خوش هواييست فرح بخش خدايا بفرست
ارغنون ساز فلک رهزن اهل هنر است
گل به جوش آمد و از مي نزديمش آبي
ميکشيم از قدح لاله شرابي موهوم
حافظ اين حال عجب با که توان گفت که ما
بلبلانيم که در موسم گل خاموشيم
نازنيني که به رويش مي گلگون نوشيم
چون از اين غصه نناليم و چرا نخروشيم39
لاجرم ز آتش حرمان و هوس ميجوشيم
چشم بد دور که بي مطرب و مي مدهوشيم40
بلبلانيم که در موسم گل خاموشيم
بلبلانيم که در موسم گل خاموشيم
غزل 377
ما شبي دست برآريم و دعايي بکنيم
دل بيمار شد از دست رفيقان مددي
آن که بي جرم برنجيد و به تيغم زد و رفت
خشک شد بيخ طرب راه خرابات کجاست
مدد از خاطر رندان طلب اي دل ور نه
سايه طاير کم حوصله کاري نکند
دلم از پرده بشد حافظ خوشگوي کجاست
تا به قول و غزلش ساز نوايي بکنيم2)
غم هجران تو را چاره ز جايي بکنيم
تا طبيبش به سر آريم و دوايي بکنيم41
بازش آريد خدا را که صفايي بکنيم
تا در آن آب و هوا نشو و نمايي بکنيم1)
کار صعب است مبادا که خطايي بکنيم42
طلب از سايه ميمون همايي بکنيم
تا به قول و غزلش ساز نوايي بکنيم2)
تا به قول و غزلش ساز نوايي بکنيم2)
1) نسخ حاضره باستثناي خ در اينجا بيت ذيل را علاوه دارند:
در ره نفس کزو سينه ما بتکده شد
تير آهي بگشائيم و غزاتي بکنيم
تير آهي بگشائيم و غزاتي بکنيم
تير آهي بگشائيم و غزاتي بکنيم