بيا که توبه ز لعل نگار و خنده جام
اگر چه موي ميانت به چون مني نرسد
حلاوتي که تو را در چه زنخدان است
اگر به رنگ عقيقي شد اشک من چه عجب
به خنده گفت که حافظ غلام طبع توام
ببين که تا به چه حدم هميکند تحميق
حکايتيست1) که عقلش نميکند تصديق
خوش است خاطرم از فکر اين خيال دقيق
به کنه آن نرسد صد هزار فکر عميق
که مهر خاتم لعل تو هست همچو عقيق
ببين که تا به چه حدم هميکند تحميق
ببين که تا به چه حدم هميکند تحميق
غزل 299
اگر شراب خوري جرعهاي فشان بر خاک
برو به هر چه تو داري بخور دريغ مخور2)
به خاک پاي تو اي سرو نازپرور من
چه دوزخي چه بهشتي چه آدمي چه پري
مهندس فلکي راه دير شش جهتي
چنان ببست که ره نيست زير دير مغاک
از آن گناه که نفعي رسد به غير چه باک191
که بيدريغ زند روزگار تيغ هلاک192
که روز واقعه پا وامگيرم از سر خاک
به مذهب همه کفر طريقت است امساک193
چنان ببست که ره نيست زير دير مغاک
چنان ببست که ره نيست زير دير مغاک
1) چنين است در اغلب نسخ قديمه، بعضي نسخ ديگر: تصوريست،2) چنين است در اغلب نسخ که در نزد اينجانب موجود است و همچنين در شرح سودي بر حافظ، ق: برو بهر چه توداري مخور دريغ و بخور، و اين از حيث معني روشن تر است ولي بر خلاف اکثريت نسخ قديمه است،