غزل 348
ديده دريا کنم و صبر به صحرا فکنم
از دل تنگ گنهکار برآرم آهي
مايه خوشدلي آن جاست که دلدار آن جاست
بگشا بند قبا اي مه خورشيدکلاه97
خوردهام تير فلک باده بده تا سرمست
جرعه جام بر اين تخت روان افشانم
حافظا تکيه بر ايام چو سهو است و خطا
من چرا عشرت امروز به فردا فکنم98
و اندر اين کار دل خويش به دريا فکنم
کتش اندر گنه آدم و حوا فکنم
ميکنم جهد که خود را مگر آن جا فکنم
تا چو زلفت سر سودازده در پا فکنم
عقده دربند کمر ترکش جوزا فکنم
غلغل چنگ در اين گنبد مينا فکنم
من چرا عشرت امروز به فردا فکنم98
من چرا عشرت امروز به فردا فکنم98
غزل 349
دوش سوداي رخش گفتم ز سر بيرون کنم
قامتش را سرو گفتم سر کشيد از من به خشم
نکته ناسنجيده گفتم دلبرا معذور دار
زردرويي ميکشم زان طبع نازک بيگناه
اي نسيم منزل ليلي1) خدا را تا به کي
من که ره بردم به گنج حسن بيپايان دوست
اي مه صاحب قران از بنده حافظ ياد کن
تا دعاي دولت آن حسن روزافزون کنم
گفت کو زنجير تا تدبير اين مجنون کنم
دوستان از راست ميرنجد نگارم چون کنم
عشوهاي فرماي تا من طبع را موزون کنم
ساقيا جامي بده تا چهره را گلگون کنم
ربع را برهم زنم اطلال را جيحون کنم2) 99
صد گداي همچو خود را بعد از اين قارون کنم100
تا دعاي دولت آن حسن روزافزون کنم
تا دعاي دولت آن حسن روزافزون کنم
غزل 350
به عزم توبه سحر گفتم استخاره کنم
سخن درست بگويم نميتوانم ديد
چو غنچه با لب خندان به ياد مجلس شاه
به دور لاله دماغ مرا علاج کنيد
گر از ميانه بزم طرب کناره کنم
بهار توبه شکن ميرسد چه چاره کنم
که مي خورند حريفان و من نظاره کنم
پياله گيرم و از شوق جامه پاره کنم
گر از ميانه بزم طرب کناره کنم
گر از ميانه بزم طرب کناره کنم