غزل 173
در نمازم خم ابروي تو با ياد آمد
از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار
باده صافي شد و مرغان چمن مست شدند
بوي بهبود ز اوضاع جهان ميشنوم
اي عروس هنر از بخت شکايت منما
دلفريبان نباتي همه زيور بستند
زير بارند درختان که تعلق دارند
مطرب از گفته حافظ غزلي نغز بخوان
تا بگويم که ز عهد طربم ياد آمد
حالتي رفت که محراب به فرياد آمد119
کان تحمل که تو ديدي همه بر باد آمد
موسم عاشقي و کار به بنياد آمد
شادي آورد گل و باد صبا شاد آمد
حجله حسن بياراي که داماد آمد
دلبر ماست که با حسن خداداد آمد
اي خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد120
تا بگويم که ز عهد طربم ياد آمد
تا بگويم که ز عهد طربم ياد آمد
غزل 174
مژده اي دل که دگر باد صبا بازآمد
برکش اي مرغ سحر نغمه داوودي باز
عارفي کو که کند فهم زبان سوسن
مردمي کرد و کرم لطف خداداد به من
لاله بوي مي نوشين بشنيد از دم صبح
چشم من در ره اين قافله راه بماند
گر چه حافظ در رنجش زد و پيمان بشکست
لطف او بين که به لطف از در ما بازآمد
هدهد خوش خبر از طرف سبا بازآمد121
که سليمان گل از باد هوا بازآمد
تا بپرسد که چرا رفت و چرا بازآمد122
کان بت ماه رخ از راه وفا بازآمد
داغ دل بود به اميد دوا بازآمد
تا به گوش دلم آواز درا بازآمد
لطف او بين که به لطف از در ما بازآمد
لطف او بين که به لطف از در ما بازآمد