غزل 368 - آئ‍ی‍ن‍ه‌ ج‍ام‌ ‌ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

آئ‍ی‍ن‍ه‌ ج‍ام‌ ‌ - نسخه متنی

ش‍م‍س‌ ال‍دی‍ن ‌م‍ح‍م‍د حافظ، مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید




  • فکر بهبود خود اي دل ز دري ديگر کن
    گوهر معرفت آموز که با خود ببري14 15
    دام سخت است مگر يار شود لطف خدا16
    حافظ ار سيم و زرت نيست چه شد شاکر باش
    چه به از دولت لطف سخن و طبع سليم



  • درد عاشق نشود به به مداواي حکيم13
    که نصيب دگران است نصاب زر و سيم
    ور نه آدم نبرد صرفه ز شيطان رجيم
    چه به از دولت لطف سخن و طبع سليم
    چه به از دولت لطف سخن و طبع سليم



غزل 368




  • خيز تا از در ميخانه گشادي طلبيم
    زاد راه حرم وصل نداريم مگر
    اشک آلوده ما گر چه روان است ولي
    لذت داغ غمت بر دل ما باد حرام
    نقطه خال تو بر لوح بصر نتوان زد
    عشوه‌اي از لب شيرين تو دل خواست به جان
    تا بود نسخه عطري دل سودازده را
    چون غمت را نتوان يافت مگر در دل شاد
    بر در مدرسه تا چند نشيني حافظ20
    خيز تا از در ميخانه گشادي طلبيم



  • به ره دوست نشينيم و مرادي طلبيم
    به گدايي ز در ميکده زادي طلبيم17
    به رسالت سوي او پاک نهادي طلبيم18
    اگر از جور غم عشق تو دادي طلبيم
    مگر از مردمک ديده مدادي طلبيم
    به شکرخنده لبت گفت مزادي1) طلبيم19
    از خط غاليه ساي تو سوادي طلبيم
    ما به اميد غمت خاطر شادي طلبيم
    خيز تا از در ميخانه گشادي طلبيم
    خيز تا از در ميخانه گشادي طلبيم




1) چنين است صريحاً بازاء معجمه درل و در شرح سودي بر حافظ، ساير نسخ: «مرادي» باراء مهمله ، و بدون

شبهه مرادي تصحيف است و صواب همان مرادي است بازاء معجمه و بفتح ميم که مصدر زاد يزيد است مانند زياد

و زياده و بهمان معني است لسان العرب) و در برهان قاطع گويد: «مزاد بفتح اول بر وزن سواد.... در عربي

بمعني زياده کردن قيمت چيزي باشد مثل آنکه قيمت آن چيز بده دينار رسيده باشد ديگري بدو از ده دينار

برساند و همچنين »، يعني دل عشوه از لب شيرين تو ببهاي جان خواست ولي لبت با خنده استهزا گفت بهاي جان

درين معامله کافي نيست زيادتي بر آن مي طلبيم،

/ 519