شکر ايزد که به اقبال کله گوشه گل
صبح اميد که بد معتکف پرده غيب
آن پريشاني شبهاي دراز و غم دل
باورم نيست ز بدعهدي ايام هنوز
ساقيا لطف نمودي قدحت پرمي باد
در شمار ار چه نياورد کسي حافظ را
شکر کان محنت بيحد و شمار آخر شد
نخوت باد دي و شوکت خار آخر شد
گو برون آي که کار شب تار آخر شد
همه در سايه گيسوي نگار آخر شد
قصه غصه که در دولت يار آخر شد
که به تدبير تو تشويش خمار آخر شد109
شکر کان محنت بيحد و شمار آخر شد
شکر کان محنت بيحد و شمار آخر شد
غزل 167
ستارهاي بدرخشيد و ماه مجلس شد
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به بوي او دل بيمار عاشقان چو صبا
به صدر مصطبهام مينشاند اکنون دوست
خيال آب خضر بست و جام اسکندر 1)
طربسراي محبت کنون شود معمور
لب از ترشح مي پاک کن براي خدا
کرشمه تو شرابي به عاشقان پيمود
قبول دولتيان کيمياي اين مس شد112
چرا که حافظ از اين راه رفت و مفلس شد
چرا که حافظ از اين راه رفت و مفلس شد
دل رميده ما را رفيق و مونس شد110
به غمزه مسله آموز صد مدرس شد
فداي عارض نسرين و چشم نرگس شد
گداي شهر نگه کن که مير مجلس شد
به جرعه نوشي سلطان ابوالفوارس شد
که طاق ابروي يار منش مهندس شد
که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد
که علم بيخبر افتاد و عقل بيحس شد111
چو زر عزيز وجود است نظم من آري
ز راه ميکده ياران عنان بگردانيد
چرا که حافظ از اين راه رفت و مفلس شد