غزل 175
صبا به تهنيت پير مي فروش آمد123
هوا مسيح نفس گشت و باد نافه گشاي
تنور لاله چنان برفروخت باد بهار
به گوش هوش نيوش از من و به عشرت کوش
ز فکر تفرقه بازآي تا شوي مجموع
ز مرغ صبح ندانم که سوسن آزاد
چه جاي صحبت نامحرم است مجلس انس
ز خانقاه به ميخانه ميرود حافظ
مگر ز مستي زهد ريا به هوش آمد
که موسم طرب و عيش و ناز و نوش آمد124
درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد
که غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد
که اين سخن سحر از هاتفم به گوش آمد
به حکم آن که چو شد اهرمن سروش آمد125
چه گوش کرد که با ده زبان خموش آمد
سر پياله بپوشان که خرقه پوش آمد
مگر ز مستي زهد ريا به هوش آمد
مگر ز مستي زهد ريا به هوش آمد
غزل 176
سحرم دولت بيدار به بالين آمد
قدحي درکش و سرخوش به تماشا بخرام
مژدگاني بده اي خلوتي نافه گشاي
گريه آبي به رخ سوختگان بازآورد
مرغ دل باز هوادار کمان ابرويست
ساقيا مي بده و غم مخور از دشمن و دوست
رسم بدعهدي ايام چو ديد ابر بهار
چون صبا گفته حافظ بشنيد از بلبل
عنبرافشان به تماشاي رياحين آمد
گفت برخيز که آن خسرو شيرين آمد126
تا ببيني که نگارت به چه آيين آمد
که ز صحراي ختن آهوي مشکين آمد
ناله فريادرس عاشق مسکين آمد
اي کبوتر نگران باش که شاهين آمد
که به کام دل ما آن بشد و اين آمد
گريهاش بر سمن و سنبل و نسرين آمد
عنبرافشان به تماشاي رياحين آمد
عنبرافشان به تماشاي رياحين آمد