گر خلوت ما را شبي از رخ بفروزي
محمود بود عاقبت کار در اين راه
حافظ غم دل با که بگويم که در اين دور
جز جام نشايد که بود محرم رازم
چون صبح بر آفاق جهان سر بفرازم
گر سر برود در سر سوداي ايازم
جز جام نشايد که بود محرم رازم
جز جام نشايد که بود محرم رازم
غزل 335
در خرابات مغان گر گذر افتد بازم
حلقه توبه گر امروز چو زهاد زنم
ور چو پروانه دهد دست فراغ بالي
صحبت حور نخواهم که بود عين قصور
سر سوداي تو در سينه بماندي پنهان
مرغ سان از قفس خاک هوايي گشتم
به هوايي که مگر صيد کند شهبازم67
حاصل خرقه و سجاده روان دربازم
خازن ميکده فردا نکند در بازم
جز بدان عارض شمعي نبود پروازم
با خيال تو اگر با دگري پردازم66
چشم تردامن اگر فاش نگردي رازم
به هوايي که مگر صيد کند شهبازم67
به هوايي که مگر صيد کند شهبازم67