غزل 194 - آئ‍ی‍ن‍ه‌ ج‍ام‌ ‌ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

آئ‍ی‍ن‍ه‌ ج‍ام‌ ‌ - نسخه متنی

ش‍م‍س‌ ال‍دی‍ن ‌م‍ح‍م‍د حافظ، مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

غزل 194




  • سمن بويان غبار غم چو بنشينند بنشانند
    به فتراک جفا دل‌ها چو بربندند بربندند
    به عمري يک نفس با ما چو بنشينند برخيزند
    سرشک گوشه گيران را چو دريابند در يابند
    ز چشمم لعل رماني چو مي‌خندند مي‌بارند
    دواي درد عاشق را کسي کو سهل پندارد
    چو منصور از مراد آنان که بردارند بر دارند
    در اين حضرت چو مشتاقان نياز آرند ناز آرند
    که با اين درد اگر دربند درمانند درمانند



  • پري رويان قرار از دل چو بستيزند بستانند
    ز زلف عنبرين جان‌ها چو بگشايند بفشانند
    نهال شوق در خاطر چو برخيزند بنشانند
    رخ مهر از سحرخيزان نگردانند اگر دانند
    ز رويم راز پنهاني چو مي‌بينند مي‌خوانند
    ز فکر آنان که در تدبير درمانند در مانند
    بدين درگاه حافظ را چو مي‌خوانند مي‌رانند
    که با اين درد اگر دربند درمانند درمانند
    که با اين درد اگر دربند درمانند درمانند



غزل 195




  • غلام نرگس مست تو تاجدارانند
    تو را صبا و مرا آب ديده شد غماز
    ز زير زلف دوتا چون گذر کني بنگر
    گذار کن چو صبا بر بنفشه زار و ببين
    نصيب ماست بهشت اي خداشناس برو
    نه من بر آن گل عارض غزل سرايم و بس
    تو دستگير شو اي خضر پي خجسته که من
    بيا به ميکده و چهره ارغواني کن
    خلاص حافظ از آن زلف تابدار مباد
    که بستگان کمند تو رستگارانند176



  • خراب باده لعل تو هوشيارانند
    و گر نه عاشق و معشوق رازدارانند
    که از يمين و يسارت چه سوگوارانند
    که از تطاول زلفت چه بي‌قرارانند
    که مستحق کرامت گناهکارانند172
    که عندليب تو از هر طرف هزارانند173
    پياده مي‌روم و همرهان سوارانند174
    مرو به صومعه کان جا سياه کارانند175
    که بستگان کمند تو رستگارانند176
    که بستگان کمند تو رستگارانند176



غزل 196




  • آنان که خاک را به نظر کيميا کنند
    دردم نهفته به ز طبيبان مدعي
    معشوق چون نقاب ز رخ در نمي‌کشد
    چون حسن عاقبت نه به رندي و زاهديست
    بي معرفت مباش که در من يزيد عشق
    اهل نظر معامله با آشنا کنند179



  • آيا بود که گوشه چشمي به ما کنند177
    باشد که از خزانه غيبم دوا کنند
    هر کس حکايتي به تصور چرا کنند178
    آن به که کار خود به عنايت رها کنند
    اهل نظر معامله با آشنا کنند179
    اهل نظر معامله با آشنا کنند179



/ 519