

39. سبزواري ، هادي ، منظومه حكمت ، 17، چاپ ناصري .

40. رساله نفيس مرحوم داناسرشت ، 13 .

41. منظومه حكمت ، 36، چاپ ناصري .

42. مرحوم رشيد ياسمي در تفسير اين بيت معتقد بود، كه باباطاهر اشاره به ادوار مي كند ولي برخي از محققان اين عقيده را رد كرده اند .

43. Energy.

44. فروغي ، محمدعلي ، سير حكمت در اروپا ، 3/227 .

45. ابن سينا: فنون سماع طبيعي ، از كتاب شفاء ترجمه مرحوم محمدعلي فروغي ، 776 .

, pp. 73-74, London, 1932. The Life of Zoroaster 46. Jackson:

47. پيرنيا، حسن : ايران قديم ، 231، چاپ اول . با وجود اين تأويل ، حاجي سبزواري ( منظومه حكمت ، 150) كساني را كه معتقد به يزدان و اهرمن باشند به ضلالت نسبت مي دهد :

والشر اعدام فكم قد ضل من يقول باليزدان ثم الاهرمن .

48. براي اطلاع بيشتر رجوع كنيد به : Encyelapaedia of Islam, art. al- Suhrawardi , Vol. IX/PP.782-784, by Hossin Ziai (New Edition).

/ 1