فکر بهبود خود اي دل ز دري ديگر کن
گوهر معرفت آموز که با خود ببري14 15
دام سخت است مگر يار شود لطف خدا16
حافظ ار سيم و زرت نيست چه شد شاکر باش
چه به از دولت لطف سخن و طبع سليم
درد عاشق نشود به به مداواي حکيم13
که نصيب دگران است نصاب زر و سيم
ور نه آدم نبرد صرفه ز شيطان رجيم
چه به از دولت لطف سخن و طبع سليم
چه به از دولت لطف سخن و طبع سليم
غزل 368
خيز تا از در ميخانه گشادي طلبيم
زاد راه حرم وصل نداريم مگر
اشک آلوده ما گر چه روان است ولي
لذت داغ غمت بر دل ما باد حرام
نقطه خال تو بر لوح بصر نتوان زد
عشوهاي از لب شيرين تو دل خواست به جان
تا بود نسخه عطري دل سودازده را
چون غمت را نتوان يافت مگر در دل شاد
بر در مدرسه تا چند نشيني حافظ20
خيز تا از در ميخانه گشادي طلبيم
به ره دوست نشينيم و مرادي طلبيم
به گدايي ز در ميکده زادي طلبيم17
به رسالت سوي او پاک نهادي طلبيم18
اگر از جور غم عشق تو دادي طلبيم
مگر از مردمک ديده مدادي طلبيم
به شکرخنده لبت گفت مزادي1) طلبيم19
از خط غاليه ساي تو سوادي طلبيم
ما به اميد غمت خاطر شادي طلبيم
خيز تا از در ميخانه گشادي طلبيم
خيز تا از در ميخانه گشادي طلبيم
1) چنين است صريحاً بازاء معجمه درل و در شرح سودي بر حافظ، ساير نسخ: «مرادي» باراء مهمله ، و بدون
شبهه مرادي تصحيف است و صواب همان مرادي است بازاء معجمه و بفتح ميم که مصدر زاد يزيد است مانند زياد
و زياده و بهمان معني است لسان العرب) و در برهان قاطع گويد: «مزاد بفتح اول بر وزن سواد.... در عربي
بمعني زياده کردن قيمت چيزي باشد مثل آنکه قيمت آن چيز بده دينار رسيده باشد ديگري بدو از ده دينار
برساند و همچنين »، يعني دل عشوه از لب شيرين تو ببهاي جان خواست ولي لبت با خنده استهزا گفت بهاي جان
درين معامله کافي نيست زيادتي بر آن مي طلبيم،