غزل 245 - آئ‍ی‍ن‍ه‌ ج‍ام‌ ‌ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

آئ‍ی‍ن‍ه‌ ج‍ام‌ ‌ - نسخه متنی

ش‍م‍س‌ ال‍دی‍ن ‌م‍ح‍م‍د حافظ، مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

غزل 245




  • الا اي طوطي گوياي اسرار 67
    سرت سبز و دلت خوش باد جاويد
    سخن سربسته گفتي با حريفان 68
    به روي ما زن از ساغر گلابي
    چه ره بود اين که زد در پرده مطرب
    از آن افيون که ساقي در مي‌افکند
    سکندر را نمي‌بخشند آبي
    بيا و حال اهل درد بشنو 72
    بت چيني عدوي دين و دل‌هاست
    به مستوران مگو اسرار مستي
    به يمن دولت منصور شاهي1)
    خداوندي به جاي بندگان کرد
    خداوندا ز آفاتش نگه دار



  • مبادا خاليت شکر ز منقار
    که خوش نقشي نمودي از خط يار
    خدا را زين معما پرده بردار
    که خواب آلوده‌ايم اي بخت بيدار69
    که مي‌رقصند با هم مست و هشيار70
    حريفان را نه سر ماند نه دستار71
    به زور و زر ميسر نيست اين کار
    به لفظ اندک و معني بسيار
    خداوندا دل و دينم نگه دار
    حديث جان مگو با نقش ديوار
    علم شد حافظ اندر نظم اشعار73
    خداوندا ز آفاتش نگه دار
    خداوندا ز آفاتش نگه دار



غزل 246




  • عيد است و آخر گل و ياران در انتظار
    دل برگرفته بودم از ايام گل ولي
    از فيض جام و قصه جمشيد کامگار
    کان نيز بر کرشمه ساقي کنم نثار
    يا رب ز چشم زخم زمانش نگاه دار
    جام مرصع تو بدين در شاهوار
    از مي کنند روزه گشا طالبان يار75
    بر قلب ما ببخش که نقديست کم عيار
    تسبيح شيخ و خرقه رند شرابخوار
    ناچار باده نوش که از دست رفت کار
    ناچار باده نوش که از دست رفت کار



  • ساقي به روي شاه ببين ماه و مي بيار
    کاري بکرد همت پاکان روزه دار74
    دل در جهان مبند و به مستي سال کن
    جز نقد جان به دست ندارم شراب کو
    خوش دولتيست خرم و خوش خسروي کريم
    مي خور به شعر بنده که زيبي دگر دهد
    گر فوت شد سحور چه نقصان صبوح هست
    زان جا که پرده پوشي عفو کريم توست
    ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود
    حافظ چو رفت روزه و گل نيز مي‌رود 76
    ناچار باده نوش که از دست رفت کار



/ 519