گداي ميکدهام ليک وقت مستي بين102
مرا که نيست ره و رسم لقمه پرهيزي
به تخت گل بنشانم بتي چو سلطاني
ز باده خوردن پنهان ملول شد حافظ104
به بانگ بربط و ني رازش آشکاره کنم
که ناز بر فلک و حکم بر ستاره کنم 103
چرا ملامت رند شرابخواره کنم
ز سنبل و سمنش ساز طوق و ياره کنم
به بانگ بربط و ني رازش آشکاره کنم
به بانگ بربط و ني رازش آشکاره کنم
غزل 351
حاشا که من به موسم گل ترک مي کنم
مطرب کجاست تا همه محصول زهد و علم
از قيل و قال مدرسه حالي دلم گرفت
کي بود در زمانه وفا جام مي بيار
از نامه سياه نترسم که روز حشر
کو پيک صبح تا گلههاي شب فراق
اين جان عاريت که به حافظ سپرد1) دوست
روزي رخش ببينم و تسليم وي کنم
من لاف عقل ميزنم اين کار کي کنم105
در کار چنگ و بربط و آواز ني کنم106
يک چند نيز خدمت معشوق و مي کنم
تا من حکايت جم و کاووس کي کنم107
با فيض لطف او صد از اين نامه طي کنم108
با آن خجسته طالع فرخنده پي کنم
روزي رخش ببينم و تسليم وي کنم
روزي رخش ببينم و تسليم وي کنم
1) چنين است در جميع نسخ خطي از قديم و جديد که من بدست دارم، بعضي نسخ چاپي: سپرده،