لاله ساغرگير و نرگس مست و بر ما نام فسق
بازکش يک دم عنان اي ترک شهرآشوب من
من که از ياقوت و لعل اشک دارم گنجها
چون صبا مجموعه گل را به آب لطف شست
عهد و پيمان فلک را نيست چندان اعتبار
من که دارم در گدايي گنج سلطاني به دست
گر چه گردآلود فقرم شرم باد از همتم
عاشقان را گر در آتش ميپسندد لطف دوست
دوش لعلش عشوهاي ميداد حافظ را ولي
من نه آنم کز وي اين افسانهها باور کنم1)
داوري دارم بسي يا رب که را داور کنم
تا ز اشک و چهره راهت پرزر و گوهر کنم
کي نظر در فيض خورشيد بلنداختر کنم
کجدلم خوان گر نظر بر صفحه دفتر کنم92
عهد با پيمانه بندم شرط با ساغر کنم
کي طمع در گردش گردون دون پرور کنم93
گر به آب چشمه خورشيد دامن تر کنم94
تنگ چشمم گر نظر در چشمه کوثر کنم95
من نه آنم کز وي اين افسانهها باور کنم1)
من نه آنم کز وي اين افسانهها باور کنم1)
غزل 347
صنما با غم عشق تو چه تدبير کنم
دل ديوانه از آن شد که نصيحت شنود2)
مگرش هم ز سر زلف تو زنجير کنم
تا به کي در غم تو ناله شبگير کنم
مگرش هم ز سر زلف تو زنجير کنم
مگرش هم ز سر زلف تو زنجير کنم
1) در اين غزل در نسخ مختلفه جديده از يک الي هشت بيت الحاقي ديده شده است از جمله اين بيت مشهور:
من که امروزم بهشت نقد حاصل ميشود
وعده فرداي زاهد را چرا باور کنم
وعده فرداي زاهد را چرا باور کنم
وعده فرداي زاهد را چرا باور کنم