بدين سپاس که مجلس منور است به دوست
غرض کرشمه حسن است ور نه حاجت نيست
غزل سرايي ناهيد صرفهاي نبرد
در آن مقام که حافظ برآورد آواز
گرت چو شمع جفايي رسد بسوز و بساز
جمال دولت محمود را به زلف اياز
در آن مقام که حافظ برآورد آواز
در آن مقام که حافظ برآورد آواز
غزل 259
منم که ديده به ديدار دوست کردم باز
نيازمند بلا گو رخ از غبار مشوي
ز مشکلات طريقت عنان متاب اي دل
طهارت ار نه به خون جگر کند عاشق
در اين مقام مجازي بجز پياله مگير
به نيم بوسه دعايي بخر ز اهل دلي
فکند زمزمه عشق در حجاز و عراق
نواي بانگ غزلهاي حافظ از شيراز
چه شکر گويمت اي کارساز بنده نواز
که کيمياي مراد است خاک کوي نياز
که مرد راه نينديشد از نشيب و فراز
به قول مفتي عشقش درست نيست نماز
در اين سراچه بازيچه غير عشق مباز
که کيد دشمنت از جان و جسم دارد باز
نواي بانگ غزلهاي حافظ از شيراز
نواي بانگ غزلهاي حافظ از شيراز
غزل 260
اي سرو ناز حسن که خوش ميروي به ناز
فرخنده باد طلعت خوبت که در ازل
آن را که بوي عنبر زلف تو آرزوست
پروانه را ز شمع بود سوز دل ولي
صوفي که بي تو توبه ز مي کرده بود دوش
از طعنه رقيب نگردد عيار من
هر دم به خون ديده چه حاجت وضو چو نيست
چون باده باز بر سر خم رفت کف زنان
چون باده باز بر سر خم رفت کف زنان
عشاق را به ناز تو هر لحظه صد نياز
ببريدهاند بر قد سروت قباي ناز
چون عود گو بر آتش سودا بسوز و ساز
بي شمع عارض تو دلم را بود گداز
بشکست عهد چون در ميخانه ديد باز
چون زر اگر برند مرا در دهان گاز
از شوق آن حريم ندارد سر حجاز
بي طاق ابروي تو نماز مرا جواز
چون باده باز بر سر خم رفت کف زنان